ترجمه و توضیح سوره حج 60 – 41

الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّـهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿٤١

كسانى كه چون در زمين به آنها توانايى دهيم نماز برپا مى‌دارند و زكات مى‌دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى‌كنند، و سر انجام همه كارها با خداست. (41)

حالا كه حكومت تشكيل دادند اوّلين كار آنها اين است كه نماز را به پا مي‌دارند، ما خيال مي‌كنيم اقامهٴ نماز امر آسانی است، اگر نماز باشد همهٴ مشكلات حل است، چون شيطان بر نمازگزار وقتي حرمِ دلش محفوظ ماند، وسوسه نمی کند، انسانی که  نه كينهٴ كسي را در بر دارد نه خيال فاسد در سر، اين ها نماز را اقامه مي‌كنند، قبلا گفته شد که نماز خواندني نيست، چون ستون دین است و ستون را كسي نمي‌خواند بلکه ستون را به پا مي‌دارند، ما چون نماز را قرائت می کنیم ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ گيرمان نمي‌آيد، نماز به پا داشتني است ﴿أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾، دومین کارشان این است که زكاتِ واجب را عطا مي‌كنند. یعنی در هر عصر و زمانی در جايي زكات داده شد، ولي فقرِ فقرا برطرف نشد بر ديگران واجب است كه تأمين كنند، و اگر يك نفر مي‌داند بر او واجبِ عيني است، چند نفر مي‌دانند بر آنها واجب كفايي است. و سومین کارشان امر به معروف و نهي از منكر است که غير از ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ است، غير از سخنراني و تدريس است، غير از منبر رفتن و ارشاد کردن است. امر به معروف يعني يك آدمِ طاغي همهٴ اين ها را می داند، مسئله برايش روشن است، ولي عالماً عامداً گناه مي‌كند، اينجاست كه خداي سبحان يك ولايت متقابلي براي همهٴ مؤمنان جعل كرده كه مؤمنين ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ اين ولايت متقابل، همان امر به معروف است و اگر كسي مثلاً در ماه مبارك رمضان روزه مي‌خورد، كسي نهي از منكر كرد و اين گوش نداد، دوتا گناه مرتکب شده، يكي اين كه روزه خورد، يكي اين كه حرف اين شخص را گوش نداد، چون امر به معروف كه واجب شد اطاعتِ اين امر هم واجب است، اين كاري به موعظه و تبليغ ندارد اين فرمان است، پس اگر فرمان وليّ را كسي گوش ندهد معصيت است، چون فرمود: مؤمنين ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ اين امر کننده، اين نهی کننده وليّ است، آن مولّيٰ‌عليه حتماً بايد گوش بدهد، پدر كه وليّ است اگر امر كرد پسر بايد گوش بدهد. مرحلهٴ اولیه امر به معروف، انزجار قلبي است ما اگر دیدیم كسي بيراهه مي‌رود قلباً بايد منزجر باشيم اين بر ما واجب است، اگر هيچ تفاوتي و انزجار قلبي نداشته باشيم اين مرحله را انجام نداديم اين هم يك گناهي است. مرحلهٴ بعد از آن جلوگيري لفظي است، فلانی چرا اين كار را مي‌كني؟ اين امر به معروف است اين براي وظيفهٴ ماهاست كه در سطح مردميم. بخش سوم و چهارم براي حكومت است که حد زدن و كُشتن، اگر كسي قصدِ انفجاري دارد، يك گناه مهمّي را مي‌خواهد انجام بدهد حكومت اسلامي مي‌تواند او را بكُشد. در هيچ حادثه‌اي اين طور نيست كه روزگار مبهم بگذرد، مگر اين كه در اثناي حادثه باشد وگرنه حادثه‌اي كه به پايان رسيد در هر حادثه‌اي ﴿لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ عاقبت همه کارها از آن خداست، نه اين كه فقط در صحنهٴ قيامت باشد.[1]

وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ ﴿٤٢ وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ ﴿٤٣ وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَىٰ فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ ﴿٤٤

و اگر تو را تكذيب كنند، البته پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود نيز تكذيب كردند (42) و نيز قوم ابراهيم و قوم لوط (43) و همچنين اهل مدين و موسى نيز تكذيب شد پس كافران را مهلت دادم، سپس گريبان آنها را گرفتم عقوبت من چگونه بود (44)

اين آيه تسليت رسول خدا (ص) است به اين بيان كه تكذيب قوم او چيز نو ظهوري نيست، چون قبل از ايشان امت هاي بسيار بودند كه پيغمبران خود را تكذيب كردند . بعد نكته‌اي كه به مخالفان دارد فرمود: ما همان طوري كه آنها را خاك كرديم شما را هم خاك مي‌كنيم. به اين بيان كه سرانجام امت هاي گذشته به جرم تكذيب شان، هلاكت و ابتلاء به عذاب خداي تعالي بوده. از جمله امت هاي مذكور يكي قوم نوح، بعد عاد كه قوم هود پيغمبر بودند، و ثمود  كه قوم صالح پيغمبر بودند، و قوم ابراهيم، قوم لوط و اصحاب مدين يعني قوم شعيب است، و نيز تكذيب موسي را نام مي‏برد. بعضي گفته‏اند: اگر نفرمود قوم موسي، بدين خاطر است كه قوم موسي بني اسرائيل بود كه به وي ايمان آوردند و تكذيب كنندگان موسي فرعون و قوم او بودند.[2] فرمود: من به کافران مقداري مهلت دادم تا تجربه كنند، برگردند، توبه و اِنابه كنند. چون توبه نکردند، اين ها را گرفتيم، يك عدّه را به دريا ریختیم، يك عدّه را به عمق زمين انداختیم، يك عدّه هم ﴿ بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ، امّا عاد، با تندبادى توفنده و سركش هلاك شدند خدا آن را هفت شب و هشت روز پياپى بر آنها مسلط كرد، الحاقه/7﴾ هر كدام از اقوام را به يك وضعي گرفتار كرديم، فرمود: ببينند كه نهي از منكرِ من چگونه است؟ خدا هميشه هست نهي از منكر مي‌كند، او نَكير است، اين نَكير تنها براي قبر نيست، خداي سبحان براي يك عدّه بشير و مبشّر مي‌فرستد، كه اگر اين مُرده در برزخ جواب سؤال ها را داد يكي بشارت مي‌دهد مي‌شود مبشّر، ديگري اجرا مي‌كند مي‌شود بشير. اگر از جواب سؤال ها ماند يكي تهديد مي‌كند، يكي هم اجرا مي‌كند آن‌كه اجرا مي‌كند مي‌شود نكير، خدا فرمود: نكيرِ مرا ديديد، يعني اخذِ با زَجر مرا ديديد؟ اين نكير بودن و اين اخذِ زاجرانه در طول تاريخ بود با شما هم هست. فرمود: اين نهي از منكر كار من است، شما خليفهٴ من هستيد وقتي من به شما حكومت اسلامي دادم اين‌چنين نهي از منكر كنيد. [3]

فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ ﴿٤٥

و چه بسيار شهرها را كه ستمكار بودند هلاک شان كرديم، و اينک آن شهرها بر سقف‌هايش فرو ريخته است، و بسا چاه‌هاى آب كه رها شده و قصرهاى افراشته  (45)

می فرماید: چه بسيار قريه‏ها كه ما اهل آنها را به خاطر اين كه ظالم بودند و در حالي كه مشغول ظلم بودند هلاك كرديم، در نتيجه آن قريه‏هاي آباد به صورت خرابه‏هايي در آمد كه اول سقف ها، و بعد ديوارها روي سقف‏ها فرو ريخت، آن چاه هايي كه منبع درآمدهاي كشاورزي و دامداري آنها بود آنها به چه صورت درآمد؟ فرمود: ﴿وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ﴾ چاه بود آب فراوان داشت، اما معطّل بود ديگر كسي از آن استفاده نمي‌كرد، برخي از قصرها كه محكم ساخته بودند آنها ماند، ﴿وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ﴾ شِيد، يعني گچ، مَشيد يعني گچ‌كاري، قصري كه گچ‌كاري و گچ‌بُري هنري داشت و جزء ميراث فرهنگي بود اين را ما نگه‌داشتيم. پس اين قصرِ مَشيد و آن بِئر هم معطّل ماند آن بناهاي عادي هم ويران شد، آ‌ن مردم هم به هلاكت رسيدند چه در شهر چه در روستا، اين كيفيت ﴿نَكِيرِ﴾ يعني «گرفتن مقتدرانه من » همين است.[4]

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَـٰكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ﴿٤٦

آيا در زمين گردش نكردند تا صاحب دل‌هايى شوند كه با آن بينديشند يا گوش‌هايى كه با آن بشنوند؟ در حقيقت چشم‌ها كور نمى‌شود، و ليكن دل‌هايى كه درسينه‌هاست كور مى‌شود (46)

در اين آيه مردم را وادار مي‏كند به اين كه از سرگذشت اين قراء و شهرها كه هلاک و ويران شدند و از اين آثار معطله و قصور مشيده كه امت هاي گذشته از خود به يادگار گذاشته‏اند عبرت گيرند .در زمين سير كنند كه سير در زمين چه بسا آدمي را وادار به تفكر كند كه چه شد كه اين امم نابود شدند، و در جستجوي دليل آن، متوجه اين دليل شوند كه هلاكت آنان به خاطر شرک به خدا و روی برگردانی از آيات او و سرکشی در مقابل حق و تكذيب رسولان بوده، آن وقت است كه صاحب قلبي مي‏شوند كه با آن تعقل مي‏كنند، و همان عقل و قلب مانع از شرک و كفر ایشان می­شود. اين در صورتي است كه سير در زمين ايشان را به تعقل و تفكر وا بدارد، و اگر اين مقدار در ايشان اثر نگذارد، حداقل عبرت‏گيري وادارشان مي‏كند كه به سخن مشفقي خيرخواه كه هيچ منظوري جز خير ايشان ندارد گوش دهند، و اندرز واعظي را كه نفع و ضرر و خير و شرّ ايشان را تميز مي‏دهد به جان و دل بپذيرند، و هيچ مشفق و واعظي چون كتاب خدا، و هيچ خیر خواهی چون فرستاده او نيست، ناگزیركلام خدا و سخن فرستاده او را مي‏شنوند، در نتيجه از آناني مي‏شوند كه داراي گوشي شنوايند كه با آن به سوي سعادت راهنمايي مي‏شوند .با اين بيان روشن شد كه چرا در آيه مورد بحث هيچ متعرض چشم نشد، چون آيه می خواهد مردم را از نظر قوت عقل به دو قسم تقسيم كند، يكي آنهايي كه خودشان مستقل در تعقلند و خودشان خير را از شرّ و نافع را از ضارّ تميز مي‏دهند، و دوم آنهايي كه از راه پيروي پيشواياني كه پيروي­شان جايز است خير و شرّشان را مشخص مي‏كنند. و اين دو قسم اعتبار كار قلب و گوش است و ربطي به چشم ندارد، و چون اين دو معنا – يعني تعقل و سمع – در حقيقت كار قلب، يعني نفس مدرك است كه آدمي را وادار مي‏كند به اين كه آنچه خودش تعقل مي‏كند و يا از پيشواي هدايت مي‏شنود بپذيرد، لذا اين درك را رؤيت قلب و مشاهده آن خواند و فرمود: ديدگان كور نمي‏شوند، بلكه كور حقيقي دل هايي مي‏شوند كه در سينه‏ها است .و با اين تعبير آن كساني را كه يا تعقل ندارند و يا گوش شنوا ندارند كوردل خواند. آنگاه در همين كوري مبالغه نموده فرمود: حقيقت كوري همانا كوري قلب است نه كوري چشم، چون كسي كه از چشم كور مي‏شود باز مقداري از منافع فوت شده خود (راه رفتن و راه جستن) را با عصا و يا عصاكش تامين مي‏كند، و اما كسي كه دلش كور شد ديگر به جاي چشم دل چيزي ندارد كه منافع فوت شده را تدارك نموده خاطر را با آن تسليت دهد.[5]

وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّـهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ ﴿٤٧

و از تو تقاضاى تعجيل در عذاب مى‌كنند، با آن كه هرگز خدا از وعده‌اش تخلف نمى‌كند، و در حقيقت يك روز نزد پروردگار تو مانند هزار سال است از آنچه مى‌شماريد. (47)

عدّه‌اي به وجود مبارك پيغمبر(ص) عرض مي‌كردند كه اين سران قريش كه جنگ را بر ما تحميل كردند، ما را به شعب ابی طالب تبعيد كردند، محاصرهٴ اقتصادي كردند، هنوز هم كه هنوز است به عذاب الهي گرفتار نشدند، تا چه موقع؟! يا مشرکین مي‌گفتند: اگر عذاب الهي حق است چرا عذاب الهي به حيات ما خاتمه نمي‌دهد؟ فرمود: ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ خداي سبحان گاهی وعده مي‌دهد، گاهي وعيد، در اينجا وَعْد، به معناي وعيد است، يعني تهديدِ عذاب. فرمود: اصلاً بدانيد كه وعدهٴ خدا يعني آنچه را كه خدا نويد داد اصلاً تخلّف‌پذير نيست، يعني  نسبت به کسانی كه در برابر وحي ايستاده‌اند يقيناً وعيدِ الهي انجام خواهد شد. فرمود: شما براي چه عجله مي‌كنيد؟ خداي سبحان اگر بخواهد هزار سال صبر كند صبرِ هزار سالهٴ خدا نزد خدا به منزلهٴ صبرِ يك روزه است، چون «ليس عند ربك صَباحٌ ولا مَساء» زيادي و كمي، دوري و نزديكي، زودی و ديري همه براي او يكسان است، مي‌فرمايد: عذابِ يك روزهٴ خدا مثل عذابِ هزار ساله است روزي كه عذاب خدا مي‌آيد عذابِ يك روزه كارِ هزار ساله را می کند.[6]

وَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿٤٨

و چه بسيار شهرها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمكار بودند، سپس گرفتارشان كردم، و بازگشت به سوى من است. (48)

می فرماید: زمان اندك و يا بسيار نزد پروردگار تو يكسان است، به شهادت اين كه بسياري از شهرها و آبادی های ظلم كننده را مهلت دادم و بعد از مهلت به عذاب خود گرفتارشان کردم .وقتي بازگشت همه به سوي من است، ديگر خوف فوت وقت تصور ندارد تا در عقاب ظالمان و كفار عجله كنم .آيه مورد بحث يكي از صفات خدا را كه حلم است بيان مي‏كند، و در ضمن خدای سبحان انجام همه ی کارها را به خود نسبت داده تا بفهماند که چون با پيامبر من دشمني كردند، خود من دشمن و طرف حساب آنها خواهم بود.[7]

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ ﴿٤٩ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿٥٠ وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ ﴿٥١

بگو: اى مردم! من براى شما فقط هشدار دهنده‌اى آشكارم (49) پس، آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند آمرزش و روزى نيكو براى ايشان خواهد بود (50) و كسانى كه در آيات ما كوشيدند كه ما را عاجز كنند، آنها اهل دوزخ‌اند. (51)

مسئلهٴ انذار و تبشیر دو وظيفهٴ انبيا (عليهم السلام) است، اما اكثري مردم با انذار اطاعت مي‌كنند و تربیت می شوند نه با تبشير، وگرنه اين همه فضايلي كه براي نماز شب ذكر شده است، مي‌بينيد اهل تهجّد كم‌اند، اما نماز صبح را حتماً مي‌خوانند، براي اين كه سخن از وجوب است و تركش عذاب الهي را به همراه دارد، اگر مردم «شوقاً إلي الثواب» كار مي‌كردند نماز شب را از دست نمي‌دادند، ولي چون «خوفاً مِن العِقاب» كار مي‌كنند نماز صبح را حتماً مي‌خوانند. در هيچ جاي قرآن تبشير به صورت حصر ذكر نشده كه مثلاً پيغمبر مي‌فرمايد: «إنّما أنا مبشّر، من فقط بشارت دهنده ام» يا خدا به او بفرمايد: «إنّما أنت مبشّر، تو فقط بشارت دهنده ای» ولي ﴿إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ﴾, ﴿إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ﴾ در قرآ‌ن هست تو فقط براي انذار آمدي، لذا ذات اقدس الهي در عين حال كه سِمَت انبيا (عليهم السلام) را به تبشير و انذار خلاصه كرده به صورت حصر گاهي مسئلهٴ انذار را مطرح كرده فرمود: ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ﴾ اين حصر است اما مُنذِر شدن سخت است، يعني كسي بتواند تحوّلي در دل هاي مردم مخصوصاً جوان ها ايجاد كند، وقتي حرف مي‌زند اين جوان منقلب شود، و حرفِ او را باور کند، اين بسيار كم است و رسالت اصلي عالِمان دين هم همين است ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ، تا دانش دین بیاموزند و مردم خویش را هشدار دهند آن گاه که به سوی آنان بازگردند، توبه/ 122﴾. لذا به پيغمبر(ص) فرمود: به همهٴ مردم اعم از مسلمان و غير مسلمان بگو: شما مسافريد با مرگ هجرت مي‌كنيد و به محكمهٴ عدلِ الهي مي‌رويد، چه اين كه در دنيا هم با حسابِ الهي روبه‌رو هستيد، اگر كسي ايمان آورد و از نظر عقيده تام شد و اين عقيده را به عمل مرتبط كرد و عملِ صالح انجام داد، هم لغزش هاي او بخشوده مي‌شود، هم از رزقِ كريم برخوردار است. خوراک و پوشاک و مسكن و امثال ذلک را كمتر به رزقِ كريم ياد مي‌كنند، آن رزقي كه به كرامت انسان مرتبط است نظير معارف، عقايد، كشف هاي علمي، درجات معنوي و مانند آنها رزق كريم است، كه شعيب(ع) از نبوّت به عنوان رزقِ حَسَن ياد كرده است. پس گذشته از تأمين نيازهاي دنيايي، از رزق كريم هم آنها را برخوردار مي‌كند. در قبال ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ اين شد كه ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا﴾  نفرمود: آ‌نها كه كافرند و معصيت مي‌كنند، فرمود: كساني كه دربارهٴ آيات ما سِعايت و بدرفتاري مي‌كنند، سعي و كوشش مي‌كنند كه اين ها را بد جلوه بدهند، آيات ما را به صورت سِحر و شعبده و كِهانت و جادو و طلسم معرفي كنند، قوانين ما را ارتجاعي و عقب‌افتاده معرفي كنند، مسلمان ها را به عنوان وازده و وامانده معرفي كنند، اين گروه اصحاب جحيم‌اند. فرمود: ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ﴾ اين ها مي‌خواهند معاجِز باشند، يعني ما را به عجز بكشانند خودشان جلو بيفتند، ولي آنها معاجِز نيستند كه دين و رهبران دين را عاجز كنند. فرمود: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ، ماييم كه ميان شما مرگ را مقدر كرده‌ايم و ما کسی بر ما پیشی نمی گیرد، واقعه/60﴾ ما در صحنهٴ خلقت در ميدان كيهاني هرگز عقب نمي‌افتيم يعني ارادهٴ خدا، دين خدا، دستورهاي الهي، مسبوق نيست، ما هميشه سابقيم، اوّلين حرف را خدا و دينِ خدا مي‌زند. پس درصدد آن هستند كه ما را به عقب برانند ولي دين ما به عجز نمي‌افتد چون دين ما پوياست.[8]

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّىٰ أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّـهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّـهُ آيَاتِهِ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿٥٢

و پيش از تو نيز هيچ رسول و پيامبرى را نفرستاديم جز اين كه هرگاه آرزو مى‌كرد شيطان در خواسته او القا مى‌كرد، خدا آنچه را شيطان القا مى‌كرد محو مى‌گردانيد، سپس خدا آيات خود را استوار مى‌ساخت. و خداوند دانای حکیم است. (52)

فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ﴾، می دانیم که بين رسول و نبيّ فرق است، 1) هر رسولي نبيّ است ولي هر نبيّ‌اي رسول نيست، زيرا نبأ يعني خبر، انسان از آن جهت كه اخبار را از طرف وحي از ذات اقدس الهي مي‌گيرد  نبيّ می شود، و از آن جهت كه مأمور است يافته‌هاي خود را به مردم ابلاغ كند  رسول می شود، نبوّت ارتباط پيغمبر (ص) است با خداي سبحان، رسالت ارتباط پيغمبر(ص) است با مردم، در اینجا مراد اين فرق نيست، براي اين كه صدر آيه دارد كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا﴾ يعني هم رسول رسالت دارد، هم نبيّ، 2) فرق ديگري كه بين نبيّ و رسول است اين است كه گفتند: رسول، فرشته وحي را مي‌بيند با او از نزديك گفتگو مي‌كند، اما نبيّ وحي را تلقّي مي‌كند، ولي فرشته را نمي‌بيند كه با او مكالمه كند. اين فرق مي‌تواند در اينجا منظور و مطرح باشد، به هر حال وقتي كه رسول يا نبيّ احكام و حِكَم الهي را گرفت و به جامعه منتقل كرد شياطين بيكار نيستند. شيطنت گاهي به اين است كه اشخاص را وادار به معاصي می کنند، که اين مورد در آيات ديگر است، در اينجا مشكلِ فرهنگي و شبيخون و تهاجم فرهنگي مطرح است. فرمود: هر پيامبري را كه ما فرستاديم احكام و آيات الهي را كه بر مردم مي‌خواند، اين­ها بين تبليغ آن پيغمبر(ص) و گوشِ و قلبِ مردم یا فتنه‌گري مي‌كنند، یا وسوسه، یا مغالطه، و یا  آشوب و شبهه ايجاد مي‌كنند. اين کلمه ﴿تَمَنَّي﴾ هم به معناي تلاوت است، هم به معناي اميد داشتن به نشر معارف و احكام و حِكم الهي. ﴿أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾، شیطان در حوزهٴ قلب پيغمبر راه ندارد، چون ایشان معصوم و مصون است، همين كه احکام به جامعه منتقل شد در سطح جامعه با ايجاد شبهه، شهوت، انگيزه‌هاي علمي شبهه ايجاد مي‌كند و اين را عقب‌ افتاده تلقّي مي‌كنند، تا اين كه مردم نپذيرند. ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾ اين جدالِ باطل، این شبيخون و تهاجم، محصول فتنهٴ شيطان است، شيطان اين­ها را در دل­هاي پيروان شان القا مي‌كند، آنها هم دست به قلم مي‌كنند و مي‌نويسند و سخنرانی می­کنند، شيطان هم که سابقهٴ شش هزار سال عبادت دارد، سابقهٴ حشر با ملائك دارد، اين ها را خيلي خوب بلد است و اصلا كارِ او شبهه ايجاد كردن است. پس 1) خداي سبحان هم كارِ شیطان را ذكر مي‌كند، 2) هم كار خودش را بيان مي‌كند، 3) هم وظيفهٴ عالمان دين را تشريح مي‌كند. فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّي﴾ یعنی وقتی رسولان آيات الهي را تلاوت كنند، وقتی تفسير و تبيين كنند و به مردم ابلاغ كنند، شیطان در حوزهٴ كار او راه پيدا مي‌كند، يعني بين تبليغ پيغمبر(ص) و سطح جامعه، وسوسه و شيطنت و شبيخون و تهاجم راه پيدا می كند كه مبادا مطالب صحيح به مردم برسد. بعد چه می شود؟ فرمود: سرانجام در هر مقطع تاريخي در هر آزموني حق پيروز است اين ﴿وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ يا ﴿الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين تنها مربوط به زمان ظهور حضرت(سلام الله عليه) نيست، در هر مقطع تاريخي دقيقهٴ نود حق پيروز است. بنابراين؛ قسمت مهمّ محتواي اين آيه، آزمون الهي است براي حوزه‌ها و دانشگاه كه شبهات، شبيخون، تهاجم و شيطنتِ اين ها را بررسي كنند و كاملاً پاسخ بدهند. فرمود: ﴿فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ اينجا اگر در يك سطر سه بار كلمهٴ مبارك «الله» ذكر مي‌شود، براي تبيين حضور قطعي خداي سبحان در صحنهٴ آزمايش هاي الهي در بخش­هاي فرهنگي است. چون عليم است مي‌داند چه كسي شبهه ايجاد كرده و جوابش چيست، چون حكيم است محكم‌كاري و متقن‌كاري دارد. پس اگر اين‌چنين شد كه كسي در صحنهٴ مبارزهٴ فرهنگي موفق شد شبهه‌شناسي كند، كتابي بنويسد، سخنراني كند، شبهه را برطرف كند «لله سبحانه و تعاليٰ» اين كار را خدا به خودش اسناد مي‌دهد فرمود: ﴿فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ اين شخص مي‌شود مظهر عليمِ حكيم، چون انسان مي‌تواند خليفهٴ الله باشد، اگر خليفهٴ الله شد كه حرف مستخلف‌عنه را مي‌زند، و كار او را مي‌كند. غرض آن است كه شيطنت براي هميشه هست اما اين طور نيست كه شيطان سگِ هرزه باشد بتواند هر كاري در عالَم بكند همه چيز عالم بر اساس نظم است اين نظير كلب معلَّم (سگ تربیت شده) است چهارتا شبهه ايجاد مي‌كند آن وقت خداي سبحان مديريت مي‌كند.[9]

لِّيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ ﴿٥٣

تا آنچه را كه شيطان القا مى‌كند آزمودنى براى بيماردلان و سنگدلان قرار دهد، و ستمگران در ستيز بزرگى [با حق‌] گرفتارند (53)

ای خدا! چرا شما اجازه مي‌دهید شيطان چنين كاري بكند؟ شيطان كه در مقابل خدا نيست، خودتان فرموديد: ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً، ما شیاطین را بسوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیداً تحریک کنند، مریم/83﴾، ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ، ما شیاطین را اولیای کسانی قرار دادیم که ایمان نمی‌آورند! اعراف/27﴾، اين شيطان يك سگ تربيت شده است، سگي است كه در نظام تكوين بيش از حدّ خود كاري نمي‌كند، در نظام تشريع، بله معصيت كرده اهل جهنّم است، هر كسي هم به دنبال او برود جهنّمي است، اما به دستور خداي سبحان شيطان وسوسه مي‌كند، و وسوسه هم از نعمتهاي الهي است، چون هر كس به هر جا رسيد از وسوسه رسيد، وسوسه به طرف آدم مي‌آيد، آدم مقاومت مي‌كند، جهاد اكبر شروع مي‌شود، در اين صحنه يا پيروز است يا شهيد، اگر تا آخر درگير بود، مكرّر وسوسه كرد و اين استغفار كرد و استعاذه كرد و تسليم نشد و مُرد، شربت شهادت نوشيد، همين است كه می فرماید: اگر كسي در بسترش بر محبّت علي و اولاد علي بميرد، محبّت اهل بيت داشته باشد «مات شهيدا» اين در ميدان جنگ اكبر شهيد شد. اما اگر اصلاً به جايي رسيد كه شيطان را رام مي‌كند، اصلاً خيال باطل در حريم فكر او راه پيدا نمي‌كند اين پيروز است،که اوجش براي معصومين(عليهم السلام) است، و دامنه‌اش براي شاگردان خاصّ آنها نظير سلمان «منّا أهل البيت» و مانند آ‌ن. اما برخي ها تسليم‌اند، کسی كه مي‌گويد: من هر چه دلم بخواهد مي‌كنم، يعني هر چه شيطان گفت اين چَشم می گوید. حالا چرا خداي سبحان اين سگ را در كار انداخت كه پارس ‌كند؟ فرمود: با اين آزمون ما، با اين پارس هايي كه اين سگ كرده، به نام تهاجم يا شبيخون فرهنگي، کسانی كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ هستند، گرفتار اين وسوسه و شبهه‌زني هستند، که اين ها در يك مرحلهٴ ضعيف‌ترند، باید توجه کرد که بخش وسيعي از قلب در قرآن كريم، همان عقل عملي است، يعني آن كه بايد تصميم بگيرد، اراده كند، نيّت داشته باشد، آن است كه مريض است. کسانی که ﴿وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ هستند در مرحلهٴ قوي‌ترند، اين ها  رهبران شبهه و تهاجم می شوند، آنها رهروان می شوند، پس اين شبهات را اين شياطين القا مي‌كنند و کسانی كه مريض‌ يا قاسي‌ هستند، صف شان را از صف مسلمان ها و مؤمنين جدا مي‌كنند، ﴿وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفَي شِقَاقٍ بَعِيدٍ﴾، پس اين ظلم فرهنگي است که باعث شَقّ اصحاب مسلمين است، يعني جامعه‌اي كه واحد بود اين را قطعه قطعه كرده، ديگر آن صف ها و آ‌ن وحدت و آن انسجام را ندارد. فرمود: وقتي كه سيل شبهات و تهاجم فرهنگي آمد، اين جامعه را به دو قِسم تقسيم مي‌كند، يك شقّ راست، يك شقّ چپ، وقتي دو شقّ شدند، مي‌شوند ﴿فَي شِقَاقٍ بَعِيدٍ﴾ آن وقت چنين جامعه‌اي آ‌ن طراوت اوّلي را نخواهد داشت. مؤمنين در شِقاق نيستند آنها داعيه وحدت دارند، اما ظالمين در شقاقِ بعيدند. اما آنهايي كه ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ هستند اين‌چنين نيستند، اين نسبت به حوزويان و دانشگاهيان و مردان الهي است.[10] پس قلب مريض آن قلبي است كه خيلي زود حق را تصور مي‏كند ولي خيلي دير به آن معتقد مي‏شود، و قلب قسي و سخت، آن قلبي است كه هم دير آن را تصور مي‏كند و هم دير به آن معتقد مي‏گردد، قلب مريض و قسي وسواس هاي شيطاني را خيلي زود مي‏پذيرد.[11]

وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّـهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿٥٤

و تا کسانی که به آنها علم داده شده بدانند، كه قرآن حق است و از جانب پروردگار توست و به آن بگروند و دل‌هايشان در برابر آن خاضع گردد. و خداوند بى‌ترديد راهنماى مؤمنان به راه راست است. (54)

آيات الهي كه عرضه مي‌شود عدّه‌اي شبهه ايجاد مي‌كنند، گروهي را كه مريض‌اند يا قَسي‌القلب‌اند به همراه خود مي‌برند، ولي مردان حقِ خردمدار مي‌بينند حرفِ انبيا بو و طعم حق دارد، اين را مي‌فهمند، مي‌پذيرند، نشر مي‌دهند، ﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ، باید بدانند کسانی که به آنها علم داده شده﴾ یعنی مبادا كسي اين حرف را بزند كه بگويد: من خودم سي، چهل سال در حوزه يا دانشگاه درس خواندم و عالِم شدم، اگر ما چنين حرفي زديم، اين اسلامي حرف زدن و قاروني فكر كردن است، قارون هم غير از اين نگفت، گفت: من خودم زحمت كشيدم مال پيدا كردم. در همهٴ موارد قرآن كريم مي‌فرمايد: به شما دادند ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً، و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمی‌دانستید؛ نحل/78﴾ اين ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ، و به انسان آنچه را نمی‌دانست یاد داد! علق /5﴾ همين است، فرمود: كساني كه ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ هستند اين ها مي‌دانند كه ره آورد وحي، حق است، پس ايمان مي‌آورند، مردان الهي كه در اين آزمون شبيخون و تهاجم فرهنگي سرفراز بيرون مي‌آيند از مرض و قساوت قلب محفوظ‌اند، علم دارند، و مي‌دانند كه اين علم را ديگري به ايشان داد براي خود ايشان نيست، اين ها، هم تحقيق‌كرده مي‌فهمند حق است، هم این که بعد از فهمیدن حق، ایمان می آورند، بعد اين ايمان را شكوفا مي‌كنند، به مقام اِخبات مي‌رسند. مُخبِت كسي است كه در برابر خداي سبحان آن قدر تسليم است كه اگر پرنده‌اي بالاي سرِ او باشد اين سر را تكان نمي‌دهد. البته اين را از باب تشبيه گفتند. اما فرمود: اين كار با تأييد الهي است ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اين هدایت، هدايتِ پاداشي است، اگر كسي مؤمن بود راه گُم نمي‌كند، چون راه روشن است، اما گرايش به اين راه، علاقهٴ به اين راه در هر كسي نيست، فرمود: خداي سبحان برخي ها را به صراط مستقيم گرايش مي‌دهد، نه هدايتِ ابتدايي، چون آن شخص هدايت شده و ايمان آورده و در راه است، سپس خداوند او را به صراط مستقیم گرایش می دهد، فرمود: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ، و هر کس به خدا ایمان آورد، خداوند قلبش را هدایت می‌کند؛ التغابن/11﴾ در بخش هاي ديگر فرمود: ﴿ان تطيعوا فاهتدوا﴾ اين ها همه هدايت هاي پاداشي است. دو قدم كه انسان با كوشش و تلاشي كه باز خدا به او داد برود، به آسانی گرايش پيدا مي‌كند، چون قلب به دست مقلّب‌القلوب است. غرض آ‌ن است كه رسالت مهمّ حوزه و دانشگاه در شرايط كنوني شبهه‌شناسي و پاسخ به شبهات است.[12]

وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتَّىٰ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ ﴿٥٥

و كسانى كه كافر شدند همواره از بابت آن در شك‌اند تا آن‌گاه كه قيامت بر آنها در رسد يا عذاب روز عقيم به سراغشان بيايد [كه قادر به جبران گذشته نباشند] (55)

اين سران مكّه آنها كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ هستند، آنها كه ﴿الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ هستند اين ها هرگز ايمان نمي‌آورند، مگر اين كه صحنهٴ قيامت بيايد، يا «اشراط‌الساعه»”نشانه های قیامت” را ببينند، يا عذاب اَليم را درک كنند. اگر حادثه‌اي بيايد كه جبران‌ناپذير باشد مي‌شود عذابِ عَقيم. فرمود: اين­ها ساليان متمادي فرصت ايمان داشتند ولي ايمان نياوردند، وقتي روز عذابِ عَقيم آمد آنها مي‌فهمند و نمي‌توانند ايمان بياورند، که اين عذابي روي عذاب است. ما تا زنده‌ايم هم بخش انديشهٴ ما فعّال است هم بخش انگيزهٴ، يعني هم مي‌توانيم بفهميم، هم مي‌توانيم ايمان بياوريم و بپذيريم، اما وقتي كه مُرديم ديگر بخش پذيرش کلاً تعطيل است ، ايمان آوردن، اعتقاد پيدا كردن، باور كردن كلاً تعطيل است، فقط بخش انديشه باز است، انسان خيلي از چيزها را مي‌بيند، خيلي از چيزها برايش كشف مي‌شود، به او جهنم و اهل جهنم و دركات جهنم را نشان مي‌دهند، اما او ديگر نمي‌تواند باور كند و تمام درد اين است كه انسان وقتي كه مُرد اين بخش پذيرشش كلاً تعطيل است، اگر تعطيل نباشد، پس می توانند آنجا ايمان بیاورند و راحت ‌شوند. اين كه حضرت امير (ع) اين را در نهج‌البلاغه نقل كرد كه «إنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ» همين است كه بعد از مرگ انسان خيلي از چيزها را مي‌فهمد، اما نمي‌تواند ايمان بياورد، بين نفس و ايمان، اراده فاصله است كه الآن تعطيل شد، اما بين نفس و علم، اراده فاصله نيست، همين كه اين صحنه را به انسان نشان دادند انسان مي‌فهمد، در دنيا هم همين طور است. بنابراين سه مطلب شد: 1) استكمال‌هاي علمي فراوان است، 2) استكمال‌هاي عملي كه نتيجهٴ اعمالِ قبلي دنياست فراوان است، 3) این که عمل جديدي كند كه با آن عمل، پاداش بگیرد، يا كيفر ببيند، اين ممكن نيست، از اين جهت صحنهٴ قيامت مي‌شود عَقيم، فرمود: اين ها تا آن روزِ عقيم را نبینند در شكّ و تردید‌اند، وقتي كه ديدند شک اين ها به علم تبديل مي‌شود. مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما ديگر نمي‌گويند: «آمَنَّا» مي‌گويند: ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ مي‌بينند آنجا جاي ايمان نيست مي‌گويند: ما را به دنيا برگردان كه ما عمل صالح انجام بدهيم. لذا چون آنجا جاي ايمان آوردن نيست از او به عنوان يوم عقيم ذكر كرده است.[13]

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِّلَّـهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿٥٦ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأُولَـٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ ﴿٥٧

در آن روز فرمانروايى از آن خداست [و] ميانشان حكم مى‌كند. سپس كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند در باغ‌هاى پر ناز و نعمت خواهند بود. (56) و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، براى آنان عذابى خفّت‌بار خواهد بود. (57)

منظور ما از اين كه گفتيم در روز قيامت براي همه روشن مي‏شود كه مالکیت براي خدا است، مالکیت حقيقي است، نه مجازي و صوري .آنچه از مصاديق مالکیت در اين عالم براي اشياء و اشخاص ملاحظه مي‏كنيم، مالکیت مجازي و صوري است كه خدا به آنها داده، البته در عين اين كه داده باز مالک خود اوست .اين دو قسم مالکیت همواره هست تا قيامت به پا شود، آن وقت ديگر اثري از مالکیت مجازي و صوري باقي نمي‏ماند، در نتيجه ديگر احدي از موجودات عالم صفت مالكيت را ندارند، مگر مالک حقيقي، كه آن هم براي خدا است. پس يكي از خصايص روز قيامت اين مي‏شود كه آن روز ملك براي خدا است، و همچنين آن روز عزت و قدرت و امر براي خدا است .(يحكم بينهم) يعني آن روز غير از خدا هيچ حاكم ديگری غير او نيست، چون حكم راندن از فروعات مالکیت است، وقتي در آن روز براي احدي هيچ نصيبي از ملك نماند، هيچ نصيبي از حكم راندن هم نمي‏ماند. فرمود: کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته انجام دادند ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ هستند. این جنات در حالي كه مراتب فراواني دارند، غُرف مبنيه (کاخ و عمارت های بالای یکدیگر بنا شده) است، كسي كه در غرفهٴ بالاست مي‌تواند سَري به غرفهٴ پاييني بزند، حال آنها را بپرسد، ولي كسي كه در غرفهٴ پايين است، نمي‌تواند بالا برود حال آنها را بپرسد، به همان دليل كه در دنيا كسي نماز شب مي‌خواند، و كسي نمي‌خواند، آن كه نماز شب مي‌خواند، در غرفهٴ بالاست سري هم به پايين مي‌زند، اما كسي كه اهل تهجّد نبود فقط در غرفهٴ پايين است، و درجات شان محفوظ است.[14] و آنهایی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، یعنی معاندین و مستکبرین، گرفتار عذاب خوار کننده ای می شوند، و چه مناسبت گویایی به آن استکبار و این عذاب خوار کننده وجود دارد.[15]

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّـهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّـهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ﴿٥٨ لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلًا يَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّـهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ ﴿٥٩

و آنها كه در راه خدا مهاجرت كردند، سپس كشته شدند يا مردند، قطعا خداوند به آنها رزقى نيكو مى‌بخشد، و بى‌ترديد خداوند بهترين روزى دهندگان است. (58) آنان را حتما به جايگاهى كه آن را مى‌پسندند وارد مى‌كند، و شک نيست كه خداوند داناى بردبار است. (59)

فرمود: مؤمنيني كه داراي اعمال صالح‌اند در جنّات نعيم‌اند، آن‌گاه خواصّ از مؤمنان را كه مهاجران و شهدا باشند جداگانه نام مي‌برد، فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً﴾، در اين آيه مهاجر و شهيد را كنار هم ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: آنها كه مهاجر في سبيل‌الله‌اند، خواه شربتِ شهادت بنوشند، خواه به طور مرگِ طبيعي بميرند، اين ها از رزقِ حَسن برخوردارند، ذكر جريان مهاجر و شهيد بعد از ذكر مؤمناني كه داراي عمل صالح‌اند معلوم مي‌شود كه اين ها يک حياتِ خاص، يك رزقِ مخصوص و يك مسكن ويژه دارند، كسي كه مهاجر در راه خدا باشد، خواه شهید بشود یا نشود، داراي رزقِ حَسن است، مسكن طيّب و طاهر دارد، و خداوند هم از او راضي است، نظير كساني كه در صدر اسلام از مكه به مدينه مهاجرت كردند، بعد در جبهه‌هاي جنگ شركت كردند، و شهید شدند، يا نه، مهاجرت كردند و در جنگ شركت كردند، ولي شهيد نشدند، يا قبل از جنگ مُردند، برای این ها يك رزقِ خاص است، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آمده است ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ٭فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ مشابه آنچه دربارهٴ شهدا آمده است دربارهٴ مهاجرين هم هست، براي اين كه آنجا به عنوان رزقِ خاص ياد كرد، اين جا هم به عنوان رزقِ حَسن، آ‌نجا فرمود: ﴿فَرِحِينَ﴾، اين جا فرمود: داخل در مسكني مي‌شوند كه به رضا مي‌رسند، رضا و فَرَح و سرور اين ها نزديک هم‌اند. پس هجرت آن عظمت را خواهد داشت كه تقريباً معادل شهادت است، البته برخي ها توفيق جمع بين هجرت و شهادت را دارند، برخي ها توفيق شهادتِ بدون هجرت را دارند، برخي ها توفيق هجرت بدون شهادت را دارند، درجات اين سه گروه يكسان نيست، چه اين كه در آيهٴ 56 هم كه فرمود: ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ همهٴ مؤمناني كه داراي عملِ صالح‌اند كه يكسان نيستند. اينجا هم اگر شهيد و مهاجر كنار هم ذكر شدند، معنايش اين نيست كه اين ها همسان هم‌اند، اين ها از رزقِ حَسن برخوردارند، منتها رزق حسن مراتبي دارد، مسكني كه مورد رضا باشد، آن هم مراتبي دارد. ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾. مسئلهٴ رزق مانند خلق از افعال خداست، که خداي سبحان به ديگران هم اجازه مي‌دهد اين كارها به دست آنها هم انجام بگيرد، مثل اين كه به عيساي مسيح فرمود: ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي، و هنگامی که به فرمان من، از گل چیزی به صورت پرنده می‌ساختی، و در آن می‌دمیدی، مائده/110﴾ عدّه‌اي خالق‌اند، عدّه‌اي رازق‌اند، اما ﴿خَيرُ الرَّازِقين﴾، و (خير الخالقين) اوست، خداي سبحان بالذات اين صفات را دارد، ديگران به افاضهٴ و توجّه الهي دارند، بالمجاز دارند، با نقض و كمبود همراه است ، لذا براي اين كه كسي خيال نكند كه ديگران هم واقعا رازق‌اند، و خدا هم رازق است، مي‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾. رزق هم تنها خوردن و پوشيدن و نوشيدن و امثال ذلک نيست، علم، فهم، حشر با انبيا و اوليا همه رزق هستند. ﴿لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً﴾ كه ﴿يَرْضَوْنَهُ﴾ اين ها راضي‌اند هر چه بخواهند در اين خانه هست در اين غُرف مبنيه هست، بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ﴾ ضمن اين كه پاداش آنها را ذكر مي‌كند، تذكّر هم مي‌دهد كه اگر به شما جفايي شده است دوتا راه دارد، يكي انتقام يكي عفو، شما مسلمان ها در حوزهٴ داخل با دشمني بجنگيد نه با دشمن، با مخالفت مبارزه كنيد نه با مخالف، فرمود: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ يعني، بدي، كينه، اختلاف را حل كن، که البته اين كار آساني هم نيست. اما نسبت به دشمن برون‌مرزي، بيگانه كه حمله كرد، طبق بيان حضرت امير (ع) كه فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ» سنگ را از همان‌ جايي كه آمد برگردانيد، اين طور نباشدكه ستم‌پذير باشيد، فرمود: در داخلهٴ خودتان اگر كسي به شما ظلم كرده است مظهر خداي عليمِ حليم بشويد. چرا؟[16]

 ذَٰلِكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللَّـهُ إِنَّ اللَّـهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ﴿٦٠

اين حکم خداست و هر كس به آن اندازه كه به او ستم شده مجازات كند و سپس باز بر او ستم كنند، قطعا خدا او را نصرت دهد همانا خدا بخشنده‌ى آمرزنده است. (60)

 اول حِلم است و بردباري اگر نه، ديديد حلم و بردباري و گذشت اثر ندارد، مجاز هستید که انتقام بگيريد، ، و اگر دگربار آن شخص ظالمانه اقدام كرد خداي سبحان او را سرِ جايش مي‌نشاند. اگر شما بخواهيد مظهر خداي سبحان شويد درست است كه اگر انتقام گرفتيد منصور هستيد، ولی اگر عفو و غفران كرديد بيش از آن منصور بودن از فيض الهي بهره مي‌بريد. در سورهٴ مباركهٴ «نحل» می فرماید: اگر كسي عِقاب كرده است پاداش خوبي دارد، اما ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾ صبر نصيب هر كس نيست، صبر از بهترين فضايل است كه پاسخِ درخواستِ روزانهٴ ماست، ما در شبانه‌روز مي‌گوييم ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ از تو كمك مي‌خواهيم، خدا هم آدرس داد، فرمود: كمك مي‌خواهيد ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾ هر مشكلي پيدا كرديد «خالصاً لوجه الله» دو ركعت نماز بخوان خواسته ات را بگو جواب مي‌گيري و صبر و استقامت و بردباري را از دست نده جواب مي‌گيري. در پايان مي‌خواهد بفرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ﴾ اگر بخواهيد عِقاب كنيد مي‌توانيد، ولي بدانيد اين مطلبي كه ما مي‌گوييم حدّ مياني است نه حدّ نهايي، حدّ نهايي‌اش عفو است، البته در حوزهٴ داخل نه حوزهٴ خارج، الآن در حوزهٴ خارج، وظيفهٴ همهٴ مسلمان هاي به پا خاسته، آن است كه در برابر استكبار و صهيونيست بايستند. اما در داخلهٴ حوزهٴ اسلامي براي اين كه مسلمان ها يك قدرت واحده پيدا كنند، فوراً انتقام نگيرند، جا براي عفو و گذشت هست.  در جريان رضوان الهي، خداي سبحان از كسي راضي است و كسي را به عيشِ راضيه مي‌رساند و كسي را ﴿لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ﴾ مي‌رساند، كه اين هم از خدا راضي باشد، يعني به قضا و قَدَر الهي راضي باشد، چون راضي به قضاي الهي است مرضيّ خداست، و چون مرضيّ خداست ذات اقدس الهي اين همه نِعم را دربارهٴ او روا مي‌دارد.[17]

  www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 23 (16/12/89) ­  [1]

 -المیزان، ج 14، ص 576[2]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 23و 24 (16و 17/12/89) ­­ [3]

   www.portal.esra.ir– همان ، جلسه 25 (21/12/89) ­­  [4]

 – المیزان، ج 14، ص 578 – 577[5]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 25 (21/12/89) ­­   [6]

 – المیزان، ج 14، ص 580 – 579[7]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 26 و 27 (21و22/12/89) ­­    [8]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 27 (22/12/89)­­ [9]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 27 (22/12/89)­­  [10]

– المیزان، ج 14، ص 583[11]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 27 (22/12/89)­­  [12]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 29 (24/12/89)­­   [13]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 31 (14/1/90)­­    [14]

 -خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 723[15]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 31 (14/1/90)­­    [16]

   www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 31 (14/1/90)­­     [17]