ترجمه و توضیح سوره طه 135 – 101

خَالِدِينَ فِيهِ ۖ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلًا ﴿١٠١﴾ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ ۚ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقًا ﴿١٠٢﴾

پيوسته در آن حال مى‌مانند، و بد بارى در روز قيامت خواهند داشت. (101) روزى كه در صور دميده شود، و آن روز مجرمان را با چشم كبود محشور مى‌كنيم. (102)

ظاهر آيه اين است كه انسان در درون گناه خودش خفه مي‌شود و همان‌جا می ماند، همين وِزر و سيّئه به صورت يك بار سنگين در مي‌آيد و خود انسان اين بار سنگين را حمل مي‌كند و در درون اين هم مي‌ماند.آنچه در درون حمل می کند مي‌شود حَمل، آنچه را در پشت حمل مي‌كند مي‌شود حِمل. چرا ﴿وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً﴾؟ فرمود: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَي وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّي وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً، نساء/115﴾ چون اين جهنم بد صيرورتي است، يعني اين ها خودشان جهنم مي‌شوند، نه این که به طرف جهنم حركت مي‌كنند. صیر با صاد یعنی شدن، گردیدن، يعني اين ها به جهنم متحوّل مي‌شوند. حالا چه موقع قيامت قيام مي‌كند، روزي كه در صور دميده مي‌شود و همگان سر از قبر برمي‌دارند، اما يك عدّه كور محشور مي‌شوند، ﴿وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً﴾ اين «زُرق» جمع أزرق است و اين أزرق به معناي كبود چشم نيست، ظاهراً يعني كساني كه نور چشم شان رفته است، آن قدرت باصره و بينايي از بين رفته است، در اين حالت شبکه ی چشم كبود مي‌شود، پس اين‌گونه نيست كه اين چشم بيناست ولي كبود است، وقتي نور رخت بربست اين شبكهٴ چشم كبود مي‌شود بعضي ها كه كورند شبكه ی چشم شان را كه ملاحظه مي‌كنيد مي‌بينيد أزرق است.[1]

يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْرًا ﴿١٠٣﴾ نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْمًا ﴿١٠٤﴾

ميان خود آهسته با هم مى‌گويند: شما در دنيا جز ده روز به سر نبرده‌ايد. (103) ما داناتريم به آنچه مى‌گويند آن‌گاه كه رهيافته‌ترين آنها مى‌گويد: فقط يك روز مانده‌ايد. (104)

اين ها كه محشور شدند از شدّت هول با يكديگر آرام آرام گفتگو مي‌كنند، چون در آن روز ﴿فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً﴾ از شدّت رنج، درد و هول، كسي قدرت سخن گفتنِ علني و صداي بلند ندارد، ﴿يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ﴾ آرام با يكديگر گفتگو مي‌كنند كه ما چقدر اينجا مانديم، يعني بعد از مرگ تا صحنه ی قيامت چقدر فاصله شد؟ بعضي ها مي‌گويند: مثلاً ده روز مانديم، بعد خدا مي‌فرمايد: ما بهتر مي‌دانيم كه اين ها چه مي‌گويند، آن كه يك مقدار معتدل‌تر است مي‌گويد: ﴿يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً﴾ ده روز خيلي زياد است يك روز مانديم. چون يك روز نسبت به ده روز أمثل است يعني به واقع نزديك‌تر است نه اين كه واقعاً يك روز مانده‌اند. فرمود: ﴿وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَةٍ، روم /55 و 56﴾ ساعت اوّلي به معني قيامت است، ساعت دومي به معني لحظه است، مي‌گويد: يك لحظه بيشتر نبوديم، براي اين كه كلّ اين جريان دنيا يا جريان برزخ، نسبت به ابديّتي كه در قيامت براي اين ها روشن مي‌شود، همین هفتاد يا صد سال نسبت به ابد اصلاً قابل قياس نيست، لذا مي‌شود يك لحظه.[2]

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿١٠٥﴾ فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا ﴿١٠٦﴾ لَّا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا ﴿١٠٧﴾

و از تو در باره‌ى كوه‌ها مى‌پرسند. بگو: پروردگارم آنها را [در قيامت‌]، به طور كامل از هم مى‌پاشد. (105) پس آنها را به صورت باير و هموار وا مى‌گذارد. (106) كه در آن نه پستى بينى و نه بلندى. (107)

از پيغمبر(ص) سؤال كردند اين كوه ها در قيامت چه مي‌شود؟ برخي ها سؤالِ عالِمانه داشتند، برخي ها هم سؤال مستهزئانه می کردند كه اگر معادي هست وضع اين كوه چه مي‌شود، اگر خدا در قيامت بخواهد افراد را زنده كند روي اين زمين كوه ها چگونه مي‌شود؟ در جريان کوه ها اين طور نيست كه اول بفرمايد: ما اين را مي‌كوبيم و ذرّاتش را پراكنده مي‌كنيم، درّه‌ها را با اين ذرّات پُر مي‌كنيم، فرمود: اين کوه هایی كه شما مي‌بينيد، دوره‌اي مي‌رسد كه كَثيب مَهيل مي‌شوند، مانند اين بيابان هاي كويري كه گردباد شِنها را روي هم مي‌گذارد و يك تپّهٴ شني درست مي‌كند كه اگر دست به آن بزني همه‌اش مي‌ريزد اين را مي‌گويند كَثيب مهيل. مي‌فرمايد: ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ، قارعه/5﴾ این کوه ها مثل پنبهٴ ندّافي شده وقتی كه لحاف‌دوز پنبه را می زند، بالا مي‌آيد. یعنی  اولاً ريشه‌اي ندارد، ثانياً درون‌تهي است، ثالثاً خيلي سبك هم هست، پس اين كوه هاي ستبر تدريجاً اين‌چنين مي‌شود اين طور نيست كه دفعتاً به اين صورت در بيايد. 1) كَثيب مهيل شده،2) ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾، 3)﴿يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾  سپس آنها را به باد مي‌دهد. آن طوري كه خداي سبحان زمين را تَسطيح مي‌كند نه عَوج در زمين است نه عِوج، عَوج آن است كه محسوس باشد يعني انسان با چشمِ عادي بتواند آن فراز و نشيب را ببيند، عِوج آن است كه نه تنها با چشم نمي‌تواند ببيند با مقياس هاي دقيقِ هندسي هم نمي‌تواند يك ميليمتر كم و زياد ببيند، لذا قرآ‌ن كريم تعبير به عِوج كرده يعني هيچ مهندسي نمي‌تواند يك پَستي و بلندي در اين سطح زمين پيدا كند پس سطح زمين صاف مي‌شود، قاع یعنی بيابان صاف. اين كلمهٴ «صَفصه» تكرّر صف‌بندي را مي‌فهماند، لذا فرمود: ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾، ﴿قَاعاً صَفْصَفاً﴾ يعني تمام اين موجودات زميني همه صف‌بسته و منظّم‌اند كه هيچ انحرافي در آن نيست.[3]

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لَا عِوَجَ لَهُ ۖ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَـٰنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا ﴿١٠٨﴾

در آن روز مردم از پى آن منادى [الهى‌] بدون تخطى، حركت مى‌كنند، و صداها در مقابل خداى رحمان خاشع مى‌گردد، و جز صداى آهسته چيزى نمى‌شنوى. (108)

صحنه، صحنهٴ روشني خواهد بود، در اين زمين وقتي داعي الهي حالا يا اسرافيل(ع) است يا حضرت امير (ع) بالأخره كسي از طرف خداي سبحان مردم را دعوت مي‌كند كه ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ، اسراء/71﴾ در آن دعوت هيچ اعوجاج و انحرافي نيست، نه دعوت‌كننده فراموشش مي‌شود و نه دعوت‌شده مي‌تواند تخطّي كند. امروز ممكن است كه بعضي ها فراري داشته باشند، ولي آن روز جز پيرويِ از دعوت کننده هيچ چاره‌اي ندارند، آن داعي هم ﴿لاَ عِوَجَ لَهُ﴾ نه اشتباه مي‌كند، نه كم و زياد در آن هست، و اين ها هم بر اساس كمال اطاعت و پيروي بدون كمترين توقّف، با سرعت حرکت مي‌كنند، جراد مُنتشرند، مثل ملخ ها پَر مي‌كشند، و صحنه هم صحنهٴ خشوع و خضوع است، براي اين كه در پيشگاه الرحمان همگان حاضرند، برخي ها از ترس كيفر در اثر اعمال بد، برخي ها هم در اثر احترام در پيشگاه خدا، و احترامِ به انبيا و اوليا، همه ساکت هستنند، بالأخره ﴿وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً﴾ حرف هايي هم كه مي‌زنند آهسته مي‌گويند هنوز آن تفكّرات دنيايي در ذهن شان هست از يكديگر سؤال مي‌كنند ما چند روز در دنيا بوديم يا چند روز در برزخ بوديم.[4]

 يَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا ﴿١٠٩﴾

آن روز شفاعت بى‌فايده است، مگر [شفاعت‌] آن كس كه خداى رحمان به او اذن دهد و از گفته او راضى باشد. (109)

دربارهٴ قيامت فرمود: ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ، بقره/254﴾ بيع كنايه از مطلق روابط تجاري است، خُلّه هم يعني خليل و دوست و محبّت و روابط پسري و پدري و امثال ذلك. آن روز كه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ٭وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ٭وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ، عبس/36 – 34﴾ همه از يكديگر جدا هستند، چون همه از خاك برمي‌خيزند كسي والد و كسي مولود نيست، پس روابطي و ضوابطي هم در كار نيست، مي‌ماند شفاعت،  اين شفاعت فقط به دست يك عدّه است، که انبيا و اوليا و اهل بيت هستند و در آن روزي كه ﴿لاَّ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً، نبأ/38﴾ فقط يك عدّه مجازند حرف بزنند و خدا به آنها اجازه مي‌دهد، لذا هم اين ها كه شفيع‌اند بايد اذن بگيرند هم کسی که باید شفاعت شود بايد مُرتضي‌المذهب باشد،﴿وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي، انبیاء/28﴾  يعني رَضي الله مذهبه. پس خداي سبحان به كسي اذن مي‌دهد كه ﴿رَضِيَ لَهُ قَوْلاً﴾ اين‌چنين نيست كه خدای سبحان به كسي اذن بدهد و بعد حرفش اثر نكند، بنابراين عدّه‌اي كه شفاعتِ شافعان نسبت به آنها اثر ندارد آنها را شفاعت نمي‌كنند، نه اين كه شفاعت مي‌كنند و شفاعت به حال اين ها سودي ندارد، آنها نمي‌توانند از شفاعت بهره‌اي ببرند.[5]

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا ﴿١١٠﴾ 

خداوند آينده و گذشته‌شان را مى‌داند و آنان به او احاطه علمى ندارند. (110)

خدای سبحان بخواهد حساب اين ها را ارزيابي كند، و به اين ها كيفر و پاداش بدهد، گذشته‌ها وآينده‌هاي شان را مي‌داند، و این که در دنيا چه كردند، و نتیجه ی آن اعمال و عقايد در قيامت چيست را مي‌داند، هم گذشته كه ﴿مَا خَلْفَهُمْ﴾ است مي‌داند، هم آينده كه ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ﴾ است، یعنی جريان كيفر يا پاداش اين ها را مي‌داند. لذا سهو و نسيان هم كه در آن نيست ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً، مریم/64﴾ بنابراين جزاي او عدلِ محض خواهد بود، خدا به همهٴ اين امور آگاه است ولي هيچ كس به خدای تعالی احاطهٴ علمي ندارد، نسبت به خدا احدي علم به آن معنا چه علم شهودي چه علم احاطي ندارد، حكيم و عارف هر دو نسبت به خدای سبحان فقط برهان دارند، اگر عرفان و شهودي هست براي تجلّيات الهي و اسماي الهي است وگرنه آن هويّت محض آن ذات مطلق، مشهود هيچ كسي نيست، اگر در بعضي از روايات كُنه معرفت درخواست مي‌شود، معرفت دربارهٴ اسماي حسنايي مثل ربوبيّت و مانند آن است، چون اگر کسی كُنهش را درك كند او را احاطه كرده، كه اگر احاطه كرده، مي‌شود محدود، در حالي او حدپذير نيست.[6]

وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ ۖ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا ﴿١١١﴾

و در آن روز چهره‌ها در برابر [خداى‌] زنده‌ى پاينده خاضع شوند و هر كه بار ستم برداشت مأيوس و زيانكار گردد. (111)

قيامت ظرف ظهور سلطنت خداست، نه ظرف حدوث او كه الآن او ـ معاذ الله ـ سلطان نباشد و در قيامت به سلطنت برسد، بلكه در دنيا و آخرت سلطان و مالك و مَلِك اوست، منتها در دنيا خيلي ها نمي‌فهمند كه مَلك و مالك اوست آن روز مي‌فهمند. ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ، غافر/16﴾ سلطنت آن روز ظهور مي‌كند، لذا ﴿عَنَتِ الْوُجُوهُ﴾ همه اسير، ذليل و خوارند. اما اينجا كه فرمود: ﴿ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ﴾ براي اين كه دو عنصر محوري در معاد هست يكي حيات، يكي قيام، یعنی همهٴ مُرده‌ها زنده مي‌شوند، و می ایستند. لذا به این دلیل قيامت را قيامت گفتند چون همه قائم‌اند ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ، مطففین/6﴾، «يوم يقوم الناس للحساب» همه از قبر برمي‌خيزند، نه مي‌خوابند و نه مي‌نشينند، اين ها ايستاده‌اند براي حساب. پس اگر مردم زنده مي‌شوند و اگر مردم قيام دارند، احياي آنها هم به يك حيّ ازلي وابسته است، و قيام شان هم به قيّوم ابدي وابسته است، پس اين دو اسم از اسماي حسناي خدا كه حيّ قيّوم است متصدّي تنظيم امور احيا و اقامهٴ مردم قيامت است. فرمود: و هر كه بار ستم برداشت مأيوس و زيانكار گردد، كه اين وعيد است. معمولاً براي تنبيه و كيفر فقط سوء فعلي يعني معصيت كافي است. لذا هر كسي معصيت كرد تنبيه مي‌شود، خواه كافر خواه مسلمان. البته براي خلود سوء فاعلي یعنی کافر بودن هم لازم است.[7]

وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْمًا وَلَا هَضْمًا ﴿١١٢﴾

و هر كس كارهاى شايسته به جا آورد در حالى كه مؤمن باشد، نه از ستمى مى‌هراسد و نه از پايمال شدن. (112)

ولي دربارهٴ ورود به بهشت حتماً اين حُسن فعلي با فاعلي را ضميمه مي‌كند، كارِ خوب از آدمِ خوب، حُسن فاعلي مي‌خواهد يعني مؤمن، حُسن فعلي مي‌خواهد يعني اطاعت، وگرنه كسي كار خوب كند و آدم خوب نباشد يعني راه بسازد، مدرسه و درمانگاه بسازد، مشكلات مالي مردم را حل بكند و كافر باشد اين ممكن است در دنيا به رفاهي برسد، اما به بهشت نمی رسد. فرمود: ﴿فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً﴾  نه ظلمي دامنگير انسانِ مؤمن مي‌شود و نه هضمي، ظلم آن است كه چيزي كه او استحقاق ندارد بر او تحميل ‌شود، هضم آن است كه چيزي او كه استحقاق دارد به او ندهند، يعني ترسی ندارد که مقداري از پاداشش را كم بگذارند.[8]

وَكَذَٰلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَصَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا ﴿١١٣﴾

و اين گونه آن را قرآنى عربى نازل كرديم و در آن از انواع هشدارها سخن آورديم، شايد تقوا پيش گيرند يا پندى براى آنها پديد آرد. (113)

مي‌فرمايد: ما قرآن را به عنوان يك كتاب عربي نازل مي‌كنيم و انذار را با بيانات گوناگون در او بازگو مي‌كنيم، چون فضاي آلودهٴ به شرك در حجاز فضايي بود كه مقتضي وعيد بود نه وعده، لذا سخن از ﴿صَرَّفْنَا فيهِ مِنَ الْوَعِيدِ﴾ است، یعنی اين ها يا تقوا داشته باشند و دست از عناد بكِشند، يا به ذكر الهي نائل بشوند و اهل عبادت و اطاعت باشند، و هر دو به وسيلهٴ قرآن كريم حاصل است، منتها آن جنبهٴ اثباتي يعني ذكر و اطاعت، چون سهم مؤثّرتري در فضيلت دارد آن را مستقيماً به قرآن كريم اسناد داد، فرمود: ﴿أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً﴾ اوّلي كه دست از شرارت و عناد برداشتن باشد آن هم به بركت قرآن است، ولي آن را مستقيماً به قرآن اسناد نداد، لذا فرمود: ما قرآن را نازل كرديم ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ يعني قرآن زمينهٴ تقواي آنها را فراهم می كند، كسي كه به ياد خداست اهل بهشت است. اما اگر كسي فقط ظلم نكرد، شرك و بت‌پرستي نكرد، با اسلام ستيزي نداشت، اين شرّش كمتر است، عذابش كمتر است، نه اين كه اهل سعادت باشد، فرمود: اين دو امر به بركت قرآن كريم است، گرچه اين ها بايد اين كار را بكنند، اما چون انسان عصيان‌پذير است زمينه، زمينه لعلّ است، یعنی تقوا و ذکر و اطاعت این ها قطعی نیست. قرآن گرچه لفظش عربي است اما ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ است، ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾ است، همگاني و هميشگي است.[9]

فَتَعَالَى اللَّـهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ۗ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ۖ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا ﴿١١٤﴾

پس بلند مرتبه است خدا آن فرمانرواى حق و در خواندن قرآن پيش از آن كه وحى آن بر تو پايان يابد شتاب مكن، و بگو: پروردگارا! بر دانشم بيفزاى. (114)

خداي تعالي مالكي است كه در مِلك خود تصرف مي‏كند، يعني مردم را به سوي راهي كه صلاح ايشان است هدايت مي‏كند، و سپس احضارشان نموده جزاي شان مي‏دهد، و جزاي شان بر طبق عمل آنان است، چه خير و چه شر، پس چنين خدايي كه مالك هر چيزي است و ملكش مطلق هم هست، متعالي است، هيچ مانعي از تصرفاتش منع نمي‏كند، و كسي نيست كه حكمش را تعقيب نمايد، رسولاني مي‏فرستد، كتاب هايي براي هدايت مردم نازل مي‏كند، و همه اين ها از شؤون سلطنت او است، و سپس بعد از مردن مبعوث شان نموده، احضارشان مي‏كند، آنگاه بر طبق آنچه كرده‏اند جزاي شان مي‏دهد، در حالي كه همه براي حي قيوم، سر بزير افكنده، ذليل شده باشند، و اين نيز از شؤون سلطنت او است، پس او است ملك در اول و در آخر، (در دنيا و در آخرت) و او است حقي كه بر آنچه ازل بوده ثابت خواهد بود. پس اين آيه مي‏رساند كه وقتي وحي قرآن براي آن جناب مي‏آمده، قبل از اين كه وحي تمام شود، شروع به خواندن آن مي‏كرده، و در آيه، آن حضرت را نهي فرموده‏اند از اين كه در قرائت قرآن و قبل از تمام شدن وحي آن عجله نكند، پس آيه مورد بحث در معناي آن آيه ديگر است كه مي‏فرمايد: (لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه، قیامت/15). یعنی كه اگر تو به قرائت آيه‏اي كه هنوز بر تو نازل نشده عجله مي‏كني، براي اين است كه تا اندازه‏اي بدان علم پيدا كرده‏اي، ولي تو به آن مقدار علم اكتفا مكن، و از خدا علم جديد بخواه، و بخواه كه صبر و حوصله‏ات دهد تا بقيه وحي را بشنوي.[10] اما تفسير ديگري هم كه برخي از مفسّران مثل رازي و ديگران گفتند آن هم بي‌لطافت نيست، می فرماید: اين نهي از عجله، به اين معنا نیست كه مثلاً پيغمبر هراسناك بود كه مبادا يادش برود، لذا مرتّب مي‌خواند تكرار مي‌كرد كه يادش نرود، اين سخن ناصواب است، زيرا خدای سبحان عصمت پيغمبر را در بخش تلقّي تأمين كرده، به طوری كه هر چه كه خدا فرمود ایشان درست مي‌فهميد. فرمود: شما آيه‌اي را كه مي‌شنويد قبل از اين كه مفسّرش، و مقيّدش بيايد، داوري نكن، چون قرآن «يفسّر بعضه بعضا» ممكن است آيه‌اي الآن بيايد مخصّصش يك یا دو روز بعد بیاید، اما اگر نصاب وحي‌اش تمام شد مفسرها، مقيّدها، شارح ها، و تفصيل اجمال همه آمد آن‌گاه حكم بكن، اين يك حرف لطيفي است. بعد فرمود: اين قرآني كه ما نازل كرده‌ايم با فرقان فرق دارد. در روايات ما ذيل همين آيه آمده که: يك قرآن است و يك فرقان، همين كتاب از آن جهت كه وجود جمعي دارد مي‌گويند قرآن، چون قرآن اصلش «قرأ» هست، يعني جَمَعَ. لذا آن وجود تفصيلي و تدريجي‌اش را فرقان مي‌گويند، و آن وجود اجمالي و بسيطش را قرآن مي‌گويند. پس قبلاً قرآن بود ولي اجرا نبود، اجرا براي فرقان است. بخواهد در جامعه اجرا بشود، دستورِ عملي باشد، این مربوط به حكم تفصيلي است، وگرنه آن وجود اجمالي قرآن كريم براي تودهٴ مردم حجّت نيست، آنچه براي تودهٴ مردم حجّت است همين قرآنی است که  «يفسّر بعضه بعضا» كه مطلقات بايد تقييد بشود، عمومات بايد تخصيص بخورد و مانند آن. اين ﴿وَقُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ در عين حال كه ممكن است به همين علوم قرآني بخورد، بخش وسيعش به همان جملهٴ ﴿وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً﴾ مي‌خورد، يعني دربارهٴ معرفت خدا، اسماي حسناي الهي كه ديگران به او دسترسي ندارند، تو دربارهٴ خداشناسي و اسماي حسناي الهي و معارف الهي پشت سر هم بگو ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، گرچه در قوس نزول اول كسي كه ﴿بَلَي﴾ گفت در ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ خود پيغمبر(ص) بود بعد حضرت امير(ع) اما در قوس صعود، بالأخره اين ها به تدريج عالِم مي‌شوند، علم شان را هم فقط از ناحيهٴ خدای تعالی دارند، اين ها نگاران به مكتب نرفته‌اند كه فقط از خدا علم مي‌گيرند اين در قوس صعود است. بنابراين تنها چيزي كه خداي سبحان به پيغمبر دستور داد كوثرخواهي است و نه تكاثرطلبي، آن تكاثر را نهي كرده، مذمّت كرده و به ما هم فرموده: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، احزاب/21﴾ شما هم از پیامبرتأسّي كنيد و بگوييد ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ اين تنها گفتن نيست يعني به دنبال اين هم برويد كه ـ ان‌شاءالله ـ نصيب همه بشود. آن كه از ابن‌عباس نقل كردند، اين است كه قبل از اين كه كلام جبرئيل تمام بشود پيغمبر(ص) آیه را مي‌خواند، بعد نهي شده كه نخوان، صبر كن جبرئيل اول كلمات را بخواند بعد شما بخوانيد، چنين چيزي كه روايتش معتبر نيست هم در جريان ﴿لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ، قیامت/ 15﴾ گفته شده، و غالباً در تفسير علي‌بن‌ابراهيم هم حداكثر از ابن‌عباس نقل مي‌كنند، لذا اين طور نيست كه يك روايت معتبري باشد كه پيغمبر قرائت مي‌كرد و خداوند جلويش را گرفته. بنابراين، اين ﴿لاَ تَعْجَلْ﴾ مي‌تواند دفع باشد نه رفع، دفع يعني اين كار را نكن پيغمبر هم نكرده بود، مثل ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ، زمر/65﴾ همهٴ نواهي از اين قبيل است، نه اين كه حضرت اين كار را مي‌كرد خداوند جلويش را گرفته. بر فرض هم بخواهد نهيِ رفعي باشد نه دفعي، شبيه عجلهٴ موساي كليم در سؤال از خضر نيست، بلكه شبيه عجلهٴ موساي كليم در رفتنِ به كوه طور برای لقاء الله است كه ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ كه يك عجلهٴ محمود و ممدوح است. در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» هم همين طور است.[11]

 وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا ﴿١١٥﴾

و ما از پيش با آدم پيمان بستيم، ولى فراموش كرد و ما براى او عزمى نيافتيم. (115)

سوگند مي‏خورم كه به تحقيق آدم را در زمان هاي پيش وصيتي كرديم، ولي وصيت را ترك كرد و ما او را نيافتيم كه در حفظ آن عزم جازمي داشته باشد يا بر آن وصيت صبر كند. و اما اين كه مقصود از آن عهد چه بوده به طوري كه از داستان آن جناب در چند جاي قرآن برمي‏آيد، عبارت بوده از نهي از خوردن درخت كه در سوره اعراف چنين آمده : لا تقربا هذه الشجرة.[12] اما آیت الله جوادی آملی می فرمایند: وجود مبارك حضرت آدم در آن عالم در اين امتحان ها با يك نسيان روبه‌رو شد و چنين جهاني، چنين عالمي، چنين آزموني، قبل از آمدن به زمين است، قبل از دنياست، در حقيقت چون اگر دنيا باشد كه دار تكليف است، در حالی که سخن از تكليف و وحي و نبوّت نبود، اگر آن منطقه، منطقهٴ دنيايي بود بالأخره ﴿لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ، رعد/7﴾ مگر مي‌شود انسان در منطقه‌اي از مناطق دنيا چه آسمان چه زمين زندگي بكند و تكليف نداشته باشد، حالا بر فرض در كُرهٴ مريخ باشد بالأخره ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ، زخرف/84﴾ انسان وقتي آنجا رفته باز هم مكلّف است بايد از اِله خودش تكليف بگيرد، در حالي كه چه از آيهٴ سورهٴ «بقره» چه از آيه سورهٴ «اعراف» چه از آيه سورهٴ مباركهٴ «طه» برمي‌آيد كه وجود مبارك حضرت آدم و حوّا مكلّف نبودند، شريعتي نبود، بعدها شريعت آمده، پس عالَمي كه در آن شريعت نيست معلوم مي‌شود جزء دنيا نيست. بنابراين، نهيي كه متوجّه حضرت آدم و حوّا (سلام الله عليهما) شد نه نهيِ تحريمي بود نه نهي تنزيهي بود سخن از ترك اُوليٰ هم نبود، چون همهٴ اين امور در محدودهٴ شريعت است، اگر شريعت باشد آن امر يا وجوب است يامستحب، آن نهي يا حرام است يا مکروه، ترك اُوليٰ هم به اين است كه مثلاً مستحبّي را مي‌خواست انجام بدهد اين مستحب را كه مهم بود ترك كرد يك مستحبّ نازل‌تري را انجام داد، اما وقتي شريعتي در كار نباشد هيچ كدام از اين امور نيست. اين جريان ﴿قَالُوا بَلَي﴾ با جريان حضرت آدم فرق مي‌كند ﴿قَالُوا بَلَي﴾ طبق بعضي از تفاسير ممكن است که همين نشئهٴ طبيعت است، منتها از فطرت انسان، از عقل انسان تعهّد گرفتند، اين يكي از وجوهات است وآن با عالم طبيعت و عالم شريعت هماهنگ است. ولي در جريان حضرت آدم به صورت شفاف دارد كه وقتي اين ها وارد زمين شدند شريعت آمده است. فرمود: ما آن تصميمي كه بايد براي حفظ عهد بگيرد در آن نيافتيم، حالا يا از اين جهت که او جزء انبياي اولواالعزم نبود يا جهات ديگري داشت بالأخره ما آن عزم را در او نيافتيم. اين كه فرمود: ما به آدم عهدي سپرديم ﴿فَنَسِيَ﴾ آيا اين ناظر به آن است كه خداي سبحان به آدم و حوّا فرمود: ﴿وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتَما وَلاَ تَقْرَبَا، بقر ه/35﴾  اين نهي را فراموش كرده؟ جميل از امام صادق(ع) نقل كرده كه چطور آدم (ع) اين نهي را فراموش كرده در حالی که شيطان بالصراحه به حضرت آدم عرض مي‌كند كه خدا كه شما را نهي كرده براي اين است که ﴿مانهکما عن هذه الشجرة إلا أن تکونا ملکين او تکونا من الخالدين﴾ پس چگونه نهي يادش رفته؟ بنابراين آن عهدي كه خداي سبحان از آدم گرفت اينست كه شيطان دشمن شماست و آنچه كه فراموش شده است، همين عهد است. يعني عداوت شيطان را فراموش كرده است نه اصل نهي را و نه آن پيمان كلّي را. اما اين صحنه كدام صحنه است آيا جنّت برزخي است؟ آيا تمثّل و تمثيل است كه قرآن كريم صحنه‌اي را ترسيم مي‌كند تا به انسان بفهماند كه یک سخن هدایتگر هست كه سخن انبياست و يك سخن گمراه کننده  هست كه سخن ابليس و هواي نفس است، و شما گمراهی را بر هدایت ترجيح ندهيد. بنابراين اگر تمثيل هست پس فقط خاص وجود مبارك آدم نبود كه بگوييم يك قضيهٴ تاريخي بود آدمي بود و خداي سبحان اسما را به او آموخت و او مسجود ملائكه شد، بلکه آن مقام آدميّت و انسانيّت است، و در این زمان كسي كه صاحب آن مقام است وجود مبارك وليّ عصر است، او هم عالِم به اسماي الهي است، هم مسجودٌله ملائكه است، هم معلّم ملائكه است و مانند آن. پس در آن مرتبه اين صحنه اتفاق افتاده و اين مي‌تواند یک صحنهٴ تمثيل  باشد كه در بعضي از فرمايشات مرحوم علامه طباطبايي ناظر به اين قسمت است، آن وقت ما براي اين كه بفهميم چگونه آن صحنه براي خود ما اتفاق افتاد، خودمان را بررسي مي‌كنيم، می بینیم ما در بهشتيم، يعني قرآن و عترت براي ما بهشت است، ما این ها را پذيرفتيم هيچ حرفي هم در آن نيست، همهٴ سعادت ها در آن هست، و ما با اين كه در بهشتيم عالماً عامداً گاهي بيراهه مي‌رويم، اگر وضع خودمان را روشن كنيم مي‌فهميم آنجا چه خبر است. البته يكي از وجوه و مُحتملات است نه حرف نهايي و جزمي كه اين است و لاغير. مطلب ديگر اين است كه ما در حدّ يك احتمال نه به عنوان جزم همان طوري كه در بحث قبل اشاره شده بگوييم اين صحنه را ذات اقدس الهي ترسيم كرده تا وقتي آدم به زمين مي‌آيد و خلافت الهي را در زمين اجرا مي‌كند، همگان بفهمند كه در معرض خطرند. قضاي الهي بر اين بود كه آدم به زمين بيايد و در زمين خليفهٴ خدا باشد، اما چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» چه در سورهٴ مباركهٴ «طه» كه محلّ بحث است هيچ حكمي براي شريعت نبود.[13]

 وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ ﴿١١٦﴾ فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَـٰذَا عَدُوٌّ لَّكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَىٰ ﴿١١٧﴾ إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَىٰ ﴿١١٨ وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَىٰ ﴿١١٩

و چون به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. پس [همه‌] سجده كردند جز ابليس كه ابا كرد. (116) سپس گفتيم: اى آدم! بى‌گمان، اين براى تو و همسرت دشمنى است، زنهار تا شما را از بهشت به در نكند كه تيره‌بخت شوى. (117) همانا تو را [در آن جا اين نعمت‌] است كه نه گرسنه شوى و نه برهنه مانى. (118) و هم اين كه در آن جا نه تشنه مى‌شوى و نه آفتاب زده. (119)

سجده ملائكه براي جميع بني آدم و در حقيقت خضوع براي عالم بشريت بوده، و اگر حضرت آدم (ع) قبله‏گاه سجده ملائكه شده از جهت خصوصيت شخصيش نبوده، بلكه از اين باب بوده كه آدم (ع) نمونه كامل انسانيت بوده، و در حقيقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماينده بوده است.[14] درباره حضرت آدم(ع) از اين تكريم و اِجلال بالاتر فرضي ندارد كه خداي سبحان او را خليفهٴ خود بداند و همهٴ فرشته‌ها را دستور بدهد در برابر او سجده كنند و همگان هم سجده كنند، احترام بالاتر از اين! وجود مبارك آدم با اين اجلال و تكريم الهي به اذن خدا وارد يك جنّت شد، خدا فرمود: ﴿يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ، اعراف/19﴾ سپس اين بهشت را معرفي مي‌كند، می فرماید: در اين بهشت هيچ رنجي نيست، انسان نه گرسنه مي‌شود نه تشنه، نه برهنه مي‌شود نه گرمازده. خاصيّت بهشت آن است كه لذّت خوردن و نوشيدن را دارد، رنج گرسنگي و تشنگي را ندارد، پس در بهشت همهٴ اين لذايذ و مانند آن مطرح است بدون سَبق رنج. خداي سبحان به وجود مبارك آدم فرمود: اين شيطاني كه در برابر امر من استكبار كرد، و تو كه قبله بودي در برابر تو سجده نكرد، مخالف همهٴ فرشته‌ها بود، امر مرا هم زير پا گذاشت اين دشمنِ رسمي تو است و مي‌خواهد تو و همسرت را از اين بهشت بيرون كند، اين بهشتي كه من تو را جا دادم هيچ رنجي در آن نيست و همهٴ گنج ها در آن هست، اگر بخواهي در اين بهشت بماني وسوسه شيطان را گوش نده. فرمود: ﴿إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَي﴾ پس اين كه چهار چيز را نفي كرده معنايش اين نيست كه اَكل و شرب نيست يا جامه در بركردن نيست. جنّت است جنّت پر از نعمت است، نعمت را براي چه خلق كردند، اگر نعمت مصرف‌كننده ندارد براي چه خلق شده؟ فرمود: خسته نمي‌شوي، گرسنه نمي‌شوي، تشنه نمي‌شوي، آفتاب‌زده نمي‌شوي. اين كه مناسب با گرسنگي، تشنگي است بايد كنار هم ذكر بشود، مناسب با عريان و برهنگي، آفتاب‌زدگي است كه بايد كنار هم ذكر بشود، لكن يك تناسب ديگري ملحوظ شد كه آن تناسب باعث شد كه ﴿أَلاَّ تَجُوعَ﴾ در كنار ﴿لاَ تَعْرَي﴾ قرار بگيرد، ﴿لاَ تَظْمَؤُا﴾ در كنار ﴿لاَ تَضْحَي﴾ قرار بگيرد، آن مناسبت اين است جوع (گرسنگی)، برهنگي درون است از دستگاه غذا، اين با عريان سازگار است، انسان كه عریان است يعني بيرونش برهنه است، وقتي گرسنه است يعني درونش برهنه است، درونش خالي، بيرونش خالي، اين دوتا با هم مناسب‌اند كنار هم قرار گرفتند. در جريان عطش و آفتاب‌زدگي، اين ها هم كاملاً با هم مناسب‌اند، تَضحيٰ يعني در آفتاب مي‌ماني، اين مناسب با ظمأن و تشنگي و امثال ذلك است.[15]

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ  الشَّيْطَانُ  قَالَ  يَا آدَمُ  هَلْ  أَدُلُّكَ  عَلَىٰ شَجَرَةِ  الْخُلْدِ  وَ مُلْكٍ لَّا يَبْلَىٰ ﴿١٢٠﴾

پس شيطان او را وسوسه كرد، گفت: اى آدم! آيا تو را به درخت جاودانگى و فرمانروايى بى‌زوال راه بنمايم. (120)

جريان جنّت را خداي سبحان معرفي كرده كه هيچ رنجي در او نيست و همه‌اش گنج است و اينجا جاي ماندن است و شيطان هم دشمن تو و همسر توست، مواظب باش تو را از اينجا بيرون نكند، تو از همهٴ اين ميوه‌ها استفاده بكن ولي از ميوهٴ آن درخت استفاده نكن. اين ها را به صورت شفاف فرمود. در كنارش شيطان با وسوسه به هر وسيله‌اي بود پيام خودش را به اطلاع وجود مبارك آدم رساند ﴿فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ﴾  البته آن ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾كه در سورهٴ «ناس» آمده براي انبيا این گونه نيست كه در درون جان اين ها راه پيدا كنند و در سينه و دل و قلب اين ها وسوسه بكنند. فرمود: اگر بخواهي راحت بماني براي هميشه جاي تو اينجاست، و تنها دشمن تو هم، شيطان است، بكوش كه تو را از اينجا بيرون نكند، و از همهٴ نعمت ها استفاده كن مگر از اين درخت. حالا شيطان آمده مستقيماً وارد اين صحنه شده گفته كه اگر بخواهي براي هميشه راحت باشي از همين درخت استفاده كن، مي‌خواهي من بگويم كه آن درختي كه ميوه‌اش باعث خلود و جاودانگي توست و مُلك و مِلكي به تو مي‌دهد كه كهنه نمي‌شود چيست؟ مُلك و سلطنتي كه كهنه نمي‌شود يعني ابدي است.[16] يک قسمت از روايات دلالت دارد بر اين که آن درخت، درخت علم بود، يعنی علمی که مخصوص اهل بيت (عليهم السلام) است، اگر کسی مأذون باشد مثل خود اهل بيت (عليهم السلام) می توانند از آن مرحله عاليه علم استفاده کنند. واگر کسی مأذون نباشد آسيب می بيند، سرّش آن است که برای هر انسانی درجه و رتبه ای است. بعضی از علوم است که نسبت به انسان های کامل، يک مائده الهی است و بعضی از علوم است که برای انسان متوسط زيانبار است؛ اين که آنها از شجرة استفاده کردند يا مختصری چشيدند وآسيب ديدند برای آن است که اگر کسی مأذون نباشد آسيب می بيند، اذن الهی، هم برابرحکمت ومصلحت هست.[17]

فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ ۚ وَعَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ ﴿١٢١﴾

آن‌گاه از آن درخت خوردند و برهنگى آنان برايشان نمايان شد و چسبانيدن برگ‌هاى بهشت را بر خود آغاز كردند، و [اين گونه‌] آدم پروردگار خود را عصيان كرد و بيراهه رفت. (121)

وجود مبارك حضرت آدم نشئه‌اي داشت كه در آن نشئه شريعت نبود ولي امتحان بود و در آن امتحان بخشي از كارهاي او با لغزش همراه شد، بعد به زمين آمدند، به هر حال اين جريان آزمون قبل از تكليف و قبل از احكام زمینی است. چون اگر حضرت در زمين باشد بالأخره موجود زميني بي‌تكليف نيست، اوّلين انساني كه در زمين پيدا شده يا پيغمبر است يا پيغمبر دارد، ممكن نيست بشر خلق بشود و هادي و راهنما نداشته باشد.[18] می فرماید: (يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا، اعراف/ 27). يا بني آدم مواظب باشيد شيطان آبرويتان را نبرد. تلاش و كوشش شيطان اين است كه انسان را بي‌حيثيّت كند. منتها قسمت مهمّ كار شيطان غفلت است. او اگر بتواند انسان را غافل كند، و صورت مطلب از ياد انسان برود کارش راحت است و در رنج نيست كه جهل مركّب را بر انسان تحميل كند. ولي صورت مطلب اگر در ياد انسان باشد شيطان بايد رنج‌ها تحمّل كند تا آن زشت را زيبا جلوه دهد و بر انسان تحميل كند.[19] پس هدف او چند چيز بود. يکی این که آن مقام انسانيت و آن درجات برين را از آنها بگيرد، دیگر این که آن اعضای بدن که انسان طبعاً، فطرةً از کشف آنها عار دارد، لذا از آنها به عوره ياد شده است، آنها ظاهر شود. و اين ها که آبروي شان محفوظ بود، کشف ستر شده ، آبروي شان رفته است. لذا گفته اند غايت وهدف او آن است که او به اين کمال برين نرسد وآدم وحوا (سلام الله عليهما) هم مثل خود شيطان در برابر امر الهی، به عصيان وتمرد، آلوده بشوند وعمده آن سلب حيثيت است، نه کشف عورة.  اين ﴿بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا﴾ همين كه شد، چند أثر پديد آمد: 1) اين كه از آن درخت دور شدند، 2) اندام تناسلي اين ها برايشان معلوم شد، 3) قبح اين را احساس كردند، 4) فوراً از درخت هاي پُر برگ براي پوشاندن خود استفاده كردند. فرمود: ﴿وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ﴾ معلوم مي‌شود كه در حين نهي، اين ها كنار درخت بودند به تعبير «هذه». همين كه چشيدند آن قدر از اين درخت فاصله گرفتند كه خدا فرمود: ﴿أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ﴾ اين «تلك» إشاره به دور، آن «هذا» إشاره به نزديك است. پس آدم و حوا با اين چشيدن هم از آن درخت دور شدند، هم از خدا دور شدند براي اين كه خدا فرمود:﴿وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا﴾.[20]

ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَىٰ ﴿١٢٢﴾ قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَىٰ ﴿١٢٣﴾

سپس پروردگارش او را برگزيد و بر او ببخشود و هدايتش كرد. گفت: هر دو از آن جا پايين رويد كه دشمن يكديگر خواهيد بود. (122) پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى برسد، هر كس از راهنمايى من پيروى كند نه گمراه مى‌شود و نه تيره‌بخت. (123)

فرمود: شما در اين منطقه كه حالا جنّت آسماني است، نبايد حضور داشته باشيد، بايد به زمين برويد، آدم و حوّا و همچنين شيطان وارد زمين شدند. در این جا تَثنيه (إهبطا) به لحاظ دو جنس است، يعني آدم و حوّا جنس انسان، و ابليس جنس جن، و اين دو جنس مأمور شدند كه به زمين بيايند ، لذا فرمود: ﴿بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ اين طور نيست كه اين تثنيه براي آدم و حوّا باشد نظير ﴿لاَ تَقْرَبَا﴾، پس تثنيه (إهبطا) در سورهٴ «طه» همان جمعي است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» به آدم و حوّا و ابليس فرمود: ﴿وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَي حِينٍ/36﴾ همين جمع را به صورت دو جنس متقابل در آيهٴ محلّ بحث مطرح فرمود. پس آدم و حوّا از يك طرف، ابليس از طرف ديگر ‌«‌جميعا بعضكم لبعض عدو»، از اين به بعد شريعت، وحي و حكم الهي مي‌آيد، وقتي شريعت آمد شما در انتخاب راه و چاه آزاد و مختاريد. فرمود: ما بشر را آزاد آفريديم هيچ اجباري در كار نيست و اين نشانهٴ كمالِ بشريّت و كمال دين است. ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ﴾ كسي تابع هدايت الهي باشد نه گمراه مي‌شود نه در زحمت مي‌افتد اين مطلق است چه در دنيا، چه در برزخ، و چه در قيامت، چه به لحاظ فردي و بدني، چه روحي، چه اجتماعي، بالقول المطلق گمراهي ندارد، كج‌راهه نمي‌رود و در زحمت نمي‌افتد، مگر آن زحمت هايي كه زمينهٴ امتحان است كه لازمهٴ تكامل است وگرنه از ناحيهٴ دين نه گمراه مي‌شود نه گرفتار ﴿فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي﴾.[21]

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ ﴿١٢٤﴾

و هر كه از ياد من روى بگرداند، بى‌ترديد زندگى سختى خواهد داشت و روز رستاخيز نابينا محشورش مى‌كنيم. (124)

اگر فرمود: كسي كه از ذكر من اعراض كند معيشتي ضنك يعني تنگ دارد، براي اين است كه كسي كه خدا را فراموش كند، و با او قطع رابطه نمايد، ديگر چيزي غير دنيا نمي‏ماند كه وي به آن دل ببندد، و آن را مطلوب يگانه خود قرار دهد، در نتيجه همه كوشش هاي خود را منحصر در آن كند، و فقط به اصلاح زندگي دنيايش بپردازد، و روز به روز آن را توسعه بيشتري داده، به تمتع از آن سرگرم شود، و اين معيشت، او را آرام نمي‏كند، چه كم باشد و چه زياد، براي اين كه هر چه از آن به دست آورد به آن حد قانع نگشته و به آن راضي نمي‏شود، و دائما چشم به اضافه‏تر از آن مي‏دوزد، بدون اين كه اين حرص و تشنگيش به جايي منتهي شود، پس چنين كسي دائما در فقر و تنگي بسر مي‏برد، و هميشه دلش علاقه‏مند به چيزي است كه ندارد، صرف­نظر از غم و اندوه و اضطراب و ترسي كه از نزول آفات و روي آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ و بيماري دارد، و صرف­نظر از اضطرابي كه از شر حسودان و كيد دشمنان دارد، پس او علي الدوام در ميان آرزوهاي بر آورده نشده، و ترس از فراق آنچه بر آورده شده به سر مي‏برد. در حالي كه اگر مقام پروردگار خود را مي‏شناخت و به ياد او بود و او را فراموش نمي‏كرد، يقين مي‏كرد كه نزد پروردگار خود حياتي دارد كه آميخته با مرگ نيست، و ملكي دارد كه زوال پذير نيست، و عزتي دارد كه مشوب با ذلت نيست، و فرح و سرور و رفعت و كرامتي دارد كه هيچ مقياسي نتواند اندازه‏اش را تعيين كند و يا سر آمدي آن را به آخر برساند، و نيز يقين مي‏كند كه دنيا دار مجاز است و حيات و زندگي دنيا در مقابل آخرت پشيزي بيش نيست، اگر او اين را بشناسد دلش به آنچه خدا تقديرش كرده قانع مي‏شود، و معيشتش هر چه باشد برايش فراخ گشته، ديگر روي تنگي و ضنك را نمي‏بيند. ﴿و نحشره يوم القيمة اعمي﴾  يعني او را طوري زنده مي‏كنيم كه راهي به سوي سعادتش كه همان بهشت است نيابد، دليل اين معنا مضمون دو آيه بعدي است.[22]

 قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَىٰ وَقَدْ كُنتُ بَصِيرًا ﴿١٢٥﴾ قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا ۖ وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنسَىٰ ﴿١٢٦﴾

مى‌گويد: پروردگارا! چرا مرا نابينا محشور كردى حال آن كه بينا بودم. (125) مى‌فرمايد: بدين‌سان بود كه آيات ما به تو رسيد ولى آنها را فراموش كردى و همان گونه امروز فراموش مى‌شوى. (126)

خدای سبحان جواب مي‌دهد ، تو كور بودي، الآن هم كوري خيال مي‌كردي بصير بودي. يك وقت است كسي كافر مستضعَف است، يعني دسترسي به اين حرف ها ندارد، در جاهاي دوردستي است كه احكام و حِكم الهي به آنها نرسيده است، اين جزء افراد مستضعف است و خدای سبحان اين ها را مورد مرحمت قرار مي‌دهد، و عذاب شان نمي‌كند. اما اگر كسي اين همه آيات الهي، قرآن، اهل بيت، روايات، حرم، مسجد، اين ها بود هيچ كدام را عالماً عامداً نديد، در قيامت باطن ظاهر مي‌شود و ظاهر رخت برمي‌بندد. خداي سبحان مي‌فرمايد: ما تو را كور نكرديم تو خودت كور بودي الآن هم كور محشور شدي، الآن جهنم را به خوبي مي‌بيني، اين طور نيست كه جهنم را نبيني چون می گویید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا، سجده/12﴾ این ها را كنار  جهنم مي‌برند، سپس از آنها می پرسند ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ، طور/15﴾ اما صداي بهشت را نمي‌شنوند، صداي داود نبی را نمي‌شنود، چون در دنيا همين طور بودند. مي‌فرمايد: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي﴾ آيات الهي را ما براي تو فرستاديم تو نديدي، ترك كردي، اين ﴿نَسِيتَهَا﴾ به معناي فراموشي نيست، بلکه به معنای ترک کردن است، يعني آن تركِ تو امروز به اين صورت متروك شدن در آمده است. فرمود: ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا، شوری/40﴾ اين جزا عين آن عمل است چرا؟ براي اين كه تو در دنيا آيات ما را نديدي، از آيات ما رو برگرداندي، امروز هم بهشت و اوليای الهی و رحمت الهي را نمي‌بيني. همين هايي كه مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ در واقع اين ها قهرِ خدا را مي‌بينند، ولي مِهر خدا را نمي‌بينند. در مسئلهٴ ذكر چگونه ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ، بقر ه/152﴾ مطرح است در مسئلهٴ نسيان هم همچنین است، اگر به ياد خدا باشيد خدا به ياد شماست، دين او را ترك كرديد خدا شما را ترك مي‌كند اين مي‌شود جزا عين عمل.[23]

 وَ كَذَٰلِكَ  نَجْزِي  مَنْ  أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِن  بِآيَاتِ  رَبِّهِ ۚ وَ لَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقَىٰ ﴿١٢٧﴾

و بدين‌سان هر كه را زياده‌روى كرده و به آيات پروردگارش ايمان نياورده است سزا مى‌دهيم، و قطعا عذاب آخرت سخت‌تر و پايدارتر است. (127)

اين ﴿وَكَذلِكَ﴾، يعني اين ها را ما به پدرتان گفتيم، و شما بچه‌هاي كسي هستيد كه ما با او اين ها را در ميان گذاشتيم، اين جريان پايان نپذيرفته، ما به آدم گفتيم وارد زمين كه شدي و آيات الهي آمد، احكامش و حِكَمش اين است، پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى برسد، هر كس از راهنمايى من پيروى كند نه گمراه مى‌شود و نه تيره‌بخت، و هر كه از ياد من روى بگرداند، بى‌ترديد زندگى سختى خواهد داشت و روز رستاخيز نابينا محشورش مى‌كنيم. اين براي فرزندان آدم است الي يوم القيامه، گفتگوي بعضي از فرزندان آدم با خدا در قيامت براي همه است ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي﴾، ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ﴾.[24] چون عمل آنان نیز یکی از مصادیق تجاوز از حد، یعنی تجاوز از حد  عبودیت، و کفر به آیات پروردگار است، که کیفرش کیفر همان کسی است که آیات پروردگار خود را فراموش می کند، با این که خدا با وی عهد آن را بسته بود، و عمدا از یاد او اعراض نماید. (و لعذاب الاخرة اشد و ابقي) يعني عذاب آخرت از عذاب دنيا شديدتر و دائمي‏تر است، براي اين كه عذاب آخرت محيط به باطن آدمي است، آن طور كه محيط به ظاهر او است، و نيز به خاطر اين كه براي آن آخري نيست و دائمي است.[25]

 أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُولِي النُّهَىٰ ﴿١٢٨﴾

آيا به ايشان راه ننمود كه چه بسيار مردمى را پيش از آنها هلاك نموديم كه اينك در خانه‌هاى آنها راه مى‌روند؟به راستى براى خردمندان در اين امر عبرت‌هاست. (128)

هدايت به معني روشنگري، راهنمايي و امثال ذلك است. گاهي هدايت معناي تبيين را در برِ خود مي‌گيرد، مي‌گويند: ﴿أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ﴾ يعني «أفلم يُبيِّن لهم» آيا جريان گذشته براي آنها بيان نكرد، اين ها را هدايت نكرد، يعني اين ها را متوجّه نكرد  ﴿كَمْ أَهْلَكْنَا﴾ اين ﴿كَمْ﴾ به معني كثرت است ما خيلي ها را خاك كرديم، كسي نمي‌تواند در قيامت بگويد خدايا اگر به من مهلت مي‌دادي ما توبه مي‌كرديم، ما مهلت كافي هم مي‌دهيم. همين افراد تبهكار مُعرض عن ذكر الله که در آبادی های خود رفت و آمد مي‌كنند، بايد بدانند كه اين آبادی ها عبرت هستن، يعني بايد عبور كرد، اما کسانی كه به تماشای ميراث فرهنگي نظير تخت جمشيد و مانند آن می روند، اين ها اهل عبرت نيستند، اين ها تماشاگرند. عبرت يعني كسي که از رذيلت به فضيلت، از جهل به علم، از ظلم به عدل عبور می كند. فرمود: اين ها وسايل عبرت‌اند كه عبور كنيد اين ها آيات‌اند برای ﴿أُوْلِي النُّهَي﴾، عقل را نُهيه مي‌گويند چون انسان را از زشتي باز مي‌دارد.[26] معناي آیه این است: آيا طريق عبرت گرفتن و ايمان به آيات خداي را كثرت هلاكت ما برايشان بيان نكرد، و اين همه نسل های گذشته كه در آبادي‏هاي خود آمد و شد مي‏كردند، و اهل مكه در سفرهاي خود به مساكن عاد كه در احقاف يمن است، و مساكن ثمود، و اصحاب أيكه، كه در شام است، و مساكن قوم لوط كه در فلسطين است، عبور كرده همه را ديده‏اند، كه چگونه هلاك كرديم، اين همه صحنه‏ها طريق عبرت‏گيري را براي آنان بيان ننمود؟ با اين كه در اين صحنه‏ها آيت‏هايي است براي صاحبان عقل.[27]

وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُّسَمًّى ﴿١٢٩﴾

و اگر از جانب پروردگارت سخنى [مبنى بر مهلت‌] نگذشته بود و سر رسيدى معين در كار نبود، حتما [عذاب‌] بر آنها [در همين دنيا] لازم مى‌شد. (129)

بعد از اين كه به سرگذشت بعضي از اقوام متمرّد اشاره كرد، فرمود: آيت ها و علامت هاي فراواني براي صاحبان عقل هست، ولي آنها عقل شان را خاموش كردند و از اين مواعظ بهره‌اي نبردند، و اگر قضا و قدر الهي برنامه‌ريزي از سابق نكرده بود و براي اين ها يك مدّت معيّني به عنوان آزمون مقرّر نكرده بود، بساط اين ها را هم برمي‌چيد. اگر چند صباحي به يك عدّه مهلت مي‌دهند براي اين است كه اين ها كاملاً آزمون بشوند. پس دو عامل باعث مهلت دادن به اين هاست، يكي كلمه‌اي است كه قبلاً خدای سبحان آن را تقرير كرده است به عنوان قضاي الهي و دوّمي اجل معيّن و مسمّايي است كه براي فرد و ملّت مشخص كرد، همان طوري كه هر فرد اجلي دارد و آن اجل نه جلو می افتد و نه عقب، هر امّت و ملّت هم اجلي دارند، اجل های اُمت ها هم مثل اجل های افراد مقرّر و مشخص است ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ، اعراف/34﴾ پس اگر قضاي الهي نبود و اگر مدّت معيّني براي اُمم مشخص نبود اين هلاکت ضروري بود، ولي ما فعلاً مهلت داديم.[28]

فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا ۖ وَمِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَىٰ ﴿١٣٠﴾

پس بر آنچه مى‌گويند صبور باش، و پيش از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن پروردگارت را تسبيح گوى، و از ساعات شب و حوالى روز به نيايش پرداز، باشد كه [از الطاف الهى‌] خشنود گردى. (130)

مهم‌ترين آزار را وجود مبارك پيغمبر به مدت سیزده سال در همان مكّه داشتند. به تعبير بعضي از آقايان، سيزده سالِ خُورد بود، نه زد و خورد، زد و خورد در ده سال مدينه بود وگرنه سيزده سال مكّه عذاب و رنج بود. فرمود: ﴿فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ﴾ نه تنها ﴿يَقُولُونَ﴾، بلکه «يفعلون» و كذا و كذا، آنها هم نيشِ زبان دارند هم نيشِ عمل دارند. فرمود: در برابر آنچه اين ها انجام مي‌دهند صبر و تحمّل كن. فرمود: ﴿وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾ كه مي‌شود نماز صبح، ﴿وَقَبْلَ غُرُوبِهَا﴾ مي‌شود نماز عصر، ﴿وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ﴾ مي‌شود مغربين نماز مغرب و عشا ﴿وَأَطْرَافَ النَّهَارِ﴾ كه طرفِ نهار اختصاصي به اول و آخر روز ندارد وسط روز هم طرفِ نهار است اين مي‌شود نماز ظهر. فرمود: ﴿لَعَلَّكَ تَرْضَي﴾ براي اين كه از اين دشواري ها نجات پيدا كني، و به رضا برسي اهل عبادت باش، اين دشواري ها به هر حال انسان را مي‌رنجاند، اما وقتي كسي بداند هدف بالاتر از اين هاست و تحمّل اين رنج ها تحقّق هدف را به همراه دارد، و فوض و فيض انسان را تأمين مي‌كند، انسان خرسند مي‌شود. فرمود: خوشحالي و نشاط تو در صبر و بردباري است از يك سو و ادامهٴ ياد و نام خداست از سوي ديگر، فرمود: ﴿وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ، بقره/45﴾ دو عامل است كه فرد و ملّت را نجات مي‌دهد يكي صبر و بردباري، و يكي هم عبادت است.[29] در اين آيه، رسول گرامي خود را دستور مي‏دهد تا در برابر گفته‏هاي كفار صبر كند، و اين دستور نتیجه مطالب قبل است، گويا فرموده است: وقتي يكي از قضاهاي رانده شده خدا این باشد كه عذاب كفار را تاخير بيندازد، و از آنان در برابر سخنان كفرآميزي كه مي‏گويند انتقام نگيرد، ديگر جز صبر راهي براي تو نمي‏ماند، بايد به قضاي خدا راضي شوي، و او را از آنچه در باره‏اش از كلمات شرك مي‏گويند منزه بداري، و در برابر عكس العمل‏هاي بدي كه نشان مي‏دهند صبر كني و در ازاي آثار قضاي او حمد خدا گويي، چون آثار قضاي او جز اثر جميل نخواهد بود، پس بر آنچه مي‏گويند صبر كن، و به حمد پروردگارت تسبيح‏گوي، باشد كه خوشنود گردي. و (سبح بحمد ربك) يعني او را در حالي منزه بدار كه مشغول به حمد و نيايش باشي، چون اين حوادث كه تحملش مشكل و صبر بر آن دشوار است، نسبتي با عوامل خود دارد كه البته از اين نظر حوادثي است بد و زشت، كه بايد خداي را از آن منزه بداري، و نسبت ديگري به خداي تعالي دارد كه همان اذن خدا است، كه از اين نظر همه حوادثي زیبا است، و جز مصالحي عمومي كه باعث اصلاح نظام هستي است بر آن مترتب نمي‏شود، و از اين نظر بايد خداي را حمد و ثنا گويي.[30]

وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ ﴿١٣١﴾

و زنهار چشم مدوز به آنچه از زينت زندگى دنيا به گروهى از آنان داده‌ايم، تا آنها را در آن امتحان كنيم، و روزى پروردگار تو بهتر و پايدارتر است. (131)

بعد فرمود: هم شما و هم آنها بدانید و هم به آنها اعلام كن كه زرق و برق دنيا براي هيچ كس ميوه نمي‌شود و هيچ كس از دنيا طرْفي نمي‌بندد. مبادا به آنچه كه در دست ديگران است چشم بدوزي، ديگران هم بدانند شما هم مستحضر باش كه آنچه در دست ديگران است، يا در باغ ديگران است، فقط شكوفه است، اين جا جاي ميوه نيست، درختِ دنيا براي احدي ميوه نمي‌دهد، اينجا جاي سردي است، شما در منطقه‌هاي سردسير كم و بيش مأنوس هستيد كه آنجا اصلاً درخت سبز نمي‌شود، بر فرض هم درخت سبز بشود ميوه نمي‌دهد، يك تابستان كوتاهي دارد كه تا اين درختان مي‌خواهند شكوفه كنند پاييز زودرس مي‌آيد و بساطش را به هم مي‌زند. زَهر يعني شكوفه، ‌زَهرة يعني يك شكوفه، فرمود: درخت دنيا براي احدي ميوه نمي‌دهد، اگر باغ است اين است، اگر پُست و مقام و جاه و جلال است همين است، تا بخواهد كمي حواس به طرف اين شكوفه جمع بشود مي‌گويند نوبت ديگري است، بنابراين تو بدان به آنها هم بگو كه اگر واقعاً ميوه مي‌خواهند شجرهٴ طيّبه جاي ديگر است، سايه مي‌خواهند جاي ديگر است، اينجا فقط جاي امتحان است. وجود مبارك پيغمبر كه از همهٴ اين ها منزّه بود، اما بعضي ها يك چشم شان به طرف شكوفه است و بعضي هر دو چشم شان را پُر مي‌كنند و خيره خيره به آن نگاه مي‌كنند. یعنی دو دستی به دنیا می چسبند. اما آنچه را كه ما به شما مي‌دهيم كه محصول آن صبر و اين تسبيح، و محصول طلب کمک از صبر و نماز است، آن رزق ربّ توست كه هم بهتر است هم ماندگارتر ﴿وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ . و اما آنچه خداي سبحان از رزق معنوي به تو داده است، گذشته از وحي و نبوّت و عصمت و امامت و ولايت، اگر در بهشت است كه خير است و اگر قناعت است كه خير است و اگر رزق طيّب و طاهر و كفايت معيشت است كه خير است.[31] و معناي آيه اين است كه چشم خود را به زينت حيات دنيا و بهجت آن كه ما اصنافي از مردم و يا عده معدودي از ايشان را به آن اختصاص داده‏ايم تا امتحان شان كنيم و ببينيم در آنچه روزي شان كرده‏ايم چه مي‏كنند مدوز، زيرا آنچه پروردگارت به زودي در آخرت روزيت مي‏كند بهتر و ماندني‏تر است.[32]

 وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا ۖ لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا ۖ نَّحْنُ  نَرْزُقُكَ ۗ وَ الْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ ﴿١٣٢﴾

و كسان خود را به نماز فرمان ده و بر آن پافشارى كن. از تو روزى نمى‌خواهيم، ما [خود] به تو روزى مى‌دهيم، و عاقبت [خير] از براى پرهيزكارى است. (132)

براي اين كه روشن بشود در مكه مقاومت لازم است و مسائل خانوادگي هم نبايد جلوي مقاومت را بگيرد فرمود: ﴿وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ﴾ اين اختصاص به وجود مبارك حضرت امير و حضرت خديجه(س) دارد و اگر برخي از فرزندان در پايان مكه به دنيا آمده باشند، چون حضرت رسول تا خديجه (س) زنده بود تأهّلي نكرده بود، سايرين را شامل نمي‌شود و شامل عموم مردم هم نيست. ﴿وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا﴾ اين اوّلين نماز است كه به عنوان شريعت مطرح شده است. كلمهٴ (اصطبار) صبرِ شديد را به همراه دارد، لذا فرمود: بر اين عبادت خيلي با تحمّل، صابر باش. در اوايل براي خيلي ها روشن نبود كه مسئلهٴ عبادت كردن، و متديّن شدن سودي به اسلام و خدا و قرآن نمي‌رساند، و تمام منافع براي خود اين شخص است. لذا در سوَر مكّي اين مطلب مطرح است كه ما از شما چيزي نمي‌خواهيم، بلكه به شما چيز مي‌دهيم. ما نمي‌خواهيم كه شما دين بياوريد تا با آن به ما كمك كنيد، بلکه اين دين، حياتِ شما را تأمين و سعادت شما را تضمين مي‌كند. اين سه مسئله را بدانيد كه 1) ما از شما چيزي نمي‌خواهيم، 2) همهٴ نيازهاي شما را هم تأمين مي‌كنيم، 3) در هر مقطع تاريخي مردان باتقوا پيروزند. ﴿لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً﴾ رزق به معناي «ما يعيش به انسان» اختصاصي به غذا خوردن ندارد، مسكن و پوشاك و نوشاك و همهٴ اين ها رزق است، فرمود: ما نيازهاي تو را تأمين مي‌كنيم، و در هر حادثه‌اي قبل از اين كه پروندهٴ آن حادثه بسته بشود خدا اعلام مي‌كند كه اين پرونده به سود متّقيان بسته مي‌شود، ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي﴾ البته آن عاقبتِ اساسي كه در قيامت است آنجا مشخص است.[33]

وَقَالُوا لَوْلَا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِّن رَّبِّهِ ۚ أَوَلَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَىٰ ﴿١٣٣﴾

و گفتند: چرا از جانب پروردگارش معجزه‌اى براى ما نمى‌آورد؟ آيا دليل روشنى كه در كتاب‌هاى پيشين است براى آنها نيامده است. (133)

مي‌گفتند: اگر تو پيغمبري چرا معجزه‌اي از طرف خداي سبحان نمي‌آوري انبياي پيشين معجزه مي‌آوردند تو هم يك آيه و علامتي از طرف خداي سبحان بياور. اين حرف يك سخن گمراه کننده ای است، اين همه آيات و شواهد فراواني كه پيغمبر ارائه مي‌كرده است و ارائه كرده است آيات الهي بود، خود قرآن كريم كه ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ، اسراء/88﴾ آيه الهي است، آيه كبراي خداست، اين همه معجزات را آنها ناديده مي‌گيرند مي‌گويند چرا معجزه نياوردي؟ در برابر اين حرف ها پيغمبر جز صبر كار ديگري نمي‌تواند بكند، برهان كه اقامه كرده، معجزه كه آورده، تحدّي هم كه كرده، آنها باز مي‌گويند چرا معجزه نياوردي؟ بعد خدای سبحان مي‌فرمايد: بيّنه و آيه شفاف و روشن جريان هاي گذشته را ما براي شما بيان كرديم، تمام اسرار غيبي انبياي گذشته را قدم به قدم آدرس داديم، براي پيغمبر بيان كرديم، و ایشان به شما ابلاغ كرد، ما اسرار كتب آسماني و معارف آن را بيان كرديم، جريان آدم و نوح را گفتيم احكام قبل و بعد طوفان را گفتيم، همه را شفاف به شما نشان داديم، چه آيه‌اي از اين ها روشن‌تر؟ لذا هم در آيه قبل فرمود: ﴿فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ﴾ هم در اين آيه فرمود: ﴿وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها﴾ براي چنین كسي كه در پيشگاه معبود خودش ايستاده است و از او كمك مي‌گيرد و با قلب مطمئن و آرام پيام الهي را ابلاغ مي‌كند، می فرماید: در برابر اين حرف هايي كه آنها مي‌زنند چاره ای جز صبر نيست، براي اين كه برهان كه اقامه كردي آنها نمي‌پذيرند.[34]

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخْزَىٰ ﴿١٣٤﴾

و اگر ما پيش از اين به عذابى هلاك شان مى‌كرديم، قطعا مى‌گفتند: پروردگارا! چرا پيامبرى به سوى ما نفرستادى تا پيش از آن كه به خوارى و رسوايى افتيم از آيات تو پيروى كنيم؟ (134)

اگر ما کفار را قبل از آمدن آيه و حجت و بيان الهي ، هلاك يا عذاب می کردیم، اعتراض می کردند و دليل آنها حق بود، يعني مي‌توانستند بگويند و مي‌گفتند و گفتن شان هم حق بود که چرا قبلاً ما را با خبر نكرديد؟ چرا پيامبر نفرستاديد؟ چرا حجتت را به ما ابلاغ نكردي؟ اگر حجتت را به ما ابلاغ مي‌كردي ما ذليل و رسوا نمي‌شديم، الآن با عذاب شما ذليل و رسوا شديم. پس معلوم مي‌شود كه عقلي را خدای سبحان به مردم داده است كه حجت باطني است، اين معنايش امضاي حجيت عقل است، عقل اين حرف را مي‌زند و خدای سبحان كه عقل را حجت باطن قرار داده است اين را امضا كرده. بنابراين، اين آيه نشان مي‌دهد كه اگر خداي سبحان ملتي را چه در دنيا،  چه در آخرت بخواهد عذاب كند، بعد از تماميت حجت است.[35] پس فرمود: اگر ما كفار را به خاطر اسرافي كه در كفر ورزيدند، به عذابي هلاك كنيم، قبل از آن كه بر آنان بينه نازل سازيم و حجت را بر آنان تمام كنيم، آن وقت حجت به نفع آنان و به ضرر ما، و خلاصه حق به جانب ايشان مي‏شد، چون مي‏گفتند : پروردگارا ! چرا رسولي به سوي ما گسيل نكردي، تا قبل از آنكه به عذاب استيصال هلاك و بيچاره شويم، آيات تو را پيروي كنيم؟[36]

 قُلْ كُلٌّ  مُّتَرَبِّصٌ  فَتَرَبَّصُوا ۖ فَسَتَعْلَمُونَ  مَنْ  أَصْحَابُ  الصِّرَاطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَىٰ ﴿١٣٥﴾

بگو: همگى در انتظاريم، پس منتظر باشيد. زودا كه بدانيد رهروان راه راست كيانند و هدايت يافتگان كدامند. (135)

كلمه تربص به معناي انتظار است، و صراط سوي به معناي راه مستقيم است، و جمله كل متربص معنايش اين است كه بگو هر يك از ما و شما منتظريم، ما منتظريم تا وعده‏اي كه در باره شما خدا به ما داده، كه دين خود را بر كفر شما جلو مي‏اندازد و نور خود را تمام مي‏كند فرا رسد، شما هم منتظريد تا بلاها بر سر ما هجوم آورد، و شما بتوانيد دعوت حق ما را باطل كنيد، و هر يك از ما و شما راه خود را به سوي آرزو و هدف خود گرفته، پيش مي‏رود، پس شما منتظر باشيد. و اين جمله تهديد است، مي‏فرمايد: به زودي خواهيد فهميد كه كدام يك از ما و شما راه درست را پيموده، و آن صراط مستقيمي كه آدمي را به هدفش مي‏رساند، طي كرده، و كدام يك به مطلوب خود راه يافته است.[37] يكي از متقن‌ترين دليل بر ضرورت معاد همين است كه بالأخره حق بايد ظاهر بشود، در عالم دنيا حق به آن معنا قابل ظهور نيست، چون خيلي ها خود را حق مي‌دانند، بالأخره در عالم بايد جایی باشد كه معلوم بشود حق با چه کسی است، اگر فقط دنيا بود هيچ راهي براي تشخيص حق نبود، اين جنگ هفتاد و دو ملت براي هميشه هست، اين مكتب ها و مرام هاي گوناگون هست و هر كسي هم خودش را حق مي‌داند، اگر جهان جايي نداشته باشد كه حق محض در آنجا ظهور كند مي‌شود عالم باطل، لذا قرآن كريم يكي از متقن‌ترين برهان های معاد را ظهور حق مي‌داند. زودا كه بدانيد رهروان راه راست كيانند و هدايت يافتگان كدامند و در قبالش چه كسي كجراهه رفته و (ضل عن سبيل الله).[38]

 – همان[1]

 – همان[2]

  www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 50 [3]

  www.portal.esra.ir   – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 50 و 51  [4]

  www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 51   [5]

  www.portal.esra.ir   – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 51 و 52  [6]

www.portal.esra.ir   – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 53  [7]

 – همان[8]

 – همان[9]

 – المیزان، ج 14، ص 326 – 325[10]

 www.portal.esra.ir     – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 53 و 54 و 55  [11]

 – المیزان، ج 14، ص 333[12]

  www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه54 و 55 و 56[13]

 – المیزان، ج 8، ص 26[14]

www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 55 و 56    [15]

www.portal.esra.ir  – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 56    [16]

 – تفسیرسوره مبارکه اعراف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 41[17]

 www.portal.esra.ir   تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 58 – [18]

– تفسیر سوره مبارکه بقره، آیت الله جوادی آملی، جلسه 105[19]

 – تفسیرسوره مبارکه اعراف، آیت الله جوادی آملی، جلسه 41 و 43[20]

 www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه 59 [21]

 – المیزان، ج 14، ص 342 – 341[22]

www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه61 و 62 [23]

www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه  62 [24]

 – المیزان، ج 14، ص 352[25]

 www.portal.esra.ir   تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه  62  -[26]

 – المیزان، ج 14، ص 353[27]

 www.portal.esra.ir   تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه  63 – [28]

 – همان[29]

 – المیزان، ج 14، ص 355[30]

  www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه  63 [31]

 – المیزان، ج 14، ص 361[32]

  www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه  64 [33]

  www.portal.esra.ir    – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه  65 [34]

– همان[35]

 – المیزان، ج 14، ص 363[36]

 – همان[37]

  www.portal.esra.ir   – تفسیر سوره مبارکه طه، آیت الله جوادی آملی، جلسه  65 [38]