ترجمه و توضیح سوره فاطر 25 – 1

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی که رحمت عامّش ازآن همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.

الْحَمْدُ لِلَّـهِ فَاطِرِ‌ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُ‌سُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَىٰ وَثُلَاثَ وَرُ‌بَاعَ ۚ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ‌ ﴿١

سپاس خدای را که پدید ­آورنده آسمان­­ ها و زمین است، فرشتگان را رسولانی کرد که دارای بال­ های دو­گانه و سه­ گانه و چهارگانه اند. در آفرینش، هر چه بخواهد می ­افزاید، چرا که خدا بر هر چیزی تواناست. (1)

کلمه­ ی «فاطر» به معنای شکافنده، گویی خدای تعالی عدم را پاره کرده، و از درون آن آسمان­ها و زمین را بیرون آورده، پس معنا این می­شود، که حمد خدایی را که پدید آورنده آسمان­ها و زمین است، به ایجادی ابتدایی، و بدون الگو. سپس با بیان جمله­ ی (جاعل الملائکه) به این حقیقت اشاره می­ کند که سبب انحصار حمد در خدای تعالی فقط به خاطر فاطر بودنش نیست، بلکه باز حمد برای اوست که ملائکه را فرستادگان خود قرار داد، تا واسطه­ هایی بین خدا و بین خلق او باشند، و اوامر تکوینی و تشریعی او را انجام دهند. چون کلمه « الملائکه»  جمع است و در آیه با الف و لام آمده افاده­ ی عمومیت می­ کند، بنابراین؛ کلمه­ ی «رسلاً» فقط به آن ملائکه ­ای که بر انبیا نازل می­ شدند  و واسطه­ ی وحی بودند، اطلاق نمی­ شود، بلکه ملائکه­ ای را هم که واسطه وحی نبودند و مأموریت­ های مختلفی در جهان آفرینش بر عهده دارند،  نیز شامل می­ شود، از جمله فرموده: [تا آن که مرگ یکی از شما برسد، در آن موقع فرستادگان ما او را می­ گیرند، (انعام/61)] و نیز فرموده: [به یقین فرستادگان ما می­ نویسند آن چه نیرنگ که شما می­ کنید، (یونس/21)].  کلمه­ ی بال،  در پرندگان به منزله­ ی دست انسان و  وسیله­ ی پرواز آنهاست.  وجود فرشتگان نیز مجهز به چیزیست که می ­توانند با آن کاری را بکنند که پرندگان آن کار را با بال خود انجام می­دهند، یعنی ملائکه هم مجهز به جهازیست که با آن از آسمان به زمین و از زمین به آسمان می­رود، قرآن نام آن جهاز را «بال» گذاشته، و این نامگذاری مستلزم این نیست که بگوییم ملائکه دو بال نظیر بال مرغان دارند، که پوشیده از پر است. هم چنان که وقتی کلمه عرش و کرسی و لوح و قلم و امثال آن را درباره­ ی خدای تعالی اطلاق می­ کنیم، نمی­ گوییم عرش او از تخته است، و نجاری آن را ساخته، بله این مقدار را از لفظ «بال» می­ فهمیم که نتیجه ­ای را که مرغان از بال­های خود می­ گیرند، ملائکه آن نتیجه را دارند، امّا این که چطور آن را دارند، از لفظ جناح نمی ­توان آن را بدست آورد. در جمله­ ی ( اولی اجنحة مثنی و ثلاث و رباع)، گویی فرموده: خداوند بعضی از فرشتگان را دو بال داده،  بعضی را سه بال،  بعضی را چهار بال، و با توجه به این که آیه مربوط به ملائکه است، جمله­ ی (یزید فی الخلق)، اشاره به این نکته دارد، که بعضی از ملائکه بیش از چهار بال دارند. از بررسی آیات و احادیث مختلف اوصاف چندی برای ملائکه اثبات می­گردد. 1) ملائکه موجوداتی شریف و مکرم هستند، که بین خدا و این عالم محسوس واسطه هستند، به طوری که هیچ حادثه­ ای اتفاق نمی­ افتد، مگر آن که یک یا چند فرشته موکل و مأمور آنند، اگر آن حادثه یک جنبه داشته باشد یک فرشته، و اگر چند جنبه داشته باشد چند ملک موکل آنند. 2) در بین ملائکه نافرمانی و عصیان نیست، چون  اراده­ ی مستقل ندارند، که غیر آن چه را که خدا اراده کرده، اراده کنند، بنابراین؛ اوامر الهی را بدون کم و زیاد اجرا می­کنند. 3) ملائکه با همه­ ی کثرتی که دارند، مراتب مختلفی دارند، و بعضی مافوق بعضی دیگرند، و بعضی مادون بعضی دیگر، به طوری که مادون­ ها مطیع مافوق ها هستند، و همه مطیع امر خدایند. 4) ملائکه از آن جا که هر چه می­ کنند به امر خدا می­ کنند، هرگز شکست نمی­ خورند، چون چیزی وجود ندارد که بتواند خدا را عاجز کند. از اینجا معلوم می­ شود که ملائکه موجوداتی هستند که در وجودشان منزه از ماده جسمانیند، چون ماده جسمانیت در معرض زوال و فساد و تغییر است. پس اگر در آیات و روایات سخن از شکل و صورت و هیبت­ های جسمانی ملائکه رفته، از باب تمثل است، و خواسته ­اند بفرمایند: فلان فرشته طوری است که اگر اوصافش با طرحی نشان داده شود ، به این شکل در می­ آید.[1]

 مَّا يَفْتَحِ اللَّـهُ لِلنَّاسِ مِن رَّ‌حْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا ۖ وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْ‌سِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٢

هر رحمتی را که خدا برای مردم بگشاید، بازدارنده­ ای برای آن نیست، و آن چه را که باز دارد، پس از آن، کسی قادر به فرستادن آن نیست، و او شکست ناپذیر حکیم است. (2)

معنای آیه این است که، آن­چه را که خدا از نعمت­ هایش یعنی از ارزاق که به بندگانش می­ دهد، در همه­ ی عالم کسی نیست که بتواند از آن جلوگیری کند، و آن­چه را که او از بندگانش دریغ می­ کند، و نمی­ دهد، کسی نیست که به جای خدا آن نعمت را به بندگان خدا بدهد. جالب این که به جای این که بفرماید: روزی­ های بندگان را ارسال می­ کند، فرمود: می­­ گشاید، تا بفهماند آن روزیی که خدا به مردم می­ دهد، مخزون در خزینه­ هایی و محیط به مردم است، و برای بهره­ مند شدن مردم از آن خزینه­ ها، کافی است که خدا در آن خزینه ­ها را به رویشان بگشاید، نه این که ارزاق در نقطه­ ی دوری باشد تا از آن جا به سوی مردم ارسال شود. و اگر از ارزاق و نعمت تعبیر به «رحمت» کرد، برای این بود که بفهماند خدای تعالی فقط به صرف رحمتش افاضه نعمت می­ کند و بس، و توقع هیچ سودی و کمالی برای خود ندارد. وقتی هم افاضه نعمت می­ کند، هیچ کس مانع خدا نیست، و کسی وجود ندارد که به جای خدا آن نعمت را به بندگان خدا بدهد. سپس می­ فرماید: خدا هرگز شکست نمی­ خورد، نه در وقتی که اعطا می­ کند، کسی هست که جلوی اعطایش را بگیرد، و نه در وقتی که منع می­ کند کسی هست که منع کرده­ ی او را اعطا کند، چون عزیز و غالب است. و از سوی دیگر  اعطا و منعش همه از روی حکمت و مصلحت است.[2]

 يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُ‌وا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ ۚ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ‌ اللَّـهِ يَرْ‌زُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْ‌ضِ ۚ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ ﴿٣

ای مردم! نعمت خدا بر خودتان را یاد کنید. آیا غیر از خدا آفریدگاری هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟ خدایی جز او نیست، پس چگونه روگردان می­ شوید؟ (3)

در آیه شریفه مختصرگویی لطیفی به کار رفته، چون رحمتی را که در آیه قبلی بود، برداشته؛ و به جایش در این آیه کلمه­ ی «نعمت» را آورده، و سپس کلمه­ ی «نعمت» را تبدیل به «رزق» کرده. امّا مراد از رزق چیست؟ هر چیزی است که بقای هستی مرزوق را امتداد می­ دهد، که مبدأ آن آسمان و زمین است، آسمان با اشعه­ ی اجرام نورانیش، و با باران­ هایش، و زمین با گرفتن آن اشعه و آن باران­ها و رویانیدن گیاهان و حیوان و سایر پدیده ­هایش. مخاطب در آیه شریفه، مشرکین می ­باشند، چون آنها اعتراف دارند به این که غیر خدا کسی خالق نیست، امّا تدبیر عالم را کار آلهه ­ی خود می­ دانند، و می­ گویند آلهه­ ها هستند که به اذن خدا، عالم را اداره می­ کنند، یعنی این خدایان دروغین رازق و منعم هستند، بنابراین؛ آیه شریفه برای ردّ این اعتقاد این سؤال را مطرح می­ سازد، که آیا خالقی غیر خدا هست؟ مشرکین چاره­ ای جز اعتراف به یگانگی خالق ندارند، چون با توصیف خالق به این مطلب اشاره شده که رازق و مدبّر تنها کسی است که خالق رزق باشد، و غیر خالق نمی ­تواند رازق باشد، و در نتیجه خالق رزق و نعمت­ ها است که می­ تواند آنها را در اختیار بندگانش قرار دهد و به این ترتیب امور مردم را تدبیر و اداره نماید. حال که معلوم شد خلقت و تدبیر از هم جدا نیستند و خدا، پروردگار و مدبّر امور بندگان است نتیجه گرفته می­ شود تنها او اله و معبود واقعی است، چون کسی مستحق عبادتست که بر شما انعام می­کند، و روزیتان می­دهد. در پایان مشرکین را توبیخ می­کند، که پس تا کی از حق روگردانی می­ کنید، و به سوی باطل می­ گرایید، و تا کی از توحید به سوی شرک می­ روید.[3]

وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُ‌سُلٌ مِّن قَبْلِكَ ۚ وَإِلَى اللَّـهِ تُرْ‌جَعُ الْأُمُورُ‌ ﴿٤

و اگر تو را تکذیب کنند، قطعا پیش از تو فرستادگانی تکذیب شدند، و کارها به سوی خدا بازگردانده می­ شود. (4)

این آیه رسول خدا (ص) را تسلیت می­ دهد، که اگر مردم بعد از شنیدن این برهان­ های روشن باز تو را تکذیب می­ کنند، غصه مخور، که این رفتار مردم چیز نوظهوری نیست، بلکه تا بوده چنین بوده، که وقتی پیغمبری به سوی قومش مبعوث می­ شده، همان قوم و امّت او را تکذیب می­ کردند. و سرانجام همه­ ی امور به سوی خداست، او مردم را به آن چه مستحقند جزا می­ دهد، و آنها که حق را بعد از ظهورش تکذیب کردند مجازات خواهد کرد، و چنان نیست که با تکذیب خود خدا را عاجز کنند.[4]

 يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّ ۖ فَلَا تَغُرَّ‌نَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا ۖ وَلَا يَغُرَّ‌نَّكُم بِاللَّـهِ الْغَرُ‌ورُ‌ ﴿٥

ای مردم! همانا وعده­ ی خدا حق است، پس مبادا زندگی دنیا شما را فریب دهد، و زنهار تا فریبکار، شما را به خدا نفریبد. (5)

این آیه عموم مردم را در خصوص مسأله­ ی معاد مورد خطاب قرار می­دهد، که وعده­ای که خدا داده که شما را زنده می­کند، و هر عاملی را به سزای اعمالش می­ رساند، اگر خیر بوده خیر، و اگر شرّ بوده شرّ، حق  و واقع شدنی است. پس مبادا به حیات دنیا مغرور شوید، و اشتغال شما به زینت­ها و لذت­ها و سرگرمی­ های دنیا آن چنان دل شما را نبرد، که شما را از روز حساب غافل سازد. مبادا که شیطان شما را به خدا مغرور سازد، از یک سو به شما تلقین کند که خدا حلیم و بخشنده است، و و از سوی دیگر بگوید: به دنیا پرستان بنگرید که چگونه از عذاب خدا ایمنند، هر چه بیشتر در طلب دنیا می کوشند، زندگی ­شان بهتر و راحت ­تر، و در بین مردم دارای مقامی رفیع­ تر می­ شوند. اینجاست که شیطان از وسوسه­ های خود نتیجه می­ گیرد، و به دل شما می ­افکند که احترام و ارزش فقط در پیشرفت زندگی دنیاست، و در ماورای این زندگی خبری نیست، و این وعد و وعیدها و قیامت و حساب و بهشت و دوزخی که دعوت­ های دینی از آن خبر می­ دهند، مشتی خرافات است. کلمه «غَرور»، آن گول زنکی را می­ گویند، که آدمی را بسیار مغرور می­کند، که مراد همان شیطان است و آیه بعدی این را تأیید می­ کند.[5]

إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا ۚ إِنَّمَا يَدْعُو حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ‌ ﴿٦

در حقیقت، شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بگیرید، جز این نیست که او گروه خود را می­ خواند تا از دوزخیان شوند. (6)

این که گفته شد: مبادا شیطان شما را به خدا مغرور کند، علتش این است که او دشمن شماست، و به جز اغواء و گمراه ساختن انسان­ها، کاری ندارد، و تمامی همّ او در این است که نگذارد حتی یک انسان به سعادت زندگی و حسن عاقبت برسد. و این که فرمود: شما هم او را دشمن خود بگیرید، منظور این است که از پذیرفتن دعوتش به سوی باطل اجتناب کنید، چون او فقط حزبش را برای این دعوت می­کند که اهل آتش سوزان جهنم باشند. منظور از حزب، گروهی از مردم هستند که هدفی واحد، آنها را یکی ساخته، و حزب شیطان متشکل  از افرادی است که ولایت شیطان را پذیرفته ­اند.[6]

 الَّذِينَ كَفَرُ‌وا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ۖ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَ‌ةٌ وَأَجْرٌ‌ كَبِيرٌ‌ ﴿٧

کسانی که کافر شدند، عذابی سخت خواهند داشت، و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، برای آنها آمرزش و پاداشی بزرگ است. (7)

این آیه بیانگر همان وعده­ ی حقی است که خدای سبحان داد، می­ فرماید: کسانی که راه کفر را پیش گرفتند، بهره آنها عذاب شدید است و آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند مغفرت و پاداش بزرگ از آن آنهاست. اگر کلمه «عذاب» را نکره یعنی بدون الف و لام آورد، تا هم به اهمیت و عظمت آن عذاب اشاره کند، و هم بفهماند که چون درکات جهنم به خاطر اختلافی که مردم در فسق دارند، دارای مراتب مختلفی است، لذا عذاب نیز مبهم و نامشخص است. و همین دو علتی را که برای نکره آوردن عذاب بیان کردیم، در نکره آوردن مغفرت و اجر نیز صدق می­کند.[7] قابل توجه این که در آیه فوق در مورد استحقاق عذاب تنها به مسأله کفر قناعت می­کند، ولی درمسأله مغفرت و اجر کبیر ایمان را کافی نمی­ شمرد، بلکه عمل صالح را نیز بر آن می­ افزاید، چرا که کفر به تنهایی مایه خلود در عذاب است، امّا ایمان بدون عمل مایه­ ی نجات نخواهد بود.[8]

 أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَ‌آهُ حَسَنًا ۖ فَإِنَّ اللَّـهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ ۖ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَ‌اتٍ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ ﴿٨

آیا آن کسی که زشتی کردارش برایش آراسته شده و آن را زیبا می­ بیند [مانند مؤمن نیکوکار است] ؟ پس خداست که هر که را بخواهد بی­راه م ی­گذارد، و هر که را بخواهد هدایت می ­کند. پس مبادا جان تو بر سر اندوه بر آنها برود،  قطعا خدا به آن­چه می­کنند داناست. (8)

از آن جا که در آیات گذشته مردم به دو گروه تقسیم شدند، گروهی مؤمن و گروهی کافر، یا گروهی حزب الله، و دشمن شیطان، و گروهی پیروان و حزب او، آیه مورد بحث یکی از ویژگی­ های مهم این دو گروه را که در واقع سرچشمه سایر برنامه­ های آنهاست بیان کرده، می­گوید: آیا کسی که زشتی عملش در نظر او زینت داده شده، و آن را زیبا می ­بیند، همانند کسی است که واقعیات را آن­گونه که هست زشت و زیبا درک می­ کند؟ بدیهی است چنین کسی نه موعظه­ ای را پذیرا می­ شود، نه آمادگی برای شنیدن انتقاد دارد، و نه هرگز حاضر است مسیر خود را تغییر دهد، و نه پیرامون اعمال خویش به تجزیه و تحلیل می­ پردازد، و نه از عواقب آن بیمناک است. و از آن بالاتر هنگامی که سخن از زشتی و زیبایی به میان آید، مرجع ضمیر را در زیبایی­ ها خودشان می­ دانند، و در زشتی­ ها مؤمنان راستین را. امّا چه کسی اعمال سوء بدکاران را در نظرشان جلوه می­ دهد؟ خداوند؟ یا هوای نفس؟ و یا شیطان؟ بدون شک عامل اصلی هوای نفس و شیطان است، امّا چون خدا این خاصیت را در تکرار اعمال زشت قرار داده که نفس انسان به آن خو می­ گیرد و عادت می­ کند و همرنگ و هماهنگ آن می­شود و تدریجاً به مرحله­ ی بی تفاوتی می­رسد، تا آنجا که آن را از افتخارات و فضایل خویش می ­پندارد در حالی که در منجلاب بدبختی غوطه ­ور شده است، می­توان آن را به خدا نسبت داد، که قرآن از آن اثری که در این اعمال هست، به عنوان اضلال الهی نام برده. و چون خداوند است که به مؤمنان پاکدل چشمانی نافذ و بینا، و گوش­هایی شنوا برای درک حقایق آن چه هست می ­بخشد، لذا قرآن از آن به عنوان هدایت یاد کرده ­است، پس روشن است این مشیت الهی همراه با حکمت اوست و به هرکس آن چه لایق هست می­دهد. در پایان آیه می ­فرماید: مبادا بر اثر شدت تأسف و حسرت بر وضع آنها جان خود را از دست بدهی. تعبیر به «حسرات» بیانگر این است که نه تنها یک حسرت بر آنها می­ خوری بلکه حسرت­ها بر آنها داری. حسرت از دست دادن نعمت، حسرت ضایع کردن گوهر انسانیت، حسرت از دست دادن حس تشخیص تا آنجا که زشت را زیبا می­ بینند، و حسرت گرفتار شدن در آتش قهر و غضب پروردگار. امّا چرا حسرت نخور؟ برای این که خداوند از اعمال آنها آگاه است و آن چه را شایسته آنند به آنها می­ دهد.[9]

وَاللَّـهُ الَّذِي أَرْ‌سَلَ الرِّ‌يَاحَ فَتُثِيرُ‌ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَىٰ بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْ‌ضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ كَذَٰلِكَ النُّشُورُ‌ ﴿٩

و خدا کسی است که بادها را روانه کرد، که ابری را برمی­ انگیزند، و آن را به سوی سرزمین مرده راندیم، و آن زمین را پس از مرگش به آن زنده کردیم، برخاستن نیز چنین است. (9)

نظام حساب شده­ ای که بر حرکت بادها، و سپس حرکت ابرها، و بعد از آن نزول قطره­ های حیات­بخش باران، و به دنبال آن زنده شدن زمین­ های مرده حاکم است، خود بهترین دلیل و گواه بر این حقیقت است که دست قدرت حکیمی در پشت این دستگاه قرار دارد و آن را تدبیر می­ کند. نخست به بادهای گرم و داغ دستور می­دهد از مناطق استوایی به سوی مناطق سرد حرکت کنند، و در مسیر خود آب دریاها را بخار کرده به آسمان فرستند، سپس به جریان­های منظم سرد قطبی که دایما در جهت مخالف جریان اول حرکت می­ کنند دستور می ­دهد بخارات حاصله را جمع آوری کرده و ابرها را تشکیل دهند. باز به همان بادها دستور می­دهد ابرها را بر دوش خود حمل کنند و به سوی بیابان­های مرده گسیل دارند، تا قطرات زنده کننده باران از آنها سرازیر گردد. سپس به شرایط خاص زمین و بذرهای گیاهانی که در آن افشانده شده فرمان پذیرش آب و نمو و رویش می­ دهد، و از موجودی ظاهراً پست و بی­ارزش موجوداتی زنده و بسیار متنوع و زیبا، و خرم و سرسبز، مفید و پربار به وجود می ­آورد، که هم دلیلی است بر قدرت او، و هم گواهی است بر حکمت او، و هم نشانه­ ای است از رستاخیز بزرگ! در حقیقت آیه فوق از چند جهت دعوت به توحید می ­کند: از نظر برهان نظم، و از نظر برهان حرکت که هر موجود متحرکی محرّکی م ی­خواهد، و از نظر بیان نعمت­ها که از جهت فطری انگیزه ­ای است برای شکر منعم. و از جهاتی نیز دلیل بر مساله معاد است: از نظر سیر تکاملی موجودات، و از نظر پدیدار شدن چهره حیات از زمین مرده، یعنی ای انسان صحنه­ ی معاد در فصول هر سال در برابر چشم تو و در زیر پای تو است.[10]

 مَن كَانَ يُرِ‌يدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّـهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا ۚ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْ‌فَعُهُ ۚ وَالَّذِينَ يَمْكُرُ‌ونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ۖ وَمَكْرُ‌ أُولَـٰئِكَ هُوَ يَبُورُ‌ ﴿١٠

هر کس عزّت می ­خواهد، عزّت یکسره از آن خداست، سخنان پاکیزه به سوی او بالا می رود و عمل صالح، آن را بالا می­ برد. و کسانی که زشتی­ها را طرح ریزی می­کنند عذابی سخت خواهند داشت، و نیرنگ آنها حتما تباه می شود. (10)

کلمه ی «عزت» به معنای غالب و شکست ناپذیر است، لذا حقیقت معنایش مختص به خدای عزّ و جلّ است، چون غیر خداوند، هر کسی را فرض کنی، در ذاتش فقیر، و در نفسش ذلیل است، مگر آن که خدا سهمی از عزّت به او بدهد، هم چنان که همین کار را با مؤمنین کرد، و فرمود: [ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین، عزت خاصّ خدا و رسول و مؤمنین است. ( منافقون/8)] پس می­فرماید: هر کس عزّت می­ خواهد باید از خدای تعالی بخواهد، یعنی به وسیله عبودیت که آن هم دست نمی ­دهد مگر با داشتن ایمان و عمل صالح عزّت را از خدا بگیرد، زیرا عزّت همه­ اش ملک خداست، و هیچ موجودی نیست که خودش ذاتاً عزّت داشته باشد. امّا «کلمه طیب» عقاید حقه­ ای است که انسان اعتقاد به آن را زیر بنای اعمال خود قرار دهد، و توحید اصلی­ ترین این عقاید است، که سایر اعتقادات حقه نیز به آن برمی­ گردد. و صعود کلم طیب به سوی خدای تعالی، عبارت است از تقرب آن اعتقادات حقه به سوی خدا، و در نتیجه شخص صاحب اعتقادات حقه نزد خدا تقرب می ­یابد. سپس می­ فرماید: عمل صالح، آن عقاید حقه را بالا می برد و یا در بالا رفتن کمکش می­کند. توضیح این که هر عملی که از انسان سر می ­زند مطابق با عقاید اوست و هر چه عمل تکرار شود، اعتقاد راسخ­­­ تر و روشن تر، و در تأثیرش قوی­تر می­ گردد، پس عمل صالح چون عملی است که مُهر ذلّت عبودیت و اخلاص به آن خورده، اعتقاد حق را در مؤثر گشتن، یعنی در صعود به سوی خدا کمک می­کند. خلاصه این که خدای سبحان طالبان عزّت را به سوی خودش دعوت کرد، و این چنین تذکرشان داد که عزت همه ­اش از خداست، چون یگانه پرستی به سوی او صعود می ­کند، و عمل صالح هم آن را در صعود کردن کمک می ­دهد، و در نتیجه انسان به خدا نزدیک می­شود، و در اثر نزدیک شدن از منبع عزّت کسب عزّت می­کند. امّا کسانی که مکر می ­کنند، و به هر مکری دست می­ زنند، تا به خیال خود عزّتی کسب کنند، بر عکس عذابی شدید دارند، و مکرهایشان بی­ نتیجه می­شود، و عزّتی برایشان کسب نمی­ کند.[11]

 وَاللَّـهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَ‌ابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجًا ۚ وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَىٰ وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ ۚ وَمَا يُعَمَّرُ‌ مِن مُّعَمَّرٍ‌ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِ‌هِ إِلَّا فِي كِتَابٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّـهِ يَسِيرٌ‌ ﴿١١

و خـداونـد شـما را از خـاکی آفـرید، سـپس از نطفه ­ای، آن گـاه شـما را زوج­ هــا گردانید و هیچ زنی باردار نمی­ شود و بار نمی­نهد مگر با علم او، و هیچ کهنسالی عمر طولانی نمی­ کند و یا از عمرش کاسته نمی­ شود، مگر آن که در کتابی است، بی شک، این بر خدا آسان است. (11)

آیه مورد بحث ابتدا سه مرحله از مراحل آفرینش انسان از خاک، نطفه، و زوجیت را بیان می­ کند. مسلم است که انسان از خاک است هم از این نظر که جدّ انسان­ ها، آدم از خاک آفریده شده، و هم از این نظر که موادی که جسم انسان را تشکیل می­ دهد، و یا انسان از آن تغذیه می ­کند، و یا نطفه او از آن منعقد می­ شود، همه سرانجام به موادی که در خاک­ ها نهفته است منتهی می­ شود. و سپس به مرحله زوجیت که مرحله تداوم نسل انسان و تکثیر مثل او است اشاره می­ فرماید، آری مسأله بارداری و تحولات و دگرگونی­ های بسیار عجیب و پیچیده جنین، سپس رسیدن به مرحله­ ی وضع حمل و دگرگونی­ های شگفت­ انگیزی که در آن لحظه بسیار حساس و بحرانی از یک سو به مادران، و از سوی دیگر به جنین دست می­ دهد به قدری ظریف و دقیق است که جز به اتکای علم بی پایان خداوند امکان پذیر نیست.[12] در ادامه می­ فرماید: عمر احدی زیاد نمی­ شود یا کاسته نمی­ گردد مگر آن که در کتابی ضبط است، یعنی وقتی شما به دنیا آمدید بعضی ­ها عمر طولانی دارند، بعضی عمر کوتاهی دارند، خدای سبحان مطابق مصالحی که می­داند و استعدادهایی را که به علم خودش مشخص کرده­ است از نظر قابلیت، برای هر کسی عمری معیّن کرده ­است، امّا این در حدّ اقتضاست، این چنین نیست که وقتی برای هر کسی عمری معیّن کرده باشد دیگر قابل تغییر نیست، فرمود: این در حدّ اقتضاست، یعنی شما اگر موانعی در کار نباشد و مقتضیات خوبی هم این را همراهی بکند به این عمر طولانی دسترسی پیدا می­ کنید. اگر خواستید عمر اصلیتان بماند با صدقه، با صله رحم، با رعایت بهداشت، با کم خوردن و خوب خوردن، این مقصود حاصل می­ شود، اگر مواظبت بر این امور نکنید عمرتان کم می­ شود، این چنین نیست که قضا و قدر بر این مقرر شده ­است که فلان شخص باید هفتاد سال زندگی کند، چه بهداشت رعایت بکند چه نکند، صدقه بدهد یا ندهد، صله رحم کند یا نکند، این چنین نیست آن­چه تنظیم شده است در حدّ اقتضاست چون ما در عالمی هستیم که با تکالیف و با اعمال خوب و بد روبرو هستیم. برای ما ها روشن نیست که چه وقت عمر ما به پایان می­ رسد، امّا جمع بندی شده­ اش را ذات اقدس الهی می ­داند که فلان شخص با حُسن اختیار خودش راه صدقه و صله رحم و بهداشت را رعایت می­ کند و فلان شخص رعایت نمی­ کند، لذا به صورت جزم و یقین در کتاب دیگر می نویسد عمر فلان شخص هشتاد سال است. در نظام الهی هیچ چیز مبهم نیست اول در حد اقتضاست، بعد مرحله­ ی بعد از عمل است، که سهم تعیین کننده­ ای دارد، مرحله سوم جمع بندی شده است، لذا ذات اقدس الهی می­داند که فلان شخص در فلان لحظه خواهد مُرد و فرستاده­ های الهی هم می­آیند. همه­ ی این امور سه ­گانه برای خدا آسان است چون علمش نامتناهی است، قدرتش نامتناهی است، همه­ ی این­ها را تنظیم می­ کند، پس این هم جزء شواهد توحیدی و تدبیر موحدانه خداست.[13]

وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَ‌انِ هَـٰذَا عَذْبٌ فُرَ‌اتٌ سَائِغٌ شَرَ‌ابُهُ وَهَـٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ ۖ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًا طَرِ‌يًّا وَتَسْتَخْرِ‌جُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا ۖ وَتَرَ‌ى الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ‌ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُ‌ونَ ﴿١٢

و دو دریا یکسان نیستند: این یک شیرین و گوارا و نوشیدنش خوشگوار و آن یک شور و تلخ است و شما از هر دو گوشت تازه می­خورید و وسایل زینتی استخراج کرده و می­پوشید، و کشتی­ها را در آن می­بینی که آنها را می­شکافند تا از فضل او بهره گیرید، و شاید شکر به جا آورید! (12)

جمعی از مفسران معتقدند که آیه شریفه مثالی است برای عدم مساوات مؤمن و کافر، ولی آیات قبل و بعد که همه سخن از آیات خلقت می ­گوید، گواه بر این حقیقت است که این جمله نیز در زمینه اسرار توحید بحث می­کند، و اشاره به تنوع آب­ها و آثار متفاوت و فواید مشترک آنها است. در این آیه سه فایده از فواید فراوان دریاها را اعم از شور و شیرین بیان شده است: 1) دریا منبع مهمی از منابع غذایی بشر است، بی­ آن که انسان رنج و زحمتی برای آن متحمل شده باشد، دستگاه آفرینش برنامه ریزی دقیقی در این زمینه کرده. 2) وسایل زینتی مختلفی از قبیل مروارید و مرجان از آن استخراج می­ شود. 3) مسأله حمل و نقل که یکی از مهم­ترین پایه­ های تمدن انسانی و زندگی اجتماعی بشر است. البته فواید دریاها منحصر به مسایل فوق نیست و قرآن نمی ­خواهد آن را در این امور سه­ گانه محدود سازد، مسأله تشکیل ابرها، مواد دارویی، نفت و…. جمله­ ی (لتبتغوا من فضله) معنی وسیعی دارد که هرگونه فعالیت اقتصادی را که از طریق راه ­های دریایی صورت می­ گیرد، شامل می­ شود. جمله­ ی ( لعلکم تشکرون) برای بیدار ساختن حسّ شکرگزاری انسان­ها آمده که وسیله­ ای است برای خداجویی و خدا شناسی.[14]

يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ‌ وَيُولِجُ النَّهَارَ‌ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ‌ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ‌ كُلٌّ يَجْرِ‌ي لِأَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّـهُ رَ‌بُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ ۚ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ‌ ﴿١٣

شب را در روز داخل می ­کند و روز را در شب وارد می­ کند، و آفتاب و ماه را تسخیر کرده­ است هر یک تا سرآمد معینی روانند. این است خداوند که پروردگار شماست. فرمانروایی از آن اوست، و کسانی را که غیر از او می­ خوانید، به اندازه پوست نازک هسته خرما مالک نیستند. (13)

یولج از ماده ایلاج به معنی داخل کردن است، و ممکن است اشاره به یکی از دو معنی زیر باشد: افزایش و کاهش تدریجی شب و روز در طول سال که مایه پیدایش فصول مختلف با آن همه آثار و برکات می ­باشد، یا انتقال تدریجی از شب به روز و از روز به شب به واسطه­ ی وجود شفق و بین الطلوعین که از خطرات انتقال ناگهانی از ظلمت به نور و از نور به ظلمت جلوگیری می­کند، و به انسان آمادگی کافی برای انتقال کاملا آرام و بی­خطر را از یکی به دیگری را فراهم می­ سازد. بعد به تسخیر خورشید و ماه اشاره می­ کند که آنها در مسیر منافع انسان حرکت می ­کنند، و سرچشمه انواع برکات در زندگی بشرند، امّا این خورشید و ماه در عین این که به طور کاملا منظم در مسیر خود می­ گردند، نظامی که حاکم بر آنهاست جاودانی نیست، حتی این سیارات عظیم با آن همه نور و روشنایی سرانجام تاریک می ­شوند و از کار می­ افتند. سپس به عنوان نتیجه­ گیری از این بحث توحیدی می­ فرماید: این است خداوندی که نظام نور و ظلمت و حرکات حساب شده خورشید و ماه را با تمام برکاتش مقرر فرموده است. و معبودهایی (بت هایی) را که شما به جای خدا می ­پرستید نه مبدأ سودی هستند و نه منشأ زیانی، نه از شما دفاع می­ کنند و نه از خودشان، نه حاکمیت دارند و نه مالکیت حتی بر پوسته هسته خرمایی! با این حال چگونه شما بی­ خردان آنها را پرستش می­کنید و حل مشکلاتتان را از آنها می­ خواهید؟[15]

 إِن تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ‌ونَ بِشِرْ‌كِكُمْ ۚ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ‌ ﴿١٤

اگر آنها را بخوانید، صدای شما را نمی­ شنوند، و اگر می­ شنیدند اجابت­تان نمی­ کردند، و روز قیامت شرک شما را انکار می­ کنند و هیچ کس مثل خدای آگاه تو را خبردار نمی­ کند. (14)

می­ فرماید: اگر آنها را برای حل مشکلات خود بخوانید هرگز صدای شما را نمی­ شنوند، چرا که قطعاتی از سنگ وچوب بیش نیستند جمادند و بی شعور! و به فرض که ناله و اصرار شما را بشنوند هرگز توانایی پاسخ­گویی به نیازهای شما را ندارند. چون که روشن شد حتی به اندازه پوست نازک هسته خرمایی مالک سود و زیانی در جهان هستی نیستند، با این حال چگونه انتظار دارید که برای شما کاری صورت دهند یا گرهی را بگشایند؟ و از این بالاتر روز قیامت که می­ شود آنها پرستش و شرک شما را منکر می­ شوند، و می­ گویند: خداوندا! این­ها پرستش ما نمی ­کردند بلکه هوای نفس خویش را در حقیقت می­ پرستیدند، این شهادت و گواهی یا به زبان حال است، و یا به اراده پروردگار به زبان قال. در پایان می­ فرماید: اگر بت­ها در قیامت پرستش شما را انکار می­کنند، و از شما بیزاری می­ جویند، تعجب نکنید، زیرا کسی از این موضوع خبر می­ دهد که از تمام عالم هستی و ذره ذره آن آگاه هست، آینده همچون گذشته و حال در پیشگاه علم او روشن و آشکار است.[16]

 يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَ‌اءُ إِلَى اللَّـهِ ۖ وَاللَّـهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴿١٥

ای مردم! شما به خدا نیازمندید،  و خداست که بی نیاز و ستوده است. (15)

مشرکین خیال می­ کردند با پرستش بت­ها از بندگی خدا بی نیاز می­ شوند، در نتیجه اگر خدا ایشان را به سوی پرستش خود دعوت می­ کند، لابد احتیاج به عبادت ایشان دارد، بنابراین؛ خدای سبحان در ردّ توهم آنان فرمود: ای انسان ها! شما بدان جهت که مخلوق و تحت تدبیر خدا هستید فقرا و محتاجان به او هستید، در شما همه گونه فقر و احتیاج هست، و خدا بدان جهت که خالق و مدبر است، غنی است، و به غیر او کسی غنی نیست.[17] با این حال او چه نیازی به عبادت ما دارد؟ این ما هستیم که از طریق عبادت و اطاعت او راه تکامل را می پیماییم و در پرتو بندگی اش لحظه به لحظه به او نزدیک­تر می­ شویم. بنابراین او هم غنی است و هم حمید، یعنی در عین بی نیازی آن قدر بخشنده و مهربان است که شایسته هرگونه حمد و سپاسگزاری است، و در عین بخشندگی و بنده نوازی از همگان بی نیاز است. توجه به این واقعیت دو اثر مثبت در انسان­ های مؤمن می­ گذارد، از یک سو آنها را از مرکب غرور و خودخواهی پیاده می­ کند، و از سوی دیگر دست نیاز به درگاه غیر او دراز نکنند، و طوق عبودیت غیر الله را برگردن ننهند.[18]

 إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ ﴿١٦ وَمَا ذَٰلِكَ عَلَى اللَّـهِ بِعَزِيزٍ ﴿١٧

اگر بخواهد، شما را می ­برد و خلق جدیدی می­ آورد. (16) و این برای خدا دشوار نیست. (17)

ای مردم! اگر او بخواهد شما را از بین ببرد، می ­برد، چون او از شما بی ­نیاز است، و با از بین رفتن شما متضرر نمی ­شود، برای این که خلقی جدید می ­آورد، تا او را ستایش و پرستش کنند، البته نه از این جهت که او محتاج انسان باشد، بلکه از این جهت که او ذاتا حمید است، و مقتضای حمید بودنش همین است که خلقی باشد تا خدا به آنها لطف و عنایت داشته باشد، و آنها هم خدا را ستایش کنند، و این برای خدا دشوار نیست، چون قدرتش مطلقه است، و هیچ چیز نمی­تواند مانع اراده او شود.[19]

 وَلَا تَزِرُ‌ وَازِرَ‌ةٌ وِزْرَ‌ أُخْرَ‌ىٰ ۚ وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَىٰ حِمْلِهَا لَا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْ‌بَىٰ ۗ إِنَّمَا تُنذِرُ‌ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَ‌بَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ ۚ وَمَن تَزَكَّىٰ فَإِنَّمَا يَتَزَكَّىٰ لِنَفْسِهِ ۚ وَإِلَى اللَّـهِ الْمَصِيرُ‌ ﴿١٨

و هیچ گنه­کاری، بار گناه دیگری را به دوش نمی­ کشد، و اگر شخص گران­باری را برای حمل بار گناه خود بخواند، چیزی از او برداشته نمی­ شود، هر چند خویشاوند باشد. تو تنها کسانی را که در نهان از پروردگارشان  می ­ترسند و نماز بر پا می ­دارند، بیم می ­دهی، و هر کس پاکی پیشه کند، نتیجه آن به خودش بازمی­ گردد، و بازگشت به سوی خداست. (18)

می­ فرماید: هیچ کس در حالی که بار گناه خودش را به دوش دارد، بار گناه شخص دیگری را به دوش نمی­ کشد، اگر شخص گران­باری که بار گناه به ستوهش آورده، به دیگری التماس کند: که مقداری از بار او را بردارد، و به دوش بکشد، احدی نیست که خواهش وی را بپذیرد، و چیزی از بار او را برداشته، خودش حمل کند، هر چند که خویشاوند نزدیک او مثل پدر یا مادر یا برادر یا خواهرش باشد. ای پیامبر! این­­ها که تو را تکذیب می­کنند، از هشدار تو سودی نمی ­برند و اصلا در آنها تأثیری نمی­ گذارد، چون دل­هایشان مُهر خورده است، فقط کسانی از انذار تو سود می ­برند، که از پروردگار نادیده خود خشیت دارند، و بهترین و مهم­ترین عبادات را که نماز است به پا می­ دارند. سپس می­ فرماید: هر کس خود را تزکیه کند نتیجه­ اش عاید خودش می­ شود، از اینجا معلوم می­ شود که مقصود اصلی از دعوت بشر به سوی توحید و انذار آنان، این است که نفوس بشر از رذایل و خرافات پاک شود، و این پاک شدن همان خشیت از خدای نادیده و اقامه نماز است. در پایان آیه می­ فرماید: بازگشت همه به سوی خداست، یعنی تزکیه هر کسی که خود را پاک کند، هدر نمی­ رود، چون هر یک از دو فرقه مؤمن و کافر به سوی پروردگارشان بازگشت می­ کنند، و به طور قطع روزی به حسابشان رسیدگی می­ شود و پاداش و کیفر خود را خواهند دید، و خداوند به این­­گونه افرادی که تزکیه کردند، بهترین جزا را خواهد داد.[20] در روایات آمده هر کس سنت نیکویی بگذارد اجر تمام کسانی که به آن عمل می­کنند برای او نوشته خواهد شد، بی­آن که از پاداش آنها کاسته شود، و کسی که سنت بدی بگذارد وزر کسانی که به آن عمل کنند بر او خواهد بود بی­آن که از گناه آنها کاسته شود. آیا این منافات با آیه ندارد؟ پاسخ این است: در صورتی گناه کسی را بر دیگری نمی ­نویسند که  دخالتی در آن نداشته باشد، امّا اگر از طریق ایجاد سنت، یا معاونت و کمک، و یا تشویق و ترغیب، سهمی در ایجاد آن عمل داشته باشد،مسلما عمل او محسوب می­­ شود، و در آن شریک و سهیم است.[21]

وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ‌ ﴿١٩ وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ‌ ﴿٢٠ وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُ‌ورُ‌ ﴿٢١ وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ ۖ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ‌ ﴿٢٢

و نابینا و بینا یکسان نیستند. (19) و نه ظلمت­ها و نه روشنایی (20) و نه سایه و نه گرمای آفتاب (21) و نه زندگان یکسانند و نه مردگان. همانا خدا هر که را بخواهد شنوا می­ کند، و تو کسانی که در گوره ایند شنوا نتوانی کرد. (22)

به تناسب بح ث­هایی که پیرامون ایمان و کفر در آیات گذشته بود، در آیات مورد بحث چهار مثال جالب برای مؤمن و کافر ذکر می­کند، که آثار ایمان و کفر به روش ن­ترین وجه در آن مجسم شده ­است. در واقع می­ خواهد بفهماند افرادی که خود را تزکیه کرده ­اند، با آنها که تکذیب می­ کنند یکسان نیستند. نخست می­ فرماید: هرگز نابینا و بینا مساوی نیستند، یعنی مؤمنان در پناه عقاید حقه و اعمال صالحه صاحب بصیرت می­ شوند، و حق و باطل را همان­ گونه که هستند، می­بینند.  و نه تاریکی­ ها و نور برابرند، یعنی ایمان نور است و روشنی بخش، و به انسان در جهان بینی و اعتقاد، و عمل روشنایی و آگاهی می­دهد، امّا کفر ظلمت است و تاریکی، که منشأ گمراهی است، و در آن نه بینش صحیحی از کل عالم هستی است، و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبری. سپس می­ افزاید: هرگز سایه با باد داغ و سوزان یکسان نیست، یعنی مؤمن در سایه ایمان در آرامش و امن و امان به سر­می­برد و امّا کافر به خاطر کفرش در ناراحتی و رنج می­ سوزد. و در آخرین تشبیه می­ فرماید: هرگز زندگان و مردگان یکسان نیستند، مؤمنان  زندگانند، یعنی دارای رشد و نمو هستند، شاخه و برگ و گل میوه دارند، امّا کافر همچون چوب خشکیده ­ای است که نه طراوتی، نه برگی، نه سایه ­ای و جز برای سوزاندن مفید نیست. در جمله­ ی (ان الله یسمع من یشاء) که می­فرماید: خداوند هر کس را بخواهد شنوا می ­سازد تا دعوت حق را به گوش جان بشنود، به قرینه [ آیا کسی که مرده بود و ما او را زنده کردیم، و نوری برای او قرار دادیم که در میان مردم با آن راه برود، همچون کسی است که تا ابد در ظلمات غوطه ور است، و هرگز از آن خارج نمی ­شود. (انعام/122)]، منظور مؤمنین هستند که چون استعداد آن را داشتند خدا زنده و شنوایشان کرد. و در پایان می ­افزاید: تو هرگز نمی­توانی سخن خود را به گوش مردگانی که در قبرها خفته­ اند برسانی، یعنی کسانی که بر اثر اصرار در گناه و غوطه­ ور شدن در تعصب و عناد و ظلم و فساد روح انسانی خود را از دست داده ­اند مسلما آمادگی پذیرش دعوت تو را ندارند، چون دل­ هاشان مُهر خورده است.[22]

 إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ‌ ﴿٢٣

تو صرفا هشدار دهنده هستی (23)

تو تنها بیم دهنده­ ای و وظیفه ­ای به غیر از انذار خلق نداری، پس نگران و بی­ تاب نباش، چون خدا آن که را مستعد هدایت باشد هدایت و آن که مستحق باشد گمراه می­ کند. نکته: هیچ امتی از امت­ های بشری نبوده، که دعوت حقه­ ی نبویه در آن ظهور نکرده باشد ، امّا این به معنای آن نیست که انذار هر پیامبری به گوش تک تک افراد قوم و امتش، رسیده باشد، و تمامی افراد آن امت دعوت پیامبرشان را شنیده باشند، بلکه ممکن است بعضی­ ها دعوت او را مستقیما از خود او نشنوند، و با واسطه بشنوند، و بعضی­ ها هم اصلا به گوششان نخورده باشد، و علل و اسبابی مانع از شنیدن دعوت بشود، از این رو هر کسی که دعوت و انذار پیامبرش به گوشش نرسیده باشد، حجت بر او تمام نیست، و او جزء مستضعفین است، که امرشان به دست خداست، طبق این آیه:[الّا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان، لا یستطیعون حیلة، و لا یهتدون سبیلا، مگر ضعیف­ شدگانی از مردان و زنان و کودکان، که چاره­ ای نداشتند، و نتوانستند راه خدا را بیابند،(نساء/98)][23]

 إِنَّا أَرْ‌سَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرً‌ا وَنَذِيرً‌ا ۚ وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ‌ ﴿٢٤

ما تو را به حق، بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم، و هیچ امتی نبوده مگر اینکه در میان آنها هشدار دهنده ­ای گذشته است. (24)

ما تو را به حق برای بشارت و انذار فرستادیم و این کار نوظهوری نیست، چون هر امتی در گذشته انذار­کننده­ ای داشته است و این سنت خداست که برای تمام امت­ها پیامبر و انذار کننده­ ای بفرستد. اینجا چند نکته وجود دارد: 1) در آیه قبل فرمود: تو فقط نذیری، و در این آیه بشیر را هم اضافه کرد، این تفاوت ناشی از این است که در آیه قبل روی سخن با جاهلان لجوج و مشرک بود، لذا در این مقام، صفت انذار گویاتر است، امّا در این آیه وظیفه­ ی اصلی انبیا را که بشارت و انذار است، بیان می­ کند. 2) معنی آیه این نیست که حتما در هر شهر و دیاری باید پیامبری مبعوث شده باشد، بلکه همین اندازه که دعوت پیامبران به هر وسیله­ ای به گوش آنها برسد، مشمول آیه می­ شوند.[24]

 وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُ‌سُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ‌ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ‌ ﴿٢٥

و اگر تو را تکذیب کنند، قطعا کسانی که پیش از آنها بودند نیز به تکذیب  پرداختند، پیامبران شان دلایل­ آشکار و نوشته­ ها وکتاب روشنگر برای ­آنها آوردند. (25)

می­ فرماید: اگر تو را تکذیب می ­کنند، عجیب نیست و غمگین مباش، زیرا کسانی که قبل از آنها بودند نیز پیامبرانشان را تکذیب کردند، در حالی که فرستادگان آنها با معجزات و دلایل روشن، و کتاب­های محتوی پند و اندرز، و کتاب­های آسمانی مشتمل بر احکام و قوانین روشنی بخش به سراغ شان آمدند. منظور از زُبُر کتاب­ هایی است که محتوی پند و اندرز و نصیحت و مناجات بوده مانند زبور داوود، و کتاب منیر آن دسته از کتاب­ های آسمانی است (از آسمان نازل شده) که دارای احکام و شرایع و قوانین و دستورات اجتماعی و فردی می­ باشد، مانند انجیل عیسی (ع) و تورات موسی (ع) و کتاب آسمانی نوح و ابراهیم (علیهما السلام).[25]

1- المیزان، ج17، ص 17 – 6

1- المیزان، ج17، ص 20- 19

 1- المیزان، ج17، ص 22_21

1- المیزان، ج17، ص 23

1- المیزان، ج17، ص 24-23

2- همان، ج17، ص 25

1- المیزان، ج17، ص 25

2- نمونه، ج18، ص 185

1- نمونه، ج 18، ص 190-187

1- نمونه، ج 18، ص 192-191

1- المیزان، ج 17، ص 36 – 31

1- نمونه، ج 18، ص 201- 200

 1- درس تفسیرسوره فاطر آیت الله جوادی آملی، 4/9/1392. به آدرس : taqrir. eshia.ir

1- نمونه، ج18، ص 207- 205

1- نمونه، ج18، ص214 – 212

2- همان، ج18، ص216 – 214

1- المیزان، ج17، ص 50- 49

2- نمونه، ج18، ص 221- 220

1- المیزان، ج17، ص 52

1- المیزان، ج17، ص 54 – 53

2- نمونه، ج18، ص 226

1- نمونه، ج18، ص 231 – 229

1- المیزان، ج17، ص 58 – 56

2- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 945

1- نمونه، ج18، ص 240 – 239