ترجمه و توضیح سوره النمل 30 – 1

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.

طس ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُّبِينٍ ﴿١ هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿٢

طا، سین، این آیات قرآن و کتاب روشنگر است (1) که هدایت و بشارتی برای مؤمنان است (2)

این آیات رفیع القدر و عظیم المنزله که ما آن را نازل می­کنیم، آیات کتابی است خواندنی و عظیم الشأن که آیات خود را روشن بیان می­کند و هیچ ابهامی در آن نیست. این کتاب مبین بسیار هدایت­ کننده و بشارت­ دهنده است.[1] از قرآن حکیم گاهی به عنوان کتاب یاد می­شود گاهی به عنوان قرآن، از آن جهت که مکتوب و نوشته است، کتاب است، و از آن جهت که (مقروء/ جمع آوری) و مجموع و تألیف شده است، قرآن است، این کتاب هم فی نفسه بَیِّن است، یعنی هیچ ابهامی در او نیست چون نور است، و هم روشنگر مطالب دیگر است، یعنی هر مکتبی در هر عصر و زمانی مطرح بشود، باید بر قرآن کریم عرضه بشود و حق و باطلش تشخیص داده بشود، پس قرآن یک کتاب جهانی و همگانی و همیشگی است، یعنی هیچ مکتبی درباره ­ی جهان­شناسی، انسان­ شناسی، سیاست، وحی و نبوت چه در اثبات و چه در نفی مطرح نیست مگر این که باید بر قرآن عرضه شود، چون این میزان عمومی است و قرآن فصل الخطاب است، یعنی آنچه مربوط به انسان و علوم انسانی و جهان و اداره جهان است اگر مربوط به این امور باشد و قرآن کریم ناظر به آنها نباشد – معاذالله – پس معلوم می­ شود کتابی جاوید وابدی نیست، در حالی که کتابی ( للعالمین نذیرا) و (ذکری للبشر) است، یعنی ممکن نیست یک مکتبی پیدا شود و بگوییم قرآن در این زمینه ساکت است، بلکه مبیّن و روشن کننده حقایق این مکاتب می­باشد. [2]

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿٣

همان­ها که نماز برپا می­دارند و زکات می­دهند و ایشان به آخرت یقین دارند (3)

مؤمنین کسانی هستند که بین عقیده سالم و اقرار زبانی و عملِ ارکانی جمع کرده باشند، مهم­ترین عمل دو بخش است که هر کدام در باب خود رکن است، یک بخش رابطه با خداست که از آن با (یقیمون الصلاه) یاد شده است، یک بخش هم رابطه با مردم است که مسایل مالی و حقوقی را بیان می­کند که به عنوان (یؤتون الزکاه) مطرح می­شود. و چون دین، نماز را به عنوان عمود مطرح کرده است، لذا قرآن کریم هر جا سخن از نماز به میان می­ آورد، مسأله، اقامه نماز است، سخن از قرائت نماز نیست، چون وقتی بنا شد دین نماز را ستون بداند، ستون را که نمی­خوانند، ستون را اقامه می­کنند، پس اگر کسی ستون دین را نگه داشت، این خیمه را به پا داشت، زیر این خیمه می­رود و حکم این خیمه را رعایت می­کند، و وقتی زیر این خیمه زندگی کرد، باید مشکلات مستمندان را هم رعایت کند (یؤتون الزکاه). اهمیت مطلب باعث شد که این کلمه (هم) دو بار تکرار بشود فرمود: (و هم بالاخره هم یوقنون) چون هیچ چیزی به اندازه ایمان به آخرت ضامن اجرا نیست حتی مسأله توحید، چون تا مسأله معاد نباشد، مسؤولیت انسان نباشد، احکام دین ضامن اجرا ندارد، این همه مشرکینی که در عالم بودند این­ها خدا را قبول داشتند، اما معاد را بعید می­دانستند، پس اصرار قرآن در یک جمله کوتاه با تکرار (هم) نشان می­دهد که مؤمنین معتقد به قیامت هستند، چون همین اعتقاد به قیامت است که ضامن اجرای دستورات الهی است.[3]

إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ ﴿٤

بی­ تردید کسانی که به آخرت ایمان نمی ­آورند کارهای­شان را در نظرشان آراسته­ ایم، از این رو ایشان سرگشته ­اند (4)

خداوند می­فرماید: ما انسان را طوری خلق کردیم که زیبا­پسند است، و جهان را زیبا قرار دادیم، زمین و آسمان را زیبا خلق کردیم، و گفتیم زندگی خوب داشته باشید، اما به او گفتیم تو از زمینی که بر روی آن پاگذاشتی بزرگ­تری، از آسمانی که بالای سرت قرار دارد، تو بالاتری، تو یک زینت دیگری داری، زینت تو ایمانی است که آن را در قلبت برایت زینت دادیم (حَبِّب إلیکم الایمانَ و زَیَّنَهُ فی قلوبِکُم/ حجرات42)، حالا اگر کسی زینت خودش را فراموش کرد، حرف انبیا و اولیا را گوش نداد، از این به بعد ما او را گرفتار کیفر می­کنیم، ما همین تلخی ­ها، کج فهمی ­ها، کج روی­ های او را نزد او زیبا نشان می­دهیم.[4] کسانی که ایمان به آخرت ندارند، از آن­جا که آن روز را که هدف و غایت مسیر آدمی است قبول ندارند، دنیا هم که نمی­تواند غایت اعمال قرار گیرد، لذا این بی­نوایان که دست به دامان اعمال خود می­زنند در راه زندگی متحیر و سرگردانند زیرا هدفی ندارند تا با اعمال خود به سوی آن هدف بروند.[5]

أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ ﴿٥

آنان کسانی­اند که عذاب سختی برای­شان خواهد بود و در آخرت از همه زیانکارترند (5)

آنهایی که به یاد قیامت نبودند در دنیا شرک ورزیدند و مشرکانه زندگی کردند، این­ها بیش از دیگران خسارت می­بینند، برای این که دیگران یا مؤمن ­اند که خسارت نمی­بینند، یا اگر طالح ­اند یعنی عمل صالح و گناه­ در نامه اعمال­شان دارند، بالاخره حساب و کتاب و یک ارزیابی و بررسی هست و اگر خسارت دیدند یک نفعی هم بردند، اما این­ها که به آخرت کافرند، تمام اعمال خیرشان حبط است، چون وقتی انسان در قیامت کنار میزان الهی می­رود، که عملی برای ارزیابی داشته باشد، آدم خوب اگر کار خوب بکند وارد صحنه ترازو می­شود، حالا کسی که به خدا و قیامت ایمان ندارد، عمل خیر انجام بدهد، بهره مادی و دنیایی می­برد، اما سهمی از آخرت ندارد، می­فرماید: (فلا نُقیمُ لَهُم یومَ القیامهِ وَزناً/ کهف 105).[6]

وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ﴿٦

و حقا این قرآن از سوی حکیمی دانا بر تو القا می­شود (6)

می­فرماید: این بحث­هایی که در این سوره مطرح است، شما از کسی نشنیدی، از کتابی هم نخواندی، از علمای بنی­ اسراییل فرا نگرفتی، از انجیل و تورات نقل نمی­کنی، بلکه تمام این حرف­ها را که به نام قرآن کریم است، از نزد ذات اقدس الهی که حکیم مطلق و علیم محض است تلقی می­کنی، پس تمام حرف­های شما حق و صدق است بدون هیچ کذبی.[7]

إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ﴿٧

هنگامی را که موسی به خانواده­ ی خود گفت: من آتشی دیدم، به زودی برای شما خبری از آن خواهم آورد یا شعله آتشی برای شما می­ آورم تا گرم شوید (7)

می­فرماید: به یاد بیاور آن هنگام را که موسی با همسر و همراهانش به سوی مصر حرکت می­کردند، و راه را گم کرده و دچار سرما و تاریکی شدیدی شده بودن، ناگاه موسی از دور آتشی دیده و خواست نزدیک آن برود تا اگر انسانی را در کنار آن یافت از او راهنمایی بخواهد، یا پاره ­ای آتش بگیرد تا اهلش را گرم کند، پس به خانواده ­اش گفت: این­جا باشید که من آتشی را احساس کردم، از جای خود تکان نخورید که به زودی از شخصی که کنار آن آتش است، خبری می­ آورم یا شعله ­ای می­گیرم تا گرم شوید. معلوم می­شود که آتش فقط بر موسی هویدا شده بود و غیر از او کسی ندید.[8]

فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٨

چون نزد آن آمد، ندایی برخاست که: مبارک باد آن که در آتش است و آن که در اطراف آن است، و منزه است خدا پروردگار جهانیان (8)

منظور از دو عبارت ” آن که در آتش است و آن که در اطرافش است” چیست؟ محتمل ­ترین تفسیر این است که عبارت اول اشاره دارد به نور الهی که در شعله آتش خود نمایی می­کرد و منشأ خیر و برکت بسیاری برای موسی شد، و برای آن که توهّم نشود که خدا جسم است و خودش در آتش بوده است، با بیان “سبحان الله رب العالمین” منزه بودن خدا را از هرگونه عیب و نقص و جسمیت و عوارض جسم، روشن می­سازد. و عبارت دومی به موسی اشاره دارد که خدا او را برگزید و سبب خیر کثیرش کرد.[9]

يَا مُوسَىٰ إِنَّهُ أَنَا اللَّـهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٩

ای موسی! این منم خدای شکست ناپذیر حکیم (9)

خدای تعالی خود را در این جمله برای موسی معرفی می­کند، تا بداند که این خداوند عالمیان است که با او سخن می­گوید، خداوندی که شکست ناپذیر و صاحب حکمت و تدبیر است. این تعبیر در حقیقت مقدمه­ ای است برای بیان معجزه ­ای که در آیه بعد می­ آید، چرا که اعجاز از این دو صفت پروردگار سرچشمه می­گیرد، یعنی قدرت و حکمت او.[10]

وَأَلْقِ عَصَاكَ ۚ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّىٰ مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ ۚ يَا مُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ ﴿١٠

و عصایت را بینداز، پس چون دیدش همانند ماری می­خزد، پشت کرده گریخت و به عقب خود نگاه نکرد. ای موسی! نترس که رسولان نزد من نمی­ترسند (10)

خدای تعالی به موسی (ع) می­فرماید: عصایت را بینداز، پس همین که عصایش را افکند، ناگهان اژدهایی واقعی شد که داشت به شدت حرکت می­کرد، آن­طور که یک مار کوچک می­دود، چون آن را بدید که به شدت حرکت می­کند، رو به عقب فرار کرد. اما این که خدای تعالی فرمود: ای موسی! نترس، چون تو از مرسلین هستی، و مرسلین و انبیا مادام که در حضور پروردگارشان هستند در امنیت کاملند و از چیزی نمی­ترسند، یعنی این کرامت خود ایشان، و از ناحیه­ ی خودشان نیست، تا چون موسی (ع) نداشت بگوییم رسولی ناقص بوده، بلکه این فضیلت را با تعلیم و تأدیب خدا به دست می­ آورند. پس خوف، عکس­ العمل طبیعی در مقابل هر شرّی است و با مقام عصمت هم منافات ندارد.[11]

إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿١١

مگر کسی که ستم کند، آن­گاه بدی را به نیکی تبدیل کند، پس البته من آمرزنده­ ی مهربانم (11)

منظور از “ظلم”  مطلق نافرمانی خدا و مراد به “حُسن” بعد از سوء، هم توبه بعد از معصیت و یا عمل صالح بعد از عمل سوء است. و معنای آیه این است که، هر چند گفتیم غیر انبیا همه ظالمند، ولکن کسی که با ارتکاب گناه ظلم می­کند و سپس آن گناه و سوء را تبدیل به حُسن می­کند، یعنی توبه می­کند یا عمل صالحی انجام می­دهد، من که غفور و رحیم هستم ظلم او را می­ آمرزم و به او ترحم می­کنم، پس او باید بعد از این از چیزی نترسد.[12]

وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ۖ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ ﴿١٢

و دستت را در گریبانت کن تا بی ­هیچ عیبی، سفید و درخشان بیرون آید، این در زمره ­ی معجزات نه­ گانه است به سوی فرعون و قومش، همانا آنان قومی فاسقند (12)

برخلاف آنچه در تورات آمده، می­فرماید: سفیدی دست حضرت ناشی از بیماری برص نیست، بلکه نورانیت و درخشندگی و سفیدی جالبی است که خود بیانگر وجود یک معجزه و امر خارق عادت است. باز برای این که به موسی (ع) لطف بیشتری کند و به منحرفان امکان بیشتری برای هدایت دهد، می­فرماید: معجزات تو منحصر به این دو نیست، بلکه این دو معجزه در زمره نه معجزه قرار گرفته که تو همراه آنها به سوی فرعون و قومش فرستاده می­شوی، چرا که آنها قوم یاغی و فاسقی بوده ­اند. هفت معجزه دیگر عبارتند از: طوفان، آفات­ گیاهان، ملخ، قورباغه، دگرگون شدن رنگ نیل به شکل خون، خشکسالی و کمبود انواع میوه ­ها.[13]

فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَـٰذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ ﴿١٣  وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ﴿١٤

پس هنگامی که آیات ما روشنگرانه به سوی­شان آمد، گفتند: این سحری آشکار است (13) و با آن که باطن­شان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند، پس ببین عاقبت مفسدان چگونه است (14)

یعنی با گفتن (این سحری آشکار است) به معجزات الهی اهانت کردند و مانند هر متعصب لجوجی، برای فرار از پذیرش حق، از حربه­ی تهمت استفاده کردند. اگر آنها به موسی تهمت زدند، به این خاطر نبود که واقعا در شک بودند، بلکه به جهت ظلم و برتری جویی، معجزات الهی را انکار کردند، در حالی که از ته دل به حقانیت آن یقین داشتند. این که آیه ظلم را مقدم بر برتری طلبی ذکر فرمود، به این دلیل است که انسان اول از جایگاه حقیقی خود در نظام هستی و در برابر خدا، خارج می­شود (چون ظلم به معنی قرار دادن شیء در غیر جای خود است) و سپس نسبت به دیگران برتری طلبی و استکبار می­کند. آیه در آخر می­فرماید: پس بنگر عاقبت مفسدان چگونه بود؟ و به این ترتیب به­ طور سر­بسته به سرانجام شوم آنها اشاره می­کند. اگر در میان تمامی صفات زشت آنها روی مفسد بودن تکیه کرد، برای این بود که به نتیجه­ ی ظلم و تکبر آنها اشاره کرده باشد.[14]

وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا ۖ وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَىٰ كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ﴿١٥

و به راستی به داود و سلیمان دانشی عطا کردیم، و گفتند: ستایش خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داده است (15)

ما به داود و سلیمان علم قابل ملاحظه ­ای بخشیدیم. این علم معنای گسترده ­ای دارد که شامل علم توحید، قوانین دینی، علم قضاوت و خلاصه تمام علومی که لازمه­ ی تشکیل یک حکومت وسیع و نیرومند بود، می­باشد. پس قرآن مقام علم را در جامعه­ ی دینی و برای تشکیل حکومت، نخستین شرط معرفی می­کند. از آنجا که در برابر هر نعمتی شکری لازم است، لذا آنها گفتند: حمد از آن خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری بخشید. البته حقیقت شکر آن است که انسان نعمات الهی را در مسیری که مورد رضایت اوست به کار گیرد، و این دو بزرگوار نیز از علم­شان در نظام بخشیدن به یک حکومت الهی بهره گرفتند. معلوم می­شود اگر شرایط مساعد باشد رهبران دینی حتما حکومت الهی را برپا می­کند، و تنها به موعظه اکتفا نمی­نمایند. مراد از برتری دادن، به خاطر علم­شان بود یا به خاطر مواهب دیگری مانند: تسخیر کوه­ها و مرغ­ها، نرم شدن آهن برای داود، تسخیر جن و حیوانات وحشی و… یا همه­ ی این­ها که احتمال اول قوی­تر است. اما چرا گفتند: بر بسیاری از مؤمنان و نه همه­ ی مؤمنان، با این که آنها افضل مردم عصر خویش بودند؟ یا به علت رعایت اصول ادب و تواضع بوده که خود را از همگان برتر ندانستند، یا منظور آنها تمام اعصار بوده و چون در طول تاریخ پیامبرانی بزرگ­تر از آن دو بزرگوار بودند، پس این چنین گفتند.[15]

وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ۖ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ ۖ إِنَّ هَـٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ﴿١٦

 و سلیمان وارث داود شد، و گفت: ای مردم! ما زبان پرندگان را تعلیم یافته ­ایم و از هر چیزی داده شده­ ایم. راستی این تفضل آشکار است (16)

حضرت سلیمان (ع) مال و مُلک را از داود (ع) ارث برد. آنگاه سلیمان نعمات الهی را که به او ارزانی شده می­شمارد: ای مردم! برای مرغان منطقی است که خدای سبحان علم آن را تنها به من داده است، و دیگر این که خدای تعالی از هر چیزی که اگر به آدمی داده شود از آن متنعم می­شود، عطایی داده است، مانند علم، نبوت، ملک، حکم، قدرت بر داوری صحیح و سایر نعمت­های مادی و معنوی. جمله (ان هذا لهو الفضل المبین) شکری است از سلیمان (ع) و تاکیدی است بر بیان دو نعمت قبل، که هیچ بویی از عجب و کبر و غرور در آن نیست، چون همه­ ی نعمت­ها را به خدا نسبت داد.[16]

وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ ﴿١٧

و برای سلیمان سپاهیانش از جنّ و انس و پرندگان گردآوری شدند تا آنها یک­جا جمع شوند (17)

از آیه شریفه برمی­ آید که گویا سلیمان (ع) لشگرهایی از جن وانس و پرندگان  داشته که مانند لشگریان انسی ­اش با او حرکت می­کردند، و از این که متفرق شوند یا در هم مخلوط گردند جلوگیری می­شدند، و هر یک در جای خود نگهداری می­شد. و اگر در آیه جن را جلوتر از انس و طیر ذکر کرد، به این دلیل بود که مسخر شدن جن و به فرمان درآمدن او برای یک انسان عجیب­تر از آن دو گروه دیگر است.[17]

حَتَّىٰ إِذَا أَتَوْا عَلَىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿١٨

تا آن­گاه که به وادی مورچگان رسیدند، مورچه ­ای گفت: ای مورچگان! به خانه­ هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش بدون توجه شما را پایمال کنند (18)

وقتی سلیمان و لشگریانش به راه افتاده به سرزمین مورچگان وارد شدند، مورچه ­ای به سایر مورچگان خطاب کرد و گفت: ای مورچگان به درون لانه­ های خود بروید، تا سلیمان و لشگریانش شما را لگد نکنند، در حالی که توجه نداشته باشند. از همین­ جا معلوم می­شود که راه پیمایی سلیمان و لشگریانش روی زمین بوده.[18]

فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ ﴿١٩

 سلیمان از گفتار او تبسمی کرد و خندید و گفت: پروردگارا! مرا بر آن دار تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته­ ای شکر کنم و عمل صالحی که می­ پسندی انجام دهم، و مرا به رحمت خویش در جمع بندگان شایسته ­ات درآور (19)

صدای این مورچه را ذات اقدس الهی به وسیله باد به گوش سلیمان (ع) رساند، حضرت سلیمان از قدرتی که خدا به او داده شاکرانه لبخند زد و فرمود: خدا را شاکریم به این­جا رسیدیم که اگر موری بخواهد از حکومت ما گلایه­ ای داشته باشد ما آن را می­شنویم، و حکومت ما هم طوری است که به موری هم آسیب نمی­رساند، و اگر آسیبی هم برسد در اثر غفلت است. سپس عرض کرد: خدایا آنچه که مربوط به علم بود که دادی (علمنا منطق الطیر)، بخش­های حکومت وسیاست و اداره جامعه را هم تأمین کردی، یعنی وحی علمی (مثل این که به انبیا و اولیا در باره علوم غیب، احکام و شرایع، حلال و حرام، اصول و فروع دین وحی می­شود) را عطا کردی، یک وحی عملی (الهام عملی) را هم عطا کنید، مصداق (و أوحینا إالیهم فعل الخیرات/ انبیا73) است، کاری به علم ندارد، آیه می­فرماید: ما گرایش به خیر را در درون­شان قرار دادیم، یعنی انسان می­بیند که مصمم می­شود فلان کار خیر را بکند. حضرت سلیمان (ع) عرض کرد: خدایا چنین چیزی هم نصیب ما بکن، آن که به ما دادی علم بود، اما به من الهام کن که شاکر باشم، و این شکر را در جای خودش قرار بدهم، برای این که به من و خاندان من نعمت­های فراوانی دادی، ما از بیت علم و شرف تربیت شدیم و این نعمت را تو به ما دادی، خدایا! من و پدر و مادرم اعضای کاروانی هستیم که شما فرمودید: (الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین/ نساء 69) ما اینهاییم، پس آن توفیق را بده که ما این را حفظ کنیم، شکرگزار باشیم و عمل صالحی که تو بپسندی انجام دهیم، چون ممکن است یک عمل صالحی باشد که دیگران خوش­شان بیایید، راضی باشند، اما جوهره صلاح و رستگاری را نداشته باشد. سپس عرضه داشت: خدایا مرا در زمره بندگان صالحت داخل کن. صالحین غیر از کسانی هستند که عمل صالح انجام می­دهند، در واقع صالحین گوهر هستی و ذات آنها صالح است. و جالب این که انبیایی همچون ابراهیم خلیل (ع) عرض می­کند: (ألحقنی بالصالحین)، در مورد حضرت ابراهیم می­فرماید: (إنه فی الاخره لمن الصالحین)، یعنی این­ها در آخرت به اهل بیت ملحق می­شوند.[19] باید توجه داشت داخل شدن در زمره صالحین درخواستی بالاتر و مرحله ای عالی­تر از انجام عمل صالح است، زیرا گاه انسان عمل صالحی را انجام می­دهد در حالی که می­تواند صلاح جزء ذات و وجودش نشده باشد، اما صالحین، صالح بودن از اعمال­شان فراتر رفته در درون جان­شان نفوذ کرده است.[20]

وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ ﴿٢٠ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿٢١

و جویای حال پرندگان شد و گفت: چرا من هدهد را نمی­بینم؟ آیا از غایبان است (20) حتما او را به عذابی سخت عذاب می­کنم یا سرش را می­برم، مگر آن که دلیل روشنی برای من بیاورد (21)

همه حیوانات در جای خود صف کشیده منظم بودند، وجود مبارک سلیمان (ع) دید هدهد را نمی­بیند، فرمود: من چرا هدهد را نمی­بینم؟ گویی از او انتظار نمی­رفت غیبت کند و از امتثال فرمان او سرپیچی کند این تعجب از حال خودش بود، دوباره می­پرسد: مرا چه می­شود که هدهد را بین پرندگانی که ملازم موکب من هستند نمی­بینم؟ شاید او غیبت کرده است. سلیمان (ع) هدهد را محکوم می­کند به یکی از این سه حکم، یا عذاب شدید، یا ذبح شدن، یا آوردن دلیل قانع کننده تا خلاصی یابد.[21]

فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ ﴿٢٢

پس دیری نپایید که گفت: به چیزی دست یافته ­ام که تو به آن دست نیافته­ ای، و از سرزمین سبا برای تو خبر یقینی آورده ­ام (22)

طولی نکشید که هدهد آمد، سپس به نزد سلیمان حاضر شد، سلیمان سبب غیبتش را پرسید و عتابش کرد، هدهد در پاسخ گفت: من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بدان اطلاع کافی و کامل نداری، و از سبا (پایتخت یمن آن روز) خبر مهمی آورده­ ام که هیچ شکی در آن نیست. نکته­ ای که در این گفتگو هست، این است که هدهد از ترس تهدیدی که سلیمان کرد، و برای این که او را آرام کند، قبل از هر سخن دیگر اولین حرفی که زد این بود که (احطت بما لم تحط به) و گرنه جا داشت او هم اول بگوید من به شهر سبا رفتم و چنین و چنان شد.[22]

إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ ﴿٢٣

من زنی را یافتم که بر آنها سلطنت می­کند و از هر نعمتی به او داده شده است و تختی بزرگ دارد (23)

حضرت سلیمان حالا گوش می­دهد و هدهد شرح ماجرا می­دهد، من که رفتم در سبا، یک حکومت و سیاست و امت و جریان اجتماعی دیدم، یک فرهنگ و فکر و عقیده ­ام دیدم، از نظر حکومت، حکومت این­ها طوری بود که خانمی در راس حکومت قرار داشت، و همه امکانات و تدبیر و اداره و مدیریت حکومت هم در اختیار او بود، کمبودی هم نداشتند، و عرش عظیمی داشتند، هر چه لازمه این مملکت بود داشتند.[23]

وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّـهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ ﴿٢٤

او و قومش را چنین یافتم که به جای خدا برای خورشید سجده می­کنند، و شیطان اعمال­شان را برای آنها آراسته و آنها را از راه بازداشته است، از این رو آنها هدایت نمی­یابند (24)

هدهد ادامه می دهد که من او و قومش را دیدم که برای غیر خدا یعنی خورشید سجده می­کنند. آنها مشرکند و آفتاب را به عنوان رب النوع می­پرستند. شیطان اعمال زشت­شان را در نظرشان زینت داد و در نتیجه از راه بازشان داشت آری، این زینت دادن شیطان و سجده بر آفتاب­شان زمینه­ ای بود برای جلوگیری آنها از راه خدا و پرستش او. چون وقتی بنا شد غیر از راه خدا راهی نباشد و آن یک راه هم از دست مردم برود، دیگر راهی ندارند، در نتیجه هدایت نخواهند شد. قابل توجه این که: سبیل را مطلق آورد و نگفت: سبیل الله تا اشاره کند به این که برای انسان بر حسب فطرتش و بلکه برای هر چیزی بر حسب خلقت عمومی، راه، تنها و تنها یکی است و آن راه خداست و راه دیگری نیست تا برای تعیین راه خدا نیاز باشد به این که کلمه خدا را نیز بیاورد.[24]

 أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّـهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ ﴿٢٥

که آنها سجده نکنند برای خدایی که پنهانی­ ها را در آسمان­ها و زمین بیرون می ­آورد و آنچه را که نهان می­دارید یا عیان می­سازید می­داند (25)

حجتی که در این آیه شریفه علیه مشرکین اقامه شده این است که: آنها به جای خدا برای آفتاب سجده می­کنند، و آن را به خاطر آثار خوبی که خدای سبحان در طبع آن برای زمین و غیر آن قرار داده تعظیم می­کنند، در حالی که خدا سزاوار به تعظیم است، برای این که آن کسی که تمامی اشیای عالم که یکی از آنها آفتاب است، از پس پرده­ ی عدم به عالم وجود آورده و آنها را از غیب به شهود بیرون کرده، و نظام حیرت انگیزی در همه­ ی آنها به کار برده، خدای سبحان است، و او سزاوارتر است به سجده شدن تا مخلوق او، علاوه بر این که اصلا پرستش و سجده به چیزی که شعور ندارد معنا ندارد، با این که خدای سبحان نه تنها (العیاذ بالله) فاقد شعور نیست، بلکه به آنچه در ظاهر شماست و آن را عیان می­کنید، و آنچه در  باطن شماست و خودتان از آن بی­ خبرید، آگاه است، پس تنها او را باید سجده کنید و تعظیم نمایید، نه غیر او را.[25]

 اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ۩ ﴿٢٦

خداوندی که هیچ خدایی جز او نیست، صاحب عرش بزرگ است (26)

این آیه به منزله نتیجه­ ای است ازبیان آِیه قبلی، و بی ­پرده اظهار کردن حق است، در مقابل عقیده باطل مشرکین، و به همین دلیل نخست کلمه (لا إله إلا الله) را که کلمه توحید است، و توحید در عبادت خدا را می­رساند، آورده، آنگاه جمله: (رب العرش العظیم) را ضمیمه کرده، تا دلالت کند بر این که همه تدبیر­های عالم منتهی به خدای سبحان می­شود. چون عرش عظیم عبارت است از مقامی که زمام همه­ ی امور در آنجا جمع می­شود، و از آنجا احکام لازم برای اداره­ ی عالم صادر می­شود. جمله (رب العرش العظیم) در مقابله با کلام هدهد در توصیف ملکه سبا نیز هست که گفت: (و لها عرش عظیم)، و ای بسا همین گفتار هدهد باعث شد که سلیمان به افراد خود دستور داد تا تخت او را نزدش حاضر کنند، تا ملکه­ ی سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معنای کلمه خاضع گردد. [26]

 قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿٢٧

گفت: خواهیم دید آیا راست گفته­ ای یا از دروغگویان بوده­ ای (27)

حضرت سلیمان (ع) داوری درباره هدهد را محول به آینده  کرده، و او را بدون تحقیق تصدیق نفرمود، چون هدهد بر گفته­ های خود شاهدی نیاورد، تکذیبش هم نکرد، چون آنجناب دلیلی بر کذب او نداشت، لذا وعده داد که به زودی درباره سخنانت تحقیق می­کنیم، تا معلوم شود راست گفته ­ای یا دروغ.

اذْهَب بِّكِتَابِي هَـٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ ﴿٢٨

این نامه مرا ببر و به طرف آن بیفکن، آن گاه از آن­ها دور شو و بنگر چه پاسخ می­دهند (28)

حضرت سلیمان (ع) نامه ­ای نوشت و به هدهد داد و به او گفت: این نامه­ ی مرا به سوی ملکه­ ی سبا و مردمش ببر، و نزد ایشان بینداز، و خودت را کنار بکش، و در محلی قرار بگیر که تو آنها را ببینی، آنگاه ببین چه عکس العملی از خود نشان می­دهند. یعنی وقتی با هم بحث می­کنند چه می­گویند. [27]

قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ ﴿٢٩ إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ ﴿٣٠

گفت: ای سران کشور! نامه­ ای ارجمند به سوی من انداخته شده است (29) که  آن از طرف سلیمان و به نام خداوند هستی بخش مهربان است (30)

ملکه نامه را گرفت همین که آن را خواند به اشراف قوم خود گفت: ای بزرگان! نامه­ ی کریمی به سوی من افکنده شده است، و علت کریم بودنش آن است که این نامه از طرف سلیمان است، چون ملکه­ ی سبا از جبروت سلیمان خبر داشت، و می­دانست چه سلطنت عظیم و شوکت عجیبی دارد، به شهادت این که در چند آیه بعد، از ملکه­ ی سبا حکایت می­کند که وقتی تخت خود را در کاخ سلیمان دید گفت: ما قبلا از شوکت سلیمان خبر داشتیم و تسلیم او بودیم. این نامه با نام خدا آغاز شده و به این جهت نیز کریم است، زیرا بت­ پرستان همگی قائلند به این که خدای سبحان هست چیزی که هست او را رب­ الارباب دانسته نمی­پرستیدند، چون خود را کوچک­تر از آن می­دانستند که او را بپرستند. آفتاب­ پرستان یکی از تیره­ های صائبین بودند که خدا و صفاتش را تعظیم می­کردند، چیزی که هست صفات او را به نفی نواقص برگردانیده، مثلا علم و قدرت و حیات و رحمت را به نبود جهل و عجز و مرگ و قساوت تفسیر کرده­ اند. پس وقتی نامه با «بسم الله الرحمن الرحیم» نیز شروع شده باشد حتما نامه ­ای کریم می­شود.[28]

 – المیزان، ج 15، ص 522[1]

 www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه حجر، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 [2]

 www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 (13/2/91)[3]

 www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 (13/2/91)[4]

– المیزان، ج 15، ص 523[5]

  www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 (13/2/91)[6]

  www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 2 (14/2/91)[7]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 811[8]

 – همان، ص 811[9]

 – نمونه، ج 15، ص 407[10]

 – المیزان، ج 15، ص532 – 529[11]

 – همان، ج 15، ص 532[12]

 – نمونه، ج 15، ص 412 – 411[13]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 813[14]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 813[15]

 – المیزان، ج 15، 543 – 538[16]

 – همان، ص545 – 543[17]

 – المیزان، ج 15، ص 545[18]

   www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 6و7( 23/2/91) [19]

  • – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 815[20]
  • – المیزان، ج 15، ص 549 – 548[21]

 – المیزان، ج 15، ص  550 – 549[22]

   www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 8(24/2/91) [23]

 – المیزان، ج 15، ص 551 – 550[24]

 – المیزان، ج 15، ص 553 – 552[25]

 – المیزان، ج 15، ص 553[26]

 – همان، ص 554 – 553 [27]

 – المیزان، ج 15، ص 555 – 554[28]