ترجمه و توضیح سوره طه 100 – 70

 فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَىٰ ﴿٧٠﴾

پس ساحران به سجده افتادند گفتند: به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم.(70)

وقتي اين صحنه پيش آمد آنها هيچ درنگي نکردند، فوراً سَحره به سجده افتادند، نه اين كه بعد فكر كردند و امثال ذلك ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ آن‌قدر مسئله فوري و براي حقّانيّت آنها نياز به فكر نداشت كه نفرمود «سجدوا» فرمود: ﴿فَأُلْقِيَ﴾ گويا بي‌اختيار شدند مشتاقانه سجده كردند،  اگر كسي در برابر حق با آن تهديد كذايي فرعون اين طور خاضع است، اين مي‌شود علم‌اليقين و اگر علم‌اليقين شد وعدهٴ الهي حق است كه فرمود: ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ، تکاثر/5 و 6﴾ براي اين كه اشتباه نشود و خيال نكنند كه اين ها براي كسي كه مي‌گويد ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي، نازعات/24﴾ و كسي كه مي‌گويد ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي، قصص/38﴾، سجده كرده اند، گفتند: ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي﴾.[1]

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ ۖ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ ۖ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَىٰ ﴿٧١﴾

[فرعون‌] گفت: آيا پيش از آن كه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟ قطعا او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است. پس حتما دست‌ها و پاهايتان را مخالف [يكديگر از چپ و راست‌] قطع مى‌كنم و يقينا شما را بر تنه‌هاى نخل دار مى‌زنم و خوب خواهيد دانست كيفر كدام سخت‌تر و پاینده‌تر است. (71)

﴿آمَنْتُمْ بِهِ﴾ يعني به او ايمان آورديم، اما آنجايي كه می گوید: ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ مثل همين‌جا، يعني شما هدف سياسي داشتيد، به او ايمان نياورديد، بلکه براي او ايمان آورديد، كارِ شما سِحر بود، هدف شما سياسي بود، خواستيد نظام را زير و رو كنيد. شما عمداً كوتاه آمديد، مي‌توانستيد يك سِحر قوي‌تري ارائه كنيد كه در برابر كار موسی كه سِحر است، مقابله كند.كار شما و موسي مشترك است و هر دو سِحر است ﴿إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾، شما به سود موسی ايمان آورديد تا بساط مرا جمع كنيد. جمله ﴿آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ﴾ معنايش اين نيست كه اول بايد من اذن بدهم بعد شما ايمان بياوريد، اين ﴿قَبْلَ﴾ يعني بدون اذن من نبايد ايمان مي‌آورديد من هم كه اذن نمي‌دهم، نه اين كه چرا زودتر از من ايمان آورديد. ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ﴾ گفت: من شما را مصلوب نمي‌كنم، مُصلّب مي‌كنم، شما را مقطوع نمي‌كنم، مُقطّع مي‌كنم. اين تقطيع يعني مُثله كردن، آن تصليب يعني روي شاخه‌هاي درخت، یا در درون درخت و درون شاخه‌هاي درخت گذاشتن براي عبرت ديگران، اين عذابِ مضاعفي است. دست راست را با پاي چپ، یا  پاي راست با دست چپ را قطع كنند، مي‌شود تقطيع مِن خلاف كه به هيچ وجه نتواند به زندگيش ادامه بدهد ﴿وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ بعد از اين كه تقطيع كردم، چهار شَقّه كردم در لاي درختان مي‌گذارم آن‌گاه مي‌فهميد ما قدرتمنديم يا موساي كليم، ﴿وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾.  فرعون خود را در برابر موساي كليم مي‌بيند نه در برابر سَحره، سحره كه قدرت تعذيب ندارند، تنها كسي كه به دست او قدرت تعذيب فرض هست و مي‌تواند عذاب كند موسی (ع) است با عصایی در دست. فرعون خواست بگويد كه آيا اژدهاي او كاري‌تر است يا تقطيع و تصليب من؟ شما اگر از ترس اژدها بخواهيد ايمان بياوريد خطر من بيش از خطر موساي كليم است، وگرنه سَحرهٴ موسي كه جزء مستضعفاني بودند كه تحت قدرت فرعون بودند.[2]

 قَالُوا لَن نُّؤْثِرَكَ عَلَىٰ مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا ۖ فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ ۖ إِنَّمَا تَقْضِي هَـٰذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿٧٢﴾

گفتند: ما هرگز تو را بر آن نشانه‌هاى روشنى كه براى ما آمده و بر آن كس كه ما را پديد آورده ترجيح نخواهيم داد، پس هر حكمى كه مى‌خواهى بكن، تو فقط در اين زندگى دنيا حكم مى‌رانى. (72)

يعني گفتند: قسم به كسي كه ما را آفريد حرف تو را بر حرف خدا، داعيهٴ تو را بر ربوبيّت خدا هرگز ترجيح نمي‌دهيم، ﴿وَالَّذِي فَطَرَنَا﴾ يعني آنچه حق است به ما رسيده، و ربوبيّت خدای سبحان هرگز از دست دادني نيست، آیا آنچه را كه تو پيشنهاد دادي او را بپذيريم و اين حق را رد كنيم؟ اين‌چنين نيست. هر كاري كه مي‌خواهي بكن، هر تصميمي كه مي‌خواهي بگير. در همان لحظه‌اي كه اين ها تصميم گرفتند همه چيز را فداي دين كنند، خدا هم خيلي از چيزها را به اين ها نشان داده، لذا با ضرس قاطع گفتند: پس هر حكمى كه مى‌خواهى بكن، تو فقط در اين زندگى دنيا حكم مى‌رانى. فرعون گفته بود: ﴿آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ﴾ آنها گفتند: ما اگر بخواهيم به موسی ايمان بياوريم، از تو نبايد اذن بگيريم براي اين كه ﴿فَطَرَنَا﴾ او فاطر و خالق ما و تو است. پس تمام گفته‌هاي آنها را يكي پس از ديگري جواب دادند گفتند: ما بيّنه و شاهد داريم، ما معجزاتی از موسی ديديم، ﴿عَلَي مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ﴾، معجزه يد بيضا و عصا. موساي كليم در احتجاجاتی که در طول اين مدّت با اين ها داشته درباره قیامت هم با این ها گفتگو می کرده، لذا ساحران به فرعون گفتند: ﴿أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ خداست، چرا؟ براي اين كه تو بر فرض قدرت داشته باشي در دنياست و دنيا محدود است، انسان مي‌ميرد و از عذاب دنیا راحت مي‌شود، ولي در قيامت خدای سبحان تو و امثال تو را به دوزخي مي‌برد كه ﴿ثُمَّ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾ و ابدي هم هست پس او ﴿أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ است.[3]

إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ ۗ وَاللَّـهُ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ ﴿٧٣﴾

ما به پروردگار خويش ايمان آورديم تا از گناهان ما و اين سحرى كه بر ما تحميل كردى در گذرد، و خداوند بهتر و پايدارتر است. (73)

ما به پروردگار خويش ايمان آورديم براي اين كه خدا گذشته‌هاي مان را بيامرزد، ما اشتباهات فراواني كرديم، دسيسه‌هاي تو را پذيرفتيم، يك عدّه را هم پرورانديم ﴿وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾، خدا هم خطاياي ما را ببخشد، و هم اين سِحري كه تو وادارمان كردي انجام بدهيم. گفتي: ﴿أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَي﴾ ما مي‌گوييم:      ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾، قلمرو قدرت تو در این دنیای زودگذر است، تعذيب تو مربوط به حيات ماست، اگر ما را بکشی ما بعد از چند لحظه راحت مي‌شويم، اما ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾، این نشان مي‌دهد كه اين ها به آن اوج شان رسيدند، كسي كه حاضر شد معامله كند، و  تمام هويّتش را به خدای سبحان بدهد، به جِدّ هم معامله كند، خيلي چيزها برايش كشف مي‌شود، آنهايي كه عابد و زاهد و مؤمنند، مي‌گويند:           ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي، قصص/60﴾. اما اين ها كه به همه جا سري زدند و از همه چيز گذشتند، مي‌رسند به جايي كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ اين فقط به لقاء الله، به جمال الهي و به لطف الهي وابسته است، آن وقت همهٴ نعمت ها در اختيار اوست.[4]

إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَىٰ ﴿٧٤﴾

[زيرا] هر كه گنهكار به پيشگاه پروردگارش درآيد، بى‌ترديد او را جهنم است كه در آن نه بميرد و نه زندگى يابد. (74)

موسای کلیم مدّت هاي مديدي معجزات را نشان مي‌داد و در ضمن مناظره، سخنراني و ارشاد هم مي‌كرد. همه ی اين حرف ها براي مردم مصر روشن شد، بنابراين اين‌چنين نبود كه اين ساحران فرمايش موساي كليم را نشنيده باشند، لذا گفتند: ما از موساي كليم اين حرف ها را آموختيم که ﴿مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَىٰ ﴾ يك وقت است كسي مجرم بود بعد توبه كرد اين می شود «يأت ربّه تائباً» چون معيار اين نيست كه كسي كارِ خوب یا بد كرده، معيار آن است كه كسي بد يا خوب را بیاورید، اگر كسي كارِ خوب كرد بعد اين را به هم زد، درست است كه «قد عمل صالحا في الدنيا» اما اين را به هم زد به او پاداش نمي‌دهند، معيار آن است كه در صحنهٴ حساب هر كه مي‌آيد حسنه در دستش باشد ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ نه «مَن فَعل حسنه» اگر كسي در دنيا جرمي كرده بعد توبه كرده خدای سبحان مي‌پذيرد. ولي اگر کسی گنهكار به پيشگاه پروردگارش درآيد، حتما او در جهنم است كه در آن نه بميرد و نه زندگى يابد.[5]

وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَـٰئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَىٰ ﴿٧٥﴾ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّىٰ ﴿٧٦﴾

و هر كه با ايمان نزد وى آيد و اعمال صالح كرده باشد، چنين كسانى برايشان درجات والا خواهد بود. (75) بهشت‌هاى جاويدى كه از پاى درختانش نهرها جارى است كه در آن جاودانه باشند، و اين پاداش كسى است كه پاكى بجويد. (76)

قرآن كريم روي عمل تكيه مي‌كند، گاهي خصوصيت عمل را ذكر مي‌كند، اما باید عمل مشروع باشد و مورد رضاي خدا. يك وقت عمل، دامداری یا كشاورزي است، يك وقت بحث توليد و خودكفايي است، فرق نمي‌كند چه باشد، هر كسي در هر رشته‌اي كه هست كارش را لله انجام بدهد مشمول عمل صالح است. لذا در اين گونه از موارد اصلاً عمل، خصوصيّت و نحوهٴ عمل مطرح نيست، هر عمل صالحي را خدای سبحان پاداش مي‌دهد. فرمود: ﴿وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَي﴾ حالا اگر كسي عمل صالح نداشت، ولي مؤمن بود اين‌چنين نيست كه او را بهشت راه ندهند، بعد از مدّتي راه مي‌دهند، اما درجات عُليا به او نمي‌دهند، اين درجات عُليا ﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّي﴾ است.[6] اين دو آيه آثار ايمان و عمل صالح را وصف مي‏كند، همچنان كه آيه قبلي آثار جرم را كه دنبال كفر، و گناه بروز مي‏كند بيان مي‏كرد و هر سه آيه كه يكي آثار جرائم و دو تاي ديگر آثار ايمان و عمل صالح را بيان مي‏كند، ناظر به وعده و وعيد فرعون به مؤمنان است، چون او ايشان را وعيد داده بود كه اگر به موسي ايمان آورند دست و پاي شان را قطع نموده به دارشان بياويزد، و ادعا كرده بود كه او از هر كس ديگر شديد العذاب‏تر است و عذابش باقي‏تر است مؤمنان در مقابلش گفتند: خدا براي مجرمان جهنمي دارد كه در آن كسي نه مي‏ميرد و نه زنده مي‏شود، چون در آن چيزي كه مايه خوشي زندگي باشد نيست، و خيري كه اميد آن برود ندارد، تا آدمي به انتظار رسيدن به آن، تلخي عذاب را تحمل كند. اما وعده او به ايشان آن بود كه گفته بود: از مقربانتان مي‏كنم و اجرتان مي‏دهم ايشان هم در پاسخش گفتند : ﴿وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَي﴾.[7]

وَ لَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لَّا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَىٰ ﴿٧٧﴾  فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ  فَغَشِيَهُم مِّنَ  الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ ﴿٧٨﴾

و همانا به موسى وحى كرديم كه بندگانم را شبانه روانه كن و راهى خشك در دريا براى آنان باز كن كه نه از تعقيب دشمن خواهى ترسيد و نه [از غرق شدن‌] مى‌هراسى. (77) [پس‌] فرعون با لشكريانش از پى آنها رفتند و موجى از دريا كه بر آنها افتاد، آنها را فرا گرفت. (78)

فرمود: به موساي كليم گفتيم:  بايد بني‌اسرائيل را نجات داد، اين گروهي كه به موساي كليم ايمان ‌آوردند عدّهٴ كمي بودند كه از ترس فرعون به موساي كليم ايمان آوردند، فرمود: ﴿فَمَا آمَنَ لِمُوسَي إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَي خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ، یونس/83﴾ پس در بين ساحران يك گروه كمي ايمان آوردند كه اعدام شدند، از قوم بني‌اسرائيل هم يك عدّه از ترس ايمان آوردند كه جمعيت شان هم زياد نبود، موساي كليم مي‌خواست آنها را از مصر بيرون ببرد، چون وجود آنها در مصر با عذاب و شكنجه همراه بود. حالا چگونه اين ها را از مصر بيرون ببرد و با چه وضعي از دريا بگذرند؟ راهي براي فرار از مصر نيست. تنها راهش هم راه درياست آن هم كه وسيله براي عبور از دريا نيست. فرمود: در اين فضا ما به موساي كليم گفتيم پيشنهاد بده كه شبانه اين ها جمع بشوند و شبانه حركت كنيد، كه اين ها هم خوف كمتر داشته باشند، هم در ديدِ دشمنان نباشند. به موساي كليم(ع) دستور داده شد بندگان مرا سير بده، يعني اين ها ديگر بردهٴ فرعون نيستند، اين ها ايمان آوردند و بندهٴ خدا شدند. وقتي خدای تعالی از اين ها به عنوان عباد ياد مي‌كند اين بشارتي است به موسي و همراهانش، موساي كليم(ع) هم به آ‌نها تلقين كرد و فهماند كه شما از اين به بعد ديگر بردهٴ فرعون نيستيد بندگان خداييد، ﴿أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي﴾ اين ها را شبانه از شهر بيرون بياور، و به سمت دریا حرکت کنید، وقتي به دريا رسيدي با همين عصا  به دريا بزن، جادهٴ خشكي براي شما پيدا مي‌شود، در اين قسمت فرمود:  دريايي كه تَر و گِل هست، اما قافلهٴ شما نه پاي شان تَر مي‌شود نه گِلي، و نه رطوبت دامنگير آنهاست، يك جادهٴ خشك فرمود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾. دريا دو خطر دارد، به طرف دريا می روید يا متوقّف مي‌شويد آنها مي‌آيند و شما را مي‌گيرند و به عذاب گرفتار مي‌كنند، يا وارد دريا مي‌شويد و غرق مي‌شويد، پس يا خشيت غرق است، يا ترس رسیدن ارتش جرّار فرعون، فرمود: ﴿لاَّ تَخَافُ دَرَكاً﴾ از رسيدن ارتش جرّار فرعون نمي‌ترسيد و دربارهٴ غرق در دريا هم خشيتي و ترسی نداريد. موساي كليم و همراهان او وارد دریا شدند، آخرين مؤمنِ از مؤمنان به موساي كليم هم از دريا گذشت، در حالي كه فرعون با اقوام و سپاهش در وسط دريا بودند. همان طوري كه جريان خشك شدن دريا معجزه است، جريان فرود آمدن و فرو بردن اين ها هم معجزه است. جمله ﴿مَا غَشِيَهُمْ﴾ كنايه از عظمت پوشاندن و فرو بردن و به كام خود غرق كردن است، لذا ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾ یعنی این پوشاندن و فرو بردن آنها قابل وصف نيست. مشخص نفرمود كه چه كسي آنها را فروبرد، اما در حقيقت فروبردن به دستور خدای سبحان است، که اين ديوارهاي آب به هم آمد و اين ها را در كام خود فرو برد.[8]

وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَىٰ ﴿٧٩﴾

و فرعون قوم خود را گمراه كرد و به جايى نرسانيد. (79)

اين آیه ناظر به آن داعيه كذبي است كه از فرعون نقل شده است كه ﴿قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِيكُمْ إِلَّا مَا أَرَي وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ، غافر/29﴾ مدّعي هدايت و راهنمايي صحيح مردم مصر بود. در اين كريمه فرمود: او قوم خودش را گمراه كرد، چون خودش غرق شد و اين ها را هم به كام غرق فرو برد و اين ادّعاي او هم دروغ در آمد كه ﴿وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾ هرگز او كاري نكرد كه مردم به مقصد برسند.[9]

يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ عَدُوِّكُمْ وَ وَاعَدْنَاكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ ﴿٨٠﴾

اى بنى اسرائيل! به حقيقت ما شما را از دشمن تان رهانيديم و با شما در كنار راست كوه طور [براى نزول تورات‌] وعده كرديم و بر شما منّ و سلوى فرستاديم. (80)

بنی اسراییل بعد از اين كه از درياي احمر، درياي سرخ گذشتند وارد سرزمين سينا يا صحراي شام شدند. خداي سبحان مي‌فرمايد: حالا كه از دست حكومتِ جور مصر نجات پيدا كرديد بايد خودتان حكومتي داشته باشيد، اين حكومت قانون اساسي مي‌خواهد، قانون اساسي انبياي الهي همان كتاب ديني آنهاست، فرمود: ﴿وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ﴾ ما به شما از راه موساي كليم وعده کردیم كه در طرف راست كوه طور قرار بگيريد، يعني وقتي از دريا گذشتيد رو به مشرق هستيد، طرف راست شما كوه طور است. ما قراری با موساي كليم داريم، ايشان را به مناجات­مان دعوت کردیم، چهل شبانه‌روز مهمان ماست، به او كتاب مي‌دهيم، كه كيفيت ادارهٴ مصر را در آن كتاب مي‌نويسيم، منتظر باشيد كه موساي كليم آن كتاب را به نام تورات از طرف ما تلقّي كند، به شما برساند. شما ساليان متمادي قبل و بعد از موساي كليم(ع) آسيب ها از فرعون ديديد، ما شما را نجات داديم، و هيچ عاملي سبب پيروزي شما نشد مگر قدرت اعجاز. در اين مدّت هم که غذا مي‌خواستيد، ما به شما غذا مَنّ (یک نوع شیره درخت با طعم شیرین) و سلويٰ (یک نوع پرنده) داديم. اين ها گفتگوهايي است كه خدای تعالی با موساي كليم(ع) در ميان مي‌گذارد كه به بني‌اسرائيل ابلاغ كند.[10]

كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي ۖ وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَىٰ ﴿٨١﴾

از پاكيزه‌هاى آنچه روزيتان كرده‌ايم بخوريد و در آن سركشى نكنيد كه خشم من بر شما فرود آيد و هر كه خشم من بر او فرود آيد قطعا سقوط كرده است. (81)

می فرماید: آن طيّباتي كه ما به شما داديم از آن حدّاكثر استفادهٴ حلال را ببريد. منظور از أكل در اينجا بهره‌برداري است. همان­طوري كه می­فرماید: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ، نساء/29﴾. پس ﴿كُلُوا﴾ يعني بهره‌وري كنيد، متنعّم بشويد، استفاده كنيد، چه مسكن باشد، چه پوشاك، چه خوراك، از طيّباتش استفاده كنيد. هم به انتخاب طيّب تشويق مي‌كند، هم به بهره‌وري از طيّب. حال بینیم اكل از طيّبات و طغيان در اين طيّبات چگونه است؟ اين دين، دين عدل است، مي‌فرماید: خودت و خانواده ات را در يك خانهٴ معتدلِ متعادلِ متوسّط با تَعميد أمنيت اداره كن، اگر بخواهي به ثروت تظاهر كني و برج‌سازي كني و براي شخص خودت كاخ‌سازي كني، اینجاست که فرشتگان می­گویند: «يا أفسق الفاسقين أين تُريد» كجا مي‌خواهي بيايي! اين مي‌شود طغيان. پوشاك هم همين طور است، گفتند: پوشيدنِ لباس شهرت حرام است، یعنی طرزي لباس بپوشد كه در شهر انگشت‌نما باشد، حال يا براي تظاهر به ثروت، یا خودنمايي، یا تحقير ديگران، لذا این نوع لباس پوشیدن می شود طغيان. فرمود: ما روزی طيّب و طاهر را به شما داديم، شما هم طيّب و طاهر مصرف كنيد، نه در حقوق يكديگر تعدّي كنيد، نه اسراف و تبذير را روا بداريد، نه در اين كار طغيان كنيد، ﴿وَلاَ تَطْغَوْا﴾ یعنی در اين أكل نه پرخوري كنيد، نه بدخوري كنيد، نه سهم ديگري را بخوريد، تجاوز نكنيد، چرا؟ براي اين كه ﴿فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي﴾ غضب خدای تعالی بر كسي حلال است كه طيّبات او را حرام كند، ﴿وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي﴾ پس شما اگر طغيان كرديد غضب الهي بر شما حلال مي‌شود، هر كس غضب الهي بر او حلال شد سقوط مي‌كند، اين «هويٰ» را هم به معناي فرود آمدن در هاويه معنا كردند، یعنی جهنم. پس هر طاغي ساقط است. فرمود: اگر كسي مستحقّ عذاب الهي شد يقيناً سقوط مي‌كند.[11]

وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ ﴿٨٢﴾

و بى‌ترديد من آمرزگار كسى هستم كه توبه كند و ايمان آورد و كار نيكو كند و آن‌گاه به راه [راست‌] آيد. (82)

در همين فضا كه ﴿مَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي﴾ فرمود: اگر كسي توبه كند، توبهٴ او مقبول است چون راه توبه تا آخرين لحظه باز است، مگر اين كه انسان به حالت احتضار برسد كه ديگر رابطه‌اش با عملِ صالح منقطع است، وگرنه اگر به مرحلهٴ احتضار نرسد در حال عادي باشد يك لحظه قبل از موت توبه كند بعد به ايست قلبي مبتلا بشود توبهٴ او مقبول است. البته مسائل حقوقي مربوط به اموال اوست كه برمي‌گردد وگرنه مسائل كلامي‌اش تأمين شده است. ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي﴾ يعني كاري انجام بدهد كه هيچ مشكلي نداشته باشد حقّ‌الله، و حقّ‌الناس و امثال ذلك را انجام بدهد. فرمود: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٌ﴾ تعبير غفّار نشانهٴ كثرت و عظمت مغفرتِ الهي است، که نشان مي‌دهد كار مهمّي از مردم مي‌خواهد. فرمود: ﴿ثُمَّ اهْتَدَي﴾ این يك اهتداي ويژه است كه بعد از توبه، ايمان، و عمل صالح است، اين كدام اهتداست كه با «ثمّ» عطف شده است؟ اگر جايي در جمله‌اي با «ثمّ» عطف بشود، فاصلهٴ زماني را نمي‌خواهد بفهماند، فاصلهٴ رتبه‌اي و درجات معنوي را مي‌خواهد ذكر كند. مرحوم علامه طباطبايي می فرماید: بالأخره شما پيغمبر را تا كجا قبول داريد؟ يعني همين نماز و روزه و حج و زكات و اين ها را قبول داريد، يا بدر و حُنين و اُحد و جريان تبوك را هم قبول داريد؟ «لَعن الله مَن تخلّف عن جيش اُسامه» را هم قبول داريد؟ غديرش هم قبول داريد؟ كجا قبول داريد! اين يك اهتدا به معناي 1) توبهٴ از شرك و كفر نيست، 2) به معناي قبول خدا و قيامت و وحي و نبوّت و رسالت نيست،3) به معناي نماز و روزه و حج و زكات و خمس و امثال ذلك نيست. بلکه به معناي پيروي از رهبري وجود مبارك پيغمبر در زمان خودش و علي‌بن‌ابي‌طالب در زمان اوست، اين مي‌شود ولايت. به هر حال او بايد كشور را اداره كند يا نه؟ اگر مي‌خواهيد اداره كند شما بايد از او پيروي كنيد. در زمان موساي كليم مشكل آنها همين بود، آنها موساي كليم و همچنين هارون (سلام الله عليهما) را تا مرز شريعت قبول داشتند، اما مي‌گفتند: كه دين از سياست جداست، وقتي جنگ شده به موساي كليم گفتند: ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَف مائده/24﴾ اين يعني ما ديني مي‌خواهيم كه دفاع و جنگ در آن نباشد.  موسي تو و خدايت بجنگ ما همين‌جا هستيم. قرآن كريم مي‌فرمايد: خير، اگر گفتي من به موساي كليم مؤمنم بايد مهتدي به ولايت او هم باشي، ﴿ثُمَّ اهْتَدَي﴾ اين است. ﴿تَابَ﴾ كه مقدم بر ﴿آمَن﴾ شده چون انسان به اصطلاح بايد تخليه كند بعد تحليه، اول بايد از آن زشتي پشيمان بشود تا بخواهد خودش را تطهير كند، اگر شرك و كفر هست، اگر ﴿رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم، مطففین/14﴾ هست، با آن زنگار و چرک و شرك و خَتم و طبع (مهر کردن) و امثال ذلك كه نور ايمان نمي‌تابد. اول بايد از آن كفر و الحاد و فرعونيّت و تفرعون برگردد، بعد ايمان بياورد و مستقر بشود.[12]

 وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَىٰ ﴿٨٣﴾ قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَىٰ أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَىٰ ﴿٨٤﴾ قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ ﴿٨٥﴾

و اى موسى! چه چيز موجب شد تو جلوتر از قومت [به وعده‌گاه‌] بشتابى. (83) گفت: اينك آنها پشت سر من هستند، و من به حضورت شتافتم- اى پروردگار من- تا خشنود شوى. (84) فرمود: ما از پس تو قومت را امتحان كرديم و سامرى آنها را گمراه كرد. (85)

آن هنگامي كه تورات در طور نازل مي‏شد خداي تعالي از علت جلو افتادن موسي از بني اسرائيل در رفتن به طور پرسید، گويا جا داشت موسي بايستد تا قوم خود را هم همراه ببرد يعني با هم بروند، چرا او عجله كرد و جلو افتاد؟ فرمود: اي موسي! چه چيزي تو را بر آن وا داشت كه از قومت جلو بيفتي؟ در پاسخ عرضه داشت: قوم من پشت سر من هستند، و به زودي به من ملحق مي‏شوند، و من براي رضاي تو عجله كردم (يعني علت عجله‏ام تحصيل رضاي تو بود). مراد از قوم كه فرموده: دنبال سر موسي بودند، آن هفتاد نفري است كه براي ميقات پروردگارش انتخاب كرده بود، چون هنگام رفتن هارون را خليفه خود در بني اسرائيل كرد، و در آيات بعد به قومش مي‏فرمايد: آيا براي اين كه دير برگشتم چنين كرديد؟ پس منظور اين نبوده كه تمامي بني اسرائيل را در طور حاضر كند، و با همه آنان حركت نمايد. از قول موسي (ع) كه گفت: (هم اولاء علي اثري) فهميده مي‏شود كه مردمش در هنگام بيرون آمدنش وضع خوبي داشته‏اند، و پيش آمدي كه مايه دلواپسي موسي در غيبتش باشد پيش نيامده بود. و چون از ناحيه آنان خاطرش جمع بوده خطاب شده كه خيلي خاطر جمع نباش ما بعد از آمدنت آنان را آزموديم، درست از امتحان در نيامدند و گمراه شدند.[13] بعد از اين كه تو به طرف ملاقات و مناجات ما آمدي ما اين ها را آزموديم، ما كسي را گمراه نكرديم، ولي سامري اين ها را گمراه كرد، ما وسايل را در اختيارشان قرار داديم، عقل داديم، اين همه معجزات را به اين ها نشان داديم پيغمبري را كه خليفهٴ توست به نام هارون او را در بين شان گذاشتيم مع‌ذلك اين ها با داشتن اين همه آيات بيّن و شفاف گمراه شدند.[14]

 فَرَجَعَ مُوسَىٰ  إِلَىٰ  قَوْمِهِ  غَضْبَانَ  أَسِفًا ۚ قَالَ  يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا ۚ أَ فَطَالَ عَلَيْكُمُ  الْعَهْدُ أَمْ  أَرَدتُّمْ  أَن يَحِلَّ  عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي ﴿٨٦﴾

پس موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت: اى قوم من! آيا پروردگارتان به شما وعده‌ى نيكو نداده بود؟ آيا مدت [درنگ من در كوه طور] بر شما طولانى شد؟ يا خواستيد خشمى از پروردگارتان بر شما فرود آيد كه وعده‌ى مرا خلاف كرديد. (86)

می فرماید: موسي به میان قوم خود برگشت در حالي كه هم عصباني و غضبناك شد هم تأسف خورد كه اين ها با داشتن اين همه معجزات با عبور از درياي خشك و مشاهدهٴ آن نه معجزه به دنبال سامري رفتند. موساي كليم وقتي كه آمد، فرمود چرا بيراهه رفتيد؟ وعدهٴ الهي كه حق بود و خدای تعالی مرا برابر آن وعدهٴ عمومي به ميقات بُرد. براي هدايت شما به من دستورها داد، راهنمايي ها كرد، كتاب داد و همهٴ مقرّرات را به من فرمود، عهد كه طول نكشيد چه چيز باعث شده است كه شما آن همه معجزات را ديديد، اما به دنبال سامري حركت كرديد، مگر اين تعهّدي كه قبلاً از شما گرفتيم طول كشيد، يادتان رفته ﴿أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ﴾ يا نه؟ خداي سبحان فرمود: ﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي﴾ شما از اين نعمتِ استقلال، آزادي، و امنيت، طغيان‌گرانه استفاده مي‌كنيد، خدا شما را آزاد گذاشته نه رها، شما به جاي عبادت الله چرا به دنبال گوساله رفتيد.[15] شروع كرد به ملامت ايشان بر كاري كه كرده بودند و گفت : اي قوم مگر پروردگارتان وعده نيكو نداد و آن اين بود كه تورات را بر شما نازل كند كه در آن حكم خداست و عمل به آن مايه سعادت دنيا و آخرت شما است. و اين كه شما را از شر دشمن نجات داده، در زمين مكنت تان دهد ، و به نعمت هايي بزرگ اختصاص­تان بدهد، آيا من دير كردم؟ و يا خواستيد غضبي از پروردگارتان به شما برسد؟ پس به اين منظور با كفر به خدا راه طغيان پيش گرفتيد، و بعد از ايمان به خدا به پرستش گوساله پرداختيد، و وعده‏اي كه به من داديد كه بعد از رفتنم نيكو جانشينيم كنيد تخلف كرديد.[16]

 قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَـٰكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَٰلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ ﴿٨٧﴾ فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَـٰذَا إِلَـٰهُكُمْ وَإِلَـٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ ﴿٨٨﴾

گفتند: ما به اختيار خود وعده‌ى تو را خلاف نكرديم، ولى محموله‌هايى از زيور آلات قوم [فرعون‌] را بر دوش ما نهادند پس آنها را [در كوره‌ى آتش‌] انداختيم و سامرى نيز [آنچه دانست‌] انداخت. (87) پس براى آنان پيكر گوساله‌اى ساخت كه صداى گاو داشت، پس [او و پيروانش‌] گفتند: خداى شما و خداى موسى همين است كه فراموش كرد. (88)

گفتند: درست است ما خُلف وعده كرديم، اما فريب خورديم. برخي ها گفتند: ﴿بِمِلْكِنا﴾ قرائت شده، يعني با مال خودمان نبود، اين اموالي را كه سامري از ما تحويل گرفته و با او گوساله راه انداخته، اين ها آن زيورهايي بود كه ما از اين قوم قِبط از فرعونیان گرفته بوديم ما خودمان چيزي نداشتيم. اما ﴿بِمَلْكِنَا﴾ يعني به اختيار ما نبود، اين بهانه‌اي است ﴿وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ﴾، اوزار يعني كارهاي سنگين، يك مقدار طلا و نقره به ما رسيد، بر ما تحميل شد، ما اين ها را بار كرديم به همراه آورديم، گفتند: ما مقصّر نبوديم عدّه‌اي ما را فريب دادند و اين دسيسه‌اي بود طلاهايي كه ما داشتيم، و طلاهايي كه سامري داشتند گفتند بايد آنها را دور بيندازيد، گرفتنِ مال طاغوتيان براي شما حلال نيست به هر وسيله‌اي بود اين طلاها را از ما گرفتند، طلاهاي خودشان را هم گرفتند، در جايي اين را در كوره‌اي گداختند و اين طلاها را به صورت يك مجسّمهٴ گوساله در آوردند. مي‌گفتند: خود اين سامري هم  از قبيلهٴ گوساله‌پرست و گاوپرست بود و اين پرستش گاو در آن سرزمين بي‌سابقه نبود. انسان چيزي كه محبوب اوست به طرف آن گرايش دارد، زر و زيور محبوب اوست به آن سمت گرايش دارد، اگر همين گوساله را از چوب درست مي‌كرد شايد اين‌قدر خواهان نداشت. اين ﴿أَخْرَجَ﴾ معلوم مي‌شود اين كار را در حضور مردم نكرده در پنهان با فتنه و توطئه مجسّمه گوساله درست كرده و آن چيزي را كه گفت ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[15] آن را گرفته و در درون اين گوساله جاسازي كرده و در معرض باد گذاشته كه اگر بادي مي‌وزيد اين صدا توليد مي‌كرد. همه جا وقتي سخن از عِجْل است اين ﴿جَسَداً﴾ را وسط ذكر مي‌فرمايد، تا روشن بشود كه او مُرده‌اي را زنده نكرده، حياتي به چيزي نداده، يعني این جسد روح نداشت، ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ خُوار هم که همان بانگ گاو است. اين ها مي‌ديدند كه گوساله‌اي است نمي‌فهميدند كه چه چيزي در درون او تعبيه شده، نمي‌فهميدند كه هر وقت باد بزند او بانگي دارد. ﴿فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ اين ها هم پذيرفتند. فرمود: ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَي أَصْنَامٍ لَهُمْ، اعراف/138﴾ اين ها بعد از اين كه از دريا گذشتند ديدند عدّه‌اي يك خداي ديدني دارند، صنمي دارند، به موساي كليم(ع) پيشنهاد دادند ﴿قَالُوا يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ يك خداي ديدني براي ما بياور. لذا سامری برای شان خدای دیدنی درست کرد. البته اين فتنه تنها براي سامري نيست گرچه طليعهٴ كار براي سامري است ﴿فَكَذلِكَ الْقَي السَّامِرِيُّ﴾ اما اينجا فعل را جمع آورد فرمود: ﴿فَقَالُوا﴾ معلوم مي‌شود سامری باندي هم درست كرده بود، ضمير به سامري و همراهان و فتنه‌گران سامري برمي‌گردد.[17]

 أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا ﴿٨٩﴾ وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ ۖ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَـٰنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي ﴿٩٠﴾ قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّىٰ يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَىٰ ﴿٩١﴾

مگر نمى‌بينند كه [گوساله‌] پاسخ آنها را بر نمى‌گرداند و به حال شان سود و زيانى ندارد. (89) و پيش از آن هارون نيز با تأكيد به آنها گفته بود: اى قوم من! جز اين نيست كه شما با اين گوساله امتحان شده‌ايد و بى‌ترديد پروردگار حقيقى شما خداى رحمان است، پس پيرو من باشيد و فرمان مرا اطاعت كنيد. (90) گفتند: ما همچنان بر پرستش آن خواهيم بود تا موسى به نزد ما بازگردد. (91)

می فرماید: شما خدايي را بايد بپرستيد كه از كار شما باخبر باشد، مشكل شما را حل كند، سؤال شما را جواب بدهد، دعاي شما را اجابت كند و مانند آن، اين گوساله كه هيچ كاري از او برنمي‌آيد. نه اين كه حالا او حرف نمي‌زند، چون اگر كسي حرف بزند و بتواند خيلي از كارها را انجام بدهد، حتي فرشته هم باشد او نمي‌تواند خدا باشد. بعد مي‌فرمايد: قبلاً حجّت خدا بالغ شد، چون هارون كه خليفهٴ موساي كليم(سلام الله عليهما) بود هر كاري كه بنا بود بكند كرد، به آنها گفت با همين جريان سامري و جسد گوساله آزمون شديد، ﴿وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ﴾ خدایی كه «بكل شيء رحيم» است او پروردگار شماست، چرا به دنبال گوساله افتاديد؟ ﴿فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي﴾ پس پيرو من باشيد و فرمان مرا اطاعت كنيد. اين ها گفتند: ﴿لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ﴾ ما بر اين بت‌پرستي، برگوساله‌پرستي هستيم تا موساي كليم بيايد، نه اين كه حالا او آمد ما رها مي‌كنيم، ما فعلاً جواب تو را نمي‌دهيم، اين اله ماست و بايد با او ارتباط عبادي داشته باشيم.[18]

 قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿٩٢﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ ۖ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ﴿٩٣﴾ قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي ۖ إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ﴿٩٤﴾

موسى گفت: اى هارون! وقتى ديدى آنها گمراه شدند چه چيز مانع تو شد. (92) كه از من پيروى نكنى؟ آيا امر مرا نافرمانى كردى. (93) گفت: اى پسر مادرم! ريش و سر مرا مگير، من از آن ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى و سخنم را رعايت نكردى. (94)

موساي كليم غضبناک و خشمگین آمد و با هارون برخورد تندي داشت فرمود:  ﴿يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا﴾ محاسن و موي سر برادر را براي حفظ توحيد گرفت كه چرا جلوي اين ها را نگرفتي؟ من گفتم: ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ، اعراف/142﴾ چرا تبعيّت از من نكردي؟ هارون عرض كرد: اي فرزند مادرم! كه این جمله با عاطفه هم تعبير است، اين‌قدر مرا مورد عِتاب قرار ندهيد براي اين كه من اگر بيش از موعظه، تبليغ، احتجاج، مناظره، و بيش از گفتگو، كار ديگری مي‌كردم، اگر من آن روز موضع‌گيري حاد مي‌كردم، جنگ داخلي مي‌شد، آن وقت كسي نمي‌ماند، شما مي‌آمديد و مي‌گفتيد كه بني‌اسرائيل ارباً اربا شده. عرض مي‌كند: من معصيت نكردم تا آنجا كه لازم بود انجام وظيفه كردم، من كاري كه بر خلاف حق بود انجام ندادم، کاری بر خلاف توصيه و سفارش شما انجام ندادم. ما تا آنجا كه ممكن بود نهي از منكر كرديم، امر به معروف كرديم، از آن به بعد خطر جنگ داخلي بود، من مي‌ترسيدم که شما بیایی و بگويي كه من كه نگفتم جنگ داخلي راه بيندازی، من گفتم خليفهٴ من باش.[19]

 قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ ﴿٩٥﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ﴿٩٦﴾

گفت: اى سامرى! اين چه كارى بود كه كردى. (95) گفت: من چيزى ديدم كه آنها نديدند، پس مشتى از ردّ پاى فرستاده [خدا، جبرئيل‌] برداشتم و آن را [در آتش‌] انداختم و نفس من اين گونه برايم بياراست. (96)

كار مهم را خَطْب مي‌گويند. موسای کلیم گفت اين كار مهمّي كه تو كردي براي چه بود، و چگونه كردي؟ سامری گفت: من چيزي ديدم كه اين ها نديدند، اثر رسول را ديدم، مشتی گرفتم و اين كار را انجام دادم. آن چيز چه بود مشخص نيست. مشكل اين گونه از آيات آن است كه در قرآن كريم فقط يك ‌جا نقل شده و آيات ديگري نيست كه «يفسّر بعضه بعضا» باشد. آن رسول چه كسي است، آيا فرشته است، جبرئيل(سلام الله عليه) است؟ يا نه، اثر اسبي است كه مثلاً آن فرشته بر او سوار شده بود؟ و اين خاكي كه يا قبضه‌اي كه بالأخره از اثر پاهاي فرشته يا اثر پاي مركوب فرشته گرفت آن چه بود، آيا باعث حيات يك موجود جامد است يا نه؟ روايات فراواني است كه مثلاً آن را گرفته در اين گوسالهٴ دست‌ساز تعبيه كرده و او را زنده كرده. اين روايات با ظاهر آيه هماهنگ نيست، براي اين كه آيه می فرماید: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ نه اينكه «عِجلاً له خوار» آوردن جسد نشانهٴ آن است كه اين گوساله روحي ندارد. مستحضريد آن كه عِدل (برابر) قرآن است، عترت است، نه روايت، خود عترت طاهرين فرمودند: مثل قرآن كسي حرف نمي‌زند، لذا قرآن ميزان است، اما مثل ما، هم حرف مي‌زنند، هم دروغ جعل مي‌كنند. سامری گفت: ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ﴾ من ديدم چيزي را كه اين بني‌اسرائيل نديدند، حالا آن اثر را، آن خاك را، گرفتم و در اين گوساله اِعمال كردم، آيا چنين كاري بود، يا دروغي بود كه سامري بافت؟ اگر خداوند اِسناد مي‌داد كه سامري چيزي را ديد كه ديگران نديدند «و قَبض قبضة مِن الرسول» معلوم مي‌شود واقعيّت داشت، یا اگر موساي كليم مي‌فرمود كه سامري «قبض قبضة من الرسول» معلوم مي‌شود واقعيّت داشت، اما هيچ كدام از اين دو مطلب نبود، خود سامري ادّعا مي‌كند من چنين چيزي را ديدم و گرفتم، اما درست است يا درست نيست، واقع شد يا واقع نشد، معلوم نیست. غرض اين كه ما اثبات كنيم يعني يقين داشته باشيم كه سامري درست گفته اين شاهد ديگر مي‌طلبد، موساي كليم به او مهلت نداد كه او بماند و حرف هايش را اثبات كند. مرحوم علامه طباطبایی بياني را از بعضي ها نقل كردند كه اين كه گفت: ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾، 1) منظور از رسول موساي كليم است، 2) سامری گفت: برخي از آثار، احكام، حِكم، و معارف ديني او را گرفتم، 3) اين ها را با وثنيّت و صنميّت آميختم و آلوده كردم، 4) يك دينِ التقاطي را به مردم تحميل دادم. نقل کرده اند وجود مبارك حضرت امير در بصره سخنراني مي‌كرد، حسن بصری  شروع کرد به نوشتن حضرت فرمود: هر قوم يك سامري دارد و تو هم جزء سامري آن قومي. طبق برخي از نقل ها يعني تو بعضي از حرف هاي ما را مي‌نويسي، بعضي از حرف ها را از جاي ديگر با آن التقاط مي‌كني به خوردِ مردم مي‌دهي، كه مي‌گويند اين قصّه و اين نقلي كه وجود مبارك حضرت امير دربارهٴ حسن بصري فرمود، اين با وجه دومي كه دربارهٴ كار سامري گفته شد هماهنگ است. اما هم علامه طباطبایی و هم بزرگان ديگر مي‌فرمايند: مسئله باز مورد تفحّص بيشتري بايد باشد براي اين آيات ديگري از باب «يفسّر بعضه بعضا» نيست تا وضع اين را روشن كند. «سوّل» يعني زشت را براي من زيبا نشان داد. وقتي موساي كليم فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾ بعد از آنكه آن قصّهٴ چگونگي را بيان كرده چرايي را هم شرح داده که نفس من اين گونه برايم بياراست، ﴿وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾.[20]

قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّن تُخْلَفَهُ ۖ وَانظُرْ إِلَىٰ إِلَـٰهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا ۖ لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا ﴿٩٧﴾

گفت: پس دور شو كه تو تا زنده هستى بايد [چنان مريض شوى كه‌] هر كس به تو نزديك شود] بگويى به من دست نزنيد! و تو را وعده‌گاه [عذابى‌] است كه هرگز در مورد آن با تو تخلف نشود، و [اينك‌] به آن معبودى كه در عبادتش بودى بنگر كه آن را مى‌سوزانيم سپس [خاكستر] آن را به آب دریا می‌دهیم. (97)

آ‌ن‌گاه موساي كليم به او مهلت نداد كه در بين مردم باشد فرمود: بايد از جامعه جدا بشوي، دور باشي، چون به عذابي دنیایی گرفتار شدي. حالا يا جنون، يا وسوسه، يا بيماري بدني، يا بيماري روحي بود بالأخره عذابي بود كه در حدّ وحشي ها بايد در بيابان زندگي بكند، البته وحشي ها هم با هم مأنوس‌اند، اين بايد يك حيوان متوحّش منزوي باشد، نه با كسي مي‌تواند تماس بگيرد نه كسي هم با او بتواند تماس بگيرد. خودت از مردم فرار مي‌كني، مي‌گويي با من تماس نگيريد، مردم هم با تو تماس نمي‌گيرند، نظير حيوانات وحشي كه فرار مي‌كنند، عذاب آخرت هم به انتظار توست. قبل از اين كه او به عذاب ﴿لاَ مِسَاسَ﴾ مبتلا بشود، در حضور او گوساله را پودر كرد و به دريا ريخت، تا او بفهمد كه محصول كارش بر بادشده، بعد خودش هم به عذاب الهي گرفتار شد. عُكوف یعنی زانوزدن، خضوع كردن، ملازم درگاه بودن، فرمود: همان طوري كه تو نسبت به اين بُت خضوع كردي حالا ما اين بُت را مي‌سوزانيم ﴿ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ بعد اين را به هوا پَرت مي‌كنيم كه باد اين ها را ببرد و در دريا بريزد تا در دسترس احدي نباشد، و هيچ قداستي هم نداشته باشد. چون وقتي بُت را در هم كوبيدند اگر باز در دسترس مردم باشد احياناً همان رسوبات باعث تَقديس اين مي‌شود.[21]

إِنَّمَا إِلَـٰهُكُمُ اللَّـهُ الَّذِي لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا ﴿٩٨﴾

معبود شما تنها آن خدايى است كه جز او معبودى نيست و علم او همه چيز را در بر گرفته است. (98)

اين آيه تتمه كلام موسي (ع‏) در خطاب به سامري و بني اسرائيل است، و با اين جمله از كلام خود، خداي را در الوهيت يكتا دانسته مي‏فهماند كه هيچ چيز نه گوساله و نه چيزي ديگر شريك او نيست، و اين طرز سخن لطيف‏ترين استدلال است، چون در كوتاهترين بيان بر دو مساله استدلال كرده است، يكي بر اين كه معبودي جز خدا نيست، به دليل اين كه او الله است، و دوم بر اين كه معبودي غير خدا براي ايشان نيست، به اين دليل كه جز او معبودي نيست چون الله است. و اين خدا به جميع اشياء عالِم است چون به جميع اشياء احاطهٴ تدبيري دارد پس بايد به جميع اشياء عالِم باشد.[22]

 كَذَٰلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ ۚ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْرًا ﴿٩٩﴾ مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْرًا ﴿١٠٠﴾

اين گونه از اخبار مهم گذشته بر تو حكايت مى‌كنيم، و همانا از طرف خود به تو [در قرآن‌] ذكرى داده‌ايم. (99) هر كس از آن روى برتابد، روز قيامت بار گناهى بر دوش مى‌كشد. (100)

مي‌فرمايد: ما قصّه را براي تعليم كتاب و حكمت ذكر مي‌كنيم، قصّهٴ انبيا و اولياي گذشته، قصّهٴ اقوام و اُمم گذشته همه را ذكر مي‌كنيم، اما همهٴ اين قِصص در مدار ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ، جمعه/2﴾ است. چيزي كه براي تودهٴ مردم حكمت باشد، و طهارت روح را به همراه داشته باشد. بعضي از چيزهاست كه هم حكمت است هم طهارت روح را به همراه دارد، لكن در دسترس فكرِ تودهٴ مردم نيست آن را با پيغمبر(ص)، با اهل بيت(عليهم السلام) در ميان مي‌گذاريم، نظير جريان اسماي حُسنايي كه خداي سبحان به حضرت آدم آموخت. بعد براي اين كه روشن بشود اين كتاب قصّه نيست و تذكرهٴ الهي است، فرمود: ﴿ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً﴾ ما يك علم لدنّي، كتاب لدنّي، ذكر لدنّي، تذكرهٴ لدنّي به تو داديم و اين همان قرآن كريم است كه از نزد ما به تو رسيده است و تو آن را از نزد ما دريافت كردي، آن وقت اين مي‌شود معيار حق، از آن به بعد مردم يا قبول دارند يا ندارند،آن كه اقبال مي‌كند كه روح و ريحان به انتظار اوست، و آن كه اعراض مي‌كند بار سنگين را به دوش خود مي‌كِشد، ﴿مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً﴾ يعني اين خودِ اعراض يك بارِ گناه سنگين است و اين بار گناه را هيچ باربَري نمي‌برد، هيچ باربري در قيامت نيست، مگر خود صاحب بار، فرمود: ﴿فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً﴾ كه ﴿خَالِدِينَ فِيهِ﴾ در اين وِزر مُخلّدند محفوف به همين وزرند.[23]

 – همان جلسه28  و 30[1]

 – همان[2]

 – همان [3]

    www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه31 و 32 [4]

    www.portal.esra.ir  – همان، جلسه 32 [5]

 – همان [6]

 – المیزان، ج 14، ص 278[7]

     www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه35   [8]

 – همان [9]

     www.portal.esra.ir   – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 36  [10]

 – همان[11]

     www.portal.esra.ir   – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 37  [12]

 – المیزان، ج 14، ص 290 – 289[13]

     www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 38 [14]

 – همان[15]

 – المیزان، ج 14، ص 291[16]

      www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 39 و 40   [17]

      www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 42    [18]

 – همان[19]

       www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 44 و 45   [20]

       www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 46     [21]

 – المیزان، ج 14، ص 301[22]

        www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 48 [23]