ترجمه و توضیح سوره نور 44 – 25

 يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّـهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّـهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ ﴿٢٥

آن روز خدا جزاى واقعى آنها را بى‌كم و كاست مى‌دهد، و مى‌فهمند كه خداوند همان حق آشکار است. (25)

فرمود: كلّ اين حقيقت هايي كه قرآ‌ن كريم گفته در قيامت وضعش روشن مي‌شود چه موقع شهادت مي‌دهند ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾ اگر دين به معناي جزا باشد بعد از اين كه محكمه به پايان رسيد شهود شهادت دادند و شخص هم اقرار كرد، محكمه او را محكوم كرد، ذات اقدس الهي دين يعني جزاي حقيقي او را خواهد داد. آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «ق» اين است كه ما چيزي در قيامت به شما نفهمانديم كه شما را عالم بكنيم، چيزي به شما تعليم بكنيم نبود و از واقعيّت و حقيقت اشياء پرده را برنداشتيم زيرا اشياء بي‌پرده خلق شدند، پرده‌اي روي اسرار عالم نيست، فقط يك مطلب سومي است كه ما در قيامت انجام داديم و آن اين است كه پرده‌اي كه خودت جلوي چشم خودت آويختي ما اين پرده را كنار زديم، ﴿لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ غفلت براي آن است كه شيئي موجود باشد انسان به او توجه نداشته باشد، فرمود: فقط بي‌توجهي است نه بي‌علمي، ما اين پرده را از جلوي چشم تو برداشتيم الآن فهميدي ﴿أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾ كه خدا حق مبين است. بنابراين در معاد براي همه روشن مي‌شود آن حقيقتي كه مي‌دانستند ولي از او غفلت داشتند آن كيست و چيست. ذات اقدس الهي در معاد با اين دو اسمِ حَسَن تجلّي دارد، يكي حق بودن او، و يكي مبين بودن او،  مبين يعني آشكار، شفاف.[1] اين آيه از آيات برجسته قرآني است، كه معرفت خداي را تفسير مي‏كند، چون جمله (و يعلمون ان الله هو الحق المبين) خبر مي‏دهد كه حق به هيچ وجه از وجوه، سترت و خفاء ندارد، همیشه ظاهر است و از بديهي‏ترين بديهيات است كه جهل به آن تعلق نمي‏گيرد، ولي می تواند مورد غفلت قرارگيرد، پس معنای واقعی این که مي‏گويند فلاني معرفت به خدا دارد و خداشناس است اين است كه فلاني از خدا غافل نيست، و همين معنايي است كه روز قيامت براي همه دست مي‏دهد، و مي‏فهمند كه خدا حق مبين و آشكار است، چون در قيامت ديگر عواملي براي غفلت نيست.[2]

 الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ أُولَـٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ۖ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿٢٦

زنان پليد براى مردان پليد و مردان پليد براى زنان پليدند، و زنان پاک  براى  مردان  پاک و مردان پاک براى زنان پاک‌اند. آنها از آنچه (تهمت زنا) در باره‌شان مى‌گويند بركنارند. براى آنها آمرزش و رزقى كريمانه خواهد بود. (26)

پس زنان و مردان با ایمان، با عفافی که دارند پاک هستند، و هر يك تعلق به ديگري دارد، و ايشان به حكم ايمان و عفاف، شرعا از نسبت‏هاي ناروايي كه شاهدي بر آن اقامه نشود مبرا هستند، و از جهت ايماني كه دارند محكوم به مغفرتند، و نيز به همان جهت رزق كريمي خواهند داشت .و آن رزق كريم همان حيات طيب در دنيا و آخرت، و اجر نيكوي آخرت است، كه در آيه [من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون(نحل/ 97)] بدان نويد داده است.[3] فرمود: جامعه بايد مواظب باشند، هم خودشان را بشناسند هم ديگران را بشناسند، محفلي كه مناسب آنها نيست نروند، برنامه‌هايي كه مناسب آنها نيست گوش ندهند، براي اين كه شما مردان و زنان پاک هستید، پس خداي سبحان به شما توفيق طهارت داد، خودتان را هر جا نبريد كه آلوده بشويد، حرف هاي طيّب و طاهر براي مردان و زنان طيّب و طاهر، حرفها و كارهاي ناپاک براي مردان و زنان ناپاک است، شما كه طيّب و طاهر هستید، حريمتان را حفظ بكنيد. بعد فرمود: اولا) طيّبون و طيّبات از جريان افك و امثال افك مبرّا هستند. ثانیا) رزق كريم دارند، كه اين كرامت ویژه ای است كه ذات اقدس الهي به بندگان خاصّش عطا مي‌كند. اما نكته‌اي كه مربوط به ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ﴾ است، اين بحثها مربوط به قذف (نسبت زنا دادن)، بددهني، فحش، و هتك حرمت بود، که این ها ﴿الْخَبِيثَاتُ﴾ هستند، يعني «الأقوال الخبيثه»، حال اين دو نكته بايد بیان بشود كه چرا ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ﴾ مقدّم شد بر ﴿الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ﴾ و چرا ﴿الْخَبِيثَاتُ﴾ مقدّم شد بر «الخبيثين»؟ سرّش اين است كه بحث در قذف است، قذف يک قول خبيث است، و اين قول خبيث از يك انسان خبيث نشأت مي‌گيرد، در ضمن چون مسئله ی  قذف و هتّاكي و قصّه اِفك بود، اين را مقدم داشت، و چون حرفِ بد محور بحث بود، لذا (الخبیثات) را بر گوينده (خبیثین) مقدّم داشت، ﴿الْخَبِيثَاتُ﴾ يعني «الأقوال الخبيثه» كلمات خبيثه،  نوشته‌هاي خبيثه، که اين ها براي خبيثين (انسان های خبیث) است، اما كلمات طيّبه، كلمات طاهره، براي مردان و زنان پاک است چون كه مردان و زنان پاک شايسته كلمات پاک‌اند. ﴿أُولئِكَ﴾ يعني مردان پاک و زنان پاک از آن تهمت هاي ناروا و كلمات خبيثه مبرّا هستند، و چون سخن از قذف و افك به ميان آمد، مسئلهٴ مواظب بودن چشم و گوش و حَرَم و حريم ديگران را بازگو مي‌كند، همين ها زمينه قذف را فراهم مي‌كنند، لذا جلوگيري كرده فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ﴾[4]

 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّىٰ تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَىٰ أَهْلِهَا ۚ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿٢٧

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! به خانه‌هايى كه خانه‌هاى شما نيست، [سرزده‌] داخل نشويد، تا آشنايى دهيد و اجازه خواهيد و بر اهل آن سلام كنيد. اين براى شما بهتر است، باشد که پند گیرید. (27)

“استيناس” یعنی اجازه گرفتن، مثلا براي داخل شدن خانه به وسيله نام خدا بردن، و يا، يا الله گفتن، و امثال آن، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصي مي‏خواهد وارد شود، و خود را براي ورود او آماده كند، چه بسا مي‏شود كه صاحب خانه در حالي قرار دارد كه نمي‏خواهد كسي او را به آن حال ببيند، و يا از وضعي كه دارد با خبر شود .از اينجا معلوم مي‏شود كه مصلحت اين حكم پوشاندن عورات مردم، و حفظ احترام ايمان است، پس وقتي شخص داخل شونده هنگام دخولش به خانه غير، استيناس كند، و صاحب خانه را به استيناس خود آگاه سازد، و بعد داخل شده و سلام كند، در حقيقت او را در پوشاندن آنچه بايد بپوشاند كمك كرده، و نسبت به خود ايمني‏اش داده .و معلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده، مايه استحكام اخوت و الفت و پوشیده ماندن قبایح می شود. و جمله (ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون) هم اشاره به همين فوايد است، يعني شايد با استمرار بر اين سيره متذكر وظيفه خود بشويد، كه چه اموري را بايد رعايت كنيد، و چگونه سنت اخوت را در ميان خود احياء سازيد، و در سايه آن، قلوب را با هم مالوف نموده، به تمامي سعادتهاي اجتماعي برسيد.[5]

 فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّىٰ يُؤْذَنَ لَكُمْ ۖ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا ۖ هُوَ أَزْكَىٰ لَكُمْ ۚ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ﴿٢٨

و اگر در خانه كسى را نيافتيد، داخل آن نشويد تا به شما اجازه داده شود و اگر به شما گفته شد: برگرديد، برگرديد، كه آن براى شما پاكيزه‌تر است، و خدا به آنچه انجام مى‌ دهید داناست. (28)

يعني اگر دانستيد كه کسی در خانه نيست – البته كسي كه اختيار دار اجازه دخول است – پس داخل نشويد تا از ناحيه مالك، به شما اجازه داده شود .و منظور اين نيست كه سر به داخل خانه مردم كند، اگر كسي را نديد داخل نشود، چون سياق آيات شاهد بر اين است كه همه اين جلوگيري ها براي اين است كه كسي به عورات و اسرار داخلي مردم نظر نيندازد .اين آيه شريفه حكم داخل شدن در خانه غير را در صورتي كه كسي كه اجازه دهد در آن نباشد بيان كرده، و آيه قبلي حكم آن فرضي را بيان مي‏كرد كه اجازه دهنده‏اي در خانه باشد، و اما حكم اين صورت  كه  كسي  در  خانه  باشد  ولي  اجازه ی ورود به خانه را ندهد، آن وقت نباید ناراحت بشوید و باید برگردید.[6] اگر وسط اين بحث فرمود: ﴿هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾ اين براي شما باعث طهارت است، معلوم مي‌شود كسي كه پرتوقّع است و مغرور است، انسان خبيثي است، حالا لازم نيست كه حتماً در مسائل جنسي باشد، آدمي كه وجوه نمي‌دهد جزء خبيثون است، كسي كه مي‌گويد به من برخورد ما رفتيم دمِ در راهمان نداد جزء خبيثون است، خبيث و طيّب، مقابل هم‌اند تزکیه شده و تزکیه نشده هم مقابل هم‌اند. اگر كسي غرورشكني كرد، طيّب و طاهر می­شود.  آن‌گاه اصرار قرآن كريم در اين گونه از موارد اين است كه هم از يك طرف نهي مي‌كند هم از يك طرف امر مي‌كند. اينجا فرمود: اگر كسي نبود، اذني نبود، حقّ ورود نداريد، آنجا نايستيد، اگر به شما گفتند برويد، زود برگردید.[7]

 لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ ۚ وَاللَّـهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ ﴿٢٩

بر شما گناهى نيست كه به خانه‌هاى غير مسكونى [و اماكن عمومى‌] كه كالايى در آن داريد داخل شويد، و خدا آنچه را عيان كنيد و آنچه را نهان داريد مى‌داند. (29)

بنابر اين آيه مورد بحث تجويز مي‏كند داخل شدن در خانه‏هايي را كه براي استمتاع بنا شده و كسي در آن سكونت طبيعي ندارد، مانند كاروانسراها و حمامها و آسيابها و امثال آن، كه براي عموم ساخته شده استف یا مکان هایی که چیزهایی برای خرید و فروش در آن عرضه می شود مانند بازارها و دکان ها که ساخته شدن شان به  معنای  اذن  عام  براي داخل شدن است. اما تمام اين ريز و درشت كارتان را خدا مي‌داند. [8]

 قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ۚ ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ ۗ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ ﴿٣٠

به مردان با ايمان بگو: ديده [از نامحرم‌] فرونهند و پاكدامنى خود را حفظ كنند، كه اين براى آنها پاكيزه‌تر است. همانا خدا به آنچه مى‌ کنند آگاه است. (30)

منظور از غضّ بصر  چشم‌پوشي است، نه اين كه چشم­تان را بپوشيد، يعني صرف‌نظر كنيد، يعني نگاه نكنيد، توجه نكنيد به نامحرم و خودتان را هم حفظ كنيد، نه نگاه كنيد نه بگذاريد كسي نگاه كند و عملاً هم خودتان را حفظ بكنيد، و اين راهِ تزكيه نفوس است، يعني اگر خداي سبحان فرمود: قرآن براي اين آمده است كه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ﴾ راه تزكيه نفوس همين رعايت چشم و گوش و امثال اينهاست كه اين­ها مقدّمات كار است وقتي اين مبادي محفوظ ماند دل­ها هم محفوظ خواهد شد. بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ﴾ هر كاري كه مؤمنين انجام مي‌دهند ذات اقدس الهي آگاه است، قصدشان چيست، انجام مي‌دهند، نمي‌دهند، نگاه مي‌كنند، نمي‌كنند، چقدر نگاه مي‌كنند، همه را ذات اقدس الهي خبير است.[9] و جمله (و يحفظوا فروجهم) نيز به معناي اين است كه به ايشان امر كن تا فرج خود را حفظ كنند كه مراد از حفظ فروج پوشاندن آن از نظر نامحرمان است، نه حفظ آن از زنا و لواط كه بعضي پنداشته‏اند، در روايت هم از امام صادق (عليه‏السلام‏) رسيده كه فرمود : تمامي آياتي كه در قرآن درباره حفظ فروج هست به معناي حفظ از زنا است، به غير اين آيه كه منظور در آن حفظ از نظر است . آنگاه به مصلحت اين حكم اشاره نموده، و با بيان آن مردم را تحريك مي‏كند كه مراقب اين حكم باشند و آن اشاره اين است كه مي‏فرمايد : اين بهتر شما را پاك مي‏كند، علاوه بر اين خدا به آنچه مي‏كنيد با خبر است.[10]

 وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ۖ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ۖ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ ۚ وَتُوبُوا إِلَى اللَّـهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿٣١

و به زنان با ايمان بگو: ديدگان خود را [از نامحرم‌] فرو بندند و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را جز آنچه نمايان است [مانند دست و صورت‌] آشكار نسازند، و بايد روسرى‌هاى خود را بر سينه‌هاى خويش فرو اندازند و زينت و آرايش خود را آشكار نكنند جز برای شوهران شان یا پدران شان یا پدران شوهران شان یا پسران شان یا پسران شوهران شان یا برادران شان یا پسران برادران شان یا پسران خواهران شان یا زنان شان یا بردگان شان [کنیزان شان] یا مردانی که رغبت به زنان ندارند، یا کودکانی که بر عورت زنان آگاه نیستند، و هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پاهایشان معلوم شود. و همگی به سوی خدا بازگردید ای مؤمنان! تا رستگار شوید. (31)

قل للمؤمنات يغضضن… همان است كه در جمله قل للمؤمنين … گذشت. پس براي زنان هم جايز نيست نظر كردن به چيزي كه براي مردان جايز نيست، و بر ايشان هم واجب است كه عورت خود را از اجنبي – چه مرد و چه زن – بپوشانند. و  مراد از زينت زنان، مواضع زينت است، زيرا اظهار خود زينت از قبيل گوشواره و دست بند حرام نيست، پس مراد از اظهار زينت، اظهار محل آنها است .خداي تعالي از اين حكم آنچه را كه ظاهر است استثناء كرده .و در روايت آمده كه مقصود از آنچه ظاهر است صورت و دو كف دست و قدم­ها مي‏باشد. و خمار آن جامه‏اي است كه زن سر خود را با آن مي‏پيچد، و زايد آن را به سينه‏اش آويزان مي‏كند. و مراد از جيوب، سينه‏ها است، و معنايش اين است كه به زنان دستور بده تا اطراف مقنعه‏ها را به سينه‏هاي خود انداخته، آن را بپوشانند. و طوايف هفتگانه‏اي كه قرآن از آنها نام برده محرم‏هاي نسبي و سببي هستند .و اجداد شوهران، حكم­شان حكم پدران ايشان، و نوه‏هاي شوهران، حكم­شان حكم فرزندان ايشان است .و اين­كه فرمود: نسائهن، براي اشاره به اين معنا بوده كه مراد از نساء، زنان مؤمنين است كه جايز نيست خود را در برابر زنان غير مؤمن برهنه كنند. جمله (او ما ملكت ايمانهن)، زن­هايي هستند كه كنيز زن­هاي مؤمنه‌اند مي‌توانند آنها را ببينند ولو كافره باشند،كلمه “اربه” به معناي حاجت است، و منظور از اين حاجت شهوتي است كه مردان را محتاج به ازدواج مي‏كند.[11] و مراد از اين رجال تابعين، افراد سفيه و ابلهي هستند که جزء همراهان خانوادگي شما هستند و فقط جزء خدمه‌اند كاري از آنها ساخته نيست فقط خدمتگزاري، اين­ها هم مي‌توانند ببينند چون ديدن اينها مثل عدم ديدن است، این­ها مرد هستند ولي اوصاف مردانگي و شهوت در اين­ها نيست. (او الطفل الذين لم يظهروا علي عورات النساء)، يعني كودكاني كه هنوز نمي‌فهمند زن و عورت زن و بدن زن و زيبايي زن يعني چه. و این که پاهاي خود را محكم به زمين نزنند تا اين خلخالي كه در پا براي زينت گذاشتند، صدا كند و معلوم بشود كه اين ها داراي چنين زينتي‌اند و بیگانه را تحريك کند. مسئله توبه دو قسم است يك وقت انسان توبه مي‌كند و استغفار مي‌كند و صرف‌نظر مي‌كند، اين ديگر توبه كرد و تمام شد و رفت، اما آن ندامت و پشيماني بايد مستمر باشد اين ﴿تُوبُوا إِلَي اللَّهِ جَمِيعاً﴾ يعني مسئله ندامت را استمرار بدهید،كه «كفي بالنّدم توبةً» حالا اگر كسي گناهي كرد، بعد استغفار كرد و پشيمان هم بود، درخواست مغفرت همان بار اول كافي است، لكن ندم و پشيماني بايد مستمر باشد، اين‌چنين نيست كه نسبت به گناه بي‌تفاوت باشد، يا دلش به آن گناه علاقه‌‌مند باشد، اين ديگر با توبه هماهنگ نيست. مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحارالأنوار نقل مي‌كند كه اگر كسي بيست سال قبل گناهي كرده است، الآن در يك مجلس وعظي نشسته است، خداي سبحان آن گناه بيست سال قبل را به ياد اين مي‌آورد كه اين يك ندامت جديد داشته باشد، درخواست مغفرت جديد داشته باشد، تا فيض تازه‌اي نصيب او بشود، استغفار جديد مزيد لطف است ﴿وَتُوبُوا إِلَي اللَّهِ جَمِيعاً﴾ اين ﴿جَمِيعاً﴾ به همه اين چهار گروه خطاب دارد كه هر كدام لغزشي كرده‌اند يعني مرد نسبت به مرد، زن  نسبت  به  زن، مرد نسبت به زن،  زن نسبت به مرد هر كدام از اينها لغزشي كردند توبه كنند.[12]

 وَأَنكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ ۚ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ ۗ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٣٢

و زنان و مردان مجرد خود و بردگان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد. اگر تنگدست باشند، خداوند آنها را به فضل خويش بى‌نياز خواهد كرد، و خدا گشايشگر داناست. (32)

آیه شریفه جامعه را مسئول قرار داده، اين ﴿أَنكِحُوا﴾ خطاب به امّت اسلامي است خطاب به جامعه است، به جوان نمي‌گويد زن بگير، به دختر جوان نمي‌گويد شوهر انتخاب بكن، می فرماید: اِنكاح كنيد فرزندانتان را. يك وقت است به پدر و مادر خطاب مي‌كند آن يك مسئوليّت محدودتري است، يك وقت امّت اسلامي را مخاطب قرار مي‌دهد كه شما وسيله‌اي فراهم كنيد كه جوانها ازدواج كنند.أياميٰ جمع أيِّم است، يعني آن كسي كه عيال ندارد چه پسر باشد، چه دختر. اينجا صالحين به معناي انسان وارسته و باتقوا نيست، بلکه كسي که قدرت اداره زندگي را دارد، صلاحيّت همسرگيري دارد، كسي كه همسر ندارد ولي قدرت اداره ندارد، يا بيمار است يا ضعف فكري دارد، آنها خيلي تحت امر نيستند، اما آنهايي كه تحت امرند، يعني كسي كه شايسته است خانواده را اداره كند، همسر را اداره كند، آ‌ن روزي كه متأسفانه بساط برده‌داري بود فرمود: آنها هم نگذاريد بي‌همسر باشند چه رسد به فرزندانتان.[13] و از آنجا كه يك عذر تقريبا عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زير بار ازدواج و تشكيل خانواده مساله فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته مى‏فرمايد : از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى‏سازد و خداوند قادر بر چنين كارى هست، چرا كه خداوند واسع و عليم است قدرتش آنچنان وسيع است كه پهنه عالم هستى را فرا مى‏گيرد، و علم او چنان گسترده است كه از نيات همه كس مخصوصا آنها كه به  نيت حفظ  عفت  و  پاكدامنى  اقدام  به ازدواج مى‏كنند آگاهاست، و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.[14]

 وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغْنِيَهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ ۗ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرًا ۖ وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّـهِ الَّذِي آتَاكُمْ ۚ وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۚ وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّـهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿٣٣

و كسانى كه امكانات زناشويى نمى‌يابند، بايد عفت بورزند تا خدا آنها را از كرم خويش بى‌نياز گرداند. و از مملوكان شما، كسانى كه خواستار مكاتبه [باز خريد] خويش هستند، اگر در آنها خيرى (توانايى) يافتيد، قرار بازخريد آنها را بنويسيد، و از مالی که خدا به شما داده است، به آنها بدهید، و کنیزان خود را مجبور به خود فروشی نکنید برای دستیابی به متاع ناپایدار زندگی دنیا، اگر خودشان می خواهند پاک بمانند، و هر کس آنها را اجبار کند، خداوند بعد از این اجبار آنها بسیار آمرزنده ی مهربان است. (33)

می فرماید: آنها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى نياز سازد. نكند در اين مرحله بحرانى و در اين دوران آزمايش الهى تن به آلودگى در دهند و خود را معذور بشمرند كه هيچ عذرى پذيرفته نيست، بلكه بايد قدرت ايمان و شخصيت و تقوا را در چنين مرحله‏اى آزمود. سپس از بحث ازدواج، به بحث آزادى بردگان از طريق مكاتبه (بستن قرارداد براى كار كردن غلامان و پرداختن مبلغى به صورت اقساط به مالك خود و آزاد شدن ) پرداخته، مى‏گويد: بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه براى آزادى مى‏كنند با آنها قرار داد ببنديد، اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى‏كنيد، منظور از جمله “علمتم فيهم خيرا” اين است كه رشد و صلاحيت كافى براى عقد اين قرار داد و سپس توانائى براى انجام آن داشته باشند و بتوانند بعد از پرداختن مال الكتابه (مبلغى را كه قرار داد بسته‏اند) زندگى مستقلى را شروع كنند، اما اگر توانائى بر اين امور را نداشته باشند، و اين كار در مجموع به ضرر آنها تمام شود و در نتيجه سر بار جامعه شوند بايد به وقت ديگرى موكول كنند كه اين صلاحيت و توانائى حاصل گردد. سپس براى اين كه بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند، دستور مى‏دهد كه چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد، در اين كه منظور از اين مال چه مالى است كه بايد به اين بردگان داد؟ جمع كثيرى از مفسران گفته‏اند: منظور اين است كه سهمى از زكات، همان گونه كه در آيه 60 سوره توبه آمده است، به آنها پرداخته شود تا بتوانند دين خود را ادا كنند و آزاد شوند. در دنباله آيه به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگان اشاره كرده مى‏فرمايد: كنيزان خود را به خاطر تحصيل متاع زود گذر دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد، ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله “ان اردن تحصنا” ( اگر آنها مى‏خواهند پاك بمانند … ) مفهومش اين نيست كه اگر خود آن زنها مايل به اين كار باشند اجبار آنها مانعى ندارد، بلکه اين تعبير براى اين است كه اگر صاحبان اين كنيزان مختصر غيرتى داشته باشند به غيرت آنها بر خورد، مفهوم آيه اين است اين كنيزان كه ظاهرا در سطح پایین­ترى قرار دارند، مايل به اين آلودگى نيستند، شما كه آن همه ادعا داريد چرا تن به چنين پستى در مى‏دهيد؟! در پايان براى اين كه راه بازگشت را به روى گنهكاران نبندد بلكه آنها را تشويق به توبه و اصلاح كند مى‏گويد: و هر كس آنها را بر اين كار اجبار كند (سپس پشيمان گردد) خداوند بعد از اجبار آنها غفور و رحيم است. اين جمله ممكن است اشاره به وضع صاحبان آن كنيزان باشد كه از گذشته تاريك و ننگين خود پشيمان و آماده توبه و اصلاح خويشتن هستند، و يا اشاره به آن زنانى است كه تحت فشار و اجبار تن به اين كار مى‏دادند.[15]

وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ ﴿٣٤

و البته به سوى شما آياتى روشنگر، و سرگذشتى از كسانى كه پيش از شما درگذشتند و موعظه‌اى براى اهل تقوا نازل كرديم. (34)

و معناي آيه اين است كه سوگند مي‏خورم كه به سوي شما آياتي نازل كرديم كه معارفي از دين برايتان بيان مي‏كنند كه مايه رستگاري شما است، و نیز شامل مثل ها و اخباری از گذشتگان است، خواه از اشرار، و خواه از اخیارشان. و با اين آيات برايتان روشن كرديم كه چه چيزهايي را بگيريد و از چه چيزهايي اجتناب كنيد، و نيز آياتي است كه براي متقين از شما موعظه است.[16]

اللَّـهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّـهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿٣٥

خدا نور آسمان‌ها و زمين است.  مثل نوره او چون  چراغدانى است که درآن چراغی و آن چراغ در شيشه‌اى است. آن شيشه گويى ستاره ای درخشان است و افروخته می شود از درخت با بركت زيتونى كه نه شرقى است و نه غربی، نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود، نوری است برفراز نوری، و خدا هر کس را بخواهد هدایت می کند، و خداوند به هر چیزی داناست. (35)

اين آيات متضمن مقايسه مؤمنين به حقيقت ايمان با كفار است، مؤمنين را به داشتن اين امتيازات معرفي مي‏كند كه به وسيله اعمال صالح هدايت يافته، و به نوري از ناحيه پروردگارشان راه يافته‏اند كه ثمره‏اش معرفت خداي سبحان، و سلوك و راه‏يابي به بهترين پاداش، و نيز به فضل خداي تعالي است، در روزي كه پرده از روي دلها و ديده‏هايشان كنار مي‏رود .به خلاف كفار كه اعمالشان ايشان را جز به سرايي بدون حقيقت راه نمي‏نمايد، و در ظلماتي چند طبقه و بعضي روي بعض قرار دارند، و خدا براي آنان نوري قرار نداده، نور ديگري هم نيست كه با آن روشن شوند .اين حقيقت را به اين بيان ارائه داده كه خداي تعالي داراي نوري است عمومي، كه با آن آسمان و زمين نوراني شده، و در نتيجه به وسيله آن نور، در عالم وجود، حقايقي ظهور نموده كه ظاهر نبود. در اين ميان نور خاصي هست كه تنها مؤمنين با آن روشن مي‏شوند، و به وسيله آن به سوي اعمال صالح راه مي‏يابند و آن نور معرفت است كه دلها و ديده‏هاي مؤمنين در روزي كه دلها و ديده‏ها زير و رو مي‏شود، به آن روشن مي‏گردد، و در نتيجه به سوي سعادت جاودانه خود هدايت مي‏شوند، و آنچه در دنيا برايشان غيب بود در آن روز برايشان عيان مي‏شود .خداي تعالي اين نور را به چراغي مثل زده كه در شيشه‏اي قرار داشته باشد و با روغن زيتوني در غايت صفا بسوزد و چون شيشه چراغ نيز صاف است، مانند یک ستاره فروزان بدرخشد، و صفاي اين با صفاي آن، نور علي نور تشكيل دهد، این چراغ با روغنی افروخنه می شود که از درخت پر برکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است نه غربی، نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود. اگر گفت نه شرقی و نه غربی برای این است که چنین درخت زیتونی تحت تاثیر هیچ سایه ای قرار نمی گیرد و میوه اش کاملا پخته و روغنش بسیار زلال می باشد. و اين چراغ در خانه‏هاي عبادت آويخته باشد، خانه‏هايي كه در آنها مرداني مؤمن، خداي را تسبيح كنند، مرداني كه تجارت و بيع ايشان را از ياد پروردگارشان و از عبادت خدا باز نمي‏دارد. پس كسي كه مشغول با پروردگار خويش باشد و از متاع حيات دنيا اعراض كند به نوري از ناحيه خدا اختصاص مي‏يابد. پس نور، عبارت است از چيزي كه ظاهر بالذات و روشن کننده غير است، نمایان کننده اجسام قابل ديدن مي‏باشد، پس خداي تعالي كامل‏ترين مصداق نور مي‏باشد، چون هر موجودي به وسيله او ظهور مي‏يابد و موجود مي‏شود .پس خداي سبحان نوري است كه به وسيله او آسمانها و زمين ظهور يافته‏اند. از اينجا استفاده مي‏شودكه خداي تعالي براي هيچ موجودي مجهول نيست، چون ظهور تمامي اشياء براي خود و يا براي غير، ناشي از اظهار خدا است، اگر خدا چيزي را اظهار نمي‏كرد و هستي نمي‏بخشيد ظهوري نمي‏يافت .فرموده: خدا هر كه را بخواهد به سوي نور خود هدايت مي‏کند، بلكه مراد از آن نور، نوري است خاص كه خداي تعالي آن را تنها به مؤمنين اختصاص داده و آن حقيقت ايمان است. در پایان می فرماید: در باطن مثلي كه زده شد اسراري از علم نهفته است، اگر به عنوان مثل آورده شد براي اين بود كه تا همه آسان‏تر، آن حقايق را بفهمند و نصيب ببرند خدا به هر چیزی آگاه است و می داند که چگونه حقایق را به بندگان تفهیم کند.[17] آیت الله جوادی آملی این آیه را این گونه تفسیر می کنند:  طاقچه كوچكي در ديوار فرض كنيد، يك چراغ شفافي را در اين طاقچه بگذاريم، يك شيشه شفاف بدون غباري روي اين چراغ بگذاريم، يك روغن زيتوني كه عصاره بهترين ميوه شجره زيتون است در جا روغني آن بگذاريم، اين چقدر شفاف مي‌شود؟ خود اين روغن زيتون خوش‌سوز است، آن چراغ هم بدون نقص است، آن زجاجه شفاف هم مايه شفافيّت اين نور است، اين مشكات و طاقچه هم هر چه گرفت پس مي‌دهد، اين مي‌شود ﴿نُورٌ عَليٰ نُورٌ﴾ اين يك نور قوي است كه انسان كاملاً مي‌تواند در سايه او زندگي كند، تازه اين يك گوشه نور است، كه اين براي توده مردم است كه فيض مي‌برند. اما اینجا که فرمود: «مَثَلُه»، منظور مثل خدا نیست، چون خدا مَثل ندارد كه ﴿لِلَّهِ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾ فرمود: ﴿مَثَلُ نُورِهِ﴾، پس يك نور عمومي است كه او حساب و كتابش جداست ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾، يك نوري هم براي اين نور است، اين نوري كه براي نور خداست يك نور ويژه است که فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ﴾، الله يك نور ويژه‌اي دارد كه آن ديگر در طاقچه و در مصباح و در زجاجه و اينها نمي‌گنجد اين در جاهاي مخصوصي است ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ اين در مسجد، حرم، بقيع، حسينيه و این جاها است. حال چه كسي با او آشناست؟ مرداني كه شب و روز به ياد او هستند. باز اين را تكرار مي‌كند كه اين مَثل است، ما مي‌خواهيم از اين مَثل به ممثّل پي ببريم، و خداي سبحان مي‌خواهد اين قلب به منزلهٴ مشكات باشد در آن مصباح افروخته بشود در آن زجاجه باشد نور باشد كه بعد بفرمايد: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾. يعني از آن مشكات درونشان ما يك چراغ افروخته مي‌كنيم، زجاجه مي‌زنيم، روغن زيت مي‌دهيم، كه ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ﴾ مي‌شود، ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾ مي‌شود اين مي‌شود شرح صدر ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾. حالا كه يك نور عمومي دارد كه كلّ صحنه هستي را روشن مي‌كند، يك نور خاص نیز دارد به اصطلاح رحمتِ رحيميه است، نور معرفت است، نور ايمان است، نور ايمان پاداشي است كه مردان الهي را با آن نور روشن مي‌كند، آن نور عمومي كه فيض حق است به همه رسيده و مي‌رسد، اما آن نور خصوصي كه داوطلب دارد آن جايش كجاست؟ آن را الآن آدرس مي‌دهند كه 1)كجاها هست 2) بهره‌وران از آن نور چه كساني‌اند 3) شرايط بهره‌وري را هم مشخص مي‌كند 4) ساير لوازم را هم در كنارش بازگو مي‌كند.[18]

 فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّـهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ ﴿٣٦

[آن نور هدايت‌] در خانه‌هايى است كه خدا رخصت داده كه ارجمندش دارند و نام خدا در آنها ياد شود. در آن خانه‌ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش می کنند. (36)

فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ اين اذن، اذن تكويني است. يك اذن تشريعي است كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» فرمود: مسلمان ها كه از مكّه به مدينه آمدند و حكومت تشكيل دادند و قدرت مركزي پيدا كردند به آنها اجازه دفاع داده شد،  اين مي‌شود اذن تشريعي، اما فرمود: اين اذن هايي كه من به حرم و مسجد دادم اين ها اذن تكويني است، هيچ كس نمي‌تواند عظمت مسجد، حرم، حسينيه و عظمت سرزمين وحي و عظمت بقيع را كم بكند، وگرنه آن اذن تشريعي كه در هر خانه‌اي هست، كدام خانه است كه خداي سبحان اذن تشريعي نداد، حتي به همه خانه‌ها و صاحب‌خانه‌ها امر كرده كه شما رفيع بشويد، ذكر بگوييد، عبادت كنيد، ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ همه اين كارها را دستور داده، پس هيچ خانه‌اي نيست كه ذات اقدس الهي اذن تشريعي نداده باشد، اما آن خانه‌اي كه اذن تكويني داد و احدي نمي‌تواند آن را ويران كند همين خانه‌هاست، ذات اقدس الهي اذن داد كه آن خانه ها رفعت پيدا كنند، و اذن داد كه ياد خدا و نام خدا در آن بيوت مطرح بشود، كه البته بهترين مصداقش مسجد است، خانهٴ اهل بيت به خانهٴ خدا ملحق شده است، لذا نماز در حرم با اين كه قبرستان است، چون كنار قبر معصوم است، نظير مسجد است و آن ثواب را دارد، نه تنها مكروه نيست ثواب مسجد را نیز دارد، همچنان كه فرموده: (و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا).[19] و در صبح و شام بودن تسبيح اشاره و كنايه است از استمرار ايشان در اين كار، نه اينكه اين تسبيح را تنها در اين دو هنگام مي‏گويند و در غير اين دو وقت اصلا تسبيح نمي‏گويند، و اگر تنها نام تسبيح را برد و از تحميد اسمي نبرد، براي اين كه خدا با جميع صفاتش براي همه روشن است و هيچ پرده و حجابي ندارد، چون نور است و نور چيزي است كه ظاهر به ذات و مظهر غير است، پس خلوص در معرفت تنها محتاج به اين است كه آدمي نقائص را از او نفي نموده و او را منزه از آنها بداند، يعني تسبيح او گويد، همين كه تسبيح كامل شد ديگر معرفت تمام مي‏شود و چون معرفت خدا تمام شد، آن وقت حمد و ثنا در جاي خود واقع مي‏گيرد. و به بياني ديگر: حمد خداي تعالي عبارت است از ثناي او به صفات كمال، و اين هم زمان است با کسب معرفت، ولي تسبيح كه منزه کردن خدا است از آنچه لايق او نيست، مقدمه براي کسب معرفت است، و آيه شريفه اشاره به خصوصیتی در مؤمنين دارد كه خاصيت آنها هدايت مؤمنين به سوي نور خدا است، به همين جهت در اين مقام تنها به ذكر تسبيح قناعت كرده كه جنبه مقدمه براي آن دارد.[20]

 رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّـهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ ۙ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ ﴿٣٧

مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنها را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات غافل نمى‌كند، و از روزى كه دل‌ها و ديده‌ها در آن دگرگون می شود بیم دارند. (37)

اهل اين خانه‏ها را نه تجارت مستمر و دایمی از خدا بي خبرشان مي‏كند، نه تک تک معاملاتشان. و مراد از اقامه نماز و دادن زكات، آوردن همه اعمال صالح است كه خداي تعالي بندگان را بدان ها مامور كرده كه در زندگي دنياي شان انجام دهند .اقامه نماز وظايف بنده را براي خداي سبحان ممثل مي‏كند، و دادن زكات وظايف او را نسبت به خلق. مراد از “ذكر الله” ذكر قلبي است، كه مقابل فراموشي و غفلت از ياد خدا است، و خلاصه مراد از آن ذكر علمي، و مراد از نماز و زكات ذكر عملي است .پس اهل اين خانه‏ها در همه حال متوجه خدایند، حتی وقتی که مشغول کار هستند. از آنچه گذشت چند نكته روشن گرديد: اول) علت اين كه در ميان همه اوصاف قيامت، صفت “تقلب قلوب و ابصار” را ذكر فرمود اين است كه، منظور آيه بيان آن وسيله‏اي است كه بايد با آن، به سوي هدايت خدا، به نورش، كه همان نور ايمان و معرفت، و نور مخصوص به روز قيامت، و بينايي در آن روز است، توسل جست. دوم) مراد از “قلوب و ابصار” جان­ها و بصيرت­ها است .سوم) توصيف روز قيامت به دو صفت “تقلب قلوب و تقلب ابصار” به منظور بيان علت خوف است، زيرا اهل اين خانه از اين نظر از روز قيامت مي‏ترسند كه در آن روز دل­ها و ديده‏ها به خاطر برملا شدن حقایق و کنار رفتن پرده­ها زير و رو مي‏گردد. پس اهل اين خانه در حقيقت از این می­ترسند که نکند از نور خدا محروم شوند و نتوانند حقایق را ببینند، و در آن روز که همه چیز ظاهر می­شود شرمنده گردند.[21]

 لِيَجْزِيَهُمُ اللَّـهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ ۗ وَاللَّـهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿٣٨

تا خدا بهتر از آنچه انجام داده‌اند به ايشان جزا دهد و از كرم خود افزونشان كند، و خدا هر كس را بخواهد بى‌حساب روزى مى‌دهد. (38)

خداي تعالي به اهل این خانه ها در مقابل هر عمل صالحي كه در هر باب كرده‏اند پاداش بهترين عمل در آن باب را مي‏دهد، یعنی خدا عمل ايشان را پاك مي‏كند، تا بهترين عمل شود و بهترين پاداش را داشته باشد، به عبارتي ديگر در اعمال صالح ايشان خرده‏گيري نمي‏كند، تا باعث نقص عمل و انحطاط ارزش آن شود، در نتيجه عمل حسن ايشان احسن مي‏شود. كلمه فضل در جمله “و يزيدهم من فضله” به معناي عطاء است، یعنی خداي تعالي از فضل خودش آنقدر مي‏دهد كه در برابر اعمال صالح قرار نمي‏گيرد، بلكه بيشتر از آن است هم چنان که مي‏فرمايد: (لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد، برای ایشان است ماوراي خواسته آنان، و مافوق آنچه كه ايشان هوس آن كنند). پس اين پاداش زيادي غير از پاداش اعمال است و از آن عالي‏تر و عظيم‏تر است، چون چيزي نيست كه خواسته انسان به آن تعلق گيرد و يا با سعي و كوشش به دستش آورد، و اين عجيب‏ترين وعده‏اي است كه خدا به مؤمنين داده، و ايشان را به آن بشارت مي‏دهد. “و الله يرزق من يشاء بغير حساب” یعنی ايشان اعمال صالحي انجام دادند و اجري كه دارند برابر عملشان است، اما خداي تعالي در برابر هر عملي از اعمال حسنه‏شان كه كرده‏اند پاداش بهترين عملي كه در آن باب هست به ايشان مي‏دهد، بدون اينكه در حسابشان سخت گیری بكند، و اين موهبت فضلي است از ناحيه خدا ( بدون اينكه بنده مستحق آن باشد ) تازه از اين بالاتر هم مي‏دهد، و آن چيزي است كه آنقدر اعلي و ارفع است كه درك و شعور بشري از تصور آن عاجز است، اصلا تصورش را هم نمي‏تواند بكند، و اين نيز موهبتي و رزقي است حساب نشده. [22]

 وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّـهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ ۗ وَاللَّـهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ ﴿٣٩

و كسانى كه كافر شدند، اعمالشان چون سرابى در بيابانى هموار است كه تشنه آن را آب مى‌پندارد، تا چون بدان رسد مى‌بينيد آن چيزى نبوده، و خدا را  نزد آن  مى‌يابد و  جزاى او را به تمام مى‌دهد. و خدا سريع الحساب است. (39)

اعمال کفار را تشبيه كرده به سرابي در زمين هموار كه انسان آن را آب مي‏پندارد، ولي حقيقتي ندارد، رفع عطش نمي‏كند، و آثار ديگر آب را ندارد، اعمال ايشان هم از قرباني­ها كه پيشكش بتها مي‏كنند، و اذكار و اورادي كه مي‏خوانند، و عبادتي كه در برابر بتها مي‏كنند، حقيقت ندارد، و آثار عبادت بر آن مترتب نيست. بنابر اين در آيه شريفه، اعمال مشرکین تشبيه شده به سراب، و صاحبان اعمال تشبيه شده‏اند به تشنه‏اي كه نزد خود، آب گوارا دارد، ولي از آن روي گردانيده دنبال آب مي‏گردد، هر چه مولايش به او مي‏گويد: آب حقيقي كه اثر آب دارد اين است، بخور تا عطشت رفع شود، و او را نصيحت مي‏كند، قبول نمي‏كند و در عوض در پي سراب مي‏رود، و نيز رسيدن مرگ و رفتن به لقاء خدا، تشبيه شده به رسيدن به سراب، در حالي كه مولايش (خدایش) را هم آنجا مي‏يابد، همان خدایی كه او را نصيحت مي‏كرد، و به نوشيدن آب گوارای توحید دعوت مي‏نمود .پس مردمان كفر پيشه از ياد پروردگارشان غافل شدند، و اعمال صالح را كه رهنماي به سوي نور او است، و ثمره آن سعادت ايشان است، از ياد بردند و پنداشتند كه سعادتشان در نزد غير خداست (بت­ها و هوس­ها)، و در سايه اعمالي است كه خيال مي‏كردند ايشان را به بت‏ها نزدیک می کند، و به همين وسيله سعادتمند مي‏گردند، و به خاطر همين پندار غلط سرگرم آن اعمال سرابي شدند، تا اجلهايشان فرا رسيد، و اعمال شان را مشاهده کردند که هیچ حقیقتی نداشته و مانند سراب، بی خاصیت و بی نتیجه بود، اما در کنار این سراب، خدای شان را می بینند، همان که وجود داشت، و آنها او را نمی دیدند، و خدا حسابشان را كف دستشان نهاد، و خدا سريع الحساب است  و چرا نباشد در حالی که به همه چیز در همه جا و به طور کامل احاطه ی علمی دارد.[23]

 أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا ۗ وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّـهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ ﴿٤٠

يا  [اعمالشان‌]  مانند  تاريكى‌هايى  در درياى  عميق  و  پهناور  است  كه  موجى آن را مى‌پوشاند، و روى آن موجى ديگر است و بر فرازش ابرى است. ظلمت‌هايى است كه بر روى يكديگر قرار گرفته است. وقتى دستش را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند. و هر كه را خدا برايش نوری قرار ندهد پس برایش هیچ نوری نیست. (40)

در اين آيه اعمال كفار را تشبيه ديگري كرده تا معلوم شود كه آن اعمال، حجاب هايي متراكم و ظلمت هايي است بر روي دلهاي شان كه نمي‏گذارد نور معرفت به دلها رخنه كند. هيچ چيزي به انسان نزديك‏تر از دست خود انسان نيست، و او اگر بتواند چيزي را ببيند دست خود را بهتر از ساير اعضايش مي‏تواند ببيند، چون هر عضو ديگري را بخواهد ببيند بايد خم شود، ولي دست را تا برابر چشم بلند مي‏كند، مي‏بيند، با اين حال اگر كسي در ظلمتي قرار داشته باشد كه حتي دست خود را نبيند، معلوم مي‏شود كه آن ظلمت منتها درجه ظلمت است، پس اين كفار كه به سوي خدا راه مي‏پيمايند و بازگشت شان به سوي او است، از نظر عمل مانند كسي هستند كه سوار بر درياي مواج شده باشد، “بحر لُجّي” يعني درياي عميق پرآب، اقيانوس، كه بالاي سرش موجي و بالاي آن موج ديگري و بالاي آن ابري تيره باشد­، اين شخص هر چه مي‌خواهد دست خود را ببيند نه تنها نمي‌بيند، نزديک ديدن هم نيست،گاهي انسان نزديک‌ترين فاميل، نزديک‌ترين ارحام، نزديك‌ترين دوستان خود را در اثر آن بيماري دروني كه دارد نمي‌بيند،  اين شخص از هيچ راهي نمي‌تواند نور بگيرد، چنين كسي در ظلمت‏هايي متراكم قرار دارد كه ديگر ما فوقي براي آن ظلمت نيست، و به هيچ وجه نوري ندارد كه از آن روشن شده، راه به سوي ساحل نجات پيدا كند.  سپس می فرماید:  چطور مي‏توانند نور داشته باشند؟ و حال آنكه دهنده نور، خدا است كه نور هر چيزي است، و اگر او براي چيزي نور قرار ندهد نور نخواهد داشت، چون غير از خدا نور دهنده ديگري نيست.[24] این ظلمت های متراکم باطن کفار است که او را آن چنان فراگرفته که قدرت تشخیص و جهت یابی خود را از دست داده و حتی نمی تواند خود را بشناسد، چه رسد به دیگران.[25]

 أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ ۖ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ ۗ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ ﴿٤١

آيا نديده‌اى كه هر كه در آسمان‌ها و زمين است، و نيز مرغانى كه در پروازند خداى را تسبيح مى‌گويند، همگى دعا و نيايش خود را مى‌دانند، و خدا به آنچه مى‌كنند آگاه است. (41)

بعد از اين كه فرمود: كلّ هستي را ذات اقدس الهي آفريد و اداره مي‌كند ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ و بعد از اين كه فرمود: خداوند يك نور خاص دارد كه عدّه‌اي از آن نور خاص بهره مي‌برند، اين مدبّر بودن خدا و رحيم و رئوف بودن خدا و گاهي فقدان رحمت الهي را در آيات بعد ذكر فرمود. فرمود: آنهايي كه نور خاصّ الهي نصيب شان شد مي‌فهمند كه همه ی عالَم تسبيح‌گوي حقّ‌اند، نه تنها مي‌فهمند بلكه مي‌شنوند، آنها كه نورِ رقيق نصيب شان شد، با برهان مي‌فهمند كه سراسر عالَم تسبيح‌گوي حقّ‌اند، آنها كه از نور بيشتري برخوردارند با وجدان مي‌يابند، مي‌شنوند و مي‌بينند كه اشياء تسبيح‌گوي حقّ‌اند، تحميدگوي حقّ‌اند، در پيشگاه حق خاضع و خاشع‌اند، صداي تسبيح رَعد را مي‌شنوند ﴿وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ﴾، اگر كسي اهل آن نور خاص نباشد، فقط يک خروش و صدا مي‌شنود، اگر كسي مقدار ضعيفي از آن نور نصيبش شد، با برهان مي‌فهمد كه اين رعد، تسبيح‌گوي حق است، و اگر نور بيشتري نصيب او شد، واقعاً صداي تسبيح رعد را مي‌شنود، همان طوري كه صداي تسبيح فرشته‌ها را مي‌شنود. بنابراين، اين ﴿أَلَمْ تَرَ﴾  براي شخص رسول خدا(ص)، اولياي الهي، اهل بيت و شاگردان آنها همان رؤيت است، كه واقعاً مي‌بينند اشياء ساجد و خاضع‌اند و  صداي تسبيحات آنها را می شنوند. گرچه پرنده در همه حالات تسبيح‌گوي حق است، اما در حالي كه صاف در فضا حركت مي‌كند، اين يك كرامت بالغه‌اي را نشان مي‌دهد، در آن حال هم تسبيح‌گوي حقّ‌اند، چه اين كه خود آنها هم مي‌فهمند كه چه مي‌كنند، انسان است كه گاهي ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ﴾، نماز مي‌خوانند ولي نمي‌فهمند چه مي‌گويند، اما اين موجودات نماز مي‌خوانند و مي‌فهمند چه مي‌گويند. تسبيح را مي‌فهمند، بلكه حضور قلب دارند، در حال نماز حاضرالقلب‌اند، در حال تسبيح حاضرالقلب‌اند. تسبيح، منزه دانستن از عيب است تقديس، منزه دانستن از نقص است، خداي سبحان همان طوري كه منزّه از ظلم و جهل و عيوب ديگر است، مقدّس از علمِ ملائكه و انبياست، براي اينكه علمِ انبيا، علمِ ملائكه، مثل هستيِ اينها محدود است و ناقص است هر محدودي ناقص است و ذات اقدس الهي علمش نامتناهي و ازلی است. و خدا از تمام اعمال آنها یعنی عبادت و تسبیح آنها آگاه است.[26]

 وَلِلَّـهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِلَى اللَّـهِ الْمَصِيرُ ﴿٤٢

و فرمانروايى آسمان‌ها و زمين از آن خداست و بازگشت [همه‌] به سوى خداست. (42)

اين كه فرمود: “و لله ملك السموات و الارض” ملک را مختص و منحصر به خداي تعالي مي‏كند و نتيجه مي‏دهد كه پس او هر چه بخواهد مي‏كند، و هر حكم بخواهد مي‏راند، و كسي نيست كه از او بازخواست كند، بلكه این خداست که همه را مورد سوال قرار می دهد، و لازمه انحصار ملک براي خدا اين است كه، همه به سوی او بازگشت‏کنند، چون مالک و بازگشت‏گاهي غير او نيست. مراد از جمله “و الي الله المصير” مرجعيت خدا در امور است، نه بازگشت در معاد، نظير آيه (الا الي الله تصير الامور/ شوری 53).[27] اين آيه ناظر به اين است كه هر چيزي بالأخره به مبدأش برمي‌گردد، كار را از او مي‌خواهد، اگر كلّ جهان تسبيح‌گوي حقّ‌اند، تحميدگوي حقّ‌اند، فرمان را بايد از چه كسي بگيرند؟ از آن محمود و مسبَّح بايد بگيرند، به او مراجعه مي‌كنند دستور را از او مي‌گيرند، يک وقت دستور مي‌رسد كه دهن باز كن و قارون را بگير، اين زمين مي‌گويد چَشم، اگر فرمود: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ براي آن است كه اين زمين گوش به فرمان خداست. پس اين گونه از آيات ناظر به اين است كه همه مطيع او هستند و به او  مراجعه  مي‌كنند، در تصميم‌گيريها و در اطاعت و فرمانبري [28]

 أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ يُزْجِي سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ ۖ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ ﴿٤٣

آيا نديده‌اى كه خدا ابرهايى را مى‌راند، سپس ميان اجزاى آن پيوند مى‌دهد، آن‌گاه ابرى انبوه پديد مى‌آورد، پس باران را مى‌بينى كه از لاى‌به‌لاى آن بيرون مى‌آيد؟ و از آسمان، از ابرهاى كوه پيكر كه در آن است تگرگى نازل مى‌كند، و هر كه را بخواهد با آن زیان می رساند، و از هر کس بخواهد این زیان را برطرف می کند، نزدیک است درخشندگی برق آن چشم ها را ببرد. (43)

معنايش اين است كه آيا تو و هر بيننده ديگر نمي‏بينيد كه خدا به وسيلهٴ باد اين ابرها را آرام آرام حركت مي‌دهد، اين ابرهايي كه اول قطعه قطعه و پراكنده بودند و از تبخير اين آبِ دريا پديد آمدند، اين­ها را حركت مي‌دهد به هم نزديک مي‌كند، وقتي ابرها فراوان شد، بعد الفتي بين اين­ها ايجاد مي‌كند، كم كم يك نكاح و ازدواجي بين اين­ها برقرار مي‌شود، اين­ها باردار مي‌شوند، بعد فرمود: ﴿ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً﴾ وقتي كه كاملاً الفت برقرار شد و آماده شدند و باردار شدند، اينها متراكم می شوند و به صورت يك كوه در مي‌آيند. حالا براي اين كه اين­ها شلنگي نبارند، اگر بخواهند بارش باران داشته باشند، یا اگر بخواهند بارش برف داشته باشند، براي اينها رَحِم درست مي‌كند اينها را غربالي مي‌كند، براي اين­ها روزَنه فراهم مي‌كند كه از اين روزنه باران يا برف ببارد، يعني اين باران ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ است. خيلي­ها فكر مي‌كردند كه مثلاً در فضا كوه­هايي است كه از آن كوه­ها باران يا برف يا تگرگ نازل مي‌شود، در حالي كه هر امر مُتقن و محكمي را جبل مي‌گويند، و اگر كوه را جبل مي‌گويند براي آن است كه مستحكم و مُتقن است، اين ابرها اگر نرم و سست باشد كه ديگر تگرگ‌زا نيست اين ابرِ بستهٴ مستحكمِ سرد، مي‌شود جَبل، و اگر سست باشد، يا باران ندارد، یا نَمي دارد، “بَرَد” يعني تگرگ، ابر تا متراكم نشود، سرد نشود، يخ‌بسته نشود، كوه نشود، تگرگ‌زا نيست، پس تگرگ ها كه ميوه‌ها را از بين مي‌برد، به هر گروهي كه مصلحت بداند اصابت مي‌كند، آنها را مصيبت‌زده مي‌كند، محصول­شان را از بين مي‌برد، و گروهي كه مورد عنايت حقّ‌اند، اين تگرگ­ها و سرماهاي زودرس را از آ‌نها منصرف مي‌كند و نمي‌گذارد آنها آسيب ببينند، روشني برقِ اين تگرگ و بارش باران ممكن است كه چشم را خيره كند.[29] و اين آيه علت مطلب گذشته را بیان می­کند كه نور خدا را به مؤمنين اختصاص مي‏داد، و معنايش اين است كه مساله مذكور، منوط به مشيت خداي تعالي است، همچنان كه مي‏بيني كه او وقتي بخواهد از آسمان باراني مي‏فرستد كه در آن منافعي براي خود مردم و حيوانات و زراعت­ها و بستان­هاي ايشان است، و چون بخواهد تگرگي مي‏فرستد، و در هر سرزميني بخواهد نازل مي‏كند، و از هر سرزميني كه بخواهد شر آن را بر مي‏گرداند.[30]

 يُقَلِّبُ اللَّـهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبْرَةً لِّأُولِي الْأَبْصَارِ ﴿٤٤

خداست كه  شب و  روز را  جابه‌جا  مى‌كند.  به  راستى  در اين  [تبديل‌]  براى  صاحبان بصيرت درس عبرتی است. (44)

در اين كه اين دگرگونى از چه نظر است چند تفسير ذكر كرده‏اند : بعضى آن را به معنى آمد و شد شب و روز گرفته‏ اند كه يكى مى‏آيد و ديگرى را محو مى‏كند .و بعضى آن را به معنى كوتاه شدن يكى و طولانى شدن ديگرى كه به صورت تدريجى انجام مى‏يابد دانسته‏اند كه پيدايش فصول نيز با آن مربوط است. و بالاخره بعضى آن را به معنى دگرگونيهائى از قبيل گرما و سرما و حوادث ديگرى كه در شب و روز صورت مى‏گيرد دانسته‏ اند. ولى نا­گفته پيدا است كه اين تفسيرها هيچ­گونه منافاتى با هم ندارند و ممكن است همه آنها در مفهوم جمله “يقلب…” جمع باشد. بدون شك – همان­گونه كه علم ثابت كرده است – هم آمد و شد شب و روز و هم تغييرات تدريجى آنها براى انسان جنبه حياتى دارد، و درس عبرتى است براى اولى الابصار . تغييرات تدريجى روز و شب كه سر چشمه پيدايش فصول چهارگانه است، عامل بسيار مؤثرى براى بارور شدن گياهان و حيات تمام موجودات زنده و نزول باران­ها و ذخيره آب در زمين‏ها است.[31]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،  جلسه14 (7/8/90)  [1]

 – المیزان، ج 15، ص 138 [2]

 –  المیزان، ج 15، ص 139 [3]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،  جلسه14و 15 (7و8/8/90) ­ [4]

 – المیزان، ج 15، ص 156[5]

 – المیزان، ج 15، ص 157 – 156[6]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،  جلسه14و  (7/8/90) ­  [7]

 -المیزان، 15، ص 157[8]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،  جلسه16و  (9/8/90) ­   [9]

 -المیزان، ج 15، ص 158[10]

 -المیزان، ج 15، ص 159[11]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،  جلسه17و 18 (9و11/8/90) ­­ [12]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،  جلسه 18 (11/8/90) ­­ [13]

 -نمونه، ج 14، ص 458[14]

 -نمونه، ج 14، ص 462 – 459[15]

 -المیزان، ج 15، ص 161[16]

 -المیزان، ج 15، ص 177 – 171[17]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 21 و 22 (18­و20/8/90)­ [18]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 22 (20/8/90)­ [19]

 -المیزان، ج 15، ص 179[20]

 -المیزان، ج 15، ص 182 – 180[21]

 -المیزان، ج 15، ص 184 – 182[22]

 -المیزان، ج 15، ص 186 – 184[23]

 -المیزان، ج 15، ص 188 – 187[24]

 – نمونه، ج 14، ص 494[25]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 27و28 (29و30/8/90)­ [26]

 -المیزان، ج 15، ص 193[27]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 28 (30/8/90)­  [28]

   www.portal.esra.ir­-  تفسیر سوره نور، آیت الله جوادی آملی،جلسه 28 (30/8/90)­  [29]

 -المیزان، ج 15، ص 194[30]

 -نمونه، ج 14، ص 507[31]