ترجمه و توضیح سوره القلم 27 – 1

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی‎ که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش‎ از آن مؤمنين است.

نۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ ﴿١

سوگند به قلم و آنچه با قلم می ­نويسند (١)

خدا به قلم و نوشته سوگند ياد می­کند از اين جهت که، قلم و نوشته از عظیم ­ترين نعمت­ های الهی است که خدا بشر را با آن هدايت کرده، تا به وسيله­ ی آن حوادثی را که از ديده­ ها پنهان و يا آنچه در دل­هاست ضبط کند و در موقع لزوم آن را حاضر سازد. پس قلم و نوشتن در عظمت، دست کمی از کلام ندارند. و در عظمت اين دو نعمت، همين بس که خدای سبحان بر انسان منت نهاده که وی را به سوی کلام و قلم هدايت کرده، و طریق استفاده از اين دو نعمت را به او ياد داده.

مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ﴿٢

که تو به خاطر نعمتی که پروردگارت به تو ارزانی داشته مجنون نيستی(٢)

مراد از اين نعمت،  نعمت  نبوت است، چون دلايلی که  دلالت بر نبوت آنجناب می­ کند، هرگونه اختلال روانی و عقلی را از آنجناب دفع می­کند، زيرا اگر دفع نکند بر نبوت هم دلالت ندارد،که دراین صورت ، هدايت الهی که لازمه­ ی نظام حيات بشری است پا نمی­گيرد، و اين آيه در مقام رد تهمتی است که به آنجناب می­ زدند و مجنونش می­ خواندند.

وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ ﴿٣

و اين که برای تو اجری است قطع نشدنی (٣)

مراد از اجر، اجری است که رسالت نزد خدا دارد، و اين جمله در مقام دلخوش ساختن رسول خدا (ص) است، می­فرمايد: تو زحمات رسالت خدا را تحمل کن که برای تو اجری عظیم و هميشگی است و خلاصه زحماتت هدر نمی­رود. باید دانست آنچه خدا به بنده­ اش می­دهد تفضلی است از ناحيه­ ی او، و اگر عطایی را که در مقابل عمل بنده ­اش اجر و پاداش ناميده، و قراری را که بين اجر خود و عمل بنده­ اش دارد، معامله ناميده، اين تفضل ديگری است، نه اين که دينی است که  پرداخت می­کند. پس  منّت تنها  برای خداست،  اوست که  بر  تمامی  خلايقخود از انبيا گرفته تا پايين­ تر منّت دارد.

وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ ﴿٤

و اين که تو ملکات اخلاقی بس بزرگی داری (۴)

اين آيه شريفه هرچند به خودی خود حُسن خلق رسول خدا (ص) را می­ ستايد، و آن را بزرگ می­ شمارد، اما به این  توجه به آيات، به ویژه به اخلاق پسنديده اجتماعی ایشان نظر دارد، اخلاقی که مربوط به معاشرت است، از قبيل استواری برحق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاکاری­های اراذل، و عفو و چشم پوشی از آنها، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اينها.

فَسَتُبْصِرُ وَيُبْصِرُونَ ﴿٥ بِأَييِّكُمُ الْمَفْتُونُ ﴿٦

پس به زودی خواهی ديد وآنها نيز می­ بينند (۵) که کدام يک از شما مجنونيد (۶)

يعنی حال که معلوم شد تو ديوانه نبوده بلکه دارای مقام نبوت و مُتَخَلِق به خُلق عظیم هستی و از ناحيه پروردگارت اجر عظیمی خواهی داشت، اينک بدان که، به زودی اثر دعوتت روشن خواهد گشت و برای همه معلوم خواهد شد که چه فردی مجنون است، تو و يا تکذيب­ گران تو که تهمت ديوانگی به تو می­زنند؟

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ﴿٧

محققا پروردگار تو داناتر است به اين که چه کسی از راه او گمراه شده و او داناتر است به هدايت يافتگان (٧)

بعد از آن که با بيانات قبلی فهماند که بالاخره در اين ميان ضلالت وهدايتی است، در اين جمله مطلب را چنين تاکيد می­کند که خدا بهتر می­داند چه کسی از راه او به بي راهه رفته، و چه کسی راه او را يافته است، چون راه، راه اوست و امر هدايت هم به دست اوست، و معلوم است که صاحب راه و راهنما بهتر می­داند چه کسی در راه او و چه کسی در آن نيست و به اين شکل به پيامبر اطمینان بيشتر می­دهدکه او در مسير هدايت و دشمنان در مسير ضلالت هستند.

فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ ﴿٨ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ ﴿٩

پس تکذيب­ گران را اطاعت نکن (٨) آنها آرزو دارند نرمش نشان دهی تا آنها هم نرمش نشان دهند (٩)

يعنی وقتی معلوم شد که تکذيب­ گران تو مجنون و گمراهند پس با ايشان به هيچ وجه، نه زبانی و نه عملی موافقت و همراهی نکن. زيرا آنها دوست دارند تو با نزدیک شدن به دين آنها روی خوش به ايشان نشان دهی، ايشان هم با نزدیک شدن به دين تو روی خوش به تو نشان دهند، و خلاصه اين که دوست دارند کمی تو از دينت مايه بگذاری، کمی هم آنان از دين خودشان مايه بگذارند، و هر يک درباره­ ی دين ديگری مسامحه روا بدارد.

وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ ﴿١٠

و نيز هر فرومایه‎­ی عيب­جو که برای هر حق و باطلی سوگند می­ خورد اطاعت نکن (١٠)

 حلّاف: به معنای کسی است که بسيار سوگند می­خورد، و لازمه­ ی بسيار سوگند خوردن، اين است که سوگند خورنده احترامی برای صاحب سوگند قايل نباشد، و چون سوگند­ها به نام خدا بوده، پس معلوم می­شود سوگند خورنده، عظمتی برای خدای عزّ و جلّ قايل نيست، و همين بس است برای رذلی او. مهين: کسی است که از نظر فکری پست و حقير است.

هَمَّازٍ مَّشَّاءٍ بِنَمِيمٍ ﴿١١

و کسی را که در بين مردم سخن چين و افساد می­کند (١١)

 همّاز: يعنی بسيار عيب جو و طعنه زن. مشاء: به معنای نقل کننده سخنان مردم به سوی مردم ديگری، به منظور ايجاد فساد و تيرگی بين آنها.

مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ ﴿١٢

و کسی را که مانع رسيدن خير به خلق می­شود و تجاوزگر و گناهکار است (١٢)

منّاع خير: به معنای کسی است که منع خيرش بسيار باشد، يا از همه مردم منع خير می­کند و يا نسبت به اهلش چنين است و نمی­گذارد چيزی به آنان برسد. معتدی: به معنای از حد گذراندن ظلم و بيداد است. أثيم: به معنای کسی است که اثم و گناه بسيار کند، به حدّی که کار هميشگی و دائميش شود و از آن دست برندارد.

عُتُلٍّ بَعْدَ ذَٰلِكَ زَنِيمٍ ﴿١٣

کسی‎که علاوه برهمه­ ی ‎آن عيب­ ها، بددهن وخشن است و بی ­اصل‎ ونسب است (١٣)

عُتُل: به معنای شخص بداخلاق و جفاکار، پرخور، کينه ­توز و بهانه­ گير. زنيم: به کسی گفته می‌شود که اصل و نسبی نداشته باشد. اين آيات ٩ صفت رذيله­ ی کفاری که پيامبر را به اطاعت خود و سازش دعوت می­کردند توصیف می­کند و می­فرمايد: که نباید از فردی که صاحب اين صفات است اطاعت کنی و بايد چنين فردی از هر جامعه ­ای طرد شود.

أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ ﴿١٤

به صرف اين که مال­دار و صاحب پسران است (١۴)

درحقیقت علت پيدايش آن صفات را بيان می­کند و آن اين است که مال­داری و دلبستگی به اولاد ياغيش کرده، به نعمت خدا کفران می­ ورزد، و درنتيجه­ ی بيگانه بودن با خدا، تمامی صفات خبيثه در دلش پيدا شده، به جای اين که شکر خدا را در برابر آن اموال به­ جا آورد، و نفس خود را اصلاح کند، کفر می­ ورزد.

إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿١٥

هنگامی‎ که ‎آيات ما بر او خوانده می‌شود، می‎گويد ‎افسانه‎های خرافی پيشينيان است (١۵)

يعنی همین افراد، با آن صفات رذيله دربرابر آيات الهی موضع­گيری می‌کنند و با برچسب زدن به آيات الهی، از آن فاصله می­گيرند پس نباید از چنين افرادی اطاعت کنی و پيشنهاد سازش با آنها را بپذیری.

سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ ﴿١٦

به زودی بر بينی ­اش علامت و داغ ننگ می­ نهيم (١۶)

خرطوم تنها بينی فيل و خوک است، به کار بردن اين تعبیر درحقیقت نوعی توبیخ و ملامت است، و به اين ترتیب آن شخص با آن صفات رذيله ­اش را به خاطر عداوت شديدی که با خدا و رسول او داشت، تهدید می­کند. و ظاهرا منظور از علامت­گذاری در بينی او اين باشد که بی­ نهايت او را خوار می­کنیم و ذلّتی نشان­دار به او می­دهيم، به طوری که هرکس او را ببيند با آن علامت او را بشناسد. و نزد همگان رسوا گردد.

إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ ﴿١٧ وَلَا يَسْتَثْنُونَ ﴿١٨

قطعا ما آنها را گرفتار و مبتلا می‎کنیم، همچنان که صاحبان باغ را مبتلا کردیم،  آنگاه که سوگند خوردند که صبحگاهان آن را خواهيم چيد (١٧) و استثنا نکردند (18)

 آيات مورد بحث (١٧تا٣٣) تکذیب­ گران نبوت رسول خدا (ص) را که به آنجناب تهمت جنون می­زدند، تهدید می­کند، و تشبيهی که در آن آمده دلالت دارد بر اين که، اين تکذیب­ گران هم به طور قطع عذاب خواهند شد. می­فرمايد: صاحبان باغ قسم خوردند که ميوه­ های باغ را صبحگاهان و دور از انظار مستمندان بچينند و هيچ از آن استثنا نکنند و برای مستمندان چيزی باقی نگذارند، و اين نهايت ضعف ايمان و بخل ايشان را می­رساند. بعضی نيز احتمال داده­اند که منظور از استثنا نکردن اين است که آنها إن شاءالله نگفتند بلکه همه اعتمادشان بر نفس خودشان و اسباب ظاهری بود.

فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ ﴿١٩ فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ ﴿٢٠

پس بلايی فراگیر از ناحیه پروردگارت آن باغ را دور زد، درحالی که ايشان در خواب بودند (١٩) پس آن باغ همچون شب سياه شد (٢٠)

 اما به هنگام شب، در آن زمان که همه در خواب بودند عذاب و بلايی فراگیر از سوی پروردگار به تمام باغ فرود آمد. آتش سوزان و صاعقه­ ای مرگبار چنان بر آن مسلط شد که آن باغ  خرّم و سرسبز همچون شب  سياه و ظلمانی گرديد  و جز مشتی خاکستر از آن باقی نماند و باغ نامبرده مانند زمین باير شد.

فَتَنَادَوْا مُصْبِحِينَ ﴿٢١ أَنِ اغْدُوا عَلَىٰ حَرْثِكُمْ إِن كُنتُمْ صَارِمِينَ ﴿٢٢ فَانطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخَافَتُونَ ﴿٢٣ أَن لَّا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُم مِّسْكِينٌ ﴿٢٤

پس صبح زود يکديگر را صدا زدند (٢١) که بامدادان به سوی کشت خود برويد اگر ميوه چين هستيد (٢٢) پس  به راه  افتادند و آهسته  به هم می­گفتند  (٢٣)  که مبادا امروز فقيری در آنجا بر شما وارد شود (٢۴)

 به هرحال صاحبان باغ به گمان اين که درخت­ های پربارشان آماده برای چيدن ميوه است، در آغاز صبح يکديگر را صدا زدند که صبح شده برخيزيد و به سوی باغ خود، روان شويد اگر می­خواهيد ميوه ­های خود را بچينيد. پس به سوی باغ شان روانه شدند درحالی که به طور آهسته و مخفیانه باهم مشورت می­کردند که بايد رفتنمان از انظار مخفی باشد تا فقرا و مساکین خبردار نشوند و گرنه آنها هم داخل باغ می­شوند و ناچارمان می‌کنند که سهمی از ميوه­ ها را به آنان اختصاص دهيم.

وَغَدَوْا عَلَىٰ حَرْدٍ قَادِرِينَ ﴿٢٥ فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ ﴿٢٦ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ ﴿٢٧

و صبح کردند براين که قدرتمندانه مانع فقيران شوند (٢۵) پس هنگامی که باغ را دیدند، گفتند: محققا ما راه را گم کرده ­ايم (٢۶) بلکه ما محروم شدگانيم (٢٧)

 صبح زود به طرف باغ روان شدند درحالی که قرار آنها اين بود که ميوه ­ها را بچينند و حتی يک دانه آن را به فقرا ندهند. اما صاحبان باغ همين که باغ را بدان وضع مشاهده کردند و ديدند که چقدر اوضاع به هم ريخته است گفتند: اين باغ ما نيست ما راه را گم کرده­ ايم. بعضی از مفسرین احتمال داده‌اند که منظور اين است که، ما چه گمراه بودیم که به خود وعده داديم ميوه­ ها را چيده و به فقرا چيزی ندهیم. در اين ميان يکی از آنها می­گويد: نه تنها گمراهيم بلکه از رزق هم محروم شديم، ما که می­خواستيم مستمندان را محروم کنیم حالا خودمان محروم شديم.