ترجمه و توضیح سوره النمل 55 – 31

أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ﴿٣١

که بر من برتری مجویید و مطیعانه به سوی من آیید (31)

وجود مبارک سلیمان (ع) در آغاز امر فرمود: شما باید تابع حکومت ما باشید، سپس وقتی تابع حکومت ما شدید از نظر عقیده و اعتقاد به مسایل دینی، بعد از اقامه­ ی براهین شما می­پذیرید و مؤمن می­شوید، چه این که همین کار هم شد، بعد از نامه حضرت سلیمان و ردّ و بدل هدایا و امثال آن، ملکه­ ی سبا فهمید که این حکومت، حکومت الهی است نه سلطنت مادی، و به حالت انقیاد و مطیع وارد حکومت مرکزی حضرت سلیمان شد، بعد براهین توحیدی برایش روشن شد، آنگاه گفت: أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.[1]

قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّىٰ تَشْهَدُونِ ﴿٣٢

گفت: ای سران قوم! نظر خود را در این امر به من بگویید که من بی­ حضور شما تصمیم قطعی نگرفته­ ام (32)

ملکه سبا با بزرگان قوم خود مشورت می­کند و می­گوید: در این فرمانی که سلیمان در نامه­ ی خود داده به من کمک فکری دهید، و اگر من در این امر با شما مشورت می­کنم، به این دلیل است که من تا کنون در هیچ امری استبداد به خرج نداده ­ام، بلکه هر کاری کردم با مشورت و در حضور شما کرده­ ام.[2]

قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ ﴿٣٣

گفتند: ما صاحبان قدرت و سخت جنگاوریم و اختیار کار با توست، پس بنگر چه فرمان می­دهی (33)

درباریان در پاسخ به ملکه، نخست چیزی گفتند که مایه دل خوشی او باشد، و اضطرابش را تسکین دهد، و سپس اختیار را به خود او داده و گفتند: ناراحت نباش، و هیچ غم مخور که ما مردانی نیرومند هستیم و ارتشی قوی داریم، که از هیچ دشمنی نمی­ترسیم، هر چند که آن دشمن سلیمان باشد، در آخر هم باز اختیار با خود تو است، هر چه می­خواهی فرمان بده ما مطیع تو هستیم.[3]

قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً ۖ وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ ﴿٣٤

 گفت: پادشاهان چون به شهری درآیند، آن را تباه و عزیزانش را خوار می­گردانند و این­گونه عمل می­کنند (34)

از ظاهر کلام درباریان بر­می ­آمد که آنان میل داشتند جنگ کنند، و چون ملکه هم همین را فهمیده بود، لذا نخست شروع کرد به مذمت کردن جنگ، و گفت: جنگ عاقبتی ندارد، مگر غلبه­ ی یکی از دو طرف و شکست طرف دیگر، یعنی فساد و ویرانی شهرها و روستاها، و ذلت عزیزان آن، و چون چنین است نباید بدون تحقیق اقدام به جنگ کنیم، باید نیروی خود را با نیروی دشمن بسنجیم، اگر تاب نیروی او را نداشتیم، تا آنجا که راهی به صلح داریم اقدام به جنگ نکنیم، مگر این که هیچ راهی جز جنگ نباشد.[4]

وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ ﴿٣٥

 و اینک من هدیه ­ای به سوی­شان می­فرستم و منتظر می­مانم که فرستادگان با چه بازمی­گردند (35)

ملکه بعد از مشورتش با درباریان تصمیم گرفت که درباره سلیمان تحقیق بیشتری کند و کسی را نزد او بفرستد که از حال او و مظاهر نبوتش و سلطنتش اطلاعاتی به دست بیاورد، لذا گفت: نظر من این است که هدیه­ ای برای او بفرستیم ببینیم فرستادگان ما چه خبری می ­آورند آن وقت تصمیم به یکی از دو طرف جنگ یا صلح می­گیریم.[5]

فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّـهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ﴿٣٦

پس هنگامی که نزد سلیمان آمد، گفت: آیا مرا به مال مدد می­دهید؟ آنچه خدا به من عطا کرده بهتر است از آنچه به شما داده است، بلکه شما به هدیه­ تان دل­خوشید (36)

وقتی نماینده گروهی که هدیه را آورده بودند، نزد حضرت شرفیاب شدند، حضرت فرمود: این هدیه گرچه  نزد شما مال فراوانی است، اما ما به این گونه هدایا دل نبسته ­ایم، و تاثیری بر ما ندارد، شما خیلی خوشحال هستید که چنین مالی را به عنوان هدیه به ما می­دهید، و اگر کسی مشابه این را به شما بدهد خوشحال هستید؛ چون محور فرح و نشاط شما همین امور است، ما با این هدایا خوشحال نیستیم، ما شما را دعوت نکردیم برای این که مال به ما هدیه بدهید.[6]

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ ﴿٣٧

به سوی آنها باز­گرد که قطعا سپاهیانی برسرشان می ­آوریم که در برابر آنها تاب ایستادگی نداشته باشند و از آن دیار به خواری و زبونی بیرون­ شان می­کنیم (37)

حضرت سلیمان (ع) به نماینده گروهی که هدیه را آورده بودند، فرمود: نزد همراهانت (دولت­مردان یمن) برگرد، و بگو: که این­ها باید تابع حکومت مرکزی باشند، و اگر نیامدند ما این­ها را می­ آوریم، و قدرت مقابله هم ندارند، فرمود: ما که آمدیم کاری به مردم نداریم، کاری به سرزمین­تان هم نداریم، که جایی را خراب و ویران کنیم، فقط این دولت­مردان طاغی، این کاخ نشینان بی­ جهت را کوخ نشین می­کنیم و از آنجا بیرون­ شان می­کنیم.[7]

قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ﴿٣٨

گفت: ای سرکردگان! کدام یک از شما تخت او را پیش از آن که به حالت تسلیم نزد من آیند برایم می­ آورد (38)

حضرت سلیمان (ع) بعد از برگرداندن هدیه مردم سبا، خبر داد که ایشان به زودی نزدش می ­آیند، در حالی که تسلیم باشند، سپس به حضار در جلسه می­فرماید: کدام یک از شما تخت ملکه سبا را قبل از این که ایشان به عنوان مطیع حکومت مرکزی نزد ما بیایند، در این­جا حاضر می­کند؟ و منظورش از این فرمان این است که وقتی ملکه سبا تخت خود را از چندین فرسخ فاصله در حضور سلیمان حاضر دید، به قدرتی که خدا به وی ارزانی داشته، و به معجزه­ ی او بر نبوتش پی ببرد، تا در نتیجه تسلیم خدا گردد.[8]

 قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ ۖ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ ﴿٣٩

عفریتی از جنّ گفت: من آن را پیش از آن که از جایت برخیزی نزد تو حاضر   کنم، و من بر این توانا و امینم (39)

جن­ها قدرت بدنی و حرکت­شان زیاد است اما قدرت ادراک که بتوانند وحی الهی را آن طوری که هست درک کنند و به مقام نبوت و رسالت و ولایت و امامت برسند، ندارند و ظاهرا در میان این جن­ها کسی به پیامبری رسیده باشد نقل نشده است. اما در بین آنها عالمانی هستند که با انبیا محشور می­شوند و دستورها را می­گیرند و به قوم­شان می­رسانند، لذا عفریتی از جن عرض کرد: من این کار را می­کنم، حضرت فرمود: قبل از این که این­ها بیایند باید در مدت کوتاهی این تخت این­جا مستقر بشود، لذا عفریت عرض کرد: قبل از این که شما از جای­تان برخیزید من آن را می ­آورم و من بر این کار توانا و امین هستم. که این سخن نشان می­دهد کسانی که در خدمت سلیمان (ع) بودند و کارگزاران آن حضرت بودند این دو ویژگی را داشتند که هم در کارشان کارشناس، نیرومند و مقتدر بودند، و هم امین و پاک بودند این دو رکن، دو عنصر محوری یک کارگزار است. پس اگر قرآن کریم سیاست و کارگزاری و مدیریت و مدبّریت را مطرح می­کند، در واقع می­گوید هر کسی در هر سمتی که هست باید این دو وصف عنصری را داشته باشد. حضرت فرمود: زمان می­برد می­خواهم کمتر از این باشد.[9]

 قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَـٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ﴿٤٠

کسی که نزد او علمی از کتاب بود، گفت: من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنی نزد تو می­ آورم. پس چون سلیمان آن تخت را نزد خود حاضر دید، گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاس می ­گزارم یا ناسپاسی می­کنم و هر که سپاس­گزارد تنها به نفع خود سپاس می­گزارد، و هر کس کفران نماید، پروردگار من بی ­نیاز و کریم است (40)

آن کسی که در خدمت حضرت سلیمان بود که به گفته برخی روایات آصف بن برخیا بود، گفت: قبل از این که چشم تان برگردد (کمتر از فاصله نگاه کردن و دیدن باشد) من این تخت را می­ آورم، این مورد تصویب حضرت قرار گرفت و به اذن آن حضرت این شخص تخت را آورد، گفتن همان و آوردن همان. تخت از یمن به فلسطین آمد، حضرت سلیمان تخت را که نزد خودش دید فرمود: حضور این تخت به این عظمت از فاصله دور کمتر از یک چشم بر هم زدن، از قدرت الهی است تا خدا ما را بیازماید، ببیند ما شاکریم یا کفران نعمت می­کنیم،[10] آنگاه فرمود: و هر کس شکر بگذارد برای خود گذاشته، یعنی نفع آن عاید خودش می­شود نه عاید پروردگار من، و هر کس کفران نعمت او کند باز ضررش عاید خودش می­شود، چون پروردگار من بی­ نیاز و کریم است.[11]

 قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ﴿٤١

گفت: تخت ملکه را برایش ناشناس سازید تا ببینم آیا پی می­برد یا از آنهاست که پی نمی­برد (41)

هنگامی که ملکه و درباریانش به دربار سلیمان (ع)  رسیدند، برای آن که میزان عقل و درایت این زن را امتحان کند و هم زمینه را برای ایمان آوردن او به خدا فراهم سازد، دستور داد تخت او را به صورتی ناشناس در آورند، مثلا بعضی از نشانه­ ها و جواهراتش را تغییر دهند تا این که ببینند ملکه آن را می­شناسد یا نمی­شناسد و گمراه می­گردد؟[12]

 فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَـٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿٤٢

پس وقتی ملکه آمد به او گفته شد: آیا تخت تو همین­ گونه است؟ گفت: گویا این خود آن است، و ما پیش از این هم واقف شده بودیم و تسلیم بوده­ ایم (42)

بعد از آن که ملکه سبا نزد سلیمان آمد، از طرف سلیمان به او گفتند: آیا تخت تو این چنین بود؟ و اگر نگفتند: آیا این تخت تو است؟ برای این بود که ناشناسی تخت را بیشتر کنند. ملکه گفت: گویا همان است، ایشان با این پاسخ نخواست جانب احتیاط را از دست بدهد و تصدیق بدون تحقیق کرده باشد. لذا وقتی ملکه تخت را می­بیند، و درباریان سلیمان از آن تخت از او می­پرسند، احساس کرده که منظور آنان از این پرسش این است که به ایشان تذکر دهند که متوجه قدرت خارق العاده­ ی سلیمان (ع) باش، لذا چون از سؤال آنان این اشاره را فهمیده، در پاسخ گفت: ما قبلا از چنین سلطنتی و قدرتی خبر داشتیم، یعنی احتیاجی به این اشاره و تذکر نیست، ما قبل از دیدن این معجزه از قدرت او و از این حالت خبر داشتیم، و تسلیم او شده بودیم، لذا سر در اطاعت او آمده ­ایم.[13]

 وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ ﴿٤٣

و او را آن چه به جای خدا می­پرستید باز داشته بود، همانا او از گروه کافران بود (43)

تنها چیزی که او را از تسلیم خدا شدن باز می­داشت، همان معبودی بود که به جای خدا می­پرستید، یعنی همان آفتاب ­پرستی بود، و سبب این جلوگیری این بود که ملکه نیز از مردمی کافر بود، و از نظر افکار عمومی ناگزیر بود پیرو آنها در کفرشان باشد.[14]

 قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٤٤

به او گفته شد: وارد کاخ شو. پس چون آن را دید، پنداشت نهر آبی است، و جامه از دو ساق خویش بالا زد، سلیمان گفت: این کاخی صیقلی شده از بلورهاست. گفت: پروردگارا! من به خود ستم کردم و اینک با سلیمان تسلیم خداوند، پروردگار جهانیان شدم (44)

 آیه شریفه به ماجرای داخل شدن ملکه­ ی سبا در قصر مخصوص سلیمان اشاره می­کند. وقتی به ملکه گفته شد: داخل حیات قصر بشود، او گمان کرد استخری از آب است، از بس که شفاف بود، لذا ساق پاهای خود را برهنه می­کند تا از آن بگذرد، اما سلیمان به او گفت: این حیات از بلور ساخته شده و آب نیست. وقتی ملکه این همه عظمت ملک سلیمان را دید، و نیز داستان هدهد و برگرداندن هدایا و آوردن تختش را به خاطر آورد، دیگر شکی برایش باقی نماند که این­ها همه معجزات و آیات نبوت سلیمان است، لذا گفت: پروردگارا! من بر خویش ستم کردم، و سپس به اسلام و تسلیم خود در برابر خدا شهادت می­دهد. عبارت “پروردگارا! من بر خویش ستم کردم” از ایمان اجمالی ملکه حکایت می­کند، اما سپس این عبارت را اضافه می­کند که، من با سلیمان در پیشگاه الله، همان رب ­العالمین اسلام آوردم، و به این ترتیب به توحید صریح اعتراف می­کند، چون اسلام خود را، بر طریق اسلام سلیمان معرفی می­کند که همان توحید ناب است. آنگاه با عبارت “رب ­العالمین” اقرار می­کند که جز خدای سبحان در هیچ جای عالم هستی، ربی وجود ندارد، و به این ترتیب شرک و از جمله آفتاب­ پرستی را نفی می­کند، و به توحید ربوبیت اعتراف می­کند.[15]

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ ﴿٤٥

و به راستی به سوی ثمود برادرشان صالح را فرستادیم که خدا را بپرستید اما آنها دو گروه شدند و به خصومت برخاستند (45)

می­فرماید: ما به سوی قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم و امید آن می­رفت که همگی به خدا ایمان بیاورند، ولی بر خلاف انتظار، ناگهان این قوم به دو گروه تقسیم شدند، گروهی ایمان آوردند و گروهی کافر شده در باره حق با هم به نزاع و کشمکش پرداختند، و هر گروهی می­گفت حق با من است. سوره اعراف آیه 75 و76 می­فرماید: اشراف متکبر قوم او، به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا براستی شما یقین دارید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟! آنها گفتند: ما به آنچه او بدان مأموریت یافته، ایمان آورده‌ایم. متکبران گفتند: ولی ما به آنچه شما به آن ایمان آورده‌اید، کافریم! از همین جا معلوم می­شود که در حقیقت قوم صالح سه گروه شدند یکی اشراف متکبری که از ایمان به خدا استکبار ورزیدند. دوم مستضعفینی که پیرو همان مستکبران بودند و گروه سوم یک دسته از مستضعفانی بودند که به صالح ایمان آوردند.[16]

قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ ۖ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿٤٦

گفت: ای قوم من! چرا پیش از رحمت، خواهان شتاب در عذابید؟ چرا از خدا طلب آمرزش نمی­کنید تا مورد رحمت قرار گیرید (46)

حضرت صالح به این­ها فرمود: شما دو راه دارید یک راه طیب و طاهر و راه حسنه است که راه سعادت است، یک راه خبیث و رجس که راه سیئه و شرک و الحاد و بت پرستی است، چرا عجله دارید که این راه را بروید؟ حالا که راه عبادت و حسنه و فوز و رستگاری باز است، شما قبل از این که به طرف حسنه، ایمان، توحید و فضیلت بروید، به دنبال شرک و بت­ پرستی راه افتاده ­اید؟ چرا این کار را می­کنید؟ اگر شما از شرک و بت­ پرستی توبه کردید خدا می­پذیرد، و با توبه راه حسنه همیشه  برای شما باز است. اما عبارت “لعلکم” برای این است که، معلوم نیست انسان عاقبت به خیر می­شود یا نه، یعنی این چنین نیست که هرکسی که روزه گرفت یا نماز خواند حتما به بهشت می­رود، راه­های فراوانی هست که در آنها فراز و فرود کم نیست، و ممکن است سبب لغزش انسان­ شود.[17]

قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ ۚ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّـهِ ۖ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ ﴿٤٧

گفتند: ما تو و هر که را با توست به فال بد گرفته ­ایم. گفت: فال شما نزد خداست، بلکه شما مردمی هستید که امتحان می­شوید (47)

قوم صالح گفتند: ما به تو و آنان که با تو هستند فال بد می­زنیم، و آنچه از خشک­سالی و گرفتاری­های دیگر به ما رسیده از شما می­دانیم، پس هرگز به تو ایمان نیاورده و استغفار نمی­کنیم، صالح فرمود: آنچه از بلا و شرّ نصیب  شما می­شود، نزد خودتان است و آن نامه­ ی اعمال شما است، و من و آنها که با من هستند اثری در شما نداریم تا این ابتلائات را به سوی شما سوق دهیم، بلکه این خود شمایید که در بوته­ ی آزمایش قرار گرفته­ اید و با این ابتلائات امتحان می­شوید تا مومنان­تان از کافرتان جدا و مطیع­تان از عاصی­تان متمایز گردد.[18]

وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ ﴿٤٨

و در آن شهر، نه دسته بودند که در آن سرزمین فساد می­کردند و به اصلاح نمی­ پرداختند (48)

با توجه به این که “رهط” در لغت به معنی جمعیتی کمتر از ده یا کمتر از چهل نفر است، روشن می­شود که این گروهک­ های کوچک که هر کدام برای خود خطی داشتند، در یک امر مشترک بودند و آن فساد در زمین و به هم ریختن نظام اجتماعی و مبادی اعتقادی و اخلاقی بود. و جمله ” لایصلحون” تاکیدی بر این امر است، چرا که گاه انسان فسادی می­کند و بعد پشیمان می­شود و درصدد اصلاح برمی ­آید، ولی مفسدان واقعی چنین نیستند، دائما به فساد ادامه می­دهند و هرگز درصدد اصلاح نیستند.[19]

 قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّـهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ﴿٤٩

گفتند: بیایید به نام خدا هم قسم شویم که حتما به صالح و کسانش شبیخون می­زنیم، سپس به خون­خواه وی خواهیم گفت: ما در محل قتل کسانش حاضر نبودیم و ما قطعا راست می­گوییم (49)

جمعیتی که فساد می­کردند، با یکدیگر به الله سوگند خوردند و گفتند: ما شبانه صالح و خانواده­ اش را می­کشیم، آنگاه اگر صاحب خون آنها به خون­خواهی برخاست، می­گوییم: که ما حاضر و ناظر در هلاکت خانواده او نبوده ­ایم و ما راست می­گوییم، چون اگر از هلاکت خانواده ­اش بی­خبر باشیم، یعنی از هلاکت او نیز بی­ خبریم. [20]جالب این که آنها به الله قسم یاد کردند، که نشان می­دهد آنها غیر از پرستش بت­ها، معتقد به الله خالق آسمان­ها و زمین بوده ­اند. و نیز نشان می­دهد که آنها آن­قدر مست و مغرور بودند که این جنایت بزرگ خود را به نام خدا انجام دادند، گویا می­ خواهند عبادت خداپسندانه­ ای انجام دهند.[21]

وَمَكَرُوا مَكْرًا وَمَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿٥٠

و نیرنگی طرح کردند و ما نیز نیرنگی تدبیر کردیم و خبر نداشتند (50)

آنها علیه حضرت صالح (ع) توطئه ­ای سخت و دشواری را که از جهات فراوانی باید همراهی می­شدند، طراحی کردند، خدای سبحان می­فرماید: اما این مکر ما درون همان مکر آنها بود، یعنی ما می­خواستیم آنها را بگیریم، با دست آنها گرفتیم، خدای سبحان از جای دیگر لشگرکشی نمی­کند. حضرت امیر (ع) می­فرماید: دست و پای شما، سربازان خدا هستند، اگر بنا شد خدا کسی را بگیرد، با دست و زبان و پای او، او را می­گیرد، معنایش این است که ذات اقدس الهی به این شخص مهلت داد، دید او اصلاح شدنی نیست، با زبان او، او را گرفت، جایی حرفی می­زند، یا جایی را امضا می­کند، یا جایی شرکت می­کند، رسوا می­شود. خیلی ­ها نمی­دانند الان در دست سیاست الهی ­اند، که با دست  خودش، خدا دارد او را می­گیرد، خیلی­ ها از این موضوع غافلند. به این علت است که می­گویند: انسان هر لحظه خودش را باید به خدا بسپارد.[22] مکر قوم صالح این بود که سوگند خوردند بر کشتن صالح و خانواده او اتفاق کنند، اما مکر خدای تعالی این بود که هلاکت همه آنان را تقدیر کند.[23]

فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿٥١

پس بنگر که عاقبت نیرنگ­ شان چگونه شد، که ما آنها و قوم­شان را همگی هلاک کردیم (51)

در تاریخ آمده است که توطئه آنها به این ترتیب بود که در کنار شهر کوهی بود و شکافی داشت که معبد صالح در آنجا بود، آنها تصمیم گرفتند که در آنجا کمین کنند و به هنگامی که صالح به آنجا آمد او را به قتل برسانند، و پس از شهادتش به خانه او حمله­ور شوند و شبانه کار آنها را یک­سره کنند. اما خداوند توطئه آنها را به طرز عجیبی خنثی کرد و نقشه­ های­شان را نقش بر آب کرد، هنگامی که آنها در گوشه ­ای از کوه کمین کرده بودند کوه ریزش کرد و صخره عظیمی از بالای کوه سرازیر شد و آنها را در لحظه­ ای کوتاه در هم کوبید و نابود کرد.[24]

فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿٥٢ وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿٥٣

و این هم خانه­ های خالی آنهاست به سزای ظلمی که کردند. قطعا در این برای مردمی که بدانند عبرتی است (52) و کسانی که ایمان آورده و پرهیزکاری می­­کردند نجات دادیم (53)

می­فرماید: ببین این خانه ­های آنها است که به خاطر ظلم و ستم­شان خالی مانده، نه صدایی از آنها به گوش می­رسد، نه جنب وجوشی در آنجا وجود دارد، و نه از آن همه زرق و برق­ها و ناز نعمت­ها و مجالس پر گناه اثری باقی مانده است. آری این آتش ظلم و فساد خودشان بود که در آنها افتاد و همه را سوزانید و ویران کرد. در این ماجرا درس عبرت و نشانه روشنی است از پایان کار ظالمان و قدرت پروردگار برای کسانی که می­دانند. اما در این میان تر و خشک با هم نسوختند و بی­ گناه به آتش گنهکار نسوخت ما کسانی را که ایمان آورده، و تقوا پیشه کرده بودند نجات دادیم و آنها هرگز به سرنوشت شوم بدکاران گرفتار نشدند.[25] اگر به دنبال ایمان، به تقوا، اشاره فرموده برای این است که تقوا مانند سپری است برای ایمان و نمی­گذارد ایمان لطمه بخورد، هم چنان که فرموده: (والعاقبه للمتقین/ اعراف 128)[26]

وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ ﴿٥٤

و لوط را که چون به قوم خود گفت: آیا به فحشا روی می ­آورید در حالی که می­ بینید (54)

فاحشه به معنی کارهایی است که زشتی و قباحت آن روشن و آشکار است و در این­جا منظور هم جنس ­گرایی و عمل ننگین لواط است. جمله “أنتم تبصرون” یا به معنای این است که شما این کار را زشت می­دانید و انجام می­دهید، یا به این معناست که در حضور یکدیگر انجام می­دهید، آنچه معنای دوم را تایید می­کند، این است که در سوره مبارکه عنکبوت فرمود: شما در محافل رسمی­تان در پارتی­ های شبانه ­تان همین کارها را می­کنید. آیه 29 عنکبوت  می­فرماید: آیا شما به سراغ مردان می‌روید و راه (تداوم نسل انسان) را قطع می‌کنید و در مجلس­تان اعمال ناپسند انجام می‌دهید؟! «اما پاسخ قومش جز این نبود که گفتند:» اگر راست می‌گویی عذاب الهی را برای ما بیاور!  [27]

أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاءِ ۚ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ﴿٥٥

 آیا شما به جای زنان، از روی شهوت به سراغ مردان می ­آیید؟ بلکه شما مردمی جهالت پیشه ­اید (55)

در واقع حضرت با نوع سوالی که از این قوم جاهل می­کند، می­خواهد اظهار  تعجب و شگفتی خود را از این عمل زشت نشان داده، و بفهماند که احدی چنین عمل زشتی را نمی­پذیرد و تصدیق نمی­کند. جمله “ّبل أنتم قوم تجهلون” یعنی ­این توبیخ و سرزنش ما فایده­ ای ندارد، چون شما مردمی هستید که می­خواهید همیشه جاهل بمانید و با این توبیخ و انکار ما متنبه نمی­شوید.[28]

    www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 10(26/2/91)[1]

 – المیزان، ج 15، ص 558 – 557[2]

 – المیزان، ج 15، ص 558[3]

 – المیزان، ج 15، ص 559 – 558[4]

 – همان، ص 559[5]

 –    www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره  نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه12 (30/2/91) [6]

 –    www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره  نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 12(30/2/91) [7]

 – المیزان، ج 15، ص 562[8]

 –  www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره  نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه13 (31/2/91) [9]

 – www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره  نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه13 (31/2/91) [10]

 – المیزان، ج 15، ص 566[11]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 819[12]

 – المیزان، ج 15، ص 568 – 567[13]

 – المیزان، ج 15، ص 569[14]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 820[15]

 – المیزان، ج 15، ص 580 – 579[16]

 – www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره  نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه15 (2/3/91) [17]

 – المیزان، ج 15، ص 581 – 580[18]

 – نمونه، ج 15، ص 495[19]

 – المیزان، ج 15، ص 583[20]

 – نمونه، ج 15، ص 496 [21]

 – www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره  نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه16 (3/3/91) [22]

 – المیزان، ج 15، ص 583[23]

 – نمونه، ج 15، ص 497[24]

 – نمونه، ج 15، ص 498[25]

 – المیزان، ج 15، ص 584[26]

 — www.portal.esra.ir –  تفسیر سوره  نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه17 (6/3/91) [27]

 – المیزان، ج 15، ص 586[28]