ترجمه و توضیح سوره الشمس

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنين است.

وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١

سوگند به خورشيد و روشنایی آن. (١)

سوگندهای قرآن بیشتر دو مقصد را دنبال مي­ کند، اول، نشان دادن اهميت مطلبی که سوگند به خاطر آن ياد شده و دوم، نشان دادن اهميت چيزهايي که مورد سوگند واقع شده ­اند. ضحى در اصل به معنى گسترش نور آفتاب است و اين در هنگامى است كه خورشيد از افق بالا بيايد و نور آن همه جا را فرا گيرد، سپس به آن موقع از روز نيز ضحى اطلاق شده است. در اين آيه، خدا به خورشيد و موقعی که نورش بر زمين سلطه می ­يابد سوگند می­ خورد.[1]

وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿٢

و سوگند به ماه چون از پی آن برآید. (٢)

 آيه اشاره به موقع بدر کامل، يعنی شب چهاردهم ماه دارد که ماه مقارن (نزديک) غروب آفتاب سر از افق مشرق بر می ­دارد، يا اشاره به تبعيت (پیروی) دائمی ماه از خورشيد و اکتساب نور از آن منبع می­ کند.[2]

وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿٣ وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا ﴿٤ وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿٥

و سوگند به روز چون آن را هویدا سازد (٣) و به شب وقتی که آن را بپوشاند (۴)  و  به آسمان و آن که بنایش کرد. (۵)

به هر حال، سوگند به روز اين پديده ی مهم آسمانی به خاطر تأثير فوق العاده ی آن در زندگی بشر، و تمام موجودات زنده است؛ چرا که روز، رمز حرکت و جنبش و حيات است و تمام تلاش ­ها و کشش ­ها و کوشش­ های زندگی بیشتردر روشنایی روز صورت می­ گيرد. و شب، از يک سو حرارت آفتاب روز را تعدیل می­ کند، و از سوی ديگر مايه ی آرامش و استراحت همه ی موجودات زنده است، که اگر تاريکی شب نبود، و آفتاب پيوسته می­ تابيد آرامشی وجود نداشت، زيرا، حرارت سوزان آفتاب همه چيز را نابود می­ کرد. بنابراین، اصل خلقت آسمان  با  آن  عظمت  خيره کننده  از  شگفتي­ های بزرگ خلقت است و پيدايش اين همه کواکب و اجرام آسمانی  و نظامات  حاکم  بر آنها شگفتی ديگر و از آن مهمتر، خالق اين آسمان است.[3]

وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿٦

و سوگند به زمين وآن که آن را گستراند. (۶)

 طحا: به معنی انبساط و گستردگی آمده است، چرا که زمين در آغاز در زير آب غرق بود، به تدریج آبها در گودال­های زمين قرار گرفت و خشکي­ ها سر بر آورد و گسترده شد، که از آن تعبير به “دَحَوالاَرض” نيز مي ­شود. بعد ازاین مرحله، زمين که به صورت پستي­ ها و بلندي­ ها  با شيب­ های تند و غير  قابل  سکونتی  بود،  باران­ هاي  سيلابی  مدام باريدند،  ارتفاعات  زمين  را شستند،  در دره­ ها  گستردند، و  زمين­ های  مسطح  و  قابل استفاده برای زندگی انسان و کشت و زرع به وجود آمد.[4]

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧

و سوگند به جان آدمی و آن کس که او را منظّم ساخت. (٧)

 همان انسانی که عصاره ی عالم خلقت و چکيده ی جهان مُلک و ملکوت و گُل سر سبد عالم آفرينش است. اين خلقت بديع (شگفت) که مملو از شگفتي­ ها و اسرار است آن قدر اهميت دارد که خداوند به جان آدمی و خالق آن قسم ياد کرده، يعنی اين که اين خلقت را خبری است، خلقتی عظيم، ما فوق تصور و آميخته با ابهام است. در اين كه منظور از نفس در اينجا روح انسان است، يا جسم و روح هر دو؟ مفسران احتمالات گوناگونى داده‏اند. اگر منظور روح باشد مراد از سواها (از ماده تسويه) همان تنظيم و تعديل قواى روحى انسان است، از حواس ظاهر گرفته، تا نيروى ادراك، حافظه، انتقال، تخيل، ابتكار، عشق، اراده و تصميم، و مانند آن. و اگر منظور روح و جسم هر دو باشد تمام شگفتي­ هاى نظامات بدن و دستگاه ­هاى مختلف آن را شامل مى‏ شود. ولى مناسب در اينجا اين است كه هر دو را شامل شود چرا كه شگفتي­ هاى قدرت خداوند هم در جسم است و هم در جان و اختصاص به يكى از اين دو ندارد جالب اين كه نفس در اينجا به صورت نكره ذكر شده، كه مى ‏تواند اشاره به عظمت و اهميت نفس آدمى باشد.[5]

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨

سپس تشخیص خير و شرّ آن را به او الهام کرد. (٨)

مراد از اين الهام، این است که خدای تعالی صفات عمل انسان را به انسان شناسانده، به او فهمانده عملی که انجام می ­دهد تقواست يا فجور(دریدن پرده ی حرمت دین)، يعنی خداوند بايدها و نبايدها را به او تعليم داد. پس منظور اين نيست که خدا عوامل فجور (گناه) و عوامل تقوا را در جان آدمی به وجود آورده تا هم او را به گناه و هم به خيرات دعوت کند، بلکه به اين معناست که خدا حقيقت فجور و تقوا را به انسان الهام و تعلیم کرد، و راه و چاه را به او نشان داده است. با چنين قوه ای، حالا او می­تواند بهترين راه و بهترين عمل را انتخاب نمايد و فشارهای محيط را خنثی کند.[6]

قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا ﴿٩ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا ﴿١٠

به تحقیق هر کس که خود را تزکيه کرد، رستگار شد (٩) و آن کس که خود را آلوده ساخت، محروم گشت. (١٠)

آيه ی شريفه می­ فهماند که دين، يعنی  تسليم  خدا  شدن  در آنچه  از  ما  می­ خواهد  که فطری ماست، پس آراستن نفس به تقوا، تزکيه ی نفس و تربيت آن به تربيتی صالح است، که مايه ی زيادتر شدن و بقای تقوا می ­شود.[7] پس مطلبی که برای آن، اين همه سوگند خورده شده، برای بيان اين حقيقت از سوی خداوند بزرگ است که من تمام وسايل مادی و معنوی را برای سعادت و خوشبختی شما انسان­ ها فراهم ساخته­ ام، وجدان بيدار به شما داده و حُسن (خوبی) و قُبح (زشتی) امور را به شما الهام کرده­ ام، بنابراين، هيچ کمبودی برای پيمودن راه سعادت نداريد؛ با اين حال، چگونه نفس خويش را تزکيه نمی­ کنيد؟ و تسليم دسيسه­ های شيطان مي ­شويد؟[8]

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا ﴿١١ إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا ﴿١٢

قوم ثمود بر اثر طغيان پيامبرشان را تکذيب کردند (١١) هنگامی که شقی­ترين آنها به پا خاست. (١٢)

قوم ثمود كه نام پيامبرشان صالح بود از قديمى‏ترين اقوامى هستند كه در يك منطقه كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى‏كردند، زندگى مرفه، سرزمين آباد، دشت­هاى مسطح با خاك­ هاى مساعد و آماده براى كشت و زرع، و قصرهاى مجلل، و خانه‏ هاى مستحكم داشتند، ولى نه تنها شكر اين همه نعمت را به جا نياوردند، بلكه سر به طغيان برداشته، و به تكذيب پيامبرشان صالح برخاستند، و آيات الهى را به باد سخريه گرفتند، و سرانجام خداوند آنها را با يك صاعقه آسمانى نابود كرد. سپس به يکی از نمونه­ های بارز طغيان اين قوم پرداخته، می ­افزايد: آن گاه که شقی ترين و سنگدل­ ترين افراد آن قوم به پاخاست، که اشاره به همان کسی است که  ناقه (شتر ماده)  ثمود  را  به  هلاکت رساند، ناقه­ای که معجزه ی خدا بود و کشتن آن اعلام جنگ با صالح (ع). [9]

فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّـهِ نَاقَةَ اللَّـهِ وَسُقْيَاهَا ﴿١٣

پس فرستاده ی الهی (صالح) به آنها گفت: ناقه ی خدا را با آبشخورش وا­گذاريد. (١٣)

منظور از رسول الله در اينجا حضرت صالح (عليه‏ السلام‏) پيغمبر قوم ثمود است، و تعبير به” ناقۀ الله” اشاره به اين است که اين شتر يک شتر معمولی نبود، که طبق روايت مشهور، اين شتر مزبور از دل صخره­ ای از کوه برآمد تا معجزه ی گويايی در برابر منکران لجوج باشد. از آيات استفاده مي­شود که آب آشاميدنی شهر ميان اهالی و ناقه تقسيم شده بود و روزی برای ناقه و روزی برای قوم ثمود بود و صالح(ع) از قومش خواست که رعايت نوبت را بکنند و مزاحم شتر نشوند.[10]

فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا ﴿١٤

ولی او را تکذيب نمودند و ناقه را پی کردند، پس پروردگارشان آنها را به خاطر گناه­ شان بگرفت و با خاک يکسان­ شان کرد. (١۴)

 جالب توجه اين که کسی که ناقه را به هلاکت رساند تنها يک نفر بود، ولی خداوند همه را مشمول عذاب ساخت، چرا که همگی به اين امر رضايت دادند، بنابراین، خداوند فرموده: آنها همگی ناقه را کشتند، پس قابل توجه اين که: اين آيه شامل مردم تمام دوران­ ها مي ­شود. يعنی اگر ما هم به گناه گنهکاران رضايت بدهيم، مثل اين است که خودمان آن گناه را انجام داده ايم. خدا با صيحه ­ای آسمانی در چند لحظه چنان زلزله ­ای در سرزمين آنها ايجاد کرد که تمام بناها روی هم خوابيد و خانه­ هاي­ شان به گورهای­ شان مبدل شد. دمدم از ماده (دمدمة) گاه به معنى هلاك كردن آمده، و گاه به عذاب و مجازات كامل، و گاه به معنى كوبيدن و نرم كردن و گاه به معنى ريشه كن ساختن، و گاه به معنى خشم و غضب نمودن و يا احاطه كردن و فراگير شدن و همه اين معانى در آيه مورد بحث صادق است، چرا كه اين عذاب گسترده از خشم الهى سرچشمه مى‏ گرفت و همه آنها را در هم كوبيد و نرم كرد و ريشه كن ساخت. “سواها” از ماده تسويه ممكن است به معنى صاف كردن خانه‏ ها و زمين­ه اى آنها بر اثر صيحه عظيم و صاعقه و زلزله باشد، و يا به معنى يكسره كردن كار اين گروه، و يا مساوات همه آنها در مجازات و عذاب به گونه‏ اى كه احدى از آنان از اين ماجرا سالم در نرفت.[11]

وَلَا يَخَافُ عُقْبَاهَا ﴿١٥

و او از عاقبت اين کار پروایی ندارد. (١۵)

 اين هشداري است به تمام افرادی که راه طغيان را می­ پيمايند، که خدا هرگز از مجازات کردن آنها ترسی ندارد. و می­داند عاقبت مجازاتش چيست، چون همان چيزی است که خودش اراده کرده است. پس مانند حاکمانی نيست که پيوسته از پيامد مجازات بيمناکند و از واکنش­ ها در ترس هستند.[12]

 – نمونه، ج 27، ص 39[1]

 –  همان، ص 40[2]

 – نمونه، ج 27، ص 43 – 41[3]

 –  همان، ص 43[4]

 – نمونه، ج 27، ص 45 – 44[5]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 1336[6]

 – المیزان، ج 20، ص 695[7]

 – نمونه، ج 27، ص 50 [8]

 – نمونه، ج 27، ص 55 – 54[9]

 – همان، ص 56[10]

 – نمونه، ج 27، ص 58 – 57[11]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 1337[12]