ترجمه و توضیح سوره الشوری 29 – 1

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی که رحمت عامّش ازآن همه ورحمت خاصّش از آن مؤمنین است.

حم ﴿١ عسق ﴿٢ كَذَٰلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّـهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٣

 حا، میم (1) عین، سین، قاف (2) این گونه خداوند مقتدر حکیم به تو و به کسانی که پیش از تو بودند وحی می­کند. (3)

می­فرماید: وحی­ ای که ما برای شما انبیا، یکی پس از دیگری می­فرستیم، یک سنت جاریه و دیرینه است، که همواره در نسل­های بشر جریان داشته، و یک مطلب نوظهور و بی­ سابقه نیست، مثل همین وحی­ ای که درگرفتن این سوره می­ بینی. وحی نیز عبارتست از قانون الهی که مردم را به سوی سعادت واقعی­ شان هدایت می­کند، چه در دنیا و چه درآخرت و هیچ­کس و هیچ مانعی نمی­تواند خداوند را از تشریع این قوانین باز دارد، چون او عزیزست، یعنی هرچه را اراده کند مغلوب نمی ­شود (شکست­­ناپذیر است)، و چون حکیم است در هدایت بندگانش سهل ­انگاری نمی­کند و همه ­ی افعالش محکم است.[1]

لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْ‌ضِ ۖ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ﴿٤

آنچه در آسمان­ها و آنچه در زمین است از آن اوست، و او بلند مرتبه و بزرگ است. (4)

عزت و قدرت شکست ناپذیر خدای سبحان ایجاب می­کند که توانایی بر وحی و محتوای عظیم آن را داشته باشد، و حکمت او ایجاب می­کند که وحی الهی از هر نظر حکیمانه و هماهنگ با نیازهای تکامل انسان­ها باشد، پس حق خدای تعالی است که در امور بندگان خود به هر طوری که بخواهد تصرف کند، چون او مالک ایشان است، و باید به تدبیر امرآنها بپردازد، و نیازهای آنها را از طریق وحی مرتفع سازد، امّا چون خدای سبحان صاحب علوّ مقام و عظمت است، هیچ نیازی به اطاعت بندگانش ندارد، و اگر وحی می­فرستد تنها برای این است که  بندگانش  به وظیفه­ ی پرستش او قیام کنند، تا به هدایت و کمال دست یابند.[2]

تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْ‌نَ مِن فَوْقِهِنَّ ۚ وَالْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَ‌بِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُ‌ونَ لِمَن فِي الْأَرْ‌ضِ ۗ أَلَا إِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْغَفُورُ‌ الرَّ‌حِيمُ ﴿٥

نزدیک است آسمان­ها از فراز یکدیگر بشکافند، و فرشتگان پیوسته به حمد پروردگارشان تسبیح می­گویند، و برای کسانی که در زمینند آمرزش می­طلبند، آگاه باش که بی شک خداست که آمرزنده و مهربان است. (5)

مراد از «شکافتن آسمان­ها از فراز یکدیگر» این است که فرشتگان، وحی را از همه­ ی آسمان ها عبور می­دهند، تا به زمین نازل کنند، چون مبدء وحی خدای سبحان است، که مافوق همه چیز است، پس از این جهت که کلام خدایی است که دارای عظمت مطلقه است، لذا؛ خود کلام هم که همان وحی است چنان عظمت و ثقلی دارد که، آسمان­ها در هنگام  نزولش نزدیک است متلاشی شوند؛ پس آیه شریفه در مقام بزرگداشت کلام خداست، از این جهت که در هنگام نزولش از آسمان­ها عبور می­کند. در ادامه می­فرماید: فرشتگان حامل این وحی بزرگ آسمانی، خدای تعالی را از هرچه که لایق ساحت مقدسش نیست منزه می­دارند، و به خاطر کارهای جمیلش او را ستایش می­کنند، و از خدای سبحان درخواست می­کنند که اهل زمین را بیامرزد، که این درخواست نیز محتاج این است که قبلا دین و شریعتی آمده باشد، تا کسانی را که به آن دین گرویده­ اند بیامرزد، پس در حقیقت ملائکه از خدای سبحان درخواست می­کنند که ساکنین زمین را از طریق تشریع دین هدایت کند، و سپس مؤمنین به این دین را بیامرزد، چون معنا ندارد که ملائکه برای همه­ ی اهل زمین طلب مغفرت کنند، و از خدا بخواهند که مشرکین را هم بیامرزد، زیرا می­فرماید: (یستغفرون للذین آمنوا، برای خصوص مؤمنین استغفار می­کنند.«مؤمن/7»)، بنابراین؛ شرط آن ایمان است، به علاوه آنها معصومند و هرگز برای کسانی که زمینه­ ی آمرزش ندارند، تقاضای محال نمی­کنند. و چون خدای سبحان متّصف به دو صفت مغفرت و رحمت است، پس ساحت مقدسش اقتضا می­کند به این که برای اهل زمین کاری کند، و زمینه­ ای فراهم سازد که به مغفرت و رحمت او برسند و آن کار همین است که از راه وحی دینی تشریع کند، که به وسیله آن به سوی سعادت خود هدایت شوند. بعضی از مفسرین فرموده اند: خدای تعالی هم استغفار ملائکه را قبول کرده، و هم بیشتر از آن مقداری را که ملائکه خواسته است مغفرت و رحمت می­دهد.[3]

 وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ اللَّـهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ ﴿٦

خداوند مراقب کسانی است که جز او را ولی و سرپرست گرفتند و تو بر آنها وکیل نیستی. (6)

از آیات قبل استفاده شد که خدای تعالی تنها ولیّ بندگان خویش است، و به غیر از او ولیّ دیگری نیست، لذا؛ برایشان دینی تشریع می­کند؛  امّا لازمه­ ی این ولایت آن بود که بندگان  فقط او را ولیّ خود بگیرند، در حالی که کسانی هستند که به غیر از خدا اولیایی برای خود درست کرده ­اند، و آنها را در ربوبیّت شرکای خدا پنداشته ­اند. امّا خدا از این عده غافل نیست، و اعمال­شان را (شرک آنان را)، و همچنین گناهان و فسادهایی که مترتب بر شرک ایشان است، علیه خودشان حفظ می­کند، تا به زودی آنها را مطابق اعمال­ شان مؤاخذه کند. سپس به پیامبر (ص) می­فرماید: اعمال مردم به تو واگذار نشده، تا تو آن را برایشان اصلاح کنی؛ یعنی رسول خدا (ص) هیچ مسؤولیتی ندارد، چون به جز ابلاغ رسالت وظیفه ­ای ندارد، نه وکیل مردم است و نه از اعمال آنها بازخواست می­شود. آیه در واقع به رسول خدا(ص) تسلیت و دلداری می­دهد.[4]

وَ كَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْ‌آنًا عَرَ‌بِيًّا لِّتُنذِرَ‌ أُمَّ الْقُرَ‌ىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ‌ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَ‌يْبَ فِيهِ ۚ فَرِ‌يقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِ‌يقٌ فِي السَّعِيرِ‌ ﴿٧

و بدین سان قرآن عربی را به تو وحی کردیم، تا مردم مکه و کسانی را که اطراف آن هستند بیم دهی، و از روز گرد آمدن که هیچ شکی در آن نیست بترسانی، که گروهی در بهشت و گروهی در دوزخند. (7)

در اینجا سؤالی مطرح است و آن این که آیا از جمله­ ی «لتنذر ام القری و من حولها» استفاده نمی­شود که هدف از نزول قرآن انذار مردم مکه و اطراف آن است؟ آیا این تعبیر با جهانی بودن اسلام تضاد ندارد؟ پاسخ این است که: می­دانیم اسلام تدریجا گسترش یافت، پیامبر (ص) نخست مأمور بود بستگان نزدیک خود را انذار کند، [انذر عشیرتک الاقربین، (شعراء/214)] تا هسته بندی اسلام محکم شود، و آماده­ ی گسترش گردد. سپس در مرحله­ ی دوم پیامبر (ص) مأمور شد ملت عرب را تبلیغ و انذارکنند، [قرانا عربیا لقوم یعلمون، این قرآنی است عربی برای قومی که می­فهمند و درک می­کنند، (فصلت/3)] و هنگامی که پایه­ های اسلام در میان این قوم قوی و مستحکم شد، پیامبر(ص) مأموریت گسترده ­تری یافت، و مأمور انذار جهانیان شد، چنانچه درآیه اول سوره فرقان می­خوانیم [ تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا، جاوید و پر برکت است خداوندی که قرآن را بر بنده ­اش نازل کرد تا همه ­ی جهانیان را انذار کند.] و به خاطر همین مأموریت بود که پیامبر (ص)  نامه به سران بزرگ جهان آن روز در خارج از جزیره عربستان نوشت، و کسراها و قیصرها و نجاشی­ ها را به اسلام دعوت کرد. در ادامه می فرماید: هدف از نزول قرآن این است که مردم را از خدا بترسانی، و به خصوص از غضبش در روز قیامت انذارکنی. درست است که از جمله (فریق فی الجنه و فریق فی السعیر) استفاده می­شود که وظیفه­ ی پیامبر (ص) هم انذار است و هم بشارت، ولی از آنجا که تأثیر انذار در نفوس، به خصوص در افراد نادان و لجوج عمیق ­تر است، درآیه دو بار فقط روی انذار تکیه شده، با این تفاوت که در مرحله­ ی اول سخن از انذار­ شوندگان است، و در مرحله­ ی دوم سخن از چیزی است که باید از آن بترسند، یعنی دادگاه قیامت، روزی که به خاطر اجتماع عمومی انسان­ها رسواییش بسیار دردناک و شدید است.[5]

 وَ لَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـٰكِن يُدْخِلُ مَن يَشَاءُ فِي رَ‌حْمَتِهِ ۚ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ‌ ﴿٨

و اگر خدا می­خواست، قطعاً آنها را  یک  امت قرار  می­داد،  لیکن او هر که را بخواهد به رحمت خویش درآورد، و ستمگران را هیچ ولیّ و یاوری نیست. (8)

از آنجا که جمله ­ی (فریق فی الجنه و فریق فی السعیر) بیانگر تقسیم مردم به دو گروه بود، در این آیه می ­افزاید: اگر خدا می­خواست همه­ ی آنها را امت واحده قرار می­داد، و به حکم اجبار هدایت می­کرد و مؤمن می­ساخت؛ امّا ایمان اجباری چه ارزشی دارد؟ و چگونه می­تواند معیار کمال انسان گردد؟ تکامل واقعی آن است که انسان با اراده­ ی خودش، و در نهایت اختیار و آزادی طی کند. اصولا امتیاز انسان از جانداران دیگر همین مسأله است، و اگر آزادی انسان از او گرفته شود، در حقیقت انسانیت او از او گرفته شده است! این بزرگ­ترین امتیازی است که خداوند به او داده، و راه تکامل را به صورت نامحدود به روی او گشوده است، این سنت غیر قابل تغییر الهی است. سپس به مسأله­ ی مهم دیگری در این رابطه می­پردازد، و توصیف گروهی را که اهل بهشت و سعادتند، در برابر گروهی که به دوزخ فرستاده می­شوند را بیان می­کند. با توجه به این که گروه دوزخی را با وصف ظلم مشخص می­کند، روشن می­شود که منظور از (من یشاء، هر که را بخواهد)، گروهی است که ظالم نیستند، به این ترتیب عادل­ها بهشتیانند و غرق در رحمت خدا، و ظالمان دوزخی ­اند. امّا باید توجه داشت که ظالم تنها شامل کسانی نمی­شود که به دیگران ستم کرده ­اند، بلکه کسانی که بر خود ستم کرده، یا آنها که در عقیده منحرفند، نیز ظالمند، و چه ظلمی برتر از شرک و کفر است؟  (اعراف/45، آگاه باشید! لعنت خدا بر ظالمان است، همان­ها که مردم را از راه حق باز می­دارند، و آن را دگرگون می­سازند، و به آخرت ایمان ندارند). در مورد فرق ولیّ و نصیر باید گفت که ولیّ، سرپرستی است که به حکم ولایت و بدون درخواست، کمک می­کند؛ امّا نصیر، فریادرسی است که بعد از تقاضای کمک به یاری انسان می­شتابد.[6]

أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّـهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ‌ ﴿٩

آیا به جای او سرپرستانی برای خود گرفته­ اند؟ خداست که ولیّ است، و اوست که مردگان را زنده می­ کند، و هموست که بر هر چیزی تواناست. (9)

آیه شریفه، به کفار اعتراض می ­کند که چگونه برای خود اولیا و خدایانی گرفته، و آنها را به جای خدا می­ پرستند، با این که لازم بود خدا را ولی خود بگیرند، و به دین او درآیند، و او را بپرستند. لذا؛ برای اثبات ولایت خدا سه استدلال می­آورد؛ 1) ولایت منحصر در خداست؛ زیرا تنها اوست که عزیز (شکست ناپذیر)، حکیم، مالک، علیّ، عظیم، غفور و رحیم است، پس بر همه واجب است او را ولیّ و سرپرست خود بگیرند، این استدلال در آیات پیشین روشن شد. 2) اوست که مردگان را حیات می ­بخشد، یعنی قیامت به دست اوست، و چون پاداش دهنده و عقاب کننده خدایی است که بشر را زنده می­ک ند و می­ میراند، و در روز قیامت همه را برای جزای اعمال­شان جمع می­کند، پس واجب است که تنها او را ولیّ و سرپرست خود بگیرند، تا از عذاب دوزخ رها شده به رستگاری برسند. 3) اوست که بر هر چیزی تواناست، لذا؛ تنها اوست که قدرت ولایت و عهده داری بندگانش را دارد، و می تواند امور آنها را اداره نماید، و غیر خدا هیچ کس قدرتی ندارد مگر به همان اندازه ­ای که خدا به او داده، و تنها کسی که مالک هرچیز است خداست، و غیر او مالک نیست مگر آن مقداری که خدا تملیکش کرده، پس واجب است غیر او را ولیّ و سرپرست خود نگیریم.[7]

وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّـهِ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّـهُ رَ‌بِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ ﴿١٠

و درباره­ ی هر چه اختلاف کردید، حکمش با خداست. این خدای یکتاست که پروردگار من است، بر او توکل کرده ­ام و به او روی می­ آورم. (10)

مفهوم آیه شریفه گسترده است، و هرگونه اختلافی، چه در معارف الهی و عقاید، و چه در احکام تشریعی، و چه در مسایل حقوقی و قضایی، و یا غیر آن، که در میان انسان­ها روی دهد، به حکم آن که معلومات­ شان محدود و ناچیز است باید از سرچشمه فیض علم الهی و از طریق حق برطرف گردد. پس یکی از شوؤن ولایت آن است که بتواند به اختلاف کسانی که تحت ولایت او هستند با داوری صحیحش پایان دهد، آیا بت­ ها و شیاطینی که معبود واقع شده ­اند توانایی بر چنین کاری دارند؟ یا این کار مخصوص خداوندی است که هم حکیم و آگاه به راه ­حل­ های هرگونه اختلاف است، و هم قادر است حکم و داوری خود را اجرا کند، پس خداوند عزیز و حکیم باید حاکم باشد، نه غیر او. با ذکر دلایل چهارگانه، حال از زبان پیامبر می­گوید: که من خودم تنها خدا را ولیّ و سرپرست خود می­دانم، بر او توکل کردم و به سوی او در مشکلات بازمی­گردم. قابل توجه این که جمله­ ی «ذلکم الله ربّی» اشاره به ربوبیّت مطلقه خداوند، یعنی مالکیت توأم با تدبیر می­کند، و می­دانیم که ربوبیّت دارای دو شاخه است: شاخه تکوینی که به اداره نظام آفرینش بازمی­گردد، و شاخه تشریعی که بیانگر احکام و وضع قوانین و ارشاد مردم به وسیله ­ی سفیران الهی است. آری اثر یکتاپرستی و ولیّ نگرفتن غیر خدا، توکل و إنابه  است، که (توکل) به این معناست که در شاخه­ ی تکوینی همه­ ی امور را به خدا واگذار کنی و از تمام اسباب ظاهری قطع امید کنی، و خدا را یگانه سببی بدانی که شکست ناپذیر است؛ و (إنابه) به این معناست که در شاخه­ ی تشریعی با هر واقعه­ ای که روبرو شدی به حکم خدا رجوع کنی و قانون و احکام الهی را جستجو کنی. [8]

فَاطِرُ‌ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ ۚ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا ۖ يَذْرَ‌ؤُكُمْ فِيهِ ۚ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ۖ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ‌ ﴿١١

خالق آسمان­ها و زمین است. از خودتان  برای شما زوج­هایی  پدید آورد، و از چهار پایان نیز جفت­ها بیافرید، شما را در این تکثیر می­کند، چیزی همانند او نیست، و او شنوای بیناست. (11)

درآیات قبل با ارایه چهار دلیل انحصار ولایت در خدای تعالی اثبات شد، همچنین تصریح شد که خدا ربّ پیامبر (ص) است. در این آیه و آیه بعد اثبات می­کند که ربوبیّت هم منحصر در خداست. دلیل نامبرده این است که خدای تعالی به اعتراف خود شما مشرکین، پدیدآورنده موجودات است، و فاطر آنهاست، یعنی موجودات را او از عدم پدید می­ آورد، آن هم پدیدآورنده بدون الگو، و شما را نر و ماده خلق­ کرد، تا با ازدواج آن دو، تعداد شما بسیار گردد،که این خود یکی از نشانه­ های بزرگ تدبیر پروردگار و ربوبیّت و ولایت اوست که همسرانی برای انسان­ها از جنس خودشان آفریده که از یک سو مایه آرامش روح و جان او هستند، و از سوی دیگر مایه بقای نسل و تکثیر و تداوم وجود او، و همچنین حیوانات را نر و ماده آفرید، تا آنها نیز از این راه تکثیر شوند و مورد استفاده شما قرارگیرند؛ پس این خلقتی که شما به آن اعتقاد دارید، تدبیر هم هست، و از نشانه­ های ربوبیّت اوست؛ به علاوه هیچ چیز مثل او نیست و از نظر اوصاف و صفات شبیهی ندارد، این جمله در حقیقت پایه اصلی شناخت تمام صفات خداست که بدون توجه به آن به هیچ یک از اوصاف پروردگار نمی­توان پی برد، زیرا خطرناک­ترین پرتگاهی که بر سر راه پویندگان طریق معرفةالله قرار دارد این است که، خدا را در وصفی از اوصاف شبیه مخلوقاتش بدانند، این امر سبب می­شود که به دره شرک سقوط کنند، به تعبیر دیگر او وجودی است بی­ پایان و نامحدود از هر نظر، و هرچه غیر از او است محدود و متناهی است، به همین دلیل بسیاری از مفاهیمی که در مورد غیرخداوند ثابت است، در مورد ذات پاک او اصلا معنی ندارد، فی المثل بعضی از کارها برای ما آسان و بعضی سخت است، بعضی از اشیا از ما دور و بعضی نزدیک است و…، امّا برای وجودی که از هر نظر بی­نهایت است، این معانی تصور نمی­شود، دوری و نزدیکی برای او نیست، همه نزدیک است، مشکل و آسانی وجود ندارد، همه آسان است و…، او شنواست، و از حوایج مخلوقاتش با خبرست و به مقدار استحقاق آنها حاجت­ شان را برآورده می­کند، و نیز او بصیر است، و هر عملی که خلق انجام دهد می­ بیند، و بر طبق اعمال­ شان جزای­ شان می ­دهد.[9]

لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ ۖ يَبْسُطُ الرِّ‌زْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ‌ ۚ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿١٢

کلیدهای آسمان­ها و زمین از آن اوست، برای هرکس بخواهد روزی را گشایش می­دهد یا تنگ می ­گیرد،  قطعا او به هرچیزی آگاهست. (12)

مالک کلیدهای آسمان و زمین بودن، کنایه از این است که مالک آن خزینه­ هایی است که هستی موجودات و ارزاق­ شان وعمرها و اجل­ های­شان و سایر چیزهایی که از آغاز پیدایش تا وقتی که به خدا باز می­گردند و در مسیر هستی با آن­ها مواجه می شوند ازآن جاست.[10] کلمه (کلید) بیانگراین مطلب است که آسمان­ها و زمین گنجینه­ هایی هستند برای آنچه که در عالم به ظهور می­رسد؛ امّا این که تنها او رزق روزی خواران را می­دهد، و به مقتضای علمش آن را کم و زیاد می­ کند، نشان می­ دهد که خدای تعالی ربّ و مدبّر امور است، چون این کارها چیزی جز تدبیر نیست. رزق به معنای هر چیزی است که بقای روزی خواران در گروی آن است. و اگر در آخر فرمود: او به هرچیزی آگاه است، برای این بود که بفهماند مسأله رزق،  و وسعت و تنگی آن، بی­حساب و از روی جهل نیست؛ بلکه از روی علم است، چون خدا می­ داند به هر موجودی چقدر رزق بدهد که مناسب حال موجود و سایر موجودات باشد، و این همان تدبیر الهی است. [11] قابل توجه این که: هرگز نباید تصور کرد که وسعت رزق دلیل بر محبت خداوند، و یا تنگی معیشت دلیل بر خشم و غضب اوست؛ زیرا خداوند گاه انسان را به وسعت رزق آزمایش می­کند، و اموال سرشاری را در اختیار او قرار می­دهد، و گاه با تنگی معیشت میزان مقاومت و پایمردی او را روشن می سازد، و آنها را از این طریق پرورش می­دهد. [فزونی اموال و اولاد آنها تو را در شگفتی نبرد، خدا می­خواهد آنان را به این وسیله در زندگی دنیا مجازات کند و در حال کفر بمیرند. (توبه/55)]، یا این آیه، [آیا آنها چنین می ­پندارند که اموال و فرزندانی را که به آنان داده­ ایم، برای این است که درهای خیرات را به روی­ شان بگشاییم، چنین نیست، آنها نمی­ فهمند. (مؤمنون/55، 56)]. و دیگر این که نباید از آیاتی­ که در زمینه تقدیر و اندازه­ گیری روزی به وسیله پروردگار آمده چنین استنباط کرد که تلاش­ ها و کوشش­ ها نقشی در این زمینه ندارد، و این­ ها را بهانه ­ی تنبلی و فرار از زیر بار مسؤولیت­ها قرار داده، و محرومیت ­های ناشی از تنبلی و سستی را به حساب تقسیم روزی از ناحیه خداوند گذارد، چرا که خود فرموده: روزی را به تناسب تلاش­ها وسعت میدهم.[12]

 شَرَ‌عَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَ‌اهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰ ۖ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّ‌قُوا فِيهِ ۚ كَبُرَ‌ عَلَى الْمُشْرِ‌كِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ ۚ اللَّـهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ ﴿١٣

برای شما از دین همان را تشریع کرد که به نوح (ع) توصیه کرده بود، و آنچه را به تو وحی کردیم و آنچه را به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه نمودیم که دین را به پا دارید و درآن تفرقه نکنید، بر مشرکان آنچه بدان دعوت­ شان می­کنی گران است، خداوند برمی­ گزیند به سوی او هرکه را بخواهد و هدایت می­ کند به سوی او هرکسی که بازگردد. (13)

منظور از این که فرمود: «از دین» برای این است که نشان دهد تمام شرایع آسمانی از نظراساس و ریشه یکی است، منتها به تناسب استعداد اقوام وکمال جوامع انسانی متفاوت از یکدیگر می­شوند؛ برای مثال، انذار (هشدار) به رستاخیز نیز در دعوت بسیاری از انبیا آمده است، از جمله در (انعام/130)، (طه/14، مریم/31، هود/87) که موسی، عیسی و شعیب (علیهم السلام) از نماز سخن می­ گویند، (حج/27) ابراهیم(ع) دعوت به حج نمود، و روزه در همه اقوام پیشین بوده است(بقره/183)[13]

 در اینجا نکته ظریفی وجود دارد، درباره شریعت نوح و ابراهیم (علیهما السلام) فرمود: «وصیت کردیم»، امّا در مورد شریعت پیامبر (ص) فرمود: «وحی‎کردیم». وصیت جایی به کار می رود که بخواهیم از بین چند چیز به آنچه که مورد اهمیت و اعتنای ماست سفارش کنیم، و این در مورد شریعت نوح و ابراهیم که چند حکم بیشتر نبود صادق است، چون درآن شریعت، تنها به مسایلی که خیلی مورد اهمیت بوده سفارش شده، ولی درباره شریعت اسلام صادق نیست، چون این شریعت همه چیز را شامل می­شود، حتی مستحبات و مکروهات را که اهمیت­ شان کمتر از واجب و حرام است، و نیز احکام مباح را شامل می­شود. نکته­ ی ظریف دیگر این است که فرمود: «وحی‎کردیم» و نفرمود: «وحی‎کردم» تا هم دلالت بر عظمت خود کند، و هم دلالت بر عظمت شریعت اسلام کند. پس آیه می­فرماید: آنچه به همه انبیای نامبرده وصیت و وحی کردیم این است که دین را به پا دارید، از آن پیروی کنید، و در آن تفرقه نکنید، و وحدت آن را حفظ نموده، درآن اختلاف راه نیندازید، که بر همه مردم واجب است دین خدا را به پا دارند، و در انجام این وظیفه تبعیض قایل نشوند، که پاره‎ای از احکام دین را به پا دارند، و پاره‎ای را رها کنند، هر چندکه پیروی از چنین دین توحیدی بر مشرکین گران بیاید، زیرا مخالف عقاید و منافع آنهاست. در ادامه می­فرماید: همان‎گونه که گزینش پیامبران به دست خداست، هدایت مردم نیز به دست اوست، و از این نظر او بی­ نیاز از ایمان مشرکین است، هرکس را که بخواهد برای تقرب به درگاه خود برمی­ گزیند؛  امّا تنها کسانی را به سوی خود هدایت می­ کند که همواره در امور به او مراجعه می کنند. [14]

در حدیث قدسی آمده: کسی که یک وجب به سوی من ­آید، من یک ذراع به سوی او می­ روم، و کسی که آهسته به سوی من بیاید، من شتابان به سوی او می­روم.[15]

وَمَا تَفَرَّ‌قُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّ‌بِّكَ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِيَ بَيْنَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِينَ أُورِ‌ثُوا الْكِتَابَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مُرِ‌يبٍ ﴿١٤

وآنها اختلاف نکردند مگر پس از آن که علم برایشان آمد به صِرف حسد که میان شان بود، و اگر سخنی از پروردگارت براین نگذشته بودکه تا مدتی معین [مهلت داده شوند] قطعا میان­ شان حکم می­شد، و کسانی که بعد از آنها کتاب را به ارث بردند، درباره آن در شکی عمیق قرار گرفتند. (14)

آیه شریفه، می­خواهد به این سؤال پاسخ دهد که اگر واقعا یکی از ارکان دعوت انبیای اولوالعزم عدم تفرقه در دین است، پس سرچشمه­ ی این همه اختلاف مذهبی ازکجاست؟ می­فرماید: همین مردمی که شریعت برای آنها تشریع شده از شریعت متفرق نشدند و در آن اختلاف نکردند، و وحدت کلمه را از دست ندادند مگر بعد از آن که علم و آگاهی کافی به حق پیدا کردند، ولی ظلم و یا حسدی که در بین خود معمول کرده بودند نگذاشت بر طبق علم خود عمل کنند، و در نتیجه در دین خدا اختلاف راه انداختند. به عبارت دیگر سرچشمه اختلافات مذهبی، جهل و بی ­خبری نبود؛ بلکه حسد و انحراف از حق بود که از سوی دانشمندان دنیا طلب و عوام متعصب وکینه توز إعمال می­شد. اگر خدای سبحان از قبل این حکم را نکرده بود که بنی­ آدم هر یک چه قدر در زمین بمانند، هر آینه بین آنها حکم می­ کرد و همه را به خاطر این جرم بزرگ هلاک می­کرد. اگر سؤال شود پس قصه­ ی هلاکت اقوامی که این همه در قرآن آمده چیست؟ پاسخ این است که: هلاکت این اقوام در زمان پیامبرشان بوده، ولی آیه مورد بحث راجع به اختلافی است که امت­ها بعد از درگذشت پیغمبرشان در دین خود راه انداخته­اند. [16] بعد از این اختلافات، نسل­ های بعدی که آمدند وارثان کتاب خدا شدند، امّا چون دوره­ ی پیامبر خود را درک نکرده بودند و از همان ابتدا با اختلافات در دین روبه رو بودند و نتوانستند به خوبی حق را دریابند، در نتیجه در تردید بودند آن هم شکی توأم با بدبینی و سوء ظن.[17]

 فَلِذَٰلِكَ فَادْعُ ۖ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْ‌تَ ۖ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ ۖ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّـهُ مِن كِتَابٍ ۖ وَأُمِرْ‌تُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ ۖ اللَّـهُ رَ‌بُّنَا وَرَ‌بُّكُمْ ۖ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ ۖ لَا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ ۖ اللَّـهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا ۖ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ‌ ﴿١٥

پس برای این دعوت کن، و همان ­گونه که دستور یافته ­ای پایداری کن و از هوس ­های آنها پیروی نکن، و بگو: به هرکتابی که خدا نازل کرده ایمان آورده ­ام و مأمور شده­ ام میان شما به عدالت حکم کنم. خداوند پروردگار ما و پروردگار شماست؛ اعمال ما از آنِ ماست و اعمال شما از آنِ شماست؛ هیچ خصومتی بین ما و شما نیست؛ خداوند بین ما را جمع می­کند، و بازگشت به سوی اوست. (15)

 این آیه نحوه­ ی برخورد پیامبر (ص) و مؤمنین را با اهل کتاب بیان می­دارد. می­فرماید: خدا برای همه­ ی انبیا یک دین تشریع کرده بود، ولی امت­ها دو دسته شدند، یکی نیاکان که با علم و اطلاع و از در حسد در دین اختلاف انداختند، و یکی نسل­ها که در شک و تحیُّر ماندند، به همین جهت خدای تعالی تمامی آنچه را که در سابق تشریع کرده بود، برای شما تشریع کرد، پس تو ای پیامبر (ص) مردم را دعوت کن، و به آنچه مأمور شده­ ای پایداری کن، و هواهای مردم را پیروی مکن؛ و به همه اعلام کن که به تمام کتاب­هایی که خدا نازل کرده ایمان دارم، و به عبارت دیگر در تصدیق و ایمان به کتاب­های آسمانی مساوات را اعلام کن، و بگو: من مأمور شده ­ام بین شما عدالت برقرارکنم، یعنی همه را به یک چشم ببینم، و هیچ کس بر کس دیگری مزیتی ندارد، پس در حقیقت دعوت متوجه به عموم مردم است و مردم همگی در برابر آن مساویند. درادامه می­فرماید: اگرگفتیم که در تصدیق و ایمان به کتاب­های آسمانی مساوات را رعایت کن و بین مردم عدالت را برقرار کن، برای این است که ربّ همه­ ی مردم یکی است، و صاحب همه شریعت­ ها (ادیان) یکی است، یک خداست که با ارسال انبیا و نازل کردن شریعت­ ها، همه بندگانش را تدبیر می­کند، پس چرا باید به یک شریعت ایمان بیاورند، و به سایر شریعت ­ها ایمان نیاورند، یهود به شریعت موسی(ع) ایمان بیاورد، ولی شریعت مسیح (ع) و محمد(ص) را قبول نکند، و…؟ بلکه بر همه واجب است که به تمامی کتاب­های نازل شده و شریعت ­های خدا ایمان بیاورند، چون همه از یک خداست، بنابراین؛ چون ربّ همه­ ی ما یکی است و ما همگی در این که بندگان خدا هستیم، یکسان هستیم، هرکسی در گروی اعمال خویش هست، و احدی از افراد بشر نه از عمل دیگری بهره­ مند می­شود، و نه متضرر
می­گردد، یعنی نتیجه­ ی عمل هرکس از آن خود اوست، پس دیگر بین ما و شما خصومتی نیست تا هر یک به خاطر به کرسی نشان دادن دعوی خود زور به کار بگیرد، و عاقبت، خدا ما و شما را در یک­جا یعنی قیامت برای حساب و جزا جمع می­کند، چون ربِّ همه­ ی ماست، و سرانجامِ همه­ ی ما نیز یکی است، لذا؛ بازگشت ما به سوی اوست. [18]

وَالَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّـهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَ‌بِّهِمْ وَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ﴿١٦

و کسانی که درباره خدا پس از آن که پذیرفته شد، مجادله می­کنند، حجت آنها نزد پروردگارشان باطل است، و خشمی برایشان است و برای آنها عذابی سخت خواهد بود. (16)

یعنی کسانی که درباره­ ی خدا استدلال می­کنند، و می­ خواهند بعد از آن که فطرت سالم و زنده بشر آن را پذیرفته، ربوبیّت او را نفی، و یا دین او را باطل کنند، حجت­ شان نزد پروردگارشان باطل و بی­اساس است، پس غضب و عذابی از خدا برایشان وارد خواهد شد که نمی­توان گفت چه قدر است! در واقع افراد لجوجی که بعد از آشکار شدن حق به لجاجت و پافشاری خود ادامه می­دهند، هم در نظر خلق رسوا هستند، و هم مشمول غضب خالق در این جهان و جهان دیگر می­باشند.[19]

 اللَّـهُ الَّذِي أَنزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزَانَ ۗ وَمَا يُدْرِ‌يكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِ‌يبٌ ﴿١٧

خدا کسی است که کتاب و میزان­ را  به  حق نازل کرد،  و تو چه می­دانی شاید قیامت نزدیک باشد. (17)

میزان، عبارت است از دین با اصول و فروعش، همان­طور که خدای تعالی­ می­فرماید: ما فرستادگان خود را با آیاتی روشن فرستادیم، و با آنان کتاب و میزان نازل کردیم. (حدید/25)، پس منظور از نزول میزان، در این آیه همان دینی است که کتاب قرآن مشتمل بر آنست، تا عقاید و اعمال به وسیله­ ی آن سنجش شوند، و درنتیجه روز قیامت هم بر طبق آن، سنجش، محاسبه و جزا داده می­شود. لذا؛ ایشان را به آینده ­ای که در انتظارشان است، آینده ­ای که یا هول انگیز و یا نوید بخش است هشدار می­دهد، و می­فرماید: ای رسول گرامی تو چه می­دانی شاید آمدن قیامت نزدیک باشد؛ البته باید توجه داشت که هر چند آیه شریفه پیامبر (ص) را مورد خطاب قرار دادند، اما منظور تمامی مردمند، و این هشدار شامل همه می­شود.[20]

يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهَا ۖ وَالَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَيَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ ۗ أَلَا إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُ‌ونَ فِي السَّاعَةِ لَفِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ ﴿١٨

کسانی که به آن ایمان ندارند شتاب درآمدن آن را می­خواهند، و کسانی که ایمان آورده­ اند، از آن در هراسند و می­دانند، که آن حق است. آگاه باش کسانی که در مورد قیامت جدال می­کنند سخت در گمراهی دوری هستند. (18)

یعنی اگر کفار از روی استهزا و انکار تقاضا می­کنند قیامت زودتر بیاید، به خاطر این است که ایمان به آن ندارند، بنابراین؛ نمی­دانند قیامت چه بر سر آنها خواهد آورد؛ امّا مؤمنین پیوسته از روی خوف متوجه و مراقب قیامت هستند و می­دانند که آن حق است و خواهد آمد.[21] در ادامه می­فرماید: این کسانی که در انکار قیامت پافشاری می­کنند، در ضلالتی بعید هستند، یعنی طریق زندگی صحیح را گم کرده­ اند، و از آن راه دور شده ­اند، برای این که زندگی مهم­ ترین چیزی است که باید درباره ­اش درست اندیشید، و این­ها زندگی را پایان­ پذیر و فانی تصور کردند، و به همین جهت به شهوات ناپایدار دنیا هجوم آوردند و سر و دست شکستند، در حالی که زندگی بشر بدون انتها و جاودانی است، و به همین دلیل باید از دنیا برای آخرت توشه بگیرند، امّا کفار راه را عوضی رفتند، و سرانجام به راه هلاکت افتادند.[22]

اللَّـهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْ‌زُقُ مَن يَشَاءُ ۖ وَهُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ ﴿١٩

خداوند نسبت به بندگانش لطف دارد، هر که را بخواهد روزی می­دهد، و اوست نیرومند شکست ناپذیر.(19)

در این آیه­ ی شریفه رازق بودن خدا را نتیجه لطیف و قوی و عزیز بودن  او می­داند، یعنی می­ خواهد بفرماید: خدا به خاطر این که لطیف است، یعنی آگاه به امور دقیق و پنهانی است و می­داند که چگونه درآن امور دقیق با رفق و مدارا عمل کند، پس احدی از مخلوقاتش که محتاج رزق او است از او غایب نیست و از پذیرفتن رزقش سرباز نمی­زند، و به خاطر این که قوی است احدی او را از دادن رزق عاجز نمی­کند، و به خاطر این که عزیز است (شکست ناپذیر است) کسی نمی­تواند مانع او شده و اراده­ اش را برگرداند؛ البته باید توجه داشت که منظور از رزق تنها مادیات نیست، بلکه اعم از آن و از موهبت­ های معنوی و دینی است، که بعضی از بندگان را که می­ خواهد از آن موهبت روزی می­کند.[23]

مَن كَانَ يُرِ‌يدُ حَرْ‌ثَ الْآخِرَ‌ةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْ‌ثِهِ ۖ وَمَن كَانَ يُرِ‌يدُ حَرْ‌ثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَ‌ةِ مِن نَّصِيبٍ ﴿٢٠

هر کس کشت آخرت را بخواهد، برای وی در کشتش می ­افزاییم، و کسی که تنها کشت این دنیا را طلب کند، به او از آن می­دهیم، ولی درآخرت او را هیچ نصیبی نیست. (20)

یعنی خدای سبحان به همه­ ی بندگان خویش لطیف است و دارای قوت و عزتی مطلقه است، و بندگان خود را بر حسب مشیتش روزی می­دهد؛ امّا با این تفاوت که درباره­ ی کسانی که هدف­شان آخرت است، و برای آن کار می­کنند خواسته که هم دنیا را بدهد، و هم مزد آخرتش را بیشتر از آنچه عمل کرده­ اند بدهد؛ امّا درباره­ ی کسانی که هدف­ شان تنها دنیاست خواسته تنها دنیا را بدهد، آن هم قسمتی از آنچه را که می­ خواهند، امّا در آخرت دیگر بهره­ ای ندارند. پس در زراعت اولی مقابل اعمال صالح، ثواب چندین برابر عاید می­شود، به علاوه­ ی بهره­ ای که از دنیا برده می­شود، امّا در دومی با دست خالی به آخرت می­رود، بی­آن که به همه­ ی آن چیزی که در دنیا می­ خواسته رسیده باشد.[24]

 أَمْ لَهُمْ شُرَ‌كَاءُ شَرَ‌عُوا لَهُم مِّنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّـهُ ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ۗ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿٢١

آیا برای آنها معبودهایی است که برای شان از دین چیزی را که خدا بدان رخصت نداده تشریع کرده­ اند؟ و اگر نبود آن سخن قطعی، مسلما میان آنها حکم می­شد، و البته برای ظالمان عذابی دردناک است. (21)

در آیات قبل بیان شد که خدای سبحان کسی است که کتاب آسمانی را به حق نازل کرده، و برای بشر دین را تشریع نموده تا میزان اعمال آنان باشد، و او به لطف و قوت و عزتش به هرکس­ که خواهان آخرت است و برای آن سعی می­کند، خواسته­ اش را چند برابر می­دهد، و کسی که تنها هدفش دنیا باشد و آخرت را از یاد ببرد، درآخرت نصیبی ندارد.[25] اینک در این آیه بی بهره بودن کفار در آخرت را قطعی می­کند، و به این اصل­ که، هیچ قانونی در برابر قانون الهی رسمیت  ندارد، و اصولا حق قانون­گذاری مخصوص خداست می­پردازد، و می­فرماید: آیا آنها معبودانی دارند که دین و آیینی بی ­اذن خداوند برای آنها تشریع کرده ­اند؟ در حالی که خالق، مالک و مدبّر عالم هستی تنها او است، و به همین دلیل حق قانون­گذاری نیز مخصوص ذات پاک او است، و هیچ کس بدون اذن او نمی­تواند در قلمرو تشریع او دخالت کند، بنابراین؛ در برابر تشریع او هر چه باشد باطل است. سپس کفار را تهدید می­کند که اگر فرمان حتمی خداوند دائر به مهلت دادن به این گونه اشخاص نبود، در میان آنها داوری می­ شد و دستور عذاب­ شان صادر می ­گشت. البته اگر در دنیا عذاب­شان نمی کند، باید بدانند در آخرت عذاب دردناکی دارند، و به واسطه­ ی ظلمی که مرتکب شده ­اند از عذاب آخرت رهایی ندارند. منظور از «کلمة الفصل» مهلت مقرری است که خداوند به این­گونه افراد داده تا آزادی عمل داشته باشند و اتمام حجت برآنها بشود.[26]

 تَرَ‌ى الظَّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُوا وَهُوَ وَاقِعٌ بِهِمْ ۗ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي رَ‌وْضَاتِ الْجَنَّاتِ ۖ لَهُم مَّا يَشَاءُونَ عِندَ رَ‌بِّهِمْ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ‌ ﴿٢٢

ظالمان را می ­بینی­ که از آنچه کسب کرده­ اند بیمناکند و همان برآنها واقع می­شود، و کسانی که ایمان آورده کارهای شایسته کرده­ اند، در باغ­های بهشتند. برای آنها هرچه بخواهند نزد پروردگارشان موجود است. این همان تفضل بزرگ است.(22)

همه­ ی بینندگان خواهند دید که ستمکاران، همان کسانی ­که دین خدا را ترک کردند، دینی که خدا برای ایشان تشریع کرده بود، و قیامت را انکار می­کردند، در روز قیامت ازآنچه کردند خائف و ترسان هستند، و از آنچه می­ترسند بر سرشان خواهد آمد، و هیچ مفرّی از آن ندارند.[27]  امّا جایگاه کسی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده در «روضات الجنات» است، که ازاین تعبیر به خوبی استفاده می­شود که باغ­های بهشت متفاوت است، و مؤمنان صالح العمل در بهترین باغ­های بهشت جایشان است، و مفهوم این سخن این است که مؤمنان گنهکار هنگامی که مشمول عفو خداوند شوند به بهشت راه می ­یابند، هرچند جای آنها «روضات» نیست. روضات­ الجنّات، باغ­ های مشجّری است (اطرافش درخت کاری شده) که در وسط، زمین سبز و خرم دارد. در آنجا این بندگان صالح کارشان به جایی می­ کشد که هر چه را اراده کنند فراهم می­شود، یعنی پرتوی از قدرت بی ­پایان پروردگار که (إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون «یس/82 ») در وجودشان پیدا می­شود، یعنی هر چه بخواهند نزد پروردگارشان برای آنها فراهم است، و به این ترتیب هیچ موازنه­ ای بین عمل و پاداش آنها وجود ندارد، بلکه پاداش­ شان از هر نظر نامحدود است. چه فضیلت و موهبتی از این بالاتر؟ این چنین به مقام قرب خدا راه می­ یابند. این آیه از آیاتی است که بر تجسم اعمال گواهی می­دهد.[28]

ذَٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ‌ اللَّـهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرً‌ا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْ‌بَىٰ ۗ وَمَن يَقْتَرِ‌فْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ‌ شَكُورٌ‌ ﴿٢٣

این همان است که خدا بندگان خود را که ایمان آورده وکارهای شایسته کرده ­اند، مژده می­ دهد، بگو: من براین مزدی از شما نمی­ خواهم مگر محبت و دوستی خویشان را. و هرکس نیکی کسب کند برای او در آن نیکی می ­افزاییم، بی ­تردید خداوند آمرزنده و سپاسگزار است. (23)

در واقع آیه به مؤمنین صالح  بشارت  می­دهد و با کلمه­ ی « عبادَهُ= بندگانش »  به آنها احترام می­ کند. پیامبر(ص) نیز مانند سایر انبیا مأمور می­ شود تا بگوید در تبلیغ رسالت مزدی نمی ­خواهم، مگر مودّت (محبّت همراه با اطاعت) به خویشانم را. در مورد شخص ­پیامبر(ص) یک­جا می­ فرماید: بگو پاداشی را که از شما خواستم تنها به سود شماست و پاداش من فقط بر خداست. (سباء/48) و در جای دیگر می­فرماید: بگو من برای ابلاغ رسالت هیچ گونه پاداشی از شما نمی ­خواهم، مزد من کسانی هستند که برای خود راهی به سوی خدا برگزینند. (فرقان/57) و سرانجام در آیه­ ی دیگر می­فرماید: بگو در برابر رسالتم هیچ اجری از شما طلب نمی­کنم. (ص/86) حال اگر این سه آیه و آیه مورد بحث را در کنار هم قرار دهیم حاصل چنین می­شود: مودّت اهل بیت پاداش رسالت من است و این پاداشی است که نفعش تماما به سود خود شماست، و چیزیست که راه شما را به سوی خدا هموار می­ سازد. پس منظور از واجب کردن مودّت اهل بیت، و آن را اجر رسالت قرار دادن، تنها این بوده که این محبت را وسیله­ ای قرار دهد برای این که مردم را در فهم کتاب خدا و معارف اصولی و فروعی دین، و بیان حقایق آن، به اهل بیت ارجاع دهد، و اهل بیت مرجع علمی مردم قرار بگیرند، مانند حدیث ثقلین و حدیث سفینه. روایات کثیری نیز که از اهل سنت و شیعه نقل شده همین معنا را تأکید می­کند. درآخر می­فرماید: هر کس حسنه­ ای (عملی است که مورد رضای خدای سبحان باشد، و در إزایش ثواب دهد.) به جا آورد، ما حسنی بر آن حسنه می ­افزاییم، و نواقصش را برطرف می­کنیم، و اجرش را بیشتر می­دهیم، چون خدا آمرزنده است، و بدی­ها را محو می­کند، و شکور است و خوبی­ های عمل را از عاملش آشکار می­کند و به آن جزای مناسب می­دهد.[29]

نکته: آیت الله جوادی عاملی می فرماید: وقتی مودت اهل بیت اجر رسالت است، و این که می فرماید: اگر کسی حسنه بیاورد ما بیشتر از این به او می دهیم، پس مصداق بارز حسنه همان ولایت است، لذا هر جا که در قرآن تشویق به آوردن حسنه می کند: (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) یا ( من جاء بالحسنه فله خیر منها) بارزترین و کامل ترین و شفاف ترین مصداق حسنه ، ولایت اهل بیت است. می فرماید: از این شفاف تر چه می خواهید؟ این دیگر جدا نیست که بگوییم تفسیر به رای است یا با روایات مشخص شده.

 أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَ‌ىٰ عَلَى اللَّـهِ كَذِبًا ۖ فَإِن يَشَإِ اللَّـهُ يَخْتِمْ عَلَىٰ قَلْبِكَ ۗ وَيَمْحُ اللَّـهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ ۚ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ‌ ﴿٢٤

آیا می­ گویند بر خدا دروغ بسته؟ پس اگر خدا بخواهد بر دلت مُهر می­ نهد، و خدا باطل را محو و حق را با سخنان خویش استوار می­ گرداند. بی­ تردید او به راز دل­ها آگاه است. (24)

به دنبال آیه­ ی قبل، منافقین و کفار گفتند که تو از پیش خود گفتی که باید به اهل بیت مودّت بورزید؛ امّا آیه پاسخ می­ دهد که ، نه، تو به خدا افترا نزدی، و دروغگو نیستی، چون زمام هیچ امری به دست تو نیست، تا بخواهی دروغی به خدا ببندی؛ بلکه آنچه می­گویی وحیی است از ناحیه­ ی خدای سبحان، بدون این­که تو دخالتی درآن داشته باشی، یعنی زمام امر بسته به مشیت خدای تعالی است، اگر بخواهد می­تواند مُهر بر دلت بزند، و باب وحی را به سویت ببندد، ولی او خواسته که به تو وحی کند، و حق را بیان نموده، سنت خود را اجرا کند، چون سنت او چنین است، که همواره با کلمات خود، یعنی همان وحیی که خدای تعالی به انبیایش می­کند، باطل را محو و حق را محقق کند. به این علت باطل را محو و حق را احقاق می­کند که دانای به دل­ها و نیّت­ هاست، و می­ داند هر دلی چه استدعایی دارد، آیا استدعای هدایت را دارد، یا ضلالت را، بنابراین؛ با نزول وحی و دعوت همگان، شایستگان را به هدایت می ­رساند، و مابقی را به ضلالت گرفتار می ­سازد.[30]

وَهُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ ﴿٢٥

و او کسی است که توبه را از بندگان خود می ­پذیرد و از بدی­ها درمی­ گذرد و هرچه می ­کنید، می­ داند. (25)

به این ترتیب بعد از مذمت کفار و گنهکاران، بندگان را تحریک به توبه می­کند، به علاوه با عبارت «یعلم و ما تفعلون، آنچه را انجام می­دهید، می­داند» هشدار می­دهد که تظاهر به توبه نکنید و در پنهان به گناهان ادامه ندهید، بلکه واقعا به سوی خدا بازگشت کنید.[31]

وَيَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَيَزِيدُهُم مِّن فَضْلِهِ ۚ وَالْكَافِرُ‌ونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ﴿٢٦

و کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته می­کنند اجابت می­کند و از فضل خود به ایشان زیاده می­دهد، ولی کافران را عذابی سخت خواهد بود. (26)

آیه شریفه می­فرماید: خدای تعالی عبادت مؤمنین صالح را مستجاب و قبول می­کند، و بلکه ثواب عبادت ایشان را زیادتر می­کند، چون عبادت کردن نوعی دعوت و خواندن خداست، در حالی که کافران عذاب شدیدی دارند، چون اهل عبادت خدا نیستند. از آیه استفاده می­شود که خدا با بندگان شایسته­ اش بر اساس فضلش رفتار می­کند، در حالی که با گناهکاران مطابق عدالتش برخورد می­کند.[32]

 وَلَوْ بَسَطَ اللَّـهُ الرِّ‌زْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْ‌ضِ وَلَـٰكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ‌ مَّا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ‌ بَصِيرٌ‌ ﴿٢٧

و اگرخداوند روزی را برای بندگانش وسعت می­داد، مسلما در زمین سر به عصیان بر می داشتند، ولیکن به اندازه ­ای که می­خواهد نازل می­کند. به راستی او به بندگانش آگاه و بیناست. (27)

آیه شریفه می­فرماید: اگر خدای تعالی رزق بندگان خود را وسعت بدهد، و همه سیر شوند، شروع می­کنند به ظلم کردن در زمین، چون طبیعتِ مال، این است که وقتی زیاد شد طغیان و استکبار می­ آورد، (انسان بدون هیچ استثنایی وقتی بی نیاز شود طغیان می­کند.«علق/7 »)، و به همین جهت خدای تعالی رزق را به اندازه نازل می­کند، و به هرکس مقداری معین روزی می­دهد، چون او به حال بندگان خود خبیر و بصیر است، می­داند که هریک از بندگانش استحقاق چه مقدار روزی را دارد، و چه مقدار از فقر و غنا مفید به حال اوست، همان را به او می­دهد. پس سنت اصلاح، یعنی اندازه­ گیری رزق، سنتی است ابتدایی، امّا چنانچه خداوند بخواهد انسانی را در بوته­ ی امتحان قرار دهد، سنت امتحان برسنت ابتدایی مسلط می­شود، بنابراین؛ می بینیم بعضی بیش ازحد ثروت دارند یا بسیار فقیرند، (جزاین نیست که اموال و اولاد شما وسیله آزمایش شماست. «تغابن/15»)، همچنین سنت سومی وجود دارد که آن نیز مسلط بر سنت ابتدایی است، و آن هم سنت استدراج است، که به خاطر کفران نعمت این سنت جاری می­ شود، و آن این است که آن قدر رزقش را وسعت می­دهد تا طغیان کند (به زودی ایشان را استدراج می­کنیم، مال و اولاد و عمر طولانی می­دهیم که کید من متین و محکم است. «اعراف/183 »)؛ البته خداوند در این باره می­فرماید: خداوند سنت خود را در باره هیچ قومی تغییر نمی­دهد، مگر آن که آن قوم روش خود را تغییر دهد. (رعد/11). باید توجه داشت که، نباید رزق را محدود به رزق مادی کرد؛ بلکه معارف حقه و شرایع آسمانی که منشأ همه­ ی آنها وحی است، نیز رزق مقسوم است، و آن نیز از ناحیه خدا نازل می­شود، و خداوند به وسیله­ آن نیز مردم را امتحان می­کند، چون همه در عمل به آن معارف و به کار بستن آنها یکسان نیستند، بنابراین؛ اگر معارف الهی و احکام خدایی، که رزق معنوی است، بر حسب حال مردم نازل نشود، مردم نمی­ توانستند آن را تحمل کنند، لذا به آن ایمان نمی ­آوردند مگر تک تکی از ایشان، و به همین جهت خدای سبحان آن را به تدریج بر رسول خدا نازل­کرد، تا مردم با پذیرفتن قسمت­های اول آن، آماده ­ی پذیرش قسمت­ های بعدی باشند. و همچنین احکام و تکالیف شرعیه را یکسان بر همه­ ی مردم تحمیل نکرده و رعایت حال هر کس را کرده است، تا هرکس به تکلیفی که متوجه خود اوست عمل کند.[33]

 وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَيَنشُرُ‌ رَ‌حْمَتَهُ ۚ وَهُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ ﴿٢٨

و اوست خدایی که پس از نومیدی­ شان باران می­ فرستد و رحمت خویش را می ­گسترد، و سرپرست ستوده اوست. (28)

این آیه در عین این که بیان نعمت و لطف پروردگار است، از آیات و نشانه­ های توحید نیز سخن می­گوید، چرا که نزول باران نظام بسیار دقیق و حساب شده ­ای دارد؛ البته آیات بعدی نیز همین مسأله­ ی توحید را تعقیب می کنند. کلمه­ ی «غیث» به معنای باران به موقع است، که آمدنش نافع است، در حالی که کلمه ­ی «مطر» هرگونه بارانی را، حتی باران زیان­بخش را، شامل می­شود. امّا عبارت «نشررحمت» تعبیر زیبایی است از زنده کردن زمین­ های مرده، رویاندن گیاهان، تأمین آب آشامیدنی، و خلاصه منتشر کردن نعمت در بین مردم است. پس چون خدا ولیّ و سرپرست بندگانش است چنین می­کند، و چون حمیدست به بهترین نحو و ستودنی ترین شکل امور آنها را رسیدگی می­کند.

نکته: استفاده از واژه «غیث» شاید به خاطر آن باشد که با ماده «غوث» که به معنی فریادرسی است ریشه مشترک دارد، و به همین دلیل بعضی از مفسران تعبیر فوق را اشاره ­ای به هرگونه فریادرسی خداوند بعد از نومیدی­ ها و نشر رحمت او دانسته اند.[34]

وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ ۚ وَهُوَ عَلَىٰ جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ‌ ﴿٢٩

و از نشانه­ های او آفرینش آسمان­ها و زمین و آنچه از جنبندگان که در میان آن دو پخش نموده است، و او هرگاه بخواهد برگرد آوردن آنها قادر است. (29)

کلمه­ ی « دابة » به معنای هر جنبنده ایست که روی زمین حرکت می­کنند، پس این کلمه شامل تمام جانداران می­شود. و از ظاهر آیه برمی ­آید که درآسمان­ها نیز جنبندگانی هست، و این که، بعضی جنبندگان آسمان را به ملائکه تفسیرکرده­ اند، صحیح نیست، چون ­کلمه ­ی «دابة» بر فرشتگان اطلاق نمی­شود. از آنجایی که واژه­ ی «دابة» شامل تمام جانداران زمینی و هوایی می­شود، و مقصود از «جمعهم» گردآوردن و حشر موجودات است، از این رو آیه بیانگر حشر تمام جانداران اعم از انسان و حیوان در روز قیامت دارد، البته علامه می­فرماید: درست است که ضمیر « هُم » که ضمیر عقلا است به کار برده شده، اما هیچ دلیلی ندارد که جانداران آسمان همه مانند انسان دارای عقل باشند، چون همین مقدار کافی است که برای خود شعوری داشته باشند، به حکم آیه­ ی: ( « انعام/38» هیچ جنبنده ­ای در زمین، و پرنده ­ای که با دو بال خود پرواز می­کند، نیست، مگر این که آنها نیز مانند شما امت ­هایی هستند، ما دراین کتاب از هیچ چیز فروگذار نکردیم، وسپس همه ایشان به سوی پروردگارشان محشور می­شوند.)، همه جانداران دارای شعوری مخصوص به خود هستند. پس باید نتیجه گرفت ملاک حشر هر موجودی داشتن شعور و فهم ودرک است وبا توجه به آیات مذکور دانستیم که حیوانات دارای سطحی ازشعور هستند، پس می­توان نتیجه گرفت حیوانات هم درقیامت محشور می شوند. امّا كلمه (قدير) به این معناست که خداوند هر چه بخواهد می­کند، و بر مقتضاى حكمت هم مى­كند.[35]  علامه طباطبایی درباره­ ی مسأله اختیار حیوانات می­فرماید: حیوانات نیز مانندآدمیان تا اندازه ­ای از موهبت اختیار بهره دارند البته نه به آن قوت و شدتی که درانسان­هاست.[36]

[1]– المیزان، ج 18، ص 12 – 11

[2]–  نمونه، ج 20، ص 350 – 349

[3] – المیزان، ج 18، ص 15 – 12

[4] – المیزان، ج 18، ص 16 – 15

[5] –  نمونه، ج 20، ص 359 – 356

[6] – نمونه، ج 20، ص 361 – 359

[7] – المیزان، ج 18، ص 32 – 31

[8] – نمونه، ج 20، ص 365 – 364

[9] –  نمونه، ج 20، ص 368 – 365

[10] –  الميزان، ج 17، ص 459

[11]  –  المیزان، ج 18، ص 39 – 38

[12] –  نمونه، ج 20، ص 374 – 373

[13] – نمونه، ج 20، ص 378 – 377

[14] – المیزان، ج 18، ص 46 – 42

[15]  – نمونه، ج 20، ص 380

[16] – المیزان، ج 18، ص 48 – 47

[17]  – نمونه، ج 20، ص 384

[18] – المیزان، ج 18، ص 53 – 49

[19] – همان، ص 55 – 54

[20] – الميزان، ج 18، ص 61 – 59

[21] – نمونه، ج 20، ص 393

[22] – الميزان، ج 18، ص 61

[23] – المیزان، ج 18، ص 62

[24] – الميزان، ج 18، ص 64

[25]  – همان، ص 64

[26] – نمونه، ج 20، ص 404 – 403

[27] – الميزان، ج 18، ص 65

[28] –  نمونه، ج 20، ص 406 – 405

[29]– خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1061

[30]– الميزان، ج 18، ص 78 – 76

[31]– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 1062

[32] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1062

[33] – الميزان، ج 18، ص 89 – 87

[34] –  نمونه، ج 20، ص 436 – 435

[35] – المیزان، ج 18، ص 91 – 90

[36] – المیزان، ج 7، ص 108- 102