ترجمه و توضیح سوره مؤمنون 20 – 1

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوندی که رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش از آن مؤمنین است.

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١

به راستى  که مؤمنان رستگار شدند (1)

كلمه فلاح به معناي ظفر يافتن و به دست آوردن و رسيدن به آرزو است .و اين به دو نحو است: يكي دنيوي، و ديگري اخروي، اما ظفر دنيوي رسيدن به سعادت زندگي است، يعني، به چيزي كه زندگي را گوارا سازد .و آن در درجه اول بقاء و سپس توانگري و عزت است .و ظفر اخروي در چهار چيز خلاصه مي‏شود: بقايي كه فناء نداشته باشد، غنايي كه دست­خوش فقر نشود، عزتي كه آميخته با ذلت نباشد و علمي كه با جهل آمیخته نباشد، و به همين جهت گفته‏اند: عيشي جز عيش آخرت نيست .پس اگر دست يابي به سعادت را فلاح خوانده ‏اند، به اين دلیل است كه تمام موانع موجود و احتمالی را از میان برمی دارد. در قرآن هر جا كه صفات نيک مؤمنين را مي‏شمارد و يا از پاداش جميل آنان سخن مي‏گويد به دنبال ايمان، عمل صالح را هم ذكر مي‏كند، مثلا مي‏فرمايد: (من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبه، هر که عمل صالحی کند چه مرد و چه زن در حالی که ایمان داشته باشد، ما به طور قطع به حیاتی طیب او را زنده می کنیم، نحل/97) و يا مي‏فرمايد: (الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن ماب، کسانی که ایمان آورده عمل صالح انجام می دهند، خوشا به حال آنان که سرانجام نیک دارند، رعد/29) و آيات بسيار زياد ديگر .پس صرف اعتقاد، ايمان نيست، مگر آن كه به لوازم آن چيزي كه بدان معتقد شده‏ايم، ملتزم شويم و آثار آن را بپذيريم، یعنی به دنبالش پیروی عملی باشد، چون ايمان همان علم به هر چيزي است، اما علمي توأم با سكون و اطمينان به آن.[1]

الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿٢

آنان كه در نمازشان خاشعند (2)

نماز، ستون دين است و اين ها كه در نماز خاشع‌اند در بسياري از موارد چون با خداي خود سخن مي‌گويند خدا هم با اين ها حرف مي‌زند، اين طور نيست كه خداي سبحان فقط مستمع باشد گاهي هم با او سخن مي‌گويد، خاشعین کسانی هستند كه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه است كه «نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ» در درونِ اين ها خدا با اين ها مناجات مي‌كند، خشوع، همان اطاعت دروني است كه با ترس همراه است، يک وقت خشوع عزيزانه است، يک وقت ذليلانه، هر جا كلام خدا و اثر خدا ظهور كرد خشوعِ عزيزانه است، فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ، اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى‌كرديم، بى‌شك آن را از بيم خدا خاكسار و متلاشى مى‌ديدى، حشر/21﴾ و مردان و زنان الهي هم عزيزانه خاشع‌اند ﴿الْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ، احزاب/35﴾،گاهي خشوع بر اساس قهر و ذلّت است فرموده: ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً،در آن روز مردم از پى آن منادى [الهى‌] بدون تخطى، حركت مى‌كنند، و صداها در مقابل خداى رحمان خاشع مى‌گردد، و جز صداى آهسته [و زير لب‌] چيزى نمى‌شنوی، طه/108﴾ اين ها از ترس، مقهورانه و ذليلانه آرام سخن مي‌گويند، یا فرموده: ﴿تَرَاهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِيٍّ، و آنان را مى‌بينى كه بر آن [آتش‌] عرضه مى‌شوند، در حالى كه از ذلت و زبونى فروتن شده و زیر چشمی می نگرند، شوری/45﴾، پس كسي كه خشوعِ عزيزانه را رها كرد مبتلا به خشوع ذليلانه مي‌شود.[2]

وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿٣

و آنان که از بیهوده روی گردانند (3)

می فرماید:آن مشكلاتي كه در اثر ابتلاي به لغو و لهو دامن‌گير انسان مي‌شود، اگر كسي از لغو و لهو مصون بود آن مشكلات به سراغش نمي‌آيد، يک وقت است انسان كار لغو نمي‌كند، اين مَلكهٴ ايمان نيست، اين حال است، آيه نمي‌گويد: مؤمنان آنها كه اهل فلاح‌اند، كساني‌اند كه كارِ لغو نمي‌كنند، فرمود: كساني­اند كه از لغو اعراض دارند، اعراض يعني رو برگرداندن، يعني جهت شان فرق مي‌كند، اگر مسافري به طرف شرق است و مسافري به طرف غرب، اين ها هرگز يكديگر را نمي‌بينند، چون سَمت و سوي­شان دوتاست. فرمود: مؤمن از لغو رو برگردان است، همين تعبير در جريان اجتناب هم هست، فرمود: اگر مؤمن اجتناب دارد، یعنی نه تنها گناه نمي‌كند، بلكه در برابر گناه موضع خاص دارد، او در جانبي است و گناه در جانب ديگر، صِرف ترك گناه نيست، وقتي كسي موضعش و جهتش جداست، يقيناً هميشه از گناه فاصله دارد، اين را مي‌گويند اجتناب. در قرآن كريم فرمود: مردان الهي كساني‌اند كه نه خودشان به سراغ لغو مي‌روند، نه لغو به سراغ آنها مي‌آيد، برخي ها هستند كه به مجالس گناه نمي‌روند، اما دوستان ناباب آنها را مي‌برند. پس وقتی فرمود: مؤمن از لغو و همچنين از لهو رو برگردان است، يعني مؤمن به طرف كار باطل نمي‌رود، در سورهٴ مباركهٴ «نور» مي‌فرمايد: باطل هم به طرف مؤمن نمي‌رود فرمود: ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ، مردانى­كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنها را از ياد خدا غافل نمى‌كند،نور/37﴾  “الهاء” يعني لهوي به سراغ آن برود و او را سرگرم كند، بعضيها منزّه از مجالس لهوند، نه خودشان مي‌روند نه دوستي دارند كه به خيال خودش هنرمند باشد و قدرتمند باشد تا او را ببرد، اين به خاطر قداست روح است. مردان پاك نه مي‌روند نه كسي مي‌تواند اين ها را ببرد، حلال اين ها را از ياد خدا باز نمي‌دارد چه رسد به حرام.[3]

وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴿٤

و آنان که زکات می پردازند (4)

نام بردن زكات با نماز، قرينه است بر اين­كه مقصود از زكات همان معناي (انفاق مالي) است، نه معناي لغوي آن كه تطهير نفس از رذائل اخلاقي مي‏باشد .البته احتمال دارد كه زکات عبارت باشد از تطهير مال، نه آن مالي كه به عنوان زكات داده مي‏شود، براي اين­كه سوره مورد بحث در مكه نازل شده كه هنوز به زكات به معناي معروف واجب نشده بود، و قبل از وجوب آن در مدينه، زكات همان معناي پاک كردن مال را مي‏داد. با اين بيان روشن گرديد كه چرا فرمود: زكات را عمل مي‏كنند، و نفرمود: زكات را مي دهند. پس معنايش اين است كه: مؤمنين كساني هستند كه انفاق مالي دارند. دادن زكات هم از اموري است كه ايمان به خدا اقتضاي آن را دارد، چون انسان به كمال سعادت خود نمي‏رسد، مگر آن كه در اجتماع سعادتمندي زندگي كند كه در آن هر صاحب حقي به حق خود مي‏رسد .و جامعه روي سعادت را نمي‏بيند، مگر اين كه طبقات مختلف مردم در بهره‏مندي از مزاياي حيات و برخورداري از نعمات زندگي در سطوحي نزديك به هم قرار داشته باشند .و انفاق مالي به فقراء و مساكين از بزرگ ترين و قوي ترين عامل ها براي رسيدن به اين هدف است.[4]

 وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿٥ إِلَّا عَلَىٰ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ ﴿٦ فَمَنِ ابْتَغَىٰ وَرَاءَ ذَٰلِكَ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿٧

و کسانی که شرمگاه خود را حفظ می کنند (5) مگر در مورد همسران شان یا کنیزانی که مالک آنها شده اند که در این صورت ملامتی بر آنان نیست (6) پس کسانی که سوای این را بجویند، آنان حتما متجاوزند (7)

و حفظ فروج كنايه از اجتناب از روابط نامشروع است، از قبيل زنا و لواط و يا جمع شدن با حيوانات و امثال آن. و معنايش اين است كه: وقتي مقتضاي ايمان اين شد كه به كلي فروج خود را حفظ كنند مگر تنها از دو طايفه از زنان، (همسران و کنیزان شان) پس هر كس با غير اين دو طايفه مساس و ارتباط پيدا كند، متجاوز از حدود خدا شناخته مي‏شود، حدودي كه خداي تعالي براي مؤمنين قرار داده است.[5]

وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿٨

و آنان كه امانت‌ها و پيمان خود را رعايت مى‌كنند (8)

امانت، بخشي به مال برمي‌گردد، و بخشي به اخلاق و حقّ‌الناس و حقّ‌الله. در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آنجا مسئلهٴ اماناتي كه حقّ خداست مشخص شده است؛ فرموده: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ،اى مؤمنان! به خدا و پيامبر خيانت نورزيد و دانسته به امانات خود خیانت نکنید، انفال/ 27﴾ یعنی، امانت الله و امانت الناس را هر دو را رعايت كنيد. امانت الله همين عبادات و تكاليف است، ولی امانت الناس همين حقوق و مسائل مالي و امثال مالي است.  برخي از ائمه (عليهم السلام) هنگام نماز مي‌لرزيدند و رنگ چهره شان تغيير مي‌كرد، وقتی از ایشان مي‌پرسیدند: چرا؟ می­فرموند: مي‌خواهم امانت خدا را اَدا كنم، نمي‌دانم كه اين امانت را درست ادا مي‌كنم يا نه. نماز امانت خداست، ساير تكاليف هم امانت خداست. امانتِ قرآن، امانت اصل دين، و امانت توحيد که در قلّهٴ امانات قرار گرفتند، ولي طبق خطبهٴ نوراني(نهج البلاغه/99) حضرت امیر (ع)، همين سهم امام و وجوه شرعيه را حضرت امانت مي‌داند، مي‌فرماید: اين ها امانات است. یا آن جا که فرموده: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ﴾ منظور قرآن و ولايت اهل بيت (ع) است. فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ﴾ یعنی مومنان کسانی هستند که تعهّدي کنند حتما رعايت مي‌كنند، تعهّد ديني، اخلاقي، اجتماعي، سياسي باشد، اين ها رعايت مي‌كنند.[6] در قرآن کریم ايمان مؤمن را عهد و ميثاق او ناميده است، و همچنين تكاليفي را كه متوجه آنان كرده عهد خوانده و فرموده: [او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم، و آیا هر عهدی که به ایشان بسته شود و هر تکلیفی که به ایشان شود بنا دارند تخلف کنند؟ (بقره/100)]، لذا آيه مورد بحث مؤمنين را به حفظ امانت و خيانت نكردن به آن و حفظ عهد و نشكستن آن، توصيف مي‏كند و حق ايمان هم همين است كه مؤمن را به رعايت عهد و امانت وادار سازد، چون در ايمان معناي اطمينان نهفته، وقتي انسان كسي را امين دانست و يقين كرد كه هرگز خيانت ننموده پيمان نمي‏شكند، قهرا دلش بر آن چه يقين يافته مطمئن مي‏شود و ديگر تزلزلي به خود راه نمي‏دهد.[7]

 وَالَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿٩ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿١٠ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿١١

و آنان که بر نمازهای شان محافظت دارند (9) آنها هستند که وارثانند (10) [وارثانى‌] كه فردوس را به ارث مى‌برند و در آن جاودان می مانند (11)

 اين كه فرموده: نماز را محافظت مي‏كنند، مراد محافظت از عدد آن است، پس مؤمنين محافظت دارند كه يكي از نمازهايشان فوت نشود و دائما مراقب آنند. حق ايمان هم همين است كه مؤمنين را به چنين مراقبتي بخواند .و به همين جهت كلمه صلوة را در اينجا با صيغه جمع آورده، و در جمله (في صلاتهم خاشعون) مفرد آورده، براي اين كه خشوع در جنس نماز، به طور مساوي شامل همه است، و ديگر لازم نيست كه جمع آورده شود.[8] اين ﴿أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ﴾ براي آن است­كه بگويند اعمالتان شما را بهشت نمي‌برد، درست است­ كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم، همانا خدا از مؤمنان مال و جان شان را به بهای بهشت خریداری کرد، تویه/111﴾،  اما همهٴ اين ها تشويقي است، چيزي شما نداريد كه بدهيد و بهشت بخريد، بهشت با كسب به دست نمي‌آيد، با ارث به دست مي‌آيد، شما تلاش و كوشش خود را بكنيد، همهٴ اين كارها براي اين است كه به جايي مرتبط بشويد، وقتي مرتبط شديد اثر آن رابطه، ارث است، آدم وقتي با كسي پيوند دارد از او ارث مي‌برد، حالا صدها سال درس بخواند، زحمت بكشد، از فلان شخص که ارث نمي‌برد، اين اگر بخواهد از فلان شخص ارث ببرد، بايد با او رابطه داشته باشد، فرمود: اين كارهاي شما، شما را به اهل بيت نزديک مي‌كند، به خدا نزديک مي‌كند، وقتي نزديک شديد از سهم‌الوراثه بهره مي‌بريد، فرمود: ﴿تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ، و اين همان بهشتى است كه به [پاداش‌] آنچه مى‌کردید وارث آن شده اید، زخرف/72﴾، درست است كار كرديم، اما اين كار به عنوان كسب نيست، به عنوان پيوند است، وقتي پيوندتان محفوظ شد، ارث مي‌بريد. بهشتيها هم وقتي كه وارد سرزمين بهشت شدند حق‌شناس‌اند، مي‌گويند: آن را به ما ارث داد ما كاري نكرديم كه مستحق بهشت باشیم، مي‌گويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ، و گويند: سپاس خدايى را كه وعده‌اش را بر ما راست گردانيد و سرزمين [بهشت‌] را به ما ميراث داد. اكنون در هر جاى بهشت كه بخواهيم جاى مى‌گيريم، زمر/74 ﴾.[9] و در مجمع البيان است كه عبادة بن صامت از رسول خدا (ص ‏) روايت كرده كه فرمود: بهشت صد درجه است كه ما بين هر دو درجه آن به قدر ما بين آسمان و زمين است، و فردوس بالاترين درجه آن است كه نهرهاي چهارگانه بهشت از آنجا مي‏جوشد، پس هر وقت  خواستيد  از  خدا  درخواستي كنيد فردوس را بخواهيد.[10]

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ ﴿١٢ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ﴿١٣ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ۚ فَتَبَارَكَ اللَّـهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿١٤

و همانا انسان را از عصاره‌اى از گل آفريديم (12) سپس او را به صورت نطفه‌اى در جايگاهى استوار قرار دادیم (13) آن‌گاه نطفه را لخته خونى كرديم، و لخته خون را به پاره گوشتى مبدل نموديم پس آن را استخوان‌ها كرديم، آن‌گاه به استخوان‌ها گوشتى پوشانديم، سپس آن را آفرينشى ديگر داديم [و در آن روح دميديم‌]. پس پرخير و پاينده است خدايى كه بهترين آفرینندگان است (14)

در حقيقت نخستين آيه به آغاز وجود همه انسان ها اعم از آدم و فرزندان او اشاره مى‏كند كه همه به خاك باز مى‏گردند و از گل برخاسته‏اند، اما در دومين آيه به تداوم نسل آدم از طريق تركيب نطفه نر و ماده و قرار گرفتن در قرارگاه رحم توجه مى‏دهد. در حقيقت اين بحث شبيه تعبيرى است كه در آيات 7 و 8 سوره سجده آمده است: (و بدء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين، آفرينش انسان را از گل آغاز کرد، سپس [تداوم] نسل او را از چکیده ی آبی حقیر مقرر کرد.) تعبير از رحم به قرارگاه امن و امان،­اشاره به موقعيت خاص رحم در بدن انسان است، در واقع در محفوظ­ترين نقطه بدن كه از هر طرف كاملا تحت حفاظت است قرار گرفته، ستون فقرات و دنده‏ها از يك سو، استخوان نيرومند لگن خاصره از سوى ديگر، پوشش هاى متعدد شكم از سوى سوم، حفاظتى كه از ناحيه دستها به عمل مى‏آيد از سوى چهارم، همگى شواهد اين قرارگاه امن و امان است. بعد به مراحل شگفت‏آور و بهت‏آور سير نطفه در رحم مادر و چهره‏هاى گوناگون خلقت، كه يكى بعد ازديگرى در آن قرارگاه امن و دور از دست بشر ظاهر مى‏شود، اشاره كرده مى‏فرمايد: سپس ما نطفه را به صورت خون بسته‏اى درآورديم و بعد اين خون بسته را به مضغه كه شبيه گوشت جويده است تبديل كرديم و بعدا آن را به صورت استخوان در آورديم، و از آن پس بر استخوان ها گوشت پوشانديم. اين چهار مرحله ی متفاوت كه به اضافه مرحله نطفه بودن، مراحل پنجگانه‏اى را تشكيل مى‏دهد، هر كدام براى خود عالم عجيبى دارد مملو از شگفتي ها، كه در علم جنين‏شناسى امروز دقيقا مورد بررسى قرار گرفته و پيرامون آن كتاب ها نوشته‏اند، ولى روزى كه قرآن از اين مراحل مختلف خلقت جنينى انسان و شگفتي هاى آن سخن مى‏گفت، اثرى از اين علم و دانش نبود. جالب اين كه در مراحل پنجگانه‏اى كه براى آفرينش انسان در آيه فوق ذكر شده، همه جا تعبير به خلق شده است، اما هنگامى كه به آخرين مرحله مى‏رسد تعبير به انشاء مى‏كند. “انشاء” به معنى ايجاد كردن چيزى توأم با تربيت آن است، اين تعبير نشان مى‏دهد كه مرحله اخير با مراحل قبل (مرحله نطفه و علقه و مضغه و گوشت و استخوان) كاملا متفاوت است، مرحله‏اى است مهم كه قرآن از آن سر بسته ياد كرده و تنها مى‏گويد: سپس ما به آن آفرينش تازه‏اى داديم و بلا فاصله پشت سر آن فتبارك الله احسن الخالقين مى‏گويد.[11] حالا مي‌رسيم به ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ يعني همين را ما چيز ديگر كرديم. ما آن ﴿خَلْقاً آخَرَ، آفرینش دیگر﴾ را بر اساس این آیه که فرمود: ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً، به شما فقط مقدار کمی از علم داده شده﴾ نمي‌دانيم چيست، و خداي سبحان اين را دربارهٴ خصوص انسان انجام داده، وگرنه همهٴ حيوانات تا اين محدوده مساوي انسان‌اند، يعني حيوانات نطفه‌اند، علقه مي‌شوند، مضغه مي‌شوند، عظام مي‌شوند، ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً، استخوان ها را بل گوشت می پوشانیم﴾ مي‌شوند، يک روحِ حيواني­ هم به آنها داده مي‌شود، مثلا گوسفند می شود، تا اينجا كه مرز مشترك است اين را نفرمود ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ﴾، اما وقتي مرز انسان و دام از هم جدا شد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ شد، فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾، چون «أحسن المخلوقين» به دنيا آمد كشف مي‌كنيم كه او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است، خيلي از انسان ها در حدّ حيوان‌اند، منتها حيوانِ بالفعل و انسانِ بالقوّه‌اند یعنی، بخشي از معاني حيات حيواني را خيليها درك مي‌كنند، (خوردن، خوابیدن، تولید مثل، شهوت و…)، اما اين روحِ انساني ملكوتي را خيليها غافل‌اند، چون خودشان را گُم كردند، سورهٴ «حشر» مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ، و مانند كسانى نباشيد­كه­خدا­را فراموش كردند پس خدا هم خودشان را از يادشان برد. حشر/19﴾  همينها وقتي جريان جبهه و جنگ پيش مي‌آمد ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ، آل عمران/154﴾ اينها فقط به فكر خودشان‌اند، اين خودِ حيواني است كه اين ها به فكر خودشان‌اند، آن خودِ انساني را فراموش كردند، اينكه آن خودِ انساني را فراموش كرده براي او دركش آسان نيست. مطلب بعدي آن است كه اگر خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است معلوم مي‌شود خالقيني در عالم هستند كه خدا اَحسن است، براي اينكه خداوند، خلقت را به غير خود اسناد داد مثل جريان حضرت عيسي(سلام الله عليه) كه فرمود: ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي، هنگامی که به اذن من از گل چیزی به صورت پرنده می ساختی مائده/110﴾ اين يك مطلب، ولي مشكل اين است كه اگر غير خدا خالق هست چگونه خداي سبحان برهان توحيد را در اين خلاصه مي‌كند كه ﴿أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ، پس آيا آن كه مى‌آفريند مانند كسى است كه نمى‌آفريند؟ نحل/17﴾ خالق را بايد عبادت كرد، پس اگر غير خدا خالق است، نظير حضرت عيسي، اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد: عيسي خداست نبايد مشكل داشته باشد، جوابش اين است كه غير خدا خالقِ بالذّات نيست، یعنی غير خدا كاره‌اي نيستند، مگر اينكه ابزار كار او باشند، به اذن او انجام بدهند، مجاري كار او باشند. جريان رزق اين است كه فرمود: خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است، یا ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾، یا «خيرالحافظين» است، ولي همهٴ اين ها را يک جا حصر مي‌كند مي‌گويد: همه‌اش براي من است، اگر ديگري دارد به اذن من دارد ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾.[12]

ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ ﴿١٥ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ ﴿١٦

سپس­شما بعد ­از­­اين­قطعا خواهيد­­مرد­(15)آنگاه شما روز رستاخيز برانگيخته مى‌شويد­(16)

اين جمله بيان آخرين مراحل تدبير الهي است و مي‏رساند كه مرگ از مراحلي است كه در مسير تقدير، به طور حتم بايد باشد و همه بايد آن را طي كنند.و همان طور كه قبلا گذشت، مرگ يكي از حقايق است، هم چنان كه فرموده: [كل نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة، هر کس چشنده مرگ است و ما شما را با خیر و شرّ می­آزماییم (انبیا/35)].سپس روز قیامت برانگیخته می شوید، و اين همان تماميت تدبير و آخرين نقطه در مسير آدمي است، چون هر كه بدانجا قدم بگذارد ديگر بيرون شدني نيست.[13] فرمود: هنوز شما در راه هستید، موت مرحله‌اي از تطوّرات همين انسان است، ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ، مرگ و زندگی را آفرید،ملک/2﴾ مرگ يک امر وجودي است، انسان در مَصاف با مرگ، مرگ را مي‌ميراند، اين حرف فقط حرف وحي است، ماييم كه در مصاف مرگ، مرگ را خفه مي‌كنيم، مُچاله مي‌كنيم، همين‌جا مي‌اندازيم و مي‌رويم و ديگر مرگي نيست. در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» دارد كه مرگ با شما برخورد مي‌كند، در اين مصاف چه مي‌شود؟ هر دوي شما مي‌ميريد یا هر دوي شما مي‌رويد يا نه، يكي اينجا مي‌ماند ديگري مي‌رود؟ فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ، مرگى كه از آن مى‌گريزيد، قطعا به سراغ شما مى‌آيد، جمعه/8﴾ پس در جنگ با مرگ چه مي‌شود؟ شما مرگ را اينجا مي‌گذاريد و می روید، ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ، سپس بازگردانده می شوید،جمعه/8﴾ فرمود: مرگ كه به همراه شما نمي‌آيد، شما مرگ را مي‌چشيد، هضم مي‌كنيد ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ، هر کسی مرگ را می چشد، عنکبوت/57﴾ كسي نمي‌ميرد، پس ما مرگ را از پا در مي‌آوريم، اگر ـ ان‌شاءالله ـ بهشتي شديم كه ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ اگر ـ معاذ الله ـ دوزخي شديم كه حكم خاصّ خودش را دارد. اين دربارهٴ ساختار خلقت انسان است، اين بدن را رها مي‌كنيد با بدن ديگر در برزخ به سر مي‌بريد.[14]

 وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ ﴿١٧

و به راستى ما بالاى سر شما هفت راه آفريديم و ما از آفرينش غافل نبودیم (17)

مراد از طرائق هفتگانه به قرينه كلمه “فوقكم” آسمان هاي هفتگانه است، و اگر آسمان ها را طرائق (جمع طريقه، يعني راه‏هاي عبور و مرور) ناميده از اين جهت است كه آسمان­ها محل نازل شدن دستورات از ناحيه خدا به سوي زمين است، همچنان كه فرموده: [يتنزل الامر بينهن، امر از میانه آنها نازل می شود (طلاق/12)] و نيز فرموده: [يدبر الامر من السماء الي الارض ثم يعرج اليه، امر را از آسمان به سوی زمین تدبیر نموده، سپس به سوی او عروج می کند (سجده/5)] .و نيز راه هايي است كه اعمال انسان ها را به سوي خداي سبحان صعود می دهند، و فرشتگان از طریق آنها رفت و آمد دارند، همچنان كه درباره عمل فرموده: [اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه، به سوی او کلمه طیب بالا می رود، و آن عمل صالح را بالا می برد (فاطر/10)]  و درباره ملائكه فرموده: [و ما نتنزل الا بامر ربك، نازل نمی شویم مگر به امر پروردگارت (مریم/64)] .پس معنا چنين شد كه: شما از ما جدا و بي ارتباط با ما نيستيد و از تحت مراقبت ما بيرون نمي‏باشيد، بلكه اين راه هاي هفتگانه ميان ما و شما نصب شده تا فرشتگان ما دائما در نزول و صعود باشند، و دستورات ما را به سوي شما و اعمال شما را به سوي ما بياورند.[15]

 وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ ۖ وَإِنَّا عَلَىٰ ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ ﴿١٨ فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ ﴿١٩ وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِّلْآكِلِينَ ﴿٢٠

و از آسمان به اندازه، آب نازل كرديم، و آن را در زمين جاى داديم و ما مسلما براى از بين بردن آن قادریم (18) پس براى شما به وسيله آن، باغ‌هايى از نخل و انگور پديدار كرديم كه در آنها براى شما ميوه‌هاى فراوان است و از آنها مى‌خوريد (19) و نيز درختى كه از طور سينا بر مى‌آيد و روغن مى‌دهد و خورشی برای خورندگان است (20)

و در اين كه فرمود: “بقدر”، اشاره است به اين كه بارانی که مي‏بارد، بر مقتضاي تدبير الهي است كه هر چيزي را اندازه‏گيري مي‏كند، حتي يك قطره كم و بيش از آنچه تدبير اقتضا مي‏كند نمي‏بارد .فرموده: [و­ان من شي‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم، هیچ چیز نیست مگر آن که نزد ما خزینه هایی از آن هست، و ما فقط به اندازه معلوم نازلش می کنیم (حجر/21)]. و معنای آیه این است که، ما آبي به اندازه – كه همان آب باران باشد – از جهت بالا نازل مي‏كنيم و در زمين ساكنش مي‏سازيم – يعني در انبارهاي زير زميني ذخيره‏اش مي‏كنيم، و به صورت چشمه‏سارها و نهرها و چاه‏ها، از كوهها و زمينهاي هموار بيرونش مي‏دهيم، در حالي كه ما مي‏توانستيم آن را از بين ببريم، به طوري كه شما نفهميد، آن را کجا برده ایم.[16] در آيه بعد به دنبال نعمت پر بركت باران به محصولاتى كه از آن مى‏رويد اشاره كرده مى‏گويد: ما به وسيله اين آب، باغهائى از درخت نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم، باغهائى كه در آن ميوه‏هاى بسيار است و از آن مى‏خوريد. خرما و انگور تنها محصول آنها نيست، بلكه اين دو محصول عمده و پر ارزش آنها است و گر نه انواع مختلفى از ديگر ميوه‏ها در آن يافت مى‏شود. بعد به يكى ديگر از درختان پر بركتى كه از همين آب باران پرورش مى‏يابد اشاره كرده مى‏گويد: علاوه بر اين باغهاى نخل و انگور و ميوه‏هاى ديگر درختى ايجاد كرديم كه از طور سيناء مى‏رويد و از آن روغن و نان خورش براى خورندگان بدست مى‏آيد.كه مراد آيه، درخت زيتون است .و جمله “تنبت بالدهن” يعني ميوه‏اي مي‏دهد كه در آن روغن هست. در اينجا سؤالى پيش مى‏آيد كه چرا در ميان انواع ميوه‏ها بالخصوص روى اين سه ميوه تكيه شده است: خرما، انگور و زيتون؟ در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه از نظر تحقيقات علمى غذاشناسان كمتر ميوه‏اى وجود دارد كه براى بدن انسان به اندازه اين سه ميوه مفيد و مؤثر باشد.[17]

 – المیزان، ج 15، ص 7 – 6[1]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1(04/02/90) [2]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 3 (05/02/90) [3]

 – المیزان، ج 15، ص 12 – 11[4]

 – همان، ص 13 – 12[5]

 www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 3 (05/02/90) [6]

 -المیزان، ج 15، ص 14 – 13[7]

-المیزان، ج 15، ص 15[8]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 5 (07/02/90)   [9]

 – المیزان، ج 13، ص 551[10]

 – نمونه، ج 14، ص 210 – 207[11]

 www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 11 (18/02/90)  [12]

 -المیزان، ج 15، ص 29[13]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 12 (19/02/90)   [14]

 – المیزان، ج 15، ص 29[15]

 – المیزان، ج 15، ص 30[16]

 – نمونه، ج 14، ص 221 – 219[17]