إِنَّ هَـٰذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ ﴿٢٣﴾ قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ ۩ ﴿٢٤﴾
این برادر من است، او را نود و نه میش و مرا یک میش است، پس میگوید: آن را هم به من واگذار، و در سخن بر من چیره شده است.(23) گفت: قطعا او در مطالبه میش تو که بر میش های خود بیفزاید بر تو ستم کرده است، و در حقیقت بسیاری از شریکان به یکدیگر ستم روا میدارند، مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، و اینها هم اندکند، و داود فهمید که او را آزموده ایم، پس از پروردگارش آمرزش طلبید و به سجده افتاد، و با تواضع بازگشت. (24)
یکی از افراد دو طایفه، به یک نفر از طایفه دیگر اشاره میکند و میگوید: این برادر من است که 99 میش دارد، و من یک میش بیشتر ندارم، اما او اصرار میکند که این یکی را هم به من واگذار، در اینجا حضرت داود (ع) قبل از آن که سخن طرف مقابل را بشنود، رو به شاکی کرد و گفت: او با درخواست یک میش تو برای افزودن به میش های خودش بر تو ستم کرده، اما این تازگی ندارد و بسیاری از دوستان و افرادی که با هم سر و کار دارند، نسبت به یکدیگر ستم میکنند، مگر کسانی که ایمان دارند و عمل شایسته انجام میدهند، اما عده ی آنها کم است. تنها این گروهند که در دوستی و معاشرت رعایت حقوق یکدیگر را کرده و کمترین تعدّی به هم روا نمیدارند. طرفین دعوا با شنیدن این سخن داود قانع شدند و مجلس را ترک کردند، اما داود در فکر فرو رفت با این که میدانست قضاوت عادلانه ای کرده است، چون طرف دیگر هیچ شکایتی نکرد، اما چون آداب ظاهری قضاوت را به جا نیاورد و بدون شنیدن گفتار طرف دیگر قضاوت کرد، سخت پشیمان شد، و یقین کرد خدای تعالی او را با این جریان آزموده است، پس از پروردگار خود طلب آمرزش کرد، و بیدرنگ به حالت رکوع درآمده توبه کرد. در واقع حضرت داود(ع) در طرز قضاوت به خطا رفت، نه در صدور حکم و این حاکی از مهارت وسیع ایشان در امر داوری است، اما نحوه ی ورود غیر عادی که آزمایش الهی بود تا روش قضاوت را به داود بیاموزد، او را چنان شتاب زده کرد که قبل از این که سخن طرف مقابل را بشنود، حکم عادلانه ی خود را یک جانبه صادر میکند.[1]
نکته: علامه طباطبایی (ره) میفرماید: این واقعه یک واقعه ی طبیعی نبوده، چون اگر طبیعی بود، باید آن اشخاص که یا انسان بوده اند، و یا ملک، از راه طبیعی بر داود وارد میشدند، نه از دیوار و نیز با اطلاع قبلی وارد میشدند، نه به طوری که او را دچار فزع کنند، و دیگر این که اگر امری عادی بود، داود از کجا میفهمید که جریان صحنه ای بوده برای امتحان او. در نتیجه این احتمال قوی به نظر میرسد که واقعه ی نامبرده، چیزی بیش از یک تمثل نظیر رؤیا نبوده، که در آن حالت افرادی را دیده که از دیوار محراب….، خواننده عزیز متوجه باشد که ساحت مقدس داود منزه از نافرمانی خداست، چرا که خدای تعالی آنجناب را خلیفه خود خوانده، و قبلا تصریح کرده بود به این که حکمت و فصل الخطابش داده، و چنین مقامی با خطای در حکم نمیسازد.[2]
فَغَفَرْنَا لَهُ ذَٰلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَىٰ وَحُسْنَ مَآبٍ﴿٢٥﴾ يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ﴿٢٦﴾
پس بر او بخشیدیم و بی شک او را نزد ما تقرب و سرانجامی نیکوست. (25) ای داود! ما تو را در زمین جانشین کردیم، پس میان مردم به حق داوری کن و زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند. البته کسانی که از راه خدا به در میروند، به سزای آن که روز حساب را از یاد برده اند عذابی سخت خواهند داشت. (26)
ما این ترک اولای او را بخشیدیم و مشمول لطف خود ساختیم، او در درگاه ما مقرّب و دارای مقام والاست، و نزد ما سرانجام نیک که همان بهشت و نعمتهای اخروی است دارد. سپس میفرماید: ای داود! ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم، یعنی اخلاق و صفاتت باید مانند اخلاق و صفات خدا باشد، و آنچه خدا اراده میکند، اراده کنی، و آنچه خدا حکم میکند، همان را حکم کنی و چون خدا همواره به حق حکم میکند، تو نیز در میان مردم جز به حق حکم نکن، و جز راه خدا راهی نرو، و از آن راه تجاوز و تعدی نکن، و در داوری بین مردم پیروی هوای نفس نکن، که از حق گمراهت میکند، همان حقی که راه خداست. قطعاً پیروی از هوای نفس باعث میشود انسان از روز حساب غافل شود، و عذاب شدید روز قیامت را فراموش کند. در این آیه شریفه دلالتی است بر این که هیچ معصیتی از معاصی جدای از فراموش کردن روز حساب نیست[3].
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَٰلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ﴿٢٧﴾
و آسمان و زمین و آنچه را که میان این دو است به باطل نیافریدیم. این گمان کسانی است که کافر شدند، پس وای بر کافران از آتش.(27)
آیه شریفه روز حساب را اثبات می کند و می فرماید: اگر امر خلقت باطل و بیهوده باشد، و موجودات یکی پس از دیگری خلق و سپس فانی میشوند، و هیچ هدفی در کار نباشد، صدور چنین خلقتی از خالق حکیم محال است، و در حکیم بودن خالق هم هیچ حرفی نیست، اما خلقت هدفدار است و برای همین روز حسابی درکار است، فقط کسانی که کافر شده اند چنین پنداری دارند که خدا عالم را باطل و بدون هدف خلق کرده، و روز حسابی که نتیجه امور معلوم میشود در کار نیست، پس وای به حال ایشان از عذاب آتش[4].
أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ﴿٢٨﴾
آیا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، همانند مفسدان در زمین میکنیم، یا پرهیزگاران را چون فاجران قرار میدهیم. (28)
در واقع آیه استدلال دیگری برای اثبات معاد را ذکر کرده، و در آن چنین برداشت میکند: کمال انسان عبارت است از این که به عقاید حقه معتقد گشته و اعمال صالح انجام دهد، که فطرت خود او هم اگر سالم مانده باشد این عقاید حقه و اعمال صالحه را تشخیص میدهد. پس تنها کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته کردند، و خلاصه تر آن که مردم با تقوا، انسانهای کامل هستند، و اما مفسدان در زمین یعنی آنها که عقاید فاسد و اعمال فاسد دارند، و نام فجّار معرّف آنان است، افرادی هستند که در واقع در انسانیت شان نقص دارند و مقتضای آن کمال و این نقص اینست که در مقابل کمال، حیاتی سعیده و عیشی طیب باشد، و در ازای آن نقص، حیاتی شقاوت بار، و عیشی نکبت بار باشد. بنابراین، اگر زندگی منحصر بر همین زندگی دنیا باشد، که نسبتش به هر دو گروه یکسان است، و حیاتی و زندگی دیگری نباشد، تا متناسب حال متقین و فجّار با آنها رفتار شود، معنایش اینست که خدا نخواسته حق هرکس را به صاحبش بدهد، و این خلاف عدالت اوست. در واقع این آیه شریفه نمی خواهد بفرماید: مؤمن و کافر یکسان نیستند، بلکه می خواهد فرق بین کسانی که ایمان آورده و عمل صالح کرده اند، با کسانی که این طور نیستند، را بیان کند، و به همین جهت دوباره مقابله را بین متقیان و فجّار قرار داد[5].
كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿٢٩﴾
کتابی مبارک است که آن را به سوی تو نازل کردیم، تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان پندگیرند.(29)
میفرماید: این قرآن کتابی است که ما آن را به سوی تو نازل کردیم، کتابی است که خیرات و برکات بسیار برای عموم مردم و خواص از ایشان دارد، تا مردم درآن تدبر نموده به همین وسیله هدایت شوند، و آنها هم که صاحبان خرد هستند به وسیله قرآن متذکر شده، به سوی حق هدایت شوند[6].
وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿٣٠﴾ إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ ﴿٣١﴾ فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي حَتَّىٰ تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ ﴿٣٢﴾ رُدُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ ﴿٣٣﴾
و سلیمان را به داود عطا کردیم، چه نیکو بنده ای! به راستی او بسیار رجوع کننده بود.(30) آنگاه که نزدیک غروب، اسبهای اصیل تندرو را به او عرضه کردند. (31) پس گفت: واقعا من دوستی و توجه به اسبان را بر یاد پروردگارم مقدم داشتم، تا این که در پرده نهان شد.(32) آن [ها] را نزد من باز آورید، و شروع به دست کشیدن بر ساقها و گردنها کرد. (33)
میفرماید: ما فرزندی برومند همچون سلیمان را به داود بخشیدیم تا ادامه دهنده ی رسالت او باشد، آیه سپس از مقام سلیمان (ع) تعظیم و تکریم میکند، که او بسیار بنده خوبی است، و بسیار خدا را یاد میکند. در ادامه از روزی صحبت میکند که سلیمان (ع) به هنگام عصر از اسبان چابک خود سان میدید، حضرت به مرکب های تندرو بسیار اهمیت میداد، زیرا از ارکان اصلی یک ارتش نیرومند محسوب میشدند. برای آن که تصور نشود علاقه ی سلیمان(ع) به اسب های پرقدرت جنبه ی دنیا پرستی دارد، بلافاصله میفرماید: این اسبان را به خاطر یاد پروردگارم و دستور او دوست دارم، و می خواهم از آنها در میدان جهاد استفاده کنم. او که از مشاهده ی چنین اسبانی خرسند شده بود، همچنان آنها را نگاه میکرد تا از دیدگانش پنهان شدند. صحنه آن قدر جالب و زیبا بود، و برای فرماندهی مانند سلیمان (ع) نشاط آور بود که دستور داد بار دیگر اسبها را بازگردانند. در این حال شخصاً شروع به نوازش اسبها کرد، و به ساقها و گردن آنها دست کشید.[7]
وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَىٰ كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ ﴿٣٤﴾ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّن بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ ﴿٣٥﴾
و همانا سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسد را بیفکندیم، سپس به توبه باز آمد. (34) گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حکومتی را به من ارزانی دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد. همانا این تویی که بسیار بخشنده ای. (35)
علاّمه میفرماید: جسد نامبرده جنازه ی کودکی بوده که خدا آن را بر تخت سلیمان افکند، و جمله ی (ثم أناب قال ربّ اغفر لی)، بر این دلالت دارد که سلیمان از آن جسد امیدها داشته، و یا ایده آل او در راه خدا بوده، و خدا او را قبض روح نموده جسد بی جانش بر تخت سلیمان (ع) افتاده، تا او بدین وسیله متنبه گشته، امور را به خود خدا واگذارد، و تسلیم او شود.[8] در تفسير نمونه آمده: سلیمان آرزو داشت فرزندان برومندی نصیبش شود تا در اداره ی کشور و جهاد با دشمنان کمکش کنند، اما در این مسأله از خدا غفلت میکند و به نیروی خویش متکی میگردد، لذا خدا هیچ فرزندی به او نداد مگر یک فرزند ناقص الخلقه که همچون جسد بی روحی آن را بر تخت او انداخت و… پس سلیمان با دیدن این صحنه از خدا طلب آمرزش کرد، و گفت: پروردگارا به من ملکی عطا کن که بعد از من سزاوار احدی نباشد، که تو بسیار بخشنده ای. بعضی از این درخواست سلیمان بوی بخل را استشمام کرده اند، حال آن که چنین نیست، چون سلیمان حکومتی میخواست که توأم با معجزات و ویژگی های خاصی باشد تا حکومت او را از سایر حکومت ها متمایز سازد، و همان طور که موسی(ع) صاحب معجزه ی عصا و ید بیضا و … بود، حکومت او نیز دارای چنین معجزاتی باشد، و آیات بعدی مؤید این نظر است.[9]
فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ ﴿٣٦﴾ وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ ﴿٣٧﴾ وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ ﴿٣٨﴾ هَـٰذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿٣٩﴾ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَىٰ وَحُسْنَ مَآبٍ ﴿٤٠﴾
پس باد را دراختیار او قرار دادیم که به فرمان او هرجا میخواست به نرمی روان میشد. (36) و دیوان را که بنّا و غوّاص بودند. (37) و دیگر دیوان را به زنجیر بسته. (38) این عطای ماست، پس بی حساب ببخش و یا امساک کن. (39) و قطعا برای او در پیشگاه ما تقرب و فرجامی نیکوست. (40)
درواقع خدای تعالی درخواست سلیمان را اجابت میکند، و حکومت ویژه ای با پنج مشخصه به او عطا میکند. 1) ملکی به او میدهد که دامنه اش حتی باد را هم دربرگرفته و آن را مسخر وی می سازد، تا به امر سلیمان به هر جا بوزد، و طبق خواسته ی او به آسانی جریان یابد، و شاید بتوان گفت حکومت وسیع او این وسیله ی ارتباطی سریع را لازم داشته است، تا رییس حکومت بتواند در موقع لزوم به سرعت از تمام مناطق کشور مطلع و سرکشی لازم را بنماید. 2) وسعت حکومت سلیمان علاوه بر باد، جنّ را هم شامل میشد و سلیمان اجنّه را نیز در تسخیر خود داشت، تا هر کدام که بنّایی را میدانسته برایش بنّایی کند، و آن که غوّاصی میدانسته از دریاها منابع گرانبها استخراج نماید. 3) نیروهای مخرّب و شرور از جنیّان را تحت سلطه و اسارت سلیمان درآوردیم. 4) به او اختیارات فراوان در بذل و بخشش ها داده شد، یعنی هر چه میخواست میتوانست ببخشد یا نبخشد، زیرا در کم شدن عطای ما تأثیری نداشت، چون این عطا بی حد و حساب است. 5) به او مقام والا در نزد پروردگار، و عاقبت نیک داده شد. که این میتواند پاسخی به تحریفات و نسبتهای ناروایی که در تورات به آنجناب داده شده نیز باشد[10].
وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿٤١﴾
و بنده ی ما ایوب را یاد آور، آنگاه که پروردگارش را ندا داد که: شیطان مرا به رنجوری و عذاب افکنده است. (41)
اگر آیه ایوب (ع) را «عبدنا» خطاب میکند برای اشاره به مقام والای او نزد پروردگارش است. جالب اینست که ایوب در دعایش اسمی از خودش نمی برد و این حاکی از تذلل و تواضع آنجناب در پیشگاه خداست. باید توجه داشت این که عذاب و گرفتاری را به شیطان نسبت داد از چند جهت قابل بررسی است. 1) منظور از گرفتاری، رنج هایی است که به واسطه ی بیماری در بدن او و نیز از بین رفتن اموال سرشارش به وجود آمد. 2) اما آن که این گرفتاری به شیطان نسبت داده شد، به دلیل این است که ایوب بنده ای بسیار شاکر بود، و شیطان به خدا عرضه داشت، که شکر أیوب به واسطه ی نعمت فراوانش است و الاّ اگر نعمتها از او گرفته شود دیگر شاکر نخواهد بود. خدا به شیطان اذن میدهد که بر دنیای ایوب مانند بدن، مال، و اولادش مسلط گردد (و نه بر دل ایوب که او صاحب مقام عصمت است و شیطان به دل او راهی ندارد)، پس در مدت کوتاهی سرمایه هایش از بین رفت، اما بر شکر ایوب افزوده شد. این بار شیطان بر بدن او مسلط میشود و او را دچار بیماری سختی میکند، اما باز از مقام شکر و صبر ایوب چیزی کم نمیشود. این دفعه شیطان مردم را وسوسه میکند تا از ایوب دوری کنند، با این بیان که اگر او پیامبر است، پس چرا این قدر بلا او را احاطه کرده، لذا مردم شروع به سرزنش و استهزای ایوب میکنند و کار به جایی میرسد که تمام نزدیکانش ترکش کردند، مگر همسر فداکارش، و این تنها گذاشتن نزدیکان هرچند از همه ی رنجها عذاب آورتر بود، اما باز موجب بیصبری ایوب نشد و تنها رو به خدا کرد و فرمود: پروردگارا شیطان من را دچار رنج و گرفتاری کرده است.
نکته: معلوم میشود خدا گاهی به شیطان اجازه تصرف در دنیای انبیا را می دهد تا پایه صبر و حوصله ی بنده اش معین شود، و این به معنای آن نیست که شیطان هرچه دلش خواست انجام دهد بلکه در چارچوب اذن خدا عمل میکند.[11]
[1] – نمونه، ج19، ص248-246
[2] – الميزان ج17، ص307-305
[3] – الميزان، ج17، ص309-307
[4] – الميزان، ج17، ص 310-309
[5] – الميزان، ج17، ص311-310
[6] – همان، ج17، ص311
[7] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص993
[8] – الميزان، ج17، ص322
[9] – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص994-993
[10] – خلاصه تفاسيرالميزان و نمونه، ص994
[11] – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص995