ترجمه و توضیح سوره فاطر 45 – 26

 ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا ۖ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ‌ ﴿٢٦

آن­گاه کسانی را که­ کافر شدند، گرفتار کردم، پس بنگر عقوبت من چگونه بود. (26)

می­ فرماید: چنان نبود که آنها از کیفر الهی مصون بمانند و دایماً به تکذیب خود ادامه بدهند، کافران را گرفتم و سخت مجازات کردم، جمعی را گرفتار طوفان ساختم، و جمعی را با صیحه و صاعقه و زلزله درهم کوبیدم. این آیات از یک سو به رهروان راه الله مخصوصا رهبران و پیشوایان راستین هر امتی در هر عصر و زمان دلداری و دلگرمی می­دهد، که از نغمه­ های مخالف دلسرد و مأیوس نشوند، و بدانند که همیشه در مقابل دعوت­ های الهی، مخالفت­های شدیدی از سوی متعصبان لجوج و سودجو وجود داشته است. و از سوی دیگر تهدیدی است برای ایـن مخالفان لجوج که بدانند بـرای همیشه نمی ­توانند به اعمال زشت خود ادامه دهند، دیر یا زودکیفر الهی دامانشان را خواهد گرفت .[1]

أَلَمْ تَرَ‌ أَنَّ اللَّـهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَ‌جْنَا بِهِ ثَمَرَ‌اتٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا ۚ وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ‌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَ‌ابِيبُ سُودٌ ﴿٢٧

آیا ندیدی، که خدا از آسمان آبی فرستاد و بدان میوه­ هایی با رنگ­های گوناگون پدید آوردیم؟ و برخی از کوه ­ها دارای خطوط سفید و سرخ به رنگ­ها مختلف و گاه به رنگ کاملا سیاه هستند. (27)

این آیه دلیل دیگری بر مسأله­ ی توحید است، می­ فرماید: خدای سبحان آب را از آسمان نازل می­کند، و باران­ها می­ بارد، و این خود قوی­ترین عامل برای روییدن نباتات و میوه­ ها است. اگر بیرون آمدن میوه ­ها فقط به سبب همین آمدن باران بود، باید همه­ ی میوه­ ها به یک رنگ باشند، چون آب باران یکی است، در حالی که می­ بینیم رنگ­های مختلفی دارند، پس همین اختلاف رنگ­ها دلالت می­کند بر این که تدابیر الهی دست درکار این رنگ آمیزی است. و اگر بگویی: این رنگ آمیزی­ها مربوط به اختلاف عناصر موجود در آنهاست، که از نظر نوع، و مقدار، و از جهت چند درصد هر یک در فرمول و ترکیب با هم اختلاف دارند، پاسخ این است: این اختلاف عناصری که موجودات از آن ترکیب می­ شوند، همه منتهی به ماده می­ شوند، خود دلیل بر این است که عامل دیگری ماوراء ماده هست که ماده را به سوی صورت­های گوناگون سوق می­دهد. و ظاهراً مراد به اختلاف الوان میوه ­ها، اختلاف خود الوان است، ولی لازمه­ اش اختلاف­ های دیگری از جهت طعم و بو و خاصیت است. نکته مهم این است که در جمله (فاخرجنا به ….) فرمود: خدا از آسمان آبی فرستاد، سپس فرمود: پس به وسیله آن میوه ­های رنگارنگی خارج ساختیم، این نوع بیان، می­خواهد بفهماند که خارج ساختن میوه­ ها کاری بسیار بدیع و حیرت انگیز است، و از کمال قدرت و حکمت خالقش خبر می­دهد. و در آخر می ­فرماید: آیا نمی­ بینی در بعضی از کوه ­ها راه­هایی سفید و سرخ و سیاه، و با رنگ­های مختلف هست؟ و مراد به این راه­ها یا راه ­هایی است که در کوه ­ها قرار دارد، و دارای رنگ­های مختلف است، و یا منظور خود کوه­ ها است، که به صورت خطوطی کشیده شده، در روی کره زمین قرار دارد.[2]

 وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَٰلِكَ ۗ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّـهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ إِنَّ اللَّـهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ‌ ﴿٢٨

و از انسان­ ها و جنبندگان و چهارپایان نیز همان طور رنگ ­هایشان گوناگون است. از بندگان خدا تنها عالمان از او می­ترسند. آری خداوند شکست ناپذیر آمرزنده است. (28)

 می­ فرماید: بعضی از انسان­ها، و حیوانات، نیز مثل کوه­ ها و میوه ­ها دارای رنگ­های مختلف هستند، بعضی سفید، و بعضی سرخ و بعضی سیاهند، و کلمه (دواب) به معنای هر جنبنده ­ایست که در زمین، حرکت می­کند، و کلمه (انعام) شتر و گاو و گوسفند است. امّا واقعاً از این آیات الهی چه کسانی عبرت می­گیرند؟ این آیات اثر خود را که ایمان حقیقی به خدا و خشیت از او است، به تمام معنای کلمه تنها در عالمان می ­بخشد، نه جاهلان. و منظور از عالمان، یعنی کسانی که خدای سبحان را به اسماء و صفاتش، و افعالش می ­شناسند، و دل­ هایشان به واسطه این شناخت آرامش می ­یابد، و هر گونه شک و اضطراب از جانشان زایل گشته، و آثار این آرامش در اعمال شان هویدا می­گردد، و عمل شان تصدیق­ کننده گفتارشان می­ شود. و مراد به خشیت، ترسی است آمیخته با تعظیم که از علم و آگاهی به چیزی سرچشمه می­گیرد، و به دنبالش خشوع باطنی و خضوع در ظاهر پیدا می شود. اگر عالمان از خدا خشیت دارند، از یک طرف به خاطر این است که او عزیز و همیشه غالب است، و از طرف دیگر غفور و آمرزنده گناهان است، لذا عارفان به او ایمان می­ آورند، و به درگاهش تقرب می­ جویند، و مشتاق لقای او هستند.[3]

 إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّـهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَ‌زَقْنَاهُمْ سِرًّ‌ا وَعَلَانِيَةً يَرْ‌جُونَ تِجَارَ‌ةً لَّن تَبُورَ‌ ﴿٢٩

به یقین کسانی که کتاب خدا را تلاوت م ی­کنند و نماز بر پاداشته و از آن­چه به ایشان روزی داده ­ایم در نهان و آشکار انفاق کرده­اند، به تجارتی امید بسته ­اند که هرگز زوال نمی ­پذیرد. (29)

آیه شریفه ادامه صفات عالمان راستین را بیان می­ فرماید: که آنها قرآن را تلاوت می­ کنند، و نماز را به پا می­ دارند، یعنی همیشه انجام شود، و محافظت در ترک نشدن آنست، و از مال خود به فقرا می ­دهند، و چون می­ ترسند جنبه­ ی خودنمایی به خود بگیرد، و در انفاق­ های مستحبی خلوص آن از بین برود، لذا آن را پنهانی می­ دهند، و در انفاق­ های واجب برای این که اطاعت خدا در بین مردم شایع شود، دیگران هم تشویق شوند، علنی می­دهند. آنها تجارتی را امیدوارند، که به هیچوجه ضرر نمی­ آورد.[4]

 لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَ‌هُمْ وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ ۚ إِنَّهُ غَفُورٌ‌ شَكُورٌ‌ ﴿٣٠

تا پاداش­ شان ­را به­ طور ­کامل به ­آنها­ بدهد و ­از فضل خود برای شان بیفزاید­ که  او آمرزنده­ ی قدرشناس است. (30)

در آیه مورد بحث هدف این مؤمنان راستین را چنین بیان می­ کند: آنها این اعمال صالح را انجام می­ دهند تا خداوند اجر و پاداش شان را به طور کامل بپردازد، و از فضلش بر آنها بیفزاید که او آمرزنده و شکور است. این جمله در حقیقت اشاره به نهایت اخلاص آنهاست که در اعمال نیک خود جز به پاداش الهی نظر ندارند. و هر چه می­ خواهند از او می­ خواهند، و برای ریا و تظاهر و تحسین و تمجید این و آن گامی برنمی ­دارند، چرا که مهم­ترین مسأله در اعمال صالح همان نیت خالص است. تعبیر به« اجور» به معنی مزدها، در حقیقت لطفی است از سوی پروردگار، گویی بندگان را در مقابل اعمال صالح طلب­کار خود می­داند، در حالی که بندگان هر چه دارند از اوست، حتی قدرت برای انجام اعمال صالح نیز از سوی او اعطا شده. و از این تعبیر محبت آمیزتر جمله­ ی «یزیدهم من فضله» است که به آنان نوید می ­دهد که علاوه بر پاداش معمولی که خود آن، گاهی صدها  یا هزاران برابر عمل است و از فضل خود بر آنان می ­افزاید، نعمت­ هایی را که در هیچ فکری نمی­ گنجد و هیچ کس در این جهان تصور آن را ندارد، از فضل گسترده­ اش به آنها می­ بخشد. در حدیثی از ابن مسعود آمده که پیامبر (ص) در تفسیر همین آیه فرموده: منظور مقام شفاعت است که به آنها داده می­شود تا درباره کسانی که در دنیا به آنها خوبی کرده ­اند ولی بر اثر اعمال شان مستحق عذابند شفاعت کنند. به این ترتیب آنها نه تنها خود اهل نجاتند که برای دیگران نیز به فضل پروردگار مایه نجاتند. جمله­ ی«إنّه غفور شکور» نشان می ­دهد که نخستین لطف پروردگار در حق آنها همان آمرزش گناهان و لغزش­ هایی است که احیانا از آنها سرزده، و چون شکور است بیش از استحقاق شان به آنها پاداش می ­دهد. جالب این که در بسیاری از آیات قرآن این جهان به تجارت خانه ­ای تشبیه شده که تاجران آن انسان­ها، و مشتری پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح، و بها بهشت و رحمت و رضای او است. و این تجارت دارای امتیازاتی است که در هیچ تجارتی وجود ندارد: 1) تمام سرمایه را خودش در اختیار فروشنده گذارده سپس در مقام خریدار بر­می ­آید. 2) او خریدار است در حالی که هیچ نیازی به خریداری این اعمال ندارد. 3) او متاع قلیل را به بهای گزاف می خرد، حتی متاع بسیار ناچیز را خریدار است. 4) گاه بها را هفتصد برابر و گاه افزونتر از آن می­ دهد. 5) علاوه بر پرداخت این بهای عظیم، باز از فضل و رحمتش آنچه در فکر نمی­ گنجد بر آن می­ افزاید. و چه تأسف­ آور است که انسان خردمند متاع هستی خود را به هیچ بفروشد. علی (ع) می­فرماید: بدانید که برای سرمایه هستی شما بهایی غیر از بهشت نیست آن را به غیر از آن نفروشید.[5]

وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ ۗ إِنَّ اللَّـهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرٌ‌ بَصِيرٌ‌ ﴿٣١

و آن­چه را از کتاب به سوی تو وحی کردیم، خود حق و تصدیق کننده ی پیش از آن است. قطعا خدا نسبت به بندگانش آگاه و بینا است. (31)

می­ فرماید: قرآن کتاب حقی است، یعنی هم از این نظر که سخنی است مطابق مصالح و واقعیت­ ها، و هم از این نظر که عقاید و معارف موجود در آن با واقعیت هماهنگ است، و هم کار خداوندی است که آن را بر اساس حکمت آفرید، و خود خداوند که عین حق است در آن تجلی کرده و عقل چیزی را که حق و واقعیت است تصدیق می­کند. جمله «مصدقا لما بین یدیه» دلیل دیگری بر صدق این کتاب آسمانی است چرا که هماهنگ با نشانه­ هایی است که در کتاب­های پیشین درباره آن و آورنده ­اش آمده ­است. و جمله « إنّ الله بعباده لخبیر بصیر» بیانگر علت حقانیت قرآن و هماهنگی آن با واقعیت­ ها و نیازها است، چرا که از سوی خداوندی نازل شده که بندگان خود را به خوبی می­ شناسد و نسبت به نیازهای شان بصیر و بینا است. دو صفت خبیر و بصیر با هم نشان می­دهد که خدا از همه چیز آشکار و پنهان با تمام جزئیات شان مطلع است.[6]

 ثُمَّ أَوْرَ‌ثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا ۖ فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَ‌اتِ بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ‌ ﴿٣٢

سپس این کتاب را به کسانی از بندگان خودکه برگزیدیم به میراث دادیم که از آنها برخی بر خود ستمکارند و برخی میانه رو، و گروهی به اذن خدا در نیکی­ ها پیشگامند. این همان فضل بزرگ است. (32)

روشن است که منظور از «کتاب» در این جا همان چیزی است که در آیه قبل آمده است که فرمود: (أوحینا الیک من الکتاب)، یعنی قرآن کریم، پس آیه می­ فرماید: بعد از آن که ما این قرآن را بر تو وحی کردیم، این کتاب آسمانی را به گروهی از بندگان برگزیده خود به ارث دادیم. تعبیر به «ارث» در این جا به این معنا است که کتاب را در نزد ایشان گذاردیم تا آن را دست به دست بگردانند و همه از آن برخوردار شوند. ظاهر آیه بیانگر این مطلب است که خداوند پاسداری این کتاب آسمانی را بعد از پیامبرش بر عهده این امت گذاشته، امتی که برگزیده خدا است، ولی درمیان این امت گروه ­های مختلفی یافت می­شود: بعضی به وظیفه­ ی بزرگ خود در پاسداری از این کتاب و عمل به احکامش کوتاهی کرده، و در حقیقت بر خویشتن ستم کردند، این­ها مصداق « ظالم لنفسه» می ­باشند. گروهی دیگر تا حدّ زیادی به این وظیفه پاسداری و عمل به کتاب قیام نموده ­اند، هر چند لغزش­ها و نارسایی­ هایی در کار خود نیز داشته ­اند این­ها مصداق « مقتصد/ میانه رو» می ­باشند. و بالاخره گروه ممتازی وظایف سنگین خود را به نحو أحسن انجام داده، و در این میدان مسابقه بزرگ بر همگان پیشی گرفته­ اند، این گروه پیشرو همان­ها هستند که در آیه فوق از آنها به عنوان «سابق بالخیرات بإذن الله» تعبیر شده. ممکن است در این­جا گفته شود که گروه ظالم با جمله «اصطفینا» که دلیل بر این است که همه این گروه­ ها برگزیدگان خدا هستند منافات دارد. در پاسخ می­ گوییم این شبیه همان چیزی است که در مورد بنی اسراییل فرمود:[ما به موسی هدایت بخشیدیم و این کتاب آسمانی را به ارث به بنی اسراییل دادیم. (مؤمن/54)] در حالی که می­ دانیم همه بنی اسراییل وظیفه خود را در برابر این میراث بزرگ انجام ندادند. خلاصه این که هدف از این گونه تعبیرات فرد فرد امت نیست، بلکه مجموعه امت است هر چند در میان آنها قشرها و گروه­ های مختلفی یافت شود. در روایات زیادی که از طرق اهل بیت (علیهم السلام) رسیده سابق بالخیرات به امام معصوم تفسیر شده ­است.[7] آخرین سخن این که به ارث گذاشتن قرآن خود فضلی بزرگ از ناحیه خداست، که فعالیت و کوشش کسی در آن دخالت ندارد، و چنان نیست که کسی از راه عمل به وظایف، به آن فضل برسد.[8]

 جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ‌ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤًا ۖ وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِ‌يرٌ‌ ﴿٣٣

بهشت­ های جاودانی که در آن وارد می­ شوند، در آن­جا با دستبندهایی زرّین و مروارید زیور می­ یابند، در آن جا جامه­ شان حریر است. (33)

این آیات در حقیقت نتیجه ­ای است برای آن چه در آیات گذشته آمده بود، می­ فرماید: پاداش پیشگامان در خیرات و نیکی­ ها، نعمت­های عظیم بهشتی جاودانی و ثابت است، و هم چون مواهب دنیای مادی آمیخته به اضطراب ناشی از بیم زوال نیست، بهشتیان نه تنها باغی از بهشت که باغ­های بسیاری در اختیار دارند. سپس به  بخشی از نعمت­های بهشتی که جنبه مادی و ظاهری دارد، اشاره کرده و می­ فرماید: این پیشگامان در خیرات در آن بهشت جاویدان  به دستبندهایی از طلا و مروارید آراسته اند و لباسشان در آن­جا حریر است. در واقع آنها در این جهان ظاهر خویش را به خیرات آراستند خدا نیز در جهان دیگر که جهان تجسم اعمال است ظاهرشان را به انواع زیورها می ­آرایند. باید متوجه بود الفاظ بشری بیانگر مفاهیم عالم بزرگ قیامت نیست، و آن­چه برای بیان مواهب بهشتی تحت عنوان زیور و دستبند و غیره می ­آید، فقط برای تقرب به ذهن است.[9]

 وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ ۖ إِنَّ رَ‌بَّنَا لَغَفُورٌ‌ شَكُورٌ‌ ﴿٣٤ الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ‌ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ ﴿٣٥

و گویند: سپاس خدایی را که اندوه را از ما برد. به راستی پروردگار ما آمرزنده و قدردان است. (34) خدایی که ما را به فضل خویش در این سرای ماندنی درآورد که در آن­جا نه رنجی به ما می­ رسد و نه خستگی. (35)

بعد از ذکر نعمت­ های مادی به نعمت معنوی خاصی اشاره می­ فرماید، که آنها از این موهبت عظیم که نصیب­ شان شده، و تمام عوامل غم و اندوه به برکت لطف الهی از محیط زندگی­ شان دور گشته، خدا را حمد و ستایش می ­کنند. بعضی از مفسران این حزن و اندوه را اشاره به غم­ هایی نظیر آن­چه در دنیا است دانسته­ اند، و بعضی اشاره به اندوهی که در محشر درباره نتیجه کار خود دارند می­دانند، در حالی که این دو تفسیر با هم تضادی ندارند و می­توانند در معنی آیه جمع باشند. چون با وصف غفوریتش اندوه سنگین لغزش­ها و گناهان را برطرف ساخته، و با وصف شکوریتش مواهب جاودانی که هرگز سایه شوم غم بر آنها نمی­ افتد به ما ارزانی داشته. سپس می­­ فرماید: از یک سو آنجا سرای اقامت است و چنان نیست که انسان تا می­ خواهد به محیط آشنا شود و به آن دل ببندد بانگ الرحیل سر داده شود. و از سوی دیگر با این که عمر طولانی آن به ابدیت می­ پیوندد و در چنین مدتی قاعدتاً انتظار درد و مشقتی می ­رود مطلقا در آن­جا خبری از این امور نیست، حتی طول مدت نیز باعث ملال و خستگی نمی­ شود که هر روز نعمت جدید و جلوه تازه­ ای از نعمت­ها و جلوه­ های پروردگار به بهشتیان ارائه م ی­شود، به این ترتیب در آن­جا نه عوامل مشقت بار جسمانی وجود دارد، و نه از اسباب رنج
روحی خبری است.[10]

 وَالَّذِينَ كَفَرُ‌وا لَهُمْ نَارُ‌ جَهَنَّمَ لَا يُقْضَىٰ عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا ۚ كَذَٰلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ‌ ﴿٣٦

کسانی که کافر شدند، آتش جهنم برای آنهاست. نه بر آنها حکم شود تا بمیرند، و نه عذاب آن از ایشان کاسته شود، این چنین هر کفر پیشه ای را عقوبت می­ کنیم. (36)

کلمه ­ی «کفور» معنی عمیق ­تری از کافر دارد، واژه­ ی کافر در مقابل مؤمن به کار می­رود، ولی کفور در مورد کفران تمام نعمت­هاست، لذا مفهوم آن گسترده­ تر است، به این ترتیب کفور اشاره به کسانی است که با کفران همه­ ی نعمت­ های الهی، از جمله نعمت وجود انبیا و کتب آسمانی، و سرمایه­ های خدادادی را که می­ توانست برای نیل به سعادت به آنها کمک کند به فنا دادند، تمام درهای رحمت او را در این جهان به روی خود بسته­ اند، لذا در آخرت نیز خدا تمام درهای نجات را به روی آنها می­ بندد. در قیامت با این که آن آتش سوزان و آن همه عذاب دردناک هر لحظه می ­تواند آنها را به کام مرگ فرو برد، ولی چون فرمان خداوند که همه چیز به دست اوست صادر نشده، نمی­ میرند، باید زنده بمانند تا عذاب الهی را بچشند، زیرا مرگ برای این اشخاص مایه نجات است. از طرفی این امید را هم از آنها می ­گیرند که اگر زنده بمانند مجازات­ شان تدریجا تخفیف یابد. آری جزای کفران کننده سوختن در عذاب دردناک آتشی است که با دست خود آن را در زندگی دنیا افروخته و هیزمش را افکار و اعمال و وجود او تشکیل می­ دهد.[11]

 وَهُمْ يَصْطَرِ‌خُونَ فِيهَا رَ‌بَّنَا أَخْرِ‌جْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ‌ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ ۚ أَوَلَمْ نُعَمِّرْ‌كُم مَّا يَتَذَكَّرُ‌ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ‌ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ‌ ۖ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ‌ ﴿٣٧

و ایشان در آن­جا فریاد برمی­ آورند: پروردگارا! ما را بیرون بیاور، تا غیر از آن­چه می ­کردیم، کار شایسته کنیم. [گفته شود]: آیا شما را چندان عمر ندادیم که هر که پند پذیر­ است در آن مدت پند بگیرد؟ و شما را هشدار دهنده هم آمد. پس بچشید که برای ستمگران یاوری نیست. (37)

این کفار که در آتشند، شیون و فریاد می­ کنند، و استغاثه می ­نمایند، در حالی که فریادشان این است که: پروردگارا ما را از آتش بیرونمان بیاور، تا عمل صالح کنیم، غیر آن عمل زشت که می­ کردیم، در پاسخ به ایشان گفته می­ شود: نه هرگز، مگر ما آن قدر به شما عمر ندادیم، که هر کس می­ خواست متذکر شود، مجال آن را داشته باشد؟ ما این مقدار عمر را به شما دادیم، پیامبران بیم ­­رسان، هم نزد شما آمدند، و از این عذاب بیم­تان دادند، ولی متذکر نشدید، و ایمان نیاوردید، حال عذاب را بچشید، که ستمکاران را یاوری نباشد، تا به یاریشان برخیزند، و از عذاب خلاصشان کنند.[12] اگر صالح به صورت نکره آمده (بدون ال) برای این است که بفهماند ایشان کمترین عمل صالحی انجام نداده ­اند، و فعل (نعمل) نیز به صورت مضارع آمده و می­ فهماند که آنها هر چه کردند عمل ناصالح بوده زیرا فعل مضارع استمرار را می ­رساند.[13]

 إِنَّ اللَّـهَ عَالِمُ غَيْبِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ ۚ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ‌ ﴿٣٨

خداست که دانای نهان آسمان­ها و زمین است، و اوست که به راز دل­ها آگاه­ست. (38)

یعنی خداوند با شما بر طبق آن­چه در باطن نهفته دارید، از عقاید و آثار اعمال و اسرار در باطن دارید، معامله می­کند، و بر طبق آن محاسبه می­نماید، خواه ظاهرتان مطابق با باطن­تان باشد، و خواه نباشد، هم چنان که در جای دیگر فرموده: [خواه آن­چه در باطن نهفته دارید، اظهار کنید، خواه پنهان دارید، خدا بر طبق آن شما را محاسبه می کند. (بقره/284)] .[14]

هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْ‌ضِ ۚ فَمَن كَفَرَ‌ فَعَلَيْهِ كُفْرُ‌هُ ۖ وَلَا يَزِيدُ الْكَافِرِ‌ينَ كُفْرُ‌هُمْ عِندَ رَ‌بِّهِمْ إِلَّا مَقْتًا ۖ وَلَا يَزِيدُ الْكَافِرِ‌ينَ كُفْرُ‌هُمْ إِلَّا خَسَارً‌ا ﴿٣٩

اوست که شما را در این سرزمین جانشین گردانید. پس هر که کافر شود کفرش به زیان اوست، و کافران را کفرشان جز خشم و بیزاری نزد پروردگارشان نمی ­افزاید، کافران را کفرشان غیر از زیان نمی ­افزاید. (39)

خدای تعالی کسی است که شما را جانشینان اقوام گذشته قرار داد، تا شما بتوانید هر دخل و تصرفی که لازم است در زمین بکنید، و از مواهب الهی بهره ­مند شوید، همان­طور که سابقین بر این کار توانایی و تسلط داشتند. اگر انسان­ها به این خلافت رسیدند، به دلیل نوع خلقت­ شان بود، که از طریق توالد، نسل­ ها را پدید می ­آورد، و این خود نوعی تدبیر است آمیخته­ ی با خلقت که از آن جدایی پذیر نیست، و به همین دلیل از این طریق بر یگانگی خدای تعالی در ربوبیت استدلال می­کند، چون چنین خلقت و تدبیری مختص اوست. یعنی پس خدای سبحان ربّ آدمی است نه غیر او، پس هر کس این حقیقت را کافر شود، یعنی بپوشاند، ربوبیت را به غیر خدا نسبت دهد علیه خود کفر ورزیده است. سپس می­ فرماید: کفر کفار بر ضرر خودشان است، چون کفرشان باعث خشم و عذاب خدا می­ شود، و دیگر این که باعث می­ شود از عبودیت خدا سر برتابد، و ساحت مقدس او را خوار بشمارد، که این عمل سبب می­ شود در نفس خود خسارت ببیند، چون نفس خود را که قابلیت آن داشت که از سعادت انسانیت برخوردار گردد، مبتلا به شقاوت کردند، و نیز به بلایی که به زودی در مسیر خود با آن روبرو می­ شوند، یعنی در آن روزی که به سوی دار جزا منتقل می­ شوند. و اگر از اثر کفر تعبیر کرد به «زیادت کفر» به دلیل آن است که فطرت انسان در معرض استکمال و کسب زیادت است، اگر در مسیر اسلام و ایمان به خدا قرار گیرد، روز به روز همین ایمان و اسلامش کامل و زیاد می ­شود، و به خدا نزدیک­تر می­ گردد، و اگر در مسیر کفر قرار گیرد، روز به روز بر کفرش افزوده شده، در نتیجه خشم خدا از او بیشتر، و خسران او زیادتر می ­گردد. امّا معنای حبّ و بغض خدا، حبّ خدا نسبت به بنده به معنای گسترش رحمتش بر اوست، و بغضش به معنای دریغ داشتن لطف و رحمت از اوست.[15]

قُلْ أَرَ‌أَيْتُمْ شُرَ‌كَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ أَرُ‌ونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْ‌ضِ أَمْ لَهُمْ شِرْ‌كٌ فِي السَّمَاوَاتِ أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا فَهُمْ عَلَىٰ بَيِّنَتٍ مِّنْهُ ۚ بَلْ إِن يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُم بَعْضًا إِلَّا غُرُ‌ورً‌ا ﴿٤٠

بگو: به من خبر دهید از شریکان خودتان که به جای خدا می­ خوانید، به من نشان دهید که چه چیزی از زمین را آفریده­ اند، و یا آنها را در آسمان­ها مشارکتی است، یا به ایشان کتابی داده­ ایم که از آن دلیلی بر خود دارند؟ بلکه ظالمان فقط وعده ­های دروغین به یکدیگر می­ دهند. (40)

می­ فرماید: اگر بت­ها  به جای خدا معبود باشند، باید حداقل سهمی از تدبیر عالم به دست آنها باشد، و اگر چنین تدبیری می­داشتند، باید خالق همان مقداری که تدبیرش را در دست دارند بوده باشند، ( برای این که تدبیر عبارت از این است که خلقتی را بعد از خلقتی قرار دهد، و چیزی را بعد از چیزی بیافریند). اگر بت­ها خالق بودند قطعا دلیلی بر خالقیت آنها دلالت می­ کرد. این دلیل از دو حالت خارج نیست، یا باید در نظام آفرینش موجوداتی باشند که مخلوق بت­ها باشند، که این طور نیست، و حتی مشارکت در خلقت را هم ندارند، چه رسد به خلقت. و یا از ناحیه­ ی خدای سبحان، اگر دلیلی می ­بود، قطعا در کتابی از کتاب­های آسمانی که از ناحیه ­ی او نازل شده دیده می­شد، و آیه ای از آیات آن کتاب­ها می ­گفت: که خدا اعتراف دارد  به ربوبیت بت­ها، و جایز می­داند که مردم آن­ها را بپرستند، و معبود و خدای خود بگیرند، و این محال است و خود مشرکین هم معترفند که چنین مدرکی ندارند. پس پرستش بت­ها فقط به خاطر غرور آنها بوده، به این معنا که نیاکان و پیشینیان، نسل­های بعد از خود را مغرور می­ کردند، به این که بت­ها نزد خدا شفاعت م ی­کنند، در حالی که این وعده ­ها همه پوچ بود، و حقیقت نداشت. این نحوه­ ی استدلال، علیه تمامی طوایف مشرکین است، و نسبت به همه عمومیت دارند، مانند بت پرست­ ها، ستاره پرست­ ها، یا کسانی که ملائکه را می ­پرستند، و یا کسانی که مسیح، و عزیر، و…. را می­ پرستند.[16]

 إِنَّ اللَّـهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضَ أَن تَزُولَا ۚ وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ ۚ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورً‌ا ﴿٤١

همانا خدا آسمان­ها و زمین را نگه می­ دارد که فرو نریزند، و اگر فرو ریختند، بعد از او هیچ کس آنها را نگه نمی­ دارد. اوست بردبار آمرزنده. (41)

می­ فرماید: نه تنها آفرینش در آغاز با خداست که نگهداری و تدبیر و حفظ آنها به دست قدرت اوست، بلکه آنها هر لحظه آفرینش جدیدی دارند، و هر زمان خلقت نوینی، و فیض هستی لحظه به لحظه از آن مبدأ فیاض به آنها می­رسد، که اگر لحظه­ ای رابطه آنان با آن مبدأ بزرگ قطع شود راه فنا و و نیستی  را پیش می­ گیرند. پس همه مخلوقات همان­طور که در هنگام ایجاد نیازمند به مبدأ فیاض هستند، در بقای خود به او نیاز دارند، و به این ترتیب حفظ نظام عالم جز ادامه آفرینش جدید و فیض الهی چیزی نیست. قابل توجه این که: کرات آسمانی بی­آن که به جایی بسته باشند میلیون­ها سال در قرارگاه خود با مداری که برای آنها تعیین شده در حرکتند، بی­آن که کمترین انحرافی پیدا کنند. در پایان برای این که راه توبه را به روی مشرکان گمراه نبندد و اجازه بازگشت در هر مرحله به آنها دهد می ­فرماید: « إنّ الله حلیم غفورا» به مقتضای حلمش در مجازات آنها تعجیل نمی­ کند، و به مقتضای غفوریتش توبه آنها را با شرایطش در هر مرحله که باشد پذیرا می­ شود.[17]

وَأَقْسَمُوا بِاللَّـهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ‌ لَّيَكُونُنَّ أَهْدَىٰ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ‌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورً‌ا ﴿٤٢

و با سوگندهای سخت خود به خدا سوگند یاد کردند که اگر بیم رسانی برای آنها بیاید، قطعا راه یافته­ تر از هر امّتی خواهند بود، ولی چون بیم رسانی برایشان آمد، جز بر رمی دن­شان نیفزود. (42)

قبل از بعثت رسول خدا (ص) خبر به قریش رسید که اهل کتاب پیامبران خود را تکذیب کردند، قریش گفتند: خدا یهود و نصاری را لعنت کند، که پیامبرانی به سوی آنها آمدند و آنان تکذیب­ شان کردند، به خدا سوگند اگر به سوی ما نذیری (پیامبری) بیاید، آن وقت با تصدیق نذیر خود هدایت یافته ­تر از امت­های مثل  خود می­ شویم. امّا هنگامی که رسول خدا (ص) در میان­ شان ظهور کرد جز فرار کردن از حق چیزی بر آنها افزوده نشد.[18]

 اسْتِكْبَارً‌ا فِي الْأَرْ‌ضِ وَمَكْرَ‌ السَّيِّئِ ۚ وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ‌ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ ۚ فَهَلْ يَنظُرُ‌ونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ ۚ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَبْدِيلًا ۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَحْوِيلًا ﴿٤٣

به خاطر گردن­کشی در زمین و نیرنگ­های بدشان بود، و نیرنگ زشت جز دامن صاحبش را نگیرد، پس آیا جز سنّت پیشینیان را انتظار می­برند؟ و هرگز برای سنّت خدا تبدیلی نخواهی یافت، و هرگز برای سنّت خدا دگرگونی نخواهی یافت. (43)

می­فرماید: وقتی نذیر به سویشان آمد، از او دوری کردند به خاطر این که در زمین استکبار کنند و با مکر و حیله گری­ های زشت و بد دیگران را از راه­ شان منحرف کنند. مکر به معنای آن است که با حیله شخصی را از هدفی که دارد منصرف کنی، و این دو گونه است، یکی به نحو پسندیده، مثل این که بخواهی با حیله او را به کاری نیک وادارش کنی، و یا این که بخواهی با حیله او را به کاری زشت وادار نمایی، که منظور آیه این نوع مکر است. امّا اینها باید  بدانند که مکر بد فقط به صاحبش می رسد، و اگر مکر بد به شخص مکر شده صدمه ­ای وارد کند، موقتی و از بین رفتنی است، ولی اثر زشت آن مکر در نفس مکر کننده باقی می­ ماند، و چیزی نمی­گذرد که آن اثر ظاهر گشته، گریبانش را می ­گیرد، حال یا در دنیا و یا در آخرت. پس چون مکر بد جز به صاحبش برنمی­گردد، پس مکاران باید انتظار داشته باشند که سنت جاریه در امت­ ها­ی گذشته، یعنی همان عذاب الهی بر آنان نیز نازل شود، چون سنت خدا هرگز تبدیل پذیر نخواهد بود، (یعنی عذاب را برنمی­ دارد و به جایش عافیت و نعمت قرار دهد)، و هرگز تحویل پذیر هم نخواهد بود، ( یعنی عذاب فلان قوم را که مستحق آن شده ­اند، به سوی قومی دیگر برگرداند)، چون خدا در جای حق نشسته، و بر صراط مستقیم است، حکم او نه تبعیض دارد، و نه استثنا.[19]

 أَوَلَمْ يَسِيرُ‌وا فِي الْأَرْ‌ضِ فَيَنظُرُ‌وا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ۚ وَمَا كَانَ اللَّـهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْ‌ضِ ۚ إِنَّهُ كَانَ عَلِيمًا قَدِيرً‌ا ﴿٤٤

آیا در زمین نگردیدند تا عاقبت کسانی را که پیش از ایشان بودند و نیرومندتر از آنها بودند، بنگرند؟ و هیچ چیز، نه در آسمان­ها و نه در زمین خدا را ناتوان نمی­ سازد، چرا که او دانای تواناست. (44)

آیه شریفه بر جاری شدن سنت الهی در امت­ های گذشته شاهد می­ آورد، بنابراین؛ با سؤالی که مطرح می­ نماید، این معنا را می ­رساند که: پس اینها باید از خدا بترسند، و به او ایمان بیاورند، با او نیرنگ نکنند، آیاتش را تکذیب نکنند، که سنت خدا در این باره همان عذاب است، هم­چنان که ماجرای هلاکت امت­ های گذشته، و چگونگی عذاب­ شان، بر این سنت شهادت می­ دهد، با این که آن امت­ها از مشرکین مکه قوی­تر بودند، با این وجود نتوانستند خدا را عاجز کنند، چون در همه­ ی آسمان­ها و زمین چیزی و کسی نیست که با نیرو یا نیرنگ خود و خدا را عاجز کند، زیرا او علیم است، غفلت و جهل در او راه ندارد، تا دشمن او را در حال غفلت و جهلش فریب دهد، و نیز او قدیر است، و چیزی در مقابل او  تاب مقاومت ندارد.[20]

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّـهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَ‌كَ عَلَىٰ ظَهْرِ‌هَا مِن دَابَّةٍ وَلَـٰكِن يُؤَخِّرُ‌هُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّـهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرً‌ا ﴿٤٥

و اگر خدا مردم را به آن­چه انجام داده ­اند مواخذه می­ کرد، هیچ جنبنده­ ای را روی زمین باقی نمی ­گذاشت ولی تا مدتی معین مهلت­ شان می­ دهد، و چون اجلشان فرا رسید، خدا به بندگانش بیناست. (45) 

آیه شریفه، در حقیقت جواب از سؤالی است که از آیه قبل ناشی می ­شود، چون در آیه فوق خدای تعالی اهل نیرنگ و تکذیب را به مؤخذه کردن تهدید می­کرد، و برای آنها از امت­ های سابق شاهد آورد، که آنها نتوانستند خدا را عاجز کنند. چون سخن به اینجا انجامید، گویی کسی پرسیده: وقتی هیچ چیز نه در آسمان و نه در زمین خدا را به ستوه نمی ­آورد، پس چطور سایر مردم را به حال خود واگذاشته، هر گناهی می­ خواهند مرتکب می­ شوند؟ و چرا آنها را به جرم گناهان­ شان عذاب نمی­کند؟ آیه پاسخ می­دهد: اگر خدا می­ خواست همه مردم را به جرم گناهان­ شان مؤاخذه کند، آن­طور که نیرنگ بازان و مکذبین از مشرکین را مؤاخذه کرد، دیگر هیچ جنبنده­ ای روی زمین باقی نمی­ ماند، (اگر به کیفر کفر و تکذیب انسا ن­ها، همه جنبندگان را هلاک می­کند، برای این است که همه جنبندگان برای انسان خلق شده بودند، وقتی انسانی نباشد وجود آنها ضرورت ندارد). و حال آن که خدا چنین قضا رانده که مردم در زمین بمانند، و زمین را آباد کنند، پس به این دلیل گنه­کاران را مؤاخذه نمی­ کند، و آنها را تا روزی معین مهلت می­ دهد، پس وقتی آن مدت معین سرآمد، و اجل­ شان رسید، هر کس را به مقتضای عملش جزا می­ دهد، چون او به کار بندگانش بصیر است.[21]

2- همان، ج18، ص 241

1- المیزان، ج17، ص 64 – 63

1- المیزان، ج17، ص 66 – 65

2-همان، ج17، ص 66

1- نمونه، ج18، ص 256- 252

 1- نمونه، ج18، ص259

1- نمونه، ج18، ص264- 260

2- المیزان، ج17، ص71 – 70

1- نمونه، ج18، ص269- 268

1- نمونه، ج18، ص 271 – 269

1- نمونه، ج18، ص 274 – 273

1- المیزان، ج17، ص 74

2- نمونه، ج18، ص 275

3- المیزان، ج17، ص 74

1- المیزان، ج17، ص 81 – 80

 1- المیزان، ج17، ص 84 – 82

1- نمونه، ج18، ص288 – 286

2- المیزان، ج17، ص 87 – 86

 1- المیزان، ج17، ص 89 – 88

 2- همان، ج17، ص 90 – 89

  1- المیزان، ج17، ص 92 – 90