ترجمه و توضیح سوره الصافات 182 – 141

 فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ ﴿١٤١ فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ ﴿١٤٢

پس قرعه انداخت و خود از باختگان شد (141) و ماهی او را لقمه کرد، در حالی که او ملامتگر بود (142)

نهنگی بر سر راه کشتی درآمد، و کشتی را متلاطم کرد، و چون سنگین بود خطر غرق همگی را تهدید کرد، ناگزیر شدند از کسانی که در کشتی بودند شخصی را در آب بیندازند، تا نهنگ او را ببلعد، و از سر راه کشتی به کناری رود، در کشتی قرعه انداختند، و یونس مغلوب شد، یعنی قرعه به نام یونس اصابت کرد، و به ناچار او را به دهان نهنگ سپردند، و نهنگ آن جناب را بلعید. ماهی او را لقمه­ ای کرد، در حالی که مستحق ملامت شد، به سبب تعجیل در ترک قوم خویش و هجرت از آنها.[1]

فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ﴿١٤٣ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿١٤٤

پس اگر او از تسبیح گویان نبود (143) قطعا تا روزی که برانگیخته می­شوند، در شکم آن می­ماند (144)

حضرت یونس در تاریکی شکم ماهی با خدا این گونه نجوا می­کند: خدایا! معبود به حقی که باید به سویش توجه کرد غیر تو کسی نیست، من اینک متوجه تو می­شوم، و تو را پاک و منزه می­دانم از آن چه عملم حکایت از آن می­کرد، و آن این بود که غیر از تو هم کار سازی هست، چون من برای نجات از عذاب متوسل به کشتی و فرار شدم، حال می­گویم: که غیر تو کسی و چیزی کارساز نیست. همین تسبیح یونس سبب نجاتش از شکم ماهی شد، والا تا ابد از آن بلیه نجات نمی­ یافت، و شکم ماهی قبر او می­شد، و او در آن قبر می­ ماند تا همه مردم از زمین، و او از شکم ماهی سر درآورد.[2]

 فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَ‌اءِ وَهُوَ سَقِيمٌ ﴿١٤٥ وَأَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَ‌ةً مِّن يَقْطِينٍ ﴿١٤٦ وَأَرْ‌سَلْنَاهُ إِلَىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ ﴿١٤٧

پس او را در حالی که ناخوش بود به خشکی انداحتیم (145) و بر بالای سر او بوته کدویی رویاندیم (146) و او را به سوی صد هزار  نفر بلکه  بیشتر فرستادیم (147)

حضرت یونس (ع) در شکم ماهی بسیار تسبیح می­گفت، و در نتیجه ما او را از شکم ماهی بیرون انداختیم، و در بیرون دریا در زمینی که نه سایه داشت و نه سقف پرت کردیم، در حالی که بیمار بود، و سایه­ ای هم نبود که به آن پناه بیاورد. بر بالای سرش بوته­ ای از کدو رویاندیم، تا برگ­هایش بر بدن او سایه افکند. ما او را به رسم پیامبری به سوی مردمی فرستادیم، که عددشان صدهزار، و بلکه بیشتر بود، و منظور همان مردم نینوا هستند.[3]

 فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَىٰ حِينٍ ﴿١٤٨

پس ایمان آوردند و تا مدت زمانی برخوردارشان کردیم (148)

هنگامی که یونس با حالت خشم و غضب از میانه قوم خود رفت، و قوم یونس که همیشه به دنبال تکذیب وی بودند، همین که عذاب نزدیک ایشان رسید، و با چشم خود آن را دیدند، تصمیم گرفتند همگی به خدا ایمان آورده، توبه کنند، و کردند، و خدا هم آن عذاب را که در دنیا خوارشان می­ساخت، از ایشان برداشت، می­فرماید: [هیچ قریه­ ای نبود که پس از آمدن عذاب ایمان بیاورد، و ایمانش سودی برایش داشته باشد، مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند، ما عذاب خوار کننده را از ایشان برداشتیم، و تا مدتی معین زندگی دادیم. (یونس/98)]. خدای تعالی او را دوباره به سوی قومش فرستاد، و قوم هم دعوت او را پذیرفتند، و به او ایمان آوردند، و در نتیجه با این که أجلشان رسیده بود، خداوند تا یک مدت معین عمرشان داد.[4]

 فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَ‌بِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ ﴿١٤٩ أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِكَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ ﴿١٥٠

پس از ایشان بپرس، دختران برای پروردگار تو و پسران برای آنهاست (149) آیا فرشتگان را مؤنث آفریدیم و آنها ناظر بودند (15)

در آیات سابق فرمود: خدا ربّ و معبود حقیقی است، جمعی از بندگانش مثل انبیا او را پرستیدند، و به حدّ خلوص رسیدند، و بعضی دیگر به ربوبیّت او کافر شدند، و خداوند بندگانش را نجات داده، و کافران را هلاک و به عذاب الیم مبتلا کرد. از اینجا به بررسی عقاید کفار پرداخته، که درباره­ ی خدایان­شان که یا ملائکه، یا جنّ بود، چه عقایدی داشتند. مشرکین اعتقاد داشتند پسر از دختر بهتر است، و به همین جهت دختران را زنده بگور می­کردند، تا از رسوایی خلاصی یابند! آیه شریفه با استفهام انکاری می­فرماید: از آنها بپرس مگر شما بالاتر از خدا هستید که پسران را برای خود و دختران را برای خدا می­خواهید؟ یعنی چگونه است که آن چه را برای خود نمی­ پسندید برای خدا می­ پسندید؟ بلکه از سؤال قبلی مهم­تر این که از ایشان بپرس: آیا ما ملائکه را ماده خلق کرده ­ایم، و مشرکین هم در روز خلق ملائکه آنجا حاضر بودند، و مادگی ملائکه را دیدند؟ یا این که نه تنها حاضر نبودند، بلکه چنین ادعایی هم نمی ­توانند بکنند، علاوه بر این که اصولاً نر و مادگی را جز از راه حسّ نمی­توان اثبات کرد، و ملائکه برای مشرکین محسوس نبودند، پس دلیلی بر وجود ماده بودن ملائکه وجود ندارد.[5]

 أَلَا إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ ﴿١٥١ وَلَدَ اللَّـهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ﴿١٥٢ أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ ﴿١٥٣ مَالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ﴿١٥٤ أَفَلَا تَذَكَّرُ‌ونَ ﴿١٥٥

آگاه باش که اینان از دروغ پردازی­شان می­ گویند (151) خدا فرزند آورده است، در حالی که آنها قطعا دروغگویند (152) آیا دختران را بر پسران ترجیح داده است (153) شما را چه شده؟چگونه داوری می­کنید (154) چرا متذکر نمی­شوید؟ (155)

می­فرماید: خدا فرشتگان را خلق کرده امّا مشرکین این حقیقت را برگردانده، و خلقت فرشتگان را ولادت نام نهادند و گفتند: خدا فرزند می­ آورد، و این تهمت و افتراست پس آنها دروغی آشکار گفته ­اند. آیات شریفه برای تأکید بر زشتی سخنان مشرکین سه بار ایشان را توبیخ می­کند و می­فرماید: 1) آیا خدا دختران را بر پسران ترجیح داده، که خودش تنها دختر بزاید، و پسر زاییدن را به شما واگذار کند؟ 2) این چه حکمی است که می­کنید؟ با وجود کدام دلیل این حکم را می­کنید؟ در این آیه خدای تعالی خودش مشرکین را مورد خطاب قرار می­د­هد، تا شدت خشم خود را نشان دهد. 3) راستی نمی­ خواهید متذکر شوید؟ یعنی شما صرفنظر از این که هیچ دلیلی ندارید، به استدلال ها و دلایلی که خلاف اعتقاد شماست نیز توجهی نمی­کنید، وگرنه می­ فهمیدید که خدای سبحان منزه از آن است که مرکّب باشد و جزیی از او جدا شود یا منزه از آنست که محتاج فرزند باشد.[6]

أَمْ لَكُمْ سُلْطَانٌ مُّبِينٌ ﴿١٥٦ فَأْتُوا بِكِتَابِكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿١٥٧

یا دلیل روشنی دارید (156)  پس  کتابتان را  بیاورید اگر  راست  می­ گویید (157)

منظور از (سلطان)، برهان و کتابی است که از ناحیه ­ی خدای سبحان بر مشرکین نازل شده باشد، و در آن کتاب خود خدا به ایشان خبر داده باشد: که ملائکه دختران من هستند، چون وقتی عقل و حس اجازه­ ی چنین عقیده­ای را ندهد، باقی می­ماند دلیل نقلی، و کتابی که از ناحیه­ ی خدا آن را اثبات کرده باشد، پس اگر دعوی مشرکین حق است، باید کتاب آسمانی نشان دهند، تا دعویشان را اثبات کند.[7]

وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا ۚ وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُ‌ونَ ﴿١٥٨

میان خدا و جنّ ها خویشاوندی انگاشتند و حال آن که جنیّان نیک دانسته ­اند که خود احضار شونده­ اند. (158)

مشرکین بین خدا و جنّ نسبتی قایل هستند، و می­گویند: جنّ اولاد خدا هستند، در حالی که خود جنیّان می­دانند روزی برای حساب یا عذاب حاضر خواهند شد، یعنی می­دانند که خود تحت ربوبیت پروردگار هستند، و خدا به زودی از ایشان حساب می­کشد، و بر طبق اعمال­ شان جزا می­دهد، پس نسیتی که بین جنیّان و خدا هست نسبت مربوب و ربّ است، نه نسبت ولادت، و کسی که خودش مربوب دیگر است، شایستگی پرستش ندارد.[8]

 سُبْحَانَ اللَّـهِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿١٥٩ إِلَّا عِبَادَ اللَّـهِ الْمُخْلَصِينَ ﴿١٦٠

خدا منزه است  ازآن چه توصیف می­کنند (159) مگر بندگان خالص شده­ ی خدا (160)

با در نظر گرفتن این که این آیه متصل به آیه قبل باشد، معنای آیه این است که: خدا از آن چه کفار درباره­­اش می­گویند، و از اوصافی که برایش می ­تراشند از قبیل ولادت و نسبت با جنّ و امثال آن منزه است، ولی بندگان مخلص خدا او را با اوصافی وصف می ­کنند که لایق ساحت قدس اوست. و در صورتی که این دو آیه را مستقل در نظر بگیریم، معنا چنین می­شود: خدای تعالی منزه است از تمام توصیف­ هایی که مردم برایش می­کنند، چون آنها خدا را با مفاهیمی توصیف می­کنند، که نزد خود آنان محدود است، مثلاً اگر می­گویند خدا بیناست، چشم هم برای خدا اثبات می­کنند، در حالی که بینایی خدا محدود به چهار دیواری چشم نیست، پس هر آن چه که از خدا در توهّم آدمی بگنجد، باز خدا غیر آن چیز است. امّا مخلصین، خدای عزّ و جلّ بندگانی دارد که ایشان را برای خود خالص کرده، یعنی دیگر هیچ موجودی غیر خدا در این افراد سهمی ندارد، در نتیجه تنها خدا را می­شناسند، و غیر خدا را فراموش می­کنند، و اگر غیر از خدا چیزی را هم بشناسند به وسیله خدا می­شناسند، چنین مردمی اگر خدای را وصف کنند، به اوصافی وصف می­کنند، که لایق ساحت کبریایی اوست، واگر به زبان وصف کنند، به دنبال وصف خود این اعتراف را می­کنند:که بیان بشر عاجز و قاصر است که اسماء وصفات خدای را درقالب الفاظ حکایت­کند. همچنان­که رسول خدا (ص)  فرموده: پروردگارا ! من  نمی­توانم تو را وصف گویم، و ستایش کنم، تو همان طوری که خودت درباره ­ی خودت می­گویی.[9]

 فَإِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ﴿١٦١مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَاتِنِينَ﴿١٦٢إِلَّامَنْ هُوَصَالِ­الْجَحِيمِ ﴿١٦٣

در واقع شما و آن چه می ­پرستید (161) نمی­توانید بر ضد آن فتنه انگیز باشید (162) مگر کسی را که به آتش وارد شدنی است (163)

یعنی بعد از آن که مسلم شد که اوصافی که شما برای خدا تراشیده ­اید، همه ضلالت است، پس این نتیجه عاید می­شود، که شما و خدایان دروغینی که می ­پرستید، هر چند دست به دست هم بدهید نمی­ توانید احدی را گمراه کنید، مگر تنها آن کسانی را که خود راه جهنم را دنبال می­کنند.[10]

 وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ ﴿١٦٤ وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ﴿١٦٥ وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ ﴿١٦٦

و هیچ یک از ما نیست مگر این که برای او مقامی معین است (164) و البته ما به صف ایستاده­ ایم (165) و بی­­ تردید ما جملگی تسبیح گویان او هستیم (166)

این آیات سه گانه عقاید مشرکین بر الوهیت ملائکه را باطل می­کند، از این طریق که با اعتراف خود عقیده کفار را باطل می­کنند. مشرکین اعتراف دارند به این که ملائکه خودشان عبد خدای تعالی هستند، چیزی که هست می­گویند: همین ملائکه خود ربّ موجودات پایین ­تر از خویشند، و در آن موجودات استقلال در تدبیر و تصرف دارند، و از تدبیر عالم هیچ مقدارش مربوط به خدا نیست، و بر همین اساس ملائکه را پرستش می­­ کنند، امّا خود فرشتگان جواب می­دهند: که هر یک از ما مقامی معین و پستی مشخص داریم، و از خود هیچ استقلالی نداریم، ما فرشتگان به صف ایستاده ­ایم و منتظر اوامر خداوند هستیم، تا دستوراتی که در تدبیر عالم صادر می­کند، بر طبق خواسته­ اش اجرا کنیم، ما خدا را از آن چه لایق ساحت کبریایی او نیست تنزیه می­کنیم.[11]

 وَإِن كَانُوا لَيَقُولُونَ ﴿١٦٧ لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْرً‌ا مِّنَ الْأَوَّلِينَ ﴿١٦٨ لَكُنَّا عِبَادَ اللَّـهِ الْمُخْلَصِينَ ﴿١٦٩ فَكَفَرُ‌وا بِهِ ۖ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ﴿١٧٠

و به تأکید می­گفتند (167) اگر کتابی آسمانی از پیشینیان نزد ما بود (168) قطعا بندگان خالص شده­ ی خدا می ­شدیم (169) ولی به آن کافر شدند، پس به زودی خواهند دانست (170)

قریش پیوسته می­گفتند: اگر کتابی آسمانی، نظیر کتب آسمانی نازل شده بر اقوام گذشته، نزد ما بود، ما نیز هدایت می­شدیم، و بندگان خالص خدا می­بودیم، و منظورشان از این سخن این است که از کفر خود عذر بخواهند، و بگویند: خدا حجتش را بر ما تمام نکرد. و این در حقیقت عذر بدتر از گناه است، برای این که بت­ پرستان مسأله­ ی نبوت و رسالت و نزول کتابی از آسمان را به کلی محال می­داند. پس ما همین قرآن را نازل کردیم، تا دیگرگله نکنند، که ما کتابی آسمانی نداشتیم، ولی به همین قرآن کفر ورزیدند، و به آن چه گفتند وفا نکردند، و به زودی خواهند دانست که وبال کفرشان چیست، و این جمله اخیر تهدیدی از طرف خدای تعالی به ایشان است.[12]

 وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْ‌سَلِينَ ﴿١٧١ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُ‌ونَ ﴿١٧٢ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ ﴿١٧٣

قطعا وعده­ ی ما برای بندگان فرستاده شده­ ی ما از پیش مسلم شده است (171) که آنان حتما یاری شدگانند (172) و بی­ تردید سپاه ما همان پیروز شدگانند (173)

مراد از (کلمتنا) قضایی است که درباره  بندگان مرسلش،  یعنی انبیا  رانده، وحکمی است که کرده، و می­فرماید: ما قضایی حتمی درباره ایشان راندیم، که به طور یقین یاری می­شوند. امّا مقید نکرده که یاری کردن انبیا در دنیاست یا در آخرت، بلکه در آیه­ ی دیگر نصرت را عمومیت داده، و فرموده: [ما خاطر جمع رسولان خود را یاری می­ کنیم، و همچنین کسانی را که به ایشان ایمان آورده ­اند، هم در دنیا و هم در روز قیامت که گواهان به پا می­ خیزند. (مؤمن/51)]. پس رسولان هم در حجت و دلیل منصورند، برای این که راه حق را پیش گرفته ­اند، و راه حق هرگز شکست نمی­ خورد، و هم بر دشمنان خود منصورند، حال یا خدا یاری شان می­کند، دشمنان­ شان را زیر دست کنند، و یا از ایشان انتقام بگیرند، چنان چه خدای تعالی فرموده: [ما قبل از تو از اهل قری، مردانی را نیز فرستادیم، که به ایشان وحی می­کردیم، _تا آنجا که می­فرماید_ تا وقتی که دیگر رسولان مأیوس می­شدند، و می­پنداشتند دیگر همه ­ی نقشه ­شان نقش بر آب و بیهوده شد، که ناگهان نصرت ما می­رسید و هر کس را که می­خواستیم نجات می ­یافت، ولی عذاب ما حتی یک نفر از مجرمین را هم باقی نگذاشت. (یوسف/110)]. و هم در آخرت منصورند، همچنان که می­فرماید: [روزی که پیغمبر و گروندگان به او خوار نمی­گردند. (تحریم/8)]. امّا مراد به (جندنا) جامعه ایست که به امر خدا حرکت کند، و در راه خدا جهاد نماید، و این جامعه عبارت است از گروه مؤمنان، و یا انبیا به علاوه­ ی مؤمنان که پیرو انبیا هستند، پس مؤمنان همانند انبیای خود منصورند، چنان که خطاب به مؤمنان می­فرماید: [سست و اندوهناک مشوید، که شما برترید و غلبه باشماست، اگر شما مؤمنید. (آل عمران/139)]. پس هر جامعه­ ای که به خدا ایمان داشته باشد، و به اوامر خدا عمل کند، و در راه او جهاد کند، منصور و غالب است، نه جامعه ­ای که اسامی این عناوین را دارد و واقعیت آنها را ندارد.[13]

 فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّىٰ حِينٍ ﴿١٧٤

پس تا مدتی از آنان روی برگردان (174)

آیه شریفه، در حقیقت وعده ایست به رسول خدا (ص) که به زودی خدا نصرت و غلبه­ اش می­دهد، و تهدیدی است علیه مشرکین، و مخصوصاً مشرکین قریش. و از این که می­فرماید: (از آنها روبگردان تا مدتی معین) می­ فهماند که این مدت خیلی طولانی نیست، و واقعیت هم همین طور بود، چون بعد از مدتی کوتاه رسول خدا (ص) از بین مشرکین مهاجرت کرد، و سپس رؤسا و بزرگان آنان را در جنگ بدر و غیره به هلاکت رساند.[14]

 وَأَبْصِرْ‌هُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُ‌ونَ ﴿١٧٥ أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ ﴿١٧٦ فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنذَرِ‌ينَ ﴿١٧٧

آنها را بنگر که به زودی خواهند دید (175) آیا به عذاب ما عجله می­کنند؟ (176)  پس وقتی به آستانه آنها فرود آید،صبحگاه بیم داده شدگان، بد خواهد بود (177)

می­فرماید: لجبازی و انکار ایشان را نیک بنگر، و ببین در مقابل انذار و تهدید چه عکس العملی نشان می­دهند، امّا به زودی خواهند دید سرانجام لجبازی و استکبارشان چیست؟ مشرکین دایم به حالت مسخره می­گفتند: پس این وعده­ ی عذابت چه شد؟ لذا آیه شریفه آنها را تهدید و توبیخ می­ کند، و اعلام می­کند که این عذاب چیزی نیست که در آن عجله شود، چون هنگامی که عذاب ما از همه طرف ایشان را احاطه کند، صبح انذارشدگان، صبحی بسیار شوم و بد است، منظور از انذارشدگان مشرکین است.[15]

 وَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّىٰ حِينٍ ﴿١٧٨ وَأَبْصِرْ‌ فَسَوْفَ يُبْصِرُ‌ونَ ﴿١٧٩

و از ایشان تا مدتی روی بگردان (178) و بنگر که به زودی خواهند دید (179)

گرچه این دو آیه در بالا نیز آمده بود، امّا بعضی از مفسران احتمال داده ­اند، منظور از جمله قبلی تهدید به عذاب دنیا، و جمله مورد بحث تهدید به عذاب آخرت باشد، چون در آیه قبلی می­فرماید: (أبصرهم، ببین ایشان را) که مفعول ذکر شده،(ایشان را) اشاره بر دیدن کفر و فسقی است که عموم مردم مرتکب آن بودند، و آنها را تهدید می­کند که به زودی در دنیا سرانجام کارهای­ شان را می­ بینند، ولی در این آیه (أبصر) بدون مفعول آمده، و تهدید به عذاب در قیامت است[16].

 سُبْحَانَ رَ‌بِّكَ رَ‌بِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿١٨٠

منزه است پروردگارتو، صاحب عزّت و بزرگی، از آن چه توصیف می­کنند(180)

این آیه خدای سبحان را از آن اوصافی که مشرکین و مخالفین دعوت رسول خدا (ص)  برایش ذکر کرده­ اند، منزه  می­دارد. و با اضافه کردن (ربک)  به (سبحان) می­فرماید: منزه است آن پروردگاری که تو به سوی او دعوت می­کنی. و با اضافه کردن (ربّ) به (عزّت)، می­فهماند هیچ عامل ذلتی نمی­تواند او را ذلیل کند، و هیچ غالبی نیست که بر او غلبه کند، و هیچ کسی نمی­تواند از تحت سلطنت او بگریزد، پس مشرکین که دشمنان حقند، و به عذاب تهدید شده ­اند، نمی­توانند او را به ستوه بیاورند.[17]

 وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْ‌سَلِينَ ﴿١٨١ وَالْحَمْدُ لِلَّـهِ رَ‌بِّ الْعَالَمِينَ ﴿١٨٢

سلام بر فرستادگان (181) و ستایش ویژه خدا، پروردگار جهانیان است (182)

این جمله سلام بر همه رسولان خداست، مصونیت آنان را از هر عذاب و ناملایمتی از ناحیه خدا اعلام می­دارد.[18] پس همین که انسان می­ بیند خدا تربیت کننده و صاحب اختیار تمام موجودات و پدیده های عالم هستی است، و به هریک از مخلوقات وسیله­ ی رسیدن به کمالش را داده، و به خصوص به انسان علاوه بر عقل، پیامبرانی را نیز برای هدایت فرستاده، به ناچار به حمد خدا وادار می­شود، یعنی او را به خاطر جلال و عظمتش می­ ستاید، و به خاطر احسان و نیکی­ هایش شکر می­کند. و اگر هم به خاطر جهالت و غفلت موجود دیگری را برای کمال و احسانش ستایش می­کند، باید بداند که این حمدش نیز باز به خدا بر می­گردد، چون منشأ هر خیر و احسانی تنها خداست.[19]

1- المیزان، ج17، ص257

2- همان، ج17، ص259-258

1- المیزان، ج17، ص260-259

2- همان، ج17، ص262-260

1- المیزان، ج17، ص272-271

1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص985-986

1- المیزان، ج17، ص273

2- همان، ج17، ص274-273

1- المیزان، ج17، ص275-274

1- المیزان، ج17، ص276

2- همان، ج17، ص278-277

1- المیزان، ج17، ص279

1- المیزان، ج17، ص281-279

2- همان، ج17، ص282-281

1- المیزان، ج17، ص282

2- همان، ج17، ص283-282

2- المیزان، ج17، ص283

1- همان، ج17، ص283

2- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص1