ترجمه و توضیح سوره کهف 110 – 75

 

قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا ﴿٧٥ قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي ۖ قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا ﴿٧٦

گفت: آيا به تو نگفتم كه هرگز نمى‌توانى همراه من شكيبايى كنى (75) موسى گفت: اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراهى نكن و از جانب من البته معذور خواهى بود (76)

معناي اين جمله روشن است، و كلمه “لک” يك نوع اعتراضي است به موسي كه چرا به سفارشش اعتناء نكرد. و نيز اشاره به اين است كه گويا نشنيده كه در اول امر به او گفته بود: هرگز نمى‌توانى همراه من شكيبايى كنى. و يا اگر شنيده خيال كرده كه شوخي كرده است، و يا با او نبوده، و لذا گويا مي‏گويد: اين كه گفتم: هرگز نمى‌توانى همراه من شكيبايى كنى با تو بودم، و غير از تو منظوري نداشتم. موسی (ع) گفت: اگر بعد از اين دفعه و يا بعد از اين سؤال بار ديگر سؤالي كردم ديگر مي‏تواني با من مصاحبت نكني. به عذري كه از ناحيه من باشد رسيدي، و به نهايتش هم رسيدي.[1]

 فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ ۖ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا ﴿٧٧

پس راه افتادند، تا وقتى كه به مردم قريه‌اى رسيدند، از اهل آن غذا خواستند، ولى آنها از مهمان كردن شان ابا كردند. پس در آن جا ديوارى يافتند كه مى‌خواست فرو ريزد. [خضر] آن را به پا داشت. موسى گفت: اگر مى‌خواستى، براى اين كار مزدى مى‌گرفتى (77)

موسي و خضر (علیهما السلام) خسته و گرسنه به محلّي رسيدند كه از آنها طعام خواستند، اما آنها حاضر نشدند اين ها را به عنوان مهمان پذيرايي كنند. در اين صحنه موسي و خضر(سلام الله عليهما) ديدند در اين قريه ديواری در حال فرو ریختن است. اينجا موساي كليم بر خلاف آن كارهاي قبلي اثري ديد كه سؤال‌انگيز بود، كارهاي قبلي اين بود كه ظاهرش فتنه است، رازش معلوم نيست. اين كار بر خلاف كارهاي قبلي، ظاهرش حكمت و احسان است، ولي رازش معلوم نيست. اهل قريه‌اي كه حاضر نيستند دو شخصيت را به عنوان مهمان بپذيرند، آدم بيايد كارگري بكند، ديوار مردم را درست بكند؟ اين احسان سؤال‌برانگيز است، كه شما نسبت به چه كسي داري احسان مي‌كني؟ اينجا موسی کلیم به فعل اعتراض نكرد، چون فعل احسان است و اعتراض ندارد، اما مورد، قابل و لايق نيست، فرمود: پس شما اگر اجري مي‌گرفتيد مشكل بي‌غذايي ما حل مي‌شد. کلمه ﴿فَأَقَامَهُ﴾ يعني وجود مبارك خضر اين عبد صالح اين ديوار را حفظ كرد، نگذاشت اين ديوار سقوط كند. اما از اين كه موساي كليم گفت: اگر مي‌خواستي اجري مي‌گرفتي اين دوتا پيام را به همراه دارد كه 1) عده‌اي آنجا حضور داشتند، 2) كار هم به نحو عادي بود. يعني كارگري، معماري بود، بالأخره بازسازي بود. درست است مي‌توانست از راه معجزه و كرامت الهي آن كار را بكند، اما بر اساس معجزه كه اجرت نمي‌دهند. از اين كه گفت ﴿لَوْ شِئْتَ لأَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ اين نكات برمي‌آيد.[2]

قَالَ هَـٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا ﴿٧٨

گفت: اين [زمان‌] جدايى ميان من و توست. هم اينك تو را از باطن آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى خبردار مى‌كنم (78)

آن‌گاه خضر(ع) فرمود: اين آخرين مهلت بود، براي اين كه شما قبلاً دوبار مهلت خواستي، در بار سوم گفتي از اين به بعد ديگر به من مهلت نده، چون عذر را به پايان رساندي، ديگر عذرخواهي نمي‌تواني بكني، لذا وجود مبارك خضر براي اين كه كاملاً مسئله تسويه بشود و جدايي حاصل بشود به موسي(ع) فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾. اما اين كه من گفتم كارِ من با حكمت است به شما اطلاع مي‌دهم، من بايد به وعده‌ام وفا كنم. اينجا وجود مبارك خضر گفت: تأويل اين قصّه آن است، یعنی نه اين كه من دارم لفظي معنا مي‌كنم، من كاري كردم و اين كار بازدهي دارد آن بازدهش اين است…[3]

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا ﴿٧٩

اما آن كشتى، مال بينوايانى بود كه [با آن‌] در دريا كار مى‌كردند، پس خواستم آن را معيوب كنم، چون پشت سرشان پادشاهى بود كه هر كشتى [سالمى‌] را به زور مى‌گرفت (79)

بازدهش اين است كه آن کشتی را که من آسيب رساندم، متعلق به يك عده مسکینی بود که با این وسيلهٴ نقليه‌شان كه يا باربري بود يا مسافربري يا مخلوط کسب روزی مي‌كردند. اين سه‌تا جريان يك قصّه، با سه تعبير همراه شده، يك‌جا فعلِ عيب و نقص است كه وجود مبارك خضر به خود اسناد مي‌دهد، يك‌جا مشترك از نقص و كمال است در دالان ورودي اين كار اين را به خودش و خدا اسناد مي‌دهد، وقتي مي‌خواهد اين فعل منشعب بشود به آن بخشِ خير فقط به خدا اسناد مي‌دهد، اين سه تعبير از ادبِ توحيدي وجود مبارك خضر حكايت مي‌كند. ﴿فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا﴾ من خواستم اين را معيوبش كنم چرا؟ براي اين كه ﴿وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ اين «وَراء» گرچه به معني پشت سر هست، ولی اكثر مفسّران اين وراء را به معني جلو معنا كردند، نظير ﴿مِن وَرَائِهِمْ جَهَنَّمُ﴾ وراي كفّار و منافقان جهنم است، یعنی جهنم در پيش است. بالأخره يا از جلو اين كار را مي‌كردند، يا پشت سر، ما وقتي كه به اين بندر رفتيم، سلطان اين منطقه حالا در اثر اين كه جنگي دارد، يا كارگري زايد مي‌طلبد، كشتي هاي سالم را به بيگاري مي‌برد. اين كه فرمود: ﴿يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً﴾ يعني «كلّ سفينة سليمة غصبا» براي اين كه اگر هر كشتي را چه سالم چه معيوب، او به بيگاري مي‌برد، دیگر لزومی نداشت که اين كشتي را معيوب كند؟ معلوم مي‌شود كشتي سالم را براي باربري يا مسافربري دريا مي‌برد. فرمود: اين كشتي را از اين جهت من سوراخ كردم كه اين محفوظ بماند. موساي كليم ديگر سؤال نكرد، چون وقتي او وليّ خداست، بعد هم گفت ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾ يعني خداي من به من فرمود كه من اين چوب ها را بردارم، من هم اطاعت کردم، ديگر موساي كليم آرام شد. براي اين كه آن خدايي كه به دريا مي‌گويد: ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ، طه/39﴾ اين سفينه را هم حفظ مي‌كند. ببينيد آن عنصر محوري اينجا مسكوت مي‌ماند وگرنه موساي كليم مي‌توانست بگويد: بالأخره شما براي اين كه اين وسيلهٴ رزق اين چهارتا كارگر محفوظ بماند همه را به خطر انداختي آن سؤال مرا چرا جواب ندادي؟ اما چون خضر (ع) گفت: ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي﴾ صدر قصه هم اين است، كه اين شخص رحمت عند اللهي و علم لدي اللهي دارد، كسي كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ است ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً، کهف/65﴾ است از طرف خدا مأمور شده كه اين كشتي را آسيب برساند، يقيناً اين كشتي محفوظ مي‌ماند. به همان دليلی که صندوقچه موسی (ع) در نوزادی در رود نیل محفوظ ماند، اهلش سالم مي‌ماند به دليل اين كه آن كه در صندوقچه بود، محفوظ ماند، دوجریان مشابه.[4]

وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا ﴿٨٠ فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿٨١

و اما آن نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسيديم مبادا آن دو را به طغيان و كفر بكشاند (80) پس خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاك‌تر و مهربان‌تر از او عوض دهد (81)

پدر و مادر این نوجوان مؤمن بودند، آیا اين فرزند آنها را در اثر تبليغ سوء و گرايش هاي باطل به طغيان و كفر می كشاند، یا خودش در اثر طغيان و كفري كه دارد، عصيان و نافرمانی شان را کند و به آنها آسيب برساند، يا هر دو؟ اينجا دوتا كار صورت می گیرد، يك كار به حسب ظاهر سؤال‌برانگيز است و آن قتل نفس است. يك كار كمال و احسان است و آن دادنِ يك فرزند صالح، رئوف، مهربان كه عقوق نداشته باشد، طغيان و كفر نداشته باشد، پدر و مادر هم به طغيان و كفر نكشاند. در طليعهٴ امر كه مشترك است بين خود و خدا ضمير متكلّم مع‌الغير مي‌آورد ﴿فَخَشِينَا﴾، ﴿فَأَرَدْنَا﴾، اما وقتي مي‌خواهد به دالان ورودي كمال برسد خودش را كنار مي‌كشد، مستقيماً به خدا اسناد می دهد، ﴿أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً﴾ اين بخش كه فقط كمال و لطف و احسان است مستقيماً به خداي سبحان اسناد داده شد، كه خدا به جاي اين كسي كه گرفتار طغيان و كفر مي‌شود فرزندي به او بدهد كه 1) زَكي و طاهر است 2) از نظر صِلهٴ رَحِم از او اقرب است، یعنی بيشتر فاميل دوست باشد 3) از نظر رعايت كردن حقوق پدر و مادر كه آنها را به طغيان و كفر نكشاند، و پدر و مادر را در آن دين ياري ‌كند. وقتی خضر (ع) این پاسخ را داد، موسی (ع)  ديگر سؤال نكرد كه قصاص قبل از جنايت نمي‌شود كرد، چون خود موساي كليم در نوجوانی در آن صحنه چه كار كرده بود؟ ﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ، قصص/15﴾ موساي كليم آن جوان را كُشت، ظاهرش قتل بود، ولي باطناً و واقعاً اين شخص مهدورالدم بود، براي اين كه جزء ظالمان به طبقهٴ محروم بود، و موسي (ع) هم گفت: ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، قصص/21﴾ اين جریان مشابه داستان موسی بود.[5]  اين آيه به هر حال اشاره به اين دارد كه ايمان پدر و مادرش نزد خدا ارزش داشته، آن قدر كه اقتضاي داشتن فرزندي مؤمن و صالح را داشته‏اند كه با آن دو صله رحم كند، و آنچه در فرزند اقتضاء داشته خلاف اين بوده، و خدا امر فرموده تا او را بكشد، تا فرزندي ديگر بهتر از او و صالح‏تر و رحم دوست‏تر از او به آن دو بدهد.[6]

وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ۚ ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا ﴿٨٢

و اما آن ديوار از آن دو پسر بچه يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى براى آن دو وجود داشت، و پدرشان مردى شايسته بود، پس پروردگار تو خواست آن دو يتيم به حدّ رشد برسند و گنج خويش را بيرون آورند، كه رحمتى بود از پروردگار تو. و اين كارها را از پيش خود نكردم، این است مآل و باطن کارهایی که تو طاقت و ظرفیت بر انجام آن نداشتی. (82)

اما جريان اين ديوار، كه شما هم خودت مثل اين كار را كردي، شما وقتي كه ديدي دختران شعيب (ع) مشغول فراهم كردن آب براي گوسفندان‌اند، حالا ولو شعيب را نشناسي، و نداني اين ها بچه‌هاي شعيب‌اند، ولي آنها دامدار بودند، امكانات مالي داشتند، با اين كه نيازمند بودي گفتي: ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ، قصص/24﴾ مي‌توانستي اجرت بگيري چرا نگرفتی؟ حالا به من اعتراض مي‌كني كه چرا اجرت نگرفتم؟ مستحضريد كه در آن سؤال سوم تعبيري از قبيل “اِمْر” یا “نُكْر” و مانند آن ندارد، چون آن كار اول به حسب ظاهر خلاف شرع بود، كار دوم هم به حسب ظاهر خلاف شرع بود، اما به خضر (ع) هيچ اعتراضي نداشت براي اين كه آمده از محضر آن علم ياد بگيرد، اما دربارهٴ کار او جاي نقد دارد، ولي در فعل سوم هيچ تعبير گزنده‌اي مشاهده نمي‌شود كه اين فعل، فعل بدي باشد، فقط گفت: چرا اجرت نگرفتي؟ وقتي خضر(ع) فرمود: من اين كار را نكردم مگر به دستور خدا، يعني اين چهار كاري كه كردم، 1) سوراخ کردن كشتي، 2) قتل نوجوان، 3) بازسازي يا نوسازي اين ديوار، 4) اعلام فراغ، که گفتم: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾ ديگر عذر تو را نمي‌پذيرم، اين ﴿مَا فَعَلْتُهُ﴾ به همهٴ اين امور چهارگانه برمي‌گردد، ديگر موساي كليم ساكتِ محض شد، نگفت: پس اجازه بدهيد من خدمت شما باشم. اينجا فهميد كه بايد فاصله بگيرد از اين كه فرمود: ﴿هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ﴾ يعني پايان راه است، و اين كار را هم من به دستور خودم انجام ندادم، به دستور خدای سبحان انجام دادم.[7] پس رحمت خداي تعالي سبب اراده او است به اين كه يتيم‏ها به گنج خود برسند، و چون محفوظ ماندن گنج منوط به اقامه ديوار روي آن بوده، لا جرم خضر آن را به پا داشت، و سبب برانگيخته شدن رحمت خدا همان صلاح پدر آن دو بوده كه مرگش رسيده و دو يتيم و يك گنج از خود به جاي گذاشته است. پس اين كه فرمود: ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا اشاره‏اي است از خضر به اين كه آنچه براي وقايع سه‏گانه تاويل آورد و عمل خود را در آن وقايع توجيه نمود سبب حقيقي آن وقايع بوده نه آنچه كه موسي از ظاهر آن قضايا فهميده بود.[8]

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ ۖ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا ﴿٨٣ إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا ﴿٨٤ فَأَتْبَعَ سَبَبًا ﴿٨٥

و از تو در باره‌ى ذو القرنين مى‌پرسند. بگو: به زودى خبرى از او براى شما خواهم خواند (83) ما وى را در زمين تمكن داديم و از هر چيزى وسيله‌اى به او عطا كرديم (84) پس وسيله‌اى را پى گرفت (85)

دربارهٴ خود ذو‌القرنين گرچه اختلافات فراوان است، اما دو قولش رسمي است، يك قول اين است كه او قبل از ميلاد مسيح زندگی می کرده و مؤمن بوده و برابر آن شريعتي كه آن روزها حاكم بوده ايمان آورده بود و ناشر فرهنگ و تمدّن و علم بود و وارد سرزمين يهودي ها شد، عالِمان يهود را خواست هر كسي تلاش و كوششي كرده بود و علمي آموخته بود به او پاداش داد و علم را و فرهنگ را ترويج كرد، و همين كه مي‌گويند ذو‌القرنين شاگرد ارسطو بود از همين قبيل است. قول دوم از ابوريحان بيروني است، كه اين ذو‌القرنين از ملوك حِمْيَر بوده است كه پادشاهان شان به عنوان تُبَّع نام داشتند، و اهل روم نبوده، اهل حِميَر بود. و سرّ اين كه قرآن كريم نام غير انبيا را در قرآن ذكر نكرده، اما چرا نام اين شخص را ذكر کرده، براي اين است كه او ناشر فرهنگ و تمدّن بود. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) و بعضي ها هم پذيرفتند كه مثلاً احتمال اين هست كه منظور از اين ذو‌القرنين كوروش باشد، اين نيازي به جستجوی تاريخي عميق دارد، كه آيا كوروش چنين قدرتي داشت كه مغرب و مشرق عالَم را به اين وضع طي كند يا نه؟ كوروش آن ديانت را داشت كه فرمان را از پيامبر بگيرد يا مورد الهام باشد كه خداي سبحان با او در مغرب چه بگويد؟ در مشرق چه بگويد؟ اين ها بايد ثابت بشود. و چندتا ذو‌القرنين داريم، در چه تاريخي بودند، اين ها بايد بررسي بشود. در تطبيق ذوالقرنين بر يكي از اين عناصر بايد خصوصيات قرآني ملحوظ بشود، اولاً او مؤمن بود، حالا كلمات الهي را اگر مستقيماً تلقّي نمي‌كرد به وسيلهٴ پيامبر عصر خودش تلقّي مي‌كرد، و به دستور خدا عمل مي‌كرد و نظير سلاطين ديگر رفتار نمي‌كرد، بلكه با مردم از راه مهرباني و عطوفت رفتار مي‌كردند، و جنگ آنها در حقيقت زدودن ظلم طاغيان بود، مردمي كه در كشورهاي ديگر زير سلطهٴ طاغيان بودند اين ها، آن طاغيان را كه مانع پيشرفت مردم بودند، برمي‌داشتند، و مردم را آزاد مي‌گذاشتند، مردم متفكّر آزاد آنچه حق بود مي‌فهميدند و مي‌پذيرفتند.كارِ ذو‌القرنين و امثال او اين بود، صِرف كشورگشايي و جهان‌گيري و امثال اين ها نبود، به دليل همان برخوردي كه با مردم مغرب‌زمين و مشرق‌زمين داشت و مانند آن. اگر كسي خواست ذوالقرنين را بر كوروش كبير يا بر اسكندر و مانند آنها منطبق كند بايد اين خصوصيّات را هم از نظر تاريخي ثابت كند. ولي بالاخره این شخص كارهاي مثبت فراواني را انجام داد. جريان ذو‌القرنين هم از مطالب مطرح شده در حجاز بود كه از نزد اهل كتاب به اين ها رسيد و از وجود مبارك پيغمبر سؤال كردند كه ذو‌القرنين چيست؟ آنها دنبال قصه و تاريخ و امثال اين ها بودند، قرآن كريم راه سؤال و جواب را به اينها آموخت كه شما به دنبال چيزي باشيد كه اساس داشته باشد، این كه اسم او چه بود؟ پدر و مادر او كه بودند؟ در كدام سرزمين مي‌زيست؟ چه موقع به دنيا آمده و چه موقع مُرده؟ اين ها سودي ندارد، شما شأن و هويّت علمي و عملي او را بخواهيد. حالا چرا او را ذو‌القرنين گفتند؟ آيا براي اين است كه مشرق و مغرب را پيموده است؟ يا عمر طولاني كرده است كه تقريباً دو قرن را درك كرد؟ يا در تاج او دوتا چيزي شبيه قَرن و شاخ بود؟ وجوهي گفته شد كه هيچ كدام از اين ها «لا يَضرّ من جَهله و لا ينفع مَن عَلِمه» حضرت فرمود: من كه نزد خودم اين قصّه‌ها را بازگو نكردم و نمي‌كنم، اگر ذات اقدس الهي آياتي نازل بكند آن را بر شما تلاوت مي‌كنم. ﴿سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً﴾. خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ﴾ ذو‌القرنين كسي بود كه ما او را در زمين متمكّن كرديم. اين جا به قرينهٴ ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً﴾ از يك سو، و رفتن او به مشرق و مغرب عالَم از سوي ديگر تأييد مي‌كند كه منظور از اين ارض، محلّي يا منطقه‌اي نيست، بلكه بين‌المللي است ﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ﴾ يعني «في كلّ الأرض» ما او را متمكّن كرديم. ﴿وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً﴾ اين آیه کریمه هم تأييد مي‌كند که او بخواهد به هر چيزي برسد اسبابش را فراهم كرديم، اگر بخواهد سفرِ ظاهري داشته باشد وسيله‌اش را فراهم كرديم، سيرِ علمي داشته باشد وسايل علمي را فراهم كرديم، او اگر بخواهد كاري انجام بدهد كه سببش علم است ما علم را در اركان او فراهم كرديم، اگر بخواهد كاري انجام بدهد كه سببش مال است ما مال را در اختيار او قرار داديم، اين طور نيست كه او تك ‌بُعدي باشد، مثلاً در مسائل مالي از اسباب مادّي برخوردار باشد، ولي در مسائل علمي از اسباب تحقيقي بي‌خبر باشد، یا برخوردار نباشد. ما اين امكانات را به او داديم او هم از اين امكانات استفاده كرد، ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ اگر قدرت علمي داديم، همهٴ نعمت را كه به آن يك نفر نمي‌دهیم، به دوستان، به مشاوران، به معينان به معاونان او مي‌دهیم، اگر از هر كسي بتواند بهرهٴ كافي ببرد مي‌شود ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾، يعني اين اسبابي كه ما به او داديم چه اسباب مادي، چه معنوي اين پيروي كرده به دنبال سبب راه افتاده.[9]

 حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا ۗ قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا ﴿٨٦

تا آن‌گاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد، به نظرش آمد كه خورشيد در چشمه‌اى گل‌آلود و سياه غروب مى‌كند، و نزديك آن قومى را يافت. گفتيم: اى ذو القرنين! يا [اينان را] عقوبت مى‌كنى يا ميانشان نيكويى پيش مى‌گيرى؟  (86)

اين اسباب او را به جهان‌گردي كشاند، قرآن اول به طرف مغرب را نقل مي‌كند بعد به طرف مشرق را ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ﴾ البته اين ارضي كه امروز بشر به كار مي‌برد، شايد آن وقت ها نبود، خيلي از شهرها و كشورهايي است كه آن طرف آب وآن طرف اقيانوس كبير است، بعدها كشف شده قبلاً خبري از آنها نبود، آنها در طرف غرب، آخر دنيا را همين طليعهٴ اقيانوس كبير، از اين طرف هم اقيانوس هند مي‌دانستند. ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ ذوالقرنین وقتي به كرانه اين اقيانوس آرام قرار گرفت، چون اقيانوس هم مثل زمين كُروي است غروب كه مي‌شود آدم خيال مي‌كند كه اين خورشید وارد دريا می شود، در آن قسمت جزيره‌اي بود که آب داغ  و گرمی داشت که با لَجن آن ساحل همراه بود، وقتی در آن جا خورشید غروب كند، اگر كسي در كنار افق بايستد خيال مي‌كند خورشید در چشمه ای جوشان فرو رفته ﴿تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾ احتمالا آن منطقهٴ استوايي وگرم و سوزان در آفریقا بود. “حمأ ” يعني آبِ آميخته با گِل که مي‌شود لجن، در آن فلات دور جزيره‌اي گل آلود بود که چون در كنار دريا بود چشمه ای لجنی تلقّي مي‌شد. لذا قرآن نفرمود: خورشید به آنجا رفت، فرمود: او اين‌چنين ديد، ﴿وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ﴾. در این طرف كرانهٴ اين اقيانوس عده‌اي زندگي مي‌كردند، ﴿وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً﴾ خدای سبحان می فرماید: در اين منطقهٴ تقريباً آفريقايي، به او گفتيم با اين مردم چه می کنی؟ ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ منظور از ما گفتيم، يعني یا بدون واسطه گفتیم يا باواسطه، اگر بدون واسطه گفتيم، نظير آن القاء وحيي كه نسبت به مادر موسي(ع) بود ﴿أَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾ كه ﴿أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ، قصص/7﴾ از آن باب هست، يا نه از آن دستورهايي است كه خدا به انبيا مي‌دهد؟ نظير طالوت كه در زمان او پيامبري بود و آن پيامبر طالوت را به اذن خدا براي رهبري اين جنگ نصب كرد، كه آنها گفتند: ﴿إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً﴾ كه ﴿نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ، بقره/246﴾ ممكن است در زمان ذو‌القرنين پيامبري بوده كه به او مأموريت داده يا ذو‌القرنين دستورات شرعي‌اش را از او ياد مي‌گرفت. پس از چند جهت جاي سؤال هست و نمي‌شود از اين ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ﴾ استفاده كرد كه ذو‌القرنين پيامبر بود، اگر دليل و روايات معتبري داشته باشيم كه او پيامبر بود با آيه مخالف نيست، چون بايد ما روايت را بر قرآن عرضه كنيم، اگر مخالف قرآن نبود بپذيريم. از آيه در نمي‌آيد كه الاّ ولابد او پيغمبر نبود، ولي از قرآن هم برنمي‌آيد كه او پيغمبر بود، ولی بر می آید که يك عبد صالح و مؤمن بود، به او گفتیم: دربارهٴ اين ها چه تصميم مي‌گيري؟ اين ها را عذاب مي‌كني، يا روش خوبي دربارهٴ اين ها اتّخاذ مي‌كني؟[10]

قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا ﴿٨٧ وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَىٰ ۖ وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا ﴿٨٨

گفت: اما هر كه ستم كند به زودى عذابش خواهيم كرد، سپس به سوى پروردگارش بازگردانده مى‌شود، آن‌گاه او را عذابى سخت خواهد كرد (87) و اما هر كه ايمان بياورد و كار شايسته كند پاداشى هر چه نيكوتر خواهد داشت و به او از فرمان خود تكليفى آسان خواهيم گفت (88)

حالا ممكن است خداي سبحان به وسيلهٴ پيامبر عصرش يا وليّ‌اي از اولياي الهي اين پيام خدا را به ذو‌القرنين رسانده باشد. ذو‌القرنين به آن وليّ يا نبيّ الهي در پاسخ اين‌چنين گفته: ﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ منظور از اين ظلم تنها افساد في الأرض نيست، منظور از اين ظلم به قرينهٴ مقابلش كه فرمود: ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ سه گروه‌اند: 1)كسي كه مؤمن نباشد و عملِ صالح انجام ندهد، او ظالم است چون ملحد است، 2) مؤمن باشد و عمل صالح انجام نمي‌دهد، یعنی ملحد يا مشرك نيستند، ايمان دارند ولي اسلامِ اسمِ و شناسنامه‌اي، نه اهل عبادتند نه اهل حقوق الهي‌اند، نه اهل حقوق شرعي‌اند، هيچ چيزي نيستند عمل صالحي ندارند، 3) بعضي هم مشرك‌اند كه اصلاً مؤمن نيستند. اين سه گروه ظالم‌اند. ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ﴾ گفت: اگر آنهايي كه بيراهه مي‌روند، ظالم‌ باشند آنها را تنبيه می کند. آنها كه ظالم نيستند و مؤمن‌اند آنها را پاداش خوب مي‌دهد. پس معلوم می شود دين و  مكتب و دعوتي هست كه از آن به بعد بعضي اهل قبول‌اند بعضي اهل انکار، اگر مكتب و دعوت و دين نباشد، ظلم و ايمان معنا ندارد. از اين تعبير ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ﴾ معلوم مي‌شود كه اين گفتگو مستقيماً بين خدا و ذو‌القرنين نيست، چون اگر مستقيماً بين خدا و ذو‌القرنين بود و او هم پيامبر بود، عرض مي‌كرد «ثمّ يردُّ اليك» نه ﴿ثُمَّ يُرَدُّ إِلَي رَبِّهِ﴾. آن كه به ذو‌القرنين مي‌گويد: ﴿قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً﴾ آن خدا نيست، آن یا پيامبر خداست يا وليّ‌اي از اولياي الهي. ﴿ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً﴾ نُكْر يعني چيزي كه قابل شناخت نيست، يعني خدا ايشان را عذابي بي‏سابقه كند كه هيچ گمانش را نمي‏كردند و انتظارش را نداشتند. ﴿لَا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ، فجر/ 25﴾  خدا طوری عذاب مي‌كند كه كسي مانند او عذاب نمي‌كند، قهراً اين عذاب ناشناخته است. الآن در دنيا اگر كسي معذَّب بشود، ولو سوخته بشود مي‌گويد: من بي‌گناهم، يا اگر خودش بداند كه گناه کار است مي‌گويد: بالأخره من روزي انتقام مي‌گيرم، يا بچه‌هاي من، يا حزب و گروه من انتقام مي‌گيرند، بالأخره با چيزي خودش را سبك مي‌كند. اما وقتي به صحنهٴ قيامت رسيد هيچ كدام از اين شايد و بايد مطرح نيست، بنابراين هيچ ممكن نيست كسي در قيامت عذاب ببيند و با وجهي از وجوه كار خود را توجيه بكند، يا خودش را از نظر رواني سبك بكند. ولي «وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ الْحُسْنَي جزاءً» ﴿فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَي﴾ يعني عاقبت حُسنا براي اوست. مستحضريد كه در قرآن كريم می فرمایند: افراد عادي وارد بهشت مي‌شوند، اما دربارهٴ شهدا يا صدّيقين، صالحین، علماء و ربّانيّون می فرماید: «له الجنّة» یعنی بهشت در اختيار آنهاست. پس اگر بهشت در اختيار كسي باشد او حقّ شفاعت هم دارد. اين تعبير «يدخل الجنّة» با «له الجنّة» فرق دارد. اين ها هم از همان قبيل‌اند، اگر كسي مؤمن باشد و عمل صالح داشته باشد، برای او عاقبت حُسناست كه اين بالاتر از آن بهشت است.[11] و سنقول له من امرنا يسرا: به زودي به او از امر خود سخني مي‏گوييم آسان، يعني به او تكليفي مي‏كنيم آسان كه بر او گران نيايد.[12]

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿٨٩ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَىٰ قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا ﴿٩٠

سپس وسيله‌اى ديگر را پى گرفت (89) تا آن‌گاه كه به طلوع گاه خورشيد رسيد، آن را ديد بر قومى طلوع مى‌كند كه براى آنها در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم (90)

فرمود: وقتی سفرِ غربي‌شان تمام شد، ما كه همهٴ وسايل را براي او فراهم كرديم، او از آن وسايل كمك گرفته به طرف شرق مسافرت كرده، ذوالقرنین اسباب عادي را در اختيار داشت، بر خلاف جريان سليمان(ع) كه فرمود: ﴿فَسَخَّرْنَا لهُ الرِّيحَ، ص/36﴾ است. تا اين كه به طرف شرق رسيدند ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ﴾ مَطلَع يعني زمانِ طلوع، اما مطلِع يعني مكانِ طلوع، قسمتي كه آفتاب طلوع مي‌كند. ﴿وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَي قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ فرمود: در آنجا يك افراد ساده‌اي زندگي مي‌كردند كه از امكانات اوليه محروم بودند. اين ها هيچ پوششي در برابر آفتاب نداشتند، آفتاب مستقيماً بر اين ها مي‌تابيد، نه حجاب طبيعي داشتند، مثلاً پشت كوه باشند و مانند آن، نه حجاب مصنوعي و بِنا و معماري و مهندسي داشتند كه در خانه‌ها زندگي بكنند، نه حجاب و پوشش لباسي داشتند كه از تابش مستقيم آفتاب مصون باشند، شبيه حيوانات زندگي مي‌كردند كه ﴿لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً﴾ اين گروه فرهنگي نداشتند جز حمله و غارت، و زندگي شان زندگي جنگلي بود.[13] و اگر لباس و بنا را به خدا نسبت داد و فرموده: ما براي آنان وسيله پوششي از آن قرار نداديم اشاره است به اين كه مردم مذكور هنوز به اين حد از تمدن نرسيده بودند كه بفهمند خانه و لباسي هم لازم است و هنوز علم ساختمان كردن و خيمه زدن و لباس بافتن و دوختن را نداشتند.[14]

كَذَٰلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا ﴿٩١﴾

اين گونه بود و ما به آنچه نزد وى بود احاطه داشتيم (91)

﴿كَذلِكَ﴾ يعني اين‌چنين كه ﴿وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً﴾ او رفت و ديد و باخبر شد، ما هميشه باخبر بوديم كه آنجا چه خبر است، بر شرقِ دور ما احاطهٴ علمي داشتيم، او رفته از نزديك ديده كه آنجا چه مردمي زندگي مي‌كنند ﴿وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً﴾ یعنی ما بكلّ شيء خبير بوديم.[15]

 ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿٩٢ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا ﴿٩٣

باز وسيله‌اى را پى گرفت (92) تا وقتى كه به ميان دو سدّ (دو كوه) رسيد، در كنار آن قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمى‌فهميدند (93)

از آن منطقه ايشان راه را ادامه داد و به شرق دور رفت در اين قسمت كه فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ﴾ معلوم مي‌‌شود قبلاً براي نجات از آن قوم وحشي و مهاجم دوتا سد ساخته شده بود، يك سد براي نجات از يأجوج، يك سد براي نجات از مأجوج، بين اين دو سد درّه‌ و شكافي بود، که از آنجا مي‌آمدند حمله و غارتگري می کردند. با كشاورزي كه آشنا نبودند، تغذيه‌شان از همين راه غارتگري بود و مزاحم مردم اين طرف منطقه بودند. ذوالقرنین آن طرف اين سدّين مردمی را دیدند که هيچ چيزي نمي‌فهميدند، نه زبان شان با زبان مردم خاورميانه يا مشرق‌زمين هماهنگ بود نه فرهنگ شان، نه آداب شان، نه سُنن شان، اهل فهم و فرهنگ نبودند كارشان هم غارتگري بود. نکته: پس ذوالقرنین اهل مغرب و مشرق هم نبود، چون ظاهر قرآن اين است كه اين سفري به طرف مغرب سپس به طرف مشرق كرده، اين براي خاورميانه است. مطلب بعدي آن است كه سفر مغربش را به همين مغربِ نزديك ختم كرده، مغرب دور كه شمال اقيانوس آرام است به آنجا نرسيد، ولي دربارهٴ سفر مشرقش دو سفر را ذكر فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَي قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً ٭ كَذلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً ٭ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً﴾ يك مشرقِ نزديك و يك مشرق دور را هم او طي كرده، یعنی در قسمت شرق خاوردور دوتا سفر داشت ولي در باختر يك سفر داشت.[16]

قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَىٰ أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا ﴿٩٤

گفتند: اى ذو القرنين! يأجوج و مأجوج سخت در زمين فساد مى‌كنند، آيا ممكن است براى تو هزينه‌اى قرار دهيم تا ميان ما و آنها سدّى بسازى (94)

ذوالقرنین معروف بود، يا آنجا كه رفت معروف شد، بالأخره به هر وسيله‌اي بود مي‌دانستند كه اين شخص به نام ذو‌القرنين است، و احتمالا مترجمی  بود که این ها با هم صحبت کردند. مردم اين طرف سد گفتند: ذو‌القرنين! آن طرف سد يأجوج و مأجوج هستند، غارتگرند و ما از دست شان در امان نيستيم، كه مي‌گويند: این ها قوم تَتار و مغول هستند. اين ها بخش هاي وسيع اين خاورميانه را بر اساس همان غارتگري كه داشتند از بين بردند، يعني خلفاي بني‌العباس را اين ها ارباً اربا كردند، و بساط حكومت شان را برچيدند و كسي هم به دادِ اين ها نرسيد، در اثر بي‌عرضگي بني‌العباس و طغيان‌گري این قوم مغول خاورميانه را بالأخره به خاك و خون كشيدند كم جنايتي نكردند. مرحوم خواجه طوسي (رضوان الله عليه) چه جلال و عظمتي داشت كه توانست اين باغ وحش را به صورت بوستان در بياورد. خواست این ها را آدم كند و با اين طرز تفكّر رصدخانه‌اي در مراغه درست كرد. مردم اين طرف سد آدم های بافرهنگي بودند، از ظلم يأجوج و مأجوج به سطوح آمدند به ذو‌القرنين گفتند: يأجوج و مأجوج سخت در زمين فساد مى‌كنند، آيا ممكن است براى تو هزينه‌اى قرار دهيم تا ميان ما و آنها سدّى بسازى؟ یعنی ما هزينه‌اش را مي‌دهيم ولي آن معماري و آن مهندسي و آن امكانات را نداريم كه شكاف اين دو سد را بپوشانيم. خداي سبحان هم كه قبلاً فرمود: ما او را متمكّن در زمين كرديم امكانات فراواني هم به او داديم. اين ها كه پيشنهاد دادند به ذو‌القرنين كه ما هزينه را تأمين مي‌كنيم اُجرت هم تأمين مي‌كنيم شما سد بسازيد. ذوالقرنین پاسخ داد…[17]

قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا ﴿٩٥

گفت: تمكّنى كه پروردگارم به من داده بهتر است پس مرا به نيروى خويش كمك دهيد تا ميان شما و آنها سدّ [محكمى‌] بسازم (95)

ذو‌القرنين فرمود: پروردگارم امكاناتی را که به من داده بهتر است منتها نيروي كمكي، كارگر و ابزار كار را بياوريد ما كه نمي‌توانيم از نقاط مختلف اين سرزمين آهن، بُراده‌هاي آهن، قير و سرب بياوريم، شما اين وسايل و نيروي کار را بدهيد بقيه را ما تأمين مي‌كنيم. ﴿أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً﴾ رَدْم همان سد است، گفت: من كاري مي‌كنم كه اين شكاف بسته شود، بين شما كه اين طرفيد و آنها كه آن طرف سد هستند، رَدْمي، سدّي باشد كه آنها نه بتوانند از بالاي سد بيايند نه بتوانند اين سد را سوراخ بكنند. پس مي‌شود سه‌تا سد دوتا سدّ طبيعي سدّي هم ما مي‌سازيم. اين سد آن ديوار چين نمي‌تواند باشد براي اين كه ديوار چين بر اساس همان مصالح ساختماني آجر و امثال آجر است، اما اين سد يك سدّ فلزّي است. آهن است و برادهٴ آهن و سرب و نفّاخي كردن و دَميدن اين كورهٴ آهنگري هست و آب كردن اين سرب ها و يك ديوار فلزّي. مطلب ديگر اين كه آنها از ذو‌القرنين سد خواستند، ذو‌القرنين گفت: من به شما رَدْم مي‌دهم، شما سدّ سنگي و آجري و سيماني مي‌خواستيد من سدّ فلزّي به شما مي‌دهم اين ردْم محکم تر از آن سد است.[18]

آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا سَاوَىٰ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا ﴿٩٦ فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا ﴿٩٧

پاره‌هاى آهن براى من بياوريد. تا آن‌گاه كه ميان دو كوه را [انباشت و] برابر نمود، گفت: [در آن‌] بدميد. تا آن وقت كه آن را سرخ و گداخته كرد، گفت: حالا مس مذاب برايم بياوريد تا روى آن بريزم (96) پس نتوانستند از آن سدّ بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ كنند (97)

ذو‌القرنين دستور داد موادّ اوليه را كه بُريده‌هاي آهن بود فراهم كردند، سه كار را با اين مواد خام انجام داد، يكي اين كه عرضِ اين دو سد را پُر كردند، يكي اين كه طول اين دو سد را پُر كردند كه نه شكافي در عرض باشد، و نه شكافي در طول، که آنها نتوانند بالا بيايند، وقتي دو ضلع اين دو سد پُر شد عرضاً و طولاً، از آهن و بُريده‌هاي آهن، دستور داد آتشي فراهم بشود و كورهٴ آهنگري راه‌اندازي بشود و نفّاخي بشود. قبلا در کوره ها با وسیله ای نظیر بادبزن می دمیدند و آتش را مشتعل تر و گسترده‌تر مي‌كردند، وقتي آتش مشتعل شد كلّ اين بُريده‌هاي آهن يك تكّه آتش شده، سپس آن مسِ آب‌شده يا سرب آب‌شده را ريختند، ريختن آن موادّ گداخته روي اين آهنِ داغ‌شده، وقتي سرد بشود يك دفعه يك سدّ طولاني عريضِ طويلِ عميق مي‌شود. وقتی اين سد مستحكم ساخته شد آنها فهميدند كه يأجوج و مأجوج هيچ راهي براي نفوذ ندارند و نمي‌توانند بالا بيايند، چون صاف و لیز بود، ﴿وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً﴾ از نظر قطر هم قوي بود اينها نمي‌توانستند آن را سوراخ كنند تونل بزنند. نه تونل‌پذير است نه دستگيره دارد نه راه ديگر. سرب مذاب را به این دليل ﴿قِطْراً﴾ گفتند چون که قطره قطره مي‌ريزد.[19]

قَالَ هَـٰذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا ﴿٩٨

گفت: اين [سدّسازى‌] رحمتى از جانب پروردگار من است، ولى چون وعده‌ى پروردگارم فرا رسد آن را در هم كوبد، و وعده‌ى پروردگار من حق است (98)

البته اين كار را وقتي ذو‌القرنين انجام داد گفتک ﴿قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي﴾ مردان الهي هر كاري كه نصيب آنها مي‌شود اين را به رحمت الهي استناد مي‌دهند. بالأخره اين سد مانند سدهاي ديگر، اين بخش از زمين مانند ساير بخش هايي از زمين روزي بساطش برچيده مي‌شود. ذو‌القرنين گفت: وقتي آ ن روز دستور الهي و پيمان الهی برسد، اين سدّي كه يأجوج و مأجوج نمي‌تواند از او بگذرند، خداي سبحان اين را هم مثل پودر نرم مي‌كند. و وعدهٴ الهي هم حق است، اين كار را اگر بخواهد مي‌كند و يقيناً خواهد كرد، يعني قيامت خواهد آمد. از اين به بعد را ذات اقدس الهي به عهده مي‌گيرد. مي‌فرمايد: اگر آن وَعد آمد ما اين سد را مثل پودر نرم مي‌كنيم.[20] و مقصود از وعده يا وعده‏اي است كه خداي تعالي در خصوص آن سد داده بوده كه به زودي يعني در نزديكي‏هاي قيامت آن را خرد مي‏كند، در اين صورت وعده مزبور پيشگويي خدا بوده كه ذو القرنين آن را خبر داده. و يا همان وعده‏اي است كه خداي تعالي در باره قيام قيامت داده، و فرموده : كوه ها همه در هم كوبيده گشته دنيا خراب مي‏شود.[21]

 وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا ﴿٩٩

و در آن روز آنها را چنان رها كنيم كه در يكديگر موج زنند، و همين كه در صور دميده شد آنها را چنان كه بايد جمع مى‌كنيم (99)

در طليعهٴ معاد نفخ اول که پيدا مي‌شود، همه می میرند. در نفخ دوم ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ﴾ که فرمود: ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ٭لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ، واقعه/50 و 51﴾ آن روز همه زنده می شوند، وقتي اين ها را خواستند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ، اسراء/71﴾ با فشار از اين قبرها سر بر مي‌دارند، مثل ملخ پَركشان حركت مي‌كنند، بشر مثل درياي سونامي‌زده موجي ايجاد مي‌کنند، از هول و وحشت پراكنده مي‌شوند، نه مي‌دانند كجا بروند و نه مي‌شناسند به چه كسي پناهنده بشوند، البته يك عده در امان‌اند. لذا فرمود: «يموج بعضهم في بعض» در عين حال كه جمع‌اند، جميعشان حاضرند اما همه‌شان تنها هستند ﴿وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً، مریم/95﴾.[22]

وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا ﴿١٠٠ الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا ﴿١٠١

و آن روز جهنم را چنان كه بايد بر كافران عرضه مى‌كنيم (100) همان كسانى كه چشمان شان از ياد من در پرده بود و توانايى شنيدن نداشتند (101)

﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً، غافر/46﴾ اين ها را بر جهنم عرضه مي‌كنند یعنی اين ها را مي‌برند نزديك جهنم، در حدّي كه جهنم را ببينند، مانند آل فرعون كه دربارهٴ برزخ شان می فرماید: ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا﴾ اما در جريان قيامت مي‌فرمايد: ﴿وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾ جهنم را به اين ها نشان مي‌دهيم. همين معنا كه در دنيا افراد تبهكار اين همه صداهاي پاك هست نمي‌شنوند و به دنبال صداهاي آلوده مي‌روند، از طرفي در دنیا راه هاي ناهنجار هست، دعوت هاي فراواني از تبهكاران هست، اما مردان الهي به آنها گوش نمي‌دهند و فقط گوش شان به طرف انبيا و اولياست، در قيامت همين معنا ظهور مي‌كند. چگونه غرّش جهنم كه تا پانصد فرسخ يا تا هزار كيلومتر مي‌رود مردان بهشت آن را نمی شنوند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَف انبیا/102﴾، یا بهشتي كه بويش تا پانصد فرسخ مي‌رود، عاقّ والدين اين بو را استشمام نمي‌كنند؟ بنابراين ما در دنيا يك حواسّ مشتركي داريم يعني چشم وگوش ما مشترك است، اين صداها را مي‌شنويم مناظر را می بینیم ولي همين صداها و همين مناظري كه ما داريم يك نگاه ديگري هم لازم است، اگر آن نگاه ديگر را داشتيم در قيامت چيزي را ما مي‌بينيم كه ديگري نمي‌بيند، چيزي را ما مي‌شنويم  كه ديگري نمي‌شنود. اين كه در آيهٴ 101 اين سور‌ه فرمود يك عده چشم و گوششان بسته است همين است ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ چشم شان نام مرا نمي‌بيند یعنی نام و ياد الهي گذشته از اين كه شنيدني است ديدني هم هست. قرآن كريم فرمود: ﴿لَهُمْ آذَانٌ﴾ اما اهل سمع نيستند، ﴿لَهُمْ أَعْيُنٌ، اعراف/179﴾ ولي اهل بصر نيستند، كفار گوش دارند اما شنوا نیست، چشم دارند اما فقط باهاش نگاه می کنند. بصر آن است كه يك موادّ خوبي را به عقل ارائه كند تا عقل دربارهٴ اين ها تصميم بگيرد. سميع آن است كه حرف هاي خوب را بشنود و تحويل عاقله بدهد تا عاقله ارزيابي كند. فرمود: تو را نگاه مي‌كنند ولي نمي‌بينند آن كسي كه بين پيغمبر و غير پيغمبر فرق نگذارد كه اين چه كسي است؟ چه چيزي آورده و تشخيص ندهد كه اين چه مي‌گويد آن چه مي‌گويد اين داراي سمع و بصر نيست، داراي نظر و اُذن است. سمع و بصر در اين است كه انسان دربارهٴ نظم عالِمانه و حكيمانهٴ ليل و نهار فكر كند، اگر نكرد ديگر سميع و بصير نيست. يك وقت است انسان مسلمان است موحّد است و گاهي غفلت مي‌كند در آن حين غفلت بصير و سميع نيست. دربارهٴ اين گروه تعبير به فعل ماضي «كان» مي‌كند كه نشانهٴ استمرار و مداومت و مَلكه است، هم دربارهٴ از دست دادن بصر تعبير به «كان» كرد فرمود: ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾ و هم دربارهٴ از دست دادن نيروي سمع تعبير به «كان» كرد فرمود: ﴿وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً﴾ [23]

أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا ﴿١٠٢

آيا كسانى كه كافر شدند پنداشته‌اند كه مى‌توانند به جاى من بندگانم را سرپرست بگيرند؟ ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده‌ايم (102)

فرمود: شما اين بت ها را براي چه مي‌پرستيد؟ براي اين كه به شما نفعی برسانند یا از شما ضرری را دور کنند؟ از اين ها كاري ساخته نيست. ما جهنم را براي كفار آماده کرده ایم، نه از بت ها كاري ساخته است نه از بت‌پرستي، بت‌پرستي سراب است، خواه آن معبودشان فرشته باشد يا غير فرشته؟ چون از غير فرشته كه كاري ساخته نيست، فرشته و امثال فرشته هم كه از كار اين ها بيزارند. “نُزُل” آن چيزي است كه وقتي مهمان وارد شد قبل از آن پذيرايي هاي اصلی، يك پذيرايي موقّت مثل شربت و شیرینی دارند. فرمود: اين ها همين كه مُردند جهنم را نُزل اينها قرار مي‌دهيم.[24] آيات مورد بحث بلكه تمامي آيات سوره در اين سياق است كه بفهماند كفار به زينت زندگي دنيا مفتون گشته، امر بر ايشان مشتبه شده است و به ظاهر اسباب اطمينان كردند، و در نتيجه غير خداي را اولياي خود گرفتند و پنداشتند كه ولايت اين آلهه كافي و نافع براي آنان است و دافع ضرر از آنها است. و حال آن كه آنچه بعد از نفخ صور و جمع شدن خلايق خواهند ديد مناقض پندار ايشان است، پس آيه شريفه مورد بحث نيز همين پندار را تخطئه مي‏كند.[25]

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ﴿١٠٣ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿١٠٤﴾

بگو: آيا شما را از آنها كه در كردار زيانكارترند آگاه سازيم (103) كسانى هستند كه سعي شان در زندگى دنيا هدر رفته و با اين حال مى‌پندارند كه كار نيك انجام مى‌دهند (104)

خسران و خسارت در كسب و كارهايي صورت مي‏گيرد كه به منظور استفاده و سود انجام مي‏شود و وقتي خسران تحقق مي‏يابد كه كاسب از سعي و كوشش خود به غرضي كه داشته، نرسد، بلكه نتيجه عمل اين شود كه مثلا چيزي از سرمايه هم از بين برود، و يا حداقل منفعتي عايد نگردد در نتيجه سعيش بي‏نتيجه شود. و اين همان است كه آيه شريفه آن را ضلال سعي خوانده، گویا راه استفاده گم شده، و راهي كه پيموده به خلاف آن هدفي كه داشته است منتهي گرديده.[26] عده‌اي هستند كه همهٴ كارهاي شان پوچ است، ﴿بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا﴾  وقتي كار صبغهٴ (رنگ) عقلي و ديني نداشته باشد، همهٴ اين كار پوچ در مي‌آيد. نه تنها در آخرت پوچ است در دنيا هم پوچ است، یعنی نه در دنيا نتيجه مي‌دهد نه در آخرت، چون سعي‌شان در دنيا گُم شده، كسي كه غير حق را مي‌پرستد، وقتي حق ظهور كرد اين به دنبال چه چيزي مي‌رود؟ اگر كسي در تاريكي به دنبال گوهر و غيرگوهر مي‌گردد، دفعتاً آفتاب طلوع كرده ديد که جز يك مُشت سنگ‌ريزه چیزی در دستش نیست، چه حالی دارد؟ ﴿حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً، نور/39﴾ حالا اگر كسي سراب را آب پنداشت و حرف راهنمايان را گوش نداد ﴿ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ يعني آن تلاش هايي كه در دنيا كردند الآن مي‌بينند خبري نيست ﴿وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ،نمل/5﴾ هستند چيزي هم در آخرت گيرشان نمي‌آيد. خدای سبحان فرمود: به مردم بگو: مي‌خواهيد من به شما خبر مهم بدهم كه چه كسي از همه خسرانش بيشتر است؟ آن كسي كه حرف حق را نمي‌شنود، خودپسند است، كار باطل انجام مي‌دهد، خيال مي‌كند دارد كار خوب انجام مي‌دهد، چنین کسی تلاش و كوشش‌اش هم در دنيا بي‌اثر است، هم در آخرت، چون اين گروه ﴿يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ خيال مي‌كنند متمدّن‌اند، راه حق مي‌روند، و آدم هاي متشخّص‌اند. چون اين خيال را دارند از ديگران زیانکارترند. يك وقت است كسي بيراهه مي‌رود ولي خيال نمي‌كند كه اين كار، كار خوبي است مي‌گويد من ديگر حالا مبتلا هستم. اما کسی كارِ بد مي‌كند و خيال مي‌كند كار خوبي است، لذا از ديگران زیانکارتر است. اين ها در اثر همان خودخواهي منكر مبدأ و معادند، وقتي آغاز و انجام را منكر باشند، صراط مستقیم که همان دین است را هم منکرند. اين صراط مستقيمي كه ما معتقديم، مِن الله و الي الله است، ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ، بقره/156﴾. اما احسان به معناي عمل صالح دوتا مصداق دارد، يكي اين كه مثلاً كسي نماز مي‌خواند، روزه مي‌گيرد، آدم منزّهي است چشم و گوش‌اش پاك است، صادق است، اين احسان است، يعني كار حَسَن مي‌كند. اما يك وقت نسبت به ديگري جود و بخشش و صفا و وفا دارد، اين هم احسان است، يعني نسبت به غير عملِ صالح انجام مي‌دهد. بنابراين احسان به معناي عمل صالح هر دو قسم را مي‌گيرد، اما منظور از ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾ ناظر به آن عمل صالح شخص است، يعني اين ها خيال مي‌كنند كارِ خير مي‌كنند.[27]

أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا ﴿١٠٥

آنان كسانى‌اند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند، در نتيجه اعمال شان تباه گرديد و روز قيامت براى آنها ميزانى برپا نمى‌كنيم (105)

کفار از نظر مبدأ آيات الهي را نديدند، از نظر معاد منكر لقاءالله بودند، مبدأ و معاد كه براي اين ها افسانه است، بين مبدأ و معاد كه صراط است هم افسانه خواهد بود، وقتي راه افسانه شد راهنما هم  ـ معاذ الله ـ افسانه مي‌شود، لذا اين ها رُسل را به استهزا گرفتند، چرا رسل را؟ چون رسل مي‌گويند: از اين مبدأ تا آن منتها راه است و ما راهنماييم. فرمود: اين ها كساني‌اند كه ﴿فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً ﴾.[28] وجه اين كه چرا اعمال شان حبط (بي اجر) مي‏گردد اين است كه آنها هيچ عملي را براي رضاي خدا انجام نمي‏دهند، و ثواب دار آخرت را نمي‏جويند و سعادت حيات آخرت را نمي‏طلبند و محرك شان در هيچ عملي ياد روز قيامت و حساب نيست. و اين كه فرمود: (فلا نقيم لهم يوم القيامة و زنا) نتیجه ای است بر حبط اعمال، زيرا سنجش و وزن در روز قيامت به سنگيني حسنات است، به دليل اين كه مي‏فرمايد: (و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم). و نيز به دليل اين كه با حبط عمل ديگر سنگيني باقي نمي‏ماند و در نتيجه ديگر وزني معنا ندارد.[29]

ذَٰلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا ﴿١٠٦

اين است سزايشان كه همان جهنم است، چرا كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به ريشخند گرفتند (106)

كلمه “ذلك” اشاره به همان صفتی است كه از اوصاف آنان ذكر كرد، يعني حال و وضع ايشان بدين‏سان است كه ما گفتيم. و جمله جزاؤهم جهنم كلامي است نو و تازه كه از عاقبت امر ايشان خبر مي‏دهد.[30] پس اين ها سزای شان جهنم است چون آيات الهي را به استهزا مي‌گيرند خيال مي‌كنند مرگ پوسيدن است، نه از پوست به در آمدن و بعد از مرگ هم خبري نيست. وقتي هم گفتي ما فيزيك و شيمي و علوم اسلامي داريم اين هم به استهزا مي‌گيرند، براي اين كه نمي‌دانند آنچه در جهان است سنّت خداست، كلمات خداست، كتاب خداست.[31]

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا ﴿١٠٧ خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا ﴿١٠٨

بى‌گمان كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردند باغ‌هاى فردوس جاى پذيرايى آنهاست (107) در آن جاودانه باشند و از آن جا انتقال نطلبند (108)

بهشت براي مومنین نُزُل است، وقتی مهماني می آید، بالأخره يك لیوان شربتي، آبي، ميوه‌اي، قبل از غذای اصلی براي او حاضر مي‌كنند، آن را  نُزل مي‌گويند. تقسيم انسان به مؤمن و كافر و رسيدن به بهشت و جهنم، به این است كه اگر كسي زينت حيات دنيا را با زينت انسان خلط نكرد، و امر بر او مشتبه نشد، اين اهل بهشت است و بهشت برای او نُزل است. و اگر كسي زينت حيات دنيا را زينت انسان تلقّي كرد و به آن سَمت رفت، گرفتار جهنم مي‌شود و جهنم براي او نُزل و پیش پذیرایی است. اگر پيش‌پذيرايي مهمانِ كافر جهنم است، و پيش‌پذيرايي مهمان مؤمن بهشت است، اصل ‌پذيرايي‌اش چيست؟ فرمود: چيزهايي در قيامت هست كه به خيال كسي نمي‌آيد، اين جنّاتي كه ما وصف كرديم حور و قصور و غِلمان دارد، ﴿تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ، آل عمران/15﴾ است اينها تازه نُزل است اما ﴿لَدَيْنَا مَزِيدٌ، ق/35﴾  چيزهايي است كه اصلاً به فكر كسي نمي‌آيد ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ، سجده/17﴾ هيچ كس نمي‌داند آنجا چه خبر است و چون شبيه اش در دنيا نيست، ما چه تعريف بكنيم؟! قرآن كريم براي عذاب يك عامل قائل است و آن معصيت است. اما نعمت ويژهٴ بهشت دو عامل لازم دارد يكي ايمان، يكي عمل صالح، صِرف ايمان كافي نيست كه انسان وارد بهشت بشود، لذا غالباً وقتي جريان وعدهٴ بهشت مطرح است ايمان و عمل صالح مطرح است. اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ ما اين پيش‌پذيرايي را آماده كرديم، اينها وقتي از راه رسيدند، لحظات موت سخت است، جريان برزخ سخت است، ورود در ساهرهٴ قيامت سخت است، اين عقبه‌هاي سخت را كه پشت سر گذاشتند وارد مي‌شوند به ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ﴾ كه اين ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ﴾ تازه براي آنها نُزُل است، اما بالاتر از ﴿خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا﴾ بالاتر از اين ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ﴾ مطالبي است كه البته دربارهٴ نماز شب‌خوانها و مانند آن است كه ﴿تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ٭ فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ، سجده/17﴾ هيچ كس نمي‌داند ما چشم‌روشنايي كه براي اينها در قيامت ذخيره كرديم چيست؟[32]

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا ﴿١٠٩

بگو: اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركّب مى‌گشت، بى‌شك دريا تمام مى‌شد پيش از آن كه كلمات پروردگارم تمام شود، هر چند درياى ديگرى نيز كمك بياوريم (109)

منظور از كلمه و كلمات در اين آيه نه در مقابل كلام است نه در مقابل فعل، چون قرآن كريم گاهي كلمه را بر جمله و مطلب القا مي‌كند، ﴿تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ، انعام/115﴾ كلمهٴ خدا يعني اين مطلب الهي، گاهي كلمه را بر عين خارجي اطلاق مي‌كند، مثل اين كه دربارهٴ عيساي مسيح مثلاً گفته شد او كلمة الله است، و گاهي كلمه به معناي فعل است كه حضرت امير(ع) در نهج‌البلاغه خطبه 186فرمود: ­«إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» حرف خدا كار خداست، نه اين كه خدا ـ معاذ الله ـ دهان و زباني داشته باشد با اين زبان حرف بزند، «إنّما قوله فعله» فعلِ خدا حرف خداست، چرا حالا فعل خدا را كلمة الله گفتند؟ براي اين كه كلمه يك امر مشهود است كه ما را راهنمايي مي‌كند به آنچه در ضمير متكلّم است و براي ما غايب است، آنچه را كه او تلفّظ كرده براي ما حاضر است. لذا سراسر عالَم مي‌شود كلمات الله، چون آيات الهي‌اند، آن غيبِ محض را به ما نشان مي‌دهند، آن علوم غيبيه، قدرت غيبيه، عنايت غيبيه، جود غيبيه الهي را به ما نشان مي‌دهند، پس سنّت و سيره و افعال الهي، كلمة الله است، و كلمات الهي هم تمام‌شدني نيستند، لذا قهراً علوم  نامتناهي مي‌شود، اگر دريا مركب بشود بخواهد كلمات الهي را يادداشت كند، اين دريا تمام مي‌شود ولي كلمات الهي همچنان ادامه دارد، حالا اگر درياي ديگري مانند درياي تمام‌شده او هم مركب بشود به مدد اين بيايد او هم تمام مي‌شود ولي كلمات الهي همچنان ادامه دارد. پس علوم الهي، یعنی علومي كه در جهان هست نامتناهي است و خدای سبحان انسان را به چنين سفرهٴ نامحدودي دعوت كرده است. اين آيه جزء غرر آيات قرآن كريم است، نه تنها در سورهٴ مباركهٴ «كهف» بلكه در ساير سُوَر نشانهٴ نامتناهي بودن فيض خداست. این كه فرمود: ﴿لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾ جاي هر گونه حسد و امثال ذلك را تنگ مي‌كند، اگر به ما گفتند اين دعاها را بعد از نماز بخوانيد، یا در قنوت بخوانيد «يا مَن لا يَشغله شأنٌ عن شأن» يا «يا مَن لا يَشغله شيء عن شيء» یا «يا مَن يَكفي مِن كلّ شيء و لا يَكفي» همهٴ دعاها كه مربوط به طلب مغفرت در عالَم قيامت نيست، طرز زندگي را هم به ما نشان دادند، وقتي خدا چيزي را به ديگري داد به ما هم مي‌تواند بدهد، به شرطي كه از او بخواهيم. بنابراين: اين كه فرمود: كلمات الهي نامتناهي است، نخواسته که خودنمايي كند، فرمود كَرَمش نامتناهي است، نعمتش بي‌پايان است، اين تشويق به خواندن است.[33]

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَـٰهُكُمْ إِلَـٰهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ﴿١١٠﴾

بگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم كه به من وحى مى‌شود كه خداى شما خدايى يگانه است. پس هر كس به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد (110)

فرمود: به اين ها بگو شما اگر دربارهٴ شخصِ من حرف مي‌زنيد من دو چهره و دو حيثيت دارم، يكي اين كه بشر عادي‌ام مثل شما، يكي اين كه بر من وحي نازل مي‌شود، نبيّ‌ و رسول هستم و با فرشته‌ها ارتباط دارم، تا از طرف خدا وحي نيايد از من كاري ساخته نيست، این که  شما توقّع داشته باشيد من از آن جهت كه بشر هستم، علم غيب داشته باشم و معجزه بياورم و از گذشته و آينده خبر بدهم، اين‌چنين نيست. اما از آن جهت كه نبيّ‌ و رسول هستم و وحي مي‌گيرم، خداي سبحان هر چه مصلحت بداند دربارهٴ گذشته و حال و آينده به من خبر مي‌دهد، من هم به شما خبر مي‌دهم، چه اين كه جريان اصحاب كهف، ذو‌القرنين، و جريان روح از همين قبيل بود. فرمود: حرفي كه من مي‌زنم همين توحيد و نبوّت و معاد است. خدا هست و يكي است و اسماي حُسنا براي اوست و مدير و مدبّر كل است، از غير خدا هيچ ساخته نيست، مگر اين كه خود خدا آنها را وسيله قرار بدهد. نماز، روزه، ولايت اهل بيت(عليهم السلام)، اقرار و توبه را وسيله قرار داد. ﴿يُوحَي إِلَي‏ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ اين إِله ها را كنار بگذاريد، آنها دروغين‌ و اسم های بي‌مسمّا هستند. سپس مسئلهٴ معاد را اينجا ذكر مي‌كند ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً﴾ عملِ صالح براي عامل صالح است، عملي را قرآن صالح مي‌داند كه مطابق با شريعت باشد. اگر از قرآن سؤال كنيم  كدام كار خوب است؟ مي‌گويد كاري كه پيغمبر اسلام از طرف خدا آورده، حالا اگر كسي معتقد نباشد، مدرسه یا درمانگاهی بسازد، اين عمل صالح نيست، اين حُسن فعلي بايد با آن حُسن فاعلي همراه بشود، يعني 1) مؤمن باشد، 2) اين كارِ خير را انجام بدهد. اما از اين جهت كه حُسن فعلي دارد، چون حُسن فاعلي ندارد، ذات اقدس الهي بهرهٴ دنيايي او را مي‌دهد بركات و خیراتی به او در دنیا مي‌دهد اما در آخرت برای او بهره ای ندارد، فرمود: ﴿وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ شرك نورزد، یعنی اهل سُمعه و ريا نباشد. سُمعه آن است كه انسان كاري را مي‌كند كه ديگران بشنوند، ريا آن است كه كاري را انجام مي‌دهد که ديگران ببينند. فرمود: اين كار را نكنند هر دو شرك است، اين ها سر از جهنم در مي‌آورند. بنابراين عناصر اصلي كه توحيد و نبوّت و معاد باشد حق است، راه رسيدن به آن دارالقرار كه ﴿جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً﴾ باشد عمل صالح است، و براي اين كه اين عمل صالح ما را به جنّات الفردوس برساند، بايد خالص باشد. لذا صلاحش را با ﴿فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً﴾ بيان كرده، خلوصش را كه منزّه بودن از سُمعه و رياست با ﴿وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾ بيان كرده.[34]

 – المیزان، ج 13، ص 587 – 586[1]

 www.portal.esra.ir 58 – 56 تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه    -[2]

 – همان، ج 58[3]

 – همان[4]

 – همان[5]

 – المیزان، ج 13، ص 591[6]

  www.portal.esra.ir 60 – 59   تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه  –  [7]

 – المیزان، ج 13، ص 593 – 592[8]

www.portal.esra.ir 68 – 63    تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه –  [9]

 www.portal.esra.ir  64 – 63     تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه  –  [10]

 – همان[11]

 – المیزان، ج 13، ص 614[12]

 www.portal.esra.ir  65     تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه  –  [13]

 – المیزان، ج 13، ص 615[14]

  www.portal.esra.ir  65     تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [15]

 – همان[16]

 – همان[17]

 – همان[18]

  www.portal.esra.ir  66   تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [19]

 – همان[20]

 – المیزان، ج 13، ص 620[21]

  www.portal.esra.ir  67 – 66    تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [22]

  www.portal.esra.ir  69 – 67     تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [23]

  www.portal.esra.ir  69     تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [24]

 – المیزان، ج 13، ص 623[25]

 – المیزان، ج 13، ص 670[26]

  www.portal.esra.ir  72 – 69     تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [27]

  www.portal.esra.ir 70     تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه – [28]

 – المیزان، ج 13، ص 672[29]

 – همان، ص 673[30]

   www.portal.esra.ir    70   – تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه [31]

 – همان[32]

   www.portal.esra.ir  72 – 70    تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه  -[33]

   www.portal.esra.ir 71      تفسیر سوره مبارکه کهف، آیت الله جوادی آملی، جلسه  -[34]