ترجمه و توضیح سوره غافر 29 – 1

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی­ که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.

حم ﴿١ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّـهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿٢

حا، میم(1) فرو فرستادن این کتاب از جانب خدای شکست ناپذیر داناست (2)

سوره مورد بحث از آنجا که پیرامون انکار منکرین، و جدال آنان در پیرامون آیات خداست، و این که جدال­ شان جاهلانه و جدال به باطل است، و چون جاهلند خیال می­کنند که جدال­شان عالمانه است، بدین جهت سوره را با دو نام عزیز و علیم افتتاح کرد، تا بفهماند که این کتاب که بر آنان نازل شده، از سوی کسی است که عزیز علی الاطلاق است، وهمان گونه که هیچ کس نمی­تواند بر او غالب شود، هیچ کس نیز نمی­تواند بر کتابش غلبه نماید، و چون او علیم است، کتابش نیز آمیخته با جهل و ضلالت نیست و حق را به روشنی بیان می­کند.[1]

غَافِرِ‌ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ‌ ﴿٣

آمرزنده­ ی گناه، و پذیرنده­ ی توبه، سخت کیفر و صاحب نعمت است، خدایی جز او نیست، بازگشت به سوی اوست (3)

در آیه مورد بحث بعد از کلمه (علیم)، اسم­های چهارگانه (غافرالذنب)، و (قابل التوب)، و (شدید العقاب)، و (ذی الطول) را آورد، تا اشاره کرده باشد به این که نازل کردن این کتاب از ناحیه­ ی خدای عزیز و علیم اساسش مبنی بر علم خدا به خلقش می­باشد، او می­داند که خلقش محتاج به دعوتی هستند، تا به سوی سعادت واقعی­ شان هدایت شوند، امّا انسان­ها در پیروی از این دعوت حقه دو دسته می­شوند، یک گروه همچنان در گمراهی می­مانند، و گروه دیگر هدایت می ­یابند. آیه شریفه در مورد نحوه­ ی رفتار خدا با این دو گروه سخن می­گوید و می­فرماید: هر کس را که که لیاقت و استعداد هدایت داشته باشد، گناهانش را می­آمرزد، خواه با توبه و خواه با شفاعت، و آنها را که لیاقت نداشته باشند مجازات شدید می­کند. سپس برای آن که بفهماند رحمتش بر غضبش پیشی دارد می­فرماید: او کسی است که رحمت و نعمتش فراوان است، و همه­ ی انسان­ها در آن مشترکند، و همه از نعمت­های مستمر و دایمی او در طول زندگی دنیا برخوردارند، لیکن از حیث زندگی آخرت دو دسته می­شوند، یکی سعید (خوشبخت) و دیگری شقی (بدبخت). لذا؛ هیچ معبودی جز خدای یکتا سزاوار پرستش نیست، و بازگشت همه­ ی انسان­ها به سوی اوست. در پایان با ذکر مسأله­ ی معاد، به این نکته اشاره می­کند: که اصلاً علت عمده دعوت به پذیرش قرآن، و پیروی آن، این است که اعتقاد به روز حساب باعث می­شود که مردم در بین خوف و رجا قرار بگیرند، خوف از عذاب، و امید به ثواب، که هر دو انسان را به عبادت وا می­دارد.[2]

مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّـهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُ‌وا فَلَا يَغْرُ‌رْ‌كَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلَادِ ﴿٤

در آیات خدا جز کسانی که کافر شدند جدال نمی­ کنند، پس رفت و آمد آنها در شهرها تو را نفریبد. (4)

آیه شریفه می­ فرماید: تنها کسانی که کفر در دل­هایشان رسوخ کرده، و از روی عناد و لجاجت کافر شده­ اند، آن چنان که دیگر امیدی به هدایت آنها نیست، در آیات الهی مجادله می­کنند. امّا چرا فرمود: در آیات الهی مجادله می­کنند و نفرمود در قرآن؟ پاسخ این است که جدالی که کفار می­کنند جدال در حق است، علاوه بر این، طرف مقابل­شان در این جدال شخص رسول خدا (ص) است، که او نیز به حکم آیات، به سوی حق دعوت می­کند، پس معلوم می­شود جدال­ شان برای از بین بردن حق است، نه برای دفاع از حق.[3] سپس می­ فرماید: درست است که این گروه احیاناً نیرو و جمعیتی دارند، امّا مبادا تسلط آنها بر سرزمین­ های مختلف و قدرت نمایی­ هایشان تو را بفریبد. یعنی نباید این چنین پنداشت که چون صاحب سلامتی و قدرت­های سیاسی و اقتصادی و … هستند، پس توانسته ­اند خدای سبحان را عاجز کنند.[4]

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَ‌سُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ ﴿٥

پیش از آنها قوم نوح، و بعد از ایشان دسته­ های مخالف، تکذیب کردند، و هر امتی قصد آن کرد که پیامبرش را گرفتار سازد، و به باطل جدال نمودند، تا حقیقت را با آن از میان بردارند. امّا من آنها را گرفتم، پس بنگر عقوبت من چگونه بود. (5)

این آیه در مقام پاسخ دادن از شبه ه­ایست که از آیات قبل ممکن است به ذهن کسی وارد شود، و آن شبهه این است که ما می­ بینیم همیشه بُرد با همین کفار است، که از پذیرفتن حق استکبار می ­ورزند، و در آیات خدا جدال می­کنند، و هیچ گرفتاری هم پیدا نمی­کنند، و باطل خود را هم پیش می­برند. آیه می­ فرماید: امت­های گذشته چون قوم نوح و اقوامی که بعد از قوم نوح آمدند، مانند عاد، ثمود، لوط و …، از کفار امروز در تکذیب و جدال با باطل قوی­تر بودند، تا اینجا هم پیش روی کردند، که هر امتی از آنان توطئه چیدند که پیامبرشان را بگیرند و به قتل برسانند، و یا آزاری به او برسانند، و یا او را از شهر خارج کنند، به علاوه برای نابودی حق جدال به باطل کنند و با تبلیغات مستمر، مردم را گمراه سازند. وقتی کار به اینجا رسید من آنها را گرفتم و سخت مجازات کردم، ببین عذاب الهی چگونه است؟ دیگر بین خدا و ایشان هیچ کس دخالتی نداشت، تا شفاعتی کند، و یا ایشان را یاری نماید، لذا ؛ گرفتار سرنوشت شومی شدند که بر صفحات تاریخ ثبت است.[5]

وَكَذَٰلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَ‌بِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُ‌وا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ‌ ﴿٦

و بدین سان حکم پروردگارت درباره ­ی کسانی که کفر ورزیدند تحقق یافت که ایشان اهل آتشند. (6)

رفتار خدای تعالی در آخرت با همه­ ی کفار شبیه رفتاری است که در دنیا با آنها داشت، همان­طور که تکذیب کنندگان از اقوام گذشته را به عذاب دنیوی گرفتار ساخت، همان­طور فرمان عذاب آخرت نیز بر آنان حتمی است و ایشان را اهل آتش قرار می­دهد.[6]

 الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْ‌شَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَ‌بِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُ‌ونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَ‌بَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّ‌حْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ‌ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ ﴿٧

آنان که عرش را حمل می­ کنند، و آنان که پیرامون عرش هستند، پروردگار خود را حمد و تسبیح می­ گویند و به او ایمان دارند، و برای کسانی که ایمان آورده ­اند طلب آمرزش می­کنند، پروردگارا! سعه­ ی رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته، پس کسانی را که توبه کردند و راه تو را پیروی نمودند، بیامرز و از عذاب جهنم حفظ فرما. (7)

می­فرماید:آن ملائکه­ ای که حاملان عرشند، عرشی که تمامی اوامر و همه­ ی احکام الهی از آنجا صادر می­شود تا امور عالم تدبیر شوند، و نیز آن ملائکه ­ای که پیرامون عرشند، خدای تعالی را تسبیح و حمد می­کنند، یعنی خدا را از هر چیز که لایق ساحت قدس او نیست، و از آن جمله شریک داشتن در ملک، منزه می­دارند، و بر فعل او و بر تدبیرش ثنا خوانی می­کنند، این فرشتگان به خدا ایمان دارند، یعنی آنها به وحدانیت خدا در ربوبیت ایمان دارند، برخلاف نظر مشرکین، که ملائکه­ ی مقرب خدا را شرکای خدا در ربوبیت می­ پنداشتند، و آنها را به جای خدا ارباب خود گرفته می­ پرستیدند.آنها از خدای سبحان می­ خواهند، تا هرکس را ایمان آورده بیامرزد. و دعای­شان این است که پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته، خداوندا! آنها را که توبه کرده ­اند و از راه تو می­روند ببخش و بیامرز و آنها را از عذاب دوزخ نگهدار. اگر در بین صفات خداوندی، رحمت را نام برده و آن را با علم جفت کردند، بدین جهت بود که خدا با رحمت خود بر هر محتاجی انعام می­کند، و با علم خود احتیاج هر محتاج و مستعد رحمت را تشخیص می­دهد.[7]

رَ‌بَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدتَّهُمْ وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّ‌يَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٨

پروردگارا! آنان و هر که از پدران و همسران و فرزندان­شان راکه به صلاح آمده ­اند، به بهشت­ های جاودانی که وعده­ شان داده ­ای داخل کن، همانا تو خود شکست ­ناپذیر حکیمی. (8)

در ادامه فرشتگان از خدا درخواست می­کنند: پروردگارا! مؤمنان را در باغ­های جاویدان بهشت که به آنها در کتاب­های آسمانی انبیایت، وعده فرمودی داخل کن، و نیز هرکس از پدران و همسران و فرزندان آنها را که صلاحیت داخل شدن در بهشت را دارند، داخل بهشت­ های جاودان بفرما. از کلام فرشتگان معلوم است که: استغفار آنها برای مؤمنین است، و نیز معلوم است که مؤمنین را دو قسمت کرده ­اند، یکی آن مؤمنینی که خودشان توبه کرده، و راه خدا را پیروی کردند، و در ایمان و عمل صالح کاملند، که خدا هم وعده ­ی جنات عدن به ایشان داده، و قسم دوم آن مؤمنینی هستند که در مقام و منزلت پایین ­تر از قسم اول هستند، کسانی هستند که ایمان و عمل صالح خود را به حد کمال نرسانده ­اند، ایمانی ناقص و ضعیف دارند، و عملی زشت، ولی از منسوبان گروه اول هستند، یا پدر و یا فرزند و یا همسر ایشانند، فرشتگان از خدا درخواست کرده ­اند: که این گروه را هم به گروه اول و کاملین در ایمان ملحق نموده، در جنّات عدن به ایشان برساند. ملائکه در آخر علت درخواست خود را بیان می­کنند: زیرا تو عزیز و حکیمی، یعنی چون عزیز هستی پس رحمتت را به هر کس که خواستی می­ دهی، و چون حکیمی پس هر عمل و رفتاری که می­کنی متقن و از روی حساب است. [8]

وَقِهِمُ السَّيِّئَاتِ وَمَن تَقِ السَّيِّئَاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَ‌حِمْتَهُ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿٩

و آنها را از عقوبت­ها نگاه دار، و هر که را در آن روز از عقوبت­ها حفظ کنی به راستی بر او رحمت آورده­ ای، و این همان کامیابی بزرگ است. (9)

مراد از «سیئات» هراس­ ها و شداید روز قیامت است، نه عذاب جهنم،که ملائکه از خدای تعالی درخواست کرده ­اند که، مؤمنان را در روز قیامت از هراس­ها و شدایدی که همه با آن مواجهند، حفظ فرماید، که هرکس را در آن روز از این ناملایمات نگاهداری، مشمول رحمت خود ساخته ­ای. واقعاً چه فوز و رستگاریی از این بالاتر که گناهان انسان بخشوده شود، و ناملایمات و نگرانی­ها از او دور گردد، و مشمول رحمت الهی شود، و در بهشت جاویدان قدم بگذارد، و بستگان مورد علاقه­ اش به او ملحق گردند؟ از این آیات که بیانگر دعای ملائکه، و درخواست ایشان برای مؤمنین است دو نکته استفاده می­شود. اول رعایت ادبی است که ملائکه در دعای خود کرده ­اند، و قبل از درخواست حاجت، خدای عزیز را حمد و ثنا گفته، و علاوه بر این از اسمای حسنای او اسمایی را که مناسب با در خواست­ شان بوده شفیع قرار داده­اند. دوم این که در خواست آمرزش را قبل از درخواست بهشت کرده ­اند، برای این که اول باید موانع برطرف گردد، بعد نعمت بدست آید.[9]

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا يُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّـهِ أَكْبَرُ‌ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمَانِ فَتَكْفُرُ‌ونَ ﴿١٠

کافران ندا داده شوند که نفرت و خشم خدا نسبت به شما از نفرت و خشم شما نسبت به یکدیگر قطعا بزرگ­تر است، آنگاه که شما به ایمان دعوت می­ شدید و انکار می­ کردید. (10)

خدای تعالی در این آیه به سراغ کفار رفته، پاره ­ای از آثار سوء کفرشان را بر می­شمارد. ندایی که در این آیه از کفار حکایت می­کند، ندایی است که در آخرت و بعد از داخل شدن در آتش سر می­دهند، آن هنگامی که عذاب کفر خود را می­چشند، و می­فهمند که کفرشان در دنیا در حقیقت خشم گرفتن بر خودشان بوده است، آن روزی که از طرف انبیا به سوی ایمان دعوت می­شدند، و آن دعوت را مسخره می­کردند، به دست خود این آتش را برای خود افروختند، و خویشتن را به هلاکت دایمی دچار کردند. در آن روز از جانب خدای سبحان این ندا را می­شنوند: سوگند می­خورم که شدت خشم خدا برای شما خیلی بزرگ­تر و بیشتر از شدت خشمی است که خودتان برخود گرفتید، آن هنگامی که به سوی ایمان دعوت می­شدید، امّا شما کفر می­ ورزیدید.[10]

 قَالُوا رَ‌بَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَ‌فْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُ‌وجٍ مِّن سَبِيلٍ ﴿١١

گویند: پروردگارا! ما را دوبار میراندی و دوبار زنده کردی. حالا به گناهانمان اعتراف کردیم، پس آیا راهی به سوی خروج هست؟ (11)

کفار در حالی که در آتش هستند، پس از شنیدن آن ندا شروع به التماس می­کنند، و برای نجات از عذاب، نخست اعتراف به گناه می­کنند: پروردگارا! ما را دوبار میراندی، یکی مرگ در دنیا و دیگری در عالم برزخ، و دو بار زنده کردی، یکی در عالم برزخ، و دیگری در قیامت برای حسابرسی، و ما در این مرگ و حیات­ها همه چیز را فهمیدیم، اکنون به گناهان خود اعتراف می­کنیم، آیا راهی برای خارج شدن از دوزخ وجود دارد؟ به هر طریق و هر قسم خروج که باشد راضی هستیم. امّا کار از کار گذشته است، برای این که تا چندی که در دنیا بودند نسبت به مسأله معاد در شک بودند، و ایمان به بازگشت به سوی خدا نداشتند، و به همین سبب آن را انکار نموده، روز حساب را فراموش کردند، و همین فراموشی روز حساب باعث افسار گسیختگی­ شان در گناهان شد، که بدون هیچ پروایی به سوی گناهان شتافتند،آنگاه وقتی خدا قبض روح­شان کرد، و وارد عالم برزخ شدند، و سپس مردند تا وارد عالم قیامت شوند، آن وقت شک آنها از بین رفت، امّا چه سود که گناهان و نافرمانی­ها باقی مانده است، و به همین دلیل است که برای خلاصی از عذاب یک بار متوسل به اعتراف می­شوند، که خدایا دیگر شک و تردید نداریم، و یقین پیدا کردیم، و بار دیگر متوسل می­شوند به اعتراف به گناهان خود، با این که تا در دنیا بودند در هر کاری که می­خواستند بکنند خود را آزاد می­دیدند، و اراده­ ی خود را مستقل، بدون این که حساب و کتابی در نظر داشته باشند، و بدون این که صواب و خطایی بفهمند.[11]

ذَٰلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّـهُ وَحْدَهُ كَفَرْ‌تُمْ وَإِن يُشْرَ‌كْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّـهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ‌ ﴿١٢

این برای آن است چون خدا به تنهایی خوانده می­شد، انکار می­کردید، و چون به او شرک آورده می­شد، ایمان می­ آوردید، پس حکم از آن خدای والای بزرگ است.(12)

یعنی وقتی شما دایماً از خدا می ­بریدید، و به هر چیزی که او اراده می­کند شما کفر م ی­ورزید، و به هر چیزی که او دوست نمی­ دارد ایمان می­ آوردید، جز این نباید توقع داشته باشید که او هم از شما ببرد، و هر حکمی درباره ­ی شما می­کند، اصلاً رعایت حال شما را نکند. خدای تعالی چون علی و کبیر است، پس به هیچ عنوان مغلوب کسی نمی­گردد، و نه توصیه ­ای در او مؤثر است، و نه در ازای دریافت چیزی حکم خود را تغییر می­دهد.[12]

هُوَ الَّذِي يُرِ‌يكُمْ آيَاتِهِ وَيُنَزِّلُ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ رِ‌زْقًا وَمَا يَتَذَكَّرُ‌ إِلَّا مَن يُنِيبُ ﴿١٣

اوست آن کس که آیات خود را به شما نشان می­ دهد و برایتان از آسمان روزی می­فرستد، و تنها کسی پند می­ گیرد که روی به خدا آورد.(13)

باید توجه داشت منظور از «آیات» هم شامل آیات دیدنی عالم است که هر انسان صحیح الادراکی آن را می­بیند، و هم آیات و معجزاتی است که به دست انبیا جاری می­شود، و هم دلایلی است که انبیا از طریق وحی اقامه می­کردند. در واقع آیه می­فرماید: آن خدایی شایسته پرستش است که آیات مختلف عالم هستی بر ربّ بودن و اله بودن او دلالت می­کند، و انبیا و رسولان هم با دعوت خود و معجزات­شان آن آیات را تأیید می­کنند، و آن کسی نیست جز خدای سبحان، در حالی که هیچ آیت و دلیلی از ناحیه خدایان مشرکین نیست که بر اله بودن آنها دلالت کند. امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: اگر پروردگار تو شریکی می­داشت، حتماً رسولان آن شریک نیز به سوی شما می­آمد و آیاتی به نفع او نشان می­داد. آیه دلیل دیگری را نیز برای یگانگی خدا بیان می­دارد و می­فرماید: چون فقط اوست که کار بندگانش را سرپرستی و تدبیر می­کند، و رزق و روزی را برای آنها می­فرستد، پس تنها او شایسته پرستش و عبادت است و لا غیر. امّا با وجود این همه آیات که یگانگی خدا را ثابت می­کنند، تنها کسانی که به خدا رجوع و انابه می­کنند، و در واقع با نگرش توحیدی به آیات می­نگرند، متذکر می­شوند، و مجادله ­کنندگان کفرپیشه چیزی نمی ­بینند، چون عناد و لجبازی، استعداد تذکر و پیروی از حق را به کلی در آنها نابود ساخته است.[13]

 فَادْعُوا اللَّـهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِ‌هَ الْكَافِرُ‌ونَ ﴿١٤

پس خدا را در حالی که عبادت را برای او خالص کرده اید بخوانید، هرچند کافران را خوش نیاید. (14)

آیه شریفه می فرماید: وقتی آیات بر وحدانیت خدای تعالی دلالت کرد، و معلوم شد که تنها رزاق او است، لاجرم بر همه­ ی مردم – البته غیر کفاری که آیات را تکذیب کرده، و مجادله نمودند – لازم است او را بخوانند، در حالی که دین را خالص برای او بدانند، و امّا کفاری که از دین توحید بدشان می ­آید، آنها مورد گفتار نیستند، چون امیدی به آنها نیست، و هیچ آیت و حجتی مفید به حال­شان واقع نشده، و قانع­ شان نمی­کند، پس شما خدای را با اخلاص بپرستید، و کفار را به حال خودشان واگذارید، چون از این دین کراهت دارند.[14]

 رَ‌فِيعُ الدَّرَ‌جَاتِ ذُو الْعَرْ‌شِ يُلْقِي الرُّ‌وحَ مِنْ أَمْرِ‌هِ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ‌ يَوْمَ التَّلَاقِ ﴿١٥

خدایی که دارای منزلت­ های رفیع و صاحب عرش است. به هرکس از بندگانش که بخواهد، آن روح را به فرمان خویش می­فرستد، تا مردم را از روز ملاقات بترساند.(15)

آن چه از آیه شریفه استفاده می­شود این است که این آیه و آیه بعدش مالک بودن خدا بر خلق را توصیف می­کند با این بیان که خدای تعالی دارای عرشی است که زمام و سر نخ­های تمامی امور مخلوقات در آنجا جمع می­شود، و از آنجا تمام موجودات تدبیر و سرپرستی می­شوند، و فرمان­های الهی صادر می­شود، که چون مخلوقات خدا دارای سلسله مراتب هستند، عرش خدا نیز مراتب و درجاتی دارد. یکی از جنبه­ های تدبیر و سرپرستی این است که خدا برای هدایت انسان­ها روح (ملائکه وحی) را نازل می­کند تا مأموریت را به رسولانش ابلاغ کند، و این مأموریت چیزی جز ترساندن مردم از روز ملاقات نیست. پس مراد از «هر کس را که بخواهد» همان رسولانی است که بر­می­گزیند. اگر قیامت به روز ملاقات نامیده شد، برای این است که در آن روز خلايق يكديگر را ملاقات مى­كنند، و يا اهل آسمان­ها و زمين با هم تلاقى مى­كنند و يا خالق و مخلوق به هم بر­می­خورند، و ظالم و مظلوم به یكدیگر مى­رسند و يا در آن روز هر کسی به عمل خود می­رسد. و به هر حال در این روز پرده ­ها کنار می­رود، و مردم می­فهمند که مالک عرش کیست و چه کسی امور آنها را تدبیر می­کند، و در بین­ شان داوری می­کند. معناى لقاء، اين است كه در آن روز تمامى سبب­ هايى كه در دنيا مردم را به خود مشغول مى­كرد از كار مى­ افتد و حقيقت فاش و روشن مى­شود، كه تنها حق مبين خداست، و در آن روز حقيقت هر كسى نيز براى خدا بروز مى­كند.[15]

 يَوْمَ هُم بَارِ‌زُونَ لَا يَخْفَىٰ عَلَى اللَّـهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّـهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ‌ ﴿١٦

آن روز که مردم حاضر و نمایان شوند، چیزی از آنها بر خدا پوشیده نماند. امروز فرمانروایی از آن کیست؟ از آن خداوند یکتای قهّار است.(16)

 این آیه شریفه کلمه (یوم التلاق) را تفسیر می ­کند، می­ فرماید: یوم التلاق روزی است که باطن مردم ظاهر می­شود، و معنی بروز مردم برای خدا، این نیست که خدا در دنیا از باطن مردم خبر نداشت، و در آن روز خبردار می­شود، بلکه معنایش این است که مردمی که در دنیا به خاطر اشتغال به سبب­ های موهوم از معرفت پروردگارشان محجوب و در پرده شدند، و متوجه نشدند که ملک خدا بر آنها احاطه دارد، و تنها حاکم بر آنان خداست، روز قیامت به خاطر از کار افتادن آن سبب ­های موهوم، این معانی برای­شان بروز می­کند. لذا؛ می­فهمندکه دل­ها و اعمال­شان همه زیر نظر خدا بوده، ظاهر و باطن­شان برای خدا ظاهر بوده، و آن چه به یاد دارند و آن چه فراموش کرده­ اند، همه برای خدا مکشوف و هوید­است. در آن روز گفته می­شود حکومت و ملک از آن کیست؟ پاسخ داده می­شود که، سلطنت و حکومت تنها و تنها برای خدای واحدی است که بر هر چیزی قاهر و مسلط است. البته امروز نیز خدا مالک و حاکم سراسر عالم است، امّا در قیامت سلطنت او ظهور کامل می­یابد، و بر همگان معلوم می شود که حاکم واقعی آنها خداست.[16]

الْيَوْمَ تُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّـهَ سَرِ‌يعُ الْحِسَابِ ﴿١٧

امروز هر کسی به آنچه انجام داده است جزا داده می­شود، امروز هیچ ستمی نیست، قطعا خدا زود به حساب­ها می­رسد. (17)

در این آیه یکی از خصایص روز قیامت را بیان می­کند که، در آن روز جزای هرکس همان عملی است که انجام داده، یعنی به هر کسی عین آنچه را که کرده به عنوان جزای اعمالش می­دهند، لذا؛ وقتی بنا شد عین عمل انسان را به عنوان جزا به او بدهند، دیگر هیچ ظلمی به او نخواهد شد؛ چون خدای تعالی در محاسبه سریع است، چنان نیست که حسابرسی از یک نفر او را از حسابرسی افراد دیگر بازدارد، تا در نتیجه به اشتباه بیفتد، و جزای این را به آن، و پاداش آن را به این بدهد، و در این بین ظلمی پیش بیاید. [17]

وَأَنذِرْ‌هُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ‌ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلَا شَفِيعٍ يُطَاعُ ﴿١٨

و آنها را از آن روز قریب الوقوع بترسان، آن گاه که جان­ها به گلوگاه می­رسد در حالی که اندوه خود را فرو می­خورند. برای ستمگران نه یاوری است و نه شفاعت­ کننده ­ای که مورد اطاعت باشد. (18)

می­فرماید: مردم را از روز نزدیک بترسان. پس بی­ خبران گمان نکنند که تا قیامت زمان بسیار زیادی است یا وعده ­ایست نسیه، بلکه همه­ ی عمر دنیا در برابر عمر قیامت یک لحظه ­ی زودگذر بیش نیست. در آن روز از شدت ترس، ترس از دادگاه الهی و بیم رسوایی و عذاب دردناک، کار مردم به جایی می­رسد، که گویی دل­ هاشان از جای خود کنده می­شود، و تا حنجره بالا می ­آید. وجود آنها مملو از غم و اندوه می­شود، امّا توانایی اظهار آن را ندارند، در واقع فریاد کردن هیچ سودی به حال آنها ندارد، و همین فریاد نکردن درد آنها را بیشتر می­کند؛ چون در آنجا برای این کفار و ستمگران نه قوم و خویشی وجود دارد تا به یاری آنها برخیزد، و نه شفیعی هست تا از آنها شفاعت کند، و خلاصه در نهایت تنهایی و درماندگی هستند. [18]

 يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ‌ ﴿١٩

نگاه ­های خیانت بار و آنچه را که سینه­ ها پنهان می­ دارند، می ­داند. (19)

یعنی، خدایی که از حرکات مخفیانه چشم­ ها و اسرار درون سینه ­ها آگاه هست، در آن روز درباره ­ی مردم قضاوت می­کند. وقتی از امام صادق (ع) درباره­ ی این آیه سؤال شد، فرمودند: آیا ندیدی انسان به چیزی نگاه می­کند، امّا چنین وانمود می­کند که به آن نگاه نمی­کند؟ این نگاه خیانت آلود است.[19]

 وَاللَّـهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ إِنَّ اللَّـهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ‌ ﴿٢٠

و خدا به حق حکم می­کند، و معبودهایی را که در برابر او می­خوانند هیچ­گونه داوری ندارند، همانا خداست که شنوای بیناست. (20)

این آیه شریفه می­فرماید: کسی سزاوار پرستش است که در بین بندگانش به حق داوری کند، و خدای سبحان در قیامت در بین خلقش به حق داوری می­کند، امّا خدایانی را که مشرکین می­پرستند، هیچ حکمی نمی­کنند، نه به حق و نه به باطل، چون از طرف خود مالک چیزی نیستند. پس تنها داور و قاضی خداست، چون تدبیر جزئیات امور بندگانش با اوست، و با صدور احکامش کار بندگان را تدبیر و سرپرستی می­کند، مانند این که انبیا را با کتب آسمانی می­فرستد، تا بندگانش را به سوی او هدایت کنند، در حالی که خدایان مشرکین هیچ سهمی در این کار ندارند. پس چون خداوند هر شنیدنی را می­شنود، و هر دیدنی را می­بیند، بنابراین؛ علم او بر همه چیز احاطه دارد و در نتیجه اگر قضاوت می­کند به حق داوری می­کند.[20]

أَوَلَمْ يَسِيرُ‌وا فِي الْأَرْ‌ضِ فَيَنظُرُ‌وا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَارً‌ا فِي الْأَرْ‌ضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّـهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا كَانَ لَهُم مِّنَ اللَّـهِ مِن وَاقٍ﴿٢١

آیا در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنها بودند چگونه شد؟ آنها از ایشان در قدرت و آثاری که در زمین داشتند نیرومندتر بودند، ولی خدا آنها را به کیفر گناهان­شان گرفتار کرد، و دربرابر خدا مدافعی نداشتند. (21)

یعنی، چرا این مردمی که ما پیامبر به سویشان گسیل داشته ­ایم به سیر در زمین نمی­ پردازند، تا به نظر تفکر و عبرت بنگرند که، عاقبت مردمی که قبل از ایشان می­زیسته­ اند چگونه بوده؟ و آن امت­ها در اثر تکذیب پیامبران خود چه سرانجامی داشتند؟ با این که آن امت­ها از اینان نیرومندتر و دارای تمکنی و تسلطی بیشتر، و آثاری چون شهرهای محصور به قلعه ­های محکم، و کاخ­های عالی، و پی­ریزی شده داشتند، و در همین زمین که اینان زندگی می­کنند زندگی می­کردند، ولی خدا آنها را به کیفر گناهان­شان گرفت، و به جرم اعمال­شان هلاک­شان کرد، و از ناحیه­ ی خدا هیچ حافظی که حفظ­ شان کند نداشتند. [21]

ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُ‌سُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَكَفَرُ‌وا فَأَخَذَهُمُ اللَّـهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿٢٢

این از آن روی بود که پیامبران­شان دلایل آشکار برای­شان می­ آوردند، ولی آنها انکار می­کردند. پس خدا آنها را گرفت، همانا او نیرومند سخت کیفر است. (22)

می­فرماید: این هلاکت به خاطر آن بود که، فرستادگان الهی پیوسته با دلایل روشن به سراغ آنها می ­آمدند، امّا آنها همه را انکار می­کردند و به اوامر الهی پشت کرده و چراغ­های هدایت را می­ شکستند، اینجا بود که خدا آنها را گرفت و کیفر داد، زیرا او قوی و شدید العقاب است، و در جای خودش خشم و غضبش را نشان می­دهد، همان طور که در جای خودش ارحم الراحمین است.[22]

وَلَقَدْ أَرْ‌سَلْنَا مُوسَىٰ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿٢٣ إِلَىٰ فِرْ‌عَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُ‌ونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ‌ كَذَّابٌ ﴿٢٤

و به راستی موسی را با آیات خود و حجتی آشکار فرستادیم. (23) به سوی فرعون و هامان و قارون، ولی آنها گفتند: او جادوگری دروغگو است. (24)

یعنی، ما موسی را با معجزات و کارهای خارق العاده، از قبیل عصا، و ید بیضا و…، و با سلطان مبین، یعنی با منطق نیرومند و دلایل دندان شکن به سوی فرعون فرستادیم. البته علامه طباطبایی می­فرماید: بعید نیست مراد از سلطان مبین، سلطه­ ی الهی باشد، که خدا به وسیله آن موسی (ع) را تأیید کرد، و به وسیله آن جلوی فرعون را از کشتن موسی، و خاموش کردن نور او گرفت.سپس آیه نام سه نفر را ذکر می­فرماید که، تمامی فتنه­ ها و فسادها در آن زمان به این سه نفر منتهی می­شده. فرعون، نام جبّار و دیکتاتور و پادشاه زمان موسی(ع)، و هامان که وزیر اوست، و قارون که یکی از طاغیان بنی اسراییل است، که دارای خزائنی مملو از پول بوده، امّا این سرکشان، معجزات موسی را سحر و خودش را ساحر خواندند، او را بسیار دروغگو معرفی کردند. [23]

فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْيُوا نِسَاءَهُمْ وَمَا كَيْدُ الْكَافِرِ‌ينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ ﴿٢٥

پس وقتی حقیقت را از جانب ما برای آنان آورد، گفتند: پسران کسانی را که به او ایمان آورده ­اند بکشید و زنانشان را زنده بگذارید. ولی نیرنگ کافران جز در ضلالت و گمراهی نیست. (25)

می­فرماید: موسی برای آنها حق را آورده بود، و جا داشت که آنها حق را بپذیرند، چون هم حق بود و هم از جانب خدا، ولی در عوض آنها کید کردند و نقشه کشیدند که کسی به موسی ایمان نیاورد، لذا؛ گفتند: پسران کسانی که به موسی ایمان می­ آورند و از او پشتیبانی می­کنند، به قتل برسانید و زنانشان را برای اسارت و خدمتکاری زنده بگذارید، امّا خدای عزیز کید ایشان را بی نتیجه و خنثی ساخت و نگذاشت کید آنها به ایمان آورندگان موسی اصابت کند. یعنی، نقشه­ های کافران، مانند تیرهایی است که در تاریکی پرتاب می­شوند، لذا به هدف اصابت نمی­کنند.[24]

وَقَالَ فِرْ‌عَوْنُ ذَرُ‌ونِي أَقْتُلْ مُوسَىٰ وَلْيَدْعُ رَ‌بَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ‌ فِي الْأَرْ‌ضِ الْفَسَادَ ﴿٢٦

و فرعون گفت: مرا بگذارید موسی را بکشم و او پروردگارش را بخواند، من می­ترسم آیین شما را تغییر دهد یا در زمین شورش پدید آورند. (26)

از میان نقشه­ هایی که علیه موسی (ع) طرح کردند، یکی این بود که حضرت را به قتل برسانند، امّا از لحن کلام فرعون بر می ­آید که، عده­ ای از درباریان مخالف این نقشه بودند، چون فرعون رو به آنها می­کند و می­گوید: مانع من نشوید و بگذارید من موسی را بکشم، آن وقت او پروردگار خود را بخواند، تا اگر توانست از دست من نجاتش بدهد. بعد فرعون تصمیم خود را توجیه می­کند، و می­گوید: اگر می­گویم او را بکشیم، برای این است که من می­ترسم مبادا او دین و دنیای شما را تباه کند، امّا از جهت دین- یعنی پرستش بت­ها – برای این که می­ترسم او پرستش خدای یگانه را به جای پرستش خدایان ما رواج دهد، و از جهت دنیا، چون می­ترسم کار او بالا بگیرد، و نیرومند شود، و پیروانش زیاد گشته، و به آسانی از اطاعت ما روی گردان شوند، و کار به جنگ و از بین رفتن امنیت منتهی شود.[25]

 وَقَالَ مُوسَىٰ إِنِّي عُذْتُ بِرَ‌بِّي وَرَ‌بِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ‌ لَّا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ ﴿٢٧

و موسی گفت: من از هر متکبری که به روز حساب ایمان نمی­ آورد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می­برم. (27)

فرعون در آیه قبل، ربّ را به موسی (ع) اختصاص داد، و گفت: موسی پروردگار خود را بخواند، موسی(ع) در پاسخش گفت: من از هر متکبری که به روز حساب ایمان نمی­ آورد به پروردگار خودم و پروردگار شما پناه می­برم، تا بفهماند به او که خدای تعالی همان طور که پروردگار من است، پروردگار شما هم هست، همان­طور که او می­تواند مرا از بلاها حفظ کند، می­تواند شما را نیز به غضبش دچار کند، چون همه تحت سرپرستی او هستیم. باید توجه کرد که، افراد متکبر و بی ایمان نسبت به روز حساب و قیامت، از هیچ شرّی پروا ندارند، که باید از آنها به خدا پناه برد. تکبر چشم انسان را به روی حقایق می­بندد، و بی ایمانی نسبت به قیامت او را به انجام هر کاری جسور می­سازد.[26]

 وَقَالَ رَ‌جُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْ‌عَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَ‌جُلًا أَن يَقُولَ رَ‌بِّيَ اللَّـهُ وَقَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَاتِ مِن رَّ‌بِّكُمْ وَإِن يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِ‌فٌ كَذَّابٌ ﴿٢٨

و مرد مؤمنی از خاندان فرعون که ایمان خود را کتمان می­کرد گفت: آیا مردی را می­کشید که می­گوید: پروردگار من خداست؟ در صورتی که برای شما از جانب پروردگاتان دلایل آشکاری آورده، و اگر دروغگو باشد دروغش به زیان اوست، و اگر راستگو باشد بعضی از آنچه را به شما وعده می­دهد به شما خواهد رسید، خداوند کسی را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمی­کند. (28)

مؤمن آل فرعون که از نزدیکان فرعون بود، و نیز از خواص درباریان او بود، دعوت موسی(ع) را پذیرفته بود، امّا ایمان خود را آشکار نمی­ساخت. هنگامی که مشاهده کرد، تصمیم به قتل موسی گرفتند، با بیانات مؤثر خود نقشه­ های آنها را در هم ریخت. او گفت: آیا می­خواهید کسی را به قتل برسانید که می­گوید پروردگارم الله است؟ در حالی که معجزات و دلایل روشنی از سوی پروردگارتان آورده است؟ آیا معجزات او را ندیده ­اید؟ چنین کسی می­تواند ساحر باشد؟ از همه­ ی این­ها گذشته نیازی به اقدام شما نیست، چون اگر موسی در دعوت خود دروغگو باشد، همین دروغش دامن او را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد به فرضی که همه­ ی عذاب­هایی که وعده ­اش را داده به شما نرسد، لااقل قسمتی از آن به شما خواهد رسید، چون شما مٌسِرف و متجاوزید، که پا از گلیم خود فراتر نهاده اید، و نیز کذاب هستید، چون ربوبیت پروردگار خود را انکار کرده اید، و خدایان دیگری به جای الله گرفته اید، و خدا کسی که مسرف و کذاب باشد هدایت نمی­کند.[27]

یَا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَاهِرِ‌ينَ فِي الْأَرْ‌ضِ فَمَن يَنصُرُ‌نَا مِن بَأْسِ اللَّـهِ إِن جَاءَنَا  قَالَ فِرْ‌عَوْنُ مَا أُرِ‌يكُمْ إِلَّا مَا أَرَ‌ىٰ وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّ‌شَاد﴿٢٩

ای قوم من! امروز حکومت از آن شماست در زمین غلبه دارید، ولی اگر عذاب خدا بر سر ما فرود آید چه کسی یاریمان خواهد کرد؟ فرعون گفت: جز آنچه می­بینم به شما ارایه نمی­دهم و شما را جز به راه صحیح نصیحت نمی­کنم. (29)

مؤمن آل فرعون به فرعونیان می­گوید: ای قوم من! امروز حکومت و سلطنت در این سرزمین پهناور مصربه دست شماست، و شما بر سایر مردم یعنی بنی اسراییل غلبه دارید، اگر عذاب خدا به سوی ما آید، هم چنان که موسی وعده­ اش را داده، آن وقت چه کسی ما را یاری می­کند؟ امّا فرعون سکوت را جایز نمی­داند و در پاسخ می­گوید: مطلب همان است که گفتم، من جز آنچه را که معتقدم به شما دستور نمی­دهم، معتقدم که موسی باید کشته شود، و راهی جز این نیست، بدانید من شما را جز به طریق صواب و مطابق واقع راهنمایی نمی­کنم. یعنی هم به نقشه­ ام یقین دارم و هم یقین من حق و مطابق واقع است. [28]

[1] – همان، ص 481 – 480

[2] – الميزان، ج 17، ص 484 – 482

[3] – الميزان، ج 17، ص 485 – 484

[4] – نمونه، ج 20، ص 15

[5] -الميزان، ج 17، ص 486 – 485

[6] – الميزان، ج 17، ص 487

[7] – الميزان، ج 17، ص 491 – 490

[8] – الميزان، ج 17، ص 492 – 491

[9] – الميزان، ج 17، ص 495 – 493

[10] – الميزان، ج 17، ص 496

[11] – الميزان، ج 17، ص 497 – 496

[12] – همان، ص 501

[13] – الميزان، ج 17، ص 504 – 503

[14] – الميزان، ج 17، ص  505 – 504

[15] – الميزان، ج 17، ص 506 – 505

[16] – الميزان، ج 17، ص 508 – 507

[17] – همان، ص 508

[18] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1029

[19] – نمونه، ج 20، ص 65

[20] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1029

[21] – الميزان، ج 17، ص519

[22] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1030

[23] – الميزان، ج 17، ص 520 – 519

[24] -همان، ص 520

[25] – الميزان، ج 17، ص 521 – 520

[26] – الميزان، ج 17، ص 523 – 522

[27] – الميزان، ج 17، ص 523 – 522

[28] -همان، ص 524