ترجمه و توضیح سوره الدخان 59 – 38

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ ﴿٣٨ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ‌هُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٣٩

و ما آسمان­ها  و  زمین و آنچه را که میان آن  دو است به  بازی  نیافریدیم (38) ما آنها را جز به حق نیافریدیم، ولی بیشتر آنها نمی­ دانند (39)

مضمون این دو آیه شریفه حجتی است برای اثبات معاد، چون اگر فرض ­کنیم ماورای این عالم، عالم دیگری نیست، بلکه خدای تعالی پیوسته موجوداتی خلق کند، و درآخر معدوم نموده، بازدست به خلقت موجوداتی دیگر بزند، باز همان­ها را معدوم کند، و… و همین طور تا ابد این عمل را تکرارکند، کارش بازیگری و عبث و بیهوده است، و کار بیهوده بر خدا محال است، پس عمل او هر چه باشد حق و هدفمند است. وقتی خلقت هدفمند باشد آن وقت باید قبول کنیم که در ماورای این عالم، عالم دیگری هست، باقی و دایمی، که تمامی موجودات به آنجا منتقل می ­شوند، و آنچه که در این دنیای فانی ناپایدار هست، مقدمه است برای انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگی آخرت.[1]

إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿٤٠ يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَيْئًا وَلَا هُمْ يُنصَرُ‌ونَ ﴿٤١ إِلَّا مَن رَّ‌حِمَ اللَّـهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّ‌حِيمُ ﴿٤٢

به یقین، روز جدایی وعده­ گاه همه­ ی آنهاست (40) روزی که نه هیچ دوستی از دوست خود مشکلی را دفع می ­کند و نه آنها یاری می­ شوند (41) مگر کسی که خدا به او رحم کند، که او شکست ناپذیر مهربان است (42)

این آیات شریفه روز قیامت را توصیف می­ کند، و اگر قیامت را «روز جدایی» خوانده، برای این است که خدای تعالی در آن روز بین حق و باطل را جدایی می­ افکند، و متّقی را از مجرم جدا می­ کند. از ویژگی­های آن روز این است که، نه کسی می ­تواند به تنهایی مشکلات خود را رفع کند، و نه می­تواند به کمک و همکاری دیگران بر مسائل و مشکلاتش غلبه کند، چون این گونه کمک­ها همه در دنیا، مؤثر واقع می­ شوند، و اسباب پیشرفت کار به شمار می­ آیند، روز قیامت روزی است که تمامی سبب­ های دنیوی از کار می ­افتد. همچنان که می ­فرماید: [دست­ شان از تمامی اسباب بریده می­ شود. (بقره/166)]  سپس می­ فرماید: از بین همه­ ی مردم که گفتیم یاری نمی­ شوند، تنها کسانی استثنا شده ­اند، که مورد ترحم خدا واقع شده باشند، پس می­توان گفت: این آیه شریفه یکی از دلایل شفاعت در قیامت است. چون خدای تعالی غالبی است که هرگز مغلوب نمی­ شود، یعنی احدی نمی ­تواند مانع عذاب و نفوذ اراده­ اش شود، اما درعین قدرتمندی، رحمتش هم جریان دارد و هرکسی را که بخواهد ترحمش کند، و خیرش برساند، مورد رحمت خود قرار می ­دهد.[2]

إِنَّ شَجَرَ‌تَ ﴿٤٣ طَعَامُ الْأَثِيمِ ﴿٤٤ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ ﴿٤٥ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ ﴿٤٦

قطعا درخت زقوم (43) غذای گناهکاران است (44) مانند مس گداخته است که در شکم­ها می­ جوشد (45) مانند جوشیدن آب جوشان (45)

زقوم نام گیاهی تلخ بدبو و بدطعم است که غذای «اثیم» است. و اثیم کسی است که در اثر تکرار یک گناه و یاگناهان بسیار روحیه­ ای عصیانگر وگناه دوست پیدا کرده است. آیه می­ فرماید: درخت زقوم سه ویژگی دارد، اول این که طعام گناه دوستان است، دوم این که چون سرب و یا مس مذاب است، و سوم این که در درون شکم­ها چون آب جوش غل می­ زند.[3]

 خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَىٰ سَوَاءِ الْجَحِيمِ ﴿٤٧ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَ‌أْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ ﴿٤٨ ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِ‌يمُ ﴿٤٩ إِنَّ هَـٰذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْتَرُ‌ونَ ﴿٥٠

او را بگیرید و به میان جهنم  بکشانید (47) سپس روی سرش از عذاب آب جوشان بریزید (48) بچش که تو همان نیرومند گرامی هستی (49) البته این همان است که به آن شک می ­کردی (50)

می­ فرماید: ما به ملائکه­ ی موکل آتش می ­گوییم: این گنه­ پیشه را بگیرید، و به زور به سوی وسط دوزخ بکشید، تا آتش از همه‎ی جهات بر او احاطه یابد، سپس از بالای سرش آن مایع مذاب جوشانی که وسیله­ ی عذاب او است بر سرش بریزید. در حالی که آن گنهکار عذاب­های پی در پی را می­ چشد، با استهزا (ریشخند) به او گفته می­ شود که ای عزیز کریم! عذاب­ها را بچش، با این که در نهایت ذلت و پستی و ملامت است، و به این وسیله عذاب روحی نیز به عذاب­های جسمانی اضافه می­ شود. چون این گونه افراد در دنیا برای خود عزت وکرامتی قایل هستند، پس به هرگناه و جنایتی دست می­ زنند، لذا؛ در آخرت عزت آنها مورد تمسخر قرار می­گیرد. ملائکه ادامه می­ دهند: این عذاب همان است که در دنیا نسبت به آن تردید داشتید، ولی امروز آن را با تمام وجود خود لمس می­ کنید. و به همین جهت از تحمل عذاب، تعبیر  به چشیدن کرد.[4]

 إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ ﴿٥١ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ ﴿٥٢ يَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَ‌قٍ مُّتَقَابِلِينَ ﴿٥٣

بی­ گمان، پرهیزکاران در جایگاه امنی هستند (51) در باغ­ها و چشمه سارانی (52) حریر نازک و حریر ضخیم می­ پوشند، رو به روی هم می ­نشینند (53)

در مقابل آن­ها متقین در روز قیامت در مقام امن هستند، امن از هر مکروه و ناملایماتی مانند ترس و غم و…آنها در بهشت­ها در مجاورت چشمه ها قرار دارند. و اگر بهشت را جمع آورده، یا برای این است که بهشت ها دارای انواعی هستند، و یا برای این بوده که برای هر فرد از متقین به تنهایی یک بهشت و یا چند بهشت است. آنها لباس­هایی از حریر نازک و ضخیم می ­پوشند، و چون نزد اهل بهشت هیچ ناملایمی نیست، رو به روی همند تا با هم انس داشته باشند.[5]

 كَذَٰلِكَ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ‌ عِينٍ ﴿٥٤

این چنین ­اند؛ و آنها را با حورالعین تزویج می ­کنیم (54)

مراد به تزویج اهل بهشت با حوریان این است که قرین حوریان هستند، چون این تزویج به معنای ازدواج اصطلاحی نیست، بلکه زوج به معنای قرین است. و اما کلمه­ ی «حور»، جمع «حوراء» است و «أحور» به معنای کسی است که سیاهی چشمش کاملا سیاه و سفیدی ­اش کاملا شفاف و سفید و درخشنده است، و این نهایت زیبایی چشمان است. واژه­ ی «عین»، جمع «أعیَن و عَیناء» به معنای درشت چشم است، و به زن یا مردی که دارای چشمان درشت و جذاب باشد، اطلاق می­ شود. این که قرآن به ویژه روی زیبایی چشم آنها تکیه کرده، به این خاطر است که زیبایی انسان، بیش از هر چیز در چشمان اوست و این تعبیر، سمبلی برای زیبایی تمام جسم و جان است. همچنین باید توجه داشت واژه «حور» و «عین»، هم بر مذکر و هم بر مؤنث هر دو اطلاق می ­گردد. از این رو مفهوم گسترده ­ای دارد که همه­ی همسران بهشتی  را  شامل  می­ شود؛  همسران  زن  برای  مردان  با  ایمان و همسران مرد برای زنان مؤمن.[6]

يَدْعُونَ فِيهَا بِكُلِّ فَاكِهَةٍ آمِنِينَ ﴿٥٥ لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَىٰ وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ ﴿٥٦

درآنجا هر میوه ­ای را آسوده خاطر می­ طلبند (55) در آنجا مرگ را نخواهند چشید، جز همان مرگ نخستین را، و آنها را از عذاب دوزخ نگه می­دارد (56)

یعنی تمام اقسام میوه ­ها را می ­طلبند، و می ­خورند، در حالی که از ضرر آنها ایمنند. در بهشت سوای مرگ اول که در دنیا چشیدند دیگر مرگی را نخواهند چشید، و خدا آنها را از عذاب دوزخ حفظ می­ کند. در این آیه­ ی شریفه بعد از آن که مردن را از بهشتیان نفی کرد، و به عبارتی دیگر فرمود: که بهشتیان به وسیله­ ی مرگ از آن عالم به عالمی دیگر (قیامت) منتقل نمی­ شوند (یعنی، مرگ برزخی ندارند)، اینک درآخرآیه می­ فرماید: از حالت تنعم و سعادت در بهشت، به حالت شقاوت و عذاب در جهنم منتقل نمی­ گردند.[7]

فَضْلًا مِّن رَّ‌بِّكَ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿٥٧

این تفضلی است از جانب پروردگار تو، این همان کامیابی بزرگ است (57)

یعنی، آن کرامت و نعمت که گفته شد فضلی است از ناحیه ­ی خدا، نه این که بندگان خدا از او چنین چیزی را طلب­کار باشند، و آن چنان مستحق آن باشند که خدا برخود لازم و واجب بداند که آن بهشت را به عنوان پاداش به ایشان بدهد، برای این که خدا مالک است، و هیچ چیزی و هیچ موجودی از خدا مالک حقی نیست، تا خدا را محکوم به دادن آن حق کند، بلکه داستان نعمت بهشت تنها وعده ایست که خدا به بندگان صالحش داده، و این خود اوست که فرموده خدا خلف وعده نمی­ کند. و اگر بهشت را پیروزی و ظفری عظیم خوانده، بدین جهت است که آخرین سعادتی است که آدمی بدان نایل می­ شود.[8]

 فَإِنَّمَا يَسَّرْ‌نَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُ‌ونَ ﴿٥٨

پس جز این نیست که این قرآن را به زبان توآسان کردیم، باشدکه پند گیرند (58)

در حقیقت این ­آیه خلاصه و نتیجه گیری از همه ­ی مطالب گذشته­ ی از اول سوره تا اینجا می­ باشد. می ­فرماید: ما فهم قرآن را با زبان و بیان خود تو که زبانی عربی است آسان کردیم، تا شاید آنها متذکر شوند و ­به حقیقت دست یابند و ایمان آورند.[9]

 فَارْ‌تَقِبْ إِنَّهُم مُّرْ‌تَقِبُونَ ﴿٥٩

پس منتظر باش که آنها نیز منتظرند (59)

می ­فرماید: ما قرآن را همه فهم و وسیله ­ی تذکر قرار دادیم، به این امیدکه مردم متذکر شوند، ولی متذکر نشدند، بلکه همچنان در شک خود سرگرم بازیند، و منتظر عذابی هستند که برای تکذیب­ کنندگان مفرّی از آن نیست، پس منتظر عذاب باش، همچنان که خود آنان منتظرش هستند، و این که آنان را منتظر خوانده، از باب استهزای به ایشان است. مفهوم آیه تهدیدی برای افراد لجوج است نه این که حضرت دست از تبلیغ بکشند و به انتظار قناعت کنند.[10]

[1] – الميزان، ج 18، ص 235

[2] – الميزان، ج 18، ص 237 -235

[3] – همان، ص 238 – 237

[4] – الميزان، ج 18، ص 239 – 238

[5] – المیزان، ج 18،  ص 240 – 239

[6] – پیام قرآن، ج6، ص 259

[7] – الميزان،ج 18، ص 242 – 241

[8] – الميزان، ج 18، ص 243 – 242

 [9] –  همان، ص 243

[10] – الميزان، ج 18، ص 244 – 243