ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿٦١﴾
اين از آن روست كه خدا شب را در روز داخل مىكند و روز را در شب در مىآورد و اين كه خدا شنواى بيناست. (61)
همان طوري كه خداي سبحان نظام و جامعه را اداره ميكند، گاهي هوا روشن است گاهي هوا تاريك، گاهي تاريكي بر روشنايي چيره است گاهي روشنايي بر تاريكي مسلّط است، گاهي ظلم بر عدل مسلّط ميشود گاهي عدل بر ظلم مسلّط ميشود. حضرت امير در نهجالبلاغه فرمود: گاهي آنها شكست ميدادند گاهي ما شكست ميداديم تا روشن شد كه ما صابريم، و ما در امتحان پيروز شديم وقتي در امتحان پيروز شديم نصر الهي آمد. هر جاي قرآن سخن از وارد شدن شب در روز و وارد شدن روز در شب است، اول پيشروي ظلمت را ذكر ميكند، بعد پيشروي نور را. اين شايد ناظر به آن باشد كه اگر ديديد ظلمت و تاريكي و كفر و نفاق قدري جلو آمد نگران نباشيد، سرانجام روزِ روشن فرا ميرسد. ذکر نهار پس از ليل در آيات قرآني مبيّن پيروزي نهايي حق است. بنابراين درست است كه اين آيهٴ محلّ بحث براي آن است كه به مردم حجاز بفهماند بايد موحّد باشيد، زيرا كارهاي نظام آفرينش به دست ذات اقدس الهي است از صَنم و بت كاري ساخته نيست، اما گاهي ممكن است كه كفر يک پيشروي كاذب داشته باشد ولي سرانجام حق پيروز ميشود. پس چه در نظام تشريع چه در نظام تكوين ذات اقدس الهي يار و ياور مظلومان است، او ميداند كجا و چه كسي را و چقدر و چطور و چه موقع ياري كند، اين سميع و بصير بودن ناظر به همين است.[1]
ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّـهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ﴿٦٢﴾
اين از آن روست كه خدا خود حق است و آنچه به جاى او مىخوانند باطل است، و اين خداست كه والا و بزرگ است. (62)
در جهان يك حق است و آن خدا است، و ماسواي خدا باطل است، پس اگر چيزي سهمي از حق داشته باشد بايد به الله برگردد، بايد آيهٴ او، در وجه او، و در راه او باشد، اگر آيهٴ او نبود، براي رضاي او نبود اين ﴿هُوَ الْبَاطِلُ﴾ شامل حالش ميشود. يک حق داريم كه حقّ محض است باطل در او نيست، يک باطل داريم كه آمیخته به حق نيست، چيزي در عالَم ريا و سُمْعِه نيست، اين انسان است كه سُمعه و ريا را در درون خود اِعمال ميكند، در كارگاه هستي چيزي مخلوط نيست، اين انسان است كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً،کار خوب و بد را به هم آمیختند؛ توبه/102﴾ وگرنه نظام شفاف است، هيچ جا باطل با حق آميخته نشده و نخواهد شد. در جريان بت و بتپرستي بله، اين مصداق كامل باطل است و حرفي در آن نيست، اما بت دو قسم است، يک بت سنگي است، يک بت لطيف و نرم است، بت سنگي همين است كه فرمود: ﴿أتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ، آیا چیزی را میپرستید که با دست خود میتراشید؟! صافات/95﴾ بتِ لطيف همين هوا و هوس و خودبيني ها و غرورها و امثال ذلک است كه انسان كاري كه انجام ميدهد خودش را مطرح كند. آن وقت خود انسان ميشود باطل، در يك صحنه ميبيند كه خودش را گُم كرده هر چه خودش را جستجو ميكند پيدا نميكند «و قد أضلّ نفسه فلا يطلبها، غررالحکم/233». فرمود: ما يک حقّ داريم که خدا و آيات اوست، و یک باطلِ محض داريم، در عالم چيزي مخلوط نيست. لذا اگر خداست و آيات او، پس علوّش وكبير بودنش ذاتي است، آيات او هم كه فقط او را نشان ميدهند.[2]
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّـهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ ﴿٦٣﴾
آيا نديدى كه خدا از آسمان آبى مىفرستد آنگاه زمين سرسبز مىگردد؟ آرى،خداوند باريك بين و آگاه است. (63)
ميفرمايد: وقتي هوا سرد شد و ابر توليد شد و ابر را تلقيح كردند و ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ، ما بادها را برای بارور ساختن (ابرها و گیاهان) فرستادیم، حجر/22﴾ شد، اين ابرها باردار ميشوند، براي اين ها رَحِم قرار ميدهد كه غربالي ببارند كه ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ، در این هنگام دانههای باران را میبینی که از لا به لای آن خارج میشود، روم/48﴾ از لابهلاي اين ابرها قطره قطره باران ميآيد، آن وقت که صبح فرا ميرسد، مثل اين كه تا حال كه زمين كه مُرده و خوابيده بود شب بود، الآن كه بهار شد صبح است، اين ها شب و تاريكي را پشت سر گذاشتند، و بهار به منزلهٴ صبحِ زمستان است ﴿فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً﴾ زمين سبز ميشود، به وسيلهٴ باران و رسيدن بهار، هم خوابيدهها بيدار ميشوند، هم مُردهها زنده ميشوند، كه اين احياي موتيٰ است. درخت ها در زمستان خواباند، بهار بيدار ميشوند، شروع ميكنند به تغذيه، وقتي كه غذا خواستند از هوا و آب و از كود و خاك كمك ميگيرند، اين خاک هاي مُرده را از راه ریشه جذب ميكنند، ميشود خوشه و شاخه و ميوه اين خاكِ مُرده را خدا زنده كرده است كه فرمود: ﴿يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا، روم/19﴾ اين اِخضرار جامع بين بيداري و حيات است، هم درختِ خوابيده بيدار ميشود جامه سبز در برميكند، هم زمينِ مُرده زنده ميشود و لباسِ سبز در برميكند. ميداند چه کسی، چه موقع و كجا و چقدر باران لازم است و براي هر گياه تشنهاي قطراتي را مقدّر فرمود.[3]
لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنَّ اللَّـهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴿٦٤﴾
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست، و در حقيقت خداست كه بىنياز و ستوده است. (64)
فرمود: خدا غني و بينياز محض است، همهٴ موجودات هم، حامدِ او هستند، چه اين كه او هم حامد است، اينجا حميد اگر به معني محمود باشد بر اساس ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ كلّ نظام حامدِ او هستند، و اگر به معناي حامد باشد يك عدّه كه كارِ صالح كردند با اين كه نعمتِ الهي را نصيب خود ميدانند، خداي سبحان است که حمد ميكند.[4] گويا فرموده: خدا لطيف و خبير و مالك همه موجودات در آسمان و زمين است، و در ملك خود هر طور بخواهد به لطف و جبروتش تصرف ميكند، هر چند تصرفات او همه جميل و نافع و سزاوار حمد و ستايش است، ولي در عين حال خود او هيچ احتياجي به آن تصرفاتش ندارد .پس مفاد دو اسم غني و حميد مجموعا اين است، كه خداي تعالي جز آنچه كه نافع است انجام نميدهد، و ليكن آنچه انجام ميدهد نفعش عايد خودش نميشود، بلكه عايد خلقش ميگردد.[5]
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّمَاءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّـهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ ﴿٦٥﴾
آيا نديدى كه خدا آنچه را در زمين است مسخر شما كرده و كشتىها در دريا به امر او مىروند و آسمان را نگاه مىدارد كه جز به اذن او بر زمين نيفتد؟ بىترديد خداوند نسبت به مردم رئوف و مهربان است. (65)
کلمه ارض گاهي در مقابل آسمان است، گاهي خشكي در مقابل درياست، اينجا به قرينهٴ تقابل ارض و بحر، معلوم ميشود خشكي و دريا مراد است يا نه، خود ارض با جميع خصوصياتش از دریا گرفته تا خشکی مراد است، براي اين كه آسمان را در مقابل زمین ذكر كرده، در ذكر جريان دريا و كشتيراني در دريا می فرماید: «سخّر لكم الفلك» درست است که امروزه به وسيلهٴ برق و امثال برق كشتي را هدايت ميكنند، ولي قبلاً به وسيلهٴ باد كشتي از شرق به غرب حرکت میکرد، در این زمان هم درست است كه با نيروي برق اينها كار ميكنند، ولي اگر آن طوفانهاي قوي حركت كند جلوي اين ها را ميگيرد. فرمود: جهان منظم است، لذا شناختن نظمِ او ميشود علم، مثلا علم هواشناسي، با اين علم شما ميتوانيد مسير و درجهٴ بادها و كيفيت حركت كشتيها را تشخيص بدهيد و دريا را مسخّر كنيد. عمق دريا برويد و مروارید صید کنید، از ماهي هاي دريا استفاده كنيد، كشتيراني، غواصي، و همهٴ اين ها را فرمود: من براي شما مشخص كردم. می فرماید: زمين را براي شما مسخّر كرديم يعني از بهرههاي علمي زمین استفاده كنيد، امكانات و اقتصادتان را تأمين كنيد، ما همهٴ اين كُرات را براي شما مسخّر كرديم، اين تسخير غير از نظم است، بنابراين ملّتي در جايي زندگي كند و بگويد من فقيرم معلوم ميشود «فأبعده الله» حضرت امير(ع) می فرماید: «مَن وجَدَ ماءً و تراباً ثمّ افتقر فأبعده الله، وسائل الشيعه, ج17, ص41.» ملّتي كه آب و خاک دارد، اما نيازمند به ديگران است، خدا اين ملّت را از رحمت خود دور كند! معلوم ميشود بيكار بودن، و عُرضهٴ اداره نکردن جامعه، اين ها بُعدِ از رحمت خداست فرمود: ﴿وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَي الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ همهٴ ما ميدانيم وقتي كه سيب رسيده شاخه را رها ميكند و به زمين ميافتد، يا اگر بادي سيب را از شاخه جدا كرد، به زمين ميافتد، اما این سيبی كه به زمين ميافتد، سنگيني خود سيب است كه او را به زمين ميكشاند، یا فشار هواست، یا جاذبهٴ زمين است، الله اعلم. در جريان نگه داشتن آسمان و این كه نميگذارد اين آسمان به زمین بیفتد و بساطش را به هم بزند، جاذبهاي را به ما گفتند و ما هم قبول كرديم، اما واقعاً همين است يا راه ديگري هم هست، ابوحمزه ثمالي از امام صادق(ع) نقل ميكند که پيامبر(ص) دوازده امام معصوم(عليهم السلام) را نام بردند، سپس فرمودند: خدا آسمان ها را به وسيلهٴ اينها نگه ميدارد [تفسير كنزالدقائق, ج9, ص138.] همان طوري كه انسان بدني و روحي دارد، اين لاشهٴ بدن را آن روح نگه ميدارد، چرا اگر كسي سكته كرد فوراً ميافتد؟ براي اين كه اين بدن را نفس نگه ميدارد، وقتي آن نگهبان رفت بدن ميافتد، آن كه لاشهٴ آسمان و زمين را نگه ميدارد، امروز وجود مبارك وليّ عصر است «بِكُم يُمسِك السماء»[من لا يحضره الفقيه, ج2, ص615.]. اما اين كه فرمود: آسمان بر زمين واقع نميشود ﴿إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ آيا اين ﴿بِإِذْنِهِ﴾ ناظر به بحث قيامت است يا نه، در قيامت آسمان به زمين نميآيد، كُرات هم به زمين سقوط نميكنند چون آنها ﴿ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ﴾ هستند، اما اين که كُرات به زمين بريزند ما آيهاي نداريم كه بر این مطلب دلالت كند. پس در جريان قيامت که ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ، آسمانها پیچیده در دست او، زمر/67﴾ هست، ﴿وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ﴾ هست، اما سقوط آسمان به زمین نداريم، بنابراين، اين ﴿إِلَّا بِإِذْنِهِ﴾ ميتواند ناظر به تأكيد مسئله باشد، نظير آنچه دربارهٴ پيغمبر(ص) آمده است كه ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي٭إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ كه اين ناظر به آن است كه تو فراموش نميكني مگر اين كه خدا بخواهد، اين تأكيد مسئله است، نه اين كه ما بخواهيم كه ـ معاذ الله ـ تو فراموش كني، تو امينِ وحي ما هستی تو مأمور شدی که حرف ما را برساني ما بخواهيم تو فراموش كني اين يعني چه؟! پس اين كه فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَي٭إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ يعني هيچ كس، هيچ عاملي، سبب نسيانِ شما نيست مگر ما، ما هم كه ميخواهيم تو يادت باشد، و مصون باشي. اينجا هم اين است كه هيچ عاملي باعث سقوط آسمان بر زمین نيست مگر خدا، خدا هم می خواهد منظّم باشد. در بحث تسخير خداي سبحان می فرماید: ما اين سفره را براي شما پهن كردهایم. در پايان آیه که ميفرمايد: به شما رئوف و رحيم است، چون بحث در اين است كه شما را بعد از پهن كردن سفره به عنوان مهمان دعوت كرده، اول شما را خلق نكرده بعد عالَم را، یا این که شما را با عالَم يک جا خلق نكرده، هيچ كدام از اين كارها را نكرده اول سفره را كاملاً پهن كرده همهٴ غذاها را آماده كرده بعد فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً، بقره/30﴾ اين خداست.[6]
وَهُوَ الَّذِي أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ ﴿٦٦﴾
و اوست آن كه شما را زنده كرد، سپس شما را مىميراند و آنگاه دوباره زندهتان مىكند. حقا كه انسان سخت ناسپاس است. (66)
مرگ، آخر خط نيست اين حرف، حرف انبياست. اين حرف كه انسان مرگ را ميميراند حرفِ وحي است، هيچ كس اين حرف را نه ميفهمد نه ميتواند بگويد كه انسان مرگ را ميميراند، نه مرگ انسان را. فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ، این مرگی که از آن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ جمعه/8﴾، شما انسان ها يك مَصاف و درگيریي با مرگ داريد، بالأخره بايد دست و پنجه نرم كنيد، بعد مرگ را اينجا دفن ميكنيد خودتان إلي لقاء الله می روید و براي ابد ميمانيد، فرمود: شما قبلاً خاك بوديد ما به شما حيات داديم، فعلاً به عنوان مرگ بين روح و بدنتان فاصله ميشود، دوباره شما را زنده ميكنيم او كسي است كه ﴿أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ﴾ اين همه نعمتي كه ما داديم كفر ميورزند. پس حرفِ وحي این است كه انسان از همان نقطهٴ آغازينش تا لقاي رحمتِ خدا ـ انشاءالله ـ يا خداي ناكرده لقاي عذاب خدا در راه است فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ، ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد! انشقاق/6﴾ يعني همينجا كه شروع كردي وسط راه از بين نميروي، مرتّب در راهي تا به لقاي خدا برسي، حالا يا ثواب يا عِقاب، پس مرگ به معناي این نيست كه اين متحرّك يك مدّتي نابود ميشود، از بين ميرود، دوباره زنده ميشود، بله، اين بدني كه در بستر مرگ فرسوده شد و در قبر خاك شد، انسان در برزخ با بدنِ برزخي محشور ميشود، اما وقتي قيامت شد دوباره با همين بدن اوّلي برميگردد، پس چيزي از بين نرفته. در جريان تسخير فرمود: خدای سبحان طوري آسمان ها و زمين و آنچه در آنها است را خلق و تدبير كرد كه كاملاً برای شما قابل استفاده است. نظام جهان با تسخير اداره ميشود، يعني خداي سبحان انسان را به عنوان مهمان دعوت كرد و كلّ اين جهان مائدهاي است و سفرهٴ پرنعمتي است كه براي انسان آماده كرده. تعبير دربارهٴ آسمان و زمين تسخير است، دربارهٴ خصوص زمين ذَلول است، فرمود: زمين را ما ذلول و نَرم قرار داديم، نه ذليل و فرومايه، بلكه فروتن، متواضع، نَرم، قابل بهرهبرداري، هرگونه استفادهاي شما بخواهيد روي زمين، درون زمين، عمق زمين با فاصلههاي مختلف داشته باشيد زمين براي شما ذلول و نرم و متواضع است. اين ها را خداي سبحان براي شما قرار داد كه شما شاكر باشيد، ولي بسياري از انسان ها كفرانِ نعمت ميكنند. معلوم ميشود که آیه شریفه ضمن بهرهبرداري توحيدي و كلامي، ترغيب به بهرهبرداري از نظام خلقت هم می کند كه انسان تلاش و كوشش كند هم خودش را تأمين كند، هم ديگران را تأمين كند و از بركات الهي استفاده كند و شاكر باشد.[7]
لِّكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسَكًا هُمْ نَاسِكُوهُ فَلَا يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَىٰ رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَىٰ هُدًى مُّسْتَقِيمٍ ﴿٦٧﴾
ما براى هر امتى عبادتى قرار داديم كه بدان عمل مىكنند پس نبايد با تو در اين امر مجادله كنند و به سوى پروردگارت بخوان كه تو به راستى بر هدايتى مستقيم هستى. (67)
در همين سورهٴ قبلاً فرمود: وقتي عبادت ها و مَعبَد خاص به عنوان مذبح برای قربانی و غير قرباني در اسلام آمد، هم مشركان اعتراض كردند هم اهل كتاب. مشركان گفتند: اين يک كارِ بيسابقه بود اين دستورات چيست كه پيامبر آورده؟ يهودي ها هم از اين شريعتِ خاص و منهاجِ مخصوص گِله داشتند. اين آيه ميفرمايد: براي هر امّت و ملّتي خدا يک آیین مخصوص و راه روشن خاص قرار داده. در اصول دين كه فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ یعنی چون اصل دین یکی است پس هر پيامبري كه آمده پيامبر قبلي را تصديق كرده ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾، اما از خطوط كلي اسلام، فقه، اخلاق و حقوق كه بگذريم، نوبت به خطوط جزئي فقه و اخلاق و حقوق ميرسد، كه حالا چند ركعت نماز بخوانيم، به كدام طرف نماز بخوانيم، اين در ملت ها فرق ميكند، اين ها از قبيل ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً، ما برای هر کدام از شما، آیین و طریقه روشنی قرار دادیم؛ مائده/48﴾ می باشد. فرمود: شما اصول دين را بپذيريد، براي فروع دين، جزئيات هر ملّتي را ذات اقدس الهي برابر مصلحت ها و مقتضيات عصر و زمانشان آیین و طریق روشنی دارد، اين جاي اعتراض نيست. شما خطوط كلي را بپذيريد، اصل اين كه انسان آفريدهٴ خداست و مسافر است و مرگ را ميميراند و با مرگ از بين نميرود و مرگ آخر خط نيست و زندگي بعد از مرگ هست، پس اگر زندگي بعد از مرگ هست در آنجا بايد مسكني، مأوايي، لباسي، خوراكي، پوشاكي داشته باشيم آنجا جاي ضوابط و روابط نیست، اگر حياتي هست چه اين كه هست، اگر ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ نه ضوابط تجاري است نه رفاقت و دوستي و رِحامت خانوادگي، پس چه چيزي شما را تأمين ميكند بايد توشه همراه ببريد، حالا این که اسلام چند ركعت نماز يا چند روز روزه آورده، وقتي خداي سبحان را قبول كرديد، دستورات جزئي را هم بايد بپذيريد، بعد دربارهٴ جزئيات ﴿فَلاَ يُنَازِعُنَّكَ﴾ به رسول خدا فرمود: اين ها با تو نزاع نكنند چون خبر ندارند كه چيست. بعد فرمود: ﴿وَادْعُ إِلَي رَبِّكَ﴾ ناراحت مشو و اعتنایی به منازعات آنان مکن، تو به آن چه مأمور شده ای، یعنی به دعوت به سوی پروردگارت بپرداز. ﴿إِنَّكَ لَعَلَي هُديً مُّسْتَقِيمٍ﴾ هدايت با استقامت سازگار نيست، هدايت يعني در صراط راست بودن، مگر اين كه هدايت را به معناي مطلق معنا كنيم: 1) بگوييم هدایت دو قسم است، يک قسمش هدايت إلي الجَنّة است، و يک قسمت هدايت إلي النار كه ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ، بر او نوشته شده که هر کس ولایتش را بر گردن نهد، بطور مسلّم گمراهش میسازد، و به آتش سوزان راهنماییش میکند! حج/4﴾ كه اين آيه دربارهٴ شيطان است، 2) اگر هدايت الي النار و هدايت الي الجنّة داريم، چه اين كه طبق اين آيات داريم، هدايت مستقيم هم داريم وگرنه هدايت به آن معناي همیشگی اش يک قِسم است.[8]
وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿٦٨﴾ اللَّـهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿٦٩﴾
و اگر با تو مجادله كنند بگو: خدا به آنچه مىكنيد داناتر است. (68) خدا روز قيامت ميان شما در مورد آنچه اختلاف مىكرديد حكم خواهد كرد. (69)
فرمود: اگر كسي واقعاً اهل جدال است، يعني ميخواهد دليلي اقامه كند، نقض كند فرمود: ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ اما يک عدّه فقط می خواهند كه حرفِ خودشان را بزنند دربارهٴ اين گروه فرمود: ﴿وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ یعنی اگر دربارهٴ اصول جدالي دارند برهان اقامه كنند، اما اگر دربارهٴ اختلاف مناسک حرف دارند، و دیدی بهانه ميگيرند اين ها را نصيحت كن بعد بفرمايید: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ شما اگر بخواهيد بهانه بگيريد ذات اقدس الهي بهانهٴ شما را بهتر از شما ميداند و كيفر ميدهد. يكي از مُتقنترين مسئلهاي كه جريان معاد و قيامت را ضروري ميكند همين است كه بدون شک يک اختلافي است و اين اختلاف قرنهاست كه حل نشده و اميد حل شدنش هم نيست، صحنهاي بايد باشد كه به اين اختلافات خاتمه بدهد اين فِرَق مذاهب، اين عقايد گوناگون كلامي، اين فتاواي گوناگوني كه هست، بالأخره بعضي ها حق است بعضي ها باطل. يعني جايي نيست كه در بين اين مِلل و نِحَل روشن بشود که كدام حق است؟ حال اگر عالَم جايي نداشته باشد كه حق روشن بشود هرج و مرج می شود، جايي بايد باشد كه به هيچ وجه كسي نتواند انكار كند و آن روزي است كه خود حق ظاهر ميشود ﴿ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ﴾ و آن قيامت است كه اين از متقنترين دليل ضرورت قيامت است. در جریان قیامت اين آیه اميدبخشترين آيه است، اين ديد خيلي وسيعتر از آن مسئلهٴ پاداش و كيفر است، بالأخره انسان ميخواهد بفهمد در مسائل فلسفي، كلامي، فقهي كه سادهترين است و …، حق با چه کسی است[9]
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّـهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَابٍ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّـهِ يَسِيرٌ ﴿٧٠﴾
آيا ندانستهاى كه خداوند آنچه را در آسمان و زمين است مىداند؟ اينها همه در كتابى است. قطعا اين امر بر خدا آسان است. (70)
ميفرمايد: موحّد، برهان عقلي دارد، براي اينكه میگوید: اين موجودات که خودبهخود به وجود نيامدند، تصادف و اتّفاق و شانس هم جزء خرافات است، حتماً تمام عالم امکان يک خالقی دارند، چون در جهان نظمِ عميقِ علمي هست، پس ناظمِ دارد و این ناظم، حكيم و قادرِ مطلق است، اين برهان عقلي. برهان نقلي هم كه آيات فراواني است كه همين مسئله را تأييد ميكند كه خالق آسمان و زمين، و ناظم آنها خداست، مدير و مدبّر آسمان و زمين خداست، پس موحّدان هم دليلِ عقلي دارند هم دليلِ نقلي، مشركان و ملحدان نه دليل عقلي دارند نه دليل نقلي. اين چهار مطلب را قرآن كريم در اين يكي دو آيه ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ تو ميداني كه خدا ميداند، يعني طبق آن برهان عقليای که داري اين برهان نقلي هم همان را تأييد ميكند ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِي كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ﴾ همهٴ اين ها ضبط، تنظيم، و ثبتشده است و آفرينش و تدبير اين ها براي ذات اقدس الهي آسان است، چون او قدرت مطلق دارد، چيزي در برابر قدرت مطلق دشوار نيست، اين حرفِ موحّدان است.[10]
وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ ﴿٧١﴾
و به جاى خدا چيزى را مىپرستند كه بر آن حجّتى نازل نكرده و بدان آگاهى ندارند. و ستمكاران را هيچ ياورى نيست. (71)
اما مشركان، فرمود: اين هايي كه خدا را نميپرستند حالا يا ملحدند به تعبير خودشان يا مشرکاند، البته ملحد به اين معنا كه هيچ چيزي را نپرستد در عالَم نداريم، بالأخره يا هواي خودش را ميپرستد يا بت را ميپرستد، پرستش بت هم در حقيقت محصول پرستش هواست. به هر حال انسان يا اهل تقواست يا اهل هوا. فرمود: مشرکین دليلِ نقلي که ندارند، یعنی هيچ پيامبري اين حرف را نزده و هيچ كتابي اين مطلب را ننوشته، پس همان طوري كه ما يک قرآن داريم و يک عترت، یهودی ها هم يک تورات دارند و يك سنّت موسي، مسیحی ها هم يک انجيل دارند و يک سنّت عيسي، مطلبي را كه وجود مبارک موساي كليم و عیسای روح الله بفرمايند سنّت پيغمبر است، ايشان هم معصوم هستند، و چون معصوم در دينِ خدا به غير وحي و الهام الهي حرف نميزند، لذا مشرکین دلیل نقلی ندارند. اگر بخواهند دليل عقلي اقامه كنند، دليل عقلي يا بايد بيّن باشد يا مبيّن، بيّن يعني امر بديهي كه ديگر نيازي به استدلال ندارد، مبيّن يعني مطالب پيچيدهٴ نظري كه بعد بر اثر رجوع به بديهيّات مبيّن مي شود، پس دليل عقلي و نقلی در اينجا منتفي است. فرمود: ﴿مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾، دليل را سلطان می گویند، چون مسلّط بر وهم و خيال و خرافه و امثال ذلك است، وقتي اين امور منتفي شد، معلوم می شود که اين ها مجرمیاند كه جُرم شان ثابت است، و كسي هم به دادِ اين ها نميرسد، نه ناصرِ داخلي دارند نه ناصرِ خارجي. ناصر داخلي یعنی اگر كسي متّهم شد ولي دليلِ قانعكننده داشت و توانست دفاع كند اين نصيرِ داخلي دارد، نصيرِ خارجي هم شفيع است، ملائكهاند، انبيايند، اوليايند. فرمود: اين مشركان و ملحدان چون دست شان خالي است، برهان ندارند نه عقلي نه نقلي، انبيا و اوليا و فرشتگان هم كه از اين گونه متّهم و مجرم دفاع نميكنند و آنها را ياري نميكنند، لذا به نحو مطلق فرمود: ﴿وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ﴾ اما آوردن کلمه “الظالمین” به جاي ضمير (هُم) براي دو نكته است: 1) اثبات اين كه اين ها ظالماند، 2) چون اين ها ظالماند كسي به دادِ اين ها نميرسد، اين ها از مرز عقل، علم، نقل، كتاب و سنّت، به در آمدند، تجاوز و تعدّي كردند، ظالم شدند.[11]
وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَٰلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّـهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿٧٢﴾
و چون آيات روشن ما بر آنها تلاوت شود، در چهرهى كسانى كه كافر شدند آثار ترشرويى و انكار را خواهى ديد. چيزى نمانده است كه بر كسانى كه آيات ما را بر ايشان تلاوت مىكنند حملهور شوند. بگو: آيا شما را به بدتر از اين خبر بدهم؟ آن آتش دوزخ است که خدا آن را به کافران وعده داده است، و بد بازگشت گاهی است. (72)
فرمود: وقتی اين آيات شفاف و روشن را ما براي آنها تلاوت می کنیم كه خدايی و قيامتي هست، بشر را او آفريد، و او اداره اش ميكند، بشر به ميل خود نيامده، و به ميل خود نميرود، بشر به ميل خود دين را انتخاب ميكند ولي عقل و فطرت از درون، كتاب و سنّت از بيرون راهنمايي كردند كه چه چيزي را انتخاب كن. فرمود: آثار كراهت و عصبانيّت و غيظ و نفي از چهرههاي اينها پيداست طوري عصباني ميشوند كه نزديک است حمله كنند، اگر دست شان برسد كه حمله ميكنند و ميكُشند، نرسد به فحّاشي، غیبت، تهمت، و بدنامی اکتفا ميكنند، آن هم نرسيد كه عصباني ميشوند. در سورٴ مباركهٴ آلعمران جريان كشتار اين ها را در آيهٴ 21 بیان می فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ ﴿وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ اين ها نه تنها با انبيا و ائمه(عليهم السلام) مخالفاند با علما و روحانيون هم مخالفاند، اگر آنها را به حق دعوت كنند، هم انبيا را شهيد ميكنند هم علمایی را كه ايشان را به قِسط و عدل دعوت ميكنند، فرمود: ﴿يَسْطُونَ﴾ با سَطوت و سيطره و سلطنت ميخواهند با دين مبارزه كنند،کلمه ﴿يَتْلُونَ﴾ اعم از انبيا و علما است، بعد میفرمايد: در جواب آنها بگو كه قيامت هست، بدتر از اين صحنهاي كه الآن شما برخورد كرديد، خيلي اين حرف شما را به خشم آورد؟ بدتر از اين خشم و كراهت و غضبي كه داريد يك چيز ديگر هم هست «پس اگر پرسیده شد» آن چيز چيست؟ بگو: ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾.[12] يـعـنـى اگـر بـه زعـم شـمـا ايـن آيـات بـيـنـات الهـى شرّ است ، چون با افكار منحرف و نـادرسـتـتـان هـماهنگ نيست، من، بدتر از اين را به شما معرفى مى كنم، كه همان مجازات دردناک الهى است كه در برابر اين لجاج و عناد سرانجام دامانتان را خواهد گرفت .همان آتش سوزانى كه خداوند به كافران وعده داده و دوزخ آتش سوزانش بدترين جايگاه است. در حـقـيـقـت در بـرابـر اين آتش مزاج های پرخاشگر كه شعلههاى عصبيت و لجاجت، همواره در درون شان افروخته است، پاسخی جز آتش دوزخ نیست! چرا که همیشه مجازات الهی تناسب نزدیکی با چگونگی گناه و عصیان دارد.[13]
يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ﴿٧٣﴾
اى مردم مثلى زده شده است، پس بدان گوش فرا دهيد: كسانى را كه جز خدا مىخوانيد، هرگز مگسى را خلق نتوانند كرد هر چند براى آفريدن آن گرد آيند، و اگر آن مگس چيزى از آنها بربايد نمىتوانند آن را پس بگيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند. (73)
اين مَثل براي آن است كه آن حقيقتِ خارجي را رقيق كند دامنهاش را پايين بیاورد، در دسترس فهمِ مخاطبِ ساده قرار بگيرد، وقتي همسطح فهمِ مخاطب شد، او ميفهمد. لذا مطلبي در قرآن نيست كه كسي نتواند اين را بفهمد وگرنه حجّت بر همه نخواهد بود. ميفرمايد: شما بايد الله را بخوانيد، ولي بت ها را ميخوانيد، اينها را براي چه ميخوانيد؟ براي اين كه مشكلتان را حل كنند؟ اين ها نه قدرتي دارند نه ميتوانند مشكل خودشان را حل كنند، فرمود: همان طوري كه جن و انس جمع بشوند و بخواهند قرآني مثل اين كتاب بياورند مقدورشان نيست ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً، اسراء/88﴾ اينجا هم اگر اینها پشت به پشت هم دهند و بخواهند يك مگس خلق كنند مقدورشان نيست. امام صادق(ع) فرمودند: مشرکین اين بت ها را با مشك و عنبر معطّر ميكردند و اين مگس ها از روزنههاي اين بتكده وارد ميشدند و آنها را ميخوردند و ميگرفتند و می بردند. فرمود: اين شيء اندک را كه حالا يا مُشك است يا عنبر است يا چيز ديگر است اين را نميتوانند از اين مگس بگيرند پس اين ها نه تنها مگسآفرين نيستند مشكل خودشان را هم از شرّ مگس نميتوانند برطرف كنند، هم مگس ضعيف است كه مطلوب و معبود شما هستند، هم شما كه طالبِ و عابد اينها هستید.[14]
مَا قَدَرُوا اللَّـهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّـهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ﴿٧٤﴾
منزلت خدا را چنانكه درخور اوست نشناختند. قطعا خدا نيرومند شكستناپذير است.(74)
معناي آیه اين نيست كه اينها به كُنه خدا پي نبردند، چون كُنه خدا پي بردني نيست. بلکه خدا را به عنوان رب، معبود، خالق، رازق، و … اين مقداري كه هم مقدور بشر است، هم مورد تكليف است، اين ها به اين مقدار نرسيدند و خدا را آن طوري كه بايد و شايد نشناختند، لذا هم در مسئلهٴ توحيد بيراهه رفتند هم در مسئلهٴ وحي و نبوّت كجراهه رفتند. در مسئلهٴ توحيد فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ اگر خدا را آن طوري كه بايد ميشناختند، ميشناختند و عبادت ميكردند، ديگر بيگانه را به جاي خدا نمينشاندند. فرمود: ﴿تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ٭إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ٭وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ، شعراء 97-98-99﴾ مشرکین در قيامت اعتراف ميكنند و ميگويند بله ما بيراهه رفتيم، اين بت ها را مساوي خدا دانستيم، خدا معبود است ما بت ها را معبود دانستيم، خدا رازق است ما اينها را رازق دانستيم, خدا قوي است ما اينها را قوي دانستيم, خدا مقرِّب است ما اينها را مقرِّب دانستيم، اين عبادتي كه صد درصد براي خدا بود ما همين را صد درصد براي بتها قرار داديم، از اين جهت اين ها مشرک می شوند كه براي ذات اقدس الهي شريك قرار دادند. پس مشرک معنايش اين نيست كه اين ها قدري خدا را عبادت ميكنند قدري بت ها را، معنايش اين است كه اين ها فقط بت ها را عبادت ميكنند، و اصلاً خدا را عبادت نميكنند. مشرکین به اين اصنام و اوثان خطاب ميكنند که ما شما را همتاي خداي سبحان ميدانستيم. اين ها چون خدا را در بخش توحيد نشناختند گرفتار شرك شدند، در بخش هاي هدايت و مانند آن هم چون خدا را نشناختند، منكر وحي و رسالت شدند. جمله ﴿إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ در برابر ضعيف و ذليل بودن آنهاست، شما چگونه ميگوييد: ﴿إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ شما ضعيفِ ذليل را شريكِ قويّ عزيز قرار داديد، پس ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ آن طوري كه موظّف بوديد و مكلّف بوديد و مقدور بود خداي سبحان را نشناختيد.[15] و جمله (ان الله لقوي عزيز) اگر قوت و عزت را مطلق آورده براي اين است كه بفهماند او نيرويي است كه هرگز دچار ضعفي نميشود، و عزيزي است كه هرگز ذلت به درگاه او راه ندارد، همچنان كه خودش فرموده: (ان القوة لله جميعا) و نيز فرمود: (فان العزة لله جميعا) پس مشركين در باره پروردگار خود سهلانگاري كردند كه ميان خداي تعالي – كه نيرويي است كه هر چيزي بخواهد خلق ميكند و عزيزي است كه هيچ چيز بر او غالب نگشته ذليل هيچ كس نميشود – و ميان بت ها و آلهه – كه از خلقت پشه يا پس گرفتن چيزي از آنها عاجزند – برابري انداختند و به اين هم قناعت نكردند، بلكه خدا را از بت ها هم كمتر گرفته آنها را ارباب گرفتند و خدا را رب ندانستند.[16]
اللَّـهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّـهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ﴿٧٥﴾ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّـهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿٧٦﴾
خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمىگزيند و از مردم نيز بىگمان خدا شنواى بيناست. (75) آنچه پيش رويشان و آنچه پشت سرشان است مىداند و همه كارها به خدا بازگردانده مىشود. (76)
درست است كه فرشتهها مدبّرات امرند و هر فرشتهاي يك رسالتي دارد، همچنان كه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً، فاطر/1﴾ یعنی هيچ فرشتهاي نيست مگر اين كه رسالت دارد، منتها بعضي ها رسالت احياء دارند كه زيرمجموعهٴ حضرت اسرافيل(ع) هستند، برخي ها رسالت تعليم دارند که زيرمجموعهٴ حضرت جبرئيل(ع) هستند، بعضي ها رسالت تأمين ارزاق دارند که زيرمجموعهٴ حضرت ميكائيل(ع) قرار دارند، بعضي ها مأموريت قبض ارواح را دارند که زيرمجموعهٴ حضرت عزرائيل(ع) قرار دارند، كه فرمود: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ آنها كه مأمور قبض ارواحاند آنها رُسُل پروردگارند، پس رسالت به معناي فرستادهٴ خدا كه مأموريّتي را انجام بدهد، اين دربارهٴ همهٴ ملائكه صدق می کند، ديگر لازم نيست بفرمايد: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ پس رسالتِ به معناي عام با مدبّر بودن فرشتهها همراه است و هر فرشتهاي مأموريتي دارد، اما در اينجا مسئله وحي معيار است كه فرمود: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾، چون در بين فرشتهها همهٴ ملائكه مأمور اين كار نيستند. و همچنین عبارت ﴿وَمِنَ النَّاسِ﴾، يعني در بين بشر يک گروه شايستگي دارند و برای رسالت برگزیده شدهاند، پس نه همهٴ ملائكه مأمور اجراي وحيِ تبليغياند، نه همهٴ انسانها، صالحِ نبوّت و ولايت و امامتاند. چرا؟ چون خدا نيازهاي شما را ميداند و ميبيند، صلاحيّت فرشتهها را ميداند، هم نسبت به آنها سميع و بصير است، ميداند چه كسي را براي وحي، چه كسي را براي رزق، چه كسي را براي احيا، چه كسي را براي قبض روح انتخاب بكند، هم جامعهٴ بشري را ميشناسد و هم نيازهاي شما را آشناست كه ميداند از چه راهي مشكلات شما را حل كند. حالا كه از میان ملائکه و انسان ها رسولانی را انتخاب كرده، آنچه را كه از زبانِ بيزبانيِ او رسيده تا به گوشِ شما نرسد، دستبردار نيست، اين محدوده را خدا كنترل ميكند، وقتی حكم خدا به جامعه رسيد مردم يا قبول می کنند یا نمی کنند، در انتخاب آزادند. در نظام تكويني ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ جبري و اضطراري و اصراری در كار نيست، انسان آزادانه مسلمان است و آزادانه كافر. مثل اين كه انسان يا آزادانه به سراغ تحصيل علم ميرود يا آزادانه معتاد ميشود، هر دو بر اساس اختيار است، آن به هلاكت است و اين به حيات. فرمود: جبري در كار نيست ولي در نظام تشریع اگر حرفِ ما، حرفِ وحي و الهام، حرف عقل و فطرت را گوش نداديد، ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ٭ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ٭ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ، و را بگیرید و دربند و زنجیرش کنید! سپس او را در دوزخ بیفکنید! عد او را به زنجیری که هفتاد ذراع است ببندید؛ حاقه/30 تا 32﴾ دنبال شماست. لذا آنچه خودش فرمود تا به ملائكه برسد، و آنچه ملائكه تحويل گرفتند تا به انسان ها برسد يعني انبيا، و آنچه انبيا تحويل گرفتند تا به سطح جامعه برسد، فرمود: من شخصاً كنترل ميكنم كه وحي آسيب نبيند. در سورهٴ مباركهٴ «جن» كه صيانتِ وحي را از هر خطري بيان می كند فرمود: ميكند ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَيءٍ عَدَداً، جن/26 تا 28﴾ فرمود: از خدا تا گوشِ مردم را ما رصد ميكنيم حالا بعد از اين كه حجّت بالغ شد به جامعه رسيد، بعضي ها ميپذيرند بعضي ها نميپذيرند، ولي ما رصدمان را ميكنيم، نه فرشتگان فراموش ميكنند نه انبيا و نه ما اجازه ميدهيم كه وحي آسيب ببيند و به مردم نرسد. بنابراين ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ یعنی هر كس رسالتي در دين دارد، محاط به رَصد الهي است، آنچه پشتسر گذاشت نبايد بگويد گذشته، گذشته همچنان زنده است، آنچه پيشرو دارد نبايد بگويد من مختارم هر چه خواستم بگويم مردم كه تشخيص نميدهند، ممكن است كسي تشخيص ندهد ولي آن كه رصد ميكند تشخيص ميدهد كه حرفِ وحي درست به مردم برسد. ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أيْديهِم﴾ يعني پیش روی ملائكه و انبيا و توده مردم ﴿وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ وآنچه پشتسر گذاشتند همه را ميداند ﴿وَإِلَي اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾ حساب هم با اوست.[17]
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴿٧٧﴾
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! ركوع كنيد و سجده آوريد و پروردگارتان را بندگى كنيد و كار خير انجام دهيد، باشد كه رستگار شويد. (77)
در این آیه مردمِ با ايمان را خطاب فرموده با اين كه اين تكليف براي همهٴ انسان هاست، چون مؤمنان عمل ميكنند خطاب فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ﴾ گاهي ما را به اقامهٴ صلات دعوت ميكند، گاهي ما را به احيا و اقامهٴ اجزاي عنصري و عناصر محوري نماز فرا ميخواند، گاهي ميفرمايد: ﴿أَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾ گاهي ميفرمايد: ركوع و سجده كنيد، كه اين ها عنصريترين و محوريترين اجزاي نمازند. البته سجده، يك عبادت مستقلّي محسوب ميشود، مانند سجدهٴ شكر، سجدهٴ تلاوت. ﴿ وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ﴾ اين جمله جمعبندي است كه تنها راجع به نماز نیست، راجع به روزه و زكات و حج و مانند آن می باشد. ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ﴾ انجام دادن خیر، تنها عبادت کردن نیست، بلکه نسبت به مردم و جامعه، كارهاي خير انجام بدهيد، منظور از خير، خيرِ عند الله است كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ آنچه را كه خود بشر خير ميپندارد شايد معيار نباشد، اين كه فرمود: ﴿إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ﴾ و خير تطبيق به مال شده است درست است كه مال عندالناس خير است، اما آيا عندالله هم خير باشد يا نه اين روشن نيست، فرمود: مال، ابزار كار است مال، فتنه است ﴿إَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ در دعاي مكارم الأخلاق امام سجاد(ع) دستور دادند از ذات اقدس الهي مسئلت كنيم خدايا! خير را به دست ما اجرا كن، تو كه به جامعه خير ميرساني، اما آن توفيق را به ما عطا كن كه به وسيلهٴ ما به جامعه خير برسد. تعليم، حفظ و برقراري نظم، تربيت اخلاقي و تأمين اقتصاد سالمِ جامعه همهٴ اين ها خير است، عندالله هم خير است. فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ در غالب مواردي كه ما را به كارِ خير دعوت ميكنند مطرح است، سرّش آن است كه مادامي كه ما در دنيا زندگي ميكنيم بين خوف و رجاء، بين قبض و بسط، بين خير و شرّ، بين حُسن و قبح، بين حق و باطل، بين صِدق و كذب به سر ميبريم، ممكن است ـ معاذ الله ـ دفعتاً وضع برگردد كسي كه كارِ خير انجام ميدهد به سوء خاتمه مبتلا بشود، لذا نميشود اطمينان كرد كه اين خير تا پايان عمر ميماند يا نه، هر كار خيري كه ما انجام داديم در معرض فلاح و رستگاری هستیم، یا نه، اين كه «لعلّ» و شايدِ خدا به منزلهٴ بايد است، خير شايدِ خدا همان شايد است، ميفرمايد: اين كار شايد شما را به مقصد برساند. خيلي ها بودند كه اول كارِشان خير بود، بعد كار شرّ شد، به عكس هم بود اول كار شرّ بود بعد توبه كردند، تا زنده هستيم در معرض تحوّليم، بنابراين ما هميشه بايد از ذات اقدس الهي دوامِ اين صراط مستقيم را مسئلت كنيم اين ميشود ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾.[18]
وَجَاهِدُوا فِي اللَّـهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَـٰذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّـهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ ﴿٧٨﴾
و در راه خدا چنان كه شايسته اوست جهاد كنيد. او شما را برگزيد و بر شما در اين دين سختى قرار نداد كه آيين پدرتان ابراهيم است. او شما را از پيش و هم در اين قرآن مسلمان ناميد تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز را بر پا داريد و زکات را بپردازید و به خدا تمسّک جویید. او سرپرست و یاور شماست؛ چه خوب سرپرست و یاوری و چه نیکو یاری دهنده ای است. (78)
خداي سبحان آن مقداري كه از نظر معرفت و تقوا و جهاد، جامع بين همهٴ عقايد و اخلاق و اعمال است ما را امر كرده، فرموده حقّ خدا را اَدا كنيد. در بخش معرفت فرمود: عدّهاي ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ، حق قدر خدا را نشناختند﴾ ولي شما حقّ قدرِ خدا را بشناسيد، دربارهٴ تقوا فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ، حق تقوای خدا را بشناسید﴾ در جريان جهاد، چه جهاد اصغر، چه جهاد اكبر فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ اين ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ معنايش آن نيست كه حقّ خدا را آن طوري كه هست ادا كنيد، براي اين كه حقّ خدا آن طوري كه هست، هم شناختش و هم ادا کردنش غیر ممکن است، حقّ خدا آن مقداري كه بشر مكلّف است، هم معرفتش ممكن است هم عمل کردنش، در همين بخش هم فرمود: ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ یعنی در بخش معرفت، تقوا و جهاد شناخت چيزي كه مقدور بشر نيست لازم نمی باشد. معلوم ميشود كه دشواري یا رنج در دين نيست. پس حق تقوا و جهاد، معنايش اين است كه آن مقداري كه خدا تكليف كرده است آن مقدار را خالصاً انجام بدهيد. محور اصلي اين آيات ناظر به اخلاص است، يعني آن طوري كه شايستهٴ خداي سبحان است جهاد كنيد، تقوا و معرفت داشته باشيد. هر جا خداي سبحان ما را به جهاد دعوت كرده است حالا جهاد اصغر يا جهاد اكبر، فرمود: شما در راه خدا جهاد كنيد ﴿وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ، عنکبوت﴾ شما براي خودتان داريد جهاد ميكنيد و خداي سبحان شما را وادار كرده است في سبيل الله جهاد كنيد فرمود: ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا، عنکبوت/69﴾ كه اين هدايتِ پاداشي است. پس معناي اين كه فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ آن است كه جهادالله مثل تقويالله است، آن جهادِ الهي، تقواي الهي، معرفت الهي، يعني معرفتِ خالص از شرک، خالص از وهم و خيال، تقوا و جهاد خالص از ريا و سُمْعِه. فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ درست است كه تكليف براي همهٴ مردم است ولي شما مُجتباي خداييد، برچينشدهٴ خداييد، مُجتبي و مصطفي يعني برچينشده. فرمود:﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ شما ميوههاي درخت انسانيتي هستید كه خداي سبحان شما را در باغ جهان هستي رويانيد. فرمود: شما مجتباي خداييد كه مؤمن هستيد اين توفيق و بركت نصيب شما شد، شما مؤمن شدید وگرنه اصلِ تكليف براي همهٴ انسان هاست. اين كه گفته شد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ چون شما برچينشدهايد، پس سعي كنيد نپوسيد، فاسد نشويد. ﴿هُوَ اجْتَبَاكُمْ﴾ و حفظِ اين برگزیدگی را به عهدهٴ خود شما قرار داد به عنايت الهي، حفظ اين هم دشوار نيست ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ شما بر خودتان سختي را تحميل نكنيد. امام صادق(ع) فرمود: تمام خير در اتاقي جمع شده است، از عقايد و اخلاق و اعمال صالح، كليد اين اتاق، زهدِ در دنياست، زهد يعني بيرغبتي. اگر انسان نسبت به دنيا بيرغبت بود، دنيا، يعني همين وظیفه ای كه من بايد اينجا داشته باشم، ما بايد تلاش بكنيم به اين نظام و جامعه و بشر خدمت بكنيم شد شد، نشد نشد، حالا اگر نشد به همه جا فرياد بزنيم، اين معلوم ميشود بيرغبتي در آخرت است نه بيرغبتي در دنيا، همه كارها هم همين طور است ما ديگر بيش از اين نه مأموريم نه مصلحت ما است. فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَيْرَ﴾ راه هم آسان است ما برای شما سخت هم نگرفتيم، شما بچههاي پدرتان هستيد، اين شجرهتان را حفظ كنيد، شما فرزندان ابراهيم هستید، ايشان شما را به عنوان فرزندي پذيرفته که ابراهيمي باشيد، او گفت هر كس راهِ مرا قبول كرد، از من است، من هم امضا كردم. امام صادق(ع) فرمود: اگر كسي دستورات ما را انجام بدهد از ما اهل بيت حساب ميشود. امام صادق(ع) به دو آيه از آيات قرآن کریم استدلال فرمود، يكي در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است كه فرمود: اگر كسي دين و راه و روشي كه من آوردم، پذيرفت و عمل كرد از من است ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ آيهٴ ديگر اين است كه ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ آنهايي كه در عصر ابراهيم (ع) بودند كه ابراهيمي بودند، وجود مبارك پيامبر(ص) كه خود مَثَل اعلاي توحيد است، و مؤمناني كه به رهبري پيامبر اسلام راهِ ابراهيم خليل(ع) را طي كردند آن ﴿أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾ هستند. خداي سبحان به ما ميفرمايد: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ يعني «خذوا ملّة أبيكم» دين پدرتان را بگيريد. وقتي خدا او را پدر ما ميداند ما فرزند او هستيم. فرمود: ﴿هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾ خدا شما را مسلمان ناميد، اسلام به معناي تسليم و اطاعتی كه شما داريد، چه در زبان عِبري، و سِرياني چه در زبان هاي ديگر و چه در زبان عربيِ مُبين، خدا شما را مسلمان ميداند، يعني اسلامِ شما را پذيرفته، براي اين كه شما دین پدرتان را گرفتيد و وجود مبارك ابراهيم پرچمدار اسلام بود. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ابراهيم عرض كرد كه ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ﴾ من و اسماعيل را مطیع قرار بده، ذريّه من را مطیع قرار بده. ذات اقدس الهي در كتاب هاي آسماني شما را مسلمان ناميد، يعني اسلامِ شما را پذيرفت، اينجا هم مسلمان ناميد، اسلام شما را پذيرفت چرا؟ براي اين كه آن كه رهبر مسلمانهاست، يعني پيامبر(ص) شهيد براي شما باشد، شما هم شهداي براي ديگران باشيد، اين شهدا، هم شهداي در جنگ نيست، شهدا به معناي الگو و امثال ذلک هم نيست، بلکه یعنی شما طوري باشيد كه اعمالِ ديگران را ببينيد، يعني جزء مقرّبين باشيد، يعني در بين شما كساني هستند كه اين طور هستند و ميتوانيد شما هم اين طوري باشيد. فرمود: ﴿إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ٭وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ٭كِتَابٌ مَرْقُومٌ٭يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ مقرّبون شاهد اعمال ديگران هستند، شما هم ميتوانيد جزء مقرّبين باشيد و شاهد اعمال ديگران باشيد، امروز ببينيد و فردا شهادت بدهيد اين كارِ شماست. فرمود: ﴿وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً، بقره/143﴾ يعني سه درجه است، بالا، وسط و پايين، پيامبر بالاست شما در وسط، ديگران در پايين، پيامبر از بالا شما و ديگران را ميبيند، شما در ميانه ديگران را ميبينيد. پس شما نه این که الگو باشید، بلكه شاهدِ اعمال يعني جزء مقرّبين باشيد، كه ميبينيد كه ديگران چه ميكنند، اين معناي شهادت است، که اين جهاد اكبر ميخواهد. خدای سبحان به پيغمبر(ص) نفرمود: تابع ابراهيم باش فرمود: ﴿ان اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ تابع دينِ ابراهيم باش، دين ابراهيم همان دين خداست، كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ پس صحبت در اين نيست كه ما آدمِ خوب بشويم بهشتي بشويم، صحبت در اين است كه بهشت را ببينيم.[19] (فاقيموا الصلوة و آتوا الزكوة و اعتصموا بالله) اين جمله نتیجه از همه مطالب قبل است كه خدا با آنها بر مسلمين منت نهاد، يعني: پس واجب است بر شما كه نماز به پا داريد، و زكات بپردازيد . و در همه احوال متمسك به خدا شويد يعني به آنچه امر ميكند مؤتمر شده، از آنچه نهي ميكند منتهي گرديد، و در هيچ حالي از او قطع رابطه مكنيد، چون او مولي و سرپرست شما است شايسته نيست كه بنده از مولاي خود ببرد و آدمي را نميرسد كه با اينكه از هر جهت ضعيف است از ياور خود قطع كند. جمله (فنعم المولي و نعم النصير) مدح خداي تعالي و هم دلخوش ساختن نفوس مؤمنين و تقويت دلهاي آنان است، به اينكه مولي و ياور ايشان آن خدايي است كه غير او نه مولايي هست و نه ياوري.[20]
www.portal.esra.ir– همان، جلسه 32و33 (15و16/1/90) [1]
www.portal.esra.ir– همان، جلسه 33 (16/1/90) [2]
– المیزان، ج 14، ص 598 – 597[5]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 34 (20/1/90) [6]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 34 (20/1/90) [7]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 35 (21/1/90) [8]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 36 (22/1/90) [10]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 37 (23/1/90) [14]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 38 (24/1/90) [17]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 39 (27/1/90) [18]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 39و40 (27و31/1/90) [19]