ترجمه و توضیح سوره یس 54 – 28

 

وَمَا أَنزَلْنَا عَلَىٰ قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ ﴿٢٨ إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ ﴿٢٩

و پس از وی بر قومش هیچ سپاهی ازآسمان نازل نکردیم و نازل کننده نبودیم (28) تنها یک صیحه بود و بس،که ناگاه همه درجا خاموش و بی­ جان افتادند.(29)

می­فرماید: کار آن قوم در نظر خدای تعالی بسیار ناچیز و غیر قابل اعتنا بود و خدا انتقام آن مرد را از آن قوم گرفت و هلاک­شان کرد و هلاک کردن آنها برای خدا آسان بود، احتیاج به عِدّه و عُدّه­ای نداشت، تا ناگزیر باشد از آسمان لشگری از ملائکه بفرستد، تا با آنها بجنگند و در آخر هلاک­شان کنند و به همین دلیل نه تنها برای هلاکت آنها، که برای هلاکت هیچ یک از امت­های گذشته هم این کار را نکرد، بلکه با یک صیحه­ ی آسمانی، که ناگهانی برخاست، مردم را در جای خود بخشکانید، مردمی بی­سر و صدا و بی­ حس و حرکت شدند، به طوری که صدای آهسته هم از ایشان شنیده نمی­شد، تا آخرین نفر مُردند. پس هلاکت آن قوم بسیار آسان و ناچیز بود، آیا آسان­تر از آن قابل تصور است که با یک صیحه همگی از بین بروند؟[1]

يَا حَسْرَ‌ةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّ‌سُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ﴿٣٠

ای حسرت بر این بندگان که هیچ فرستاده ­ای برای آنها نیامد مگر آن که او را مسخره می­ کردند. (30)

آوردن کلمه (عباد)، تأکید می­ کند که چه حسرتی بالاتر از این که آنها بنده­ ی خدا بودند و دعوت مولای خود را ردّ کرده سرکشی کردند و معلوم است که ردّ دعوت مولا شنیع ­تر از ردّ دعوت غیر مولا و سرکشی از نصیحت خیرخواهان است.[2]

أَلَمْ يَرَ‌وْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُ‌ونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْ‌جِعُونَ ﴿٣١

آیا ندیدند که چه بسیار نسل ­ها را پیش از آنان هلاک کردیم، که دیگر آنها به سویشان برنمی ­گردند. (31)

آیه شریفه، مردم آن قریه را توبیخ می­ کند و می­ فرماید: آیا از این همه اقوامی که در قرون گذشته به امر خدا هلاک شدند، عبرت نمی­گیرند؟ کسانی که به جرم گناهان­شان به عذاب الهی گرفتار شدند و دیگر به عیش و نوش در دنیا بازنخواهند گشت؟ [3]

 وَإِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُ‌ونَ ﴿٣٢

و قطعاً همه­ ی آنها در پیشگاه ما حاضر خواهند شد. (32)

این طور نیست که اگر هلاک شدند و نتوانستند به این جهان بازگردند، مسأله تمام است، بلکه مرگ در حقیقت آغاز کار است نه پایان و به زودی همگی در عرصه ­ی محشر و نزد ما حاضر می­ شوند تا به حساب­شان رسیدگی شود. آیا با این حال جای این نیست که از وضع آنها عبرت گیرند؟ آری، اگر مرگ پایان همه چیز بود امکان داشت بگویند: آغاز راحتی ماست، امّا افسوس که این چنین نیست.[4]

 وَآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْ‌ضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَ‌جْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ ﴿٣٣

و زمین مرده برایشان برهانی است که آن را زنده کردیم و دانه از آن برآوردیم که از آن می­ خورند. (33)

آیه در واقع نشان می­ دهد که کار تدبیر امر ارزاق و روزی مردم و غذا رسانی به آنها به دست خداست. مخاطب آیه، مردم آن قریه و تمام افرادی است که در مسایل مربوط به توحید ربوبیت و پرستش خدا و معاد گرفتار انحراف و اشتباه شده ­اند. آیه اشاره می­کند، آن چه از غذاهای نباتی می­ خورید از آثار زنده شدن زمین مرده است، که خدا روحی در آن می­ دمد و آن را زنده می­ سازد تا حبوبات و میوه­ ها از آن سر برآورند و شما از آنها بخورید. کلمه «فمنه» بیان می­کند که تنها بخشی از دانه­ های گیاهی برای انسان قابل تغذیه است و بقیه مصارف دیگری دارد و با مقدم کردن «منه» بر «یأکلون» که انحصار را می­رساند، این نکته را بیان می­کند که بیشترین تغذیه­ ی انسان از مواد گیاهی است.[5]

وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْ‌نَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ ﴿٣٤

و درآن باغ هایی از درختان خرما و انگور پدید آوردیم و چشمه­ ها در آن روان کردیم. (34)

درآیه گذشته سخن از دانه­ های غذایی بود و در این آیه از میوه ­های نیرو بخش و مغذی سخن می­ گوید، که دو نمونه کامل و بارز آنها خرما و انگور است، که هر یک غذایی کامل محسوب می­شود. قابل توجه این که در این آیه، در کنار باغ­ها از چشمه ها نام برده، تا بفهماند که درختان میوه بیش از نزول باران به آب جاری احتیاج دارند.[6]

 لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِ‌هِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُ‌ونَ ﴿٣٥

تا از میوه ­های آن بخورند و دست ­هایشان آن را درست نکرده، آیا سپاس نمی­ گزارند. (35)

می ­فرماید: ما در زمین بستان­ها قرار دادیم و درآن چشمه­ ها شکافتیم و آب­ها جاری ساختیم، تا مردم از میوه­ ی آن باغ­ها بخورند. میوه ­ای که دست خود آنان درستش نکرده، تا در تدبیر ارزاق شریک ما باشند، بلکه ایجاد میوه و تدبیر ارزاق مخصوص ماست، بدون این که از آنها کمکی گرفته باشم، پس با این حال چرا مردم شکرگزار نیستند؟ خدای سبحان در این جمله اخیر ناسپاسی مردم را مورد سرزنش قرار می­دهد، چون سپاس­گزاری مردم از خدا در برابر این تدبیر به این است که اظهار کنند بندگان اویند و به ربوبیت او و این که تنها او معبود وإله است، در عمل و به زبان اعتراف کنند.[7]

 سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْ‌ضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ ﴿٣٦

پاک است آن که همه­ ی  زوج­ها را  آفرید، از آنچه زمین می ­رویاند و از خودشان و از آنچه نمی­ شناسند. (36)

آری خداوندی که این همه زوج­ ها را درپهنه­ ی جهان هستی آفریده، علم و قدرتش بی ­انتهاست، عیب و نقصی در وجودش راه ندارد، لذا شریک و شبیه و نظیر برای او نیست و اگر مردم سنگ و چوب­ های بی ­جان و مخلوقات دیگری را شبیه او شمرده ­اند، این نسبت­های ناروا بر دامان کبریاییش گردی نمی­ نشاند، بدیهی است که خداوند نیاز ندارد که خود را تسبیح و تنزیه کند، این تعلیمی است برای بندگان و دستورالعملی است برای پیمودن خط تکامل. امّا این که منظور ازواج در اینجا چیست مفسران سخن بسیار دارند، ولی بعید نیست که زوجییت در اینجا به همان معنی خاص یعنی جنس مذکر و مؤنث باشد و قرآن مجید در این آیه خبر از وجود زوجییت در تمام جهان گیاهان و انسان­ها و موجودات دیگری که مردم از آن اطلاع ندارند، می­دهد. این موجودات ممکن است گیاهان باشد که وسعت دایره ­ی زوجییت در آن روز هنوز در آنها کشف نشده بود، در عصر نزول قرآن جز در موارد خاصی مانند درخت نخل و امثال آن ناشناخته بود، و قرآن از آن پرده برداشت، و در قرون اخیر از طریق علمی ثابت شده که مسأله­ ی زوجییت در عالم گیاهان یک مسأله­ ی عمومی و همگانی است. یا اشاره به حیوانات اعماق دریاها که در آن روز کسی از آنها آگاه نبود، و امروز گوشه ­ای از آن برای انسان­­ها کشف شده است. و یا مخلوقاتی که هنوز انسان از وجود آنها خبردار نشده، و یا به کیفیت پیدایش آنها و یا به کیفیت زیاد شدن آنها اطلاع پیدا نکرده[8].

 وَآيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ‌ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿٣٧

و نشانه ­ای است برای شان شب، که روز را از آن بیرون می­ کشیم و به ناگاه آنان در تاریکی فرو می­ روند. (37)

این آیه شریفه آیتی دیگر از آیات الهی را که دلالت بر ربوبیت خدا دارد، ذکر می­کند. و هیچ شکی نیست که آیه شریفه می­ خواهد به پدید آمدن ناگهانی شب به دنبال روز اشاره کند. در واقع گویی ظلمت شب بر مردم احاطه کرده، و بر روی آنان افتاده، ناگهان روز این روپوش را پاره می­کند، و داخل ظلمت شده، نورش به تدریج همه­ ی مردم را فرامی ­گیرد، و در هنگام غروب به ناگاه بار دیگر شب چون روپوشی روی مردم می­­ افتد، و ظلمتش همه­ ی آن جاهایی را که نور روز روشن کرده بود، می­گیرد.[9] به نظر می­رسد طبیعت اصلی کره­ ی زمین تاریکی است و روز صفتی است عارضی که از منبع دیگری به او داده می­شود.[10]

وَالشَّمْسُ تَجْرِ‌ي لِمُسْتَقَرٍّ‌ لَّهَا ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ‌ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿٣٨

و خورشید به سوی قرارگاه خویش روان است، این تقدیر آن مقتدر داناست. (38)

 این آیه به وضوح حرکت خورشید را به طور مستمر بیان می­ کند، امّا در این که منظور از این حرکت چیست، مفسران بحث­ های مفصلی دارند، آخرین و جدیدترین تفسیر این است که اخیرا دانشمندان کشف کرده ­اندکه حرکت خورشید با مجموعه­ ی منظومه شمسی در وسط کهکشان ما (راه شیری) به سوی یک سمت معین و ستاره دوردستی که آن را ستاره وگا نامیده ­اند، می­باشد. به هر حال حرکت دادن خورشید این کره­ ی بسیار عظیمی که یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره­ ی زمین بزرگ­تر است، آن هم با حرکت حساب شده در این فضای بی کران، از هیچ کس میسر نیست جز از خداوندی که قدرتش فوق همه­ ی قدرت­ها، و علم و دانشش بی­ انتهاست.[11]

وَالْقَمَرَ‌ قَدَّرْ‌نَاهُ مَنَازِلَ حَتَّىٰ عَادَ كَالْعُرْ‌جُونِ الْقَدِيمِ ﴿٣٩

و برای ماه منزل­ هایی مقررکردیم تا چون شاخه خشک خرما به حال قبلی بازگردد. (39)

منظور از منازل همان منزلگاه ­های بیست و هشت گانه­ ای است که ماه قبل از محاق و تاریکی مطلق طی می­کند، زیرا هنگامی که ماه، سی روز تمام باشد تا شب بیست و هشتم در آسمان قابل رؤیت است، ولی در این شب بیست و هشتم به صورت هلال بسیار باریک زرد رنگ و کم نور وکم فروغ درمی­ آید، و در دو شب باقیمانده قابل رؤیت نیست، که آن را محاق می ­نامند، البته در ماه­ هایی که بیست و نه روز است، تا شب بیست و هفتم معمولا ماه در آسمان دیده می­شود، و دو شب باقی مانده محاق است. درآغاز ماه نوک­ های هلال رو به طرف بالا است، و تدریجا بر حجم ماه افزوده می­شود تا هفتم که نیمی از دایره کامل ماه آشکار می­شود، و باز بر آن افزوده می­شود تا چهاردهم که به صورت بدر کامل درمی­ آید. از آن به بعد از سمت پایین ماه کم می­شود تا بیست و یکم که باز دوباره به صورت نیم دایره در می ­آید، هم چنین از آن کاسته می ­شود تا شب بیست و هشتم که به صورت هلال ضعیف کم رنگی درمی ­آید، که نوک­های آن به طرف پایین است، که آیه آن را به پایه­ ی قوسی خوشه­ ی نخل تشبیه کرده است. وقتی خوشه­ ی نخل چیده می­ شود این پایه باقی می­ماند که وقتی می­ خشکد کاملا به هلال می­ ماند. این منزلگاه­ ها کاملا دقیق و حساب شده است و به زندگی انسان­ها نظم می­ب خشد و یک تقویم آسمانی است که بی­ سواد و باسواد توانایی خواندن آن را دارند.[12]

 لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِ‌كَ الْقَمَرَ‌ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ‌ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿٤٠

نه خورشید را سزد که به ماه رسد، و نه شب پیش گیرنده بر روز است، و هر کدام در مداری شناورند. (40)

می­دانیم خورشید دَوَران خود را در برج­ های دوازده گانه در یک سال طی می­کند، در حالی که کره ماه منزلگاه­ های خویش را در یک ماه طی می­کند. بنابراین حرکت دَوَرانی ماه در مسیرش دوازده بار از حرکت خورشید در مدارش سریع­تر است، لذا می­ فرماید: خورشید هرگز در حرکت خود به پای ماه نمی­رسد تا حرکت یک ساله خود را در یک ماه انجام دهد و نظام سالیانه بر هم خورد. هم چنین شب بر روز پیشی نمی­ گیرد که بخشی از آن را در کام خود فرو برد و نظام موجود به هم ریزد. بلکه همه این­ها مسیر خود را میلیون­­ها سال بدون کمترین تغییر ادامه می­دهند. امّا منظور از شناور بودن خورشید در فلک خود، حرکت آن همراه با منظومه شمسی و همراه با کهکشانی که ما در آن قرار داریم می­باشد، چون امروزه ثابت شده است که منظومه شمسی ما جزئی از کهکشان عظیمی است که به دور خود در حال گردش است. جمله «کل فی فلک یسبحون» اشاره به هر یک از خورشید و ماه و شب و روز دارد، چرا که شب و روز هر کدام برای خود مداری دارند، و دقیقا دور کره زمین گردش می­کنند، تاریکی نیمی از کره زمین را همیشه پوشانده، و روشنایی نیمه دیگر را و این دو در بیست چهار ساعت یک دور تمام به دور زمین می­ گردند. جالب اینجاست که در آیات فوق برای خورشید هم حرکت جریانی قایل شده است، و هم حرکت دورانی، یک­جا می­گوید: و الشمس­ تجری، و در جای دیگر از شناور بودن خورشید در فلک (مسیر دایره مانند) سخن می­گوید. با پیشرفت علم در این اواخر چند نوع حرکت برای خورشید ثابت شده: 1) حرکت وضعی آن به دور خودش. 2) حرکت طولی آن همراه منظومه شمسی به سوی نقطه مشخصی از آسمان. 3) حرکت دورانی آن همراه مجموعه کهکشانی که جزئی از آن است. و به این ترتیب یک معجزه دیگر علمی قرآن به اثبات رسید.[13]

وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّ‌يَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ﴿٤١

و نشانه ­ای برای آنها این که ذریّه آنها را در کشتی انباشته شده حمل کردیم.(41)

این آیه شریفه دلیل دیگری را برای ربوبیت خدای تعالی بیان می­کند، و آن عبارتست از جریان تدابیر او در دریاها، که ذریه بشر را در کشتی می­ نشاند، کشتی را از آنان و از اثاث و کالای آنان پر می­کند، تا از یک طرف دریا به طرف دیگر دریا ببرد، و دریا را وسیله و راه تجارت خود و سایر اغراض خود قرار دهند. آری هیچ کس انسان را در دریا حمل نمی­کند، و از خطر غرق حفظ نمی­کند، مگر خدای تعالی، چون تمامی آثار و خواصی که بشر در سوار شدن به کشتی از آنها استفاده می­کند، همه اموری است که خدا مسخرش کرده،[14] مانند بادها، نیروی بخار، نیروی اتم، خواص ویژه آب و وزن مخصوص اجسامی که کشتی از آن ساخته شده[15]. قابل توجه این که: به جای این که بفرماید آنها را بر کشتی حمل کردیم، فرموده: فرزندان شان را حمل کردیم، تا عواطف و مهر و شفقت شنونده را تحریک کند.

وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا يَرْ‌كَبُونَ ﴿٤٢

و برای ایشان مانند آن، چیزی آفریدیم که بر آن سوار شوند. (42)

در واقع برای این که تَوهُّم نشود که تنها مرکب خدادادی، کشتی است بلافاصله سایر مرکب­ های زمینی و هوایی را متذکر می­شود. تعبیر به گونه ­ایست که تمام مرکب ­های شناخته شده و ناشناخته را در برمی­ گیرد.[16] امّا علامه طباطبایی می­فرماید: مراد چهارپایان است، چون در جای دیگر کشتی و چهارپایان را با هم آورده، و فرموده: [درکشتی و چهارپایان وسیله­ هایی قرار داد، تا بر آن سوار شوید، (زخرف/12].[17]

 وَإِن نَّشَأْ نُغْرِ‌قْهُمْ فَلَا صَرِ‌يخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ يُنقَذُونَ ﴿٤٣ إِلَّا رَ‌حْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعًا إِلَىٰ حِينٍ ﴿٤٤

و اگر بخواهیم غرق شان می­ سازیم­ که نه فریادرسی داشته باشند و نه نجات یابند.(43) مگر رحمتی از جانب ما و تا چندی زندگی کنند. (44)

 آیه شریفه می­ خواهد بفهماند: اختیار به دست مشیت ماست و اگر بخواهیم غرق شان می­ کنیم، و در این صورت احدی نیست که استغاثه آنان را جواب بدهد، و آنها را از غرق شدن برهاند. آنها که گرفتار امواج دریا هستند به هیچ سببی از اسباب نجات پیدا نمی­کنند، مگر به خاطر رحمتی از ناحیه ما که شامل حال آنها بشود، و این به خاطر آنست که باید مدت معینی که برای آنها تعیین کردیم زنده بمانند و از این زندگی بهره ببرند.[18] پس مدبّر این نظام خداست و هم اوست که این نظام را تداوم می ­بخشد تا انسان­ها از آن بهره گیرند، و اگر گاهگاهی حوادثی مثل گرداب و طوفان می­ فرستد، برای آگاه ساختن انسان به مدبّر اصلی است.[19]

 وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْ‌حَمُونَ ﴿٤٥

و چون به ایشان گفته شود: از آنچه در پیش رو و پشت سر دارید بترسید، باشد که مورد رحمت قرارگیرید. (45)

بعد از آن که آیات و دلایل ربوبیت خدا را بر­شمرد، اینک در این آیه شریفه مشرکین را مذمت می­کند، که چرا حق این آیات را رعایت ننموده، و به آنها توجهی نمی­کنند، و آن چه باید از آنها بیاموزند، فرا نمی­­ گیرند؟ وقتی به ایشان گفته می­شود: که این همه آیات روشن گویای این هستند که پروردگار شما الله است، پس از معصیت او بپرهیزید، و از عذاب دنیا و آخرت بترسید، امّا آنها از این سخن اعراض می­کنند، و این دعوت را اجابت نمی­کنند، و این کارشان برحسب عادتی است که همیشه درباره آیاتی که به وسیله آن تذکر داده می­شوند، دارند. امّا اگر جواب (إذا) حذف شده، برای این است که بفهماند حال کفار در جرأت و جسارت به خدای تعالی، و بی ­اعتنایی به حق، به حدی رسیده، که دیگر نمی­توان جوابی که در مقابل این دعوت می­دهند به زبان آورد، لذا عکس العمل کفار را بیان نمی ­کند.[20] مجازات آخرت را از این رو تعبیر به پشت سر کرد (ماخلفکم) که هنوز نیامده و گویی پشت سر انسان در حرکت است، و سرانجام روزی به او می­ رسد و دامانش را می­ گیرد، و مجازات­ های دنیا را به پیش رو تعبیر کرد (مابین ایدیکم) که نمونه هایی از آن در آیات قبل ذکر شد.[21]

وَمَا تَأْتِيهِم مِّنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَ‌بِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِ‌ضِينَ ﴿٤٦

و هیچ آیتی از آیات پروردگارشان برای آنان نمی­ آید جز این که از آن روی­گردان می­شوند. (46)

دراین آیه شریفه، به لجاجت و پافشاری این کوردلان در نادیده گرفتن آیات الهی و تعلیمات پیامبران، اشاره می­کند، که نه بیان آیات انفسی در آنها مؤثر است، و نه شرح آیات آفاقی، نه تهدید و انذار، و نه بشارت و نوید به رحمت الهی، نه منطق عقل و خرد را می­پذیرند، و نه فرمان عواطف و فطرت را، آنها به کورانی می­­مانند که نزدیک­ترین اشیای اطراف خود را نمی­بینند.[22]­

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَ‌زَقَكُمُ اللَّـهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ يَشَاءُ اللَّـهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿٤٧

و چون به آنها گفته شود: از آن چه خدا روزیتان کرده انفاق کنید، کسانی که کافر شدند به مؤمنان می­­گویند: آیا کسی را طعام دهیم که اگر خدا می­خواست وی را اطعام می­کرد؟ شما جز در گمراهی آشکار نیستید. (47)

این همان منطق بسیار عوامانه­ ای است که در هر عصر و زمان از طرف افراد بخیل و خودخواه مطرح می­ شود که می­گویند: اگر فلانی فقیر است، لابد کاری کرده که خدا می­خواهد فقیر بماند، و اگر ما غنی هستیم لابد عملی انجام داده ­ایم که مشمول لطف خدا شده ­ایم، بنابر این نه فقر آنها و نه غنای ما هیچ کدام بی ­حکمت نیست! غافل از این که جهان میدان آزمایش و امتحان است، خداوند یکی را با تنگدستی آزمایش می­کند، که آیا به هنگام فقر امانت و مناعت طبع، و مراتب شکرگزاری را به جا می­آورد؟ یا همه چیز را زیر پا می ­­گذارد؟ و دیگری را با غنا و ثروت، که آیا به هنگام بی نیازی از آن چه در اختیار دارد در راه خدا انفاق می­کند یا نه؟ آنها می­ گویند: اگر خدا رزّاق است پس چرا شما از ما می­ خواهید که فقرا را روزی دهیم؟ اگر خدا خواسته که آنها محروم بمانند، پس چرا ما کسی را بهره مند سازیم که خدا محرومش ساخته؟ بی خبر از این که گاه نظام تکوین چیزی ایجاب می­کند و نظام تشریع چیز دیگر. نظام تکوین چنین ایجاب کرده که خداوند زمین را با تمام مواهبش در اختیار بشر قرار دهد، و آنها را در اعمال خود برای طی کردن مسیر تکامل آزاد بگذارد، و در عین حال غرایزی در او آفریده، که هر کدام او را به سویی سوق می­دهد. و نظام تشریع چنین ایجاب کرده که قوانینی برای کنترل غرایز، تهذیب نفوس، و تربیت انسان­ها از طریق ایثار و فداکاری و انفاق و گذشت قرار دهد، و از طریق انفاق بخل را از دل­ها بزداید، و فاصله طبقاتی را که منشأ هزاران فساد در زندگی بشر است از بین ببرد. جمله «قال الذین کفروا» که تکیه روی عنوان کفر کرده، اشاره به این است که این منطق ­های خرافی، و بهانه جویی­ها از کفر سرچشمه می ­گیرد. و تعبیر مؤمنان به «أنفقوا مما رزقکم الله» اشاره به این است که در حقیقت مالک اصلی خداست، هر چند این امانت چند روزی به دست ما و شما سپرده شده است.[23] در پایان کفار به مؤمنین می­گویند: شما در گمراهی روشنی هستید، که ادعا می­کنید خدا به ما دستور انفاق داده، و انجام این دستور را از ما خواسته.[24]

وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَـٰذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴿٤٨ مَا يَنظُرُ‌ونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ­ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ﴿٤٩ فَلَايَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَاإِلَىٰ أَهْلِهِمْ يَرْ‌جِعُونَ ﴿٥٠

و می­گویند: این وعده کی خواهد بود اگر راست می­گویید.(48) آنها جزیک صیحه را انتظار نخواهند کشید،که آنان را درحالی­ که سرگرم جدالند، غافلگیر می­­ کند.(49) آنگاه نه بتوانند وصیتی کنند و نه به نزد کسان خویش بازگردند.(50)

 کفار برای این که معاد را انکار کنند، به حالت استهزا و مسخره کردن از پیامبر می ­پرسیدند: اگر راست می­گویی این وعده ­ای که می­دهی کی خواهد آمد؟ خدای تعالی هم در این جمله کفار مسخره ­گر را استهزا کرده، و به حرف آنها بی­ اعتنایی کرده، و می­فرماید: آنها جز یک صیحه­ ی آسمانی (صوراول) چیز دیگری را انتظار نمی­ کشند، صیحه­ ای که فرستادنش برای ما آسان است و هیچ زحمتی ندارد، وقتی ایشان را بگیرد دیگر راه نجاتی برایشان نمی ­گذارد، بلکه ایشان را در حالی می­گیرد که کاملا از آن غافل هستند، ودر بین خود مشغول مخاصمه و بگو مگویند. یعنی چنین صیحه ­ای به ناگهانی می­رسد، و مهلت­ شان نمی­دهد، چون فوراً همگی می ­میرند، درنتیجه نه می­توانند سفارشی بکنند، (چون مرگ­شان عمومی است، دیگر کسی نمی­ ماند تا رفتگان به بازماندگان سفارشی بکنند) و نه می­توانند به خانواده­ ی خود برگردند.[25]

 وَنُفِخَ فِي الصُّورِ‌ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَىٰ رَ‌بِّهِمْ يَنسِلُونَ ﴿٥١ قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْ‌قَدِنَا هَـٰذَا مَا وَعَدَ الرَّ‌حْمَـٰنُ وَصَدَقَ الْمُرْ‌سَلُونَ ﴿٥٢

و در صور دمیده شود و به ناگاه از قبرها شتابان به سوی پروردگارشان روان شوند. (51) گویند: وای بر ما، چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ این همان چیزی است که خدای رحمان وعده داده بود، و پیامبران راست گفتند. (52)

این نفخه­ ی صور نفخه­ ی دومی است، که به وسیله­ ی آن همه مردگان زنده می­شوند، و قیامت برپا می­گردد. تعبیر «به سوی پروردگارشان» هشدار و توبیخی است برای کفار، که منکر ربوبیت خدای تعالی هستند. در آن حال کفار از روی تعجب می­گویند: وای بر ما، چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ چون آنها در دنیا اصلاً معادی را قبول نداشتند، و غافل از آن بودند، و همواره غرق در هواهای نفسانی بودند، وقتی به طور ناگهانی سر از قبر در می­ آورند و به سرعت به طرف محشر می­روند، به عالمی که جز عذاب انتظار دیگری در آن ندارند، از خوف و دهشت و مطابق عادتی که در دنیا داشتند فریاد واویلا سر می­ دهند، آن گاه می­پرسند: چه کسی آنها را برانگیخت؟ بلافاصله به یادشان می­ افتد که در دنیا فرستادگان خدا همواره وعده­ ی حق بودن روز جزا را به ایشان تذکر می­دادند، آن وقت شهادت می­دهند که وعده­ ی خدا حق است، و حقانیت رسولانش را تصدیق می­کنند، و به رحمت خدا پناه می­برند. امّا گفتارشان نیز از روی نیرنگ و مکر است، همان­طور که در دنیا عادت آنها بود که هر وقت دشمن بر آنان غلبه می­کرد، شروع می­کردند، به تملق و اظهار ذلت، و اعتراف به ظلم و تقصیر، اینجا نیز اعتراف به ظلم و تصدیق رسولان می­ کنند و حتی خدا را به صفت رحمان یاد می­کنند، بلکه ترحم خدا را برانگیزند.[26]

إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُ‌ونَ ﴿٥٣ فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٥٤

آن جز یک صیحه نخواهد بود که ناگهان همگی نزد ما احضار خواهند شد. (53) امروز بر هیچ کس هیچ ستمی نمی ­رود و جز در برابر آن­چه می­ کردید پاداش نمی ­بینید. (54)

آیه شریفه برای توضیح چگونگی سرعت وقوع نفخه­ ی دوم می­ فرماید: آن صیحه­ ی واحدی بیش نیست، فریادی عظیم برمی­خیزد و همگی نزد ما حاضر می­ شوند. بنابراین برای زنده کردن مردگان، و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل الهی زمان زیادی وقت لازم نیست، همان گونه که برای مرگ انسان­ها زمان طولانی لازم نبود، صیحه­ ی اول فریاد مرگ است، و صیحه­ی دوم فریاد زندگی و حیات است و حضور در دادگاه عدل پروردگار. کلمه «إذا» وقوع سریع و ناگهانی این مقطع از رستاخیز را بیان می­کند. در آن روز در بین­ شان به عدل و حق قضاوت می­ شود و به کسی ظلم نمی­ شود، چون می­ فرماید: جزای همه­ ی شما همان اعمال خودتان است، چه عدالتی از این بهتر و برتر؟ به عبارتی دیگر: اعمالی که از نیک و بد در این عالم انجام می­دهید در آنجا همراه شما خواهد بود، همان اعمال تجسم می­ یابد، و در تمام مواقف محشر، و بعد از پایان حساب، همدم و همنشین شماست، آیا محصول اعمال کسی را به او تحویل دادن برخلاف عدالت است؟ و آیا نفس اعمال را تجسم بخشیدن و قرین او ساختن ظلم است؟ و این هم شامل مؤمن می­شود و هم کافر. قابل توجه این که: در این جا سخن از عدالت در پاداش و کیفر است و گرفتن جزای استحقاقی، این منافات ندارد با این که خداوند برای مؤمنان از رحمت و فضلش هزاران هزار بیفزاید، که آن مسأله­ ی تفضل است و این مسأله استحقاق.[27]

– المیزان، ج17، ص124                 [1]

1- المیزان، ج17، ص125

– همان، ج17، ص1252

1- نمونه، ج18، ص369

2- خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص959

1- نمونه، ج18، ص375-374

2- المیزان، ج17، ص136-134

1- نمونه، ج18، ص378-377

1- المیزان، ج17، ص139-138

2- نمونه، ج18، ص380

1- نمونه، ج18، ص382-381

1- نمونه، ج18، ص384-383

1- نمونه، ج18، ص389-385

1- المیزان، ج17، ص144

2- نمونه، ج18، ص365

3- همان، ج18، ص395

4- المیزان، ج17، ص144

1- المیزان، ج17، ص145

2- نمونه، ج18، ص396

1- المیزان، ج17، ص146-145

2- نمونه، ج18، ص399

3- همان، ج18، ص401

1- نمونه، ج18، ص403-401

2- المیزان، ج17، ص148

1- المیزان، ج17، ص154-153

1- المیزان، ج17، ص156-154

1- نمونه، ج 18، ص416- 413