وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ﴿٤١﴾
و همانا پيامبرانى هم كه پيش از تو بودند مورد استهزا قرار گرفتند، پس كسانى كه ايشان را تمسخر مىكردند، همان عذابى كه مسخرهاش مىكردند دامانشان را گرفت (41)
فرمود: رسول من! نگران نباش، عدّهاي از انبيا قبل از تو بودند عدّهاي از كفار و منافقين هم آنها را مسخره كردند؛ ما آنها را به خاك سياه نشانديم. لذا فرمود: ﴿ ما شرّ مسخره كنندگان را از تو دور مىسازيم، حجر/95﴾؛ آنهايي كه تو را مسخره ميكنند را هم به خاك مذلّت مينشانيم، حالا فرق نميكند به صورت كاريكاتور دانماركي باشد يا به صورت قرآنسوزي آن سفيه باشد، يا به صورت ديگر. به پيغمبر(ص) فرمود: انبيايي قبل از شما بودند که صبر كردند تو هم صبر كن، براي اين كه اين استهزا كنندهها عليه خود چاه ميكَنند، شما نگران هيچ چيزي نباش. استهزا دوتا پاسخ دارد: يكي آن كيفر تلخ جهنم؛ يكي اين که خود اين استهزا دامنگير اين ها ميشود همان طور که در زمان انبیای گذشته سابقه دارد.[1]
قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَـٰنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ ﴿٤٢﴾ أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِّن دُونِنَا لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلَا هُم مِّنَّا يُصْحَبُونَ ﴿٤٣﴾
بگو: چه كسى شما را شب و روز از رحمان حفظ مىكند؟ بلكه آنها از ياد پروردگارشان روي گردانند. (42) آيا برايشان خدايانى است كه در برابر ما از آنها دفاع كنند؟ نه مىتوانند خود را يارى كنند و نه از جانب ما حمايت مىشوند. (43)
مشركين “الرحمان” و “الله” را قبول داشتند، اما الرحمن و الله را عبادت نميكردند، آلهه را عبادت ميكردند، فرمود: به عنوان جدال احسن بگو: اگر رحمان كه شما به آن معتقديد، قصد عذاب نسبت به شما داشت و خواست آسیبی به شما برساند، چه كسي مشكل شما را حل ميكند؟ نه خودتان توان آن را داريد نه از بت ها کاری ساخته است؛ خودتان مشكل خودتان را نميتوانيد حل كنيد، بت ها مشكل خودشان را نميتوانند حل كنند، چه رسد به اين كه مشكل شما را حل كنند. «كلَئَه» يعني «حَفَظَه»؛ فرمود: چه كسي شما را حفظ ميكند اگر ذات اقدس الهي بخواهد عذاب را دامنگيرتان كند. گاهي ممكن است حادثهٴ تلخ شب پيش بيايد، گاهي ممكن است روز پيش بيايد، چه كسي شما را حفظ ميكند، ليل و نهار يعني در تمام مدّت عمر که كنايه از استمرار زمان است. چه اين كه فرمود: ﴿ و اگر خدا زيانى به تو برساند، هيچ كس جز او برطرف كنندهى آن نيست، یونس/107﴾؛ مگر خداي سبحان، شما كه به رحمان كفر ورزيديد و براي او شريك قائل شديد، شما كه از رحمان اِعراض كرديد، كافر به ذكر رحمانيد، چه پناهندگي ميتوانيد نسبت به خداي سبحان داشته باشيد. آیا غير از ما آلههاي هست كه از اين ها حمايت كند؟ اين آلهه ها مشكل خودشان را نميتوانند حل كنند، براي اين كه ما همهٴ اين ها را به جهنّم ميبريم، و دیگر این که مقرّبين دستگاه ما و مورد رضاي ما هم که نيستند. و سِمتي ندارند كه در اثر اين سِمت مشكل شما را حل كنند. پس به چه اميد به اينها پناهنده ميشويد. شفاعت حق است، اما بايد به اذن خدا باشد.[2]
بَلْ مَتَّعْنَا هَـٰؤُلَاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّىٰ طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ ﴿٤٤﴾
بلكه ما آنان و پدران شان را برخوردار كرديم، تا آن جا كه عمرشان طولانى شدآيا نمىبينند كه ما به سراغ زمين مىآييم و آن را از هر طرف مىكاهيم آيا پس آنها پيروزند؟.(44)
سرّ دیگر اعراض شان اين است كه سرگرم نعمتاند، خيال ميكنند روزگار هميشه همين طور است، در حالي كه اگر فيض الهي بيايد انسان متنعِّم است ولي اگر برگشت، ديگر چيزي آن فيض را نگه نميدارد. ما مدّتي اين ها را متنعّم كرديم، اين ها در استدراج بودند فكر ميكردند هميشه همين طور است. فرمود: اين اطالهٴ نعمت، يك آزمون الهي است. چون مدّت مديدي پدران شان متنعّم بودند، خيال ميكردند كه ذاتاً استحقاق اين كار را دارند در حالي كه بايد سنّت الهي را در تاريخ ميديدند، حضور خدا را در صحنههاي تاريخي ميديدند، اما اين ها هيچ چيزي نديدند؛ اگر قدري دقّت ميكردند، آثار ما را ميديدند. اين كه فرمود: ﴿ آيا نديدند كه ما پيوسته به سراغ زمين مىآييم و از اطراف آن مىكاهيم و خداست كه حكم مىكند و حكم او را هيچ تأخير اندازهاى نيست، و او سريع الحساب است، رعد/41﴾. ظاهر آيه اين است كه مگر شما نميبينيد هر روز در هر گوشه و كنار دنيا حادثهاي پيش ميآيد، ملّتي سقوط ميكند، امّتي، قبيلهاي، يا خانوادهاي از بين ميرود. طبق بيان حضرت نورانی امام سجاد (ع) اين «أطراف» به منزلهٴ “طرائف” است. فرمود: خداوند براي قبض روحِ “طرائفِ ارض” كه اولياي الهي، علماي الهي و مردان صالحِ سالك هستند خودش ميآيد و روح را قبض ميكند، ایشان فرمود: اين آيه ما را ترغيب به مُردن ميكند. خدای سبحان فرمود: ما بارها آمديم خودمان را نشان داديم، چراغ هايي را خاموش كرديم، قبيلهها را از بين برديم و گروهي را روي كار آورديم، چرا ما را نديدند. بنابراين، اين «اطراف» هم به معناي خودش است نسبت به جايي كه ذات اقدس الهي با قَهر ظهور ميكند، و هم به معناي “طرائف” است طبق بيان نوراني حضرت امام سجاد(ع) كه فرمود: خداي سبحان در قبض روح ما خودش حضور پيدا ميكند. امام صادق(ع) فرمود: خراب يك مملكت بهتر است از دست رفتن علماي شان. يك كشور وقتي ويران ميشود كه عالِمان دين را از دست بدهد، آنها باعث آباد شدن يك مملكتاند؛ بنابراين جامعه را علمِ الهي اداره ميكند و برابر كتاب و سنّت اداره ميشود، لذا فرمود: ﴿نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ﴾. اين نُقصان زمين به وسيلهٴ موت عالمان دين است.[3] نتیجه اين که مشركين و پدران شان را عمر داديم و اين تمتع همچنان دوام يافت تا عمرشان طولاني شد، پس دچار غرور گشته خداي را فراموش كرده و از عبادت او اعراض نمودند و جامعه قريش مشرك همين طور بودند، زيرا ايشان بعد از پدر بزرگ شان حضرت اسماعيل (ع) در حرم امن مكه وطن كردند، و به انواع نعمتها متنعم بودند، تا جايي كه بر مكه مسلط شده و قوم جرهم را از آنجا بيرون راندند، و دين پدر خود ابراهيم را فراموش نموده، بتپرست شدند. مراد از “نقص ارض از اطراف آن” انقراض بعضي امم ساكن آن است، مراد از طول عمر ايشان، طول عمر جامعه ايشان است. این ها چه كسي را دارند تا از هلاكت شان جلوگيری کند؟ آيا اگر خداي تعالي عذاب و يا هلاكت را خواسته باشد، و يا خواسته باشد كه منقرض شان كند، ايشان بر خدا غلبه ميكنند؟[4]
قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْيِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ ﴿٤٥﴾ وَلَئِن مَّسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِّنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿٤٦﴾
بگو: من تنها با وحى شما را هشدار مىدهم ولى كران چون بيم داده شوند دعوت را نمىشنوند. (45) و اگر شمهاى از عذاب پروردگارت به آنها برسد، حتما خواهند گفت: اى واى بر ما، به راستى ما ستمكار بوديم. (46)
بعد زمينهٴ معاد را ذكر ميكند، ميفرمايد: اين حرف هايي كه من ميزنم وحي الهي است، كلام كسي است كه شما و عالَم را آفريده؛ ولي آن كسي كه ناشنواست اين حرف ها در او اثر نميگذارد. ما اين معنا را بايد باور كنيم كه غير از اين چشم و گوشِ ظاهري، يك چشم و گوشِ باطني هم هست كه چيزهايي را درك ميكند. فرمود: اين ها در دنیا كَر و كورند، در قيامت هم كَر و كور محشور ميشوند. آن صداي دلپذير وجود مبارك داود كه خوانندهٴ بهشت است و قرآن را داود ميخواند ـ در بيانات نوراني حضرت امير هست كه او قاري اهل الجنّه است ـ به گوش اين تبهكارها نميرسد، چه اين كه بوي بهشت كه به فاصلهٴ چندين فرسخي ميرود به شامه شان نميرسد، چه اين كه بهشت و اهل بهشت را هم نميبينند، فقط جهنم را ميبينند، زَفير و شَهيق آتش را ميشنوند. ميگويند: ﴿ پروردگارا! چرا مرا نابينا محشور كردى حال آن كه بينا بودم، طه/125﴾؛ خداي سبحان ميفرمايد: ما تو را كور نكرديم، هر طور بودي آمدي؛ در دنيا چشمي داشتي كه فقط بدي ها را ميديد خوبي ها را نميديد، مسجد و حسينيه را نميديد، مراكز فساد را ميديد، الآن هم همان طور محشور شدي. اين كلمهٴ «مَسّ» غير از تعذيب است غير از بردن در جهنم است، 1) مَسّ كم ترين برخورد است، 2) نَفح هم آن نسيمِ ضعيف و ظريف است، 3) تاءِ نَفحَ هم تاء وحدت است، یعنی یک نسیم ضعیف. اگر یک نسیم ضعیفی از عذاب پروردگارت اين ها را مَس كند دادشان بلند است، با اين سه نشانهٴ رقّت و ضعف، حالا بيدار ميشوند. چنين عذابي در پيش است! آنگاه می گویند: اى واى بر ما، به راستى ما ستمكار بوديم.[5]
وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَىٰ بِنَا حَاسِبِينَ ﴿٤٧﴾
و ترازوهاى عدل را در روز رستاخيز مىنهيم، پس هيچ كس اندك ستمى نمىبيند، و اگر [عملى] هموزن دانه خردلى هم باشد آن را مىآوريم، و كافى است كه ما حسابرس باشيم. (47)
در جريان معاد فرمود: ما اين ترازوي قِسط را براي قيامت وضع ميكنيم تا هر كسي برابر آن ترازو پاداش يا كيفر ببيند. ترازوي قيامت مناسب با قيامت است، و تنها براي اعمال نيست، بلکه براي اخلاق و عقايد و علوم و معارف هم است. ترازوي اعمال مناسب عمل است، ترازوي خُلق و صفت، مناسب صفت است و ترازوي عقيده و فهم مطابق با آنهاست. اين ترازویی كه دو كفّه دارد در يک كفّه، وزن را ودر كفّهٴ ديگر موزون را ميگذارند، حالا عقايد و اخلاق و اعمال را با چه چیزی ميسنجيم؟ فرمود: ﴿و در آن روز معيار سنجش، حق است، اعراف/8﴾ يعني ما وقتي ترازو را نهاديم، واحد سنجش ما حق است. اين حق يک وزن است که در یک كفّه گذاشتيم، نماز، عقيده، رفتار و گفتار را در كفّه ديگر ميگذاريم. طبق اين آيه كه فرمود: ﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ﴾؛ اين ترازو، ترازوي عدل است، از چدن و امثال ذلك نيست، عدلِ مجسَّم است؛ 1) اين عدل شده ترازو، 2) وزن شده حق، 3) اعمال و عقايد ما شده موزون. وزن کننده چه كسي است؟! خداي سبحان است. لذا فرمود: امروز ديگر جا براي ظلم نيست. “قِسط” يعني سهم هر كسي را به او دادن؛ فرمود: چيزي براي ما پوشیده نيست، هر موجودي بالأخره يا حاضر است كه معلومِ ديگران است، يا مجهولِ ديگران است، حالا در اثر دوری ، ظلمت، حجاب، ريز بودن و مانند آن، هيچ كدام از اين ها براي خدا مانع نيست، ﴿اى پسرك من! اگر عمل تو هموزن دانه خردلى و در درون صخرهاى يا در آسمانها يا در زمين باشد، خدا آن را مىآورد، لقمان/16﴾؛ ريز باشد، دور باشد، زيرِ زمين باشد، فضا تاريک باشد، ما بالأخره ميآوريم. فرض ندارد كه چيزي مانع علمِ ازلي ذات اقدس الهي باشد، چون علمش ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾ است. فرمود: اين حبّهٴ خردل را اگر شما به چند حبّه تقسيم كنيد آن ذرّهاي كه به هيچ وجه قابل ديدن نيست ما آن را ميآوريم. چون از علم ما و از حيطهٴ هستي ما كه غايب نيست. اما به انسان ميگوييم تو قاضي خود باش ﴿نامهات را بخوان. كافى است كه امروز خود حسابرس خويش باشى، اسراء/14﴾ ؛ تو در محضر ما هم كه نميتواني خلاف بكني. گرچه ﴿ کافی است ما حسابرس باشیم، انبیا/47﴾ اما خودت حسابرس خودت باش. آن روز كه انسان نميتواند جز حق چيزي بگويد، براي اين كه همهٴ اعضا و جوارح او ايستادهاند شهادت بدهند، انسان چه چيزي را ميتواند كتمان بكند؟[6]
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَىٰ وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْرًا لِّلْمُتَّقِينَ ﴿٤٨﴾
و بىشك به موسى و هارون [كتاب] فرقان داديم كه براى پرهيزگاران روشنايى و يادآورى بود. (48)
“فرقان” در اصل به معنى چيزى است كه حق را از باطل جدا مىكند و وسيله شناسائى اين دو است، اما واژه “ضياء” به معنى نور و روشنائى است كه از درون ذات چيزى بجوشد و مسلما قرآن و تورات و معجزات انبياء چنين بوده است. و “ذكر” هر موضوعى است كه انسان را از غفلت و بي خبرى دور دارد، و اين نيز از آثار واضح كتب آسمانى و معجزات الهى است. ذكر اين سه تعبير پشت سر هم گويا اشاره به اين است كه انسان براى رسيدن به مقصد، نخست احتياج به فرقان دارد، يعنى بر سر دو راهي ها و چند راهي ها، راه اصلى را پيدا كند، هنگامى كه راه خود را يافت، نور و روشنائى و ضياء مىخواهد تا مشغول حركت گردد، سپس در ادامه راه، گاه موانعى پيش مىآيد كه از همه مهم تر غفلت است، نياز به وسيلهاى دارد كه مرتبا به او هشدار دهد و يادآور و ذكر باشد. قابل توجه اين كه: فرقان به صورت معرفه آمده و ضياء و ذكر به صورت نكره، و اثر آن را مخصوص متقين و پرهيزكاران مىداند، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه معجزات و خطاب هاى آسمانى، راه را براى همگان روشن مىكند، اما آنها كه تصميم بگيرند و از ضياء و ذكر استفاده كنند، همگان نيستند، تنها كسانى هستند كه احساس مسئوليت مىكنند و بهرهاى از تقوا دارند.[7]
الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ ﴿٤٩﴾
[همان] كسانى كه از پروردگارشان در نهان پروا دارند و از قيامت بيمناكند. (49)
كلمه “غيب” در اينجا، دو تفسير دارد: نخست اين كه اشاره به ذات پاك پروردگار است، يعنى با اين كه خدا از ديدهها پنهان است آنها به دليل عقل، به او ايمان آوردهاند، و در برابر ذات پاكش احساس مسئوليت مىكنند. ديگر اين كه پرهيزكاران تنها در اجتماع و ميان جامعه، ترس از خدا ندارند، بلكه در خلوتگاه ها نيز او را حاضر و ناظر مىدانند. قابل توجه اين كه در برابر خداوند تعبير به خشيت، و در مورد قيامت تعبير به اشفاق شده، اين دو واژه گرچه هر دو به معنى ترس است، ولى خشيت در جائى گفته مىشود كه ترس آميخته با احترام و تعظيم باشد، همانند ترسى كه يك فرزند، از پدر بزرگوارش دارد، بنابراين پرهيزكاران، ترس شان از خدا توأم است با معرفت: و اما واژه اشفاق به معنى توجه و علاقه توأم با بيم است، مثلا اين تعبير گاه در مورد فرزندان يا دوستان به كار مىرود كه انسان به آنها علاقه دارد ولى در عين حال از اين كه در معرض آفات و گزند هستند بيمناك است. در واقع پرهيزكاران به روز قيامت بسيار علاقمندند چون كانون پاداش و رحمت الهى است اما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند.[8]
وَهَـٰذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ ﴿٥٠﴾
و اين ذكر مباركى است كه آن را نازل كردهايم، پس آيا شما آن را انكار مىكنيد(50)
كلمه هذا اشاره است به قرآن و اگر آن را ذكر مبارك خواند بدين جهت بود كه قرآن ذكري است ثابت و دائم و كثير البركات، هم مؤمن از آن بهرهمند ميشود و هم آسايش كافر را در جامعه بشري تامين نموده است، و خلاصه همه اهل دنيا از آن منتفع ميگردند، چه آن را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند چه به حقانيت آن اقرار داشته باشند و چه منكر آن باشند. دليل بر اين معنا تجزيه و تحليل آثار رشد و صلاحي است كه همين امروز در مجتمع بشري مشاهده ميكنيم، زيرا اگر به عقب برگرديم و تا به عصر نزول قرآن و ما قبل آن پيش برويم، ميفهميم كه در اثر قرآن بشر از كجا به كجا رسيد، چه بود و چه شد، آن وقت ميفهميم كه قرآن ذكري است مبارك كه همه افراد بشر به وسيله آن رشد يافتند، حال چه اين كه خودشان با زبان اقرار كنند و يا آن كه از اقرار زباني به حقانيت آن خودداري نمايند، و منكرين حق آن را از زير پا بگذارند و نعمت عظماي آن را كفران كنند، گو اين كه مسلمين هم در انكار منكرين و كفران آنان بيدخالت نبودهاند چون مسلمانان در امر قرآن كريم اهمال نمودند، همچنان كه خود قرآن از زبان رسول خدا (ص) نقل ميكند كه در قيامت ميگويد: (پروردگارا! قوم من اين قرآن را رها كردند، فرقان/30).[9]
وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ ﴿٥١﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَـٰذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ ﴿٥٢﴾
و همانا ما از پيش به ابراهيم رشد و كمالش را عطا كرديم و ما به او دانا بوديم (51) آنگاه كه به پدر خود و قومش گفت: اين مجسمههايى كه شما به پرستش آنها معتكفيد چيستند؟ (52)
منظور از اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ يعني قبل از جريان حضرت موسي، ما به ابراهيم (ع) اين سِمت را داديم؛ در سورهٴ مباركهٴ «حجرات/7» فرمود: 1) ﴿خدا ايمان را محبوب شما كرد﴾، 2) ﴿و آن را در دلهاى شما آراست﴾، 3 و4 و5) ﴿و انكار و نافرمانى و عصيان را منفور شما گردانيد.﴾، اين سه صفت سلبي، و آن دو صفت ثبوتي، وقتي جمع شد ﴿آنها واقعا رشد يافتگان هستند﴾ می شود، پس «رُشد» در فرهنگ قرآن، مجموعهٴ آن دو صفت ثبوتي و اين سه صفت سلبي است. و «رشيد» كسي است كه دين محبوب او باشد نه «خوفاً من النار» يا «شوقاً إلي الجنّة» عبادت كند. بعضي ها از معصيت منزجرند، متنفّرند نه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» بدشان ميآيد دروغ بگويند، اين يک آدم رشيدي است، اما كسي كه از ترس دروغ نميگويد يا براي رسيدن به بهشت دروغ نميگويد، اين در راه رشد است اين هنوز به رشد نرسيده است. در اينجا فرمود: ابراهيم (ع) از رشد الهي برخوردار است؛ معلوم ميشود چه آنجايي كه برهان اقامه ميكند؛ یا آنجا كه دست به تبر ميكند بت ها را ريز ريز ميكند، بر اساس رشد است؛ رشد الهي گاهي اقتضا ميكند از ﴿ آهن را كه در آن نيرويى شديد است پديد آورديم، حدید/25﴾ مدد بگيرد، گاهي اقتضا ميكند از ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً﴾. ابراهيم (ع) هم از آهن استفاده كرد، هم از صحيفهٴ ابراهيم؛ هم تبر گرفت ﴿ پس آنها را خرد كرد، جز بزرگ شان را﴾، و هم براهين فراواني اقامه كرده است و هر دو رشد است. فرمود: ﴿وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾؛ خداي سبحان ميداند كه فلان شخص به هر قدرتي هم كه برسد عصمتش را حفظ ميكند. و كساني را كه خدا ميداند آنها به سوء اختيارشان از اين قدرت بهرهٴ صحيح نميبرند به آنها سِمتهاي كليدي نميدهد، لذا ممكن است بلعمِ باعور يا سامري را بيازمايد بخشي از مطالب را به آنها عطا كند؛ ولي هرگز به آنها پُست هاي كليدي نميدهد. آن گاه رشدش را شرح ميدهد: اين بُت ها و مجسّمههايي كه در برابر آنها خضوع و خشوع داريد و مُعتكف ميشويد برای چيست؛ آيا اين ها نافعاند، ضارّند؟ نه، دستتراشيدهٴ خود شما هستند، چرا اين ها را ميپرستيد، اينها چه كارهاند، چه کاری از اینها برميآيد؟.[10]
قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ ﴿٥٣﴾ قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٥٤﴾
گفتند: پدران خود را پرستشگر آنها يافتيم (53) گفت: قطعا شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بودهايد. (54)
گفتند: اين سنّت و ميراث قومي و فرهنگي ماست، نياكان ما عمل ميكردند ما هم عمل ميكنيم. آن گاه ابراهيم (ع) فرمود: آنچه شما و پيشينيان شما ميپرستيد آيا برای اين کار سندي داريد؟، هيچ راه عقلي براي استحقاق اين بت ها براي پرستش ارائه نكرديد؛ اگر اين ها اهل درك نيستند نافع و ضارّ نيستند، چرا اين ها را عبادت ميكنيد؟ برهاني كه ابراهيم (ع) اقامه ميكند اين است که فرمود شما ﴿فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ هستيد؛ نه قِدمَت نشانهٴ حق بودن است نه كثرت؛ نه اين كه جمعيّت شما زياد است دليل است بر اين كه حق با شماست، نه اين كه نياكان شما بتپرست بودند دليل است بر اين كه بتپرستي حق است، هيچ كدام از اين ها سند نيست.[11]
قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ ﴿٥٥﴾ قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَىٰ ذَٰلِكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ ﴿٥٦﴾
گفتند: آيا حق را براى ما آوردهاى يا از بازيگرانى (55) گفت: آرى پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را پديد آورده و من بر اين از گواهانم. (56)
آنها به حضرت ابراهیم (ع) گفتند: شما که در برابر جمعيت كنوني و نياكان ما، يعني در برابر آن قدمت و اين كثرت، حرفِ خلاف ميزني آيا برهان داري يا شوخي ميكني؟ فرمود: اهل لهو و لَعب نيستيم، برهان داريم و برهان ما اين است که كسي معبود است كه رب باشد، كسي رب است كه خالق باشد، «لا خالق الاّ الله فلا ربّ إلاّ الله فلا إله و لا معبود إلاّ الله» اين برهان مسئله. فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾؛ ابراهيم (ع) گفت: من شاهدِ دينم، اگر شاهدم، در محكمه شهادت ميدهم؛ آنجا كه بايد تبلیغ کند با برهان و استدلال آمد، آنجا كه بايد دفاع کند با تبر آمد، و آنجا كه بايد در آتش باشد تسلیم است.[12]
وَتَاللَّـهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ ﴿٥٧﴾ فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ ﴿٥٨﴾ قَالُوا مَن فَعَلَ هَـٰذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ ﴿٥٩﴾
و به خدا سوگند پس از آن كه پشت كرديد و رفتيد، قطعا براى بتهاى شما چارهاى خواهم كرد (57) پس آنها را خرد كرد، جز بزرگشان را، تا به سوى او مراجعه كنند (58) گفتند: چه كسى با خدايان ما چنين كرده است؟ او واقعا از ستمكاران است.(59)
كلمه كيد، به معناي تدبير و چارهجويي پنهاني عليه كسي و به ضرر او است، مردم آن شهر گاهگاهي دسته جمعي به بيرون شهر ميرفتند، حال يا عيدشان بوده و يا مراسمي ديگر، و در آن روز شهر خالي ميشد، و ابراهيم (ع) ميتوانسته نقشه خود را عملي كند. امت نامبرده امتي نيرومند، و داراي شوكت و تعصب نسبت به بت ها بودهاند، و ابراهيم (ع) هم براي آنان مردي ناشناس بوده، چون در ميان آنان نشو و نما نكرده، و اين ابتداي دعوت ابراهيم (ع) به دين توحيد بوده، و جز او هيچ كس دين توحيد را نداشته، و از همه اين ها گذشته اين با احتياط سازگار نيست، كه ابراهيم (ع) دشمن خود را به نيت خود خبر دهد، آن هم به اين صراحت كه به ايشان بگويد: روزي كه همه به بيرون شهر ميرويد، من به حساب بت هايتان ميرسم، مگر اين كه احتمال دهيم اين حرف را به بعضي از مردم شهر گفته، به كساني كه ميدانسته این راز را برملا نمی کنند. ابراهيم (ع) بتها را قطعه قطعه كرد، مگر بزرگتر از همه را، كه آن را خرد نكرد،[13] چرا اين كار را كرد؟ تا اين هايي كه معتقد بودند بت بزرگ چيز ميفهمد، مقرّب إلي الله، و شفيع عندالله است و ضارّ و نافع است، بیايند از او سؤال كنند كه چه كسي اين ها را ريز ريز كرد؟ اگر اين بت ها هيچی نميفهمند و هيچ كارهاند و هيچ سِمتي ندارند، پس نبايد معبود باشند. وقتي كه از آن مراسم عيد فارغ شدند و از بيرون شهر وارد شهر شدند و طبق عادت شان وارد اين بتكده شدند ديدند بت ها به صورت هيزم در آمدند، گفتند: چه كسي اين كارها را كرده است، اين جزء ستمكاران است.[14]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه31-30 (10-9/8/89) [1]
– همان، جلسه32-31 (11-10/8/89) [2]
– همان، جلسه33 – 32 (12 – 11/8/89) [3]
– المیزان، ج 14، ص 440 – 439[4]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه33 (12/8/89) [5]
– المیزان، ج 14، ص 447 – 446[9]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه36 (18/8/89) [10]
– المیزان، ج 14، ص 450 – 449[13]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه37 (19/8/89) [14]