ترجمه و توضیح سوره الفجر

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنين است.

وَالْفَجْرِ ﴿١ وَلَيَالٍ عَشْرٍ ﴿٢ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ﴿٣

سوگند به سپيده دم (١) و به شب­های ده گانه (٢) سوگند به زوج و فرد (٣)

 فجر در اصل به معنی شكافتن وسيع است، و از آنجا كه نور صبح تاريكى شب را مى‏ شكافد از آن تعبير به فجر شده است، اگر به سپيده دم سوگند می ­خورد به خاطر آن است که از نشانه های عظمت خداوند است، نقطه عطفى است در زندگى انسان­ها و تمام موجودات زمينى، و آغاز حاكميت نور و پايان گرفتن ظلمت است، و آغاز حرکت و جنبش موجودات زنده است. و بعضى به فجر روز عيد قربان كه مراسم مهم حج در آن انجام مى ‏گيرد، و متصل به شب­هاى ده گانه است. سپس به شب­های دهگانه ی ذی الحجّه که شاهد بزرگ­ترين و تکان دهنده­ ترين اجتماع عبادی سياسی مسلمين جهان است سوگند می­ خورد.[1] در تفسیر “شفع و وتر” گفتارهای متعددی است از جمله: این که منظور از شفع، روز عيد قربان و وتر، روز عيد عرفه است که با شب­های دهگانه ی اول ذی الحجه مناسبت دارد، و يا منظور نماز شفع و وتر است که تناسب با فجر و سحرگاهان دارد، و سرانجام این که شفع، تمام مخلوقات است، چون همه دارای زوج­ اند، و وتر، خداست که فرد است. در این صورت، خدا به تمام موجودات قسم می­ خورد.[2]

وَاللَّيْلِ إِا ذَيَسْرِ ﴿٤

و به شب سوگند هنگامی که برود. (۴)

 گویی شب موجود زنده­ اي است که دارای حرکت است و در تاريکی خود گام برمي­ دارد و به سوی صبحی روشن حرکت می­ کند. مراد از شب، يا تمام شب­هاست يا شب عيد قربان است؛ در اين صورت قسم­ها اشاره به  ايام  ذی الحجه  و  مراسم  بزرگ  حج دارد که از آیات عظمت الهی و موضوعات پر اهمیت عالم هستی است.[3]

هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ ﴿٥

آيا در آن برای خردمند سوگندی هست؟ (۵)

 يعنی هر صاحب عقلی که معنای سخن را می­ فهمد و حق را از باطل تشخيص می­ دهد، می داند که خدا وقتی به چيزی سوگند می­ خورد، آن چيز دارای منزلت و شرافت است و يقين می­ کند که موضوعی که برايش سوگند خورده حق است و هيچ ترديدی در درستی آن نيست و آن موضوع که در آيات بعد اشاره می ­شود، اين است که اگر خدا به بعضی نعمت می ­دهد و از بعضی دريغ می ­کند برای امتحان است.[4]

أَلَمْ تَرَكَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ﴿٦ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ﴿٧ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِيالْبِلَادِ(8)

آيا نديدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ (۶)با إرم که دارای کاخ­های ستون­ دار بود(٧) شهری که نظيرش در بلاد دیگر ساخته نشده بود. (٨)

به دنبال آيات گذشته كه متضمن سوگندهاى پر معنائى در باره مجازات طغيانگران بود، در اين آيات به چند قوم نيرومند از اقوام پيشين كه هر كدام براى خود قدرتى عظيم داشتند، اما بر مركب غرور سوار شدند و راه طغيان و كفر را پيش گرفتند اشاره مى‏ كند، و سرنوشت دردناك آنها را روشن مى ‏سازد، تا مشركان مكه و اقوام ديگر كه شايد از آنها بسيار ضعيف ‏تر بودند حساب خود را برسند، و از خواب غفلت بيدار شوند. عاد همان قوم پيامبر بزرگ خدا هود است، بعضى از مورخان معتقدند عاد بر دو قبيله اطلاق مى ‏شود: قبيله ‏اى كه در گذشته بسيار دور زندگى داشتند، و قرآن از آنها تعبير به عاد الاولى كرده است (نجم/50). آنها احتمالا قبل از تاريخ زندگى مى ‏كرده‏ اند. قبيله دوم كه در دوران تاريخ بشر، و احتمالا حدود هفتصد سال قبل از ميلاد مسيح (عليه‏ السلام‏) وجود داشتند، و به نام عاد مشهورند در سرزمين احقاف يا يمن زندگى مى ‏كردند. قامت ­هائى بلند و اندامى نيرومند داشتند، و به همين دليل جنگ­جويانى زبده محسوب مى‏ شدند. به علاوه از نظر تمدن ظاهرى نيز پيشرفته بودند، شهرهائى آباد و زمينهاى خرم و سرسبز، و كاخ­هاى رفیع با ستون­هاى عظيمى كه در اين كاخ­ها به كار رفته بود، و باغ­هاى پر طراوت داشتند. قوم عاد وشهرهاى آنان از نيرومندترين قبائل، و پيشرفته‏ ترين بلاد بود، و همانند آن در بلاد پيدا نمى‏ شد. [5]

وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ﴿٩

و با قوم ثمود که درآن وادی صخره­ های عظيم را می ­بريدند. (٩)

قوم ثمود از قديمى ‏ترين اقوامند و پيامبرشان صالح (عليه‏ السلام‏) بود، و در سرزمينى به نام وادى القرى ميان مدينه و شام زندگى داشتند، تمدنى پيشرفته و زندگانى مرفه، وصاحب ساختمان­هاى عظيم و پيشرفته بودند. قوم ثمود خانه‏ هاى خود را در دامنه كوه­ها مى‏ ساختند، به اين ترتيب كه سنگ­ها را مى ‏بريدند و در درون آنها خانه‏ هاى امنى ايجاد مى‏ كردند: [و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين: آنها در دل كوه­ها خانه‏ هاى امن مى ‏تراشيدند (82/ حجر)] نظير همين معنى در آيه 149 سوره شعراء نيز آمده، و در آنجا تعبير به (بيوتا فارهين) شده كه دليل بر آن است آنها در اين خانه‏ ها به عيش و نوش و هوسرانى مى ‏پرداختند.[6]

وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ ﴿١٠

و با فرعون صاحب میخ­ های شکنجه. (١٠)

در اين كه چرا فرعون را ذى الاوتاد گفته ‏اند تفسيرهاى مختلفى است، نخست اين كه او داراى لشكر فراوانى بود كه بسيارى از آنها در خيمه ‏ها زندگى مى‏كردند، و چادرهاى نظامى را كه براى آنها بر پا مى ‏شد با ميخ­ها محكم مى‏كردند. ديگر اين كه بيشترين شكنجه فرعون نسبت به كسانى كه مورد خشم او قرار مى‏ گرفتند اين بود كه آنها را به چهار ميخ مى‏ كشيد، دست­ها و پاهاى او را با ميخ به زمين مى‏ بست، يا با ميخ به زمين مى‏ كوبيد، و يا او را بر روى قطعه چوبى مى ‏خواباندند و دست و پاى او را با ميخ به آن مى‏ كوبيدند، يا مى ‏بستند و به همان حال رها مى ‏كردند تا بميرد! اين تفسيردر حديثى از امام صادق (عليه‏ السلام‏) نقل شده چنانكه در تواريخ آمده هنگامى كه همسرش آسيه به موسى (عليه‏ السلام‏) ايمان آورد او را به همين صورت شكنجه كرد و كشت. ديگر اين كه: ذى الاوتاد اصولا كنايه از قدرت و استقرار حكومت است.[7]

الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ ﴿١١ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ ﴿١٢

همان اقوامی که در شهرها طغيان کردند (١١) و در آنها فساد را به اوج رساندند. (١٢)

سپس در يك جمع‏ بندى به اعمال اين اقوام سه ‏گانه اشاره كرده، مى­ فرماید: این ها اقوام و اشخاصی بودند که سرکشی کرده و فساد را در بلاد گسترده بودند. فساد شامل هرگونه ظلم و تجاوز و هوسرانی و عياشی است و در واقع فساد يکی از آثار طغيان آنها بود و بيانگر اين است که هر قومی که طغيان کند و از حدود الهی تجاوز کند، سرانجام در فساد همه جانبه فرو می­ رود.[8]

فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ ﴿١٣

پس پروردگارت تازيانه ی عذاب را بر سر آنها فرود آورد. (١٣)

آن قدر به فسادشان ادامه دادند که سرانجام پروردگارت عذاب شديدی بر آنها نازل کرد، عذابی پشت سر هم و غير قابل وصف. قوم عاد به وسيله ی تندباد سرد و سوزناک هلاک شدند و قوم ثمود به وسيله ی صيحه ی عظيم آسمانی و قوم فرعون نيز در امواج نيل غرق شدند.[9]

إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ ﴿١٤

به تحقیق پروردگار تو البته در کمين است. (١۴)

اگر خدا ايشان را عذاب می­ کند، برای اين است که پروردگار تو در کمين طغيانگران است، خدا مراقب اعمال بندگانش است و همين که طغيان کردند و فساد را گسترش دادند ايشان را به شديدترين وج ی عذاب می­کند، چون او ربّ است و سنتش در مورد اقوام طغيانگر اين چنين است. و کلمه (ربک،)، اشاره به این مطلب دارد که عذاب خداوند منحصر در امت­های گذشته نیست، بلکه در امت تو نیز جریان دارد.[10]

فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ﴿١٥

اما آدمی را چون پروردگارش بیازماید و او را گرامی داشته نعمتش دهد، گوید: خدایم مرا گرامی داشت(١۵)

خداوند  هيچ­گاه  بدون  اين که  انسان  را  در  بوته ی آزمايش  قرار دهد ثواب و عقاب نمی­ دهد، بنابراین، يا با دادن نعمت و يا با محروم کردنش از آن نعمت او را می­ آزمايد. اما انسان اين واقعيت را آن­ طور که بايد در نظر نمی­ گيرد؛ بنابراین، وقتی به او نعمتی داده می­شود خيال می ­کند نزد خدا احترام و کرامتی داشته که اين نعمت را به او داده و چون اين نعمت را تضمين شده می­ داند، پس هرکاری که بخواهد انجام می­ دهد و به فساد می­ گرايد. در حالی که خدای تعالی به او نعمت داده تا شکرش را به جا آورند، و بندگیش کنند، ولی انسان همان را مایه درد سر خود می­ کنند و در راهی مصرف می­ کنند که مستحق عذاب می­ گردند.[11]

وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ﴿١٦

و اما چون او را بیازماید و روزیش را تنگ سازد،گوید: پروردگارم مرا خوار کرده (١۶)

اين دو آيه هشدار مى ‏دهد كه نه دادن نعمت دليل بر تقرب به خدا است، و نه ندادن نعمت دليل بر دورى از حق، اين­ها موارد مختلف امتحانى است كه خداوند طبق حكمتش هر گروهى را به چيزى آزمايش مى‏ كند، اين انسان­هاى كم‏ ظرفيتند كه گاه مغرور، و گاه مايوس مى‏ شوند: [و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه ليؤس كفور: هرگاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم نوميد و ناسپاس مى‏ شود (9/ هود)]. اين دو آيه علاوه بر اين كه مساله آزمايش الهى را از طرق مختلف گوشزد مى‏ كند اين نتيجه را نيز مى‏ بخشد كه هرگز نبايد برخوردار شدن از نعمت­ها، و يا محروميت از آن را دليل بر شخصيت و مقام در پيشگاه خداوند، و يا دورى از ساحت مقدس او بدانيم، بلكه معيار هميشه و همه جا ايمان و تقوى است. چه بسيار پيامبرانى كه به انواع مصائب در اين دنيا گرفتار شدند، و در  مقابل  چه بسيار كفار ستمگرى كه از انواع نعمت­ها برخوردار  بودند، و اين است طبيعت زندگى دنيا.[12]

كَلَّا بَل لَّا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ ﴿١٧ وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ ﴿١٨

چنان نيست که شما خيال می کنيد، بلکه شما يتيمان را گرامی نمی داريد .(17) و يکديگر را به اطعام مستمندان تشويق نمی­ کنيد. (١٨)

خداوند سپس به شرح اعمالی که موجب دوری از خدا و گرفتاری در چنگال مجازات الهی می­ شود پرداخته، مى‏ فرمايد: چنان نيست كه شما خيال مى‏ كنيد (كه اموالتان دليل بر مقام شما نزد پروردگار است، بلكه اعمالتان حاكى از دورى شما از خدا است) شما يتيمان را گرامى نمى‏ داريد و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى‏ كنيد. قابل توجه اين که در مورد يتيمان از اطعام سخن نمی­ گويد، بلکه از اکرام سخن می­ گويد، چرا که در مورد يتيم تنها مسأله ی گرسنگی مطرح نيست، بلکه از آن مهمتر جبران کمبودهای عاطفی اوست. يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده خوار و ذليل و بى‏ مقدار شده، بايد آنچنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احساس نكند، و لذا در روايات اسلامى به مساله محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده است: در حديثى از امام صادق (عليه ‏السلام‏) مى‏ خوانيم: (ما من عبد يسمح يده على رأس يتيم رحمة له الا اعطاه الله بكل شعرة نورا يوم القيامة: هيچ بنده‏ اى دست مرحمت بر سر يتيمى نمى‏ كشد مگر اين­كه خداوند به تعداد موهائى كه از زير دست او مى‏ گذرد نورى در قيامت به او مى‏ بخشد). پس روشن مى‏ شود كه اكرام يتيمان منحصر به حفظ اموال آنها نيست، بلكه معنى وسيع و گسترده‏ اى دارد كه هم آن، و هم امور ديگر را شامل مى ‏شود. در ادامه اشاره می­ فرماید: تنها اطعام مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند، تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد. عجب اينكه در آيه 34 / حاقه اين موضوع را هم رديف عدم ايمان به خداوند بزرگ ذكر كرده مى‏ فرمايد: (انه كان لا يؤمن بالله العظيم و لا يحض على طعام المسكين: او به خداوند بزرگ ايمان نمى ‏آورد و ديگران را به اطعام مستمندان تشويق نمى‏ كند).[13]

وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَّمًّا ﴿١٩

و ميراث را یک­ جا می­ خوريد. (١٩)

بدون شک خوردن اموالی که از طريق ميراث  مشروع  به  انسان  رسيده  کار  مذمومی نيست. بنابراين نکوهش اين کار در آيه ی فوق ممکن است اشاره به يکی از اين امور باشد، نخست اين که منظور جمع ميان حق خود و ديگران، به خصوص اين­كه عادت عرب جاهلى اين بود كه زنان و كودكان را از ارث محروم مى‏ كردند، و حق آنها را براى خود برمى‏ داشتند، و معتقد بودند ارث را بايد كسانى ببرند كه جنگجو هستند. ديگر اين که وقتی ارثی به شما برسد به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاقی نمی­ کنيد، سوم اين که: منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است زيرا بسيار ديده شده است كه افراد بى‏ ايمان، يا بى‏بندوبار هنگامى كه دستشان به اموال ارث مى‏ رسد به هيچ ­وجه ملاحظه يتيم و صغير را نمى‏ كنند، و از اين­كه آنها قدرت بر دفاع از حقوق خويش ندارند حداكثر سوء استفاده را مى‏ كنند، و اين از زشت‏ ترين و شرم ‏آورترين گناهان است.[14]

وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا ﴿٢٠

و مال و ثروت را بسيار دوست داريد.(20)

شما افرادى دنياپرست، ثروت‏ اندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستيد، و مسلما كسى كه چنين علاقه فوق العاده‏ اى به مال و ثروت دارد به هنگام جمع‏ آورى آن ملاحظه مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمى‏ كند، و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمى‏ پردازد، و يا كم مى ‏گذارد، و نيز چنين كسى كه حب مال تمام قلبش را فرا گرفته جائى براى ياد خدا در دل او نيست. به این ترتیب بعد از ذکر آزمايش انسان­ها به وسيله ی نعمت و بلا آنها را متوجه به چهار آزمايش مهم که اين گروه مجرم در همه ی آنها ناکام و مردود شده بودند می­ کند: آزمايش در مورد يتيمان، اطعام مستمندان، جمع آوری سهم ارث از طريق مشروع و نامشروع و جمع اموال بدون هيچ قيد و شرط و عجب اين كه تمام اين آزمون­ها جنبه مالى دارد، و در واقع اگر كسى از عهده آزمايش­هاى مالى برآيد آزمايش­هاى ديگر براى او آسان­تر است. [15]

كَلَّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا ﴿٢١

چه خیال می کنید، وقتی که زمين درهم شکست و متلاش گردید(٢١)

اين گونه نيست که آنها خيال می ­کنند که حساب و کتابی در کار نيست و اگر خدا مال و ثروتی به آنها داده به خاطر احترام به آنها بوده نه برای آزمايش و امتحان، بلکه در آن هنگام که زمين سخت درهم کوبيده می ­شود و قيامت بر پا می­ شود، متوجه می­ شوند که زندگي دنيا و مال و ثروت آن هدف نبوده است، ولی چون آنها دنیا را هدف می­ پنداشتند، لذا چیزی برای آخرت  نفرستادند،  آن  وقت  آرزو  می­ کنند  ای کاش  برای زندگی واقعی­ مان چیزی از پیش فرستاده بودیم.[16]

وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ﴿٢٢

و فرمان پروردگارت فرا رسید و فرشتگان صف در صف حاضر شدند. (٢٢)

 بعد از پايان مرحله ی اول رستاخيز، يعنی ويرانی جهان، مرحله ی دوم آغاز مي­ شود و انسان­ها در دادگاه عدل الهی حاضر مي­ شوند و فرمان خدا برای رسيدگی به حساب خلايق صادر مي­ شود. آن وقت فرشتگان صف در صف در محشر حاضر و آماده ی اجرای فرمان­های الهی مي­ شوند. تعبير به (جاء ربك، پروردگار تو مى‏ آيد) كنايه از فرا رسيدن فرمان خدا براى رسيدگى به حساب خلايق است. يا اين­كه منظور ظهور آيات عظمت و نشانه‏ هاى خداوند است. و يا منظور از ظهور پروردگار ظهور معرفت او در آن روز است به گونه‏ اى كه جاى انكار براى هيچ كس باقى نمى‏ ماند، گوئى همه با چشم، ذات بى‏ مثالش را مشاهده مى‏ كنند، و به هر حال مسلم است كه آمدن خداوند به معنى حقيقى كلمه كه لازمه آن جسم بودن و انتقال در مكان است، معنى ندارد چرا كه او از جسم و خواص جسم مبرا است.همين معنى با صراحت در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام‏) نقل شده است. مى‏ فرمايد: [هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة او ياتى امر ربك: آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه فرشتگان به سراغ­ شان بيايند و يا امر پروردگارت فرا رسد؟(33/ نحل)] تعبير به صفا صفا اشاره به اين است كه ملائكه در صفوف مختلفى وارد محشر مى‏ شوند و احتمالا فرشتگان هر آسمان در يك صف حضور مى ‏يابند و گرداگرد اهل محشر را مى‏ گيرند.[17]

وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّكْرَى﴿٢٣

درآن روز جهنم را حاضر کنند، آن روز است که انسان بیدارمي ­شود، اما از این بیداری او را چه سود؟ (٢٣)

 بعید نیست مراد به آوردن جهنم پرده برداری از روی آن باشد، هم چنان که فرموده: [وبرزت الجحیم لمن یری، و دوزخ برای هر بیننده آشکار می ­شود. (نازعات/36)]، و [برزت الجحیم للغاوین، دوزخ برای گمراهان ظاهر می­ شود. (شعراء/91)]، و [لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید، تو در دنیا که بودی از این جهنم غافل بودی، عالم قیامت بود، تو نمی دیدی، امروز پرده تو را برداشتیم، لذا اکنون چشمت خیره و تیزبین شده است. (ق/12)]. در واقع انسان می­ فهمد که آنچه در دنيا به او دادند، همه از باب امتحان بوده و او در کار خود کوتاهی کرده، امّا اين تذکر برايش هيچ سودی ندارد. چون تذکر وقتی مفيد است که مايه ی توبه و عمل صالح بشود و در روز جزا جای عمل و توبه نيست، موقع بیداری آنها در روزی  بود که  خدا آنها  را  با دادن و ندادن نعمت­ها امتحان می­ کرد.[18]

يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي ﴿٢٤

گويد: ای کاش! برای اين زندگی­ ام چيزی فرستاده بودم. (٢۴)

جالب توجه  اين كه  نمى‏ گويد  براى  زندگى آخرتم، بلكه  مى‏ گويد:  براى  زندگيم گوئى، واژه حيات شايسته غير زندگى آخرت نيست، و زندگى زودگذر آميخته با انواع مصائب در دنيا زندگى محسوب نمى ‏شود. مانند: [و ما هذه الحياة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون) حيات دنيا را سرگرمی و بازی  می­ داند  و حيات حقيقی را حيات آخرت می ­داند(64/ عنکبوت)].[19]

فَيَوْمَئِذٍ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ﴿٢٥ وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ ﴿٢٦

پس در آن روز هیچ کس مانند عذاب کردن او عذاب نمی ­کند (25) و هیچ کس مانند بند کشیدن او به بند نمی­ کشد (٢۶)

 اين طغيانگران که به هنگام قدرت بدترين جرایم و گناهان را مرتکب شدند، در آن روز چنان مجازات می ­شوند که سابقه نداشته، همان­گونه که نيکوکاران چنان پاداش­ هایی می­ بينندکه حتی از خيال کسی نگذشته است. چرا كه او در جاى خود ارحم الراحمين است و در جاى ديگر اشد المعاقبين. نه بند و زنجير او مانندی دارد، نه مجازات و عذابش، چرا چنين نباشد؟ در حالي که نيز در اين دنيا ظالمانی بندگان مظلوم خدا را تا آنجا که قدرت داشته در بند کشيدند و سخت­ ترين شکنجه­ ها را به آنها دادند.[20]

يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿٢٧

تو اى جان آرام يافته، به اطمینان رسیده (٢٧)

نفسى مطمئنه است كه با ياد پروردگارش آرام يافته و به آنچه او راضی است رضايت می­ دهد و در نتيجه خود را بنده­ای می­بيند که مالک هيچ نفع و ضرری نيست و زندگی دنيا و سود و زيان آن را امتحان الهی می­ داند و در نتیجه اگر غرق نعمت دنیوی شود، وادار به طغیان و استکبار و فساد کردن نمی ­شود، و اگر دچار فقر و فقدان گردد، این تهی دستی و ناملایمات او را به کفر و ترک شکر وانمی ­دارد، بلکه همچنان در طريق عبوديت پا برجا می­ ماند و از صراط مستقيم خارج نمی­ شود، نه به افراط و نه به تفریط.[21]

ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ﴿٢٨

به سوی پروردگارت بازگرد، که تو از او خشنودی و او از تو خشنود است.(٢٨)

 منظور از بازگشت به سوی پروردگار، بازگشت به سوی خود اوست، يعنی در جوار قرب او جای گرفتن، بازگشتی معنوی و روحانی، نه مکانی و جسمانی. تعبير به “راضيه” به خاطر آن است که تمام وعده ­های پاداش الهی را بيش از آنچه تصور می­ کرد قرين واقعيت می­ بيند و آن چنان فضل و رحمت خدا شامل حال او می­ گردد که يک پارچه رضا و خشنودی می ­شود. و امّا تعبير به مرضيه: به خاطر اين است که مورد قبول رضای دوست واقع شده است.[22] علامه می­ فرماید: اگر نفوس مطمئنه را به صفت راضیه و مرضیه توصیف کرد، برای آن است که اطمینان و سکونت یافتن دل به پروردگار مستلزم آن است که از او هم راضی باشد، و هر قضا و قدری که برایش پیش می ­آورد کمترین چون و چرایی نکند، بنده ی خدا وقتی همواره در طریق عبودیت باشد، مستوجب رضای خدا خواهد بود.[23]

فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ﴿٢٩ وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴿٣٠

پس به جمع بندگان من درآی (٢٩) و در بهشت من داخل شو. (٣٠)

 وقتی کسی مطمئن به پروردگار خود شد، و به آن­چه از ناحیه ی پروردگارش می ­رسد، به دلیل این که حق است راضی شد، پس در آن چه او مقدر می­ کند و قضایی که او می­ راند، و امر ونهیی که او می­ کند، هیچ خواستی از خود نشان نمی­ دهد، مگر آن­چه را که پروردگارش خواسته باشد، و این همان ظهور عبودیت تامه در بنده است، پس این که فرمود: (فادخلی فی عبادی) در حقیقت امضای عبودیت وی است. و جمله (وادخلی جنتی) منزلگاه او را معین می­ کند، اين که فرمود: “بهشت من” برای نشان دادن نهايت اکرام خدا به او و نهايت تعظيم مقام صاحب نفس مطمئنه است.[24]

 – نمونه، ج 26، ص 443 – 442[1]

 – المیزان، ج 20 ص 656[2]

 – نمونه، ج 26، ص 446[3]

 – المیزان، ج 20، ص 657[4]

 – نمونه، ج 26، ص 451 – 450[5]

 – همان، ص 454 – 453[6]

 – نمونه، ج 26، ص 455[7]

 – همان، ص 456[8]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 1330[9]

 – المیزان، ج 20، ص 660[10]

 – همان، ص 661[11]

 – نمونه، ج 26، ص 463 – 462[12]

 – نمونه، ج 26، ص 464 – 463[13]

 – نمونه، ج 26، ص 466 – 465[14]

 – نمونه، ج 26، ص 467 – 466[15]

 – المیزان، ج 20، ص 664[16]

 – نمونه، ج 26، ص 471 – 470[17]

 – المیزان، ج 20، ص 666 – 665[18]

 – نمونه، ج 26، ص 473[19]

 – نمونه، ج 26، ص 474 – 473[20]

 – المیزان، ج 20، ص 667[21]

 – نمونه، ج 26، ص 477[22]

 – المیزان، ج 20، ص 668[23]

 – همان، ص 669[24]