أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ كَمَن مَّتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ ﴿٦١﴾
آیا کسی که وعده ی نیکو به او داده ایم و او دیدار کننده آن است، مانند کسی است که از متاع زندگی دنیا بهره مندش گردانیدیم، سپس او روز قیامت از جمله احضارشدگان خواهد بود. (61)
این آیه تا آخر هفت آیه بعد توضیح مضمون آیه قبل است، یعنی ترجیح پذیرفتن هدایت بر ترک آن، و پیروی هوای نفس در بهرهگیری از متاع زندگی دنیا، و در این بیان حال پیروان هدایت و پیروان هوای نفس را مقایسه مینماید، که گروه اول به چه وعده های نیکی مانند مغفرت و بهشت که خدای تعالی به آنها داده میرسند، و گروه دوم به پیشواز چه عذابهایی میروند، چون در دنیا فقط به بهره برداری از متاع زندگی مادی قناعت کردند، لذا از وعده ی نیک محروم ماندند و در قیامت از احضارشدگان برای عذاب و مؤاخذه هستند.[1]
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿٦٢﴾
و روزی که آنها را ندا می دهد و می گوید: آن شریکان من که می پنداشتید، کجایند. (62)
آیه شریفه در مورد گروه دوم می فرماید: روزی را به خاطر آورید که خدا آنها را ندا میدهد، و میگوید: کجا هستند آن شریکانی که برای من می پنداشتید. منظور از شریکان همان معبودهایی است که مشرکین در دنیا آنها را می پرستیدند، و اگر آن معبودها را شریکان خواند، به خاطر این بود که مشرکین بعضی از شؤون خدای تعالی را به آن معبودها نسبت میدادند، مانند پرستش و تدبیر. اما اگر میفرماید: خدای تعالی آنها را ندا میدهد، اشاره است به دوری آنها از خدا، و بی یاوری ایشان. کلمه ندا در جایی بکار میرود که بخواهند کسی را از راه دور صدا بزنند.[2]
قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَـٰؤُلَاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا ۖ تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ ۖ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ ﴿٦٣﴾
آنان که حکم عذاب برایشان حتمی شده میگویند: پروردگارا! اینانند کسانی که گمراه شان کردیم، گمراه شان کردیم همچنان که خود گمراه شدیم. به سوی تو بیزاری می جوییم. اینان ما را نمی پرستیدند. (63)
معبودهایی که مشرکین آنها را شرکای خدای سبحان می پنداشتند دو صنف بودند، یک صنف بندگان گرامی خدا بودند، از قبیل ملائکه مقرب و عیسی بن مریم (ع)، و صنف دیگر جنّ های یاغی و انسانهای گردنکشی که ادعای خدایی میکردند مانند فرعون و نمرود و… آیه مورد بحث به صنف دوم اشاره دارد، چون ملائکه و عیسی بن مریم (ع) که صنف اول هستند کسی را گمراه نکرده اند، و آیه شریفه هم سخن از اغواء کرده و فرموده: پیشوایان شرک از مشرکین که آنها را می پرستیدند بیزاری میجویند و میگویند: پرردگارا! ما اینها را گمراه کردیم، همانطور که خود گمراه شدیم، یعنی درست است که گمراهی آنان با اغواء ما بود، چون ما خود گمراه بودیم، ولی آنطور نبود که ما به گمراهی مجبورشان کنیم، همچنان که ما به اختیار خود گمراه شدیم، ایشان نیز به اختیار خود گمراه شدند، ما از اینها بیزاریم چون ما نمی توانستیم ایشان را مجبور کنیم که ما را بپرستند.[3]
وَقِيلَ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ ۚ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُوا يَهْتَدُونَ ﴿٦٤﴾
و گفته شود: شریکان خود را فراخوانید. پس آنها را میخوانند، ولی پاسخ شان نمیدهند و عذاب را میبینند، کاش هدایت یافته بودند. (64)
در قیامت به مشرکین گفته میشود، معبودهایی را که به خیال خودتان شریکان خدا میدانستید صدا بزنید تا بیایند و پرستندگان خود را یاری نموده عذاب را از ایشان دفع کنند، آنها معبودهای خود را صدا میزنند، امّا از سوی آنان پاسخی نمیشنوند، در این هنگام عذاب الهی را میبینند، ومیگویند: ای کاش در دنیا به عذاب قیامت و حقانیت آن معتقد میشدیم، و هدایت را میپذیرفتیم.[4]
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ ﴿٦٥﴾ فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنبَاءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لَا يَتَسَاءَلُونَ ﴿٦٦﴾
و روزی که خدا آنها را ندا می دهد و میگوید: فرستادگان را چه پاسخ دادید؟ (65) پس در آن روز خبرها برایشان پوشیده بماند، پس از یکدیگر نمیپرسند. (66)
به خاطر بیاور روزی را که خدای سبحان آنها را ندا میکند و میفرماید: در پاسخ آن کسانی که خدای تعالی به سوی شما فرستاد، و شما را به سوی ایمان و عمل صالح دعوت کرد چه گفتید؟ امّا کفار در آن روز راه نجات از همه طرف به رویشان بسته میشود، و دستشان از تمامی اسباب بریده و کوتاه میگردد، و وقتی تمامی اسباب برای آنان از تأثیر ساقط شد، در آن روز دیگر نمیتوانند به اخبار راهی پیدا کنند تا چیزی را دستاویز خود قرار داده، و به وسیله آن عذر تراشی کنند و خود را از عذاب نجات دهند. و از طرف دیگر بین خودشان نیز سؤال و جوابی ردّ و بدل نمیشود، تا از راه گفتگو و مشورت بهانه و عذری پیدا کنند، و آن را دلیل بر تکذیب رسولان و ردّ دعوت ایشان قرار دهند.[5]
فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَعَسَىٰ أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ ﴿٦٧﴾
و اما کسی که توبه کند و ایمان آورد و به کار شایسته بپردازد، امید که از رستگاران شود. (67)
حرف (فاء) بر سر این آیه این معنا را میرساند که تاکنون آنچه گفتیم درباره کسی بود که کفر بورزد، و به سوی خدای سبحان هم رجوع نکند، پس بنابراین کسی که توبه کند و به خدا رجوع کند و ایمان بیاورد، و عمل صالح انجام دهد، امید آن هست که از رستگاران باشد.[6]
وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ ۗ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ ۚ سُبْحَانَ اللَّـهِ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿٦٨﴾
و پروردگار تو هر چه بخواهد می آفریند و برمیگزیند، و آنها را اختیاری نیست. منزه است خدا و فراتر است از چیزی که شریک میکنند. (68)
این آیه چهارمین پاسخ است به عذر مشرکین، میفرماید: خلقت همه چیز به خدا منتهی میشود، به همین دلیل هیچ چیزی نمیتواند از کارهای خدا جلوگیری کند، چون همه چیز مخلوق او هستند، پس خدا در نظام هستی به تمام معنا مختار است، و هیچ کس نمیتواند او را به عملی مجبور یا بر ترک فعلی وادار کند، پس (یخلق ما یشاء) یعنی هیچ چیزی از مشیت او سرباز نمیزند، نه به خودی خودش سرباز میزند، و نه به خاطر مانعی، و (یختار) یعنی در مرحله ی تشریع احکام و قوانین نیز حقیقتا او مختار است، و هر حکم و قانونی را که خواست تشریع میکند، چون حقیقت تشریع این است که خدای تعالی جنس بشر را طوری خلق کرده، و بر فطرتی ایجاد فرموده، که خلقت و فطرتش زمانی صحیح و مثمر ثمر میشود که یک عده کارهایی را که در شرع نام واجبات بر آن گذارده انجام دهد، و یک عده کارهایی که محرمات خوانده ترک کند، پس هر کاری که در به کمال و به سعادت رساندن انسان ها مؤثر است، خدای تعالی به آنها امر کرده. و اگر خدای تعالی از انسانها عمل و ترک عملی را بخواهد، دیگر انسانها در مورد خواست او اختیاری ندارند، تا بتوانند با خواست خدا در انجام عملی، یا ترک آن مخالفت کنند. در پایان میفرماید: خدای تعالی منزه است از این که مردم خود را نسبت به آنچه خدا اختیار میکند مختار بدانند، و بپندارند که میتوانند آنچه را او اختیار کرده ردّ کنند، و یا قبول نمایند، چون این به معنای آن است که انسان استقلالی در وجود و بی نیازی برای خود قایل است، و این همان شرک است. نکته: آیا انسان موجودی مختار است یا مجبور؟ جواب این است که اختیار انسان تکوینی است، یعنی این که اختیار او یکی از اجزا و سلسله ی علل است، و اسباب و علل خارجی نیز در تحقق افعال اختیاری او دخیلند، مثلا اگر خوردن انسان را در نظر بگیریم که یکی از کارهای اختیاری اوست، هم اختیار او دخیل است، هم وجود طعام در خارج، هم این که دست او به فرمان باشد، دهان او هم بتواند آن را بجود، و دستگاه بلع او هم سالم باشد، بتواند لقمه را فرو ببرد، و صدها اسباب دیگر که در این عمل اختیاری انسان دخیلند. پس یکی از آن علل اختیار انسان است، ما بقی علل از حیطه اختیار انسان خارج هستند، و خدای سبحان در رأس همه این علل و اسباب قرار دارد، حتی اختیار انسان نیز منتهی به خداست، چون او هم انسان را خلق کرده و هم قوه ی اختیار را به او عطاء کرده است، پس اختیار انسان مطلق و به تمام معنای کلمه نیست.[7]
وَرَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ ﴿٦٩﴾
و پروردگار تو آنچه را سینه هایشان مستور میدارد و آنچه را آشکار میکنند، میداند. (69)
اگر این آیه را دنبال آیه قبلی قرار داد، اشاره به این است که خدای تعالی آنچه را برای ایشان اختیار کرده، به دلیل این است که او به ظاهر و باطن آنها، یعنی به گناهان ظاهر و شرک باطن ایشان آگاه بوده، خواسته تا به حکمت خود پاکشان کند. و این که میفرماید: و پروردگار تو آنچه را که سینه های آنان پنهان داشته، و آنچه را که ایشان اظهار میدارند، میداند، به خاطر این است که مخزن اسرار مردم سینه های ایشان است.[8]
وَهُوَ اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَىٰ وَالْآخِرَةِ ۖ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٧٠﴾
و اوست خداوند جز او معبودی نیست، و حمد در دنیا و آخرت از آن اوست. و به سوی او بازگردانده می شوید. (70)
آیه شریفه می فرماید: خدای سبحان مختار است، و همه ی اختیارات متعلق به اوست، پس او سزاوار این است که به بندگان حکم کند که تنها او را عبادت کنند، که یگانه معبودی است که مستحق عبادت است، و بر بندگان هم واجب است حکم او را گردن نهاده، تنها او را بپرستند. آن گاه آیه سه دلیل را برای استحقاق پرستش خدا بیان میکند، 1) تمام نعمتهایی که در دنیا و آخرت وجود دارد، همه از ناحیه خدای تعالی است، زیرا خالق مطلق تنها اوست، پس اگر هر نعمتی به واسطه ی جمال و کمالش مورد ستایش قرار میگیرد، در واقع این ثنا و ستایش منتهی به خدا میشود، از این رو کسی جز خدا مستحق پرستش نیست. 2) خدا مالک مطلق تمام عالم است، و حاکمیت تکوین و تشریع در اختیار اوست، و یکی از آثار مالکیت خدا این است که حکم کند که مملوکین و بندگانش کسی غیر او را نپرستند. 3) رجوع همه ی شما به سوی اوست، تا به حساب و جزای افراد رسیدگی کند، و کسی غیر از او محاسب و جزا دهنده نیست، پس تنها اوست که باید پرستش شود و لا غیر.[9]
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّـهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَـٰهٌ غَيْرُ اللَّـهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ ۖ أَفَلَا تَسْمَعُونَ ﴿٧١﴾
بگو چه می پندارید؟ اگر خدا شب را تا روز رستاخیز بر شما ادامه دهد، جز خداوند کدامین معبود برای شما روشنی می آورد؟ آیا نمی شنوید؟ (71)
آیات مورد بحث سخن از بخش عظیمی از مواهب الهی را بیان میفرماید که هم دلیلی است بر مسأله توحید و نفی شرک، و هم نمونه ای است از نعمتهای خداوند که به خاطر آن شایسته حمد و ستایش است، و هم گواهی است بر مختار بودن او در نظام آفرینش و تدبیر این جهان. نخست به نعمت بزرگ نور و روشنایی روز که مایه هر جنبش و حرکت است اشاره کرده.[10] اگر فرمود: به من بگویید اگر خدا شب را تا روز قیامت یکسره قرار میداد چه میکردید، و اگر شب را مقید به روز قیامت کرد، برای این بود که بعد از رسیدن روز قیامت دیگر شبی نخواهد بود. سپس می فرماید: در چنین صورتی کدام یک از معبودهای شما روز را برایتان می آورد، و به این وسیله حکم خدای تعالی را شکسته شما را از تاریکی نجات میدهد، تا بتوانید به دنبال معاش بروید؟آیا گوش تفهم و تفکر ندارید تا تفکر کنید؟ و بفهمید که معبودی غیر خدای تعالی نیست.[11]
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّـهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَـٰهٌ غَيْرُ اللَّـهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ ۖ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ﴿٧٢﴾
بگو چه می پندارید؟ اگر خدا روز را تا روز قیامت بر شما اد امه دهد، جز خدا کدامین معبود برای شما شبی می آورد که در آن آرام گیرید؟ آیا نمی بینید؟ (72)
در این آیه سخن از نعمت ظلمت و تاریکی به میان می آورد، و میفرماید: جز خدا کدام معبودی برای شما شبی می آورد تا بتوانید در آن استراحت کنید، و خستگی و تعبی که از کار روز شما دست داده زایل نمایید. جالب این که در آیه ای که راجع به یکسره شدن شب است نشنیدن را آورده، و در این آیه که مربوط به روز است ندیدن را ذکر کرده،که مناسب با روشنایی است، و فرموده: آیا نمی بینید؟ و منظور از این دیدن، دیدن تفهم و تذکر است، که چون چنین بینایی و شنوایی را نداشته اند، آنها را کور و کر خوانده است.[12]
وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿٧٣﴾
و از رحمت خداست که شب و روز را برای شما پدید آورد تا در آن بیارامید و از کرم او بجویید و شاید که شکرگزار باشید. (73)
این آیه در حقیقت نتیجه گیری از دو آیه قبل است، میفرماید: حال که شرک مشرکین به آن دلایل باطل است، مطلب حق و غیر قابل انکار این است که فقط خداست که از روی رحمتش برای شما شب قرار داد، تا در آن استراحت کنید، و روز قرار داد تا در آن رزقی را که فضل و عطیه خداست جستجو نمایید، باشد که شما شکرگزار باشید. جمله (و من رحمته جعل لکم) اشاره به این مطلب دارد که: استراحت و آرامش در شب و طلب رزق در روز و هدایت خلق به سوی شکر خالق، همه و همه آثار رحمت خدای سبحان است. [13]
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿٧٤﴾
و روزی که ندایشان میدهد و میگوید: کجایند آن شریکانی که برای من می پنداشتید. (74)
این آیه همان آیه 62 همین سوره است، این تکرار ممکن است به خاطر این باشد که در قیامت در مرحله اول یک سؤال انفرادی از آنها میشود، تا به وجدان خویش بازگردند و شرمنده شوند، اما در مرحله دوم سؤالی در محضر عموم وشاهدان و گواهان که در آیه بعد به آن اشاره شده مطرح میشود، تا در حضور آنها از کار خود شرمنده و شرمسار گردند. [14]
وَنَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّـهِ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ ﴿٧٥﴾
و از هر امتی گواهی جدا میکنیم و میگوییم: برهان خود را بیاورید. پس بدانند که حق از آن خداست و آنچه افترا می بستند از دست شان میرود. (75)
در آن روز از هر امتی گواه و شاهد اعمالی را برمی گزینیم، سپس از آنها مطالبه ی برهان میکنیم، و از ایشان میخواهیم که دلیلی قاطع بر این که خدا شرکایی دارد، بیاورند. اما در روز قیامت، حق که در دنیا آمیخته با باطل بود، جدای از هر باطلی ظهور میکند، در آن روز هر باطلی که در دنیا خود را به صورت حق درآورده بود، از میان برداشته میشود، و از شدت ظهور حق، تمام افتراهایی که مشرکین بسته بودند از بین میرود، و دیگر نیازی نیست که از مشرکین دلیل بخواهند، و چون دلیلی نمی یابند به وحدانیت خدای تعالی در الوهیت پی میبرند.[15]
إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَيْهِمْ ۖ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ ۖ إِنَّ اللَّـهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ ﴿٧٦﴾
قارون از موسی بود و بر آنان ستم کرد، و از گنجینه ها آن قدر به او داده بودیم که حمل خزائن او بر یک گروه نیرومند سنگینی میکرد، آن گاه که قوم وی به او گفتند: سر مستی نکن که خدا سر مستی کنندگان را دوست ندارد. (76)
قارون از اقوام موسی (ع) بود، اما بر آنها ستم و ظلم کرد، و علت این بغی و ظلم آن بود که ثروت سرشاری به دست آورده بود، آیه میفرماید: ما آن قدر اموال و ذخایر و گنج به او دادیم که حمل خزائن او برای یک گروه زورمند مشکل بود، و چون قارون ظرفیت کافی و ایمان قوی نداشت، این ثروت فراوان او را فریب داد و به انحراف و استکبار کشانید. بنی اسرائیل به قارون میگویند: این همه خوشحالی آمیخته با غرور و غفلت نداشته باش که خدا شادی کنندگان مغرور را دوست ندارد. قابل توجه این که: مفاتح جمع مَفتَح به معنی محلی است که چیزی را در آن ذخیره میکنند، مانند صندوقهایی که اموال را در آن نگهداری میکنند.[16]
وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّـهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ۖ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا ۖ وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّـهُ إِلَيْكَ ۖ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ ۖ إِنَّ اللَّـهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ﴿٧٧﴾
و در آنچه خدا به تو داده سرای آخرت را بطلب و سهم خود را از دنیا فراموش مکن و همانطور که خدا به تو احسان کرده، احسان کن و در زمین فساد مجوی، که خدا فسادگران را دو ست ندارد. (77)
در ادامه بنی اسراییل به قارون میگویند: در آنچه خدا از مال دنیا به تو داده خانه ی آخرت را بطلب، و با انفاق این اموال در راه خدا، و کسب رضای او، آخرت خود را آباد کن. و فراموش نکن که نصیب تو از مال دنیایی که به تو روی آورده مقدار بسیار اندکی است، و آن همان مقداری است که می پوشی و می نوشی و میخوری، بقیه اش زیادی است، که برای غیر خودت باقی میگذاری، پس از آنچه به تو داده به قدر کفایت بردار، و باقی را احسان کن، همانطور که خدا از در احسان به تو انفاق کرده، چون خودت مستحق و مستوجب آن نبودی. و آنچه خدا از مال و جاه و حشمت به تو داده در مسیر فساد بکار نگیری، که خدا مفسدان را دوست ندارد، چون اساس خلقت بر صلاح و اصلاح است.[17]
قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِي ۚ أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّـهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا ۚ وَلَا يُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ ﴿٧٨﴾
گفت: من اینها را از روی علمی که نزد من است یافته ام. آیا ندانست که خدا نسل هایی را پیش از او نابود کرد که از او قویتر و مال اندوزتر بودند؟ مجرمان از گناهان شان پرسیده نمیشوند. (78)
قارون در پاسخ آنان گفت: آنچه من دارم احسان خدا نیست، و بدون استحقاق بدستم نیامده، بلکه همه ی اینها در اثر علم و کاردانی خودم جمع شده، چون راه جمع آوری مال را بلد بودم، پس خود من فقط مالک این اموالم، هرچه بخواهم میتوانم بکنم، میتوانم آن را در انواع لذتها و گسترش نفوذ و سلطنت، و به دست آوردن مقام و رسیدن به هر آرزوی دیگر صرف کنم، و هیچ کس هم نباید در کارم مداخله کند. قرآن به این منطق قارون پاسخ میدهد، و میفرماید: آیا او ندانست که در قرون قبل و مردمان قبل از او کسانی بودند که از او کاردانتر و نیرومندتر و ثروتمندتر بودند؟ ایشان هم مثل او فکر میکردند که مال و نیرو همه از خودشان است، ولی خدا به همین جرم هلاکشان کرد، پس اگر تنها علت مال و ثروت و قدرت آنان علم و کاردانی آنهاست، و اصلا پای خدا و فضل و احسان او در کار نیست، باید آن اقوام گذشته هلاک نمیشدند، و علم و مهارتشان آنها را از هلاکت نجات میداد، و اموالشان عذاب و بلا را از آنها دور میساخت، حال آن که نه علمشان به کارشان آمد و نه اموال و جمعیت شان. البته ایشان را مهلت نمیدهیم و به عذرهایی که ببافد گوش نمیدهیم، چون مؤاخذه الهی مانند مؤاخذه بشر نیست که تحت تأثیر عذرهای مجرمین قراربگیرد، خدای سبحان عالم و شاهد اعمال هر کسی است و مؤاخذه او را نمیتوان با نیرنگ پاسخ داد، لذا از هیچ مجرمی نمیپرسد که چه کردی؟ بلکه تنها مطابق با جرمش علیه او حکم رانده، و او بدون هیچ درنگی عذاب میشود، عذابی که به هیچ وجه برگشت ندارد.[18]
فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ ۖ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ﴿٧٩﴾
پس قارون با تجملات خود بر قومش برآمد. کسانی که طالب زندگی دنیا بودند گفتند: ای کاش! مثل آنچه به قارون داده شده به ما داده میشد واقعا او صاحب بهره ای عظیم است. (79)
وقتی قارون همه ی ثروت خود را به نمایش گذاشت، کسانی که زندگی دنیا را هدفن هایی جنب و جوش خود میدانند، و هدف دیگری ورای آن نمی بینند، و از آخرت غافل و جاهلند، نمیدانند که خدا در آخرت چه ثواب ها برای بندگان خود فراهم کرده، به همین دلیل اموال قارون را سعادتی عظیم شمردند، و بدون این که قید و شرطی در کلام خود بیاورند، گفتند: ای کاش! آنچه را قارون دارد ما هم میداشتیم، چون او بهره ای عظیم و سعادتی بزرگ دارد.[19]
وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّـهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ ﴿٨٠﴾
و دانش یافتگان گفتند: وای بر شما! پاداش خدا برای کسی که ایمان آورده و کار شایسته کرده بهتر است، و آن را جز صابران درنیابند. (80)
در مقابل گروه عظیمی که گنج قارون را آرزو میکردند، گروه اندکی عالم و اندیشمند، پرهیزگار و با ایمان که افق فکرشان از این مسایل بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، این مؤمنین بنی اسرائیل آنها را مورد خطاب قرار دادند و گفتند: وای بر شما! ثواب و پاداش الهی برای کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام میدهند بهتر است، و البته این ثواب الهی تنها در اختیار کسانی قرار میگیرد که صابر و شکیبا باشد. آنها که در مقابل زرق و برق های هیجان انگیز و زینت های دنیا استقامت به خرج میدهند، و در مقابل هر ناکسی سر فرود نمی آورند، آنها که در هنگام شدائد، و نیز در برابر اطاعت ها و هم چنین ترک گناهان خویشتنداری میکنند. جالب این که: در برابر جمله (الذین یریدون الحیاة الدنیا) که درباره گروه اول آمده، تعبیر به (الذین یریدون الحیاة الآخرة) نمیکند، بلکه تنها تکیه بر علم میکند، چرا که علم خمیر مایه و ریشه ایمان و استقامت و عشق به ثواب الهی و سرای آخرت است. ضمنا تعبیر به (الذین اوتوا العلم) پاسخ کوبنده ای است به قارون که خود را عالم میدانست، قرآن میگوید: عالم اینها هستند که افق فکرشان این چنین بلند است، نه تو خیره سر و مغرور.[20]
فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّـهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ ﴿٨١﴾
آنگاه قارون را با خانه اش در زمین فرو بردیم و او در برابر خدا هیچ گروهی نداشت که یاری اش کنند و خود از انتقام گیرندگان نبود. (81)
پس ما او و خانه اش را در زمین فرو بردیم، و هیچ جماعتی نداشت که او را در برابر عذاب الهی یاری کند، و خود نیز نمیتوانست خویشتن را یاری کند، و این درست بر خلاف پنداری بود که یک عمر در سر می پرورانید، و فکر میکرد آن ثروت و جمعیت و خدم و حشمی که با علم خود به دست آورده، شرّ را از او دفع میکند، اما آن جماعتی که دور او بودند، وآن ثروت و قوت، او را از عذاب الهی نجات نبخشید، و این ادعایش باطل شد، که میگفت من خودم مستحق این ثروت هستم، و نیازی به خدا ندارم، و این نبوغ علمی خودم است که جلب خیر و دفع ضرر از من میکند، پس به این ترتیب معلوم شد آنچه داشته خدا به او داده بود.[21]
وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّـهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ ۖ لَوْلَا أَن مَّنَّ اللَّـهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا ۖ وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ ﴿٨٢﴾
و کسانی که دیروز موقعیت او را آرزو میکردند صبحگاه میگفتند: عجبا، مثل این که خدا روزی را برای هر کس از بندگانش بخواهد گسترش میدهد یا تنگ میگیرد، اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را فرو برده بود. عجبا، گویی که کافران هرگز رستگار نمیشوند. (82)
میفرماید: همانهایی که دیروز آرزو میکردند ای کاش به جای قارون بودند، بعد از فرو رفتن قارون در زمین اعتراف کردند به این که آنچه قارون ادعا میکرد و ایشان تصدیقش میکردند، باطل بوده، و وسعت و تنگی رزق به مشیت خداست، نه به قوت و جمعیت و داشتن نبوغ فکری در اداره زندگی. سپس با یقین و بدون هیچ تردیدی گفتند: اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ما را هم به قعر زمین فرو میبرد. در آخر برای بار دوم اظهار ندامت میکنند، و میگویند، ای وای! گویی کافران رستگار نمی شوند، و این مطلب را به این دلیل گفتند، چون قبلا گفته بودند: ای کاش ما جای قارون بودیم، زیرا قارون ها رستگارند.[22]
تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ﴿٨٣﴾
آن سرای آخرت است که برای کسانی قرار میدهیم که در زمین خواستار برتری جویی و فساد نیستند، و عاقبت از آن پرهیزگاران است. (83)
این آیه و آیه بعدی نتیجه گیری از داستان قارون است. میفرماید: این خانه آخرت، یعنی بهشت را اختصاص به افرادی میدهیم، که اراده ی برتری جویی و استکبار بر بندگان خدا و ایجاد فساد از طریق ترویج گناهان در زمین را ندارد، زیرا هر گناهی چون موافق نظام هستی و فطرت انسان نیست به فساد زندگی منتهی میشود. نکته جالب این است که نمیفرماید: بهشت را به برتریجویان و مفسدان نمیدهیم، بلکه میفرماید: به کسی که اراده ی برتری جویی و فساد دارد، نمیدهیم، تا بفهماند که این حکم شامل افرادی که میخواهند برتر از دیگران باشند و فساد کنند، اما موقعیت آن را نمییابند، نیز میشود. در آخر میفرماید: عاقبت نیک و پسندیده که همان سعادت آخرت یا سعادت دنیا و آخرت است به مردم تقوا پیشه میرسد. این آیه شریفه عمومیت دارد، یعنی میرساند که هر کس در زمین به نوعی مرتکب فساد و گناه شده باشد به بهشت نمیرود، اما آیه 31 سوره نساء این حکم عام را تخصیص زده و میفرماید: اگر از گناهان بزرگ اجتناب کنید ما گناهان کوچکترتان را جبران میکنیم و شما را به منزلی آبرومند میبریم.[23]
مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا ۖ وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٨٤﴾
هر که نیکی بیاورد، برای او بهتر از آن خواهد بود، و هر که بدی آورد، آنها که بدی کردند جز آنچه کرده اند کیفر نبینند. (84)
کسی که کار نیکی کند پاداشی بهتر از آن دارد، برای این که پاداشش به فضل خدا چند برابر میشود. و کسی که عمل زشتی کند مجازاتی جز همان اعمالش داده نمی شود، یعنی بر آنچه کرده است چیزی اضافه نمی شود، و در این ، کمال عدل الهی است، همچنان که پاداش ده برابر دادن به کار نیک کمال فضل اوست. منظور آیه از بدکاران کسانی هستند که زیاد معصیت میکنند، و خطا سراپایشان را گرفته، نه کسی که در عمر یک گناه از او سر میزند، اما کسی که هم گناه میکند و هم حسنه به جا میآورد، درباره اش امید آن هست که خدای تعالی او را بیامرزد. این را باید دانست که ملاک در حسنه و سیئه آن اثری است که از آنها برای انسان حاصل میشود، و به خاطر آن آثار، اعمالی را حسنه و اعمال دیگری را سیئه مینامیم، نه بر جِرم واسکلت اعمال که یک نوع حرکت است. ثواب و عقابی هم که بر اعمال مترتب میشود، باز به لحاظ آن آثار است، نه بر متن عمل، همچنان که میفرماید: [اگر اظهار کنید آنچه در دلها دارید، و نیز اگر اظهارش نکنید، به هر حال خدا شما را با آن محاسبه میکند. (بقره/284)].[24]
إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَىٰ مَعَادٍ ۚ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَىٰ وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٨٥﴾
بی تردید، همان که این قرآن را بر تو واجب کرد تو را به جایگاهت بازمیگرداند. بگو: پروردگارم کسی را که هدایت آورده و کسی را که در گمراهی آشکار است بهتر می شناسد. (85)
یعنی همان کسی که واجب کرد بر تو که قرآن را بر مردم بخوانی و ابلاغ کنی و دستوراتش را به کار بندی، به زودی تو را به مکه برمیگرداند، همانطور که تورات را بر موسی نازل کرد، و با نزول آن قدر و منزلت خودش و قومش را بالا برد. و این وعده ی جمیلی است به مؤمنین که به زودی از فتنه ها و شداید و سختی که گرفتارش هستند نجاتشان میدهد، و دینشان را بر همه ادیان تقدم و برتری میبخشد. سپس خدای سبحان به رسول گرامی خود (ص) دستور میدهد به فرعونهای زمان خود، یعنی بزرگان مشرکین که تکذیبش کردند، و به سحر نسبتش دادند، همان را بگوید که موسی (ع) به آل فرعون گفت، یعنی آیه 37 همین سوره. چون این عبارت بیانگر این است که ضلالت مشرکین به خاطر تکذیب خود پیامبر نیست بلکه طبعا به خاطر تکذیب دین آن حضرت است، چون در هر دو آیه میفرماید: قل ربی اعلم من جاء الهدی، بگو پروردگار من به کسی که هدایت را می آورد آگاه تر است.[25]
وَمَا كُنتَ تَرْجُو أَن يُلْقَىٰ إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ ۖ فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرًا لِّلْكَافِرِينَ ﴿٨٦﴾
و تو امید نداشتی که این کتاب بر تو القا شود، جز این که رحمتی از پروردگار تو باشد. پس هرگز پشتیبان کافران مباش. (86)
یعنی همانطور که قرآن را بر تو نازل کرد، با این که اصلا هیچ انتظارش را نداشتی، تو را به سوی مکه و آنچه آرزویش را داشتی برمیگرداند. و این که کتاب نازل کردن بر تو یک امر عادی مانند سایر حوادث عادی نیست، تا کسی امیدوار و در انتظارش باشد، بلکه رحمتی خاصه است از ناحیه ی خدای تعالی، پس بر آنجناب واجب است که در قبال این نعمت، و نعمت پیشرفت دینش، و رسیدن آن به نهایتی که باید برسد، در برابر جلوگیری کفار از آیات خدا بعد از این که بر او نازل شده تسلیم نگردد، از کفار بیزاری جوید، و معین و یاور آنان نباشد.[26]
وَلَا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيَاتِ اللَّـهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَيْكَ ۖ وَادْعُ إِلَىٰ رَبِّكَ ۖ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿٨٧﴾
مبادا تو را از آیات خدا بعد از آن که بر تو نازل شده است بازدارند، و به سوی پروردگارت دعوت کن، و زنهار از مشرکان مباش. (87)
در این دو آیه آخر چهار دستور به پیامبر (ص) داده شده و چهار توصیف از پروردگار به عمل آمده است، و مجموع بحثهایی را که در آیات این سوره آمده تکمیل میکند. نخست میفرماید: نباید کفار تو را از آیات خداوند بعد از آن که بر تو نازل شد، بازدارند. گرچه نهی متوجه کفار است، اما مفهومش عدم تسلیم پیامبر (ص) در برابر کارشکنی ها و توطئه های آنهاست. به این ترتیب به پیامبر (ص) دستور میدهد هنگامی که آیات نازل شد باید با قاطعیت روی آن بایستی، و هرگونه دو دلی و تردید را از خود دور سازی. ثانیاً مردم را به سوی پروردگارت دعوت کن، خداوندی که صاحب اختیار و مربی و پرورش دهنده تو است. ثالثاً از مشرکین نباش، که راه توحید آشکار است، و رهروان آن بر صراط مستقیمند.[27]
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّـهِ إِلَـٰهًا آخَرَ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٨٨﴾
و با خداوند معبود دیگری مخوان، خدایی جز او نیست. جز ذات او همه چیز فانی است. فرمان از آن اوست و به سوی او بازگردانده میشوید. (88)
بالاخره چهارمین دستور، تأکید مجددی است بر نفی هرگونه شرک، میفرماید: هیچ معبود دیگری را با خدا مخوان، چون غیر او هیچ معبودی نیست، زیرا هر موجودی که تصور شود هلاک میشود مگر خدا که نه در ذات خود هلاک میشود، و نه صفات کریمه او، که منشأ فیض او هستند، و بدون وقفه و تا بی نهایت مشغول افاضه ی فیضند، مانند رحمت، فضل، احسان و سایر صفاتش. آیا غیر خدا هیچ موجوی اینطور است؟ پس هیچ معبودی جز او نیست. سپس اشاره میکند که حکم و حاکمیت و تدبیر نظام هستی در انحصار خدای تعالی است و بازگشت همه، سرانجام به سوی اوست، و به این ترتیب وحدانیت خدا را در الوهیت اثبات و هرگونه شرکی را نفی میکند. وهابیون از عبارت “با خدا کس دیگری را نخوان” استدلال میکنند که هیچ نامی را همراه خدا نباید برد و توسل به ائمه را به این تر تیب نهی میکنند، اما نکته ای که ایشان از آن غافلند عبارت “مع الله” است، یعنی قرار دادن موجودی مستقل در کنار خدا که این شرک است، در حالی که اگر اذن و فرمان شفاعت را از خدا بدانیم، و معصومین (ع) را اولیاء خدا و تابع محض او ببینیم، دیگر جایی بر استقلال این عزیزان باقی نمیماند تا نفی توحید باشد.[28]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 847[7]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 847[9]
– المیزان، ج 16، ص 111 – 110[15]
– نمونه، ج 16، ص 154 – 153[16]
– المیزان، ج 16، ص 118 – 117[17]
– المیزان، ج 16، ص 121 – 118[18]
– نمونه، ج 16، ص 166 – 165[20]
– المیزان، ج 16، ص 125 – 124[21]
– المیزان، ج 16، ص 126 – 125[22]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 851[23]
– المیزان، ج 16، ص 128 – 127[24]
– المیزان، ج 16، ص 136 – 135[25]
– المیزان، ج 16، ص 139 – 138[26]