ترجمه و توضیح سوره الاحزاب 73 – 51

 تُرْ‌جِي مَن تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إِلَيْكَ مَن تَشَاءُ ۖ وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكَ ۚ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَن تَقَرَّ‌ أَعْيُنُهُنَّ وَلَا يَحْزَنَّ وَيَرْ‌ضَيْنَ بِمَا آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ ۚ وَاللَّـهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ ۚ وَكَانَ اللَّـهُ عَلِيمًا حَلِيمًا ﴿٥١

هر کدام از آن زنان را که می­ خواهی به تاخیر می ­اندازی و هر کدام را که می­ خواهی نزد خود جای می­دهی، و اگر هر کدام را که دور کرده بودی بطلبی، بر تو باکی نیست، این نزدیک­تر است به این که چشم­های ایشان روشن شود و محزون نشوند و همگی به آن راضی شوند، و خدا آن چه را در قلوب شماست می­داند، و خداوند دانا و بردبار است. (51)

یک رهبر بزرگ الهی همچون پیامبر (ص) آن هم در زمانی که در کوره حوادث سخت گرفتار است، و توطئه­ های خطرناکی از داخل و خارج برای او می­ چینند، نمی ­تواند فکر خود را زیاد مشغول زندگی شخصی و خصوصیش کند، باید در زندگی داخلی خود دارای آرامش نسبی باشد تا بتواند به حل انبوه مشکلاتی که از هر سو او را احاطه کرده­ است با فراغت خاطر بپردازد. اما گاهی اختلاف میان همسران و رقابت­های زنانه متداول آنها، طوفانی در درون خانه پیامبر (ص) برمی ­انگیخته، و فکر او را به خود مشغول می­داشته ­است. اینجاست که خداوند یکی دیگر از ویژگی­ ها را برای پیامبرش قایل شده، و برای همیشه به این ماجراها و کشمکش­ ها پایان داد، و پیامبر (ص) را از این نظر آسوده خاطر کرد. پس آیه فوق نازل شد و پیامبر را در تقسیم اوقاتش در میان آنها کاملا آزاد گذاشت، و ضمنا به آنها اعلام کرد که این حکم الهی است تا هیچ گونه نگرانی و سوء برداشتی برای آنها حاصل نشود. لذا فرمود: می ­توانی موعد هر یک از این زنان را بخواهی به تأخیر بیندازی و به وقت دیگری موکول کنی، و هر کدام را بخواهی نزد خود جای دهی، با این که پیامبر می ­توانست هرگونه اوقات خود را تقسیم کند، ولی با این حال حتی الامکان مساوات و عدالت را چنان چه در تواریخ اسلامی آمده، رعایت می­کرد. سپس می ­افزاید: هرگاه بعضی از آنها را کنار بگذاری بعداً بخواهی او را نزد خود جای دهی گناهی بر تو نیست. و برای این که همسران پیامبر نیز بدانند گذشته از افتخاری که از ناحیه همسری با او کسب می ­کنند، با تسلیم در برابر این برنامه خاص در مورد تقسیم اوقات پیامبر (ص) یک نوع ایثار و فداکاری از خود نشان داده، و به هیچ­ وجه عیب و ایرادی متوجه آنها نیست، چرا که در برابر حکم خدا تسلیم شده اند، اضافه می­کند: این حکم الهی برای روشنی چشم آنها و این که غمگین نشوند و همه آنها راضی به آن­چه در اختیارشان می­ گذاری، گردند نزدیک­تر است. زیرا اولا یک حکم عمومی درباره همه آنهاست و تفاوتی در کار نیست، ثانیاً حکمی است از ناحیه خدا که برای مصالح مهمی تشریع شده­ است. در پایان می­ فرماید: خدا آن­چه را در قلوب شماست می ­داند، و خداوند از همه اعمال و مصالح بندگان با خبر است، و در عین حال حلیم است و در کیفر آنها عجله نمی­کند.[1]

 لَّا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ رَّ‌قِيبًا ﴿٥٢

بعد از این هیچ زنی بر تو حلال نیست، و نیز نمی­توانی همسرانت را به همسران دیگران مبدل سازی، هر چند جمال آنها تو را جلب کند، مگر آن­چه به ملک تو درآید، و خدا بر هر چیزی مراقب است. (52)

همانطور که قبلا گفته شد پیوند زناشویی حضرت با اقوام و قبایل مختلف برای حل مشکلات اجتماعی و سیاسی بوده، اما اگر از حدّ می ­گذشت خود مشکل آفرین می­­شد و توقعات قبایل مختلف برای وصلت با حضرت موجب دردسر فراوان برای آنجناب  می­شد. لذا خدا با یک فرمان قاطع جلوی این کار را گرفت و او را از هر ازدواج مجدد نهی می­­ فرماید. چون همسران پیامبر غالباً بیوه و مسن و بی­ بهره از جمال بودند، لذا گاهی حضرت را ترغیب به ازدواج با زنان زیبا می­ کردند، اما خدای سبحان تأکید می ­فرماید که حتی اگر زنان صاحب جمالی هم به تو معرفی شوند، باز حق ازدواج با آنها را نداری. باید توجه داشت مشکل حضرت از سوی زنان آزاد بود، لذا ضرورتی نداشت این حکم در مورد کنیزان اجرا شود، ولی آنجناب از این استثنا نیز استفاده نکردند.[2]

 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَىٰ طَعَامٍ غَيْرَ‌ نَاظِرِ‌ينَ إِنَاهُ وَلَـٰكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُ‌وا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنكُمْ ۖ وَاللَّـهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ ۚ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَ‌اءِ حِجَابٍ ۚ ذَٰلِكُمْ أَطْهَرُ‌ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ ۚ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَ‌سُولَ اللَّـهِ وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا ۚ إِنَّ ذَٰلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّـهِ عَظِيمًا ﴿٥٣

ای کسانی که ایمان آورده ­اید! داخل خانه­ های پیامبر مشوید، مگر آن که برای طعامی به شما اجازه داده شود، بی آن که منتظر آماده شدن غذا باشید، ولی هنگامی که دعوت شدید درآیید، و وقتی غذا خوردید متفرق شوید، و به گفتگو ننشینید، این عمل، پیامبر را ناراحت می­ نماید، ولی از شما شرم می­ کند، امّا خداوند از حقّ شرم ندارد، و هنگامی که چیزی از وسایل زندگی را از آنان می­ خواهید، از پشت پرده بخواهید، این کار برای پاکی دل­های شما و آنها بهتر است، و شما حق ندارید رسول خدا را آزار دهید، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسری خود درآورید که این کار نزد خدا بزرگ است. (53)

این آیه احکام دیگری را برای معاشرت مؤمنین با پیامبر بیان می­ دارد: ای کسانی که ایمان آورده­ اید! هرگز در اطاق­های پیامبر سر زده وارد نشوید، مگر این که برای صرف غذا به شما اجازه داده شود، آن هم مشروط به این که به موقع وارد شوید، نه این که از مدتی قبل بیایید و در انتظار غذا بنشینید. وقتی دعوت شدید و وارد شدید و غذا خوردید، پراکنده شوید و برای مدت طولانی درنگ نکنید، که موجب زحمت میزبان است، یعنی پس از صرف غذا مجلس انس و گفتگو در خانه پیامبر تشکیل ندهید، زیرا دعوت تنها برای صرف غذا بود، امّا اگر غیر از این باشد اشکالی ندارد. علت چنین حکمی اینست که با این کار پیامبر را آزار می­ دهید، امّا او شرم می­ کند، امّا خدا از بیان حق شرم نمی­ کند. باید توجه داشت بیانِ حقِ شخص از ناحیه­ ی خودش چندان زیبا نیست، در حالی که از ناحیه­ ی غیر او جالب و مؤثر است. حکم دیگر این است که اگر چیزی از متاع و وسایل زندگی را از همسران پیامبر می­ خواهید، از پشت پرده بخواهید. گرچه اسلام به زنان مسلمان دستور پرده نشینی نداده و پوشش اسلامی کافی است، ولی زنان پیامبر(ص) به خاطر وجود دشمنان فراوان و عیب جویان مغرض چون ممکن بود در معرض تهمت­ ها قرار گیرند و دستاویزی به دست سیاهدلان بیفتد این دستور خاص به آنان داده شد که مردم درخواست­ شان را از پشت پرده بخواهند، زیرا این کار برای پاکی دل­های شما و آنها بهتر است. سزاوار نیست پیامبر را با سرپیچی از دستوراتش، چه اوامر مربوط به همسرانش و چه آن­چه مربوط به دیگرانست، اذیت کنید. و حق ندارید که همسران او را بعد از او به همسری خویش درآورید، که این کار در نزد خدا جرمی بزرگ است. گویا بعضی از کوردلان سوگند یاد کرده بودند که بعد از پیامبر می­ خواهیم همسرش را بگیریم، خواه به دلیل توهین و انتقام جویی از حضرت و لکه دار کردن حیثیت ایشان و خواه به این دلیل که با این عمل برای خود موقعیت اجتماعی فراهم کنند، یا به عنوان ا ین که آگاهی خاص از درون خانه پیامبر (ص) و تعلیمات و مکتب او دارند به تحریف  اسلام بپردازند، و یا منافقین مطالبی را از این طریق در میان مردم نشر دهند که مخالف مقام پیامبر باشد. از جمله کسانی را که بعضی از مفسران اهل سنت در اینجا نام برده ­اند طلحه است. امّا خدایی که به تمام اسرار آگاه است با یک حکم قاطع جلوی این نقشه­ ها را گرفت، و برای تحکیم پایه­ های آن به همسران پیامبر (ص) لقب ام ­المؤمنین داد تا بدانند ازدواج با آنها همچون ازدواج با مادر خویش است. البته چون زناشویی با پیامبر افتخاری برای زنان محسوب می­شد، لذا می­ طلبید که آنها نیز چنین فداکاری را بکنند. به همین دلیل همسران پیامبر (ص) بعد از او در میان امت اسلامی بسیار محترم می­ زیستند، و از وضع خود بسیار راضی و خشنود بودند، و آن محرومیت را در برابر این افتخارات ناچیز می­ شمردند.[3]

 إِن تُبْدُوا شَيْئًا أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّـهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ﴿٥٤

اگرچیزی را آشکار کنید یا آن را پنهان دارید، خداوند از همه چیزآگاه است. (54)

آیه شریفه به کسانی که پیامبر را اذیت می­­ کردند شدیداً هشدار می­ دهد که گمان نکنید خدا از برنامه­ های ایذایی شما نسبت به پیامبرش با خبر نیست، چه آنها که بر زبان جاری کردند و چه آنها که در دل تصمیم داشتند همه را به خوبی می­داند، و با هر کس متناسب کار و نیتش رفتار می­کند.[4]

 لَّا جُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبَائِهِنَّ وَلَا أَبْنَائِهِنَّ وَلَا إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ أَخَوَاتِهِنَّ وَلَا نِسَائِهِنَّ وَلَا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ ۗ وَاتَّقِينَ اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا ﴿٥٥

بر آنها در مورد پدران و پسران و برادران و برادر زاده ­ها و خواهر زاده ­ها و زنان همکیش خود و بردگان­ شان گناهی نیست، و از خدا بترسید که خدا بر هر چیزی ناظر است. (55)

از آنجا که در آیه گذشته حکم مطلقی درباره حجاب در مورد همسران پیامبر (ص) آمده بود، این توهّم را به وجود آورده بود که محارم آنها نیز موظف به اجرای آن هستند، که آیه شریفه نازل شد و حکم این مسأله را شرح داد، می­ فرماید: بر همسران پیامبر (ص) گناهی نیست که با پدران، فرزندان، برادران، برادرزادگان، و خواهرزادگان، و زنان مسلمان، و کنیزان خود بدون حجاب تماس داشته باشند. اگر از عمو و دایی که جزء محارم هستند، نامی به میان نیامده، برای این است که وقتی خواهر زاده ها و برادر زاده ­ها محرم باشند، محرمیت عمو و دایی روشن می شود، و چون محرمیت همواره دو جانبه است، همان گونه که فرزند برادر نسبت به انسان محرم است او هم (که عمه محسوب می­ شود) نسبت به فرزند برادرش محرم خواهد بود، و خاله هم به همین نحو محرم است. اگر در آیه ذکری از پدر شوهر و پسر شوهر که جزء محارم هستند، نشد به خاطر آن است که در زمان نزول این آیات پیامبر (ص) نه پدرش در حیات بود، و نه اجدادش و نه فرزند پسری داشت. در پایان همسران پیامبر را مورد خطاب قرار داده می­فرماید: درست است که حجاب و پرده، و مانند این­ها همه وسایلی برای حفظ از گناه بیش نیست، ریشه اصلی همان تقوا است اگر نباشد حتی این وسایل نیز سودی نخواهد بخشید. [5]

 إِنَّ اللَّـهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿٥٦

بی گمان، خدا و فرشتگان او بر پیامبر درود می­­فرستند، ای کسانی که ایمان آورده­ اید! بر او درود فرستید و سلام گویید، سلامی. (56)

باید توجه داشت که درود خدا بر پیامبر، به معنای توجه به ایشان، به وسیله رحمتش است، و درود ملائکه برای آنجناب، توجه ایشانست به وی، به این طریق که او را تزکیه نموده، برایش استغفار کنند، و درود مؤمنین بر او، توجه ایشانست به وسیله درخواست رحمت برای او.[6] تفاوت صلّوا و سلّموا در چیست؟ صلّوا امر به طلب رحمت و درود فرستادن بر پیامبر است، امّا سلّموا یا به معنی تسلیم در برابر فرمان­های پیامبر گرامی اسلام است، [مؤمنان کسانی هستند که به داوری تو تن دهند و حتی در دل از قضاوتت کمترین ناراحتی نداشته باشند و تسلیم مطلق گردند. (نساء/65)]، یا به معنی سلام فرستادن بر پیامبر (ص) به عنوان السلام علیک یا رسول الله و مانند آن می­باشد، که محتوایش تقاضای سلامت پیامبر (ص) از پیشگاه خدا است.[7]

 إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّـهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَ‌ةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا ﴿٥٧

بی ­گمان، کسانی که خدا و پیامبر را آزار می ­دهند، خدا آنها را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذاب خفت بار آماده کرده­است. (57)

همه می­ دانیم که خدای تعالی منزه است از این که کسی او را بیازارد، و یا هر چیزی که بویی از نقص و خواری داشته باشد به ساحت او راه یابد، پس اگر در آیه­ ی مورد بحث می­ بینیم که خدا را در اذیت شدن با رسولش شریک کرده می­ فهمیم که خواسته است از رسولش احترام کرده باشد، و نیز اشاره کند به این که هر کس قصد سویی نسبت به رسول کند، در حقیقت نسبت به خدا قصد سوء داشته، چون رسول خدا هدفی جز خدا ندارد. لعنت به معنای دور کردن از رحمت است، و رحمت عبارت است از هدایت به سوی عقاید حقه، و ایمان حقیقی، و به دنبال آن عمل صالح، در نتیجه دوری از رحمت در دنیا به معنای محرومیت از این هدایت است، [لکن خدا لعنت­ شان کرد، و در نتیجه دیگر ایمان نمی­ آورند، مگر اندکی (نساء/46)]. امّا لعنت در آخرت به معنای دور کردن از رحمت قرب الهی است، [ نه، ایشان در امروز از دیدار پروردگار خود در پرده ­اند (مظففین/15)]. بعد از لعنت آزاردهندگان رسول خدا در دنیا و آخرت، ایشان را به عذاب خوار کننده که متناسب با خوی تکبر آنهاست، تهدید می­کند.[8]

 وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ‌ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا ﴿٥٨

و کسانی که مردان و زنان مؤمن را با گناهی که نکرده­ اند آزار می­دهند، قطعا متحمل بهتان و گناه آشکاری شده­ اند. (58)

بهتان عبارت است از دروغ بستن به کسی در پیش روی او، و اگر اذیت مؤمنین را بهتان گفت، برای اینست که شخص آزار دهنده به خاطر علتی که در نظرش جرم می­ آمده، فرد مؤمن را اذیت می­کند، در حالی که واقعا جرم نیست، و این همان دروغ بستن و نسبت جرم به بی­ گناهی دادن است، که این طور نسبت دادن­ ها بهتان است. و اگر آن را گناه آشکار خواند، به خاطر این است که گناه بودن افترا و بهتان، از چیزهایی است که عقل خود انسان آن را درک می­کند، و احتیاج به نهی شرع نیست.[9]

 يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ۚ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَن يُعْرَ‌فْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ غَفُورً‌ا رَّ‌حِيمًا ﴿٥٩

ای پیامبر! به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: پوشش­ های خود را بر خود بپیچند. این برای آن که شناخته شوند و مورد تعرض قرار نگیرند نزدیک­تر است، و خدا آمرزنده و مهربان است. (59)

کلمه جلابیب جمع جلباب است، و آن جامه­ ای است که یا سرتاسری است و تمامی بدن را می ­پوشاند، و یا پوششی است که از چادر کوچک­تر و از روسری بزرگ­تر است. و منظور از جمله (مقداری از جلباب خود را پیش بکشند)،  این است که آن را طوری بپوشند که زیر گلو و سینه­ هایشان در انظار ناظرین پیدا نباشد. منظور از (أن یعرفن/تا شناخته شوند) چیست؟ یعنی پوشاندن همه بدن، زنان مؤمنه را به عفت و حجاب و صلاح نزدیک­تر می­کند، در نتیجه وقتی به این عنوان شناخته شوند، دیگر اذیت نمی­شوند، یعنی اهل فسق و فجور متعرض آنها نمی­ گردند.[10] و از آنجا که نزول این حکم، جمعی از زنان با ایمان را نسبت به گذشته پریشان می­ ساخت، بلافاصله می­ فرماید: خداوند غفور و رحیم است، هرگاه از شما تاکنون در این امر کوتاهی شده چون بر اثر جهل و نادانی بوده خداوند شما را خواهد بخشید.[11]

لَّئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَ‌ضٌ وَالْمُرْ‌جِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِ‌يَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُ‌ونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا ﴿٦٠

اگر منافقان و کسانی که در دل­ هایشان مرض است و شایعه افکنان در مدینه، باز نایستند، تو را سخت بر آنان می­ شورانیم که جز مدت کوتاهی نمی ­توانند در کنار تو در این شهر بمانند. (60)

می ­فرماید: سوگند می ­خورم، اگرمنافقین و بیماردلان دست از فساد انگیزی برندارند، و کسانی که اخبار و شایعات دروغی در مردم انتشار می­ دهند، تا از آب گل آلود اغراض شیطانی خود را به دست آورند، و یا حداقل در بین مسلمانان دلهره و اضطراب پدید آورند، تو را مأمور می­کنیم، تا علیه ایشان قیام کنی، و نگذاری در مدینه در جوارت زندگی کنند، بلکه از این شهر بیرون شان کنی، و جز مدتی کم مهلت­ شان ندهی.[12] از لحن آیه چنین استفاده می­ شود که سه گروه در مدینه مشغول خرابکاری بودند، هر کدام به نحوی اغراض شوم خود را پیاده می­ کردند، و این به صورت یک برنامه و جریان درآمده بود و جنبه شخصی و فردی نداشت. نخست منافقین بودند که با توطئه­ های ضد اسلامی برای براندازی اسلام می­ کوشیدند. دوم اراذل و اوباش که قرآن از آنها تعبیر به بیماردلان کرده. و گروه سوم کسانی بودند که با پخش شایعات در مدینه مخصوصا هنگامی که ارتش اسلام به جنگ می­رفتند، به تضعیف روحیه بازماندگان می ­پرداختند، که به گفته بعضی از مفسران این گروه همان یهود بودند.[13]

 مَّلْعُونِينَ ۖ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا ﴿٦١

مورد خشم و لعنت خدا هستند و هر کجا یافته شوند دستگیر و به سختی کشته می­ شوند. (61)

اگر سه طایفه نام برده دست از فساد برندارند، تو را علیه آنان می­ شورانیم، در حالی که این سه طایفه هر جا یافت شوند ملعون باشند، و خون­شان برای همه مسلمانان هدر باشد.[14]

 سُنَّةَ اللَّـهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ ۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّـهِ تَبْدِيلًا ﴿٦٢

این سنت  خدا در باره­ ی کسانی است که پیش­تر  بوده ­اند، و در سنت خدا هرگز  تغییری نخواهی یافت. (62)

خدای سبحان می­ فرماید: این عذابی که به منافقین و آن دو طایفه دیگر وعده دادیم، و گفتیم که تبعیدشان می­کنیم، و خون­شان را هدر می­ سازیم، سنتی است از خدا که در امت­های پیشین نیز جاری ساخته، هر وقت قومی به راه فساد­انگیزی و ایجاد فتنه افتادند، و خواستند تا به منظور استفاده ­ای نامشروع، در بین مردم اضطراب افکنده، تا در طغیان و سرکشی مانعی برایشان نباشد، ما آنان را به همین طریق گرفتیم، و تو هرگز دگرگونی در سنت خدا نخواهی یافت، پس در بین شما همان جاری می­شود، که در امت­های قبل از شما جاری شد.[15]

يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ ۖ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّـهِ ۚ وَمَا يُدْرِ‌يكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِ‌يبًا ﴿٦٣

مردم از تو درباره رستاخیز می ­پرسند، بگو: علم آن فقط نزد خداست، و تو چه می­دانی، شاید رستاخیز نزدیک باشد. (63)

آیه شریفه تنها می­ فرماید: (مردم از قیامت می پرسند)، و دیگر بیان نمی­ کند که از چه چیز آن می­ پرسند، ولی از تعبیر قیامت به ساعت، برمی­ آید که مرادِ پرسش کنندگان تاریخ وقوع قیامت است، می ­خواستند بفهمند آیا نزدیک است یا دور، خدای تعالی رسول خدا (ص) را دستور می­ دهد: در پاسخ ایشان بگوید: نه تنها من از آن اطلاعی ندارم،  بلکه جز خدا احدی از آن اطلاع ندارد، و این تنها جوابی است که در همه جای قرآن در مواردی که از تاریخ قیامت سؤال شده به کار رفته­ است. سپس می­ فرماید: چه می­دانی ­ای بسا که تاریخ آن خیلی نزدیک باشد، این جمله ابهام در مسأله را بیشتر می­­کند، تا بفهماند که رسول خدا (ص) نیز در این مسأله مانند سایر مردم است، و قیامت از آن اسراری نیست که خدا به وی گفته، و ایشان از مردم پنهان کرده باشد.[16]

 إِنَّ اللَّـهَ لَعَنَ الْكَافِرِ‌ينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرً‌ا ﴿٦٤ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۖ لَّا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرً‌ا ﴿٦٥

به یقین، خدا کافران را لعنت کرده و برای آنها آتشی برافروخته آماده کرده­­ است. (64) جاودانه در آن می­ مانند نه دوستی می­یابند و نه یاوری. (65)

خدا کافران را لعنت و از رحمت خویش دور ساخته و برای آنها آتش شعله­ ور و سوزاننده­ ای تهیه دیده ­است، که جاودانه در این آتش خواهند ماند. فرق بین ولی و نصیر این است که: «ولیِّ» هر کسی عبارتست از کسی که تمامی کارهای او را انجام دهد، و آن کس خودش به کلی کنار باشد، ولی کلمه «نصیر» به معنای آن کسی است که در کارهای وی به او کمک کند، و گوشه­ ای از کارهای او را گردن بگیرد، و در کاری که انجام می­شود هم صاحب کار دخالت داشته باشد، و هم نصیر او. امّا این کافران در قیامت سرپرست و یاوری نخواهند یافت.[17]

 يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ‌ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّـهَ وَأَطَعْنَا الرَّ‌سُولَا ﴿٦٦ وَقَالُوا رَ‌بَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَ‌اءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا ﴿٦٧

روزی که چهره ­هایشان در آتش دگرگون می­ شود، می­ گویند: ای کاش خدا را فرمان می ­بردیم و پیامبر را اطاعت می­کردیم. (66) و گویند: پروردگارا! ما پیشوایان و بزرگان خود را اطاعت کردیم و آنها ما را از راه به در کردند. (67)

این دگرگونی یا از نظر رنگ چهره ­هاست که گاه سرخ و کبود می­شود و گاه زرد و پژمرده، و یا از نظر قرار گرفتن بر شعله­ های آتش است که گاه این سمت صورت آنها بر آتش قرار می­گیرد، و گاه سمت دیگر (نعوذ بالله). اینجاست که فریادهای حسرت بارشان بلند می­شود و می­گویند: ای کاش ما خدا و پیامبرش را اطاعت کرده بودیم، که اگر اطاعت می­کردیم چنین سرنوشت دردناکی در انتظار ما نبود. می­گویند: پروردگارا! ما از رؤسا و بزرگان خود اطاعت کردیم، و آنها ما را گمراه کردند. بدیهی است معیار سیادت و بزرگی در میان آنها همان معیارهای زور و قلدری و مال و ثروت نامشروع و مکر و فریب بود. انتخاب این دو تعبیر (سادتنا و کبراءنا) شاید برای این است که تا حدی عذر خود را موجه جلوه دهند،و بگویند ما تحت تأثیر عظمت ظاهری آنها قرار گرفته بودیم.[18]

 رَ‌بَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرً‌ا ﴿٦٨

پروردگارا! آنها را دو چندان عذاب ده و لعنت­ شان کن، لعنتی بزرگ. (68)

اگر عامه مردم از خدا درخواست کرده ­اند: که بزرگان­شان را دو برابر عذاب کند، برای این است که بزرگان قوم هم خودشان گمراه بودند، و هم دیگران را گمراه کردند، و به این دلیل در خواست می­ کنند: که ایشان را به لعنتی کبیر لعنت کند.[19]

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَىٰ فَبَرَّ‌أَهُ اللَّـهُ مِمَّا قَالُوا ۚ وَكَانَ عِندَ اللَّـهِ وَجِيهًا ﴿٦٩

ای کسانی که ایمان آورده ­اید! مانند کسانی نباشید که موسی را آزار دادند، و خدا او را از آن­چه گفتند مبرّا ساخت، و او نزد خدا آبرومند بود. (69)

انتخاب موسی (ع) از میان تمام پیامبرانی که مورد آزار قرار گرفتند، به خاطر آن است که موذیان بنی اسراییل بیش از هر پیامبری او را آزار دادند. از این آیه می­ توان استفاده کرد که هرگاه کسی در پیشگاه خدا وجیه و صاحب قدر و منزلت باشد، خدا به دفاع از او برمی­ خیزد، هر چند بدخواهان در متهم ساختن او بکوشند. ذکر این نکته نیز لازم به نظر می­رسد که این خطاب مخصوص مؤمنان زمان پیامبر (ص) نبود، ممکن است کسانی بعد از او قدم به عرصه وجود بگذارند، امّا کاری کنند که روح مقدسش آزرده شود، آیین او را کوچک بشمرند، زحمات او را بر باد دهند، مواریث او را به فراموشی بسپارند، آنها نیز مشمول این آیه خواهند بود.[20]

 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا ﴿٧٠

ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا بترسید و سخن صواب گویید.(70)

قول سدید از ماده سد به معنی محکم و استوار و خلل ناپذیر و موافق حق و واقع است، سخنی است که همچون یک سد محکم جلوی امواج فساد و باطل را می­گیرد.[21] پس بر مؤمن لازم است که به راستی آن­چه می­گوید مطمئن باشد، و نیز گفتار خود را بیازماید، که لغو و یا مایه فساد نباشد.[22]

 يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ‌ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ۗ وَمَن يُطِعِ اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا ﴿٧١

تا کارهای شما را اصلاح کند و گناهانتان را بر شما ببخشاید. و هر که خدا و رسولش را اطاعت کند، قطعا به کامیابی بزرگ نایل آمده است. (71)

می­ فرماید: قول سدید بگویید، تا اعمالتان صالح گردد، و گناهانتان آمرزیده شود، چون وقتی نفس آدمی به راستگویی و قول سدید عادت کرد، و به هیچ وجه آن را ترک نکرد، دیگر دروغ و سخن فاسد نمی­گوید، لذا از فحشا و منکر، و سخن لغو، دور گشته، در چنین وقتی اعمال انسان صالح می­شود، و از عمری که در گناهان صرف کرده پشیمان می­ شود، و همین پشیمانی توبه است. و وقتی توبه کرد، و خدا هم در ما بقی عمر از ارتکاب گناهان بزرگ محافظتش فرمود، دیگر گناهان کوچک خیلی خطری نیست، چون خود خدا وعده داده: که اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، ما صغیره­ هایتان را می­ آمرزیم (نساء/31). سپس خداوند به کسانی که همه اعمال صالحه را بیاورند، و از همه گناهان اجتناب کنند، وعده رستگاری عظیم می­دهد، چون  فوز عظیم را مترتب بر اطاعت از خدا و رسول خدا (ص) کرده.[23]

 إِنَّا عَرَ‌ضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿٧٢

ما امانت را بر آسمان­ها و زمین و کوه ­ها عرضه کردیم، و آنها از پذیرفتن آن سرباز زدند و از آن هراسیدند، ولی انسان آن را بر دوش گرفت به راستی او ستمگری نادان است. (72)

توضیح این که امانت آن چیزی است که خدا به انسان سپرده تا او آن را برای خدا حفظ کند، و صحیح و سالم آن را به صاحبش خدای سبحان برگرداند. این امانت الهی، استعداد و قابلیت کمالی است که انسان به واسطه­ ی پیدا کردن عقاید حقه، و انجام اعمال صالحه به آن دست می­ یابد، و تا بی­ نهایت نیز ادامه دارد.[24] مراد از «عرضنا» یعنی گفتیم چه کسی این بار را حمل می­کند. دو عرض هم نیست که یکی برای سماوات و ارض و جبال باشد، یکی هم برای انسان، بلکه معلوم می­شود که این سماوات و ارض و جبال که ذکر می­ شود، یعنی مجموعه نظام خلقت، می­ فرماید: ما بر این مجموعه عرض کردیم، گفتیم: چه کسی این بار را بر­می ­دارد، چه کسی این گوهر گرانبها را بر­می­ دارد، بر سماوات و اهلش، زمین و اهلش، که انسان و جنّ و فرشته­ ها و حیوانات در این مجموعه بودند، پس در این عرض، انسان­ها هم داخل بودند، وگرنه اگر عرض ما مخصوص سماوات و ارض و جبال بود، و انسان داخل در این عرض نبود، او از کجا بدون اجازه آمده گفته من بار را برمی­ دارم؟ پس معلوم می­شود ما کلّ این نظام آفرینش را در برابرمان حاضر کردیم، هیچ کس نتوانست خلیفة الله بشود مگر مقام انسانیت، آن وقت این حقیقت انسانیت وقتی در خارج محقق شد افراد فراوانی زیر مجموعه خود دارد، که بعضی­ها وفادار به آن هستند، شایسته هستند، و خلیفة الله می­شوند، که همان انبیا و اولیا و اهل بیت (علیهم السلام ) هستند، بعضی­ ها شاگرد این­ها هستند که از فیض این­ها بهره می­ برند، و بعضی­ ها بیراهه رفتند، حالا این درّ گرانبها را یا شکستند، یا ارزان فروختند. پس بار امانتِ ولایت و خلافت را مقام انسانیت حمل می­ کند. وجود مبارک امام صادق (ع) فرمود: این امانت، ولایت علی بن ابی طالب (ع) است، این به عنوان نمونه و مثال است، یعنی ولایت انبیا، ولایت مرسلین، و ولایت اهل بیت است، از آدم تا خاتم الانبیا (علیهم السلام) و از خاتم الانبیا تا خاتم الاوصیا (علیهم السلام). در واقع زیر مجموعه انسان سه گروه هستند، افرادی که منافق یا مشرک و یا مؤمن هستند.[25] مراد از جمله (انه کان ظلوماً جهولاً) چیست؟ آیا توصیف انسان به این دو صفت که ظاهر آن نکوهش و مذمت اوست به خاطر پذیرش این امانت بوده؟ مسلماً پاسخ این سؤال منفی است، چرا که پذیرش این امانت بزرگ­ترین افتخار و امتیاز انسان است، چگونه ممکن است به خاطر چنین مقام بلندی او را مذمت کرد؟ که این توصیف­ ها به خاطر فراموش کاری غالب انسان­ها و ظلم کردن بر خودشان و عدم آگاهی از قدر و منزلت آدمی است. همان کاری که از آغاز در نسل آدم به وسیله قابیل و خط قابیلیان شروع شد و هم اکنون ادامه دارد.[26]

 لِّيُعَذِّبَ اللَّـهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِ‌كِينَ وَالْمُشْرِ‌كَاتِ وَيَتُوبَ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ غَفُورً‌ا رَّ‌حِيمًا ﴿٧٣

تا خدا مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را عذاب کند، و به مردان و زنان با ایمان توجه و عنایت کند، و خدا آمرزنده و مهربان است. (73)

عاقبت این حمل امانت این است که، خدا مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را عذاب می­کند، چون کسانی که به این امانت خیانت می­کنند غالبا اظهار صلاح و امانت می­کنند، و این همان نفاق است. علاوه بر عذاب منافقین و مشرکین خدا بر مردان و زنان مؤمن توبه می­کند، و توبه خدا رجوع و بازگشت او به بندگان خود با رحمت است، می­فرماید: وقتی انسان ها به وی ایمان بیاورند، و خیانت نکنند، خداوند به رحمت خود به آنان برمی­گردد، و متولی امورشان می­شود، و هدایت­شان کرده، ظلم و جهل­ شان را می­پوشاند، و به جای ظلم و جهل آنها را به زیور علم نافع و عمل صالح می ­آراید، که او آمرزگار و رحیم است.[27]

 1- نمونه، ج 17، ص 388 – 385

 1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 915

 1- نمونه، ج17، ص 405 – 399

 1- نمونه، ج17، ص405

 1- نمونه، ج17، ص414 – 411

 2- المیزان، ج16، ص529

 3- نمونه، ج17، ص417

 1- المیزان، ج16، ص531 – 530

 1- المیزان، ج16، ص531

 2- همان، ج16، ص532

 1- نمونه، ج17، ص429

 2- المیزان، ج16، ص532

1- نمونه، ج17، ص430

2- المیزان، ج16، ص533

3- همان، ج16، ص533

 1- المیزان، ج16، ص542 – 541

 1- المیزان، ج16، ص542

 1- نمونه، ج17، ص441 – 440

 2- المیزان، ج16، ص543

 3- نمونه، ج17، ص446 – 444

 1- نمونه، ج17، ص447

 2- المیزان، ج16، ص544

 1- المیزان، ج16، ص544

 2- همان، ج 16، ص 546 – 545،

 1- درس تفسیر آیت الله جوادی آملی، مدرسه فقاهت، 6 / 3 / 92، به آدرس Taqrir.eshia.ir.

 2- نمونه، ج17، ص456

 1- المیزان، ج16، ص550 – 549