ترجمه و توضیح سوره الصافات 32 – 1

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی­ که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.

وَالصَّافَّاتِ صَفًّا ﴿١ فَالزَّاجِرَ‌اتِ زَجْرً‌ا ﴿٢ فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرً‌ا ﴿٣

سوگند به صف بستگان، صفّی (1) و سوگند به نهی کنندگان که به سختی طرد می­کنند (2) و سوگند به تلاوت کنندگان ذکر (3)

باید توجه داشت از ابتدای قرآن تا به اینجا هیچ سوره ­ای با سوگند آغاز نشده، و این اولین سوره است. سوگند خوردن خدا، هم اثبات می­کند چیزی که به آن سوگند خورده شده پر اهمیت و شریف است، و هم امری را که برایش سوگند خورده تأکید می­کند. علامه می­ فرماید: هر سه طایفه یعنی، صافات و زاجرات و تالیات سه طایفه از ملائکه هستند، که مأمور نازل کردن وحی هستند، و راه این کار را، از مداخله شیطان­ ها ایمن می­کنند، و آن را به پیغمبران و یا خصوص پیامبر اسلام محمد (ص) می­خوانند. پس معنای آیات مورد بحث این می­شود که، سوگند می­خورم به فرشتگانی که در سر راه وحی صف بسته ­اند، و سپس به فرشتگانی که شیطان­ها را از این که در کار وحی مداخله و دست اندازی کنند زجر می­ دهند، و سپس به فرشتگانی که وحی را بر پیغمبر می­خوانند.

 سؤال: قرآن کریم تنها نزول وحی را به جبرئیل نسبت داده، و فرموده: [کسی که دشمن جبرئیل است باید بداند که او قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل کرده، (بقره/97)].

پاسخ: ملائکه صافات و زاجرات و تالیات، اعوان جبرئل هستند، پس اگر بگوییم این سه طایفه وحی را نازل می­کنند، باز در حقیقت جبرئیل نازل کرده، همچنان که خود قرآن در جای دیگر فرموده: [قرآن در صحیفه­­ هایی مورد احترام، و بلند پایه، و پاک، و به دست سفیرانی بزرگوار، و نیک سرشت نازل شد، (عبس/16)]. پس این که یک جا وحی را تنها به جبرئیل نسبت می ­دهد، و در مواردی دیگر به جماعاتی از ملائکه، منافات ندارد و نظیر این است که یک جا قبض ارواح را به خصوص ملک الموت نسبت می­دهد، و می­فرماید: [بگو شما را ملک الموت قبض روح می­کند، که موکل بر شما است، (سجده/11)]، و در جایی دیگر به فرشتگانی فرستاده از ناحیه خودش نسبت می­ دهد، و می­فرماید: [تا آن که مرگ یکی از شما برسد، و فرستادگان ما روح او را قبض کنند، (انعام/61)] و این بدان جهت است که این­ها اعوان ملک الموت، و ملک الموت رییس ایشان است.[1]

إِنَّ إِلَـٰهَكُمْ لَوَاحِدٌ ﴿٤ رَّ‌بُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَ‌بُّ الْمَشَارِ‌قِ ﴿٥

که قطعاً معبود شما یگانه است (4) پروردگار آسمان­ها و زمین و ­آن چه بین آنهاست و پروردگار مشرق هاست (5)

خطاب در این جمله به عموم مردم است: و سوگندهایی که خورده شده، بر سر همین جمله بود، می­ خواست بفرماید: که به طور قطع معبود همه ­ی شما یکی است، و او آن کسی است که پروردگار آسمان­ها و زمین و هر آن چه در میان آنهاست، می­باشد. چون کسی که به تنهایی مدیر و مدبر و ربّ امور عالم باشد، او معبود به حق در همه­ ی عوالم است. و چگونه نباشد؟ در حالی که او، برای این که وحی خود را به پیامبرش برساند، در آسمان­ها تصرف می­کند، و در ساکنان آسمان حکم می­راند، و ملائکه صافات در بین آسمان و زمین که محل رخنه ­ی شیطا ن­هاست، صف می­بندند، و آنها را از مداخله ­ی در کار وحی طرد می­کنند، و این­ها گوشه ­ای از تصرف او در آسمان­ها و زمین، و هم در شیطان­ هاست. و آن ­فرشتگان، وحی را بر پیغمبر وی تلاوت می­کنند، که باز این تدبیر امر بندگان است، چون وحی الهی برای مردم و هدایت و تربیت آنان است، حالا چه زیر بار آن بروند، و چه نروند، به هر حال در وحی به تنهایی، هم تصرف در عالم آسمان­ها است، و هم تصرف در زمین و موجودات بین آن دو، پس معلوم می­شود، خدا به تنهایی ربّ تمامی عالم، و مدبر امور آن است. و امّا کلمه «مشارق» نقطه­ هایی از افق است که خورشید در فصول چهارگانه از آن نقطه­ ها سرمی ­زند.[2]

 إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ ﴿٦ وَحِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِ‌دٍ ﴿٧

ما آسمان نزدیک­تر را به ستارگان آراستیم (6) و از هر شیطان سرکشی محفوظ داشتیم (7)

جالب این که می­ فرماید: آسمان پایین را با کواکب تزیین کردیم، در حالی که فرضیه ­ای که در آن زمان بر افکار و دانشمندان حاکم بود، می­گفت: فقط آسمان بالا آسمان ستارگان است، (طبق فرضیه بطلمیوس). ولی چنان که می ­دانیم بطلان این فرضیه اثبات شده است، و عدم پیروی قرآن از فرضیه نادرست مشهور آن زمان، خود معجزه زنده ­ای از این کتاب آسمانی است. و نکته جالب دیگر این که، از نظر علم امروز مسلم است که چشمک زدن زیبای ستارگان به خاطر قشر هوایی است که اطراف زمین را فراگرفته و آنها را به این کار وا­می دارد، و این با تعبیر السماء الدنیا (آسمان پایین) بسیار مناسب است، اما در بیرون جو زمین ستارگان خیره خیره نگاه می­کنند و فاقد تلؤلؤ هستند. کلمه (مارد) کسی است که عاری از هرگونه خیر و برکت است. و منظور از شیطان، افراد شرور از جنیان است.

 لَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ وَيُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ ﴿٨ دُحُورً‌ا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ ﴿٩ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ ﴿١٠

[به طوری که] نمی ­توانند به (سخن) ساکنان عالم بالا گوش فرادهند، و از هر سویی پرتاب می­ شوند (8) به شدت به عقب رانده می­ شوند، و برایشان عذابی پیوسته است (9) مگر کسی [از سخن بالاییان] چیزی برباید که شهابی سوراخ کننده دنبالش می­کند (10)

می­فرماید: آن شیاطین از نزدیک شدن به ملاء اعلی ممنوع هستند تا نتوانند به گفتگوی ملائکه مکرمی که ساکنین آسمان­ های بالا هستند گوش­ دهند، و از اخبار غیبی مانند حوادثی که بعدها در زمین رخ می­دهد و اسرار پنهانی اطلاع پیدا کنند، به همین دلیل از هر طرف مورد هدف تیرها قرار می­ گیرند، در حالی که به شدت به عقب رانده می­شوند، و عذابی واجب یا دایم دارند، که هرگز از ایشان جدا شدنی نیست. پس کسی از جنّ نمی­تواند به اخبار غیبیه که در آسمان دنیا بین ملائک ردّ و بدل می­شود، اطلاع یابد، مگر به طور قاچاقی، که در این صورت مورد تعقیب شهاب ثاقب واقع می ­شود، تیر شهابی که هرگز از هدف خطا نمی ­رود. علّامه در توضیح آیات فوق می­ فرماید: این بیاناتی که در کلام خدای تعالی دیده می­شود، از باب مثال­هایی است که به منظور تصویر حقایق خارج از حسّ زده شده، تا در فهم بشر جای گیرد، هم چنان که خدای تعال می­فرماید: [این­ها همه مثال­هایی است که ما برای مردم می­ زنیم، و این مثل­ها را فقط مردم عاقل می­­فهمند، (عنکبوت/43)]، و این گونه مثال­ها در کلام خدای تعالی بسیار است، مانند عرش، کرسی، قلم، لوح و کتاب و… بر این اساس مراد از آسمانی که ملائکه در آن منزل دارند، عالمی ملکوت است که برتر از عالم مُلک و حسّ است، همان طور که آسمان محسوس ما با اجرامی که در آن هست عالی­تر از زمین است. و مراد از نزدیک شدن شیطان­ها به آسمان، و استراق سمع کردن، و به دنبالش هدف شهاب­ ها قرار گرفتن، این است که شیطان­ها می­خواهند به عالم فرشتگان نزدیک شوند، و از اسرار خلقت و حوادث آینده با خبر شوند، یا این که می­خواهند خود را به حق نزدیک کنند، و آن را با نیرنگ­های خود باطل جلوه دهند. امّا ملائک ایشان را با نوری از ملکوت که شیطان­ها تاب تحمل آن را ندارند، دور می­ سازند، و حق را به طور صریح هویدا می ­سازند، تا همه حق را حق و باطل را باطل ببینند.[3]

فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَّنْ خَلَقْنَا ۚ إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّن طِينٍ لَّازِبٍ ﴿١١ بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُ‌ونَ ﴿١٢ وَإِذَا ذُكِّرُ‌وا لَا يَذْكُرُ‌ونَ ﴿١٣

پس از [مشرکان] بپرس: آیا آنها از لحاظ آفرینش سخت­ ترند یا کسانی که خلق کرده ­ایم؟ آنها را از گلی چسبنده پدید آوردیم (11) بلکه تو تعجب می­ کنی و آنها استهزا می ­کنند (12) و چون به آنها پند داده شوند پند نمی ­گیرند (13)

وقتی خدای سبحان ربّ آسمان­ها و زمین و موجودات بین آن دو و ملائکه هست، تو ای رسول گرامی من! از ایشان نظر خواهی کن، و بپرس آیا خلقت ایشان مهم­تر و بزرگ­تر است، یا خلقت آسمان­ها و زمین و ملائک؟ آن وقت متوجه خواهند شد، که خلقت آنها ضعیف­تر و ناچیزتر از خلقت موجودات دیگر است، چون خلقت ایشان از یک گِل چسبنده بود و معلوم است که این گِل چسبنده ناچیز نمی ­تواند ما را عاجز سازد. ای رسول ما! بلکه تو از تکذیب ایشان تعجب می­کنی، که آنها چگونه تو را با این که ایشان را به سوی حق دعوت می­کنی، تکذیبت می­ کنند. تازه وقتی تعجب می­کنی تو را مسخره می­کنند، و وقتی به وسیله­ ی آیاتی که بر توحید و دین حق دلالت می­کند، تذکر داده می­ شوند، باز متذکر نگشته و بیدار نمی­شوند.[4] ­

وَإِذَا رَ‌أَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُ‌ونَ ﴿١٤ وَقَالُوا إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ‌ مُّبِينٌ ﴿١٥

و چون آیتی ببینند آن را به مسخره می­ گیرند (14) و گویند: این جز سحری آشکار نیست (15)

عناد و لجاجت کار انسان را به جایی می­ کشاند که حتی وقتی معجزه­ ای از معجزات تو را نیز می­ بینند، نه تنها به سخریّه و استهزا می ­پردازند، بلکه دیگران را نیز به مسخره کردن وا می­دارند. آنها می­گویند: «این» فقط سحر آشکاری است و نه چیز دیگری. تعبیر آنها به «این» به منظور تحقیر و بی­ ارزش نشان دادن معجزات و آیات الهی است، و تعبیر به سحر به خاطر این بوده که از یک سو اعمال خارق­ العاده پیامبر اسلام (مثل، شق القمر، قرآن) قابل انکار نبود، و از سوی دیگر نمی­ خواستند به عنوان معجزه دربرابر آن تسلیم شوند.[5]

 أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَ‌ابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿١٦ أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ ﴿١٧

آیا چون ما مُردیم و خاک و استخوان­ هایی شدیم، به راستی دوباره زنده می­ شویم؟ (16) و آیا نیاکان ما (17)

 این آیه حکایت انکار مشرکین نسبت به معاد است، چون در نظر مشرکین محال می­ آمد که انسان بمیرد، و بدنش متلاشی گردد، به صورت خاک و استخوان درآید، آنگاه دوباره به صورت اولش برگردد. و از این بالاتر این مسأله را در مورد زنده شدن نیاکان و اجداد که آثارشان به کلی محو شده، و به جز داستان­ها از ایشان باقی نمانده، بعیدتر می ­دانستند[6].

 قُلْ نَعَمْ وَأَنتُمْ دَاخِرُ‌ونَ ﴿١٨ فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَ‌ةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظُرُ‌ونَ ﴿١٩

بگو: آری، و شما در حالی که خوار خواهید بود (18) پس آن تنها یک صیحه هست و بس، و به ناگاه همه­ ی آنها بنگرند (19)

 در این آیه خدای تعالی پیامبر عزیز خود را دستور می­ دهد که بگو: بله، همه­ ی شما زنده خواهید شد، در حالی که خوار و بی مقدار و ذلیل خواهید بود، البته گمان نکنید زنده کردن شما و اجدادتان برای خدا مشکل است، بلکه تا دستور بدهد که «باش» بی­ درنگ اراده اش محقق می­شود، به همین دلیل می­فرماید: مسأله بعث یک بانگ و صیحه بیش نیست، که وقتی صادر شد، مردم ناگهان زنده شده، و هاج و واج نظر می­ کنند. همچنان که می­ فرماید: [غیب آسمان­ها و زمین از آن خداست، و مسأله­ ی قیامت نیست، مگر نظیر چشم  بر هم زدن، و یا نزدیک­تر از آن، که خدا بر هر کاری قادر است، (نحل/77)].[7]

 وَقَالُوا يَا وَيْلَنَا هَـٰذَا يَوْمُ الدِّينِ﴿٢٠ هَـٰذَا ­يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي­كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ﴿٢١

و می­گویند: وای برما! این روز جزاست (20) این همان روز داوری است که تکذیبش می­ کردید (21)

مشرکین بعد از زنده شدن، مبهوت و دهشت زده هستند، و همه در فکر آن هستند که آیا عالم قیامت را به خواب می­ بینند یا به بیداری؟ آن وقت متوجه می­ شوند که نه، خواب نیستند، و این همان روز بعث و روز جزاست، در واقع مشرکین چون به خاطر کفر و تکذیب­ شان، نگران مجازات و کیفر خود هستند، می­گویند: ای وای بر ما، این روز جزاست، و نمی­ گویند: این روز قیامت است. این جاست که از ناحیه خدا خطاب می­شود: آری، امروز همان روز جدا شدن حق از باطل است، روزی که به حکم خدا و قضای او بین حق و باطل، و مجرم و متقی، جدایی می­ افتد، و هر یک از دیگری متمایز می­شود. هم­چنان­ که می­فرماید: [وامتازو الیوم ایها المجرمون، هان ای مجرمین امروز جدا شوید (یس/59)][8]

 احْشُرُ‌وا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ ﴿٢٢ مِن دُونِ اللَّـهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَىٰ صِرَ‌اطِ الْجَحِيمِ ﴿٢٣

گردآورید ظالمان و همگنان­ شان و آن چه را پرستش می­کردند (22) جز خدا، و به راه جهنم هدایت­ شان کنید (23)

در این هنگام به ملائکه امر می­شود که ظالمان و همردیفان آنها و آن چه را، جز خدای تعالی، می­ پرستیدند، جمع کنید و به سوی راه دوزخ هدایت کنید. منظور از (الذین ظلموا) مشرکین هستند که ظلم صفت آنها شده، نه آنهایی که گاهی مرتکب ظلم می ­شوند. و منظور از (ازواجهم) همنشین­ های شیطانی ایشان هستند، به حکم آیه­ ی: [کسی که از یاد خدای رحمان چشم بپوشد، شیطانی بر او بگماریم که همواره همنشین او باشد- تا آنجا که می­ فرماید- تا آن که نزد ما آید، آن وقت می­ گوید: ای کاش بین من و تو به قدر فاصله مغرب و مشرق فاصله بود، که چه بد قرینی بودی (زخرف/38)]، کسانی که از یاد خدا گریزانند قرینی از شیطان دارند. و منظور از این که فرموده: ایشان را به سوی صراط جحیم هدایت کنید، این است که ایشان را به سوی جهنم ببرید، و در جهنم بیفکنید، چون کلمه هدایت همه جا به معنای راهنمایی نیست، بلکه گاهی به معنای رساندن به هدف و مقصد است. در تفسیر مجمع البیان گفته: این تعبیر از این جهت است که کفار هم مانند دیگران لیاقت و استعداد آن را داشتند که به سوی بهشت هدایت شوند، خدا هم جز هدایت، کاری ندارد، ولی خود آنها کارهایی کردند که هدایت خدایشان هدایت به سوی دوزخ شود، و این تعبیر نظیر تعبیری است که در آیه­ی: [فبشرهم بعذاب الیم، پس به عذاب دردناک بشارتشان بده] آمده، چون در این آیه نیز خود کفار بشارت خدای را مبدل به بشارت به سوی عذاب کردند.[9]

وَقِفُوهُمْ ۖإِنَّهُم­ مَّسْئُولُونَ﴿٢٤ مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُ‌ونَ﴿٢٥ بَلْ هُمُ­ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ﴿٢٦

و آنها را نگه دارید که بازخواست خواهند شد (24) شما را چه شده است که یکدیگر را یاری نمی­ کنید (25) بلکه امروز آنها تسلیم شدگانند (26)

در سر راه جهنم ایشان را نگه می­دارند تا بازخواست شوند که، چرا از حق و عمل صالح روگردان شدند؟ مشرکان در دنیا به اعتبار پشت گرمی به یاران و کمک ­کاران خود و نیز تکبر و پلنگ دماغی از حق روگردان می­ شدند، لذا در راه جهنم از آنها پرسیده می­شود، چرا امروز یکدیگر را یاری نمی­ دهید، همان طور که در دنیا پشتیبان یکدیگر بودید؟ چرا از اطاعت حق سرپیچی نمی­ کنید، همان طور که در دنیا می­ کردید؟ سپس در آیه بعدی می­فرماید: آخر ایشان امروز تسلیم شدند، و دیگر کبری برایشان نمانده، تا تکبر کنند.[10]

 وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿٢٧ قَالُوا إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ ﴿٢٨ قَالُوا بَل لَّمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿٢٩ وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ ۖ بَلْ كُنتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ ﴿٣٠ فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَ‌بِّنَا ۖ إِنَّا لَذَائِقُونَ ﴿٣١ فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ ﴿٣٢

و روی به یکدیگر کنند و از هم بپرسند (27) گویند: شما که از در نیک خواهی به سراغ ما می ­آمدید (28) می­گویند: نه، بلکه شما مؤمن نبودید (29) و ما بر شما هیچ تسلطی نبود، بلکه شما خود مردمی طغیانگر بودید (30) پس وعده­ ی پروردگارمان بر ما محقق شد و اکنون باید آن را بچشیم (31) پس شما را گمراه کردیم، زیرا خودمان نیز گمراه بودیم (32)

آیات شریفه حکایت بگو مگوی پیروان و رهبران ضلالت است، که در روز قیامت با یکدیگر دارند، نخست پیروان به رهبران خود اعتراض می­کنند: که شما آن چه را که به ما م ی­گفتید عنوان خیر و سعادت به آن می­­دادید، و در نتیجه بین ما و سعادت واقعی­مان حایل می­شدید، و ما گمراه شدیم. امّا رهبران آنها می­گویند: نه، ما تقصیری نداریم، بلکه خود شما ایمان نداشتید، نه این که ما ایمانی را که داشتید از شما گرفتیم. تازه به فرضی هم که شما ایمان داشته اید، ما به زور ایمان شما را از شما سلب نکردیم، علاوه بر این که اصلا سلطنت و قدرتی که سردمداران دنیا بدست می ­آورند، به دست همین پیروان برایشان فراهم می­شود، پس این خود پیروان و ملت­ها هستند، که یک سلطان را بر خود مسلط می­سازند. امّا سبب اصلی بدبختی و گمراهی شما این بود که شما مردمی طاغی بودید، همان­طور که ما هم مردمی پلنگ دماغ و طاغی بودیم، پس ما و شما هر دو دست به دست هم دادیم، و یکدیگر را بدبخت نموده، راه هدایت را رها کرده، راه ضلالت را پیمودیم، و عذاب خدا را بر خود حتمی ساختیم. پس اکنون فرمان پروردگار­مان بر همه­ ی ما مسلم شده و ما عذاب را حتما خواهیم چشید. امّا علت این که ما توانستیم شما را گمراه کنیم، این است که شما سرکش شدید، پس گمراهی گریبانتان را گرفت، هر چند این گمراهی به دست ما گریبان شما را گرفت، ولکن ما شما را مجبور به آن نکردیم، بلکه خود شما ما را پیروی کردید، و در اثر اتصالتان به ما صفت ما هم به شما سرایت کرد، و گمراهی ما به شما هم رسید. خلاصه آن که شما مجبور نبودید، و اختیار از شما سلب نشده بود، بلکه از همان اولین قدمی که به سوی هلاکت برداشتید، تا به آخر که در هلاکت افتادید، همه جا اختیار داشتید.[11]

1- المیزان، ج 17، ص 191- 190

[2]– المیزان، ج 17، ص 193- 192

1- المیزان، ج 17، ص197- 196

1- المیزان، ج 17، ص230- 198

2- نمونه، ج19، ص 25- 24

1- المیزان، ج17، ص204

2- همان، ج 17، ص205- 204

1- المیزان، ج 17، ص206-205

1- المیزان، ج17، ص208-206

[10] – همان، ج17، ص209-208

1- المیزان، ج17، ص212-209