ترجمه و توضیح سوره انبیاء 20 – 1

 

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوندی که رحمت عامّش از آن همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.

 اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُّعْرِضُونَ ﴿١

مردم به حساب شان نزديك شده و آنها همچنان در غفلت و بى‌خبرى رويگردانند (1)

آيه در مقام يادآوري خودِ حساب است نه روز حساب، براي اين كه آنچه مربوط به اعمال بندگان مي‏شود حساب اعمال است و مردم مسؤول پس دادن حساب اعمال خويشند، و بدين جهت حكمت اقتضا مي‏كند كه از ناحيه پروردگارشان ذكري بر آنان نازل شود و در آن ذكر (كتاب)، مسؤوليت آنان را براي شان شرح دهد و بر مردم هم واجب است كه با جديت هر چه بيشتر به آنچه ذكر مي‏گويد گوش دهند و دل هاي خود را از آن غافل نسازند. در جمله (اقترب للناس) مراد از ناس جنس مردم است، يعني مجتمع بشري كه اكثر آنان را در آن روز مشركين تشكيل داده بودند نه خصوص مشركين، هر چند اوصافي كه براي مردم آن روز از غفلت و اعراض و استهزا و غير آن آورده اوصاف مشركين است، ولي مقصود خصوص آنان نيست. و فرمود: بدين جهت غافل و رو گردانند كه به دنيا دل بسته و به تمتع از آن سرگرم شدند، در نتيجه دل هاشان از محبت دنيا پر شد، و ديگر جايي خالي براي ياد قيامت، يادي كه دل هايشان را متاثر كند در آن باقي نماند، حتي اگر ديگران هم متذكرشان كنند باز متوجه نمي‏شوند، و همچنان در غفلت از قيامت هستند، چون آن طور كه بايد آن را تصور نمي‏كنند، و گر نه دل هاشان متاثر مي‏شد.[1] فرمود: اين ها غافل‌اند، دو عامل براي آگاهی وجود دارد، 1) عامل دروني كه همان عقل و فطرت است، كه انسان هرگز خود را پوچ نمي‌داند و خود را ابدي تلقي مي‌كند و به آينده اميدوار است، بنابراين؛ بايد براي آينده تلاش و كوشش كند. 2) عامل بيروني كه انبيا و اوليا آمدند ‌تا آنچه را كه در درون دل هاي مردم نهادينه شده آنها را شكوفا كنند. اين گروه يعني مشركان و بسياري از افراد مردم نه به نداي دروني توجه دارند نه به صلاي بيروني، لذا غافل‌اند و از دستورهاي ديني عقلي و نقلي رو برمي‌گردانند،گريزانند. منشأ ديگر اين است كه مهم ترين عامل غفلت، همين دنياست كه «حب الدنيا رأس كل خطيئه» قرآن كريم گاهي به صورت متن کلی، آن را ذكر مي‌كند كه ﴿إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾ گاهي اين متن را شرح مي‌دهد، مي‌فرمايد: ﴿مبادا اموال شما و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل سازد! منافقون/9﴾ گاهي مي‌فرمايد: ﴿و زندگى دنيا فريبشان داد، اعراف/51﴾ گاهي مي‌فرمايد: ﴿تفاخر و افزون طلبى، شما را سرگرم ساخت، تکاثر/1﴾ اين ها شرح آن متن است. بدتر از همه كساني‌اند كه از دين شان غافل شدند، بالأخره انسان نمی تواند بي دين باشد، هر مكتبي كه دارد به او احترام مي‌گذارد، براي او حرمت ويژه قائل است، دين اوست ولو بت پرستي باشد، اين كه فرمود: ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾ همين است. فرمود: بعضي دين شان را لهو و لعب قرار دادند، يا به اين معناست كه با دين شان بازي مي‌كنند، يا نه بعضي ها بازيگري را دين قرار دادند،.[2]

مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ ﴿٢

هيچ پند تازه‌اى از پروردگارشان براي شان نيامد مگر اين كه بازى‌كنان آن را گوش دادند. (2)

اين آيه بیان علت است براي جمله (و هم في غفلة معرضون)، چون اگر در غفلت و روي‏گردان نبودند، در هنگام شنيدن ذكر به لهو و لعب نمي‏پرداختند،  بلكه خود را براي شنيدن آن آماده مي‏كردند. مراد از كلمه (ذكر) كتاب های آسماني است كه خدا را به ياد آدمي می اندازد، كه يكي از آنها قرآن كريم است، پس اگر قرآن ذكري نو است، براي اين است كه بعد از انجيل نازل شده، همچنان كه انجيل نيز به خاطر اين كه بعد از تورات نازل شده نسبت به آن ذكري جديد است، و همچنين بعضي از سوره‏هاي قرآن به خاطر اين كه بعد از بعضي ديگر نازل شده نسبت به آنها جديد و نو است.[3] یعنی هر ذكري از طرف خداي سبحان بيايد اين ها مي‌شنوند، ولي بازي مي‌كنند، گويا نشنيده‌اند. سرّش آن است كه به جان شان فرو نمي‌رود، فقط از راه گوش مي‌شنود، اما اين که این را وارد قلب شان كنند، سپس تحليل و تدبر كنند، نيست. لعب براي دل نيست، مربوط به اعضا و جوارح است، اما لهو مربوط به قلب است، يعني قلب شان مشغول بازي است، چون اين‌‌چنين است حرف در اين ها اثر نمي‌كند. فرمود: قرآن فقط مذكر و يادآور است، زيرا همه اين معارف را خداوند در درون فطرت هر كسي نهادينه كرده، يعني خداوند به انسان لوح نانوشته نداد كه به انسان بگويد برو درس بخوان، در اين لوح بنويس، انسان را با سرمايه خلق كرد، آن علوم اصلي را كه علوم ميزبان و صاحبخانه است آن را به انسان داد و فرمود: ﴿پس [تشخيص‌] فجور و تقوى را به وى الهام كرد، شمس/8﴾ ، لذا قرآن مي‌شود تذكره، يعني عامل يادآوري و ياد سپاري، فرمود: آنچه را كه ما در درون اين ها نهادينه كرديم به كار نمي‌بندند، از بيرون هر چه يادآوري مي‌كنيم به يادشان نمي‌آيد. كلمه ربّ را هم ذكر فرمود: براي اين كه خداوند مربي و مدبرشان است، و اين پيام از طرف پروردگار آنهاست. پس پروردگار ما كسي است كه آفريدگار ما باشد، آن كه ما را آفريد بايد ما را بپروراند. چرا اين ها استماع مي‌كردند؟ براي آن توطئه، توطئه‌شان چه بود؟ در آیه بعد توضیح می دهد.[4]

لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هَـٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ ﴿٣

 در حالى كه دل‌هايشان مشغول بود. و آنها كه ظلم كردند، پنهانى نجوا كردند كه: آيا اين جز بشرى مانند شماست؟ آيا ديده و دانسته به جادو روى مى‌آوريد. (3)

آیه شریفه نجوا کردن را به جامعه مردم نسبت داده، چون جامعه دچار غفلت و اعراض است، و ليكن چون افراد مستضعف و بي‏طرف در ميان مردم هستند، مطلب را با قيد (الذين ظلموا) بيان فرمود، تا بفهماندكه نجوي از كساني سر زده كه ستمكار بودند.[5] اين ها ظالماني بودند كه خواستند به دين ظلم كنند و چراغ دين را خاموش كنند، لذا توطئه كردند، وقتی حرفي را چند نفر بگويند و در جامعه منتشر كنند، خيال مي‌كنند حرف همه مردم است. اين ها چند جور حرف زدند كه هم نشان مي‌دهد خودشان متحيرند، و هم نشان عمق توطئه است، كه هر كسي را از راه خاصي بتوانند بگيرند و به چاه بيندازند. لذا اين ها كارها را تقسيم كردند، به بعضي ها گفتند: شما به آشنايانتان بگوييد اين را مي‌بينيد؟ اين يك آدم معمولي است – برای تحقیر با لفظ (این) به حضرت اشاره کردند- آدم معمولي كه نمي‌تواند پيغمبر بشود، شما هم مي‌دانيد كه گفته اين سحر است، چرا ايمان مي‌آوريد؟ به بعضي ها هم ‌بگویید كه اين كارش دروغ بافی است، به بعضي ها بگوييد اين آدم خواب آلود است اضغاث و احلام آورده، به بعضي ها بگویید اين شاعر است، در جاي ديگر دارد كاهن است و امثال ذلك، اين تقسيم كار محصول مشاوره و نجواي پشت درهاي بسته است، توطئه كساني است كه اهل نجوایند، يعني زير گوش هم مي‌گويند، هم پشت درهاي بسته مي‌گويند، و هم ظالمانه دارند اين چراغ را خاموش مي‌كنند.[6]

قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿٤

گفت: پروردگار من هر گفتارى را در آسمان و زمين مى‌داند، و شنواى دانا اوست(4)

يعني خداي تعالي به هر سخني احاطه علمي دارد، چه سرّي و چه علني، و در هر جا كه باشد او شنواي گفته‏هاي شما و داناي به كارهاي شما است پس هر چه هست به دست او است، و هيچ امري به دست من نيست. اين آيه حكايت كلام رسول خدا (ص) به ايشان است كه نجوي كردند، و به صراحت نبوت آن جناب را تكذيب نموده معجزه‏اش را سحر خواندند، و در اين كلام او را به خداي سبحان حواله داده، همچنان كه در غالب مواردي كه پيشنهاد معجزه مي‏دادند به خدا حواله مي‏دهد، مانند همه انبيا كه خود را در اجابت خواسته‏هاي قوم خود هيچكاره معرفي مي‏كردند، مانند آيه (بگو: علم آن فقط نزد خداست و من صرفا هشداردهنده‌اى آشكارم، ملک/26).[7]

بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ ﴿٥

بلكه گفتند: خواب‌هاى پريشان است، بلكه آن را بر بافته، نه بلكه او شاعر است. پس باید برای ما معجزه ای بیاورد همان گونه که پیشینیان فرستاده شدند. (5)

حكايت سخنان كفار است كه چگونه افترا و تكذيب به آن جناب را درجه به درجه شدت مي‏دادند، اول گفتند: سخنان وي خواب هاي پريشانی است كه ديده و آن را نبوت خود پنداشته و كتاب آسمانيش گمان كرده، پس كار او و معلوماتش حتي از سحر هم بي‏ارزش‏تر است. سپس افتراي خود را ترقي داده، گفتند: بلكه خواب پريشان هم نيست، چون در خواب پريشان صاحبش عمدا دروغ نگفته، اما اين عمدا افترا مي‏بندد. آنگاه مطلب را ترقي بيشتري داده گفتند: بلكه او شاعر است، و اين از جهتي ديگر از تهمت قبلي سنگين‏تر است، چون كسي كه به كسي افترا مي‏بندد، فكر مي‏كند كه چه افترايي ببندم، ولي شاعر بدون هيچ تدبر هر چه به نظرش مي‏رسد مي‏گويد، و به هر تعبير كه از نظر فن شاعري خوشش آيد تعبير مي‏كند، و چه بسا كه شاعري ضروريات را هم انكار كند، و يا علنا بر باطلي اصرار ورزد، و چه بسا راستي را تكذيب و دروغي را تصديق كند. گفتند: قرآن او ما را قانع نمي‏كند، پس بايد آيتي براي ما بياورد، همان طور كه گذشتگان آوردند، مثلا ماده شتر از كوه بيرون كردند، عصا اژدها نمودند و يد بيضا داشتند. در اينجا سؤالي پيش مي‏آيد، و آن اين است كه مشركين از وثني‏ها، از اصل منكر نبوتند، با اين حال در اين اعتراضي كه كردند مساله نبوت را مسلم گرفتند؟ جواب اين است كه همين خود دليل روشني است بر اين كه مشركين در كار خود دچار تحير شده و نمي‏فهميدند چه كار مي‏كنند؟ يك وقت از راه استهزاء با رسول خدا (ص‏) مواجه مي‏شدند و نامربوط مي‏گفتند، وقتي ديگر دردسر فراهم مي‏نمودند، بار ديگر سخناني بر خلاف عقيده خودشان گفته با اين كه اصلا نبوت را منكر بودند پيشنهاد معجزه مي‏كردند، معجزاتي كه انبياي گذشته آورده بودند، با اين كه نه آن انبيا را قبول داشتند و نه معجزات شان را. ولي به هر حال از اين كه گفتند: بايد آيتي براي ما بياورد كه گذشتگان آوردند، از اين وعده ضمني بر مي‏آيد كه اگر يكي از آن آيات كه پيشنهاد كرده‏اند بياورد، ايمان خواهند آورد.[8]

مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ ﴿٦

قبل از آنها هيچ شهرى كه آنها را هلاك نموديم، ايمان نياوردند، پس آيا اينان ايمان مى‌آورند؟ (6)

در اين جمله مي‏فرمايد: كفار در وعده‏اي كه مي‏دهند دروغ گويند، و اگر معجزات پيشنهادي آنان را هم نازل كنيم باز ايمان نمي‏آورند، و در نتيجه به همين جرم هلاك خواهند شد، همچنان كه امت‏هاي گذشته وقتي درخواست معجزه كردند، و معجزه براي شان نازل كرديم، ايمان نياوردند ما نيز هلاک شان نموديم، فرمود: ﴿أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ﴾ آیا اين ها ايمان مي‌آورند؟ يعني اين ها كه بدتر از گذشته‌ها هستند، و مانند آنان اسراف‏گر و متكبرند، و به هيچ وجه، به هيچ آيتي ايمان نمي‏آورند. و در پایان به آخرين نقطه سرنوشت شان توصيف شان نمود، براي اين كه بفهماند عاقبت اجابت معجزه خواهي مردم هلاكت ايشان است، و لا غير.[9]

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿٧ وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ ﴿٨

و پيش از تو نيز نفرستاديم مگر مردانى را كه به آنها وحى مى‌كرديم. پس اگر خود نمى‌دانيد از اهل ذكر بپرسيد (7) و آنان را جسدى قرار نداديم كه طعام نخورند، و عمر جاويدان هم نداشتند. (8)

فرمود: مگر انبياي گذشته غير بشر بودند، كه انتظار داريد پيامبر شما بشر نباشد؟ بشريت كه با نبوت منافات ندارد. تنها اين است كه ما به انبيا وحي مي‏فرستيم و به ديگران نمي‏فرستيم، نبوت هم مانند ساير صفات خاصه ای است كه در هر عصري جز در يك فرد يافت نمي‏شود، و اين چيزي نيست كه بتوان انكارش كرد.[10] ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما مشركين‌ که با اهل كتاب، با يهودي ها و مسيحي ها رابطه داريد، دوتايي عليه اسلام توطئه مي‌كنيد از آنها بپرسيد پيغمبران شان از چه جنسي بودند، پس چرا مي‌گوييد: ﴿هَلْ هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾ شما كه سر و سرّتان با اهل كتاب هست، اهل كتاب هم كه متأسفانه دربارهٴ شما اغراق مي‌كنند و شما را بهتر از مسلمان ها مي‌دانند، همين يهودي ها و مسيحي ها چون ارتباط شان با مشركان و ملحدان بيش از ارتباط شان با مسلمان هاست، مي‌گويند: اين مشركان و ملحدان متمدّن‌تر از مسلمان ها هستند. ﴿آيا كسانى را كه از كتاب بهره‌اى يافته‌اند نديدى كه به هر بتى و طغيانگرى مى‌گروند و در باره‌ى كافران مى‌گويند: اينان از مؤمنان رهيافته‌ترند نساء/51﴾. گفتيد: ﴿هَلْ هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ﴾  لازمهٴ اين بشريّت خوردن و نوشیدن است و نياز به لوازم عادي دارند، و مرگ و مير هم آنها را تهديد مي‌كند، انبياي قبلي هم همين طور بودند، مثل همه انسان ها غذا مي‌خورند، زندگی می کنند و مي‌ميرند،  نه غذا خوردن مانع وحي‌يابي است، نه مرگ و مير، این لازمهٴ بشريّت است.  منتها ما آمديم از راه وحي به جوامع بشري فهمانديم كه انسان مرگ را مي‌ميراند، نه این که مرگ انسان را از پا در بياورد، ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هر كسي مرگ را مي‌چشد و هضم مي‌كند و ابدي مي‌شود. اين حرف، حرفي است كه فقط انبيا آوردند در هيچ مكتبي اين حرف نيست. انبياي گذشته جسدي بودند كه اهل غذا بودند، اگر بگوييد همان انبياي قبلي بَس بودند مي‌گوييم انبياي قبلي كه براي ابد نماندند، نمي‌ماندند، آنها هم مانند افراد ديگر محكوم مرگ بودند ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ پس چون آنها خالد نيستند، رخت برمي‌بندند، نيازي به نبيّ جديد هست.[11]

ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ ﴿٩

سپس وعده‌ى خود را بر آنها محقق كرديم و آنها و هر كه را خواستيم نجات داديم و تجاوزكاران را هلاك نموديم. (9)

در اين آيه سرانجام ارسال رسولان، و عاقبت امر مسرفان را بيان مي‏كند، كه مسرفان از هر امت، در اثر پیشنهاد معجزه به چه سرنوشتي دچار شدند. مسرفين در اين آيه همان مشركين هستند، كه از راه عبوديت به بيراهه گراييدند، و از راه بندگي تجاوز كردند.[12] فرمود: ما براي انبيا وحي مي‌فرستيم، سپس به وعده‌اي كه به آنها داديم از راه معجزه و مانند آن، صادقانه عمل مي‌كنيم. البته صِدق در اينجا به معني مطابق با واقع نيست، بلکه به معنای این است که به وعده عمل كرديم. ما انبيا را در دنیا وعدهٴ پيروزي داديم، و نامورشدن را بهرهٴ آنها كرديم، و همچنین نسبت به آینده، سعادت آخرت را به اين ها وعده داديم. سپس اين انبيا و مؤمنان به آنها را نجات داديم ﴿وَمَن نَّشَاءُ﴾ البته کسانی كه پيروان انبيا بودند. ﴿وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ﴾.[13]

لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿١٠

همانا ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه ياد شما در آن است، آيا نمى‌انديشيد (10)

گفتيد: معجزه بیارید، معجزه آورديم، اين كتاب ياد و نام خداست شما را هم نامور مي‌كند. قرآن كريم دربارهٴ يك عدّه می فرماید: ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ﴾ يعني برخي ها قبل از اين كه بميرند، مُردند. اثري از حيات در آنها نيست. بعضي ها قبل از اين كه بمیرند از يادها و تاريخ ها و صحنهٴ جامعه رخت برمي‌بندند مرده‌اند، اما برخي ها براي هميشه زنده‌اند چرا «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» براي اين كه با هر آنچه که نام و يادخداست زنده‌اند، لذا مي‌شوند وجه الله، فرمود: اگر كسي بخواهد نامور و نامبردار بشود، با قرآن باشد، نامش مي‌ماند و جاودانه می شود. اين ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ خيلي قوي‌تر و غني‌تر از ﴿إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ است، چون دين مي‌خواهد ما عاقل باشيم و نه عالِم، علم نردبان خوبي است، اما علم پنجاه درصد راه است، فرمود: مبادا وقتی عالِم شديد به آن اكتفا كنيد، چون هنوز در راهيد، اين علم براي اين است كه شما را به عقل برساند ﴿تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ، و اين مثل‌ها را براى مردم مى‌زنيم ولى جز دانايان آنها را در نمى‌يابند، عنکبوت/43﴾ پس اگر قرآن هست براي اين است كه ما را عاقل كند. عقل همان است كه اهل بيت فرمودند: «ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان».[14]

وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ ﴿١١ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ ﴿١٢ لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَىٰ مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ ﴿١٣

و چه بسيار شهرهايى را كه ستمكار بودند درهم شكستيم و پس از آنها قومى ديگر پديد آورديم (11) پس چون عذاب ما را احساس كردند، به ناگاه از شهر مى‌گريختند (12) نگريزيد و به زندگى خوش و به خانه‌هاى خود برگرديد تا شايد [فقرا] از شما حاجت خواهند (13)

آنها كه به دنبال بهانه مي‌گردند ما آنها را مَقصوم كرديم، مقصوم با صاد يعني درو كرديم و قطع كرديم و ازبين برديم. چقدر ما مردم سرزميني را كه اهل لجاج بودند از بين برديم و قريهٴ ديگر و ملّتي ديگر را روي كار آورديم. اين ها وقتي كه به خطر افتادند تازه بيدار مي‌شوند و كمك مي‌طلبند. اگر رذايل اخلاقي فقط در اذهان باشد و به جامعه سرايت نكند، و به متن زندگي نيايد، نمي‌گويند احساس شد، ولي اگر به متن جامعه آمده ديگر محسوس است، لذا فرمود: ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾ آن علائم دور براي آگاهی اين ها كافي نبود، اما وقتي نشان عذاب را ديدند و محسوس شان شد،  به شدّت فرار مي‌كنند، فرمود: وقتي عذاب ما را احساس كردند، می خواهند به سرعت به طرف نجات حركت كنند، دست و پاي شان را گُم مي‌كنند، اما به كجا مي‌توانند فرار كنند؟ ﴿أَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ بعد فرمود: كجا مي‌خواهيد فرار كنيد؟ فرار نکنید. شما قبلاً خانه‌هاي زيبا، وخوشگذرانی ها داشتید، حالا برويد به سراغ خوشگذراني‌تان، به آن مسكن هاي مجلّلتان، برويد تا از شما سؤال كنند كه چه حادثه‌اي اتفاق افتاده، آن‌گاه شما كه شاهد جريان هستيد، مي‌گوييد چگونه عذاب شروع شد، چگونه اين ملّت سقوط كرد، چگونه اين مملكت ويران شده.[15] یا از باب استهزاء به آنها گفته می شود: ندويد و از اين عذاب فرار مكنيد، بلكه به آن نعمت ها كه در آن زياده روي مي‏كرديد مراجعه كنيد، و به خانه‏هايتان برگرديد، تا شايد باز هم فقرا و بينوايان به دريوزگي شما مراجعه كنند و شما از در نخوت و غرور ايشان را از خود برانيد و يا خود را از ايشان پنهان كنيد و اين كنايه است از استعلاي ستمكاران كه خود را به جاي خدا و ارباب مردم مي‏دانستند.[16]

قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿١٤ فَمَا زَالَت تِّلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّىٰ جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ ﴿١٥

گفتند: اى واى بر ما، كه ما واقعا ستمگر بوديم (14) سخن شان پيوسته همين بود تا آنان را درو كرديم و خاموش ساختيم. (15)

از در پشيماني گفتند: واي بر ما كه مردمي ستمكار بوديم، و اين همچنان سخن ايشان بود و بر ظلم خود اعتراف و به ربوبيت خداي تعالي اقرار مي‏كردند، تا آن كه ما اين­ها را درو شده و مقطوع شان كرديم، اين كه فرمود: این ها را درو كرديم، یعنی سرپا بودند شکستیم شان، سپس خاموش شان کردیم، مثل آتشي كه به صورت خاكستر در آمده يعني شعله‌اش، نورانيّتش، حرارتش همه‌اش از بين رفته، افسرده شده‌اند، نه صدايي دارند و نه در باره‏شان گفتگويي مي‏شود.[17]

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ ﴿١٦ لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ ﴿١٧

و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است بازىچه نيافريديم (16) اگر مى‌خواستيم مشغوليتى بگيريم، قطعا آن را از نزد خود اختيار مى‌كرديم (17)

خداي سبحان كه خالق اين عالَم است گاهي به صورت اثبات، گاهي به صورت نفي بازيگري و بازيچه بودن اين نظام را ابطال كرده است، فرمود: 1) خدا حق است، آنچه از خدا صادر مي‌شود حق است، این دو به زبان اثبات، 2) خدا بازيگر نيست، جهان بازيچه نيست، اين دو به زبان نفي در آيات قرآن كريم آمده است. گاهي مي‌فرمايد: همهٴ اين­ها حكيمانه است، يعني بر اساس نظم رياضي است، مرحوم صدرالمتألهين در تفسيرشان آمده كه عالَم مثل معماري هاي حساب‌شدهٴ مهندسي نيست، براي اين كه شما در بهترين معماري و ميراث فرهنگي اگر يك آجر را از ديوار شرقي برداريد به ديوار غربي بزنيد، یا بر عکس، اين بنا فرو نمي‌ريزد، اما عالَم از بس منظّم است مثل حلقات سلسلهٴ رياضي يك عدد است، كه اگر شما عدد هشت را از بين هفت و نُه برداريد، در دستتان مي‌ماند، نمی دانی آن را كجا مي‌خواهي بگذاري؟ لذا هيچ چيزي را نمي‌شود از جاي خودش برداشت، هر چيزي را بايد سرِ جايش گذاشت. پس 1) كار حكيمانه است، 2) هدف‌مند هم هست، لذا گاهي مي‌فرمايد: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ گاهي مي‌فرمايد: ما اين نظام را خلق كرديم ﴿ تا شما را بيازمايد كه كدامتان به عمل نيكوتر است، ملک/2﴾ و گاهي اين مسائل را ريز مي‌كند. پس هر كسي هر كاري کند مسئول است، اين‌چنين نيست كه آدم رها باشد و جلويش باز و هر كاري را بخواهد انجام بدهد. فرمود: ما هيچ چيزي را باطل خلق نكرديم، اگر باطل بود وسيلهٴ سرگرمي بود. كار ما نه لعب (بازی) است، نه لهو (سرگرمی)، بر فرض محال اگر ما مي‌خواستيم بازيگري كنيم خودمان ابزار را نزد خودمان داشتيم ديگر شما را بازي نمي‌گرفتيم. خداي سبحان درباره دنيا فرمود: ﴿بدانيد كه زندگى دنيا بازى و سرگرمى و زينت و فخرفروشى شما به يكديگر و فزون خواهى در اموال و فرزندان است. حدید/20﴾، پس اگر دنيا بازيچه است و خدا بازيگر نيست، اين بازيچه را چه كسي آفريد؟ همان طور که پدرِ حكيم و عاقل و فرزانه اسباب بازي براي كودك خردسالش مي‌خرد، 1) پدر بازيگر نيست، 2) كارِ او بازیچه نيست، 3) بچّه را به بازي گرفتن حكمت است. پس بهره مندی حکيمانه از لهو و لعب دنيا برای آزمون انسان ها است. فرمود: تا شما بچه‌ايد اين ها هست، اگر عاقل و بزرگ شديد، مي‌فهميد كه اين عفطهٴ عنز (آب بینی بز) است، پس حيات دنيا بازيچه است و خداي سبحان كودكان را به بازي مي‌گيرد، و اگر كسي نخواست بازي كند راه براي علوم و معارف فراوان است.[18]

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ﴿١٨

بلكه حق را بر سر باطل مى‌افكنيم پس آن را درهم مى‌شكند و ناگهان آن نابود مى‌گردد. واى بر شما از آنچه وصف مى‌كنيد (18)

خدایا! شما فرمودید بازي نمي‌كنيد، عالم هم كه لهو و لعب است، پس اين همه طاغوت ها و ظلم ها و امثال ذلك كه خود شما الآن فرمودید: ﴿وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً﴾ پس اين ها چيست؟ ظلم كه باطل است، فرمود: در بخش های مجرّدات و ارواح انبيا و اولیا كه جاي وحي و عصمت و نبوّت و ولايت و خلافت است كه باطل اصلاً راه ندارد. در بهشت و صحنه قیامت هم كه ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ﴾ باطل راه ندارد، اما دنيا جاي امتحان است اگر جاي لهو و لعب و خلاف نباشد كه جاي امتحان نيست، باطل راه دارد ولي در تمام مقاطع تاريخي باطل سركوب مي‌شود، اين‌چنين نيست كه باطل از يك طرف، حق از يك طرف نه خير، هميشه حق پيروز است منتها اگر كسي قيام نكرد و خودش را گرفتار باطل كرد به سوء اختيار خودش آسيب مي‌بيند. فرمود: ما مغز باطل را مي‌كوبيم، دِماغ يعني مغز، خدا دامِغ است، يعني مغزكوب است. خداي سبحان مي‌فرمايد: اين حقّي كه ما آفريديم دامِغ است، دِماغ و مغز باطل را در مي‌آورد، مثل حباب هاي روي آب، وقتي دست به سرش بزني بي‌مغزيش روشن مي‌شود، اگر مغزكوب شد ديگر از بين مي‌رود، پس گاهي ما ريشه را مي‌زنيم مي‌شود ﴿كَمْ قَصَمْنَا﴾ گاهي مغز را مي‌كوبيم مي‌شود ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾. ﴿زَاهِقٌ﴾ یعنی طبعِ باطل اين است كه رفتني است، نه اين كه حالا اتفاق افتاده اين باطل رفت، نظام عالَم بر اين است كه اگر هم باطل در برهه ای جَوَلان داشت بعد مغزكوب مي‌شود. پس اگر جايي لهو، لغو، عبث، و باطل باشد كارِ خدا او را از بين مي‌برد، نه اين كه خدا با او كار ندارد.[19] خداي سبحان در كلام خود مثال هاي بسياري براي حق و باطل زده، اعتقادات مطابق واقع را حق و آنچه مطابق واقع نيست باطل، زندگي آخرت را حق و زندگي دنيا را با همه زرق و برقش كه انسان ها آنها را مال خود مي‏پندارند و به طلب آن مي‏دوند كه يا مال است و يا جاه و يا امثال آن باطل دانسته، و همچنين ذات متعالي خود را حق و ساير اسبابي كه انسان ها فريب آن را مي‏خورند، و به جاي تمايل به خدا به آنها ميل پيدا مي‏كنند، باطل خوانده است و نيز روشن مي‏شود كه عالم خلقت با همه نظامي كه در آن هست از امتزاج حق و باطل پديد آمده، آري سنت خداي تعالي بر اين جريان يافته كه: باطل را آن قدر مهلت دهد تا روزي با حق روبرو گردد، و با آن در بيفتد، تا به خيال خود آن را از بين برده، خودش جاي آن را بگيرد، ولي خدا به دست حق خود، او را از بين ببرد و نابودش كند. پس اعتقاد حق هيچ وقت در زمين ريشه‏كن نمي‏شود، هر چند كه در بعضي ادوار حاملين آن در اقليت قرار گيرند و يا ضعيف شوند، و نصرت الهي هرگز از رسولان خدا جدا نمي‏شود هر چند كه گاهي به اصطلاح، كاردشان به استخوان برسد آنچنان كه مايوس شوند و خيال كنند كه به كلي تكذيب شدند. و جمله (و لكم الويل بما تصفون) تهديد مردمي است كه معاد و نبوت را منكرند.[20]

وَلَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ ﴿١٩ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ ﴿٢٠

و هر كه در آسمان‌ها و زمين است از آن اوست، و كسانى كه نزد اويند، از پرستش وى سرباز نمى‌زنند و ملول نمى‌شوند (19) آنها شب و روز بى‌هيچ سستى تسبيح مى‌كنند. (20)

اگر تصور کردید که خداي تعالي بر بعضي از مردم و يا همه آنان مسلط نباشد و در نتيجه مردم بتوانند از گير بازگشت به او و حساب و كتاب و كيفرش فرار كنند اشتباه کردید، چون مالکیت خداي تعالي عام است و شامل تمامي موجوداتي است كه در آسمان و زمين هستند، پس او هر قسم تصرفي كه بخواهد مي‏تواند در آنها بكند و معلوم است كه اين مالکیت، مالکیت حقيقي و از لوازم ايجاد است.[21] می فرماید: شما چرا به پَست‌تر از خودتان كه حيوانات است تأسّي مي‌كنيد؟ كه فرمود: ﴿ آنها را بگذار تا بخورند و بهره‌گيرند و آرزوها سرگرم شان كند، حجر/3﴾ تا ما بگوييم ﴿ آنان جز مانند ستوران نيستند، فرقان/44﴾، شما هم مثل فرشته بشويد، فرشته‌ها كه دائماً در عبادت‌اند هيچ احساس خستگي و رنج نمي‌كنند، اهل استكبار نيستند،  دائماً خاضع‌اند از عبادت هم خسته نمي‌شوند، شما هم مي‌توانيد اين راه را داشته باشيد تا خواب و خوراك شما هم عبادی شود. درست است که انسان مثل فرشته به آن صورت نيست، اما مي‌تواند خوي فرشتگي را فراهم كند. این که فرمود: استحسار ندارند، معنايش اين نيست كه زياد خسته نمي‌شوند كم خسته مي‌شوند، بلکه آنها اصلاً خسته نمي‌شوند، و شب و روز بدون هيچ سستي، او را تسبيح مي‏گويند، و تسبيح در شب و روز كنايه از دوام آن است، يعني لا ينقطع تسبيح مي‏گويند. قلب نوراني اهل بيت هم همين طور است وجود مبارك پيغمبر(ص) فرمود: «تنام عيني ولا ينام قلبي، چشم های من می خوابند اما قلبم  نمی خوابد»[22]

 – المیزان، ج 14، ص، 370 – 369[1]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 (25/6/89) [2]

 – المیزان، ج 14، ص 373 – 372 [3]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه 2 (26/6/89) [4]

 – المیزان، ج 14، ص 378[5]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه3 (27/6/89) [6]

 – المیزان، ج 14، ص 379[7]

 – همان، ج 14، ص 381 – 380[8]

 – همان، ص 381[9]

 – همان، ص 382[10]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه4 (28/6/89) [11]

 – المیزان، ج 14، ص 384[12]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه4 (28/6/89) [13]

– همان، جلسه4 و5 (28و29/6/89) [14]

– همان، جلسه5 (29/6/89) [15]

 – المیزان، ج 14، ص 385[16]

 – همان[17]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه6 (1/7/89) [18]

 – همان[19]

 – المیزان، ج 14، ص 397 – 396[20]

 – همان، ص 399[21]

 www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه7 (2/7/89) [22]