ترجمه و توضیح سوره لقمان

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی­ که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.

الم ﴿١ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ ﴿٢

الف، لام، میم (1) این آیات کتاب حکمت آموز است. (2)

تلک در لسان عرب برای اشاره به دور است، و این تعبیر مخصوصا کنایه از عظمت و اهمیت این آیات است، گویی در اوج آسمان­ها و در نقطه دور­دستی قرار­گرفته. توصیف کتاب به حکیم یا به خاطر استحکام محتوای آن است، چرا که هرگز باطل به آن راه نمی­یابد، جز حق نمی­ گوید، و جز به راه حق دعوت نمی­ کند. و یا به معنی آن است که این قرآن همچون دانشمند حکیمی است که در عین خاموشی با هزار زبان سخن می­گوید، تعلیم می ­دهد، اندرز می­ دهد، تشویق می­ کند، انذار می­نماید، داستان­ های عبرت انگیز بیان می­کند.[1]

 هُدًى وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ ﴿٣

هدایت و رحمتی برای نیکوکاران است. (3)

این آیه با دو وصف «هدی» و «رحمة» صفت حکیم بودن قرآن را تکمیل می­کند، پس قرآن به سوی واقع و حق هدایت می­کند، و به واقعیت نیز می­رساند، نه مثل لهو الحدیث که انسان را از مهمش باز داشته، و به واقعیت نمی­ رساند، و نیز قرآن رحمت است، نه نقمت تا از نعمت بازدارد.[2] قابل توجه این که در این­جا قرآن، مایه هدایت و رحمت محسنین شمرده شده، و در آغاز سوره نمل، مایه هدایت و بشارت مؤمنین، و در آغاز سوره بقره، مایه هدایت متقین. این تفاوت تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که بدون تقوا و پرهیزگاری روح تسلیم و پذیرش حقایق در انسان زنده نمی­شود، و طبعا هدایتی درکار نخواهد بود. بنابر این سه آیه فوق، سه مرحله پی در پی از مراحل تکامل بندگان خدا را بازگو می­کند: مرحله پذیرش حق، مرحله ایمان، و مرحله عمل، و قرآن در این سه مرحله به ترتیب مایه هدایت و بشارت و رحمت است.[3]

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿٤ أُولَـٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ ۖ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿٥

آنان که نماز برپا می­دارند و زکات می­دهند و هم ایشانند که به آخرت یقین دارند.(4) آنان بر هدایتی از جانب پروردگارشان استوارند و هم ایشان رستگارانند.(5)

آن­گاه محسنین را توصیف و معرفی نموده به کسانی که نماز می­خوانند، زکات می­دهند، که دو رکن مهم عملند، و به کسانی که به آخرت یقین دارند،  معلوم است که یقین به آخرت مستلزم یقین به توحید و رسالت و همه شرایط مراحل تقوا نیز هست، و همه­ ی این توصیف ­ها که برای کتاب کرده در مقابل لهو الحدیث است، و به کسی که به لهو الحدیث گوش می­دهد، می­گوید: به این حقایق گوش کن، نه به لهو الحدیث. [4] جمله « اولئک علی هدی من ربهم»، از یک سو نشان می­دهد که هدایت آنها از طرف پروردگارشان تضمین شده است، و از سوی دیگر تعبیر «علی» دلیل بر این است که گویی هدایت برای آنها یک مرکب راهوار است، و آنها بر این مرکب سوار و مسلط هستند. ضمنا جمله « اولئک هم المفلحون» دلیل بر حصر است، نشان می­دهد که تنها راه رستگاری، همین راه است، راه نیکوکاران، راه آنها که با خدا و خلق در ارتباطند، و راه آنها که به مبدأ و معاد ایمان کامل دارند.[5]

 وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا ۚ أُولَـٰئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ ﴿٦

و برخی از مردم کسانی­اند که سخن بیهوده را می­ خرند، تا بی هیچ دانشی از راه خدا گمراه کنند و آیات الهی را به ریشخند گیرند، برای آنها عذابی خوارکننده خواهد بود. (6)

در اینجا سخن از مردمی است که سرمایه­ های خود را برای گمراه ساختن مردم به کار می­ گیرند، این­ها «لهوالحدیث» را خریداری می­کنند تا مردم را از روی جهل گمراه و از قرآن منصرف نمایند، و در نتیجه مردم نیز آیات الهی و قرآن را به سخریه بگیرند، زیرا آنها به مردم می­گویند: قرآن نیز حدیثی است مانند سایر احادیث و اساطیری است همچون اساطیر پیشینیان. «لهوالحدیث» به هر چیزی گفته می­شود که انسان را از حق منصرف سازد و به خود مشغول نماید، مانند حکایات خرافی و داستان­هایی که آدمی را به فسق و فجور می­کشاند، پس گمراه کنندگان جاهل، داستان­ها و اساطیر خرافی را می­ خریدند تا از طریق آنها به جنگ با داستان­های حق قرآن بروند، و معارف حقه و اعتقادات اسلامی را در افکار مردم سست و منهدم نمایند، و به این ترتیب مردم جاهل را گمراه سازند تا آنها نیز به همان شکلی که با داستان­های خرافی برخورد می­کردند، با داستان­ های قرآن برخورد نمایند. چنین توهیناتی به ساحت مقدس قرآن و استکبار ورزیدن، مجازاتی متناسب با آن را می­طلبد، لذا در آخر می­فرماید: عذابی خوار کننده و اهانت بار برای آنهاست.[6]

 وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّىٰ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا ۖ فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿٧

و چون آیات ما بر او تلاوت شود، با نخوت روی برمی­گرداند، چنان که گویی آن را نشنیده است، گویی در دو گوش او سنگینی است. پس او را به عذابی دردناک بشارت ده. (7)

این آیه به عکس العمل این گروه در برابر آیات الهی اشاره کرده، می­فرماید: هنگامی که آیات ما بر او خوانده می­شود مستکبرانه روی برمی­ گرداند، تعبیر به «ولی مستکبرا» اشاره به این است که روی گرداندن آن تنها به خاطر مزاحمت با منافع دنیوی و هوس­ هایش نیست، بلکه از این هم فراتر می ­رود و انگیزه استکبار و تکبر در برابر خدا و آیات خدا که بزرگ­ترین گناه است در عمل او نیز وجود دارد. جالب این است که نخست می­گوید: آن چنان بی­ اعتنایی به آیات الهی می­کنند که گویی اصلا آن را نشنیده و کاملا بی­ اعتنا از کنار آن می­گذرد، سپس اضافه می­کند: نه تنها این آیات را نمی­ شنود، گویی اصلا کر است و هیچ سخنی را نمی­ شنود. تعبیر به  بشارت ده» در مورد عذاب دردناک الهی متناسب با کار مستکبرانی است که آیات الهی را مسخره می­کردند، و زقوم جهنم را با کره و خرما تفسیر می­ کردند.[7]

 إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواوَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ ﴿٨ خَالِدِينَ فِيهَا ۖ وَعْدَ اللَّـهِ حَقًّا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٩

بی ­تردید کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، باغ­های پرنعمت برای آنهاست. (8) که در آن جاودان می­مانند، وعده ­ی خدا حق است، و اوست شکست ناپذیر حکیم. (9)

در این آیه بعد از انذار خریدار لهو الحدیث، و تهدیدش به عذاب خوارکننده، و سپس عذاب ألیم، حال به محسنین بشارت می­دهد، و آنان را به بهشت و نعمت­های جاودان، که خود او وعده داده، و وعده ­اش حق است، خوش­دل می­سازد. چون غرض آن کسی که که خریدار لهو الحدیث بود، این بوده که امر را بر فریب­ خوردگانش مشتبه سازد، و به این منظور قرآن را اساطیر و افسانه­ های کهنه­ ای مانند افسانه ­های خودش پنداشته، و هر چه از آیات آن بر او تلاوت شود اعتنا نکرده، و از پذیرفتنش روبرمی­ گرداند، و چون این عمل خوار شمردن خدای سبحان است، لذا در این آیه ابتدا وعده­ ی به محسنین را با جمله: (وعد الله حقا) تأکید نمود، و سپس خود را به عزت مطلقه ستود، تا بفهماند او با خوار شمردن وی خوار نمی­شود، و نیز با حکمت مطلقه ستود، تا بفهماند هیچ باطل و خرافات و مزاحی در سخن او نیست.[8]

 خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ۖ وَأَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ ۚ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ ﴿١٠

آسمان­ها را بی­ هیچ ستونی که آن را ببینید خلق کرد، و در زمین کوه­ های استوار بیفکند تا شما را نجنباند، و در آن از هر گونه جنبنده­ ای منتشر ساخت، و از آسمان آبی فرستادیم و از هر نوع گیاه پرارزش در آن رویاندیم. (10)

به دنبال بحثی که پیرامون قرآن، و ایمان به آن در آیات قبل بود، در دو آیه مورد بحث از دلایل توحید که یکی دیگر از اساسی­ ترین اصول اعتقادی است سخن می­گوید. در آیه نخست به پنج قسمت از آفرینش پروردگار که پیوند ناگسستنی با هم دارند (آفرینش آسمان ها، و معلق بودن کرات در فضا و نیز آفرینش کوه­ها برای حفظ ثبات زمین، و سپس آفرینش جنبندگان، و بعد از آن آب و گیاهان که وسیله تغذیه آنهاست) اشاره می­کند. می­ فرماید: خداوند آسمان­ها را بدون ستونی که قابل رؤیت باشد آفرید، یعنی ستون­هایی دارد، اما غیر قابل رؤیت است، این تعبیر اشاره لطیفی است به قانون جاذبه و دافعه که همچون ستونی بسیار نیرومند، اما نامرئی کرات آسمانی را در جای خود نگه داشته. به هر حال جمله فوق یکی از معجزات علمی قرآن است. سپس می­فرماید: خداوند در زمین کوه­هایی افکند تا شما را مضطرب و متزلزل نکند. امروز از نظر علمی این حقیقت ثابت شده که کوه­ها از جهات متعددی مایه ثبات زمین هستند، 1) ریشه­ های آنها به هم پیوسته و همچون زره محکمی، کره زمین را در برابر فشارهایی که از حرارت درونی ناشی می­شود حفظ می­کند، و اگر آنها نبودند زلزله­ های ویرانگر آن قدر زیاد بود که مجالی به انسان برای زندگی نمی­داد. 2) این قشر محکم در برابر فشار جاذبه ماه و خورشید مقاومت می­کند، که اگر کوه­ ها نبود، جزر و مد عظیمی در پوسته خاکی زمین به وجود می­ آمد شبیه جزر و مد دریا. 3) فشار طوفان­ها را در­هم می­ شکند، و تماس هوای مجاور زمین را به هنگام حرکت وضعی زمین به حداقل می­رساند، که اگر آنها نبودند، صفحه زمین در تمام طول شبانه روز صحنه طوفان­ های مرگبار بود.تعبیر به « من کل دابة» اشاره به تنوع حیات و زندگی در چهره ­های مختلف است از جنبندگانی که از کوچکی با چشم عادی دیده نمی­شوند و سرتاسر محیط ما را پر کرده ­اند، تا جنبندگان غول پیکری که عظمت آنها انسان را در وحشت فرو می­برد. اما پیداست که این جنبندگان نیاز به آب و غذا دارند، لذا می­فرماید: از آسمان آبی فرستادیم و به وسیله آن در روی زمین، انواع گوناگونی از جفت­های گیاهان پرارزش رویاندیم. این آیه به زوجیت در جهان گیاهان اشاره می­کند، که آن نیز از معجزات علمی قرآن است.[9]

 هَـٰذَا خَلْقُ اللَّـهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ ۚ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿١١

این آفرینش خداست. به من نشان دهید آنها که غیر اویند چه آفریده ­اند؟ بلکه ستمگران در گمراهی آشکارند. (11)

بعد از آن که خدای تعالی خلقت و تدبیر خود را نسبت به آسمان­ها و زمین و آن­چه روی آنها است به رخ مشرکین کشید، و با این بیان ربوبیت و الوهیت خود را اثبات کرد، اینک در این آیه به ایشان تکلیف می­فرماید، که شما به من نشان دهید، خدایان شما چه چیزی خلق کرده­ اند؟ با این که مشرکین اعتراف دارند که تنها خداست که خالق هست، و تنها تدبیر عالم هستی را به آلهه ­ی خود نسبت می­دهند، پس چرا خدای سبحان این تکلیف را کرد؟ چون خدای سبحان خلقتی را برای خود نسبت داده، که در عین این که خلقت است تدبیر نیز هست، و از تدبیر جدا نیست، پس اگر تدبیر عالم به دست خدایان ایشان است باید آنها نیز چون خدا چنین خلقت و تدبیری داشته باشند، و چون خلقتی ندارند تدبیری نیز ندارند، پس هیچ معبودی غیر الله نیست، و هیچ ربّی به غیر او وجود ندارد.[10] ظلم معنی گسترده ­ای دارد که شامل قرار دادن هر چیز در غیر محل می­شود، حال هنگامی که انسان موقعیت موجودات عینی را در جهان نشناسد، یا بشناسد و رعایت نکند و هر چیز را در جای خویش نبیند، مسلما این ظلم سبب ضلالت و گمراهی او خواهد شد.[11]

وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّـهِ ۚ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّـهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ﴿١٢

و البته لقمان را حکمت دادیم که: خدا را سپاس دار. و هرکه سپاس دارد، تنها به سود خود سپاس می­دارد، و هرکس کفران کند، البته خدا بی ­نیاز ستوده است.(12)

حکمت آن معرفت نافعی است که انسان را وادار می­کند هر چیزی را در جای خود به کار بندد، و به این ترتیب نتیجه­ ی حکمت، عملی است محکم و متقن و استوار و حساب شده، آیه شریفه می­خواهد  بفرماید: حکمتی که به لقمان دادیم این بود که «مرا شکر بگذار»، چون شکر نیز عبارتست از به کار بستن هر نعمتی در جای خودش، که هم مستلزم شناخت ولی نعمت است، و هم مستلزم شناخت نعمت و کیفیت به کار بستن آن در محلش می­باشد. آیه سپس خاطر نشان می­ سازد که فایده­ ی شکر تنها به خود شاکر برمی­گردد، همان­طور که ضرر کفران به خود کفران­ کننده برمی­گردد، چون خدا غنی است لذا احتیاج به شکر کسی ندارد، و نیز حمید و محمود است و تمام ذرات وجود به حمد و تسبیح او مشغولند، لذا کفران بندگان ضرری به او نمی­رساند. قابل توجه اینست که شکر را با فعل مضارع آورد «یشکر» تا بفهماند شکر نافع باید استمرار داشته باشد، امّا کفر را با ماضی بیان کرد «کفر»، چون کفر با یک بار هم ضررش خواهد رسید.[12]

وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّـهِ ۖ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ﴿١٣

و هنگامی که لقمان به پسر خود در حالی که او را پند می­داد، گفت: ای پسرک من! به خدا شرک مورز که به راستی شرک، ظلم بزرگی است. (13)

عظمت هر عملی به عظمت آثار آنست، و عظمت گناه به عظمت کسی است که نافرمانی می­شود، بنابراین بزرگ­ترین گناهان و نافرمانی­ها، نافرمانی خدای تعالی است، چون عظمت و کبریایی همه از اوست، و خودش فوق هر عظمت و کبریایی است، چون خدایی است بی­ شریک، پس بزرگ­ترین نافرمانی­ های او این است که برایش شریک قایل شوی. جمله (انّ الشرک لظلم عظیم) در این جمله لقمان، برای بیان عظمت شرک آن را با سایر گناهان قیاس نکرد، تا بفهماند که عظمت ظلم شرک آن­قدر است که با هیچ گناه دیگری قابل قیاس نیست.[13]

وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿١٤

و ما به انسان در حق پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش او را با ضعف روزافزون حمل کرد، و دوران شیرخوارگی او در دو سال است. که شکرگزار من و پدر و مادرت باش، که سرانجام همه به سوی من است. (14)

جمله (و وصینا الانسان بوالدیه)، این آیه جمله معترضه ­ایست که وسط کلمات لقمان قرار گرفته، و از کلمات او نیست، و اگر در این­جا واقع شده، برای این است که واجب بودن شکر والدین را مانند شکر خدا متذکر شود، و بفهماند که شکر والدین چون به سفارش و امر خداست، پس عبادت و شکر خدا می­باشد. سپس به پاره ­ای از مشقات و اذیت­هایی که مادر در حمل فرزند، و تربیت او تحمل می­کند، برشمرده، تا شنونده را به شکر پدر و مادر و مخصوصا مادر وادار نماید. می­فرماید: مادر فرزند را در حالی حمل می­کند که هر روز ضعف و سستی تازه­ ای بر ضعف ­های او افزوده می­شود، و در مدت دو سال او را شیر می­دهد. سپس می­فرماید: وصیت ما همانا امر به شکر پدر و مادر بود هم چنان که امر به شکر خدا نیز کردیم.[14] سپس با لحنی تهدید آمیز می­فرماید: بازگشت همه شما به سوی من است، آری اگر در اینجا کوتاهی کنید، در آنجا تمام این حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسی قرار می­گیرد، باید از عهده حساب الهی در مورد شکر نعمت­هایش، و همچنین در مورد شکر پدر و مادر و عواطف پاک و بی آلایش آنها برآیید. قابل توجه این که: در قرآن مجید تاکید بر حقوق پدر و مادر کراراً آمده است، امّا سفارش نسبت به فرزندان کمتر دیده می­ شود، (جز در مورد نهی از کشتن فرزندان که در عصر جاهلیت مرسوم بود). این به خاطر آن است که پدر و مادر به حکم عواطف نیرومندشان کمتر ممکن است فرزندان را به دست فراموشی بسپارند، در حالی که زیاد دیده شده است که فرزندان، پدر و مادر را مخصوصا به هنگام پیری و از کار افتادگی فراموش می­کنند و این دردناک­ترین حالت برای آنها و بدترین ناشکری برای فرزندان محسوب می­شود.[15]

 وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۖ وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا ۖ وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ۚ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿١٥

و اگر آن دو سعی کنند که تو چیزی را که بدان علم نداری شریک من انگاری، فرمان ایشان مبر، و در دنیا با آنها به نیکی معاشرت کن و راه کسی را پیروی کن که به من روی می­ آورد و بازگشت شما به سوی من است، پس شما را به آن­چه می­ کردید آگاه می­ سازم. (15)

از آنجا که توصیه به نیکی در مورد پدر و مادر، ممکن است این توهّم را برای بعضی ایجاد کند که حتی در مسایل اعتقادی هم باید با آنها همراهی کرد، لذا آیه شریفه برای ردّ این توهّم می­ فرماید: اگر پدر و مادر به تو اصرار کردند که برای من شریکی بگیری که از آن آگاهی نداری، از آن­ها اطاعت نکن، چون نباید هرگز رابطه انسان و پدر و مادرش، مقدم بر رابطه او با خدا باشد، و هرگز نباید عواطف خویشاوندی حاکم بر اعتقاد مکتبی او گردد. جمله (ما لیس لک به علم، چیزی که به آن علم نداری) اشاره به این است که اگر فرضاً دلایل بطلان شرک را نادیده بگیریم، باز هیچ دلیلی بر اثبات آن نیست، پس اگر شرک حقیقتی داشت، باید دلیلی بر اثبات آن وجود داشته باشد، و چون دلیلی بر اثبات آن نیست خود دلیل بر بطلان آن می­باشد.[16] سپس می­ فرماید: بر انسان واجب است که در امور دنیوی با پدر و مادر خود به طور پسندیده و متعارف مصاحبت کند، و رعایت حال آن دو را نموده، با مدارا و نرمی رفتار نماید، و جفا و خشونت در حق شان روا ندارد، مشقاتی که از آنان می­بیند تحمل نماید، چون دنیا گذراست، و محرومیت­ هایی که از آن دو می­ بیند قابل تحمل است، به خلاف مسایل اعتقادی و دین، که نباید به خاطر پدر و مادر از آن چشم پوشید، چون راه سعادت ابدی است، پس اگر پدر و مادر با خدا بودند،  باید راه­ شان را پیروی کنی، و گرنه اطاعت­ شان بر تو واجب نیست، و باید راه کسانی را که با خدا هستند پیروی نمایی. در پایان می فرماید: این مطلبی که گفته­ شد تکلیف و وظیفه دنیایی شماست، و گرنه چیزی نمی­گذرد که به سوی من بر می­ گردید، آن وقت شما را به حقیقت آن چه می­کردید آگاه می­کنم، و بر حسب کرده­ هایتان چه خیر و چه شرّ حکم خواهم کرد. جمله «فی الدنیا» سه نکته را در بر دارد، اول این که مصاحبت با نیکی و معروف را منحصر می­کند در امور مادی و دنیایی، نه امور دینی و معنوی، دوم این که تکلیف را سبک می­کند، و می­فهماند تکلیف هر چند دشوار هم باشد، چون دنیا گذراست، مدتی اندک به دوش شماست، سوم این که می­فهماند عبارت «فی الدنیا» در مقابل جمله « ثم الیّ مرجعکم، سپس به سوی من بازمی­ گردید» قرار دارد، و در نتیجه سفارش می­شود به این که آخرت را در نظر داشته باشیم.[17]

 يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّـهُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ ﴿١٦

ای پسرک من! اگر هم وزن دانه خردلی و در درون صخره­ ای یا در آسمان­ها یا در زمین باشد، خدا آن را می­ آورد، همانا خدا بس دقیق و آگاه است. (16)

آیه مورد بحث فصل دیگری از کلام لقمان است، که مربوط به معاد است، و معنایش این است که ای پسرم! اگر آن خصلتی که انجام داده ­ای، چه خیر و چه شرّ، از خوردی و کوچکی همسنگ یک دانه خردل باشد، و همان خورد و کوچک هم در شکم صخره­ای، و یا در هر مکانی از آسمان­ها و زمین باشد، خدایش برای حساب حاضر خواهد کرد، تا بر طبق آن جزا دهد، چون خدا لطیف است، و چیزی در شکم و اعماق آسمان­ها و زمین و دریا از علم او پنهان نیست، علم او به تمامی پنهان­ها نیز احاطه دارد، خبیری است که از کنه موجودات با خبر است.[18]

يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَكَ ۖ إِنَّ ذَٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ﴿١٧

ای پسرک من! نماز را به پادار و به معروف وادار و از منکر بازدار، و بر آسیبی که به تو رسد صبر کن، بی ­تردید این از کارهای استوار است. (17)

در این آیه لقمان پسرش را به پاره­ ای از اعمال و اخلاق پسندیده سفارش می­کند. از جمله اعمال نماز است، که عمود دین است، و دنبال آن امر به معروف و نهی از منکر است، و از جمله اخلاق پسندیده صبر در برابر مصائبی است که به آدمی می­رسد. و کلمه «ذلک» در این آیه اشاره است به صبر، و اگر آن را با اسم اشاره دور «ذلک» بیان فرمود، برای این بوده که بلندی مرتبه صبر را برساند. کلمه «عزم» عبارت است از تصمیم قلبی بر گذراندن و فیصله دادن به کاری است، و اگر صبر را که همان حبس نفس از انجام کاری است ، از عزم دانسته، چون کسی که بر امری صبر می­کند، حتما در تصمیم قلبیش پابرجا مانده، و نمی­خواهد از آن صرف­نظر کند، و این خود از قدرت و شهامت نفس است، امّا اگر تصمیم محکم قلبی سست شد، صبر هم از بین می­رود.[19]

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّـهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿١٨ وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ ۚ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ ﴿١٩

و از مردمان رخ برمتاب، و در زمین به تکبر راه مرو، که خدا هیچ خودپسند مغروری را دوست ندارد. (18) و در راه رفتن خود میانه رو باش، و از صدای خود بکاه، که بدترین بانگ­ها بانگ خران است. (19)

کلمه «مرح» به معنی غرور و مستی ناشی از نعمت است. و کلمه «مختال» از ماده خیال است، و خیلاء به معنای کسی است که با یک سلسله تخیلات و پندارها خود را بزرگ می ­بیند. به این ترتیب لقمان در اینجا به دو صف بسیاز زشت که مایه از هم پاشیدن روابط صمیمانه اجتماعی است اشاره می­کند: یکی تکبر و بی­ اعتنایی، و دیگر غرور و خودپسندی است که هر دو انسان را در عالمی از توهّم و پندار خود برتر ­بینی فرو می­برند، و رابطه او را با دیگران قطع می­کند. سپس پسرش را امر می­کند به رعایت اعتدال در عمل و سخن، زیرا تکیه روی اعتدال در راه رفتن یا آهنگ صدا در حقیقت به عنوان مثال است. پس در واقع در این دو آیه از دو صفت بسیار زشت خود برتر­بینی و خود پسندی، که یکی سبب می­شود که انسان به بندگان خدا تکبر کند، و دیگری سبب می­شود که انسان خود را در حد کمال پندارد، و در نتیجه درهای تکامل را به روی خود ببندد، نهی می­کند، و به دو صفت پسندیده امر می­کند. در بعضی از روایات که از امام صادق (ع) نقل شده این آیه به عطسه­ هایی که با صوت بلند ادا می­شود، و یا داد و فریاد به هنگام سخن گفتن تفسیر گردیده است.[20]

أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّـهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً ۗ وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّـهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ ﴿٢٠

آیا ندیدید که خدا آن­چه را که در آسمان­ها و در زمین است مسخر شما ساخته، و نعمت­ های آشکار و پنهان خود را بر شما کامل کرده است؟ برخی از مردم، بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری درباره خدا مجادله می­کنند. (20)

کلمه «تسخیر» به معنی اینست که موجود تسخیر شده کاری را بکند که خدا خواسته است، پس نظام عالم و اجزاء و اسباب آن، هر کاری را که انجام می دهند همانست که خدا می­ خواهد و خدا هم از نظام عالم آن را می­ خواهد که حوایج انسان را برآورده سازد. پس معنای تسخیر این شد که همه­ ی موجودات عالم، اول در تسخیر خدایند، سپس خدا نظام عالم را به گونه ­ای تدبیر می­ کند که درجهت منافع و رفع نیازهای انسان باشد. بعد از تسخیر به توسعه و تمام کردن نعمت­ های ظاهری و باطنی اشاره می­ کند، نعمت، هر چیزی است که سازگار با آدمی است و انسان از آن لذت می ­برد. نعمت­ های ظاهری مانند روزی­ها و اعضای ظاهری، و نعمت باطنی نیز مانند مقامات معنوی و معرفت الله و قدرت­های روحی، امّا مشرکین در حالی که غرق نعمت­های خدا هستند باز کفران می­ کنند، و در مقابل حق به جدال و ستیز برمی­ خیزند، آن هم بدون علم و هدایت و کتاب منیر، علم یعنی حقایقی که به واسطه­ ی عقل به دست می­ آید، و هدایت یعنی حقایقی که از طریق شهود و الهام به دل انسان افاضه می­شود،  و کتاب منیر یعنی حقایقی که مستند به وحی و کتاب الهی است، پس حرف­های شان اصلا قابل اعتماد نیست و تنها و تنها از روی تقلید کورکورانه حرف می­زنند.[21]

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ ﴿٢١

و چون به آنها گفته شود: آن­چه را که خدا نازل کرده پیروی کنید. گویند: بلکه از آن­چه پدرانمان را بر آن یافته­ ایم پیروی می­کنیم. آیا هرچند شیطان آنها را به سوی عذاب شعله ور فراخواند. (21)

می­فرماید: آن­چه را خدا نازل کرده، پیروی کنید، با این که می­توانست بفرماید: قرآن را پیروی کنید، این نوع بیان برای این است که بفهماند، دعوت رسول خدا (ص) دارای حجت و برهان است و متضمن توحید و معارف حقه، نه صرف زورگویی و ادعا، و نزول این کتاب از ناحیه­ ی خدای سبحان است. به عبارتی دیگر وقتی حقایق و معارف را با دلیل در اختیار آنان قرار می­ دهند، ایشان با تحکم و زور و بدون هیچ دلیلی که برای گفتار خود داشته باشند، می­ گویند: ما پدران خود را بر کیش شرک یافتیم، و ایشان را پیروی می­ کنیم. قرآن در پاسخ می­ فرماید: حتی در صورتی که شیطان ایشان را به وسیله این پیروی به سوی عذاب آتش دعوت کرده باشد، باز هم ایشان را تبعیت می­ کنید؟ پیروی وقتی نیکو و بجا است، که پیروی­ شدگان بر حق بوده باشند، امّا اگر خود آنان بر باطل باشند، با پیروی از آنان به سوی شقاوت و عذاب دوزخ کشانده خواهند شد، لذا این پیروی صحیح نیست، چون پیروی در پرستش غیر خداست، و غیر خدا کسی قابل پرستش نیست.[22]

وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّـهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ ۗ وَإِلَى اللَّـهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿٢٢

و هر کس خود را در حالی که نیکوکار باشد تسلیم خدا کند، قطعا به محکم­ترین دستاویز چنگ زده، و عاقبت کارها به سوی خداست. (22)

یعنی اگر انسان با همه وجودش رو به خدا کند، و او را پرستش نماید، و از ما سوای او اعراض کند، و با یقین به معاد عمل صالح کند، او اهل نجات است، چون سرانجامش به سوی خداست، همان خدایی که وعده نجات و رستگاری را به او داده. کلمه «محسن» اسم فاعل از مصدر احسان است، و احسان به معنی آوردن اعمال صالحه ­ایست با داشتن یقین به آخرت، هم­چنان که در اول سوره، محسنین را با این ویژگی معرفی فرمود.[23]

 وَمَن كَفَرَ فَلَا يَحْزُنكَ كُفْرُهُ ۚ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿٢٣ نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَىٰ عَذَابٍ غَلِيظٍ ﴿٢٤

و هر کس کفر ورزد، کفر او تو را غمگین نکند، بازگشت ­شان به سوی ماست، پس آنها را به آن­چه کرده ­اند آگاه خواهیم کرد. بی­تردید خدا به راز دل­ها آگاه است. (23) اندکی برخوردارشان می­ سازیم، سپس آنها را به عذابی شدید می­ کشانیم. (24)

این آیه رسول خدا (ص) را تسلیت می­دهد، و دلخوش می­ کند، تا اندوه بر او چیره نشود، به این که بالاخره روزی به سوی خدا برمی ­گردند، و خدا به آن­چه می­کرده­ اند آگاه­شان می­ کند، یعنی اعمال­شان و آثار سوء آن که همان آتش است برایشان هویدا می­ گردد.[24] زیرا خدای سبحان نه تنها به اعمال آنها احاطه دارد، بلکه از اسرار درون و نیات و معتقدات آنها نیز با خبر است. به این ترتیب خدا در قیامت چنان افشاگری می­کند که جای هیچ اعتراض و انکاری باقی نمی­ ماند.[25] در ادامه می­ فرماید: کفار در دنیا نیز حتی یک لحظه خارج از تدبیر خدا نیستند، و اگر با متاع اندک دنیا بهره ­مندشان کردیم، امّا چیزی نخواهد گذشت که مضطر و ناچارشان می ­کند، تا با پای خود  به سوی عذابی غلیظ روانه شوند. پس به هر حال مغلوبند، و دایماً امر آنان به دست خداست، نمی ­توانند خدا را به ستوه بیاورند، نه در حال بهره ­مندیشان، و نه در غیر آن حال.[26]

 وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّـهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّـهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٢٥

و اگر از آنها بپرسی: چه کسی آسمان­ها و زمین را آفریده است؟ مسلما خواهند گفت: خدا. بگو: ستایش از آن خداست، ولی بیشترشان نمی­دانند. (25)

این آیه اشاره دارد به این که کفار نیز مانند عموم بشر فطرتا به توحید اعتراف دارد، چون اگر از ایشان سؤال شود چه کسی آسمان­ها و زمین را آفریده؟ ناخودآگاه اعتراف خواهند کرد به این که خدا آن را آفریده، و وقتی آفریدگار آنها خدا باشد، پس مدبّر آنها نیز خدا خواهد بود، چون تدبیر جداشدنی از خلقت نیست. و وقتی خالق و مدبّر عالم خدا باشد، پس معبود هم خداست، و شریکی برایش نیست، پس ناخودآگاه به وحدانیت خدا اعتراف دارند. لذا خدای سبحان به رسول گرامی خود دستور می­دهد، تا خدا را بر این اعتراف ناخودآگاه شان حمد گوید. سپس می­فرماید: اکثر آنان معنای اعتراف خود را که خدا خالق است، و به لوازم این اعتراف ( توحید در ربوبیت و توحید در عبودیت) آگاهی ندارند، البته اندکی از ایشان این معنا را می­دانند، ولی آنها هم در برابر حق خضوع ندارند،و آن را دانسته و با یقین انکار می­کنند.[27]

لِلَّـهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴿٢٦

آن­چه در آسمان­ها و زمین است از آن خداست. همانا خداست که بی نیاز ستوده است. (26)

آیه شریفه از طریق دیگری به اثبات توحید ربوبیت و توحید عبودیت می­ پردازد: چون خدا خالق تمام موجودات و دهنده­ ی کمالات است، پس خودش باید دارای هرچیزی که موجودات محتاج آن هستند، باشد، پس او غنی مطلق است، و چون غنی مطلق است، لذا آن­چه در آسمان­ها و زمین است ملک اوست و م ی­تواند به هر نحوی که بخواهد در آنها تصرف و تدبیر کند. بنابراین تنها او رب العالمین است و باید فقط او پرستیده شود. خلاصه آن که چون غنی مطلق است، پس مالک مطلق است، لذا تنها مدبّر هم اوست، و در نتیجه او فقط شایسته­ ی پرستش است. از طرف دیگر حمید مطلق است، چون هر جمیلی که در عالم وجود دارد، ملک خداست، پس هر ستایشی که از هر چیز زیبا و جمیلی می­ شود به خدا برمی­ گردد و ثنای خداست، خواه ستایش یک گل، یا ستایش ایثار یک جانباز باشد.[28]

 وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّـهِ ۗ إِنَّ اللَّـهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿٢٧

و اگر هر چه درخت در زمین است قلم بود و دریا و هفت دریای دیگر به مدد آن می­ آمد،کلمات خدا پایان نمی­ پذیرفت، قطعا خداست ­که شکست ناپذیر حکیم است.(27)

آیه مورد بحث متصل به ما قبل است، آیه قبلی دلالت دارد بر این که تدبیر خلق مخصوص خدای سبحان است، لا غیر، امّا آیه مورد بحث در صدد این است که وسعت تدبیر خدا، و کثرت اوامر تکوینی او در خلق و تدبیر را برساند، می­ فرماید: آن قدر اوامرش در خلق و تدبیر بسیار است، که اگر هفت دریا مرکب شوند، همه­ ی درختان روی زمین به صورت قلم درآیند، تا کلمات او را بنویسند، دریاها قبل از تمام شدن اوامر او تمام می­ شود.[29] کلمه به معنی هر چیزی است که بیانگر مطلبی باشد و از آنجا که مخلوقات هر کدام بیانگر ذات پاک خدا و علم و قدرت اویند، لذا «کلمات الله» به معنی مخلوقات خداست که برخلاف آب دریاها نامتناهی است. وصف «عزیز» تایید می­ کند که نمی ­توان تمام کلمات خدا را نوشت، زیرا چیزی خدا را مقهور نمی کند، پس این کتابتی هم که گفتیم نمی ­تواند آن چه را  نزد خداست تمام کند، و وصف «حکیم» ایجاب می­ کند که تدبیر نظام عالم را به غیر او واگذار نکند.[30]   

مَّا خَلْقُكُمْ وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ ۗ إِنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿٢٨

آفرینش و برانگیختن شما جزمانند یک تن نیست، همانا خدا شنوای بیناست.(28)

اگر در آیه مورد بحث با این که گفتگو از مسأله بعث ( زنده کردن مُردگان) بود، خلقت را هم ضمیمه فرمود، برای این است که در ضمن سخن بفهماند: خلقت و بعث از نظر آسانی و دشواری یکسانند، بلکه اصلا فعل خدا متصف به آسانی و دشواری نمی­ شود. مشرکان چون بسیاری  مردگان و درهم و برهم شدن خاک آنها را می­ دیدند، لذا زنده شدن مردگان را بعید می­ دانستند. به همین دلیل خدای تعالی فرمود: خلقت شما همگی مردم با همه­ ی کثرتی که دارند، و هم چنین بعث شما، مانند خلق و بعث یک نفر است، و شما با همه بسیاریتان با یک نفر مساوی هستید، چون هیچ چیزی خدا را از چیز دیگر باز نمی­ دارد، و نسبت به قدرت او یکی با بسیار مساوی است. یکی از اشکالاتی که در ذهن مشرکین بود، این بود که هزارها عمل از میلیون ها نفر سر می­زند، چطور ضبط می­ شود، و مخلوط و مشتبه نمی­ گردد، تا جزا داده شود. آیه جواب می­ دهد: چون خدای تعالی (سمیع و بصیر)،  شنوای اقوال و بینای اعمال شماست، و هر چه از شما سر بزند در برابر او، و زیر نظر او سر می­زند، پس دیگر مخلوط و مشتبه شدن اعمال شما برای او فرضی محال است. و چون خداوند دانای به نیّت­ هاست، حتی به حساب همه­ ی منویات (نیّت های) خلایق می­رسد و اشتباه نمی­ کند.[31]

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَأَنَّ اللَّـهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿٢٩

آیا ندیدی که خدا شب و روز را داخل می­کند و روز را در شب داخل می­ کند و آفتاب و ماه را مسخر ساخته و هر کدام تا زمانی معین روانند و خدا به آن­چه می­ کنید آگاه است. (29)

داخل کردن شب در روز، و روز در شب ممکن است اشاره به افزایش تدریجی و کوتاه شدن شب و روز در طول سال باشد که تدریجا از یکی کاسته، و به صورت نا محسوسی بر دیگری می­ افزاید، تا فصول چهارگانه سال با ویژگی­ ها وآثار پر برکتش ظاهر گردد. و یا اشاره به این باشد که تبدیل شب به روز، و روز به شب به خاطر وجود جو زمین به طور ناگهانی صورت نمی­ گیرد تا انسان و همه موجودات زنده را در برابر خطرات مختلف قرار دهد، بلکه نخستین اشعه­ ی آفتاب از هنگام طلوع فجر در اعماق تاریکی نفوذ کرده، کم­کم نفوذ بیشتری پیدا می­کند، تا تمام صفحه­ ی آسمان را بگیرد، درست به عکس چیزی که به هنگام پایان روز و دخول شب تحقق می­ یابد. این انتقال تدریجی و کاملا منظم و حساب شده از مظاهر قدرت خدا است. اما تسخیر شمس و قمر و سایر کرات آسمانی برای انسان، بیانگر عظمت شخصیت انسان و گستردگی نعمت­های خداوند در مورد او است که تمام موجودات زمین و آسمان به فرمان خدا سرگشته و فرمانبردار او هستند. جمله (کل یجری لاجل مسمی) اشاره به این است که این نظام حساب شده و دقیق تا ابد ادامه نمی­ یابد، و پایان و سرانجامی دارد که همراه با پایان گرفتن دنیا است. پس چنین پروردگاری چگونه ممکن است از اعمال انسان­ها بی ­خبر بماند، او هم اعمال را می­ داند و هم نیات و اندیشه­ ها را.[32]

ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّـهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ﴿٣٠

اینها دلیل آن است که خداوند، همان او حق است و غیر از او هر چه می­ خوانند باطل است، و این که خدا بلند مرتبه بزرگ است. (30)

در واقع این آیه یک نتیجه­ گیری از مطالبی است که در آیات فوق به آن اشاره شد. وقتی توحید خالقیت و مالکیت و بی­ انتهایی علم و قدرت پروردگار اثبات شد، خود به خود این معنا اثبات می­ شود که “حق” تنها اوست، و بقیه زایل و باطل و محدود و نیازمندند. به عبارت دیگر حق، اشاره به وجود پایدار و ثابت دارد  و تنها خداست که وجود حقیقی و ثابت و جاودانی است و بقیه، هستی خود را از طریق وابستگی به آن حق و پایدار به دست می­ آورند، هر لحظه که این وابستگی از بین برود، موجود محو و فانی می­ شود. همان طور که هر قدر ارتباط موجودات با وجود حق تعالی بیشتر گردد به همان نسبت حقانیت بیشتری کسب می­ کنند. وقتی معلوم شد که فقط خدا حق و ثابت است پس تنها او علی و کبیر است، علی یعنی منزه است از هر چیز که لایق او نیست، و کبیر یعنی تمام صفات ثبوتی مانند علم و قدرت و حیات و… در او جمع است، و طبعا خدایانی که مشرکین برای خود اتخاذ کرده ­اند، چون هیچ بهره­ ای از حقیقت ندارند، لذا شراکت­ شان با خدا در خلق و تدبیر باطل است، پس چیزی از خلق و تدبیر مربوط و مستند به آنها نیست.[33]

 أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّـهِ لِيُرِيَكُم مِّنْ آيَاتِهِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ ﴿٣١

آیا ندیدی که کشتی­ ها به نعمت خدا در دریا حرکت می­ کنند تا برخی از نشانه­ های خود را به شما نشان دهد؟ قطعا در این برای هر شکیبای سپاسگزاری، نشانه ­هاست. (31)

بدون شک حرکت کشتی­ ها بر صفحه اقیانوس­ ها نتیجه مجموعه ­ای از قوانین آفرینش است: حرکت منظم بادها، وزن مخصوص چوب یا موادی که با آن کشتی را می­ سازند، میزان غلظت آب، و فشاری که از ناحیه آب بر اجسامی که در آن شناور می­ شوند. هرگاه در یکی از این امور اختلالی رخ دهد، یا حرکت کشتی دچار اختلال می­شود یا غرق می ­شود. اما خداوندی که اراده کرده­است پهنه دریاها را بهترین شاهراه برای مسافرت انسان­ها و حمل بارهای شان قرار دهد، این شرایط را فراهم ساخته. اما برای درک آیات با عظمت الهی در پهنه آفرینش انگیزه­ ای لازم است، همچون شکر منعم توأم با صبر و شکیبایی برای دقت و کنجکاوی بیشتر.[34]

 وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّـهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ ۚ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ ﴿٣٢

و هنگامی که آنها را موجی مانند سایبان­ ها فراگیرد، خدا را از روی اخلاص در دین بخوانند، و چون به سوی خشکی نجات شان داد، برخی از آنها راه مستقیم را می­ روند، و البته آیات ما را جز دغل­ های کفرپیشه انکار نمی­ کنند. (32)

وقتی موجی در دریا مانند قطعه ­ای ابر بر ایشان احاطه می­ کند، دست از همه چیز شسته، تنها متوجه خدا می­ شوند، و از او نجات خود را می­ طلبند، در حالی که دین را برایش خالص دارند، و خلاصه می­ خواهد بفرماید: این خواندن خدا در آن حال دلیل بر این است که فطرت­شان فطرت توحید و یگانه پرستی است. اما همین که خدای سبحان این گرفتاران دریا را که خدا را به خلوص می­ خواندند نجات داد، و به خشکی رساند، اندکی از ایشان مقتصد شدند و راه مستقیم، همان راه توحیدی را که فطرت­شان به آن دلالت­ شان می­کرد، پیشه خود کردند. اما از آن جمعیت گرفتار دریا، بیشترشان آیات ما را انکار کردند، و البته آیات ما را فقط نیرنگ بازان کفرپیشه انکار می­کنند.[35]

 يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَّا يَجْزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئًا ۚ إِنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّ ۖ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّـهِ الْغَرُورُ ﴿٣٣

ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید و بترسید از روزی که نه پدری از فرزندش دفع بلا کند و نه فرزندی از پدرش. به یقین وعده­ ی  خدا حق است  پس زندگی دنیا شما را نفریبد و آن فریبنده شما را به خدا مغرور نکند. (33)

آیه شریفه در بیانی عمومی همه را مخاطب قرار داده، به سوی تقوا دعوت، و از روز قیامت انذار کرد، قیامتی که هیچ بی­نیاز کننده­ ای نیست، که آدمی را بی­ نیاز کند، مگر ایمان و تقوا. می­ فرماید: ای انسان­ها! از پروردگارتان بپرهیزید، و او خدای سبحان است، و از روز قیامت بترسید، که هیچ کس به فریاد دیگری نمی­رسد حتی نزدیک­ترین عزیزان، وعده­ ی خدا با آمدن قیامت حق است و تخلف ­ناپذیر، پس زنهار زنهار! که زندگی دنیا با زینت فریبنده  خود شما را نفریبد، هشیار باشید، که هیچ فریبنده ­ای، چه مال، جاه، شهوت باشد، چه خصوص شیطان شما را گول نزند. پس کلمه “غرور” به معنای هر چیزی است که آدمی را فریب دهد.[36]

 إِنَّ اللَّـهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ﴿٣٤

بی ­تردید، خداست که علم قیامت نزد اوست، و باران می­فرستد، و آن­چه را که در رحم ­هاست می­داند، و کسی نمی­داند فردا چه به دست می­ آورد، و کسی نمی­داند به کدام سرزمین می­ میرد. در حقیقت، خدا دانای آگاه است. (34)

در این آیه سه مورد از مواردی که علم خدا متعلق به آنهاست بیان شده: یکی علم به قیام قیامت، که از مسایلی است که خداوند علم بدان را به خود اختصاص داده، و احدی جز او از تاریخ وقوع آن خبر ندارد. دوم مسأله فرستادن باران، و سوم علم به آن چه در رحم زنان است، از پسر و دختر، که خداوند این دو را نیز به خود اختصاص داده مگر آن که خودش تعلیم کسی کند. البته آیه دو جهل را نیز برای انسان برشمرده، که انسان از آن اطلاعی ندارد. یکی این که هیچ کس نمی­داند که فردا چه به دستش می­آید، دیگر این که هیچ کس نمی­داند در چه سرزمینی می­میرد. گویا مراد به تذکر این دو نکته این باشد که انسانی که از نزدیک­ترین حوادث زندگی خود اطلاعی ندارد، مبادا به خدای تعالی که عالم به هر کوچک و بزرگی است، شرک بورزد، و از اوامرش تمرد کند، و از پذیرفتن دعوتش روبگرداند، و در نتیجه به خاطر نادانی خود هلاک شود.[37]

 2- نمونه، ج 17، ص 9

 1- المیزان، ج 16، ص 329

 2- نمونه، ج 17، ص 10

 1- المیزان، ج 16، ص 329

 2- نمونه، ج 17، ص 11

1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 884

 1- نمونه، ج 17، ص 18 – 17

 1- المیزان، ج 16، ص 331

 1-  نمونه، ج 17، ص 32 – 28

 1- المیزان، ج 16، ص 332

 2- نمونه، ج 17، ص 33

 1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 886

 1- المیزان، ج 16 ، ص 338

 2- همان، ج 16، ص 339 – 338

 1- نمونه، ج 17، ص 41

 1- نمونه، ج 17، ص 42

 1- المیزان، ج 16، ص 340 – 339

 2- همان، ج16، ص 341

 1- المیزان، ج 16، ص 342 – 341

 1- نمونه، ج 17، ص 57 – 54

 1- خلاصه تفاسیر المیزان  نمونه، ص 889

 1- المیزان، ج 16، ص 360

 1- المیزان، ج 16، ص 361

 1- المیزان، ج 16، ص 361

 2- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 890

 3- المیزان، ج 16، ص 362

 1- المیزان، ج 16، ص 363 – 362

 1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 891 – 890

 2- المیزان، ج 16، ص 365

 1- خلاصه تفاسیر المیزان  نمونه، ص 891

 2- المیزان، چ 16، ص 367 – 365

 1- نمونه، ج 17، ص 81 – 80

1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 892

2- نمونه، ج 17، ص 86 – 85

1-المیزان، ج 16، ص 373 – 372

1- المیزان، ج16، ص 373

1- المیزان، ج 16، ص 374