ترجمه و توضیح سوره المطففین

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنين است.

وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ ﴿١

وای بر کم فروشان (١)

قرآن کم گذاشتن در پيمانه و وزن را به شدت نهی مي­ کند  و  کم فروشی  را  فساد  در زمین معرفی می­ کند.[1] در حقيقت خدا در اين آيه به افراد ظالمی که حق مردم را به طور ناجوانمرادنه­ ای پايمال می ­کنند، اعلان جنگ می­ دهد. “ويل” در اينجا به معنى شرّ يا غم و اندوه يا هلاكت يا عذاب دردناك و يا وادى سخت و سوزانى در دوزخ است، و معمولا اين واژه به هنگام نفرين و بيان زشتى چيزى به كار مى‏ رود، و يا اين كه تعبيرى است كوتاه اما مفاهيم زيادى را تداعى مى‏ كند. قابل توجه اين كه در روايتى از امام صادق (عليه ‏السلام‏) آمده كه خداوند “ويل” را درباره هيچ كس در قرآن قرار نداده مگر اين كه او را كافر نام نهاده همان­گونه كه مى‏ فرمايد: (فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم)، واى بر كافران از مشاهده روز بزرگ، از اين روايت استفاده مى ‏شود كه كم‏ فروشى بوى كفر مى‏ دهد![2]

الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ ﴿٢ وَإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ ﴿٣

کسانی که وقتی از مردم پيمانه می­ گيرند تمام می­ گيرند (٢) و چون پيمانه به مردم دهند يا براي ايشان وزن کنند کم می­ گذارند (٣)

يعنی وقتی از مردم کالایی می­ گیرند حق خود را به تمام و کامل دریافت می­ کنند، ولی وقتی می­ خواهند کالایی به مردم بدهند با کیل یا وزن ناقص می ­دهند، و مردم را به خسران و ضرر می اندازند. پس کم فروشان، حق را براي خود رعايت می­ کنند، امّا براي ديگران رعايت نمی کنند و اين خود سبب تباهی اجتماع انسانی است، که اساس آن بر حقوق متقابل است و اگر اين تعادل از بين برود و فاسد شود همه چيز فاسد می‌شود.[3] در روايات اسلامی در آداب تجارت آمده که مؤمنان  بهتر  است  هنگام  پيمانه  کمی بيشتر دهند و به هنگام گرفتن حق خود، کمی کمتر بگیرند.[4]

 أَلَا يَظُنُّ أُولَٰئِكَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ ﴿٤ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿٥

آيا آنها گمان ندارند که برانگيخته می­­ شوند؟ (۴) برای روزی بزرگ (۵)

 اگر آیه شریفه، برای اشاره به مطففین کلمه (اولئک/ آنان) را که مخصوص اشاره به دور است را برگزید، برای این است که بفهماند کم فروشان از رحمت خدا دور هستند. و اگر اکتفا کرد به ظنّ و گمان درباره مسأله ی قيامت و حساب، با اين که اعتقاد به معاد بايد علمی‌ و يقينی باشد، براي اشاره به اين حقیقت است که در اجتناب از کم فروشی احتمال خطر و ضرر آخرتی هم کافی است، اگر کسی يقين به قيامت نداشته باشد و تنها احتمال آن را بدهد همين احتمال که ممکن است قيامت راست باشد و خدای تعالی در آن روز عظيم مردم را بدآنچه کرده­اند مؤاخذه کند، کافی است که او را از کم فروشی باز بدارد.[5]

يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٦

روزی که مردم درپیشگاه پروردگار جهانیان می­ ايستند (۶)

مراد از روزی که مردم براي “رب العالمين” به پا می­ خيزند، روز قيامت است که سر از قبرها برمی آورند، و اين تعبير کنايه است از اين که بعد از مردن دوباره زنده می­ شوند تا خدا در بين آنان حکم و داوری کند.[6]

كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ ﴿٧ وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ ﴿٨

چنين نيست که آنها خيال می­ کنند، به یقین نامه ی بدکاران در سجين است (٧) و تو چه می­ دانی سجين چيست؟ (٨)

 در تفسیر اين آيات دو نظريه وجود دارد:١) منظور از كتاب همان نامه اعمال انسان­ها است كه هيچ كار كوچك و بزرگ و صغيره و كبيره ‏اى نيست مگر اين كه آن را احصا كرده، و همه چيز بى‏ كم و كاست در آن ثبت است. و منظور از سجین کتاب جامعی است که نامه ی اعمال همه انسان­ها به طور مجموعی در آن گردآوری شده، و به تعبیر ساده مانند دفتر کلی است که حساب هر يک از بستانکاران و بدهکاران را در صفحه ی مستقلی درآن ثبت می‌کنند، که اعمال همه بدکاران در يک کتاب به نام سجّين جمع آوری می‌شود و تعبیر از آن به عنوان سجّين شاید به خاطر اين باشد که محتويات اين ديوان سبب زندانی شدن آنها در جهنم است، يا خود اين ديوان در قعر جهنم جای دارد. ٢) سجّين به همان معنی مشهور و معروف يعنی دوزخ است که زندان عظیمی است برای همه ی بدکاران ويا محل سختی از دوزخ می­باشد که هرکس در آن بيفتد بيرون آمدن برايش نيست. و منظور از كتاب فجار همان سرنوشتى است كه براى آنها رقم زده شده. البته درک و فهم سجّين به قدری سخت است که با زبان بشری نمی­توان آن را معرفی کرد.[7]

كِتَابٌ مَّرْقُومٌ ﴿٩

نامه­ای است نوشته و خوانا (٩)

جمله ی مورد بحث اشاره به اين معنا خواهد بود که آنچه براي آنان مقدر شده روشن است و هیچ ابهامی در آن نيست. به اين معنا که حتمی و مشخّص است و تخلف­ پذير نيست.[8]

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ ﴿١٠

وای در آن روز بر تکذيب کنندگان (١٠)

 هلاک شوند فجّار که همان تکذيب کنندگان باشند، در روزی  که  آنچه خدا برای شان مقدرکرده، و عذابی که برايشان فراهم ساخته برسرشان بيايد.[9] قابل توجه اين كه در آيه نخست سخن از مطففين (كم‏فروشان) است و بعدا سخن از فجار (بدكاران) و در آيه اخير از مكذبين (منكران قيامت) و اين به خوبى نشان مى‏ دهد كه در ميان  اين  اعتقاد  و آن اعمال رابطه نزديكى بر قرار است كه در آيات آينده به طور روشن­ترى منعكس شده است.[10]

الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ ﴿١١ وَمَا يُكَذِّبُ بِهِ إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ ﴿١٢

همان کسانی که روز جزا را دروغ می­ پندارند (١١) و تنها کسانی آن را انکار می کنند که متجاوز و گنه کارند (١٢)

معلوم است که يگانه مانعی که انسان را از گناه باز می­ دارد ايمان به زنده شدن مردگان و جزاست و کسی که در شهوات فرو رفته و دلش گناه دوست شده باشد، حاضر نيست هیچ چیزی مانع گناه او بشود، و از آن جمله مسأله­ ی قيامت را بپذیرد و نسبت به گناهان بی­ رغبت و متنفر شود. در نتیجه گناه زياد، کار او را به اينجا منتهی می­ کند که قيامت و جزا را به کلی انکار می ­نمايد.[11] يعنى ريشه انكار قيامت، منطق و تفكر و استدلال نيست، بلكه افرادى كه مى ‏خواهند پيوسته به تجاوزها ادامه دهند و در گناه غوطه‏ ور باشند منكر قيامت مى­ شوند.‏ آنها مى‏ خواهند بدون هيچ­گونه احساس مسؤوليت، و به گمان خود با نهايت آزادى و دورى از هر گونه فشار و ناراحتى وجدان به زشتكاري­ ها ادامه دهند و هيچ قانونى را به رسميت نشناسند، اين نظير همان چيزى است كه در آيه 5 سوره قيامت آمده است (بل يريد الانسان ليفجر امامه): بلكه انسان مى‏ خواهد در آينده عمر خويش پيوسته راه فجور پيش گيرد، لذا قيامت را تكذيب مى‏ كند. و به اين ترتيب همان­ گونه كه عقيده در عمل اثر مى‏ گذارد، اعمال آلوده نيز در شكل بندى عقائد تاثير مى‏ كند، اين معنى در تفسير آيات بعد روشن­تر خواهد شد.[12]

إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿١٣

و چون آيات ما بر او خوانده شود گويد افسانه­ های گذشتگان است (١٣)

چون آيات قرآن بر آنان تلاوت می­ شود، آياتی که ايشان را از گناه و نافرمانی خدا برحذر داشته و از روز قيامت و جزای آن می­ ترساند، در مقابل می­ گويند: اين­ها افسانه­ های امّت­های گذشته است.[13] به هر حال هميشه طغيانگران براى نجات از ملامت وجدان از يك سو، و از اعتراضات مردم حق­جو از سوى ديگر، بهانه‏ هاى واهى مى‏ تراشند تا خويشتن را از اين و آن راحت كنند، و عجب اين كه آنها غالبا برنامه‏ اى هماهنگ و يكنواخت داشته ‏اند، گوئى در طول تاريخ آن را در گوش هم فرو مى‏ خواندند، عناوينى همچون سحر و كهانت و جنون و اسطوره و مانند آن ! ولى قرآن در آيه بعد بار ديگر به ريشه اصلى طغيان و سركشى آنها اشاره كرده است.[14]

كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿١٤

چنين نيست که آنها خيال می­ کنند، بلکه اعمال­شان زنگاری بر دل­های­شان گردیده  است (١۴)

از اين آيه شريفه سه نکته استفاده مي­ شود، اول اين که: اعمال زشت نقش و صورتی به نفس می­ دهد و نفس آدمی را به آن صورت در می­ آورد. دوم اين که: اين نقش و صورت­ها مانع آن است که نفس آدمی حق و حقيقت را درک کند و ميان آن و درک حق حایل می­ شود. سوم اين که: نفس آدمی به حسب طبع اوليش صفا و جلایی دارد که با داشتن آن، حق را آن­طور که هست درک می­کند و آن را از باطل و نيز تقوا را از فجور تميز مي­ دهد.[15] عجب تعبير تكان­ دهنده ‏اى؟! اعمال آنها زنگار بر قلب­شان ريخته، و نور و صفاى نخستين را كه به حكم فطرت خداداد در آن بوده گرفته، به همين دليل چهره حقيقت كه همچون آفتاب عالمتاب مى ‏درخشد، هرگز در آن بازتابى ندارد، و پرتو انوار وحى در آن منعكس نمى‏ گردد.[16]

كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ ﴿١٥

چنين نيست که می ­پندارند، بلکه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند (١۵)

يعنی چنان نيست كه زنگارى كه بر قلب آنها بر اثر گناه نشسته پاك شود، آنها هم در اين جهان از مشاهده جمال حق محرومند، و هم در جهان ديگر.[17] در روز قيامت آنها از کرامت قرب و منزلت محرومند، نه اين که آنها از معرفت خدا محجوبند، چون در روز قيامت همه ی حجاب­ها برداشته مي­ شود و تمام اسباب ظاهری که در دنیا واسطه ی خدا و مخلوق بودند از کار می­ افتند و همه به خدا معرفتی کامل پيدا می‌کنند.[18] 

ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِيمِ ﴿١٦ ثُمَّ يُقَالُ هَـذَا الَّذِي كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ ﴿١٧

سپس  آنها  قطعا  به آتش  جهنم  می ­سوزند (١۶) سپس  به آنها گفته می‌شود  اين همان چيزي است که آن را دروغ می­ شمردید (١٧)

يعنی نتیجه ی محجوب بودن از خدا، ورود در جهنم است، ورودی که بيرون شدن برايش نيست. سپس به عنوان توبیخ و ملامت، خازنان دوزخ، یا از اهل دوزخ به کسانی که وارد آن می شوند، می­ گویند: اين همان چيزي است که آن را تکذیب می­ کرديد.[19]

كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ﴿١٨ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ ﴿١٩ كِتَابٌ مَّرْقُومٌ ﴿٢٠

چنان نيست که آنها می­ پندارند، بلکه نامه نيکان در عليين است (١٨) و تو­چه می­ دانی عليين چيست (١٩) نامه­ اي است نوشته و خوانا (٢٠)

 مى‏ فرمايد: چنان نيست كه آنها در باره معاد مى‏ پندارند، بلكه نامه اعمال ابرار و نيكان در عليين است. یعنی نامه ی اعمال ابرار در يک ديوان کل که بيانگر تمام اعمال مؤمنان است استقرار دارد، ديوانی که بسيار بلند مرتبه و والامقام است. و اين درست نقطه مقابل نامه اعمال فجارّ است كه در پست‏ ترين محل يا پائين‏ ترين طبقات دوزخ قرار گرفته. و منظور از کتاب مرقوم اين است که، سرنوشت و حکم قطعی الهی است که مقرر داشته نيکان در بالاترين درجات بهشت باشند. سپس براى بيان اهميت و عظمت عليين مى ‏افزايد: تو چه مى‏ دانى عليين چيست؟ اشاره به اين كه مقام و مكانى است برتر از خيال و قياس و گمان و وهم كه هيچ كس حتى پيغمبر اكرم (ص‏) نيز نمى ‏تواند ابعاد عظمت آن را دريابد.[20]

يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ﴿٢١

که مقربان شاهد آنند(٢١)

شهادت  در  این  جمله  به  معنای به چشم خود  دیدن  است،  و  مقربین گروهی از اهل بهشت هستند، که درجه ی آنها از درجه ی عموم ابرار بالاتر است، پس منظور آیه این است که مقربین علیین را با اراده ی خدای تعالی می بینند، و خدای عز و جل نظیر این مشاهده را درباره ی دوزخ آورده، و فرموده: (کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم)، و از این آیه استفاده می شود که مقربین همان اهل یقین هستند.[21]

إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ ﴿٢٢

به یقین نیکان غرق در نعمتند (٢٢)

مفهوم اصلى “نعيم” به معنى نعمت بسيار است، به اضافه ذكر آن به صورت نكره كه در اينجا دليل بر عظمت و اهميت است، نشان مى‏ دهد كه آنها داراى آن­چنان نعمت­ها و بركاتى هستند كه نمى‏ توان آن را توصيف كرد، و اين تعبيرى است جامع و سربسته براى اشاره به همه مواهب مادى و معنوى بهشت.[22]

عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ ﴿٢٣

بر تخت‎ها تکيه زده تماشا می‌کنند (٢٣)

“ارائک” به معنى تخت­هاى زيباى سلطنتى است، و يا تخت­هاى پر زينتى كه در حجله‏ گاه مى‏ نهند، و در اينجا اشاره به تخت­هاى بسيار زيباى بهشتى است كه نيكان بر آن تكيه مى‏ كنند. در تعبير ينظرون (نگاه مى‏ كنند) كه به صورت سربسته بيان شده نمى‏ فرمايد به چه مى‏ نگرند؟ تا مفهوم وسيع و گسترده‏ اى داشته باشد، آرى آنها به لطف خدا مى‏ نگرند، به جمال بى‏ مثال او، به انواع نعمت­ هاى بهشتى، و به زيبائي­هاى خيره‏ كننده‏ اى كه در بهشت برين است مى ‏نگرند، چرا كه يكى از مهم­ترين لذات انسانى لذت ديد و نگاه است.[23]

تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ ﴿٢٤

در سيماي­ شان طراوت و خرّمی نعمت را می ­یابی(٢۴)

 خطاب در این جمله به رسول خدا (ص) است، اما نه به این اعتبار که پیامبر است، بلکه به این اعتبار که می تواند نظر کند، و بشناسد، پس این حکم شامل هرکسی است که بتواند نظر کند و بشناسد، پس هر کس به چهره ی بهشتیان نظر کند، طراوت و خرمی ناشی از برخورداری از نعمت­هاي بهشت را در چهره ­شان می­ شناسد.[24]

يُسْقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ ﴿٢٥

از شراب زلال سربسته‎ ای به آنها می ­نوشانند (٢۵)

 آنها از آن شراب سيرآب مي­ شوند. بعد از لذت نگاه و آرامش و نشاط، به نعمت شراب بهشتيان اشاره می­ کند، شرابی که معصيت ­زا و جنون آفرین نيست، بلکه هوش و عقل و نشاط می ­آفريند، شرابی که از هر ناخالصی و آلودگی به دور است و در بسته بودن آن نيز، تأکیدی است برخلوص و دست نخوردگی آن. علاوه بر اين استفاده از چنين ظرف­هایی نشانه احترام خاص به ميهمان مى ‏باشد، ظرفى كه آن را بسته‏ اند و مهر كرده‏ اند و مهرش تنها به دست ميهمان شكسته مى‏ شود.[25]

خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ ﴿٢٦

مُهر و مُومش مُشک است و مشتاقان باید درآن رقابت کنند (٢۶)

يعنی ظرف­های شراب به جای گِل و لاک و امثال آن که در دنیا به وسیله ی آنها مهر و موم می کردند، با مُشک مُهر شده­ اند، و هنگامی که دست بر مهر می­ نهند بوی عطر مُشک در فضا پراکنده مي­ شود. می­ فرماید: [سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض پيشى بگيريد بر يكديگر براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان، و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين اس(21/ حدید)]! و يا [و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السماوات و الارض(133/ آل عمران)]. به هر حال تعبيرى كه در آيه آمده است زيباترين تعبيرى است كه براى تشويق انسان­ها براى وصول به اين نعمت­هاى بى‏ مانند از طريق ايمان و عمل صالح تصور مى‏ شود، و فصاحت قرآن مجيد را به عالي­ترين وجه منعكس مى‏ كند.[26]

وَمِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ ﴿٢٧ عَيْنًا يَشربُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ ﴿٢٨

و ترکیب آن از چشمه ی تسنيم است (٢٧)چشمه ­ای که مقربان از آن می ­نوشند (٢٨)

از اين آيات استفاده مى‏ شود كه تسنيم برترين شراب طهور بهشتى است كه مقربان آن را به طور خالص مى ‏نوشند، ولى براى ابرار مقدارى از آن را با رحيق مختوم كه نوع ديگرى از شراب طهور بهشتى است مى‏ آميزند! در اين كه چرا اين شراب يا اين چشمه تسنيم ناميده شده است (با توجه به اين كه تسنيم از نظر لغت به معنى چشمه‏ اى است كه از بالا به پائين فرو مى‏ريزد) بعضى گفته‏ اند به خاطر آن است كه اين چشمه مخصوص در طبقات بالاى بهشت قرار دارد، و بعضى ديگر گفته‏ اند شرابى است كه از آسمان بهشت فرو مى ‏ريزد. در حقيقت شراب هاى بهشتى انواعى دارد: بعضى در نهرها جارى است كه در آيات متعددى از قرآن به آن اشاره شده است. و بعضى در ظرف­هاى دربسته مهر شده است، چنان كه در آيات بالا آمد، و از همه مهمتر شرابى است كه از آسمان بهشت و يا طبقات بالاى آن فرو مى‏ريزد و اين همان شراب تسنيم است كه هيچ يك از نوشيدني­ هاى بهشتى به پاى آن نمى ‏رسد، و طبعا تاثيرى كه در روح و جان بهشتيان مى‏ گذارد از همه عالي­تر و پرجاذبه‏ تر و عميق­ تر است، و نشئه روحانى حاصل از آن غير قابل توصيف است. البته بايد اين حقيقت را بار ديگر تكرار كنيم كه اينها همه شبحى است كه از دور ديده مى ‏شود، و گرنه توصيف نعمت­هاى گرانقدر و بى ‏نظير بهشتى با هيچ زبان و قلمى ممكن نيست، و حتى به گفته خود قرآن از فكر هيچ كس نمى ‏گذارد [فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين (الم سجده 17)].[27]

إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ ﴿٢٩ وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ ﴿٣٠

افرادی که مجرم بودند پيوسته به افرادی که ايمان آورده بودند، می­ خنديدند (٢٩) و هنگامی که از کنار آنها می­ گذشتند، به یکدیگر چشمک می ­زدند. (٣٠)

 مراد از جمله ی آنان که ايمان آوردند، همان ابرار هستند که در اين آيات مورد گفتارند، و اگر اين طور تعبير کرده براي اين است که بفهماند علت خنديدن کفار به ابرار و استهزا کردن آنها تنها ايمان آنان بود، و همچنین تعبير از کفار به جمله (آنان که جرم می­کردند)، براي اين است که بفهماند علت اين که کفار، مسلمانان ابرار را مسخره می­ کردند، اين  بود که مجرم بودند. وقتی به مؤمنين برمی­ خوردند،  با  اشارات  چشم  و ابرو يکديگر را به استهزای آنان وا­می­ داشتند.[28] 

وَإِذَا انقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ انقَلَبُوا فَكِهِينَ ﴿٣١

و هنگامی که به سوی خانواده ی خود (همفکران خود) باز می­ گشتند شاد بودند (٣١)

 يعنی اگر در برخورد با مؤمنان اقدام به سخریه و استهزا می­ کردند، در جلسات خصوصی نيز همين برنامه‌ را بازگو می­ کردند و از عملی که انجام داده بودند اظهار خوشحالی می­کردند. گويی فتح نصيب آنها شده و در غياب آنها همچنان به مسخره کردن آنها می­ پرداختند.[29]

وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَـؤُلَاءِ لَضَالُّونَ ﴿٣٢

و هنگامی که آنها را می­ ديدند می­ گفتند: اين­ها بی­ تردید گمراهند (٣٢)

يعنی کفار، مؤمنان را گمراه می­ دانستند؛ چرا که شرک و بت ­پرستی را رها کرده و به سوی ايمان به خدا و توحید خالص رو آورده­ اند و لذات نقد دنيا را به نعمت­ هاي نسيه آخرت فروخته ­اند.[30]

وَمَا أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حَافِظِينَ ﴿٣٣

و درحالی که آنها (مجرمين) به نگهبانی مؤمنان فرستاده نشده بودند (٣٣)

یعنی خدای تعالی این مجرمین را نفرستاده تا مؤمنین را حفظ نموده، هر چه درباره آنان داوری کردند، بپذیرند. در واقع مسخره­ کنندگان را مسخره می­ کند و با تعبيری مانند فضولی موقوف!  به  آنها  جواب  می­ دهد که  به  شما چه  مربوط که در  مورد  مؤمنان قضاوت و داوری می­ کنيد.[31]

فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ ﴿٣٤

امّا امروز مؤمنان به کفار می­ خندند (٣۴)

يعنی در قيامت مسأله بر عکس است و مؤمنين به کفار می­ خندند و اين نوع عذاب دردناک براي اين مغروران مستکبر است، اگر به جای مجرمین، کلمه ی  کفار  آمده  به جهت اين است که به حقيقت حال آنها و منشأ اعمال زشت­ شان رجوع کرده باشد.[32]

عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ ﴿٣٥ هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ ﴿٣٦

بر تخت‎ها تکيه زده تماشا می­ کنند (٣۵) آيا کفار پاداش اعمال شان را گرفتند؟ (٣۶)

آنهايي که ايمان آوردند بر بالای تخت­ هایي در حجله قرار دارند و به کيفر کفار تماشا می­ کنند، کيفری که به جرم کارهای زشت به آن مبتلا شدند، که يکي از اين افعال مسخره کردن و خنديدن به مؤمنين بود، و به این اکتفا ننموده وقتی نزد هم فکران خود برمی­ گشتند خوشحالی می­ کردند که من چنین و چنان کردم، و تازه مؤمنین را گمراه می­ خواندند.[33]

 

 – المیزان، ج 20، ص 553[1]

 – نمونه، ج 26، ص 245 – 244[2]

 – المیزان، ج 20، ص 554[3]

 – نمونه، ج 26، ص 251[4]

 – المیزان، ج 20، ص 555[5]

 – همان، ص 556[6]

 – نمونه، ج 26، ص  256 – 254[7]

 – المیزان، ج 20، ص 557[8]

 – المیزان، ج 20، ص 558[9]

 – نمونه، ج 26، ص 258[10]

 – المیزان، ج 20، ص 560[11]

 – نمونه، ج26، ص 260[12]

 – المیزان، ج 20، ص 560[13]

 – نمونه، ج 26، ص 262[14]

 – المیزان، ج 20، ص 561[15]

 – نمونه، ج 26، ص 262[16]

 –  همان، ص 263[17]

 – المیزان، ج 20، ص 562 – 561[18]

 – المیزان، ج 20، ص 562[19]

 – نمونه، ج 26، ص 272 – 271[20]

 – المیزان، ج 20، ص 563[21]

 – نمونه، ج 26، ص 273[22]

 – نمونه، ج 26 ص 275 – 274[23]

 – المیزان، ج 20، ص 569 – 568[24]

 – نمونه، ج 26، ص 275[25]

 – نمونه، ج 26 ، ص277 – 276[26]

 – نمونه، ج 26، ص 280 – 279[27]

 – المیزان، ج 20، ص 571 [28]

 – نمونه، ج 26، ص 285[29]

 – همان، ص 286[30]

 – المیزان، ج 20، ص 572[31]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 1317 [32]

 – المیزان، ج 20، ص 573[33]