بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.
ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ﴿١﴾ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ ﴿٢﴾
صاد، سوگند به قرآنی که حاوی ذكر است. (1) ولی آنان که کافر شدند در نخوت و مخالفتند. (2)
قرآن هم خودش ذکر است و هم دارای ذکر است. ذکر به معنای یادآوری و زدودن زنگار غفلت از صفحه دل، یاد خدا، یاد نعمتهای او، یاد دادگاه بزرگ رستاخیز، و یاد هدف خلقت انسان است. پس معنای آیه این است، به قرآنی که سراسر تذکر است سوگند، که اگر می بینی آنها در برابر این آیات روشنگر و قرآن بیدار کننده تسلیم نمی شوند، نه به خاطر این است که پرده ای بر این کلام حق افتاده،[1] بلکه آنها که کافر شدند، از قبول این معنا و پیروی تو امتناع ورزیده، و مخالفت کردند.[2]
كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوا وَّلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ ﴿٣﴾
چه بسیار نسلهایی را پیش از آنها به هلاکت رساندیم که فریاد برمی آوردند، ولی وقت گریز گذشته بود. (3)
میفرماید: ما قبل از این کفار، چه بسیار از امتها را که به خاطر تکذیب پیامبران شان هلاک کردیم، و در هنگام نزول عذاب مجال فرار برای آنها باقی نماند، و هر چه فریاد استغاثه کردند، سودی به حال شان نکرد، چون زمان نجات سپری شده بود.[3] آن غافلان مغرور تا فرصت در دست داشتند به آغوش پر مهر و لطف خدا پناه نبردند، امّا به هنگامی که فرصتها از دست رفت، و عذاب استیصال (عذاب استیصال: عذاب دنیایی است که در اثرآن تمامی افراد یک گروه و یا یک قوم نابود می گردند. این عذاب به گونه ای است که بدون مهلت دادن به کسی نازل میشود) نازل شد،آن وقت فریاد استغاثه آنها بلند شد، امّا فایده ای نداشت و این سنت الهی است و شامل اقوام آینده نیز خواهد شد.[4]
وَعَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَـٰذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ ﴿٤﴾ أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَـٰهًا وَاحِدًا إِنَّ هَـٰذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ ﴿٥﴾
و تعجب کردند از این که بیم دهنده ای از خود آنها به سراغ شان آمده است، و کافران گفتند: این ساحری بس دروغ پرداز است. (4) آیا او همه خدایان را یک خدا قرار داده است؟ این واقعا چیز عجیبی است. (5)
کفار مغرور تعجب کردند که چرا انذار کننده ای از جنس خود آنها برخاسته است، و گفتند: این ساحر دروغگویی است. آنها چون از آوردن مثل آنچه که پیامبر آورده بود، یعنی قرآن، عاجز بودند، او را متهم به سحر کردند، و چون او را مخالف سنتهای خرافی و افکار منحط رایج می دیدند، لذا نسبت کذب و دروغ به او میدادند. و هنگامی که پیامبر اسلام (ص) پرچم توحید را در مکه برافراشت و بر ضد بت های کوچک و بزرگ که عدد آنها بالغ بر 360 بت می شد قیام کرد، تعجب می کردند و به یکدیگر نکاه میکردند و میگفتند: بیایید چیزهای ناشنیده بشنوید، آیا او به جای این همه خدایان، خدای واحدی قرار داده،[5] و الوهیت الهه ها را باطل و با گفتن «لا اله الا الله» همه را منحصر در یک خدا کرده است؟[6]
وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَىٰ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَـٰذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ ﴿٦﴾
و بزرگان شان به راه افتادند [و گفتند]: بروید و بر خدایان خود پایداری کنید، این چیزی است که از شما خواسته میشود. (6)
اشراف قریش نزد رسول خدا (ص) جمع شدند، تا درباره حل مشکلی که آن جناب، با دعوت مردم به سوی توحید، و ترک خدایان پیش آورده بود، با آن جناب گفتگو کنند، و به نوعی خواستند از حضرت دلجویی کنند، امّا آن جناب حاضر نشدند به هیچ یک از سخنان آنان تن در دهند، در نتیجه اشراف به راه افتاده و به یکدیگر و یا به پیروان خود میگفتند: بروید و در پایداری و حمایت از خدایان خود پای مردی و شکیبایی به خرج دهید، و پرستش آنها را ترک نکنید، هرچند که محمد (ص) این عمل را نکوهش کند، البته مشرکین از دعوت پیامبر این گونه برداشت کرده بودند، که پیامبر منظورش از دعوت به توحید ریاست و آقایی به مردم است، و دعوت خود را وسیله رسیدن به اهداف خود قرار داده![7]
مَا سَمِعْنَا بِهَـٰذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ ﴿٧﴾
ما در این آیین اخیر چنین سخنی نشنیده ایم، و این جز دروغ بافی نیست. (7)
منظورشان از «الملّة الآخرة»، مذهبی است که سایر ملتها و امتهای معاصر و یا نزدیک به عصر آن روز عرب، به آن مذاهب متدین بودند، که این در مقابل «الملّةالاولی» است، که امتهای گذشته متدین به آن بوده اند، گویی خواسته اند بگویند: این دینی نیست که تمام اهل دنیا آن را به عنوان آخرین دین بپذیرند، بلکه از همان افسانه های قدیمی است، و این دین چیزی به جز دروغ و من درآری نیست.[8]
أَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّن ذِكْرِي بَل لَّمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ ﴿٨﴾
آیا از میان همه ما قرآن بر او نازل شده است؟ بلکه آنان در باره قرآن من در تردیدند، بلکه هنوز عذاب من را نچشیده اند. (8)
مشرکان میگفتند: آیا از میان همه ی ما، قرآن باید بر او نازل شود، و بر ما نازل نگردد؟ در حالی که او هیچ امتیاز و برتری نسبت به ما ندارد؛ در واقع انکار قرآن از ناحیه ی مشرکین، و ایمان نیاوردن آنان به حقانیت آن، به خاطر نارسا بودن قرآن نیست، بلکه تعلق دلهای آنها به عقاید باطل، و پافشاری شان بر تقلید کورکورانه از پدرانشان است، که این ناشی از روح سرکش و مستکبر آنهاست، این روحیه باعث شده که به حقانیت قرآن اعتراف نکنند، هر چند نسبت به آن یقین داشته باشند، و این سرکشی را هم چنان ادامه میدهند تا وقتی که عذاب را بچشند، آن وقت به حکم اجبار ناگزیر میشوند به حقانیت قرآن اعتراف کنند، هم چنان که اقوام دیگری که مثل ایشان بودند، بعد از چشیدن عذاب اعتراف کردند[9].
أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ ﴿٩﴾
آیا گنجینه های رحمت پروردگار مقتدر بخشنده ات نزد ایشان است؟ (9)
خداوند به مقتضاى اين كه “رب” است، و پروردگار مالک و مربی عالم هستی و جهان انسانیت است، کسی را برای رسالتش برمی گزیند که بتواند مردم را در مسیر تکامل و تربیت رهبری کند، و به مقتضای “عزیز” بودنش، مغلوب خواسته هیچ کس نیست، تا مقام رسالت را به فرد نالایقی واگذارد، و اصولا مقام نبوت مقامی است بس عظیم که تنها خدا قدرت دارد آن را به کسی بدهد و به مقتضای “وهاب” بودنش هر چه را بخواهد و به هر کس صلاح بداند میدهد.[10]
أَمْ لَهُم مُّلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبَابِ ﴿١٠﴾
یا فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن ایشان است؟ پس باید با نردبانها خود را بالا بکشند.(10)
اگر آنها خزانه دار نیستند، نکند مالک آسمان ها و زمین هستند و در نتیجه میتوانند در این آسمانها و زمین دخل و تصرف کنند، و جلوی نزول وحی آسمانی را بگیرند؟ اگر به راستی این طور هستند، پس به آسمانها عروج نموده، وسیله های خود را به کار اندازند، و جلوی نزول وحی آسمانی را بگیرند[11].
جُندٌ مَّا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ ﴿١١﴾ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ ﴿١٢﴾ وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الْأَيْكَةِ أُولَـٰئِكَ الْأَحْزَابُ ﴿١٣﴾ إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ ﴿١٤﴾
در آن جا سپاه کوچک شکست خورده ای از همان گروه ها هستند. (11) پیش از اینها نیز قوم نوح و عاد و فرعون صاحب میخها تکذیب کردند. (12) ثمود و قوم عاد و اصحاب ایکه، آنها گروه های مخالف بودند. (13) هیچ یک از اینها نبودندجز این که پیامبران را تکذیب کردند، پس عقوبت من واقع شد. (14)
بیان فوق لحنی تحقیر کننده دارد و در مقام خوار کردن کفار متکبر و مغرور است، چون کلمه (ما) در این آیه برای بیان قلت و اندکی است، لذا میفرماید: این کفار لشگرکی ناچیز و اندک و بی مقدار و شکست خورده اند، و از آن احزابی هستند که همواره علیه فرستادگان خدا حزب تشکیل میدادند و ایشان را تکذیب میکردند، و عذاب من بر آنان حتمی است. چنانچه قبل از آنها قوم نوح و عاد و فرعون صاحب قدرت، رسولان ما را تکذیب کردند، و نیز قوم ثمود و لوط و اصحاب الایکه (قوم شعیب)، اینها همگی جزء احزابی بودند که علیه انبیا صف آرایی میکردند و آنها را تکذیب میکردند، و در نتیجه عقوبت من بر آنان ثابت شد، و مستقر گشت و در آخر هلاکشان کرد.[12]
وَمَا يَنظُرُ هَـٰؤُلَاءِ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ ﴿١٥﴾ وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ ﴿١٦﴾
و اینان نیز جز یک صیحه را انتظار نمیکشند، که هیچ مهلتی برای آنها نیست. (15) گفتند: پروردگارا! پیش از روز حساب، نصیب ما را هرچه زودتر بده. (16)
میفرماید: این مردم که تکذیب کنندگان از امت تو هستند، انتظاری جز این نمیکشند که، عذابی به صورت یک صیحه ی آسمانی همگی شان را هلاک کند، که با آمدنش دیگر بازگشت و مهلتی نیست، و وقتی محقق شود نه پشیمانی سودی دارد و نه امکان جبران وجود دارد و نه فریادها به جایی میرسد، و این عذاب همان عذاب استیصال است که اقوام گنهکار پیشین را نابود ساخت. همان کفار و منکران معادی که از روی استهزا میگفتند: پروردگارا! سهم عذاب ما را قبل از رسیدن قیامت و هرچه زودتر بده[13].
اصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿١٧﴾
بر آنچه میگویند صبرکن، و داود بنده ی ما را که دارای قدرت بود یادکن. آری، او بسیار رجوع کننده بود. (17)
در واقع این آیه و آیات بعدی به پیامبر در مقابل آزار و اذیت مشرکان، تسلی میدهد و با بیان سرگذشت جمعی از انبیای گرامی حضرت را به صبر امر میکند، و سفارش میکند که چرندیات کفار تو را سست و متزلزل نکند. آیه به حضرت داود اشاره دارد، ایشان در تسبیح خدای تعالی مردی نیرومند بود، خدا را تسبیح میکرد، و کوهها و مرغان هم با او هم صدا میشدند، و نیز مردی نیرومند در سلطنت، علم، و جنگ بود، و همان کسی است که جالوت را به قتل رسانید، که داستانش در سوره بقره آمده است. و همچنین او بسیار اوّاب بود، یعنی بسیار به سوی پروردگارش رجوع میکرد[14].
إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ ﴿١٨﴾ وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ ﴿١٩﴾
ما کوه ها را با او مسخر ساختیم که شامگاهان و بامدادان نیایش میکردند. (18) و پرندگان را گردآوردیم که همه به سوی او باز میگشتند. (19)
تأیید خدای تعالی از داود (ع)، به این نبوده که کوه ها و مرغان را تسبیح گوی کند، چون تسبیح گویی اختصاص به این دو موجود ندارد، تمامی موجودات عالم به حکم آیه: (و إن من شیء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم، هیچ چیز نیست مگر آن که خدا را به حمد تسبیح میگوید، ولکن شما تسبیح آنها را نمیفهمید. «اسری/44») تسبیح گوی او هستند، بلکه تأییدش از این بابت بوده، که تسبیح آنها را موافق و هماهنگ تسبیح آن جناب کرده، و صدای تسبیح آنها را به گوش داود (ع) و مردم میرسانده، یعنی این که تسبیح آنها به زبان قال است نه به زبان حال و تکوین.[15]
وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ ﴿٢٠﴾
و حاکمیتش را استوار کردیم، و او را حکمت و داوری قاطع عطا کردیم. (20)
میفرماید: ملک او را تقویت کردیم، اساس آن را به وسیله ی هیبت و لشگریان و خزینه ها و حسن تدبیر محکم کرده، همه وسایل محکم شدن سلطنت را برایش فراهم کرده بودیم. و کلمه ی (حکمت) عبارت است از: معارف حقه و متقنی که به انسان سود برساند، که در اصل به معنای نوعی حکم است. و کلمه ي (فصل الخطاب) به معنای آن است که انسان قدرت تجزیه و تحلیل یک کلام را داشته باشد، و بتواند یک کلام را تکه تکه کرده، حق آن را از باطلش جدا کند، و این همان قضاوت صحیح در بین دو طرف دعوا میباشد. پس خدای تعالی دادن حکمت و فصل الخطاب را از عوامل محکم شدن سلطنت ایشان قرار دادند.[16]
وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ ﴿٢١﴾ إِذْ دَخَلُوا عَلَىٰ دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَىٰ بَعْضُنَا عَلَىٰ بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَىٰ سَوَاءِ الصِّرَاطِ ﴿٢٢﴾
و آیا خبر شاکیان که از دیوار محراب بالا رفتند، به تو رسید. (21) وقتی بر داود درآمدند، پس او از آنها به هراس افتاد. گفتند: نترس دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری تجاوز کرده، پس میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت کن.(22)
در این آیات بحث ساده و روشنی درباره ی قضاوت داود را مطرح میکند و میفرماید: ای محمد! آیا این خبر به تو رسیده که قومی شاکی و متخاصم از دیوار محراب داود (ع) بالا رفتند؟ دو طایفه ی متخاصم بر داود وارد شدند در حالی که آنجناب در محرابش بود، و چون این قوم از راه معمولی و عادی بر او وارد نشدند، بلکه از دیوار محراب بالا آمده و داخل شدند، و به همین جهت داود از ورود ایشان به فزع می افتد.( فزع به معنی نفرتی است که در اثر برخورد با منظره ی هولناکی به آدمی دست میدهد، و او را وادار به دفاع میکند، و این از فضایل است و مربوط به مواردی که مکروه و ناملایمی در شرف پیش آمدن است، و دارندگان این فضیلت آن مکروه را دفع میکنند). آن قوم وقتی فزع داود را دیدند، خواستند او را دلخوش و آرام سازند، و فزعش را تسکین دهند، لذا گفتند: نترس، ما دو طایفه متخاصم هستیم که بعضی بر بعضی ظلم کرده است، ای داود! بین ما حکمی کن که به حق باشد، و در حکم کردنت ستم روا مدار و ما را به راه وسط و طریق عدل و میانه راهنمایی کن.[17]
[1] – نمونه، ج19، ص209-208
[2] – الميزان، ج17، ص287
[3] – الميزان، ج17، ص288
[4] – نمونه، ج19، ص212-211
[5] – نمونه، ج19، ص216-215
[6] – الميزان، ج17، ص289
[7] – همان،ج17، ص289
[8] – الميزان، ج17، ص290
[9] – همان، ج17، ص291-290
[10] – نمونه، ج19، ص225-224
[11] – الميزان، ج17، ص292
[12] – الميزان، ج17، ص293-292
[13] – الميزان، ج17، ص294-293
[14] – همان، ج17، ص299
[15] – الميزان، ج17، ص300
[16] – همان، ج17، ص301-300
[17] – الميزان، ج17، ص303-301