ترجمه و توضیح سوره مؤمنون 98 – 81

بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ ﴿٨١ قَالُوا أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿٨٢

بلكه آنها نيز همان سخنان گفتند كه پيشينيان می گفتند (81) گفتند: آيا چون مرديم و خاك و استخوان شديم، واقعا باز برانگیخته می شویم؟ (82)

مي‌فرمايد: اين ها حرفي براي گفتن ندارند، از آنها سؤال بكنيد چرا جريان معاد را انكار مي‌كنيد؟ مي‌گويند: بعيد است مُرده دوباره زنده بشود، اين ها خيال مي‌كردند انسان دوباره برمي‌گردد به عالم دنيا، در حالي كه معاد برگشتن به الآخرة است، نه برگشت به الدنيا، پيشينيان يك حرف باطلي داشتند، و آن این بود كه معاد را يا بعید می دانستند، يا انكار می کردند، اين ها هم همان حرف ها را تکرار می کنند. فرمود: ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ، بقره/118﴾ اين نشان مي‌دهد كه دل هاي اين ها، یعنی فكرهاي شان شبيه هم است. در اين آيه هم فرمود: ﴿بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ﴾ چرا مانند گذشتگان حرف مي‌زدند؟ چون طرز تفكّر آنها يكي است، آنها مقلّدانه منكر معاد بودند، اينها هم به همچنین. اين ها هم مانند پیشیان مي‌گويند: ما وقتي مُرديم و خاك شديم و به صورت استخوان پوسيده در آمديم دوباره زنده مي‌شويم؟ اما این بعید است. قرآن كريم چند بار فرمود: شما كه موجوديد، روحتان كه هرگز از بين نمي‌رود، چه اين كه در جريان شهدا فرمود: نگویید که این ها مرده اند، بلکه كاملاً زنده‌اند. اين اختصاصي به شهيد ندارد كساني كه بالاتر از شهيدند يا هم‌سطح شهيدند آنها هم همين طورند، ديگران هم كه مي‌ميرند همين طورند. در جريان معاد وقتي آنها مي‌گويند: چه كسي مي‌تواند انسان را زنده كند؟ برهان را كه پيغمبر(ص) بر آنها نقل مي‌كرد كه آن كسي كه اوّلين بار شما را ايجاد كرده است اين كار كه آسان‌تر از آن است، آنها سرافكنده مي‌شدند، ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾. گرچه هيچ كاري براي خدا آسان‌تر از كار ديگر نيست.[1]

لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَـٰذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿٨٣

درست همين را قبلا ما و پدرانمان وعده داده شده‌ايم اين ها جز افسانه‌هاى پيشينيان نیست (83)

معناي آيه اين است كه: وعده زنده شدن مردگان يك وعده قديمي است و حرف تازه‏اي نيست، ما سوگند مي‏خوريم كه همين وعده را قبلا نيز به ما و به پدران ما دادند و اين وعده جز يك مساله خرافي كه انسان هاي اول آن را به صورت زنده شدن مردگان، و رسيدگي به حساب اعمال و جمعي را به بهشت و گروهي را به دوزخ بردن، در آوردند چيز ديگري نيست، ودلیل عقلی ندارد. بلكه دلایل بیانگر خرافي بودن آن است، چون پيغمبران از قديم الأيام همواره اين حرف را به ما مي‏زدند، و ما را از به پا شدن قيامت مي‏ترساندند، در حالي كه سال‏هاي سال از اين وعده خرافي مي‏گذرد و قيامتي برپا نشده . اگر اين حرف صحيح است پس چرا واقع نشده؟[2]

قُل لِّمَنِ الْأَرْضُ وَمَن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّـهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ﴿٨٥

بگو: اگر مى‌دانيد [بگوييد] زمين و هر كه در آن  است  به  چه کسی تعلق دارد (84)  بهزودى خواهند گفت: از آن خداست. بگو: پس آیا متذکر نمی شوید؟ (85)

روي سخن به بت پرستان است كه منكر قيامتند، و در عين حال خدا را قبول دارند و او را پديد آورنده عالم مي‏دانند، ایشان خدا را خالق می دانند . لكن مديريّت مقطعي و موضعي را به ارباب خاص مي‌سپردند، و مي‌گفتند: ربّ انسان كه خير و شرّ و نفع و ضرر انسان به دست اوست ـ معاذ الله ـ خدا نيست، ربّ زمین، ربّ دریا، و… مي‌گفتند، ما اين ارباب جزئي را عبادت مي‌كنيم تا ما را به ربّ‌الأرباب (خدا) نزديك كند. مي‏فرمايد: از ايشان بپرس كه مالك زمين و آنچه در آن است – چه انسان ها و چه غير انسان ها – كيست؟ و معلوم است كه مقصود از مالك، مالك حقیقی است نه مالک اعتباري، كه ما افراد بشر اجتماعي ناگزير شده‏ايم آن را در ميان خود معتبر بدانيم، تا مصالح اجتماع ما تامين شود، چون اين چنين ملكي قابل فساد است. که در معرض خرید و فروش قرار می گیرد، مشرکان خواهند گفت خدا.  سپس رسول خدا (ص) را امر مي‏كند كه مشركين را به جرم اين كه بعد از شنيدن این همه دلیل بر زنده شدن مردگان، متذكر نشدند سرزنش فرمايد. به ايشان بگو: بعد از اين كه معلوم شد كه مالك زمين و هر كه در زمين است خدا است باز چرا متذكر نمي‏شويد؟ و فكر نمي‏كنيد كه چون او مالك است، مي‏تواند اين تصرف را بكند كه اهل آن را بعد از ميراندن زنده كند؟[3]

قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ﴿٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّـهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ﴿٨٧

بگو: كيست پروردگار آسمان‌هاى هفتگانه و صاحب عرش بزرگ (86) به زودى خواهند گفت: از آن خداست. بگو: پس آیا پروا نمی کنید (87)

منظور از عرش آن مقامي است كه زمام تمامي امور عوالم در آنجا جمع است، و هر تدبيري از آنجا صادر مي‏شود، و اگر كلمه رب را تكرار فرمود اين اشاره است به اهميت امر عرش، و رفعت محل آن، همچنان كه آن را به وصف عظيم توصيف فرمود. اي رسول ما ! به زودي جواب خواهند داد كه همه آنها از آن خدا است، و تو در ملامت و توبيخ ايشان بگو: كه وقتي آسمان هاي هفتگانه محل نزول امر، و عرش عظيم محل صدور آن، از آن خدا است، پس ديگر چرا از خشم او نمي‏پرهيزيد، و منكر بعث مي‏شويد و آن را از اساطير و افسانه‏هاي قرون گذشته خوانده، وقتي انبياي خدا شما را از آن بيم مي‏دهند مسخره‏شان مي‏كنيد؟ اگر همان طور که گفته شد: بت پرستان، خدا را به عنوان خالق قبول دارند، اما نه به عنوان ربّ، و تدبیر امور عالم را به سایر خدایان نسبت می دهند، پس چرا این جا از آنها سؤال می شود که ربّ آسمان ها و زمین کیست؟ باید گفت مشرکان طوایف مختلفی بودند که یک دسته از آنها امثال صابئين و برهمائي ها و بودائيان، امور عالم را به چند نوع تقسيم مي‏كردند. و براي امور هر يك از آسمان ها و زمين و انواع حيوانات و نباتات و دريا و خشكي، اله و معبودي معتقد بودند، و به جاي خدا آن را مي‏پرستيدند و آن اله را شفيع و مقرب درگاه خدا دانسته، آنگاه مجسمه‏اي به نام بت براي آن مي‏تراشيدند. آنها ملائکه را ساكن در آسمان ها مي‏دانند، مقصودشان اين است كه ملائكه در باطن اين عالم ساكنند، و امور عالم در آنجا اندازه گيري مي‏شود، و قضاء از آن نازل شده، اسباب طبيعي از آنجا مدد مي‏گيرند. نه آسمان مادي و اجرام مادي در آن .آنگاه معتقدند كه آن عالم با همه ملائكه (آلهه) اي كه در آن است، مربوب خداي سبحانند، هر چند كه ملائكه خودشان آلهه عالم ماده و ارباب آن هستند، ولي خداي تعالي رب الارباب است . چون به اعتقاد خود آنان، مقامي مافوق مقام خدا نيست، پس جز او نمي‏تواند ربي در آن مقام قرار گيرد. اما بت‏پرستان عوام كه اصول اعتقادي سرشان نمي‏شد، مانند اعراب جاهليت و بت‏پرستان اطراف عالم، بعضي براي زمين و ساکنان آن آلهه‏اي قائل بودند و بت هاي آنها را مي‏پرستيدند. اما آسمان ها و مكان آسمان و همچنين درياها را مربوب خداي سبحان مي‏دانستند، و خدا را رب آنها.[4]

قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّـهِ ۚ قُلْ فَأَنَّىٰ تُسْحَرُونَ ﴿٨٩

بگو: اگر مى‌دانيد، فرمانروايى همه موجودات در دست كيست، در حالى كه او پناه دهد و به كسى [از عذاب او] پناه داده نشود (88) خواهند گفت: از آن خداست. بگو: پس چگونه دست خوش افسون می شوید؟ (89)

خداي تعالي ملكوت خودش را تفسير كرده و فرموده: (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذي بيده ملكوت كل شي‏ء، امر او هرگاه چیزی را بخواهد، این است که بگوید باش، پس بی درنگ موجود شود، پس منزه است آن خدایی که به دست اوست ملکوت هر چیز، یس/83) . پس ملكوت هر چيزي اين است كه از امر خدا و به كلمه “كن” هستي يابد. لذا بودن ملكوت هر چيز به دست خدا، عبارت است از اين كه ايجاد هر موجودي كه بتوان كلمه (شي‏ء، چيز) را بر آن اطلاق نمود، مختص به خداي تعالي است، همچنان كه فرموده: (الله خالق كل شي‏ء) و معناي آيه اين است كه: به اين منكرين بعث بگو:آن كسي كه ايجاد تمامي موجودات مخصوص او است، کیست؟ و نيز آثار و خواص هر موجودي را تنها او به آن موجود داده، و او از هر كس كه به وي پناهنده شود حمايت مي‏كند، و به كسى از عذاب او پناه داده نشود، اگر داناييد؟ به زودي جوابت مي‏دهند كه ملكوت آسمان ها و زمين براي خداست. وقتي جواب دادند، ايشان را توبيخ كن كه پس تا كي حق در خيال شما باطل جلوه مي‏كند؟ وقتي ملك مطلق براي خداي سبحان است، پس او مي‏تواند نشاة آخرت را ايجاد نموده، اموات را براي حساب و پاداش و كيفر دوباره زنده كند.[5]

 بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ﴿٩٠

بلكه حقيقت را براي شان آورديم و قطعا آنان دروغگو هستند (90)

وقتي استدلال های فوق، دلالت بر مساله زنده شدن مردگان و معاد می کند، و خود مشركين هم صحت آن را قبول دارند، پس آنچه رسولان ما وعده مي‏دهند باطل نيست، بلكه ما به زبان رسولان خود حق را براي آنان آورديم، و مشركين كه گفتار رسولان را تكذيب مي‏كنند و بعث را نفي مي‏نمايند، دروغ مي‏گويند.[6]

مَا اتَّخَذَ اللَّـهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَـٰهٍ ۚ إِذًا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَـٰهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ سُبْحَانَ اللَّـهِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿٩١

خدا فرزندى اختيار نكرده و با او  معبود  ديگر ی نيست،  و  اگر  چنين  مى‌بود  قطعا  هر خدايى آنچه را آفريده بود با خود مى‌برد، و حتما بعضى از آنان بر بعضى ديگر برترى مى‌جستند، منزه است خدا از آنچه وصف مى‌كنند (91)

مساله فرزند داشتن خداي تعالي مساله‏اي است كه در بين مشركين شايع و معروف بوده، و ملائكه يا بعضي از آنها را، و بعضي از جن و بعضي از قديسين بشر را اولاد خداي سبحان مي‏دانستند، و اتفاقا نصاري هم در اين قول از مشركين پيروي كردند، و مسيح را فرزند خدا دانستند . و خلاصه اين طور نيست كه تمامي معبودهاي مشركين از نظر ايشان فرزند خداباشند، چون خود آنان به خداياني اعتقاد دارند كه فرزند خدايش نمي‏دانند، پس اين كه در آيه مورد بحث مي‏فرمايد: خداوند هيچ فرزندي براي خود نگرفته و هيچ معبودي با او نيست، دو جمله تكراري نمي‏باشد. و جمله: و گرنه هر الهي به تدبير امور مخلوق خودش مي‏پرداخت، دلیل بر نفي تعدد خدايان است.[7] و حاصلش اين است كه: لازمه تعدد، هميشه نوعى تفاوت است، چرا كه اگر دو چيز از هر نظر یکی باشند، يك چيز مى‏شوند، و دوگانگى معنى نخواهد داشت. بنابر اين اگر براى اين جهان خدايان متعدد فرض­ كنيم، ­اين چند گانگى، بر مخلوقات جهان و نظام حاكم بر آنها اثر مى‏گذارد، و نتيجه ی آن، عدم وحدت نظام آفرينش خواهد بود. آن وقت این خدایان هر کدام برای اداره ی نظام و موجودات تحت امر خود باید تدابیری را بی اندیشند، و این به معنای آن است که اتصال و ارتباط اجزای عالم هستی از بین برود، و مثلا نظام جاري در عالم انساني غير از نظامي باشد كه در ساير انواع حيوانات و نباتات و خشكي و تري عالم و كوه و دشت و آسمان و زمين جريان دارد، که این به معنای فساد آسمان ها و زمين و موجودات در آن دو است، و چون مي‏بينيم كه آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنها است تباه و فاسد نشده، پس مي‏فهميم كه رابطه‏اي ميان همه آنها هست. از اين جا پی می بریم كه مدير همه عالم يكي است . به علاوه هر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو حكومت خود سعى داشتند بر ديگرى برتری جويند، و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى‏شد. البته برای تفسیر این قسمت آیه احتمال دیگری نیز وجود دارد: نظام های حاکم بر جهان، گاهی در عرض یکدیگرند، مانند نظام حاکم بر صحرا و دریا، گاهی در طول هم هستند، مانند نظام حاکم بر منظومه شمسی و نظام حاکم بر زمین، که زمین جزیی از منظومه شمسی است. در صورت دوم (نظام طولی) یکی از نظام ها، فوق دیگری است و اگر هر یک از آنها وابسته به خدایی باشد، پس باید خدای حاکم بر نظام کلی تر، از هر نظر برتر از خدای حاکم بر نظام جزیی تر باشد، به این ترتیب سلسله مراتب خدایان پیش می آید. اما برتری یک خدا بر خدای دیگر عقلا محال است، چون خدای پست تر، برای تدبیر نظام تحت امرش، باید از خدای برتر اجازه بگیرد، پس دیگر نمی شود نام او را خدا گذاشت، و فقط یک وسیله در دست خدای برتر است.[8]

عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿٩٢

داناى نهان و آشكار است، پس برتر است از آنچه با او شریک می گردانند (92)

آیه شریفه عبارت است از شهادت خود خدا به اين كه من هيچ شريكي براي خود سراغ ندارم، همچنان كه جمله (شهد الله انه لا اله الا هو) نيز متضمن همين شهادت است. مطلب ديگر آن است كه اين ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾  شهادت بر نفي وجود شريك برای خدا داده است، اگر گفته مي‌شود: فلان نبيّ، عالِم به غيب است، يعني آن مطلبي كه براي ديگران غيب است براي حضرت غيب نيست، وگرنه غيب كه تحت علم قرار نمي‌گيرد، علم، كشف، حضور، ظهور، و شهود است، اگر دربارهٴ ذات اقدس الهي مي‌گويند: ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ يعني جهان، كه نسبت به شما مخلوقات به دو بخش تقسيم مي‌شود بخشي غيب است و بخشي شهادت، كلاً  نسبت به ذات اقدس الهي عالم شهادت است، لذا چون (كلّ شيء) مشهود اوست، غيب و شهادت نداريم، پس او عالِم الشّهاده است، اين غيب و شهادتي كه نسبت به شماست، نسبت به ذات اقدس الهي نيست. ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ شما خدا را وصف كرديد به اينكه ـ معاذ الله ـ شريك دارد خدا منزّه از همه اين اوصاف شرك‌آلود شماست.[9]

قُل رَّبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ ﴿٩٣ رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿٩٤

بگو: پروردگارا! اگر عذابى را كه به آنها وعده داده می شود به من بنمودی (93) بار خدايا! مرا [در اين عذاب‌ها] با قوم ستمكار قرار مده (94)

حالا نوبت به انذار و تهديد مي‌رسد به پيامبرش(ص) فرمود: بگو ﴿رَبِّ﴾، این کلمه را تكرار مي‌كند براي اين كه در حال استغاثه هر چه انسان بيشتر تكرار بكند معلوم مي‌شود مُستغيث‌تر است. بگو: خدايا! شما خيلي از امور را به آنها وعيد دادي، تهديدشان كردي، اگر بخواهي آنچه را كه نسبت به اين ها تهديد كردي به من نشان بدهي، كه من شاهد تعذيب آنها باشم، من را نجات بده! فرمود: اين ها به خودشان ظلم كردند، به دين ظلم كردند، مرا در بين اين ها قرار مده. اين كه خدا مي‌فرمايد: گنهكار به خودش ظلم كرده  ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ، و خداوند به آنان ستم نكرد بلكه آنها به خويشتن ستم مى‌كردند، نحل/33﴾  اين يعني چه؟ ما دو تا خود داريم، يك خودِ حيواني، كه هم، وهم و خيال در اختيار ماست، هم شهوت و غضب، كه اين را خدا به ما داد و مِلك ما كرده به حسب ظاهر، و يك خودِ انساني داريم كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي، حجر/29﴾ است آن را به ما نداد، امانتاً نزد ماست، آن همان روح ملكوتي انساني است. ما اگر در محدودهٴ حيواني به دستور آن انسانيّت­مان حركت كرديم، مي‌شويم انسانِ عادل، ولي اگر در محدودهٴ حيواني از مرز بيرون رفتيم، از حيوانيّت­مان بيرون رفتيم، آن محدودهٴ انسانيّت را هم به دام كشيديم، گفتيم تو هم مثل ما باش، وارد محدودهٴ آن انسانيّت شديم به او ظلم كرديم، اين امانت خداست، اين كه براي ما نيست، چون براي ما نيست به او ستم كرديم، در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» يك نحو حرف دارند، در سورهٴ مباركهٴ «حشر» يك نحو ديگر، مي‌فرمايد: ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ، و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند پس خدا هم خودشان را از يادشان برد. آنان همان فاسقانند، حشر/19﴾ دربارهٴ همين گروه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» فرمود: اين ها فقط فكر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ، آل عمران/154﴾ همين كه صحبت جبهه و جنگ و دفاع مقدس مي‌شود، اين ها به فكر خودشان‌اند، پس اين خودِ حيواني است كه به فكر او هستند، و آن خودِ انساني است كه او را فراموش كردند. آن براي ما نيست كه او را به هر جا بخواهيم ببريم، ما امانت‌داريم، اگر بر خلاف حق عمل كرديم، به او ظلم كرديم، پس معلوم مي‌شود يك روحی است كه امانت الهي است، به ما داده شده و  ما امين خداييم، بايد اين امانت را صاف تحويل او بدهيم. گاهی اوقات انسان تعدّي مي‌كند. اين است كه خدا مي‌فرمايد: ظلم مي‌كنند، هم ظلم به خودشان است هم ظلم به دين است و مانند آن.[10]

وَإِنَّا عَلَىٰ أَن نُّرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ ﴿٩٥

و بى‌ترديد ما قادريم عذابى را كه به آنها وعده مى‌ دهیم به تو نشان دهیم (95)

اين جمله خطاب به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است و منظور از آن تسليت و دلخوش كردن او است و مي‏فرمايد: خداي تعالي قادر است تو را از عذابي كه به مشركين نشان مي‏دهد نجات دهد، و شايد مراد از آن عذاب، همان عذابي است كه در جنگ بدر بر سر مشركين آورد، و با اين كه به رسول خدا (ص) و مؤمنين هم نشان داد، با این وجود آنان را نجات داده، بلكه مايه شفاي غيظ دل هاي آنان كرد.[11]

 ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ۚ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ ﴿٩٦

سخن بد را به طريقى كه نيكوتر است دفع كن، ما به آنچه وصف مى‌كنند داناتريم (96)

فرمود: وظيفهٴ اوّلي شما اين است كه با بد نجنگيد، با بدي بجنگيد، اين از لطيف‌ترين معارف قرآن كريم است، با اختلاف کننده نجنگيد، با اختلاف بجنگيد، طرف بد را از پا در نياوريد، بدي را از پا در بياوريد. لذا فرمود: ﴿يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ، بدى را به نيكى برطرف ساختند، رعد/22﴾ اگر جامعهٴ ما اين‌چنين باشد، مواظب گفتار و رفتارمان هستیم، كمي تحمّل مي‌كنيم، اگر كسي با ما تندی کرد، فوراً پرخاش نمي‌كنيم، اگر كسي بي‌مِهري كرد، فوراً درصدد كيفر نيستيم، این نوع رفتار است، که جامعهٴ متمدّن می سازد، فرمود: ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾ اين دو نكته دارد: اولاً ) با بد نجنگ، البته بدِ خودي، يعني بدِ داخلي، برادر مسلمان، يعني اگر از برادر مسلمانت بدي ديدي با بدي او بجنگ نه با خود او، و جنگ با بدي هم روش هاي متعدّد دارد، بهترين روش را انتخاب بكن. ثانیا) نه این که با خوبي، بدي را برطرف كنی، بلکه با خوب‌ترين روش بدي را برطرف كن. در آخر به رسول خدا (ص) تسلیت خاطر می دهد که از جرئت آنها نسبت به پروردگار غمگین مشو، چون خداوند بهتر می داند که آنها چه می گویند.[12]

 وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ ﴿٩٧ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ ﴿٩٨

و بگو: پروردگارا! از وسوسه‌هاى شياطين به تو پناه می برم (97) و اى پروردگار من! از حضور آنها نزد من، به تو پناه مى‌ آورم (98)

بعد براي اين كه ما از دشمن دروني نجات پيدا كنيم مطالبي فرمود. وجود مبارك حضرت كه نيازي به اين حرف ها نداشت، ايشان روزي هفتاد بار استغفار مي‌كرد، به تعبير لطيف مرحوم شيخ بهايي در كتاب اربعين اين دفع است، نه رفع، نماز شب و استغفار ايشان مثل آن است كه دائماً يك پارچهٴ لطيف و تميزي دست ايشان است روي اين آئينه تكان مي‌دهند كه گرد نگيرد، اين براي دفع گَرد است نه غبارروبي و گردگيري، اما استغفار ديگران براي رفع غبارِ آمده است. بالأخره انسان خاطراتي در خود مي‌بيند، اگر شرّ و فتنه و امثال ذلك باشد بر اساس ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ مبدأ شيطاني دارد،  اگر آرامش و استقامت و طهارت و قداست روح باشد ﴿إنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا، بى‌گمان،­كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنها نازل مى‌شوند كه بيم مداريد و غمگين مباشيد، فصلت/30﴾  مبدأ الهي دارد، بنابراين ما همواره يا دفع يا رفع بايد نگذاريم كه اين صحنهٴ دل را غبار بگيريد، يا اگر گرفته پاك كنيم. گاهي شیاطین مي‌آيند حواس انسان را پرت مي‌كنند، نمي‌گذارند او مشغول كار خودش باشد، گاهي بعد از آمدن فشار هم مي‌دهند. خدايا! من پناه مي‌برم از اين كه آنها مرا تحت فشار قرار بدهند، و پناه مي‌برم از اين كه اين ها بيايند و مزاحم من بشوند. اين كه گفت: ﴿رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ﴾ اين نشان مي‌دهد كه حالا يا ابليس خودش با قبيله اش ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ، بى‌شك او و گروهش از آن جا كه آنها را نمى‌بينيد شما را مى‌بينند، اعراف/27﴾ حمله مي‌كنند، يا نه، گروهش كارها را تقسيم مي‌كنند و حمله مي‌كنند، لذا مي‌بينيد يك شخص در اثر اين كه از چند طرف دسيسه به او حمله كرده است، دفعتاً به دام مي‌افتد.[13] در اين دو آيه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را دستور مي‏دهد كه از اغواي شيطان ها به پروردگار خود پناه ببرد، و از اين كه شيطان ها نزدش حاضر شوند به آن درگاه ملتجي شود، و در اين تعبير اشاره‏اي هم به اين معنا هست كه شرك و تكذيب مشركين هم از همان همزات شيطان ها، و احاطه و حضور آنها است . و در تفسير قمي از امام عسكري (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود: همزه شيطان آن وسوسه‏هايي است كه در دلت مي‏اندازد.[14]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 28 (10/03/90)­ [1]

 – المیزان، ج 15، ص 79[2]

 -المیزان، ج 15، ص 80[3]

 -المیزان، ج 15، ص84 – 81[4]

 -المیزان، ج 15، ص 86 – 84[5]

 -همان، ص 87[6]

 -المیزان، ج 15، ص 88[7]

 – خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 742[8]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 32 (05/07/90)­ [9]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 32 (05/07/90)­ [10]

 -المیزان، ج 15، ص 93[11]

www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 32 (05/07/90)­ [12]

 www.portal.esra.ir– تفسیر سوره مومنون، آیت الله جوادی آملی، جلسه 33 (06/07/90)­ [13]

 -المیزان، ج 15، ص 94[14]