ترجمه و توضیح سوره الحشر

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی که رحمت عامّش ازآن همه و رحمت خاصّش‎ازآن مؤمنين است.

سَبَّحَ لِلَّـهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْ‌ضِۖ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿١

آنچه در آسمان‌ها و زمین است خدا را تسبیح می­کنند و او مقتدر و حکيم است (١)

اگر سوره با تسبیح آغاز می­گردد به خاطر اين است که در خلال سوره صحبت از خيانت يهود و منافقین است و می­خواهد بفهماند که مکر اين­ها هيچ گردی بر دامن کبريايی خدا نمی ­نشاند، و اگر آيه را با جمله­ ی عزیز و حکيم ختم کرد برای اين بود که در اين سوره، سرانجام کار افرادی را که مانند یهود و منافقین بودند، با عذاب همراه کرد که اين خود، شاهد عزت واقتدار خداست و چون عذاب­شان بر طبق مصلحت بود شاهدی بر حکمت خدا نيز هست. لازم است اشاره شود که هر موجودی علاوه بر زبان حال با زبان قال نيز تسبیح گوی خداست؛ زيرا تمام موجودات متناسب با ظرفيت­ شان سهمی از عقل و درک و شعور دارند  هر چند ما از آن آگاه نيستيم.

هُوَ الَّذِي أَخْرَ‌جَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِ‌هِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ‌ۚ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُ‌جُواۖ وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّـهِ فَأَتَاهُمُ اللَّـهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُواۖ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّ‌عْبَۚ يُخْرِ‌بُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُ‌وا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ‌ ﴿٢

اوست آن که کافران اهل کتاب را در نخستین تبعید دسته جمعی از خانه­ هايشان بيرون راند. شما گمان نمی­کرديد که بيرون روند، و خودشان هم می­ پنداشتند که قلعه­ هايشان آنها را از عذاب الهی مانع می‌شود، اما خداوند از جایی که تصور نمی­کردند به سراغ آنها آمد، و در دل­های شان ترس و وحشت افکند به گونه ­ای که خانه­ های خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران می­کردند، پس عبرت بگيريد ای اهل بصيرت.(٢)

قبيله­ ی بنی نضير يکی از قبایل يهود بودند که در بيرون شهر مدينه منزل داشتند و بين آنها و رسول خدا (ص)، عهدی برقرار شده بود که همواره به مسالمت زندگی کنند و دوست و دشمن هر يک، دوست و دشمن ديگری هم باشد. اما اين قبيله، عهد را شکستند پس، خدا اين قبيله را از خانه و زندگی­شان بيرون کرد و اين در حالی بود که شما مسلمانان احتمال نمی­داديد آنها دست از وطن خود بکشند، و خود آنها نيز چنين احتمالی نمی­دادند، زيرا فکر می­کردند قلعه­ های محکم­شان نخواهد گذاشت که خدا به آنها آسيبی برساند و مسلمانان بر آنها غلبه يابند؛ در واقع آنها خود را دربرابر دشمن بيرون، آماده کرده بودند. اما خدا لشکر درونی به سراغ آنها فرستاد، يعنی لشکر ترس را بر دل يهوديان چيره کرد. به همین دلیل به دست خود، خانه­ هايشان را ويران کردند تا به دست مسلمانان نيفتد و مسلمانان هم، از بيرون شروع به تخریب قلعه کردند تا وارد آن شوند و به اين ترتیب، اعتبار و اقتدار آنها از بين رفت. پس ای صاحبان بصيرت، پند بگيريد از اين که چگونه خدای تعالی يهوديان را به خاطر دشمنی­ شان با خدا و رسول دربه در کرد.

وَلَوْلَاأَنكَتَبَ اللَّـهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيَاۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَ‌ةِ عَذَابُ النَّارِ‌ ﴿٣

و اگر خدا ترک وطن را بر آنان مقرر نکرده بود، به طور قطع آنها را در دنیا عذاب می­کرد، و برای آنها در آخرت نيز عذاب آتش است.(٣)

يعنی اگر خدای تعالی اين سرنوشت را برای آنان ننوشته بود که جان خود را برداشته و ترک وطن کنند، در دنیا به عذاب انقراض، يا قتل يا اسيری گرفتارشان می­کرد؛ اما در هر حال، در آخرت به عذاب آتش گرفتار خواهند شد. خدا می­خواست اين قبيله در جهان آواره شوند و چه بسا اين آوارگی برای آنان دردناک­تر  بود؛ زيرا هر وقت ياد آن همه دژها و خانه­ های مجلل و مزارع می­افتادند که چگونه به دست مسلمانان افتاد، گرفتار آزار و شکنجه­ ی روحی فراوانی می­ شدند.

ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُۖ وَمَن يُشَاقِّ اللَّـهَ فَإِنَّ اللَّـهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿٤

اين به خاطرآن بود که با خدا و رسولش دشمنی کردند، وهرکس با خدا دشمنی کند، خداوند مجازات شديدی دارد (۴)

کلمه “ذلک” اشاره به همان مسأله­ ی بيرون راندن بنی­ نضير است. اگر دقت شود نخست فرمود:  دشمنی با خدا و رسول و سپس فرمود: دشمنی با خدا، تا بفهماند که مخالفت با رسول، مخالفت با خداست.

مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَ‌كْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَىٰ أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّـهِ وَلِيُخْزِيَ الْفَاسِقِينَ ﴿٥

هر درخت با ارزش نخل را قطع کرديد، يا آن را بر ريشه­ هايش ايستاده وانهاديد، همه به فرمان خدا بود، تا فاسقان را خوار کند (۵)

پيامبر دستور دادند که نخلستان بنی ­نضير را قطع کنند؛ همین که اين کار شروع شد يهوديان فرياد زدند: ای محمد! تو همواره مردم را از فساد نهی می­کردی، بگو اين درختان خرمای پربار چه گناهی دارند که باید قطع شوند ؟ پس آيه نازل شد، که هيچ درخت خرم و پرباری قطع نمی­شود يا باقی نمی­ماند، مگر به اذن خدا و خدا در اين فرمانش نتایجی حقه و حکمت­هایی بالغه در نظر دارد که يکی از آنها خوار ساختن فاسقان يعنی بنی­ نضير است.

وَمَا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَىٰ رَ‌سُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِ‌كَابٍ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ يُسَلِّطُ رُ‌سُلَهُ عَلَىٰ مَن يَشَاءُۚ وَاللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ‌ ﴿٦

و آنچه را خدا از آنها به رسولش بازگردانده چيزی است که هيچ اسب و شتری بر آن نتاختيد، ولی خداست که رسولان خود را بر هر که بخواهد چيره می­گرداند، و خدا بر هر کاری تواناست (۶)

آيه حکم غنايمی را که بدون جنگ به دست می­ آيد بيان می­دارد، گرچه در جنگ بنی ­نضير لشکرکشی صورت گرفت و قلعه­ ی آنها محاصره شد، اما فاصله­ ی کم مدينه، تا اين قلعه­ ها و حرکت پياده­ ی مسلمانان و کوتاهی محاصره و… به اين حادثه صورت يک نبرد واقعی را نداد .می­فرمايد: آنچه خدا از اموال بنی ­نضير به رسولش برگردانيد و آن را به تملک ايشان درآورد و شما مسلمانان را در آن سهيم نکرد؛ به جهت اين بود که شما در گرفتن قلعه­ ها مرکبی سوار نشديد، و اين خدا بود که پيامبر را بر آنها مسلط کرد، درنتیجه “فیء”(غنيمت) و اموالی که از اين دشمنان به دست آمده خاص آنجناب است و هر کاری که بخواهد می­تواند در آن اموال بکند.

مَّا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَىٰ رَ‌سُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَ‌ىٰ فَلِلَّـهِ وَلِلرَّ‌سُولِ وَلِذِي الْقُرْ‌بَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنكُمْۚ وَمَا آتَاكُمُ الرَّ‌سُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواۚ وَاتَّقُوا اللَّـهَۖ إِنَّ اللَّـهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿٧

آنچه را خدا از اهل اين آبادی­ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و پيامبر و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا دست به دست ميان ثروتمندان شما نگردد، آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگيريد، و آنچه را از آن نهی کرده، خودداری نماييد و از خدا بترسيد که خداوند کيفرش شديد است (٧)

آيه در قالب  (فیء) بنی­ نضير،  می­خواهد حکم  مصرف همه­ ی (فیء­ها) را بيان نمايد. “فیء” مانند، غنایم جنگ­های مسلحانه نيست که يک پنجم آن دراختیار رسول (ص) و ساير نيازمندان قرار گيرد و بقيه‎ی‎ آن به جنگ­جویان برسد؛ بلکه شش مصرف دارد: قسمتی مخصوص خداست که زير نظر رسولش (ص) در راه رضای خدا مصرف می‌شود. قسمتی هم سهم پيامبر است که بايد در مصارف شخصی آن جناب خرج شود. سهم ديگر مربوط به خويشاوندان آن جناب و بنی­ هاشم است که از گرفتن زکات، که جزء اموال عمومی مسلمين است، محرومند. بعد سهم يتيمان است که منظور ايتام فقير هستند و نه هر کودک بی­ پدر، و اگر اين گروه را جزء مساکین ذکر نکرد، برای اين بود که بر اهمیت رسيدگی به ايتام فقير تأکید نمايد. و دو قسمت هم برای مسکينان و در راه ماندگان است. سپس  به فلسفه­ ی  اين  تقسیم حساب شده اشاره می­نمايد: تا اين اموال عظیم دست به دست ميان ثروتمندان شما نگردد و نيازمندان از آن محروم نشوند.

لِلْفُقَرَ‌اءِ الْمُهَاجِرِ‌ينَ الَّذِينَ أُخْرِ‌جُوا مِن دِيَارِ‌هِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّـهِ وَرِ‌ضْوَانًا وَيَنصُرُ‌ونَ اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ ﴿٨

برای مهاجران نيازمندنی است که، از ديارشان و اموال­شان رانده شده‌اند و درطلب روزی خدا و رضای اويند و خدا و رسولش را ياری می‌کنند آنها همان راستگويانند (٨)

خدای عزّ و جلّ امر (فیء) را به رسول خود ارجاع داد، او به هر نحو که بخواهد می­تواند  مصرف کند، آن­گاه به عنوان راهنمایی آنجناب به موارد صرف فيء، فرموده :يکی از موارد آن، راه خداست، يکی هم سهم رسول، ذی القربی، ايتام، مساکین، ابن السبيل. و سپس بعضی از  موارد را نام برده، می­فرمايد: يکی از موارد راه خدا، فقرای مهاجرین است که رسول خدا (ص) هر مقدار که مصلحت بداند به آنان می­دهد. منظور از مهاجرین کسانی هستند که قبل از فتح مکه از مکه به مدينه هجرت کردند، و آنها تنها کسانی هستند که کفار مکه مجبورشان کردند از شهر و وطن خود بيرون شده خانه و اموال خود را بگذارند و به شهر مدينه کوچ کنند. می­فرمايد: از خانه و ديار خود بيرون شدند تا از خدا رزقی برای دنیا و رضوانی برای آخرت­شان طلب کنند.

وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ‌ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ‌ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِ‌هِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُ‌ونَ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿٩

و برای کسانی که در اين سرا (مدينه ) و در سرای ايمان (مدينه )، پيش از مهاجران، مسکن گزيدند؛ کسانی را که به سوي­شان هجرت کردند دوست دارند، و نسبت به آنچه به مهاجران داده شده در دل خود احساس نياز نمی­کنند و آنها را بر خود مقدم می­دارند، هرچند خود به آن نياز مبرمی داشته باشند؛ کسانی که از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شده‌اند رستگارانند (٩)

در واقع آيه انصار را که از “فیء” سهمی نخواستند مدح فرموده تا دلگرم شوند. نخست باکنايه­ ی لطيفی می­فرمايد: انصار بنای مجتمع دينی را تعمير کردند به طوری که همه‎ی صاحبان ايمان، يعنی مهاجران در آن گرد آمدند و توانستند با ايجاد فضایی معنوی، مؤمنين را ازحيث انجام اعمال صالحه به رشد و کمال برسانند و اين، علاوه بر مهيا کردن خانه ­های ظاهری خودشان بود که برای پذيرايی مهاجران آماده ساختند. آيه سپس با سه صفت، روحيات انصار را بازگو می­کند؛ اول اين که: انصار هر مسلمانی را که به سوی آنها هجرت کند دوست دارند يعنی آنچه برای آنها مهم بود ايمان و هجرت بود. دوم اين که: انصار حتی به ذهن­ شان خطور نکرد که چرا رسول (ص) از فیء به مهاجران داده و به ايشان نداد و از اين بابت نه دلتنگ شدند و نه حسد ورزيدند. سوم اين که: آن چنان ايثار داشتند که مهاجرین را با وجود فقر و حاجت خود، بر خويشتن مقدم می­داشتند. در انتها روی اوصاف انصار تأکید بيشتری می‌شود و می­فرمايد: هرکس را که خدا از شرّ تنگ چشمی و بخل حفظ فرموده، نه خودش از بذل مال مضايقه دارد، و نه از اين که ديگران مال دار شوند ناراحت می‌شود، چنين افرادی رستگارانند يعنی ترک بخل و حرص به رستگاری منتهی می‌شود.

وَالَّذِينَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَ‌بَّنَا اغْفِرْ‌ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَ‌بَّنَا إِنَّكَ رَ‌ءُوفٌ رَّ‌حِيمٌ ﴿١٠

و کسانی که بعد از آنها آمدند، می ­گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ايمان بر ما پيشی گرفتند بيامرز؛ و در دلهای ما کينه­ای نسبت به مؤمنان مگذار، پروردگارا! به راستی تو رؤوف و مهربانی (١٠)

منظور از آمدن اين طايفه بعد از آنها، گروه انصار هستند که بعد از مهاجرين و بعد از پایان يافتن دوران هجرت، اسلام آوردند. و بعضی هم گفته ­اند: مردمی هستند که بعد از مسلمانان صدر اسلام می ­آيند و می ­تواند تمام مسلمين را تا دامنه ­ی قيامت شامل شود. و اگر از مسلمانان قبل از خود تعبیر به اخوان کردند، برای اين بود که ايشان را از خود می­دانند و آنچه را برای خود دوست می­دارند، برای آنها هم دوست می­دارند. و به همین جهت انصار بعد از آن دعای خود، از خدا خواستند که هيچ کينه و عداوتی از مؤمنين دردل­شان قرار ندهد، چه مؤمنين از خودشان، يعنی انصار، و چه از مهاجرین که قبل از ايشان ايمان آورده بودند، و هماشاره کردند که به جز ايمان هيچ غرض و هدفی ندارند.

أَلَمْ تَرَ‌ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِ‌جْتُمْ لَنَخْرُ‌جَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَ‌نَّكُمْ وَاللَّـهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ﴿١١

آيا کسانی را که به نفاق برخاستند نديدی که به برادران کافرشان از اهل کتاب می ­گفتند:اگر شما اخراج شديد، حتما با شما بيرون خواهيم آمد و درباره­ ی شما هرگز از کسی فرمان نخواهيم برد، و اگر با شما جنگیدند حتما شما را ياری خواهيم کرد ؟ و خدا گواهی می­دهد که آنها دروغگويانند (١١)

تعبیر “برادران” نشان می­دهد که پيوند نزدیکی بين منافقین و کفار وجود دارد؛ با اين تفاوت که رابطه­ ی اخوتی که بين مؤمنان است، حقيقی بوده اما رابطه­ ی اخوت بين آنها دروغی است، برای همین نيز اگر منافع خود را در خطر ببينند به وعده‌های خود عمل نمی­کنند يعنی همین کاری که منافقین با يهود بنی­ نضير کردند. اما سه وعده­ ای که منافقین به يهود دادند: ١) اگر شما را از سرزمين ­تان بيرون کردند ما هم قسم می­خوريم که با شما باشیم و از شما جدا نشويم. ٢) اگر دستوری از هر مقام و شخصی به ضرر شما صادر شود هيچ وقت اطاعت نکنيم و همواره با شما بمانيم. ٣) اگر کار به جنگ کشيد به ياری شما بياييم. اما خداوند به صراحت شهادت می­دهد که اين­ها دروغ می­گويند.

لَئِنْ أُخْرِ‌جُوا لَا يَخْرُ‌جُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا يَنصُرُ‌ونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُ‌وهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ‌ ثُمَّ لَا يُنصَرُ‌ونَ ﴿١٢

سوگند می­ خورم که  اگر (بنی نضير) اخراج شوند، آنها با ايشان  بيرون نخواهند رفت، و سوگند می ­خورم که اگر با آنان جنگی شود آنها را ياری نخواهند کرد، و اگر هم ياري­شان کنند حتما پشت می­کنند و آنگاه ياری نمی­ شوند (١٢)

اين از اخبار غيبی قرآن است زيرا در اخراج يهود بنی­ نضير، منافقین هيچ کمکی به آنها نکردند. در انتها می­ فرمايد: اگر هم جنگی واقع شود اين جنگ با دوام نخواهد بود و بر فرض که منافقین آنها را ياری کنند، اين ياری سودی به حال يهود نخواهد داشت زيرا آنها پا به فرار می­ گذارند و يهود بی­ ياور می­ مانند.

لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَ‌هْبَةً فِي صُدُورِ‌هِم مِّنَ اللَّـهِۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ ﴿١٣

وحشت از شما در دلهای آنها بيش از ترس از خداست، چرا که آنها مردمی هستند که نمی­فهمند (١٣)

در واقع آيه جواب می­دهد که چرا منافقین، در جنگ با مسلمانان فرار می‌کنند و دست از حمايت يهود می­کشند، می­فرمايد: منافقین از شما مسلمانان بيشتر می­ترسند تا از خدا، و علتش آن است که مردمی بی­ شعورند. و به همین جهت اگر به جنگ شما بيايند در مقابل شما تاب مقاومت نمی ­آورند؛ زيرا اگر حقیقت امر را می­ فهمیدند، دستگيرشان می‌شد که، زمام امر به دست خداست، نه به دست غير خدا، و غير از خدای تعالی کسی قادر بر هيچ عمل‌ خير يا شرّی نيست مگر به حول و قوّه­ ی خداوند.

لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرً‌ى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَ‌اءِ جُدُرٍ‌ۚ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌۚ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْقِلُونَ ﴿١٤

آنها با شما  به صورت گروهی نمی­ جنگند، مگر در قريه ­های  قلعه ­دار يا از پس ديوارها. زورمندی ايشان در ميان خودشان سخت است. آنها را متحد می­ پنداری ولی دل­هاي شان پراکنده است. اين بدان سبب است که آنان مردمی هستند که نمی­انديشند(١۴)

يعنی چون، منافقین و يهود بنی ­نضير از دژ ايمان و توکل بر خدا بيرون هستند، بنابراین؛ فقط در پناه ديوارها و قلعه­ های محکم جرأت جنگ و رويارويی با مؤمنان پيدا می‌کنند. اما اين ناتوانی در مقابل مؤمنان نه به جهت ناآگاهی به فنون جنگ و کمبود نفرات و غيره است، چون ايشان به هنگام مبارزه با افراد خودشان چنان محکم يکديگر را می­کوبند که انسان در جنگ­جويی آنها شک نمی­کند؛ بلکه به دلیل ترسی است که خدا در دل شان می­ اندازد و تهوری (شجاعتی) است که مسلمين در برابر آنها دارند. و علت ديگر، اتحاد نداشتن واقعی آنهاست؛ زيرا هيچ­گاه اهداف مادی قادر نخواهد بود دلهای آنها را به هم پيوند دهد گرچه ممکن است انسجام ظاهری داشته باشند. پس هميشه پراکنده و بی­چاره ­اند.

كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِ‌يبًاۖ ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِ‌هِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٥

درست مانند کسانی که چندی پيش از آنها سزای کار خود را چشيدند، و برای آنها عذابی دردناک است (١۵)

می­فرمايد: مثل يهوديان بنی­ نضير در عهد شکنی و در اين که منافقین وعده ­ی دروغ ياری کردن، به آنان را دادند و سرانجام، کار آنها به ترک وطن انجاميد، مثل اقوامی است که در اين نزدیکی­ ها قبل از ايشان بودند، که منظور بنی­ قينقاع است؛ آنها  تيره­ ی ديگری از يهوديان مدينه بودند که بعد از جنگ بدر، عهد­شکنی کردند و منافقین به آنها نيز به دروغ وعده ­ی همکاری دادند اما به وعده­ ی خود عمل نکردند؛ و بنی­ قينقاع فريب خوردند و رسول خدا (ص) آنها را از سرزمین­ شان بيرون کرد. و سرانجام، نتیجه­ ی تلخ کار خود را چشيدند و در آخرت عذابی دردناک دارند.

كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ‌ فَلَمَّا كَفَرَ‌ قَالَ إِنِّي بَرِ‌يءٌ مِّنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّـهَ رَ‌بَّ الْعَالَمِينَ ﴿١٦

همچون حکایت شيطان است آن­گاه که به آدمی گويد: کافر شو! و چون کافر شود، می­گويد: من از تو بيزارم. زيرا من از خدا، پروردگار جهانیان می­ترسم (١۶)

شيطان برای اين که انسان را به کفر دعوت کند متاع ­های زندگی دنیا را در نظرش زينت می­دهد و با وعده ­های دروغین، روگردانی از حق را در نظرش زيبا جلوه می­دهد تا اين که گرفتار کفر شود و يک عمر هم از کفر خود خرسند گردد؛ اما همین که نشانه ­های مرگ ظاهر می‌شود به تدریج می ­فهمد که آرزو­هایی که شيطان در دلش افکنده بود سرابی بيش نبوده و او فريب خورده است. آن وقت همان شيطان خود را کنار می­کشد و می­گوید: من از رفتار تو بيزارم و به اين ترتیب به وعده­ هايش عمل نمی­کند؛ و با گفتن من از پروردگار عالميان بيم دارم، دل او را بيشتر می­سوزاند.

فَكَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِي النَّارِ‌ خَالِدَيْنِ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ ﴿١٧

پس،  سرانجام آن دو،  اين است که هر دو جاودانه در آتش باشند،  و سزای ستمگران همین است (١٧)

يعنی عاقبت  شيطان و منافقین در  فريب­کاري و وعده ­های دروغ ­شان، و عاقبت انسان و بنی­ نضير در  فريب خوردن­شان، آتشی است که  تا  ابد در آن می­ مانند و اين کيفر ظالمان است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَلْتَنظُرْ‌ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍۖ وَاتَّقُوا اللَّـهَۚ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ‌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿١٨

ای کسانی که ايمان آورده ­ايد! از خدا پروا کنید، و انسان باید بنگرد که برای فردا چه پيش فرستاده است، و از خدا بترسيد.  بی­تردید خدا به آنچه می­کنيد آگاه است (١٨)

اول آيه، مؤمنين را امر به تقوا در مقام عمل نموده، می­فرمايد: عمل شما منحصر در اطاعت خدا و دوری از گناهان باشد، و در آخر آيه که دوباره امر به تقوا می­کند، می­فرمايد: به هنگام نظر و محاسبه­ ی اعمالی که کرده‌ايد از خدا بترسيد، يعنی چنان نباشد که عمل زشت خود را، و يا عمل صالح، ولی غير خالص خود را به خاطر اين که عمل شماست زيبا و خالص به حساب آوريد. پس، تقوای اولی مربوط به قبل از عمل، و تقوای دومی راجع به بعد از عمل و اصلاح و اخلاص آن است. بنابراین، بر همه­ ی مؤمنين واجب است، تکالیفی که خدا امرکرده انجام دهند، و دوباره نظری به کرده ­های خود بيندازند، و اعمال خود را محاسبه کرده، درجه­ ی خلوص آن را مشخص کنند و اگر خدای ناکرده عمل ­شان ناخالص يا منکر بود، توبه کنند و طلب آمرزش نمايند؛ زيرا همین اعمال است که مايه­ ی زندگی آخرت است. علت اين که گفته می‌شود مقيد به تقوای در عمل و محاسبه باشيد برای اين است که خدا از هر آنچه که انجام می­دهيد با خبر است.

وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿١٩

و مانند کسانی  نباشید که  خدا را  فراموش کردند پس خدا  هم خودشان  را  از يادشان برد، آنان همان فاسقانند (١٩)

می­ فرمايد: فراموش کردن خدا سبب خود فراموشی می‌شود، زيرا از يک سو انسان در لذات مادی و شهوات حيوانی فرو می­رود، و هدف آفرينش خود را به دست فراموشی می­سپارد، در نتیجه از ذخیره­ ی لازم برای فردای قيامت غافلمی­ ماند؛ و از سوی ديگر با فراموش کردن صفات پاک خداوند، که هستی مطلق و علم بی پايان و غنای بی ­انتها از آن اوست، انسان خود را مستقل و بی ­نياز می­شمرد، و به اين ترتیب واقعيت و هويت انسانی خويش را فراموش می­کند؛ و چنين انسانی تا سر حد يک حيوان درنده سقوط می­کند، و همتش چيزی جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! که اين خود فراموشی بدترین مصداق فسق و خروج از اطاعت خداست.

لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ‌ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِۚ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿٢٠

دوزخيان با بهشتيان يکسان نيستند، بهشتياننند که کاميابند (٢٠)

يعنی  انسان بر سر يک دو راهی است ، يا باید  ملحق به گروهی شود که به ياد خدا هستند و مراقب اعمال خويشند، يا به گروهی بپيوندد که خدا را فراموش کرده‌اند و راه سومی وجود ندارد. عقل حکم می­کند به گروهی بپيوندد که نسبت به گروه ديگر برتری دارد و آن گروه، کسانی هستند که خدا را در ياد خود دارند و فراموش نمی­کنند، چون تنها ايشان رستگارند و به طور قطع به آرامش و نجات می­رسند.

لَوْ أَنزَلْنَا هَـٰذَا الْقُرْ‌آنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَّرَ‌أَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّـهِۚ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِ‌بُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُ‌ونَ ﴿٢١

اگر اين  قرآن را  بر کوهی نازل می­کرديم،  بی­ شک آن  را از  بيم خدا خاکسار و متلاشی می­ديدی، و اين مثل­ها  را  برای  مردم می­زنيم، باشد  که  آنها فکر کنند (21)

از آيه (٧۴/بقره) می­توان فهميد که تمام موجودات از جمله کوه ­ها برای خود نوعی درک و شعور دارند  .قابل توجه اين که نخست می­فرمايد: کوه در مقابل قرآن خاضع و خاشع می­گشت، سپس می ­افزاید: از هم شکافته می­شد، اشاره به اين که قرآن به تدریج در آن نفوذ می­کرد، و هر زمان، آثار تازه ­ای از تاثير قرآن در آن نمايان می­گشت، تا آنجا که تاب و توان را از دست می­داد و مانند عاشق بی­قراری واله و شيدا می­شد و سپس از هم می­شکافت. بسیار جای تعجب است که جمعی از اين انسان­ها نه تنها از شنيدن قرآن خاشع نمی­گردند، و دچار ترس و دلواپسی نمی­شوند، بلکه در مقام دشمنی و مخالفت هم برمی ­آيند. اين­ها
مثال­ هایی است که برای مردم می­زنيم تا عظمت و جلالت قرآن به ذهن انسان نزدیک شود؛ بلکه درباره­ ی معارف آن تفکر کنند و به نحو شايسته با آن برخورد کنند؛ چون انسان برای رسيدن به کمال و سعادت واقعی هيچ راهی جز قرآن ندارد.

هُوَ اللَّـهُ الَّذِي لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِۖ هُوَ الرَّ‌حْمَـٰنُ الرَّ‌حِيمُ ﴿٢٢

او خدایی است که غير از او خدایی نيست، داننده­ ی نهان و آشکار است، اوست هستی بخش مهربان (٢٢)

در واقع آيه، اول به توحید اشاره می­کند که منشأ و ريشه­ ی اصلی هر معرفت الهی است. و بعد به إحاطه­ ی علمی خدا در تمام قلمروها اعم از غيب و شهود اشاره می­کند. توجه اين که: هر جا قلمروی احاطه­ ی حسی و علمی‌ انسان است، عالم شهود است. و آنچه از اين قلمرو بيرون است عالم غيب محسوب می­گردد؛ ولی همه­ ی اينها دربرابر علم خدا يکسان است؛ چرا که وجود بی ­پايان او همه جا حاضر و ناظر است و توجه به اين نام الهی سبب می­شود که انسان تقوا پيشه کند. سپس روی رحمت عامه­ ی او که همه‎ی خلايق را شامل می­شود، و رحمت خاصه ­اش که ويژه ­ی مؤمنين است تکيه شده، تا به انسان اميد بخشد.

هُوَ اللَّـهُ الَّذِي لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ‌ الْمُتَكَبِّرُ‌ۚ سُبْحَانَ اللَّـهِ عَمَّا يُشْرِ‌كُونَ ﴿٢٣

او خدایی است که جز او معبودی نيست، فرمانروا، پاک، عاری از هر نقص، ايمنی بخش، نگاهبان، شکست­ ناپذير، قدرت مدار و با کبرياست، خداوند از هر چه شريک او کنند منزه است (٢٣)

يعنی خدایی که معبودی جز او نيست، حاکم و مالک و اختياردار همه است، از هر عيب و نقصی پاک و مبرا است، همه از ناحیه­ی او در سلامت هستند، به دوستانش امنيت می­دهد، مسلط بر هر کس و مراقب هر چيزی است، قدرتمند و شکست­ ناپذير است، اراده ­اش بر همه نافذ است، چيزی برتر و بالاتر از او  نيست و او شايسته‎ی بزرگی است. با چنين صفاتی، روشن می‌شود که هيچ موجودی نمی­تواند شريک و شبيه او باشد،  بنابراین؛ فرمود: خدا منزه است از آنچه شريک برای او قرار می­دهند.

هُوَ اللَّـهُ الْخَالِقُ الْبَارِ‌ئُ الْمُصَوِّرُ‌ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِۖ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٢٤

او خدای خالق هستی بخش صورتگر است که، بهترین نام­ ها و صفات از آن اوست،  آنچه  در آسمان­ ها  و زمین است  تسبيح  او گويند، و او  شکست ناپذير حکيم است (٢۴)

او خدایی است : ١) خالق،  يعنی کسی که اشيا را  با اندازه ­گيری  پديد می ­آورد. 2)  بارئ، به معنای همان کس است اما از این نظر که اشيايی که پديد می­ آورد  از يکدیگر ممتازند و بدون هيچ الگويی آنها را ايجاد می­کند. 3) مصوّر، به معنای کسی است که  به هر موجودی صورت خاصی می­بخشد. درنتیجه این  کلمات سه­ گانه هرسه متضمن معنای ایجاد هستند. اما اوصاف خدا منحصر به اين اسماء نيست بلکه اوصافش مانند ذاتش بی ­پايان است و تمام اسماء حسنی برای اوست. حال که اين چنين است  و او از هر گونه عيب و نقص منزه است پس تمام موجودات عالم حتی خودآسمان­ها و زمین تسبيح او را می­گويند. او عزیز و حکيم است، که عزت نشانه­ ی کمال قدرت او بر همه چيز و غلبه بر هر مانعی است؛ و حکمت اشاره به آگاهی از نظام آفرينش و تنظیم برنامه­ ی دقيق در امر خلقت و تدبير است .هرچه انسان توفیق بيشتری در شناخت صفات و اسماء حسنای الهی پيدا کند، نقص و عجزش بيشتر برايش آشکار می‌شود. بنابراین؛ در مقابل خدا خاضع ­تر و ذلیل ­تر و فقیرتر می‌شود و معلوم است وقتی اين صفات در آدمی پيدا شود، اعمالش نيز صالح گشته و ممکن نيست عمل زشتی از او سر بزند.