ترجمه و توضیح سوره الزخرف 60 – 31

 وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَـٰذَا الْقُرْ‌آنُ عَلَىٰ رَ‌جُلٍ مِّنَ الْقَرْ‌يَتَيْنِ عَظِيمٍ ﴿٣١

و گفتند: چرا این قرآن بر مردی بزرگ از آن دو شهر نازل نشده است؟ (31)

مقصود مشرکان از این کلام این بوده که، رسالت مقام شریف و الهی است، و چنین مقامی سزاوار نیست به هرکس داده شود، وچون در نظرافراد مادی و دنیاپرست ملاک عظمت و شرافت، داشتن مال و نفوذ زیاد و قدرت بسیار می­ باشد، لذا؛ می­گفتند: محمد(ص) مردی فقیر است، و به همین جهت چنین شرافت و مقامی را ندارد، پس اگر قرآن او از ناحیه­ ی خدا نازل شده، باید بر مرد بزرگی در مکه یا طایف نازل می شد، که دارای مال بسیار و نفوذ بی­ اندازه ­اند.[1]

 أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَ‌حْمَتَ رَ‌بِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَ‌فَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَ‌جَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِ‌يًّا وَرَ‌حْمَتُ رَ‌بِّكَ خَيْرٌ‌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ ﴿٣٢)

مگر رحمت پروردگار تو را آنها تقسیم می­کنند؟ این ماییم که معیشت آنها را در زندگی دنیا میان­ شان تقسیم کرده­ ایم، و بعضی از آنها را بر بعضی برتری دادیم تا یکدیگر را به خدمت گیرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه می ­اندوزند بهتر است (32)

آیه مورد بحث و دو آیه بعدی پاسخی است به مشرکین مکه، که اعتراض کردند چرا قرآن بر یکی از مردان مکه و طایف نازل نشد؟ می­فرماید: آنها اختیاردار نبوت، که رحمت خاصه خداوند است، نیستند، تا به تقسیم آن بپردازند، از تو منعش کنند، و به هرکس دیگر که خواستند آن را بدهند؛ چون از تقسیم چیزی که به مراتب پایین ­تر از نبوت است عاجزند، و آن معیشت زندگی دنیای­شان است، که ما در بین­شان تقسیم کرده ­ایم، آن وقت چگونه می­خواهند چیزی را تقسیم کنند که بسیار ارجمندتر و دارای قدر و منزلت بیشتر است؟ اما دلیل این که اختیار ارزاق و معیشت ­ها به دست انسان نیست، اختلاف مردم در دارایی و اموال، عافیت و صحّت، اولاد و سایر چیزهایی است که رزق شمرده می­شود، پس اگر اختیار ارزاق به دست انسان بود، هیچ فردی ندار و فقیر و بیمار و بدون فرزند و کارگر و….یافت نمی­شد. پس اختلافی که در آنان می­ بینیم روشن­ ترین دلیل است، بر این که رزق دنیا به وسیله مشیتی از خدا در بین خلق تقسیم شده، نه به مشیت انسان. پس اراده و عمل انسان­ها در به دست آمدن رزق یکی از صدها شرایط آن است، بقیه شرایطش در دست آدمی نیست؛ بلکه به دست خدایی است که تمامی شرایط و اسباب به او منتهی می­شود.[2] بنابراین؛ اگر خدای سبحان این اختلاف را بین ارزاق مردم قرار داده، به خاطر تفاوت در مقامات معنوی آنها نیست؛ بلکه به جهت اینست که زندگی اجتماعی انسان تداوم یابد؛ زیرا زندگی بشر یک زندگی دسته جمعی است که حیات آن جز از طریق تعاون و خدمت متقابل امکان­پذیر نیست. هرگاه همه­ ی مردم در یک سطح از استعدادها و توانایی و دارایی بودند، نیاز آنها به یکدیگر از بین می­رفت، و در نتیجه رشته­ ی ارتباطات گسسته و اجتماع ویران می­شد. پس نباید تفاوت دارایی ­ها و پست­ها و مقام ­ها انسان را بفریبد، زیرا این مقام و ثروت­ها در برابر رحمت الهی به اندازه­ ی بال مگسی قیمت ندارد؛ بلکه رحمت پروردگار تو از آنچه آنها گردآوری می­کنند برتر و بهتر است.[3]

وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ‌ بِالرَّ‌حْمَـٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِ‌جَ عَلَيْهَا يَظْهَرُ‌ونَ ﴿٣٣ وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَابًا وَسُرُ‌رً‌ا عَلَيْهَا يَتَّكِئُونَ ﴿٣٤ وَزُخْرُ‌فًا وَإِن كُلُّ ذَٰلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَ‌ةُ عِندَ رَ‌بِّكَ لِلْمُتَّقِينَ ﴿٣٥

اگر بیم آن نبود که مردم (در گمراهی) یک امت گردند، قطعا سقف خانه­ های کسانی را که به خدای رحمان کافر می­شوند، از نقره می­کردیم و برآنها نردبان­ها می ­نهادیم که از آن بالا روند (33) و بر خانه­ هایشان درها و تختهایی (نقره ای) قرار می­دادیم که برآن تکیه کنند (34) و زر و زیورهایی، ولی تمام این­ها فقط بهره­ ی زندگی دنیاست، و آخرت نزد پروردگار از آنِ پرهیزکاران است (35)

یعنی این­که، این سرمایه­ های مادی و این وسایل تجملاتی دنیا به قدری در پیشگاه پروردگار بی­ ارزش است که می­بایست تنها نصیب افراد بی ­ارزشی همچون کفار و منکران حق باشد، و اگر مردم کم ظرفیت و دنیا طلب به سوی بی ­ایمانی و کفر متمایل نمی ­شدند، خداوند این سرمایه­ ها را تنها نصیب این گروه منفور و مطرود می­کرد، تا همگان بدانند مقیاس ارزش و شخصیت انسان این امور نیست؛[4] البته باید به این نکته توجه داشت که هدف درآیات مورد بحث شکستن ارزش­های­ دروغین است، هدف این است که مقیاس شخصیت انسان­ها را ثروت و زینت آنها نشمارند، نه این که امکانات مادی بد چیزی است، مهم این است که به آنها به صورت یک ابزار نگاه شود، نه یک هدف متعالی و نهایی. وانگهی این­ها در صورتی ارزش دارد که در حد معقول و شایسته و خالی از هرگونه اسراف و تبذیر باشد، نه ساختن کاخ هایی از طلا و نقره و گردآوردن زینت­های انبوهی از سیم و زر. و از اینجا روشن می­شود که نه بهره ­مند بودن گروهی از کفار و ظالمان از این مواهب مادی، دلیل بر شخصیت آنهاست، و نه محروم بودن مؤمنان از آن، و نه استفاده از این امور درحد معقول به صورت یک ابزار، ضرری به ایمان و تقوای انسان می­زند، و این است تفکر صحیح اسلامی و قرآنی. درادامه­ می­فرماید: همه­ ی اینها متاع زندگی دنیای مادی است، در حالی که زندگی آخرت، (که همان زندگی نیک بختان سعید است، چون زندگی دوزخیان زندگی نیست)، به حکمی از خدای تعالی مختص پرهیزگاران در بهشت است.[5]

وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ‌ الرَّ‌حْمَـٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِ‌ينٌ ﴿٣٦

و هر کسی از  یاد خدای  رحمان  روی گردان  شود، شیطانی  بر او می­ گماریم که همدم او گردد (36)

آیه شریفه نتیجه­ ی دلبستگی به متاع دنیا را یادآوری می­کند و می­ فرماید: کسی که از یاد خدای رحمان خود را به کوری بزند، ما شیطانی را به سراغ او می­فرستیم که همواره با او همنشین خواهد بود، و هرگز از شخص نام برده جدا نمی­ شود. یعنی غفلت از یاد خدا و غرق شدن در لذات دنیوی این مجازات را به همراه دارد که شیطانی بر انسان مسلط گردد که همواره همنشین اوست، تا آن که او را وارد عذاب آخرت سازد. بدیهی است که جا ندارد کسی از این آیه تصور جبر کند؛ چرا که این پیامد، نتیجه­ ی اعمالی است که خود آنها انجام داده­ اند. اعمال انسان، به ویژه غرق شدن در لذات دنیا و آلوده شدن به انواع گناهان، نخستین تأثیرش این است  که بر قلب و گوش انسان  مهر می­ نهد و بر چشم او پرده ­ای می ­افکند و آدمی از خدا بیگانه می­ شود، و شیطان  بر او مسلط می­ گردند و تا آنجا ادامه ­می ­یابد که گاه راه بازگشت به روی او بسته می­ شود.[6]

 وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ ﴿٣٧

و قطعا آنها ایشان را از راه باز می­دارند، ولی ­آنها می­ پندارند که هدایت یافتگانند (37)

معنای آیه این است که شیطان­ها این گونه افراد را که از یاد خدا خود را به کوری می­زنند، از راه حق منصرف می­کنند، تا جایی که انسان دیگر بین هدایت و انحراف فرقی قایل نمی­شود و در حالی که گمراه است، خیال می­کند که هدایت یافته است ، یعنی نشانه­ ی آن است که از تحت ولایت خدا درآمده، و در تحت ولایت شیطان قرارگرفته است، برای این که انسان به حکم فطرتش دوست دارد حقیقت و درستی را بشناسد؛ اما اگر حقیقت  بر او عرضه شود و او به پیروی هوای نفسش از پذیرفتن آن سرباز زند، و همین روش را ادامه دهد، خداوند مُهر بر دلش زده، چشم دلش را کور می­کند، و برای او همنشینی از شیاطین قرار می­دهد، آن وقت دیگر با هر حقی که مواجه شود آن را بر باطل منطبق می­کند، با این که فطرتاً متمایل به آنست، ولی شیطانش او را به این تطبیق دعوت می­کند، در نتیجه می ­پندارد که راه همین است، و نمی ­فهمد که در بیراهه است، می­پندارد که برحق است، و احتمال هم نمی­دهدکه راه باطل را می­رود.[7] امیرالمؤمنین علی(ع) در این باره می­فرماید: منحرفان شیطان را معیار کار خود قرار دادند، و شیطان نیز آنان را شریک خود کرد. پس در سینه­ هایشان تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روی دامن­شان جنبیدن گرفت و به راه­ افتاد. از راه چشمان­شان نگریست، و از زبان­شان سخن گفت، به راه خطایشان افکند، و هر نکوهیدگی و زشتی را در دیده­ شان بیاراست؛ چنان که گویی بر زبان ایشان سخن می­راند.[8]

 حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِ‌قَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِ‌ينُ ﴿٣٨

تا آن گاه که او به حضور ما آید، گوید: ای کاش میان من و تو فاصله­ ی مشرق و مغرب بود؛ چه بد همنشینی بودی! (38)

می­فرماید: شیاطین همچنان از راه خدا جلوگیری می­کنند، و دل بستگان به دنیا که از یاد خدا خود را به کوری زده ­اند همچنان می ­پندارند که بر راه صحیح قرار دارند، تا آن که نزد ما می ­آیند، در حالی که قرینش(همنشینش) هم با اوست، آن وقت پرده کنار می­رود و برایش معلوم می­شود که عمری گمراه بوده، و اینک عواقب و آثار گمراهی یعنی عذاب قیامت فرا می­رسد، درآن حال از روی بیزاری بر قرین و همنشین خود فریاد می­زند که ای کاش بین من و تو به مقدار فاصله­ ی بین مغرب و مشرق دوری بود، و من همنشین تو نمی­شدم، که چه بد همنشینی هستی. از آیه معلوم می­شود که این افراد غیر از عذابی که در آتش دارند، عذاب دیگری دارند که به واسطه­ ی همنشینی با شیاطین می­ چشند، و به همین جهت آرزو می­کنند که از آنان دور می­ بودند، و از بین همه­ ی عذاب­ها تنها دوری از این عذاب را یاد می­کنند، و سایر عذاب ها را از یاد می­برند؛ اما صحنه ­ی قیامت تجسم اعمال این جهانست، و همان­طور که در این جهان با هم بودند، در آنجا نیز قرین هم باقی خواهند ماند.[9]

 وَلَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِ‌كُونَ ﴿٣٩

هرگز (این گفتگوها) امروز به حال شما سودی ندارد، چرا که ظلم کردید؛ و همه در عذاب مشترکید (39)

منظور این است که شما تا در دنیا بودید وقتی یکی از خود شما به شما صدمه ­ای می­زد و شما را گرفتار مصیبتی می­کرد، و به دنبال آن خودش هم گرفتار مصیبتی می­شد، خوشحال می­شدید، و دلتان خنک می­شد، که او هم گرفتار شد، ولی امروز این طور نیست که اگر قرینان (همنشینان) شما هم مانند شما معذّب شوند، سودی به حال شما داشته باشد، چون آنها با شما در عذاب شریکند، و بودن­شان در آتش با شما، خود عذاب دیگری است برای شما.[10]

أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَمَن كَانَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٤٠

پس­ آیا تو می­توانی کران را شنواکنی یاکوردلان و کسانی که در ضلالتی آشکارند هدایت کنی؟ (40)

بعد از آن­که همنشین قرار دادن برای کورصفتان (دل بستگان به دنیا) را ذکر کرد، و فرمود که: در نتیجه­ ی چنین سرنوشتی درک و فهم­ شان معکوس می­شود، به­ طوری که ضلالت را هدایت می­پندارند، و نمی ­توانند حق را بشناسند، اینک رسول گرامی خود را متوجه می­کند، به این که این­گونه افراد، کر و کورانی هستند که تو نمی­توانی سخن حق را به ایشان بشنوانی، و به سوی راه رشد هدایت کنی، پس بیهوده خودت را به زحمت نینداز، و در دعوت آنان پافشاری نکن، و از روی برگرداندن آنها غم مخور.[11]

فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ ﴿٤١ أَوْ نُرِ‌يَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُّقْتَدِرُ‌ونَ ﴿٤٢

پس اگرما تو را ببریم، قطعا از آنها انتقام می ­گیریم (41) یا آنچه را به ایشان وعده داده ایم به تو نشان می­دهیم، چرا که ما بر آنان تواناییم (42)

آیه شریفه کفار را شدیداً تهدید و پیامبر را تسلی می­دهد که هرگاه تو را از دنیا ببریم، و آنها همچنان به راه خود ادامه دهند، ما آنها را مجازات می­کنیم. این­ طور نیست که اگر تو نباشی ما از آنها دست برمی­داریم؛ بلکه وعده ­های عذاب را که به ایشان داده­ایم، حتی در غیاب تو نیز عملی خواهیم کرد، پس آنها تصور نکنند با مرگ تو همه چیز پایان می­گیرد. اگر هم در میان آنان باشی  باز آنچه را از عذاب به آنها وعده داده­ ایم به تو نشان می­دهیم. در هر حال چه تو باشی و چه نباشی ما بر آنها مسلط هستیم، و نمی­توانند از مجازات انتقام الهی فرار کنند.[12]

فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَ‌اطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿٤٣ وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ‌ لَّكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ ﴿٤٤

پس به آنچه به تو وحی شده تمسک جوی که تو بر راهی راست هستی (43) و بی­ گمان این برای تو و برای قوم تو تذکری است، و به زودی بازخواست خواهید شد (44)

این آیه شریفه، در واقع نتیجه ­ی همه ­ی حرف­های گذشته است (از نازل کردن ذکر از طریق وحی، و این که نبوت یکی از سنت­های الهی است، و این که کتاب نازل بر آنجناب حق است، و این که آنجناب رسولی مبین است که دعوتش را جز مردم با تقوا اجابت نمی­کنند، و جز کسانی که شیاطین همنشینان آنهاست، از آن روی برنمی­ گردانند، و این که پیامبر باید برای همیشه از ایمان آوردن آنها مأیوس باشد، و این که خدا از ایشان انتقام خواهد گرفت). به همین جهت بعد از همه ­ی آن مطالب تأکید می­فرماید: با نهایت جدیت آنچه را به تو وحی شده محکم بگیر و به راه خویش ادامه بده که تو بر صراط مستقیم هستی و بقیه را به ما واگذار.[13] قرآنی که به تو وحی شد، هدفش یادآوری تو و قوم تو و آشنا نمودن آنها به وظایف­شان است. به زودی مورد سؤال قرار خواهید گرفت که با این برنامه و وحی آسمانی چه کردید و به تکالیفی که در آن آمده چگونه عمل کردید؟[14]

وَاسْأَلْ مَنْ أَرْ‌سَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّ‌سُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّ‌حْمَـٰنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ ﴿٤٥

و از رسولان ما که پیش از تو فرستادیم بپرس: آیا در برابر خدای رحمان خدایانی قرار داده ­ایم که عبادت شوند (45)

این آیه شریفه، به روشنی دلالت دارد بر این که رسول خدا (ص) در همین دنیا که بوده با عالم برزخ که انبیای سابق در آن هستند، اتصال و ارتباط داشته همچنان که تشریع “السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته” در آخر هر نماز به روشنی دلالت دارد بر این که آنجناب بعد از رحلت هم به عالم دنیا ارتباط و اتصال دارد و سلام ما را می­شنود. بعضی از مفسران گفته­ اند: آیه شریفه از آیاتی است که در شب معراج خطاب به رسول خدا (ص) شده، تا آنجناب از ارواح انبیا این سؤال را بکند، و در هنگامی که به ایشان برمی­ خورد بپرسد: آیا جز دین توحید دین دیگری برای امت خود آورده بودند.[15] به هر حال تمام انبیای الهی دعوت به توحید می­کردند و همگی به طور قاطع بت پرستی را محکوم نموده ­اند، بنابراین؛ پیامبر اسلام در مخالفتش با بت­پرستی و شرک کار بی­ سابقه ای انجام نداده؛ بلکه سنت همیشگی انبیا را إحیا کرده است. این بت­ پرستان و مشرکان هستند که بر خلاف مکتب تمام انبیا گام برمی­دارند.[16]

 وَلَقَدْ أَرْ‌سَلْنَا مُوسَىٰ بِآيَاتِنَا إِلَىٰ فِرْ‌عَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّي رَ‌سُولُ رَ‌بِّ الْعَالَمِينَ ﴿٤٦

و به راستی موسی را با آیات خویش به سوی فرعون و بزرگانش فرستادیم، پس گفت: من فرستاده ­ی پروردگار جهانیان هستم (46)

در اینجا به ماجرای موسی (ع) و فرعون اشاره می­ کند تا پاسخی به این گفته­ ی مشرکان بدهد که چرا خدا برای نبوت، مرد ثروتمندی را بر نگزید؟ چون فرعون نیز به موسی همین ایراد را گرفت. می­فرماید: ما موسی را با آیات و معجزات خود به سوی فرعون و اشراف و درباریان او فرستادیم، سپس موسی به آنها گفت: من فرستاده­ی پروردگار جهانیانم. تکیه بر «ربّ العالمین» برای فهماندن این مطلب است که تنها، کسی شایسته پرستش است که پروردگار جهانیان و مالک و مربی آنها باشد، نه مخلوقات محتاجی مانند فراعنه یا بت­ها.[17]

فَلَمَّا جَاءَهُم بِآيَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَضْحَكُونَ ﴿٤٧وَمَا نُرِ‌يهِم مِّنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ‌ مِنْ أُخْتِهَا  وَأَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْ‌جِعُونَ ﴿٤٨

پس چون آیات ما را برای آنها آورد، به ناگاه آنها به آن می­ خندیدند (47) و ما هیچ معجزه ­ای به ­آنها نشان ندادیم، مگر آنکه از مشابه اش ­عظیم­تر بود، و آنها را به عذاب گرفتار کردیم تا شاید بازگردند (48)

می­ فرماید: وقتی حضرت موسی(ع) با دلایل و معجزاتی روشن که بر رسالت آنجناب دلالت می­کرد به سراغ آنها آمد، آنها به خاطر مسخره کردن و خوار شمردن آیات خدا خندیدند، درحالی که هر یک از آن معجزات به تنهایی می­ توانست حقانیت رسالت موسی را اثبات کند، و هیچ نقصی و قصوری در آن نبود؛ بلکه هر معجزه از معجزه ی دیگر گویا و کوبنده ­تر بود. سپس می­فرماید: ما آنان را به عذاب دنیوی گرفتیم، به امید این که  از استکبار دست بردارند و به سوی ما برگردند، و مراد به عذاب دنیوی، همان بلاهایی است که در بنی ­اسرائیل نازل شد، مانند قحطی، طوفان، هجوم ملخ، شپش، قورباغه، و خون شدن رود نیل، که هر یک بلایی بزرگ بودند.[18]

وَقَالُوا يَا أَيُّهَ السَّاحِرُ‌ ادْعُ لَنَا رَ‌بَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ ﴿٤٩ فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ ﴿٥٠

و گفتند: ای افسونگر! پروردگار خود را به آن عهدی­ که با تو کرده برای ما بخوان که ما حتما هدایت­ پذیر خواهیم بود(49) پس هنگامی که عذاب را از آنها برداشتیم به ناگاه ایشان پیمان می­ شکستند (50)

منظور از این «عهد» به طوری که گفته­ اند، عهدیست که خدا به موسی(ع) داده بود، که اگر بنی ­­اسرائیل ایمان آوردند دعا کن بلا  از ایشان برمی­ گردد. این آیه تعبیر عجیبی دارد. فرعونیان، هم موسی(ع) را ساحر می­ خواندند و هم برای رفع بلا دست به دامانش می ­زدند و هم به او وعده­ ی قبول هدایت می­دادند. معلوم می­شود که آنها در عین احساس نیاز به موسی(ع) باز از مرکب غرور و استکبار پیاده نمی­ شوند، و به همین جهت ازکلمات «پروردگارت» و «عهدی که با تو کرده» استفاده می­کردند، و نمی ­گفتند «پروردگار ما»یا «عهد ی­که با ما کرده » که نشان می دهند هیچ اعتقادی به موسی و پروردگار او ندارند. مطمئناً وعده ­ای هم که برای قبول هدایت دادند دروغ است، برای همین می فرماید: موسی بارها دعا کرد تا بلاها را فرو نشانیم؛ اما هنگامی که عذاب را از آنها برطرف ساختیم، آنها پیمان­های خود را می­ شکستند و باز به لجاجت و انکار خود ادامه می­دادند. این روش دشمنان لجوج و مستکبر است و اختصاص به قوم فرعون ندارد. این­ها همه درس­هایی است زنده و گویا برای مسلمانان، که از لجاجت و سرسختی مخالفان هرگز خسته نشوند، وگرد و غبار یأس و نومیدی بر روح و جان­شان ننشیند، و با استقامت و پایمردی هر چه بیشتر به راه خود ادامه دهند؛ همان گونه که موسی (ع) و بنی اسرائیل ادامه دادند و سرانجام بر فرعونیان پیروز گشتند. همچنین هشداری است به دشمنان لجوج و سرسخت که آنها هرگز از فرعونیان قوی­تر و قدرتمندتر نیستند؛ سرانجام کار آنها را ببینند و در عاقبت کار خویش بیندیشند.[19]

 وَنَادَىٰ فِرْ‌عَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ‌ وَهَـٰذِهِ الْأَنْهَارُ‌ تَجْرِ‌ي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُ‌ونَ ﴿٥١

و فرعون در میان مردمش بانگ برآورد، ای قوم من! آیا حکومت مصر و این نهرها که از زیر (کاخ­های) من جاری است از آن من نیست؟ آیا نمی ­بینید؟ (51)

منطق موسی(ع) و معجزات او و همین طور دعاهایی که آن حضرت برای رفع بلا کرد سبب شدند تا افکار توده ­ها نسبت به فرعون متزلزل گردد. فرعون در یک عکس­ العمل برای جلوگیری از نفوذ موسی (ع) دست به دامن ارزش­های پستی می­شود که بر آن محیط حاکم بود. براین اساس خود را با موسی (ع) مقایسه می­کند تا برتری خویش را به اثبات برساند، لذا؛ در میان قوم خود فریاد می­زند که ای قوم من! آیا حکومت سرزمین پهناور مصر از آن من نیست؟ این نهرهای عظیم تحت فرمان من قرار ندارند؟ و از قصر و مزارع و باغ های من نمی­ گذرد؟ آیا نمی ­بینید؟ اما موسی چه دارد؟ یک لباس پشمینه و یک عصا! آیا شخصیت او بهتر است یا من؟[20]

 أَمْ أَنَا خَيْرٌ‌ مِّنْ هَـٰذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ ﴿٥٢

بلکه من از این مردی که  بی ­مقدار  است  و قادر  بر  بیان  نیست  بهترم (52)

فرعون در این گفته­ ی خود نام موسی(ع) را نمی ­برد تا او را تحقیر کرده باشد. و این که گفت او نمی­تواند مقصود خود را تفهیم کند، اشاره به سابقه­ ی موسی (ع) در قبل از رسالتش دارد، که مردی کم حرف بوده، و یا لکنتی در زبان داشته، و فرعون خبر نداشته از این که موسی (ع) از خدا خواست تا لکنت را از زبانش بردارد، و به حکایت قرآن عرضه داشت: (واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی، گره از زبانم  بگشای تا  سخنم را بفهمند) و خدای تعالی  هم دعایش را مستجاب نمود، و فرمود: (قد اوتیت سؤلک یا موسی، ای موسی ! به درخواستت رسیدی «طه/28»)[21]

فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَ‌ةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ مُقْتَرِ‌نِينَ ﴿٥٣

پس چرا بر او دستبندهای زرین افکنده نشده یا فرشتگان همراه او نیامده اند (53)

رسم مردم آن روز بود که وقتی کسی را بر خود رییس می­کردند، دست بندی از طلا به دستش و گردن بندی از طلا به گردنش می ­انداختند، لذا؛ از این که موسی چنین زینت آلاتی همراه نداشت و به جایش لباس پشمینه داشت، اظهار تعجب می­کردند و می­گفتند: اگر موسی رسول می­بود، و بین مردم سروری می­داشت، باید از آسمان دست بندی از طلا برایش می افتاد، و ملائکه­ ای همراه او می ­آمد، و رسالت او را تصدیق می­کرد، که البته این کلمه از سخنانی است که در قرآن کریم از زبان تکذیب کنندگان رسولان مکرراً آمده.[22]

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ ﴿٥٤

پس قوم خود را سبک مغز گردانید، در نتیجه اطاعتش کردند، مسلما آنها مردمی نافرمان بودند (54)

یعنی فرعون با این سخنان بی ­پایه عقول قوم خود را دزدید، و فریب­شان داد، تا از وی اطاعت کنند.[23] راه و رسم همه­ ی حکومت ­های جبار چنین است که برای ادامه­ ی خودکامگی، مردم را در سطح پایینی از فکر و اندیشه نگه دارند و با انواع وسایل آنها را خوار، ضعیف، بی قدر و از درون تهی می­ سازند، و آنها را در یک حال بی­ خبری از واقعیت فرو می­برند، و ارزش­های دروغین را جانشین ارزش ­های راستین می­کنند، و پیوسته آنها را از حقایق و واقعیت ­ها دور نگه می­دارند، چراکه بیدار شدن ملت­ها و آگاهی و رشد فکری آنها، بزرگ­ترین دشمن حکومت ­های خودکامه و شیطانی است که با تمام قوا با آن مبارزه می­ کنند. جالب این که آیه مردمی راکه تن به ذلت و خفّت می­ دهند و از فرعونیان اطاعت­ می­کنند، فاسق می­داند، زیرا مردم تا از اطاعت خدا خارج نشوند، خفّت فرعونیان را نمی ­پذیرند و تسلیم آنها نمی­ شوند.[24]

 فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَ‌قْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ﴿٥٥ فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفًا وَمَثَلًا لِّلْآخِرِ‌ينَ ﴿٥٦

و چون ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتیم و همگی­ شان را غرق کردیم (55) پس آنها را پیشینیانی و عبرتی برای آیندگان قرار دادیم (56)

می­فرماید: فرعونیان بعد از آن که با فسق خود ما را به خشم آوردند، از ایشان انتقام گرفتیم، و همه­ شان را غرق کردیم؛ البته باید این نکته را در نظر داشت که خشم در مورد خدای تعالی به معنای اراده­ ی مجازات است، نه به آن معنایی که در ما هست. سپس می­فرماید: ما آنها را پیشگامانی در عذاب قرار دادیم، یعنی آنها قبل از دیگران داخل در آتش می­شوند، و سرنوشت آنها را عبرتی برای دیگران ساختیم، تا آنها که اهل عبرت هستند از سرنوشت فرعونیان پند بگیرند.[25]

وَلَمَّا ضُرِ‌بَ ابْنُ مَرْ‌يَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ ﴿٥٧

و هنگامی که پسر مریم مثل زده شد، به ناگاه قوم تو از آن سخن سر و صدا راه انداختند (57)

از اینجا تا آخر پنج آیه بعدی پیرامون جدال مردم درباره­ ی مثلی که به عیسی بن مریم زده شد، بحث می­کند، با در نظر گرفتن این که این سوره در مکه نازل شد، منظور از مثل، آیات اول سوره­ ی مریم (س) است، چون تنها سوره­ ای که در مکه نازل شده و داستان مریم به طور مفصل در آن آمده سوره مریم بوده، که در آن داستان عده­ ای از انبیا (علیهم السلام) آمده است. قریش وقتی شنیدند که قرآن به داستان عیسی (ع) مثل می­ زند، آن را مسخره کردند.[26]

وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ‌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَ‌بُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا ۚ بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ ﴿٥٨ إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلًا لِّبَنِي إِسْرَ‌ائِيلَ ﴿٥٩

و گفتند: آیا معبودهای ما بهترند یا او؟ این (مثل) را برای تو نزدند مگر از روی ستیزه­ جویی، بلکه آنها مردمی ستیزه جویند (58) او جز بنده ­ای که موهبتش دادیم و او را برای بنی اسرائیل سرمشق و نمونه ساختیم، نیست (59)

 قریش چون از قرآن شنیدند که نام مسیح (ع) را برده، و نعمت و کرامت خداوند را در خصوص ایشان برشمرده، آن نعمت­ها و کرامت­ها را نادیده گرفته، مسیح را از دید مسیحیت که او را خدا و پسر خدا می­ پنداشتند با آلهه­ ی (خدایان) خود مقایسه کردند، و در ردّ دعوت رسول خدا (ص) بر توحید، گفتند: خدایان ما بهتر از مسیح است، و این مثل را از روی جدال با رسول خدا (ص) زدند، چون گویی می­ خواستند بگویند اوصافی که در قرآن برای مسیح آمده اصلاً قابل اعتنا نیست، و اگر مسیح قابل اعتنایی باشد، مسیح از نظر نصاری (مسیحیان) است، که آن هم قابل مقایسه با خدایان ما نیست، و خدایان ما بهتر از او است.[27] آیه شریفه در ادامه می­ فرماید: مسیح اصلاً اله (خدا) نبود که بخواهید شما او را با خدایان خود مقایسه کنید، بلکه عیسی پسر مریم تنها و تنها بنده­ ای بود که ما بر او انعام کردیم، نبوت به ایشان دادیم، و معجزاتی روشن بر دستش جاری ساختیم، و او را آیتی عجیب و خارق­ العاده قرار دادیم، تا به وسیله­ ی او حق را برای بنی­ اسرائیل بیان کرده باشیم.[28]

 وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْ‌ضِ يَخْلُفُونَ ﴿٦٠

و اگر می­خواستیم، البته بعضی از شما را فرشتگانی در زمین قرار می­دادیم، که نسل به نسل جای یکدیگر را بگیرند (60)

از نظر وثنیت (بت پرستی) محال است که یک فرد بشر دارای این همه کمالاتی که قرآن درباره­ ی عیسی(ع) نقل می­کند بوده باشد؛ بتواند مرغ بیافریند، مرده زنده کند، و در روزهایی که طفل گهواره است با مردم حرف بزند، و خلاصه مانند ملائکه واسطه فیض در زنده کردن، میراندن، و رزق و سایر انواع تدبیر باشد، و در عین حال عبد باشد و نه معبود. آیه شریفه می­فرماید: خدای تعالی می­تواند انسان را تزکیه کند، و باطنش را از لوث گناهان پاک سازد، که باطنش باطن ملائکه گردد، ظاهرش ظاهر انسان باشد و با سایر انسان­ها روی زمین زندگی کند، خودش از انسانی دیگر متولد شود، و انسانی دیگر از او متولد شود، ولی باطنش باطن ملائکه باشد، و آنچه از ملائکه به ظهور می­رسد از او نیز سر بزند.[29]

[1] – الميزان، ج 18، ص 154

[2] – الميزان، ج 18، ص 157 – 155

[3] – نمونه، ج 21، ص 51 – 50

[4] – نمونه، ج 21، ص 58

[5] – نمونه، ج 21، ص 63 – 61

[6] – نمونه، ج 21، ص 65 – 64

[7] – الميزان، ج 18، ص 162 – 161

[8] – (نهج البلاغه، خطبه7)

[9] – الميزان، ج 18، ص 163

 [10] – همان، ص 163

[11] – الميزان،ج 18، ص 165

[12] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1078 – 1077

[13] – الميزان، ج 18، ص 165

[14] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1078

[15] – الميزان، ج 18، ص 167

[16] – نمونه، ج 21، ص 74

[17] – همان، ص 79 – 78

[18] – الميزان، ج 18، ص 173 – 172

[19] – نمونه، ج 21، ص 83 – 80

[20] – نمونه، ج 21، ص 84

[21] – الميزان، ج 18، ص 175 – 174

[22]  – همان، ص 176 – 175

[23] – همان، ص 176

[24] – نمونه، ج 21، ص 88

[25] – الميزان، ج 18، ص 176

[26] – همان، ص180

[27] – الميزان، ج 18، ص 181

 [28] – همان، ص 185

[29] – الميزان، ج 18، ص 186