ترجمه و توضیح سوره الاحزاب 30 – 1

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی­ که رحمت عامّش ازآن همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.

یا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّـهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ ۗ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا ﴿١ وَاتَّبِعْ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا ﴿٢ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّـهِ وَكِيلًا ﴿٣

ای پیامبر! از خدا بترس و کافران و منافقان را اطاعت نکن، بی­ تردید خداوند دانای حکیم است. (1) و آنچه را که از جانب پروردگارت به تو وحی می­شود، پیروی کن. به یقین خداوند به آنچه می­کنید آگاه است. (2) و بر خدا توکل کن، و همین بس که خدا نگهبان تو است. (3)

بعد از جنگ احد ابوسفیان و سران کفر و شرک از پیامبر(ص) امان نامه گرفتند و وارد مدینه شدند، و به پیامبر (ص) عرض کردند: ای محمد! بیا و از بدگویی خدایان ما (بت ­هایشان) صرف نظر کن، تا ما هم از تو و یکتا پرستیت دست برداریم، این پیشنهاد پیامبر (ص) را ناراحت کرد، عمر برخاست و گفت: اجازه ده تا آنها را از دم شمشیر بگذرانم، که پیامبر (ص) اجازه ندادند و فرمودند: من به آنها امان دادم، اما دستور داد آنها را از مدینه بیرون کردند. مشرکان مکه و منافقان مدینه بارها کوشیدند که با طرح پیشنهاد­های سازش­کارانه پیامبرگرامی اسلام (ص) را از خط توحید منحرف سازند. این آیات  مجموعا چهار دستور مهم به پیامبر (ص) می­دهد: 1) در زمینه تقوا و پرهیزکاری است که حقیقت تقوا همان احساس مسؤولیت درونی  و زمینه ­ساز هر برنامه دیگری می­باشد. 2) نفی اطاعت کافران و منافقان است، و برای تأکید این موضوع می­فرماید: اگر فرمان ترک پیروی آنها را به تو می­دهد، روی علم و حکمت بی ­پایان اوست، زیرا می­داند در این تبعیت و سازش­کاری چه مصائب دردناک و مفاسد بی­ شماری نهفته است. 3) دستور مسأله بذر افشانی توحید و تبعیت از وحی الهی را مطرح می­کند، و این که خداوند به آن­چه انجام می­دهید آگاه است. و از آنجا که در ادامه این راه مشکلات فراوان است و تهدید و توطئه و کارشکنی بسیار زیاد، می­فرماید: 4) بر خدا توکل کن و از توطئه­ ها نترس و همین بس که خداوند ولی و حافظ و مدافع انسان باشد، اگر هزار دشمن قصد هلاکت تو را دارند، چون من دوست و یاور توأم از دشمنان باکی نداشته باش.[1]

 مَّا جَعَلَ اللَّـهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ ۚ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللَّائِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ ۚ وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ۚ ذَٰلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ ۖ وَاللَّـهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ ﴿٤

 خداوند برای هیچ مردی در درونش دو دل ننهاده است، و آن زنانتان را که ظهار می ­کنید، مادران شما نگردانیده، و پسر خواندگان­تان را پسر شما قرار نداده است، این گفتار شما با دهان است، ولی خدا حق را می­گوید، و او به سوی راه هدایتمی­کند. (4)

خدا برای هیچ کس دو قلب در درون وجودش نیافریده است. این عبارت کنایه از آنست که امکان ندارد که یک فرد دارای اعتقادات متناقض باشد، پس اگر گفتیم که اطاعت خدا را بکنید، برای این است که اطاعت خدا و اطاعت کفار با هم متناقض هستند و در یک قلب جا نمی­ گیرد، و چون انسان دو قلب هم ندارد، لذا در وجود او توحید و شرک با هم جمع نمی­شود، بنابراین شخصیت انسان یک شخصیت واحد و خط فکری او نیز واحد است و معشوق او هم واحد است. سپس می­فرماید: خدا هرگز همسران­تان را به صِرفِ این که بگویید: «پشت تو مانند پشت مادرم است» مادر شما قرار نمی­دهد، یعنی حرف شما از نظر شارع اسلام معتبر نیست. در جاهلیت یک نوع طلاق این بود که می­ گفتند پشت تو چون پشت مادرم است و این عمل را «ظهار» می­ نامیدند، امّا اسلام آن را لغو کرد. یک رسم جاهلی دیگر این بود که برای فرزند خوانده ­های خود همان احکام فرزند صلبی را اجرا می­کردند، امّا آیه می­فرماید: خدا فرزند خوانده ­­های شما را چنان قرار نداده که احکام فرزند حقیقی را در حق آنها اجرا کنید، و مثلا مانند فرزندان ارث ببرند. این که شما فرزند دیگران را به خود نسبت می­دهید، سخنی است که با دهان خود می­گویید و جز این اثری ندارد، یعنی یاوه است. قول خدا حق است، و اگر حکمی می­دهد مطابق مصلحت واقعی انسان است، و به راهی هدایت می­کند که سعادت واقعی در آنست، پس بهتر که سخن خود را رها کرده و از وحی پیروی کنید.[2]

ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّـهِ ۚ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ ۚوَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَـٰكِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ ۚ وَكَانَ اللَّـهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ﴿٥

آنها را به پدران­شان بخوانید که این نزد خدا منصفانه ­تر است، و اگر  پدران­شان  را نمی­ شناسید، پس برادران دینی و دوستان شمایند، و بر شما در آن چه اشتباه کرده ­اید گناهی نیست، ولی در آن چه دل­هایتان به عمد مرتکب می­شود، و خداوند آمرزنده و رحیم است. (5)

وقتی می­ خواهید پسر خوانده خود را معرفی کنید، یا صدا کنید، طوری صدا بزنید که مخصوص پدران­شان شوند، برای این که نسبت دادن به پدران­­شان، در نزد خدا عادلانه ­تر است و بگویید: ای پسر فلانی و نگویید پسرم. امّا اگر پدران پسر خواندگان خود را نشناسید، باز هم آنها را به غیر پدران­شان نسبت ندهید، بلکه آنان را برادر خطاب کنید، و یا به اعتبار ولایت دینی، آنها موالی شما هستند، یعنی دوست یا غلام آزاد شده. البته گناهی بر شما نیست در مواردی که اشتباهاً و یا از روی فراموشی ایشان را به غیر پدران­شان نسبت دهید، ولی در مواردی که دل­هایتان آگاه است، اگر این کار را بکنید، گناهکار هستید.[3] خدا گذشته ها را می­ بخشد و سهو و نسیان و خطا را مورد عفو قرار می­دهد.[4]

 النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ۖ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ۗ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّـهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفًا ۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا ﴿٦

پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان مقدم ­تر است و همسرانش مادران ایشانند. و خویشاوندان طبق کتاب خدا، از مؤمنان و مهاجران نسبت به یکدیگر اولویت و تقدم دارند، مگر آن که بخواهید به دوستان خود نیکی کنید، این حکم در کتاب نوشته شده است. (6)

آیه می­فرماید: پیامبر (ص) نسبت به مؤمنان از خود آنها اختیاردارتر است، یعنی هم در مسایل اجتماعی، و هم فردی و خصوصی، هم در مسایل مربوط به حکومت، و هم قضاوت و دعوت، از هر انسانی نسبت به خودش اولی است، و اراده و خواست او، مقدم بر اراده و خواست وی می­باشد. از این مسأله نباید تعجب کرد چرا که پیامبر (ص) معصوم است و نماینده خدا جز خیر و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمی­­گیرد، هرگز تابع هوی و هوس نیست، و هیچ گاه منافع خود را بر دیگران مقدم نمی­ شمرد. پس این سخن مفهومش این نیست که خداوند بندگانش را در بست تسلیم تمایلات یک فرد کرده باشد، بلکه با توجه به این که پیامبر (ص) دارای مقام عصمت است و به مصداق [هرچه می­گوید سخن خداست، و از ناحیه او است، (نجم/3-4)[، حتی از پدر هم مهربان­تر و دلسوزتر است، که البته مسؤولیت ­های سنگینی بر دوش پیامبر (ص) می­گذارد. سپس به یک حکم دیگر اشاره می­فرماید: همسران پیامبر (ص)، به منزله مادر برای همه مؤمنان محسوب­ می شوند، البته مادر معنوی و روحانی، و این پیوند معنوی، تنها تأثیرش مسأله حفظ احترام و حرمت ازدواج با زنان پیامبر بود. چنان که در آیات همین سوره، حکم صریح تحریم ازدواج با آنها بعد از رحلت پیامبر (ص) آمده است، وگرنه از نظر مسأله ارث و همچنین سایر محرمات نسبی و سببی، کمترین اثری ندارد، و نیز مسأله محرمیت و نگاه کردن به همسران پیامبر برای هیچ کس جز محارم آنها مجاز نبود. سومین حکم، مسأله اولویت خویشاوندان در مورد ارث نسبت به دیگران است، زیرا در آغاز اسلام که مسلمانان بر اثر هجرت پیوند خود را با بستگان­شان گسسته بودند، قانون ارث بر اساس هجرت و عقد اخوت تنظیم شد، یعنی مهاجرین از یکدیگر، و یا از انصار که با آنها عقد اخوت بسته بودند ارث می­بردند.، این یک حکم موقتی بود، که با وسعت یافتن اسلام ادامه این حکم ضرورتی نداشت، لذا آیه فوق نازل شد و اولویت خویشاوندان را نسبت به دیگران تثبیت کرد.[5] مگر این که انسان بخواهد برای دوست یا کسی که به آن علاقه دارد وصیت کند از یک سوم مالش به او بدهند، که این حکم، و وصیت کردن چیزی از مال، در لوح محفوظ یا در قرآن نوشته شده.[6]

وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ۖ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا ﴿٧ لِّيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ ۚ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا أَلِيمًا ﴿٨

و یاد کن هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و از تو و از نوح و از ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم، و از آنان پیمانی استوار گرفتیم. (7) تا راستگویان را از صدق­ شان سؤال کند، و برای کافران عذابی دردناک آماده کرده است. (8)

آیه مورد بحث هر چند بیان نکرده که آن عهد و میثاقی که از انبیا گرفته شده چیست، و تنها اشاره­ ای دارد به این که عهد نامبرده چیزیست که مربوط به پست نبوت است، لکن ممکن است با استفاده از این آیه: [چون خدا میثاق انبیا از ایشان بگرفت که وقتی که کتابی و حکمتی به شما دادم و رسولی دیگر آن را که نزد شما است تصدیق کرد باید به آن ایمان بیاورید و آن را یاری کنید، آن­گاه پرسید آیا اقرار کردید و تحمل این تکلیف را پذیرفتید؟ گفتند: آری اقرار داریم. (آل عمران/ 81)]، که آن میثاق عبارتست از وحدت کلمه در دین، و اختلاف نکردن در آن، همچنان که­ این آیه فرموده: [این است دین شما که دینی است واحد، و منم پروردگار شما پس مرا بپرستید. (انبیا/ 92)]. در آیه مورد بحث «نبیین» را به لفظ عام آورد، تا شامل همه شود، آن­گاه از بین همه آنان پنج نفر را با اسم ذکر کرده تا تعظیم و احترامی برای ایشان باشد، چون اولواالعزم و صاحب شریعت و دارای کتاب بودند، سپس چهار نفر از ایشان را به ترتیب عصرشان ذکر کرد، ولی رسول خدا (ص) را بر آنان مقدم داشت، تا برتری و شرافت و تقدم حضرت را نشان دهد. در پایان می­ فرماید: پیمان نامبرده بسیار غلیظ و محکم بود.[7]دو آیه مورد بحث از آیاتی است که از عالم ذر خبر می­دهند، گویا فرموده: ما از انبیا میثاقی غلیظ گرفتیم، مبنی بر این که بر دین واحد متفق الکلمه باشند، و همان را تبلیغ کنند، تا در نتیجه خدای تعالی از صادقان بخواهد که صدق باطنی خود را اظهار کنند، و در دو مرحله­ ی عمل و گفتار آن را نمایش دهند، و با تکلیف و هدایت خود از ایشان صدق در اعتقاد و عمل را مطالبه کنند، انبیا هم همین کار را کردند، و خداوند پاداشی برای آنان مقدر فرمود، و برای کافران عذابی دردناک آماده کرد.[8]

 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا ۚ وَكَانَ اللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا ﴿٩

ای کسانی­که ایمان آورده­ اید! نعمت خدا برخودتان را یاد کنید، آن­گاه که شما را لشکرهایی آمدند، پس بر سر آنان تند بادی و لشکرهایی که آنها را نمی ­دیدید فرستادیم، و خدا به آن­چه می­ کنید ناظر است. (9)

این آیه مؤمنین را یادآوری می­کند که در ایام جنگ خندق چه نعمت­هایی به ایشان ارزانی داشت، ایشان را یاری و شرّ لشگر مشرکین را از ایشان برگردانید، با این که لشگریانی مجهز، و از شعوب و قبایل گوناگون بودند، از قطفان، قریش، کنانه، یهودیان بنی قریظه، و بنی النضیر جمع کثیری آن لشگر را تشکیل داده بودند، و مسلمانان را از بالا و پایین احاطه کرده بودند، با این حال خدای تعالی باد را بر آنان مسلط کرد، و فرشتگانی را که شما ایشان را نمی­دیدید، فرستاد تا بیچاره­ شان کردند. و خدای سبحان به آن­چه شما می­کنید آگاه و بیناست.[9]  

إِذْ جَاءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّـهِ الظُّنُونَا ﴿١٠ هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا ﴿١١

یاد کنید آن­گاه که از بالا و پایین­ تان بر شما تاختند، و آن­گاه که چشم­ها خیره شد و جان­ها به گلوگاه رسید و به خدا گمان­های گوناگون می­بردید. (10) آن­جا بود که مؤمنان امتحان شدند و سخت تکان خوردند. (11)

به یاد آورید لشگری که از بالای سر مسلمانان یعنی از طرف مشرق مدینه آمدند، قبیله عطفان، و یهودیان بنی­ قریظه، و بنی النضیر بودند، و لشگری که از پایین مسلمانان آمدند، یعنی از طرف غرب مدینه آمدند، قریش و هم پیمانان آنان از احابیش و کنانه بودند، و مسلمانان در آن روز آن قدر ترسیدند که به حال جان دادن افتادند، که در آن حال چشم،تعادل خود را از دست می­دهد، و جان به گلوگاه می­رسد. در آن روز درباره خدا گمان­ها کردند، بعضی­ ها گفتند: کفار به زودی غلبه می­کنند، و بر مدینه مسلط می­شوند، و بعضی گفتند: به زودی اسلام از بین می­رود و اثری از دین نمی­ ماند، جاهلیت دوباره جان می­گیرد، و بعضی دیگر گفتند: خدا و رسول او مسلمانان را گول زدند، و از این قبیل پندارهای باطل. در آن زمان سخت، مؤمنین امتحان شدند، و از ترس دچار اضطرابی سخت گشتند.[10]

 وَإِذيَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّـهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا ﴿١٢

و هنگامی که منافقان و کسانی که در دل­هایشان بیماری است می­گفتند: خدا و فرستاده­ اش جز فریب به ما وعده ندادند. (12)

منظور از آنهایی که در دل­هاشان مرض دارند، افراد ضعیف الایمان از مؤمنین ها هستند، و این دسته غیر منافقین هستند که اظهار اسلام نموده و کفر باطنی خود را پنهان می­دارند. وعده­ای که منافقین آن را فریبی از خدا و رسول خواندند، وعده فتح و غلبه اسلام بر همه ادیان است، و این وعده در کلام خدای تعالی مکرر آمده، هم چنان که در روایات هم آمده، که منافقین گفته بودند: محمد (ص) به ما وعده می­دهد که شهرهای کسری و قیصر را برای ما فتح می­کند، با این که ما جرأت نداریم در خانه خود تا مستراح برویم![11]

وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا ۚ وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ ۖ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا ﴿١٣

و آن­گاه­که گروهی از آنان گفتند: ای مردم مدینه! دیگر برای شما جای ماندن ­نیست، پس برگردید، و گروهی از آنان از پیامبر اجازه می­خواستند و می­گفتند: خانه ­های ما بی­ حفاظ است، درحالی که بی­ حفاظ نبود، و جز فرار قصدی نداشتند. (13)

می­فرماید: به خاطر بیاور هنگامی که گروهی از منافقان و کسانی که در دل بیماری سستی ایمان داشتند به مردم یثرب (مدینه) گفتند: دیگر معنا ندارد در اینجا اقامت کنید، چون در مقابل لشگرهای مشرکین تاب نمی­ آورید، و ناگزیر باید برگردید. گروهی دیگر نیز از پیامبر (ص) اجازه بازگشت می­خواستند، و در هنگام اجازه خواستن می­گفتند: خانه­ های ما در و دیوار درستی ندارد، و ایمن از آمدن دزد و حمله دشمن نیستیم، البته این ها دروغ می­گفتند و خانه­ هایشان بدون در و دیوار نبود، بلکه می­ خواستند از جهاد فرار کنند.[12]

 وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا يَسِيرًا ﴿١٤

و اگر از اطراف مورد هجوم واقع می­شدند، سپس از آنها فتنه­ گری خواسته می­شد، حتما آن را می ­پذیرفتند،  جز اندک زمانی در آن درنگ نمی­ کردند. (14)

می­فرماید: اگر لشگرهای مشرکین از اطراف داخل خانه­ های ایشان شوند، و ایشان در خانه­ ها باشند، آن­گاه از ایشان بخواهند که از دین برگردند، حتما پیشنهاد آنان را می­ پذیرند،  جز اندکی از زمان درنگ نمی­کنند، همان­ قدر که پیشنهاد کفار طول کشیده باشد، و منظور این است که این عده تا آنجا پایداری در دین دارند، که آسایش و منافع­ شان از بین نرود، اما اگر با هجوم دشمن منافع­ شان در خطر بیفتد، و یا پای جنگ پیش بیاید، دیگر پایداری نمی­کنند، و بدون درنگ از دین بر می­گردند.[13]

وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّـهَ مِن قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ ۚ وَكَانَ عَهْدُ اللَّـهِ مَسْئُولًا ﴿١٥

در حالی که آنها پیش از این با خدا پیمان بسته بودند که پشت نکنند، و پیمان خدا همواره بازخواست شدنی است. (15)

سپس قرآن، این گروه منافق را به محاکمه می­کشد و می­گوید: آنها قبلا با خدا عهد و پیمان بسته بودند که پشت به دشمن نکنند، و بر سر عهد خود در دفاع از توحید و اسلام و پیامبر بایستند، و اصولا هر کسی ایمان می ­آورد و با پیامبر (ص) بیعت می­کند این عهد را با او بسته که از اسلام و قرآن تا سر حد جان دفاع کند. تکیه بر عهد و پیمان در اینجا به خاطر این است که حتی عرب جاهلی به مسأله عهد و پیمان احترام می­گذاشت، چگونه ممکن است کسی بعد از ادعای اسلام، پیمان خود را زیر پا بگذارد؟[14]

قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿١٦

 بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید، این گریز اصلا سودی به حال شما نخواهد داشت و در آن صورت جز اندکی برخوردار نخواهید شد. (16)

در پاسخ به منافقین می­فرماید: بگو اگر از مرگ و یا قتل فرار کنید، این فرار سودی به حالتان ندارد، و جز اندکی زنده نمی­ مانید، برای این که هر کسی باید روزی بمیرد، و هر نفس­ کشی اجلی معین و حتمی دارد، که حتی یک ساعت عقب و جلو نمی­شود، پس فرار از جنگ در تأخیر اجل هیچ اثری ندارد. به فرضی هم فرار از جنگ در تأخیر أجل شما مؤثر باشد، تازه چقدر زندگی می­کنید؟ در چنین فرضی، بهره ­مندی­تان از زندگی بسیار اندک، و یا در زمانی اندک است، چون بالاخره تمام می­شود.[15]

قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّـهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً ۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّـهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا ﴿١٧

بگو: چه کسی می­تواند در برابر خدا از شما حمایت کند اگر او برای شما بدی بخواهد یا رحمت بخواهد؟ و آنان غیر از خدا برای خود یار و یاوری نخواهند یافت. (17)

آیه قبلی به منافقین هشدار می­داد: که زندگی انسان مدت و اجلی معین دارد، که با آن تقدیر، فرار از جنگ هیچ سودی ندارد، و در این آیه تذکرشان می­دهد که خیر و شرّ همه تابع اراده خداست، و بس، و اگر خدا مصیبت یا رحمتی را برای شما بخواهد،هیچ کس و هیچ چیزی مانع نفوذ اراده خدا نمی­شود، پس انسان باید توکل به خدا نموده، امور را به او محول کند. و از آنجا که منافقین و بیماردلان به خاطر مرضی که دارند، و کفری که در دل پنهان کرده­ اند، و دل­هایشان مشغول بدانست، لذا خدای تعالی که تا کنون به رسول (ص) گرامی خود دستور داده بود با ایشان صحبت کند، در اینجا خودش صحبت کرده و فرموده: ایشان غیر از خدا ولی و یاوری برای خود نمی ­یابند.[16]

قَدْ يَعْلَمُ اللَّـهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا ۖ وَلَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿١٨ أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ  فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَىٰ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ  فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِأُولَـٰئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّـهُ أَعْمَالَهُمْ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّـهِ يَسِيرًا ﴿١٩

همانا خدا کسانی از شما را که از جنگ باز می­داشتند و کسانی که به برادران­شان می­گفتند: به سوی ما بیایید، به خوبی می­شناسد و جز اندکی به جنگ تن در نمی­دهند. (18) بر شما بخیلند، و هنگامی که بیم پیش آید، آنها را می­بینی که به تو می­نگرند و چشمان­شان می­گردد، مثل کسی که از مرگ بیهوش شده باشد، و چون ترس برطرف شد، شما را به خاطر حرص مال با زبان­های تند بر شما خشم می­گیرند، آنها ایمان نیاورده ­اند، پس خداوند اعمال­شان را نابود کرد، و این کار بر خدا آسان است. (19)

خدا آن کسانی را که مردم را از شرکت در جهاد بازمی­ دارند، و آن منافقینی که از شرکت مسلمانان در جهاد جلوگیری می­کنند، و نیز آن منافقینی را که به برادران منافق خود و یا به بیماردلان می­گویند: بیایید نزد ما و به جهاد نروید، و خود کمتر در جهاد شرکت نموده، به خوبی می­شناسد. و همین که آتش جنگ شعله ­ور شد ایشان را می­بینی که از ترس به تو نگاه می­کنند، امّا نگاهی بدون اراده، و چشمان­­شان در حدقه کنترل ندارد، و مانند چشمان شخص محتضر در حدقه می­گردد، و همین که ترس از بین رفت، شما را با زبان­هایی تیزتر از شمشیر می­زنند، در حالی که ازخیری که به شما رسیده ناراحتند، و بدان بخل می­ورزند. این افراد ایمان نیاورده­ اند، به این معنا که ایمان در دل­هاشان جای­گیر ­نشده، هر چند که در زبان اظهار آن را می­­کنند، خداوند اعمال آنان را بی­ اجر نموده و این کار برای برای خدا آسان است.[17]

 يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا ۖ وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ ۖ وَلَوْ كَانُوا فِيكُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا ﴿٢٠

می­ پندارند که احزاب نرفته ­اند و اگر احزاب بیایند، دوست دارند کاش در میان بادیه نشین­ ها بودند، و از اخبار شما می­ پرسیدند، و اگر در میان شما هم بودند جز اندکی پیکار نمی­کردند. (20)

این منافقین از شدت ترس حتی بعد از پراکنده شدن لشگر دشمن، هنوز گمان می­کنند که آنها فرار نکرده ­اند (اگر آنها را احزاب خواند چون همگی علیه رسول خدا (ص) متحد شده بودند)، و اگر احزاب بعد از فرار از مدینه دوباره برگردند، این منافقین دوست دارند که از مدینه بیرون رفته، و در میان اعراب بادیه نشین منزل بگیرند، و از آنجا خبر مسلمین را بدست آورند، که از بین رفتن یا نه. البته به فرضی که به بادیه نروند، و در بین شما بمانند، بودن منافقین با شما فایده زیادی برایتان ندارد، چون جنگیدن آنها خدمت قابل توجهی نیست.[18]

لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّـهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّـهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّـهَ كَثِيرًا ﴿٢١

قطعا برای شما در رسول خدا سرمشقی نیکوست، برای کسی که به خدا و روز واپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می­کند. (21)

یکی از احکام رسالت رسول خدا (ص)، و ایمان آوردن شما، این است که به او تأسی کنید، هم در گفتار و هم در رفتارش، و اگر شما می­ بینید که حضرت در راه خدا چه مشقت ­هایی را تحمل می­کند، و چگونه در جنگ­ها حاضر شده و آن طور که باید جهاد می­کند، شما نیز باید از او پیروی کنید. تأسی به رسول خدا (ص) صفت حمید و پاکیزه ­ایست که هر کسی که مؤمن نامیده می­شود به آن متصف نمی­شود، بلکه فقط کسانی که متصف به حقیقت ایمان باشند، می­توانند از ایشان پیروی کنند، و معلوم است که چنین کسانی همه­ ی امیدشان به خد و همه­ی همت و تلاش­ شان برای خانه آخرت است، در نتیجه عمل صالح می­کنند، و با این حال خدا را بسیار یاد می­کنند، هرگز از پرورگار خود غافل نمی­مانند، و نتیجه این توجه دایمی تأسی بر رسول خدا (ص) است، در گفتار و کردارش.[19]

وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَاست،الُوا هَـٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ ۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا ﴿٢٢

وقتی مؤمنان احزاب را دیدند، گفتند: این همان چیزی است که خدا و فرستاده ­اش به ما وعده دادند و خدا و رسولش راست گفتند، و جز بر ایمان و تسلیم­ شان نیفزود. (22)

این آیه وصف حال مؤمنین است، همان افرادی که در ایمان خود رشد یافته­ اند، و با خلوص  به خدا و رسولش ایمان آوردند،که وقتی لشگرها را می­ بینند، که پیرامون مدینه اطراق کرده ­اند، می­گویند: این همان وعده ­ایست که خدا و رسولش به ما داده، چون رسول خدا (ص) قبلا فرموده بود: به زودی احزاب علیه شما پشت به هم می­ دهند، اما پیروزی با شماست، ممکن هم هست این وعده آیه شریفه: [ می­دانستند که به زودی گرفتار مصایبی می­شوند، که انبیا و مؤمنین گذشته بدان گرفتار شده، و در نتیجه دل­ هاشان دچار اضطراب و وحشت می­شود و چون احزاب را دیدند یقین کردند که این همان وعده­ ی موعود است، و خدا به زودی یاریشان داده، بر دشمن پیروزشان می­کند، (بقره/214)] باشد، که هر دو احتمال می­تواند باشد، چون در آیه وعده را هم به خدا و هم به رسول او نسبت داده است. به هر حال مؤمنین چون این ماجرا را صدق وعده­ ی خدا و رسولش دانستند، لذا بر ایمان و تسلیم آنها در برابر امر خدا، و یاری کردن دین خدا، و جهاد در راه او افزوده شد.[20]

مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّـهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ﴿٢٣

در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده ­اند، پس برخی از آنها نذر خود را ادا کرده، و برخی از آنها در انتظارند، و هرگز پیمان خود را تغییر ندادند. (23)

بعضی از مؤمنین صدق خود را در آن­چه با رسول خدا (ص) عهد کرده بودند به ثبوت رساندند، و آن عهد این بود که هر وقت به دشمن برخوردند فرار نکنند، شاهد این که مراد به عهد، فرار نکردن از جنگ بود، آیه 15 همین سوره است که می­ فرماید: قبلا با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند. پس بعضی از مؤمنین در جنگ اجل­شان به سر رسید، یا مردند، و یا در راه خدا کشته شدند، و بعضی منتظر رسیدن اجل خود هستند، و از عهدی که بسته بودند هیچ چیز را تغییر ندادند.[21]

لِّيَجْزِيَ اللَّـهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا ﴿٢٤

تا خدا راستگویان را به خاطر راستی­ شان پاداش دهد، و منافقان را اگر بخواهد عذاب کند یا توبه­ شان را بپذیرد که خدا آمرزنده­ ی مهربان است. (24)

نتیجه عمل مؤمنین و منافقین این شد که خدای تعالی مؤمنینی را که به عهد خود وفا کردند به سبب وفایشان پاداش می­دهد، و منافقین را اگر خواست عذاب می­کند، و یا اگر توبه کنند توبه­ ی آنها را می ­پذیرد چون خدا آمرزنده و رحیم است. در این آیه این که حرف از توبه منافقین به میان آورده برای اشاره به این نکته لطیف است که چه بسا ممکن است گناهان مقدمه سعادت و آمرزش شوند، البته نه از آن جهت که گناهند، بلکه از این جهت که نفس آدمی را از ظلمت و شقاوت به جایی می­کشاند، که مایه وحشت نفس شده، و در نتیجه نفس سرانجام شوم گناه را لمس نموده، متنبه می شود، و به سوی پروردگار خود برمی­ گردد، و با برگشتنش همه گناهان از او دور می­ شود، و معلوم است که در چنین وقتی خدا هم به سوی او برمی­ گردد، و او را می ­آمرزد.[22]

 وَرَدَّ اللَّـهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّـهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّـهُ قَوِيًّا عَزِيزًا ﴿٢٥

و خدا کافران خشمگین را دفع کرد، بی ­آن که به غنیمتی رسیده باشند و خداوند مؤمنان را از جنگ کفایت کرد و خدای قوی شکست ناپذیر است. (25)

خدای تعالی کفار را با اندوه و خشم­ شان برگردانید، در حالی که به هیچ آرزویی نرسیدند، و خداوند کاری کرد که مؤمنین هیچ احتیاجی به قتال و جنگ پیدا نکردند، و خدا قوی بر اراده­ ی خویش، و عزیزی است که هرگز مغلوب نمی­شود.[23]

وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا ﴿٢٦ وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّم تَطَئُوهَا ۚ وَكَانَ اللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا ﴿٢٧

و کسانی از اهل کتاب را که پشتیبانی کرده بودند، از دژهای شان به زیر آورد و در دل­هایشان هراس افکند که گروهی را می­کشتید و گروهی را اسیر می­ کردید. (26) و زمین­شان و خانه­ ها و اموال­شان و سرزمینی را که در آن پا نگذاشته بودید، به ارث شما درآورد، و خدا بر هر چیزی تواناست. (27)

خداوند آنهایی را هم که  مشرکین را علیه مسلمانان یاری م ی­کردند، یعنی بنی قریظه را که از اهل کتاب و یهودی بودند، از قلعه­ های محکم­ شان پایین آورد، و ترس را در دل­هاشان افکند، عده ­ای را که همان مردان جنگی دشمن باشند بکشتید، و جمعی را که عبارت بودند از زنان و کودکان دشمن اسیر کردید، بعد از کشته شدن و اسارت آنها، اراضی و خانه­ ها و اموال آنان، و سرزمینی را که تا آن روز قدم در آن ننهاده بودید به ملک شما درآورد. و منظور از این سرزمین، سرزمین خیبر، و یا آن اراضی است که خداوند بدون جنگ نصیب مسلمانان کرد. تعبیر به «ارث» به خاطر این است که مسلمین زحمت چندانی برای تصاحب آنها نکشیدند.[24]

 يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا ﴿٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّـهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا ﴿٢٩

ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر خواهان زندگی دنیا و زینت آن هستید، بیایید تا برخوردارتان کنم و به خوشی و نیکی رهایتان سازم. (28) و اگر خواستار خدا و فرستاده­ ی وی و سرای آخرتید، به راستی خدا برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی مهیا کرده است. (29)

از این دو آیه برمی ­آید که گویا از زنان پیامبر یا بعضی از ایشان، سخن یا عملی سرزده که دلالت می­کرد بر این که از زندگی مادی خود راضی نبوده­ اند، و در خانه رسول خدا (ص) به ایشان سخت می ­گذشته، و نزد پیامبر از وضع زندگی خود شکایت کرده ­اند، پیشنهاد کرده­ اند که کمی در زندگی­ شان توسعه دهد، و از زینت زندگی بهره­ مندشان کند. دنبال این جریان خدا این آیات را فرستاده، و به پیغمبرش دستور داده: ایشان را بین ماندن و رفتن مخیر کند، که اگر حیات دنیا و زینت آن را می­خواهید، بیایید تا رهایتان کنم، و اگر خدا و رسول و سرای آخرت را می­ خواهید، باید با وضع موجود بسازید. و از این تعبیر برمی­ آید: که جمع بین وسعت در عیش دنیا و بهره­ گیری از تمتعات دنیوی و سرگرم شدن با آنها، با همسری رسول خدا (ص) و زندگی در خانه او ممکن نیست. باید توجه داشت که مراد از «اراده حیات دنیا و زینت آن» این است که انسان دنیا و زینت آن را اصل و هدف قرار دهد، چه این که آخرت را هم در نظر بگیرد یا نگیرد، و امّا مراد به «اراده حیات آخرت» نیز این است که آدمی آن را هدف و اصل قرار دهد، و دلش همواره متعلق بدان باشد، چه این که زندگی دنیایی هم به دنبالش توسعه داشته باشد، و به زینت و صفای عیش نایل بشود، یا آن که از لذایذ مادی به کلی بی­ بهره باشد. حال اگر همسران پیامبر حیات دنیا و زینت آن را اختیار کنند، پس باید از همسری او صرف نظر کنند، و آن­جناب ایشان را طلاق دهد، و هم از مال دنیا بهره ­مندشان سازد، و اگر به همسری آن جناب باقی بمانند و آخرت را بر حیات دنیا و زینت آن ترجیح دهند، نتیجه ­اش اجر عظیم نزد خدا است، امّا به شرطی که احسان و عمل صالح هم بکنند. پس چنین نیست که صرف همسری رسول خدا (ص) اجر عظیم و کرامت و حرمت داشته باشد، بلکه کرامت و احترام برای همسری توأم با احسان و تقوا است.[25]

يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ ۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّـهِ يَسِيرًا ﴿٣٠

ای همسران پیامبر! هر کس از شما مبادرت به کار زشت آشکاری کند، عذابش دو چندان خواهد بود و این بر خداوند آسان است. (30)

یعنی همسران پیامبر چون در خانه وحی زندگی می ­کنند، و نسبت به معارف اسلامی آگاهی بیشتری دارند، لذا مسؤولیت سنگین ­تری دارند، به علاوه آن که اعمال­ شان می­تواند سرمشق دیگران بشود، بر محیط اثر بیشتری باقی بگذارد، بنابراین عذابِ گناه آنان دو چندان است، به خصوص این که رفتار آنها می­تواند پیامبر را آزرده ساخته و به حیثیت اجتماعی ایشان لطمه وارد آورد، پس کاملا منطقی خواهد بود که آنها در مقایسه با افراد عادی عذاب بیشتری متحمل گردند، و این کار برای خدا آسان است، و هرگز گمان نکنید که به جهت ارتباط با پیامبر (ص) در مجازات شما مشکلی پیش خواهد آمد، بلکه این حکم با قاطعیت درباره شما اجرا خواهد شد و همسری پیامبر کمترین اثری برایتان ندارد.[26]

 1- نمونه، ج17، ص189 – 187

 1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 901

 1- المیزان، ج16، ص432 – 431

 2- نمونه، ج17، ص199

 1- نمونه، ج17، ص 207 – 202

 2- المیزان، ج16، ص 435

 1- المیزان، ج16، ص 436 – 435

 2- همان، ج16، ص 438

 1- المیزان، ج 16، ص 446

 1- المیزان، ج16، ص 447 – 446

 2- همان، ج 16، ص 448 – 447

 1- المیزان، ج 16، ص 449 – 448

 1- المیزان، ج 16، ص 449

 2- نمونه، ج17، ص 231 – 230

 1- المیزان، ج 16، ص 450 – 449

 2- همان، ج 16، ص 450

 1- المیزان، ج16، ص 451

 2- همان، ج16، ص451

 1- المیزان، ج16، ص 452

 1- المیزان، ج16، ص454 – 453

 1- المیزان، ج16، ص 454

 1- المیزان، ج 16، ص 455

 2-همان، ج16، ص 455

 1- المیزان، ج16، ص 456

 1- المیزان، ج16، ص 478 – 477

 1- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص908