ترجمه و توضیح سوره الزمر 15 – 1

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوندی­ که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.

تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّـهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿١

این کتابی است که از سوی خدای عزیز حکیم نازل شده است (1)

وقتی بدانیم که این کتاب بزرگ آسمانی از سوی خدایی نازل شده که شکست­ ناپذیر است، و هیچ چیز دربرابر قدرت بی­ پایانش مشکلی ایجاد نمی­کند و اراده ­اش را تغییر نمی­دهد، خدایی که حکیم است، و هیچ امری از علم نامتناهیش مخفی نمی­ ماند، و هرکار و عملش منطقی و حساب شده است، آن وقت یقین می­­کنیم که محتوای این کتاب حق است، و سراسر عزّت و حکمت و نور و هدایت می­باشد و پیروانش را نیز به عزّت و حکمت می­رساند.[1]

 إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّـهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ ﴿٢

ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم؛ پس خدا را پرستش کن و دین خود را برای او خالص گردان. (2)

ما قرآن را به سوی تو نازل کردیم در حالی که چیزی جز حق در آن نیست، پس هرجای از آن که امر به عبادت و پرستش خدای یگانه شده است، حق است، پس خدای یگانه را عبادت کن، و عبودیت قلبی خود را برای خدا در تمامی شؤون زندگیت اظهار کن، و آنچه به تو دستور داده پیروی نما، و در این اطاعتت برای او خالص باش، و از احکام و شرایع غیر الهی پیروی مکن.[2]

 أَلَا لِلَّـهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّ‌بُونَا إِلَى اللَّـهِ زُلْفَىٰ إِنَّ اللَّـهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ‌ ﴿٣

آگاه باشید که دین خالص از آن خداست، و آنها که غیر خدا را اولیای خود قرار دادند و دلیل­ شان این بود که، این­ها را نمی­ پرستیم مگر به خاطر این که ما را به خدا نزدیک می­کنند، خدا روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشتند، داوری می­کند، خدا آن­کس را که دروغگو و کفران کننده است هرگز هدایت نمی­­کند.(3)

می­فرماید: آنچه به تو وحی کرده بودیم که دین را برای خدا خالص کنی، مخصوص به شخص تو نبود، بلکه این وظیفه­ ی هرکسی است که این ندا را می­شنود. معنای خالص بودن دین برای خدا نیز این است که تسلیم بی قید و شرط در برابر فرمان او باشی، و کار را فقط برای او انجام دهی، چون خدای تعالی عبادت آن کسی را که هم خدا را عبادت می­کند، و هم غیر خدا را، نمی ­پذیرد، حال فرقی نمی­کند که هر دو را بپرستد، و یا این که اصلاً غیر خدا را بپرستد؛ و امّا مشرکین، معتقدند که خدای سبحان بزرگ­تر از آنست که ادراک انسان بر او محیط شود، و عقل و حس نمی­تواند او را درک کند، پس او منزّه از آنست که ما عبادتش کنیم. ناگزیر برای تقرب جستن به او، به سوی مقربین خدا، یعنی ملائکه و جنّ و قدیسین از بشر روی می­ آوریم، همان­هایی که خدای تعالی تدبیر شؤون مختلف عالم را، به ایشان واگذار کرده است، ما باید آنها را ارباب خود بگیریم، و به سوی شان تقرب بجوییم، تا آنها به درگاه خدا شفاعت ما کنند، و ما را به درگاه خدا نزدیک سازند. چون آنها معتقدند خدا فقط خالق است، و هیچ نقشی در اداره­ ی عالم ندارد. امّا چون دسترسی به این مقدسین امکان پذیر نیست، تمثالی برای آنها می­سازند، به نام «بت»، چیزی که هست مشرکین عوام این بت­­ها را می ­پرستند، و فرقی بین بت­ها و ارباب آنها قایل نیستند، امّا مشرکین خواص فقط ارباب را (ملائکه، جنّ و …) می­ پرستند. پس از نظر مشرکین، ارباب (ملائکه و….) مدبّر و اداره کننده­ ی امور عالم هستند، لذا باید در مقابل همین ارباب خاضع شد، تا ما را از منافعی برخوردار، و از بلاها و ضررها حفظ کنند، و حتی تشکر را هم باید از این­ها کرد، چون کارها همه به دست آنان است، نه به دست خدا در پایان می­فرماید: خدا در روز قیامت بین مشرکین و مخلصین حکم می­کند، و فساد و تباهی اعمال و افکار مشرکین را بر همگان آشکار می­­سازد، و سرانجام بدی خواهند داشت، چون هم دروغگو هستند، که مخلوقات خدا را مانند فرشته و جنّ و… را معبود خود می­دانند، و هم این که بسیار کفران کننده ­اند، چون بخشنده­ ی نعمت­ها و مواهب را که خدای خالق و مدبّر است، فراموش کردند. علامه می­فرماید: مراد به «هدایت» در اینجا رساندن به حسن عاقبت است، نه راهنمایی، چون خدای تعالی هدایت به معنای راهنمایی خود را از هیچ کس دریغ نمی­ فرماید.[3]

 لَّوْ أَرَ‌ادَ اللَّـهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا لَّاصْطَفَىٰ مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّـهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ‌ ﴿٤

اگر خدا می­خواست فرزندی انتخاب کند، از میان مخلوقاتش آنچه را می­خواست برمی­ گزید، منزّه است! او خدای یکتای پیروز است.(4)

مشرکین به دو معنا معتقدند که خدا  فرزند دارد، مشرکین  عوام واقعا  معتقدند خدا فرزند دارد و ملائکه را دختران خدا می­دانند، امّا مشرکین خواص، برای احترام انبیا و قدیسین، آنها را فرزند خدا می ­نامند، مانند نصاری که مسیح (ع) و یهود که عزیر (ع) را پسر خدا می­دانند. امّا آیه این چنین استدلال می­کند، که اگر خدا می­خواست فرزندی بگیرد، از میان مخلوقاتش آنچه را که می­خواست انتخاب می­کرد، ولکن اراده­ ی فرزند گرفتن برای او محال است، چون خدا واحد قهّار است، پس انتخاب فرزند هم برای او محال است، چون واحد یعنی این که خدا در ذاتش واحد است، و چیزی نه شریک اوست و نه شبیه او، و نیز واحد در صفاتی است که آن صفات عین ذات اوست، مانند حیات و قدرت و علم، و سرانجام واحد در شؤونی است که از لوازم ذات اوست، مانند خلق کردن، مالک بودن، و عزّت که هیچ موجودی در این گونه شؤون با او شریک نیست. قهّار هم به این معناست که هیچ چیزی در ذاتش و وجودش مستقل از ذات و وجود خدا نیست، پس تمامی عالم نسبت به او ذلیل و خوار و مملوک و فقیر اویند. با این اوصاف چگونه می­توان تصور کرد خدا فرزندی داشته باشد؟ اگر نظر مشرکین عوام را مورد توجه قرار دهیم، فرزند خدا باید مانند خدا در ذات و خواص و آثار عین پدر باشد، همان­طور که فرزند انسان مانند پدرش انسانیت و لوازم آن را دارد، و همان طور که گفتیم واحد و قهّار بودن خدا این نظر را ردّ می­کند. اگر نظر مشرکین خواص را در نظر بگیریم، معنایش اینست که این فرزند با پدر باید در شؤونات مخصوص شریک باشد، یعنی اگر پدر اداره کننده­ ی املاکی است فرزند هم در قسمتی از این اداره شریک پدر باشد، و آیه این را هم محال می­شمرد. از طرف دیگر باید گفت که احتیاج به فرزند، یعنی احتیاج به کمک، یا انس روحی است، و به فرض که خدا محتاج کمک و انس روحی باشد، لزومی به فرزند آوردن نیست، بلکه او می­تواند از میان مخلوقاتش آن که این هدف را تأمین می­کند برگزیند، امّا با توجه به این که خدا واحد و قهّارست، نه نیازی به کمک دارد، و نه انس روحی، بنابراین از این دیدگاه فرزند داشتن خدا باطل است.[4]

 خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ‌ اللَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ‌ وَيُكَوِّرُ‌ النَّهَارَ‌ عَلَى اللَّيْلِ وَسَخَّرَ‌ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ‌ كُلٌّ يَجْرِ‌ي لِأَجَلٍ مُّسَمًّى أَلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ‌ ﴿٥

آسمان­ها و زمین را به حق آفرید. شب را به روز می ­پیچد و روز را به شب می­ پیچد، و خورشید و ماه را مسخّر کرد. هر کدام تا زمانی معین در حرکتند. آگاه باش که او همان شکست ناپذیر آمرزنده است. (5)

این آیه و آیه بعدش، اعتقاد مشرکین به ارباب و نیز نیاز خدا به مخلوقات را ردّ می­کند. در این دو آیه بین خلقت و تدبیر جمع شده، و این به خاطر این است که مشرکین هم، خالق را واحد، و خلقت و ایجاد را منحصر در خدای تعالی می­دانند، بلکه نقطه­ ی اختلاف در تدبیر امور عالم است که مشرکین آن را کار ارباب می­دانند، نه خدای سبحان. بنابراین؛ ­این دو آیه برای ابطال نظر مشرکین، به این نکته اشاره می­کند: که تدبیر خارج از خلقت نیست، بلکه به یک معنا خلقت همان تدبیر، و تدبیر همان خلقت است. پس جمله­ ی ­­(خلق السماوات و الارض بالحق) اشاره به مسأله خلقت است، و جمله (بالحق) اشاره می­کند به این که، خلقت وقتی به حق و غیر باطل است، پس غرض و غایتی در آن است، و خلقت به سوی آن غرض در حرکت است، که همان معاد است، خدای تعالی در این باره فرموده:   (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا، «ص/27»). سپس با بیان این معنا که روز و شب به طور لا ینقطع همدیگر را پس می­زنند، تا خود ظهور کند، به مسأله تدبیر اشاره می­کند. در ادامه می­فرماید: خدای سبحان خورشید و ماه را رام و مسخر کرده، تا بر طبق نظام جاری در عالم زمینی، تا مدتی معین جریان یابند، و از آن تجاوز نکنند، یعنی تدبیر نیز مانند خلقت منحصر در خدای تعالی است. امّا دو اسم عزیز و غفّار، که برای ذکر این دو صفت دو معنا وجود دارد: 1) ممکن است ذکر این دو اسم اشاره ­ای است بر یگانگی خدای تعالی در ربوبیت و تدبیر، چون به حکم عزت و نفوذ ­ناپذیریش فقط او باید عبادت شود، و همچنین غفّاریت او ایجاب می­کند پرستش منحصر در او بشود، چون تنها او می­تواند با آمرزش و بخشش گناهان، بندگانش را به خود نزدیک و مقرب سازد. 2) ممکن هم هست ذکر این دو اسم تشویق و تحریک بر توحید و ایمان به خدای واحد بوده، و معنایش چنین باشد: من شما را هشدار می­دهم به این که، خدا عزیز است، پس به او ایمان بیاورید، تا به عزتش، عزیز شوید، و او غفار است، پس به او ایمان آورید، تا شما را بیامرزد.[5]

خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقًا مِّن بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ ذَٰلِكُمُ اللَّـهُ رَ‌بُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّىٰ تُصْرَ‌فُونَ ﴿٦

او شما را از نفسی واحد آفرید، سپس زوجش را از نوع آن پدید آورد، و برای شما از دام­ها هشت قسم پدید آورد. شما را در شکم­های مادرانتان مرحله به مرحله در تاریکی­ های سه گانه می­ آفریند. این است خدا که پروردگار شماست، فرمانروایی ار آن اوست، هیچ معبودی جز اونیست، پس چگونه از راه حق منحرف می­شوید؟! (6)

خطاب در این آیه به عموم بشر است، که همه ­ی شما با تنوع خلقتی که دارید، از یک نفس واحد یعنی آدم و همسرش می­باشید، همسری که از نوع خود اوست، و در انسانیت مثل اوست. سپس به خلقت هشت زوج از چهارپایان اشاره می­فرماید: (گوسفند نر و ماده، بز نر و ماده، شتر و گاو نر و ماده) و اگر فرمود: ما آنها را نازل کردیم، به معنای فرستادن از مکان بالا نیست، چون با توجه به (و إن من شیئ الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا به قدر معلوم، هرچه هست خزائن آن نزد ماست و ما جز به اندازه­ای معین رو نمی­فرستیم «حجر/21»)، به طور کلی موجودات را نازل شده، یعنی اندازه گیری شده از خزینه­ هایی می­داند که از هر چیز بی حدّ و ­اندازه ­اش در آنجاست. سپس به تحولات خلقت جنین و آفرینش­ های مکرر و پی در پی اشاره می­فرماید: یعنی خلقت نطفه، و سپس نطفه را علقه کردن، و آن­گاه علقه به مضغه و… و مراد از ظلمت ­های سه گانه، ظلمت شکم، و ظلمت رحم و ظلمت تخمدان که سه پرده ضخیمی هستند که بر روی جنین کشیده شده ­اند. آیه سپس نتیجه می­گیرد، آن که به عنوان خالق و مدبّر وصف کردیم، پروردگار شماست، نه غیر او، زیرا ربّ کسی است که مالک و مدبّر امور ملک خود باشد، و چون خدا خالق شما و هر موجود دیگری غیر شماست، و نیز پدید آورنده نظام جاری در شماست، پس او مالک و مدبّر امر شماست، در نتیجه فقط او ربّ شماست، و لا غیر. حال که مالک، مربی، و خالق اوست، حاکمیت در سراسر هستی نیز تنها برای اوست. اینجاست که گویی به جمعی خواب رفته و بی­خبر فریاد می­زند که با این حال چگونه شما اغفال شده­ اید، و از راه توحید منحرف گشته ­اید؟[6]­­

 إِن تَكْفُرُ‌وا فَإِنَّ اللَّـهَ غَنِيٌّ عَنكُمْ وَلَا يَرْ‌ضَىٰ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ‌ وَإِن تَشْكُرُ‌وا يَرْ‌ضَهُ لَكُمْ وَلَا تَزِرُ‌ وَازِرَ‌ةٌ وِزْرَ‌ أُخْرَ‌ىٰ ثُمَّ إِلَىٰ رَ‌بِّكُم مَّرْ‌جِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ‌ ﴿٧

اگر کفر ورزید، خدا از شما سخت بی ­نیاز است و کفر را برای بندگانش نمی­ پسندد، و اگر شکر او را به جا آورید، آن را بر شما می­پسندد. و هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را برنمی ­دارد. آن گاه بازگشت شما به سوی پروردگارتان است، و شما را از آنچه می­کردید، خبر خواهد داد، که او آگاه به درون سینه­ هاست. (7)

این آیه بیانگر این معناست، که دعوت به سوی توحید، و اخلاص دین برای خدای سبحان، از این جهت نیست که خدای تعالی محتاج است به این که مشرکین رو به سوی او آورند، و از عبادت غیر او منصرف شوند؛ لذا، می­فرماید: اگر به خدا کفر بورزید، و او را یگانه ندانید، او به ذات خود از شما بی نیاز است، و از ایمان و اطاعت شما بهره­ مند، و از کفر و نافرمانی­تان متضرر نمی­شود.

 سؤال اگر واقعا این چنین است، پس دیگر چه کار به کار ما دارد که ما ایمان بیاوریم، و شکرش را به جا بیاوریم؟ آیه پاسخ می­دهد: درست است که خدا بی­ نیاز است، ولی لطف و عنایت الهیه ­اش اقتضا می­کند که کفر را برای شما نپسندد، چون شما بندگان اویید، و او دوست دارد که هریک از آفریده ­هایش به کمالی که برای آن کمال خلق شده برسد. با توجه به دنباله آیه، مراد از کفری که خدا بر بشر نمی ­پسندد، کفران نعمت است که عبارت است از ترک شکر. در واقع معنای آیه این است که، شما بنده­ ی مملوک خدای سبحان هستید، و غوطه­ ور در نعمت­های او، چگونه عبد می­تواند مولای خود را که غرق در نعمت­های اوست نافرمانی کند، آن وقت دشمن او را اطاعت کند، بنابراین اگر شکر خدا را به جا آورید، خدا همین شکر را برای شما که بندگان او هستید می­ پسندد، و شکر خدا منطبق با ایمان به خداست، همچنان که در مقابلش کفران خدا منطبق با کفر به وی است. در ادامه می­فرماید: هرکس دربرابر عمل خویش مسؤول است، یعنی کافر و شاکر برابر نیستند، و هیچ کس بار گناه دیگری را در حالی که هیچ نقشی در آن عمل نداشته، نمی­کشد، یعنی به جرم گناهی که دیگران کرده­اند مؤاخذه نمی­گردد، تنها به جرم گناهان خودش مؤاخذه می­شود. پس آنچه که درباره شکر و کفران گفتیم همه راجع به دنیای شما بود، سپس شما را دوباره زنده می­کند، و حقیقت اعمالتان را برایتان روشن ساخته، بر طبق آنچه که در دل­هایتان هست محاسبه­ تان می­کند، و این کار بعید نیست چون او به آنچه در سینه­ تان است آگاه می­باشد.­ توجه: در مورد رضا و خشم خدا باید گفت: اولاً) فعل خدا به طور کلی دو قسم است، یکی تکوینی و دیگری تشریعی. ثانیاً) فعل تکوینی همان است که خدا اراده کرده، و ایجادش نموده، مانند: موجودات و نظام هستی. و فعل تشریعی عبارتست از: دستورات و تکالیف اعتقادی و عملی. ثالثاً) هر عملی که موافق با فعل تکوینی و تشریعی خدا باشد مورد رضایت او قرار می­گیرد، وگرنه سبب خشم خدا می­شود. پس اعمال صالحه و ایمان آوردن موجب رضایت، و کفر و فسق عامل خشم خدا می­شوند.[7]

 وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ‌ دَعَا رَ‌بَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِن قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّـهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِ ۚ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِ‌كَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ‌ ﴿٨

و چون به انسان آسیبی رسد، پروردگارش را به حال توبه و انابه می­ خواند، سپس چون او را از جانب خود نعمتی عطا کند، آن دعاهایی را که پیش از این کرده بود از یاد می­ برد، و برای خدا همتایانی قرار می­ دهد، تا از راه خدا گمراه کند، بگو: اندکی از کفرت بهره­ گیر که از دوزخیانی! (8)

در آیه قبلی فرمود: خدای سبحان بی نیاز از مردم است، با این حال کفران نعمت را بر آنان نمی ­پسندد. در این آیه هشدار می­دهد به این که همان انسان کفران پیشه، بالفطره پروردگار خودش را می­ شناسد، و در هنگام بیچارگی و اضطرار که دستش از همه جا کوتاه می­ شود، بی درنگ رو به سوی او می­کند، و از او نجات می ­طلبد، و چون خدای سبحان گرفتاریش را برطرف­ کرد، و نعمتی از ناحیه­ ی خود به او داد، سرگرم و مستغرق در آن نعمت شده، دوباره آن گرفتاریش را که به خاطر آن دست به دامن خدا زده بود، از یاد می ­برد، و دل به اسباب می ­سپارد، و بر آنها اعتماد می­کند، و آرامش خویش را از آنها طلب می­کند، لذا از یاد خدا غافل می­­شود. امّا گمراهان مغرور به گمراهی خویش قانع نمی­ شوند؛ بلکه برای خدا شریکانی در ربوبیت و الوهیت قایل م ی­شوند، و سپس مردم را با این پندار گمراه می­ کنند. آیه در آخر این افراد را تهدید می­کند که ای غافل از خدا! با همین بی­ خبریت از خدا سرگرم باش، سرگرمی اندک و ناپایدار، چون تو از اهل آتشی، و بازگشتت به سوی آتش است.[8]

 أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ‌ الْآخِرَ‌ةَ وَيَرْ‌جُو رَ‌حْمَةَ رَ‌بِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ‌ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿٩

(آیا چنین کسی بهتر است) یا آن کسی که در طول شب در سجده و قیام اطاعت م ی­کند، در حالی که از آخرت م ی­ترسد و ­رحمت پروردگارش را امید دارد؟ بگو: آیا کسانی که می ­دانند و کسانی که نمی­ دانند یکسانند؟ تنها خردمندان متذکر می­ شوند. (9)

آیه برای تحریک مردم و تفهیم مسایل، دو گروه کافر و شاکر را با یکدیگر مقایسه می­کند، و این روش شناخته شده­ ی قرآن است. لذا می­ فرماید: این کافر که گفتیم از اصحاب آتش است، بهتر است یا کسی که همواره و در اوقاتی از شب به صورت سجده و ایستاده در حال اطاعت و خضوع پروردگارشان هستند، و به نماز می­ ایستد، و از عذاب آخرت می­ترسد، و در عین حال امیدوار به رحمت پروردگارشان هم هستند، آیا این دو گروه یکسانند؟ در اینجا رسول خدا (ص) مورد خطاب قرار می­گیرد که بگو: آیا کسانی که می ­دانند با آنها که نمی ­دانند یکسانند؟ البته منظور از علم، علمی است که برای سعادت واقعی انسان نافع است، و به خضوع و خشوع انسان دربرابر خدا منتهی می ­شود، چون علم به خداست که آدمی را به کمال می­رساند. امّا چرا این دو گروه یکسان نیستند؟ علتش اینست که گروه اول همواره بر حقایق امور متوجه و متذکر است، امّا گروه دوم این چنین نیستند، لذا آنها که علم دارند بر دیگران برتری دارند. در آیه اگر از خضوع و اطاعت خدا منتقل به علم و مقایسه­ ی عالمان و نادانان شد، برای این بود که بفهماند خضوع و اطاعت خدا از علم و معرفت به او جدا نیست، و عبادت از معرفت مایه می­ گیرد و در عین حال معرفت را عمیق­ تر می­سازد. نکته دیگر آنست که از مقایسه­ ی این آیه و آیه قبل می­توان فهمید کسانی که در موقع اضطرار متوجه­ ی درگاه خدا می­شوند و بعد از آن از یاد خدا غافل می­شوند، عالم نبوده و در حکم جاهلان هستند. نکته آخر این که از آیه می­توان تأکید اسلام بر علم و معرفت را فهمید و این خلاف گفته­ ی کسانی است که مذهب را عامل تخدیر می­ دانند[9]

قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَ‌بَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَـٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْ‌ضُ اللَّـهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُ‌ونَ أَجْرَ‌هُم بِغَيْرِ‌ حِسَابٍ ﴿١٠

بگو: ای بندگان من که ایمان آورده ­اید! از پروردگارتان بپرهیزید. برای کسانی که در این دنیا نیکی کرده ­اند، خوبی هست، و زمین خدا وسیع است. بی­تردید پاداش شکیبایان بی­ حساب و به طور کامل داده می­شود. (10)

در واقع نخست، مؤمنین را دعوت به تقوا می­ کند، و سپس به نیکوکاران، همان­هایی که همواره ملازم اعمال نیک هستند، وعده می­دهد که حسنه و پاداشی دارند که نمی­توان آن را وصف کرد. مطلق آمدن حسنه به معنای اینست که هم شامل حسنه­ ی دنیا می­ شود مانند، سلامتی، آرامش، عدم دلبستگی به مادیات، و هم شامل حسنه­ ی اخروی می­شود، مثل برخورداری از پاداش جاودانه. سپس مؤمنین را تحریک و تشویق به هجرت می­کند، تا کسی بهانه نیاورد که به واسطه ­ی حاکمیت ظلم نمی­توانستیم به وظایف الهی خود عمل کنم. بعد از دستور به تقوا، احسان، هجرت، چهارمین دستور صبر کردن است. می­ فرماید: به صابران اجر بی­ حسابی داده می­شود و به خلاف سایر مردم، حساب اعمال ­شان رسیدگی نمی­شود و اجر آنها همسنگ اعمال­شان نیست. آیه صابران را هم به طور مطلق آورده، و معلوم نکرده در مقابل اطاعت، یا معصیت، یا مصیبت است، زیرا تقوا و خویشتن داری و نیز نیکوکاری و هجرت، هر سه قسم صبر را می­ طلبد، چون تقوای بیشتر با ترک معصیت همراه است، و نیکوکاری با انجام طاعات و مستحبات توأم است، و هجرت برای دفع فتنه و مظالم، همراه با مصایب است[10].

قُلْ إِنِّي أُمِرْ‌تُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّـهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ ﴿١١ وَأُمِرْ‌تُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ ﴿١٢

بگو: من مأمورم که خدا را درحالی­که دین را برای او خالص کرده­ام بپرستم.(11) و مأمورم که نخستین مسلمان باشم. (12)

آیه مورد بحث می خواهد بفرماید: به ایشان بگو: آنچه من بر شما تلاوت کردم که باید خدا را بپرستم، در حالی که دین را برای او خالص کنم، به این معنا نیست که من فقط شنونده باشم، و مأمور باشم که سخن خدا را به شما برسانم، و خودم هیچ وظیفه­ ای نداشته باشم. بلکه من نیز مانند تک تک شما مأمورم خدا را عبادت نموده، و دین را برای او خالص کنم، باز تکلیف من به همین­جا ختم نمی­شود، بلکه مأمورم که قبل از همه شما و به عنوان اولین نفر، تسلیم فرامین و احکام خدا باشم، و اینک بعد از تسلیم شدن خودم، به شما ابلاغ می­­­کنم، آری من از پروردگارم می ­ترسم، و او را با اخلاص می­پرستم، و به او ایمان آورده ­ام، خواه شما ایمان بیاورید، خواه نیاورید، پس دیگر در من طمعی نبندید، و سخن از ترک دعوت و سازگاری با شرک به میان نیاورید.[11]

قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَ‌بِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿١٣

بگو: اگر من نافرمانی پروردگارم را کنم از عذاب روز هولناک می ­ترسم. (13)

پیامبر (ص) هم نیز بنده ­ای از بندگان خدای تعالی است، او نیز مأمور به پرستش خالصانه است، و او نیز از کیفر الهی ترسان است. پس کسی نباید فکر کند ایشان مدعی مقام الوهیت است، بلکه افتخار حضرتش به این است که در مسیر عبودیت خدا گام برمی­دارد، لذا هیچ امتیازی برای خود نسبت به دیگران قایل نیست، و این نشانه­ ی صدق دعوت او و عظمت شخصیت حضرت است[12].

 قُلِ اللَّـهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَّهُ دِينِي ﴿١٤

بگو: تنها خدا را می­ پرستم در حالی که دین خود را برای او خالص کرده­ ام. (14)

این آیه تصریح دارد به این که رسول خدا (ص) امر پروردگار خود را اطاعت کرده، بر خلاف آیه قبلی که همین معنا را به­ طور کنایه می­رساند، در این آیه به­ طور کلی آب پاکی روی دست کفار ریخته، و برای همیشه از این که آن جناب در برابر خواسته­ هایشان روی خوش نشان دهد، نومیدشان می­کند. توجه: اگر کلمه (الله) که مفعول است برای فعل (اعبد)، مقدم بر فعل شده، برای این است که انحصار را برساند، و بفهماند که من تنها خدا را می ­پرستم، و جمله­ ی (مخلصا له دینی، در حالی که دینم را برای او خالص می­کنم) آن تأکید را مجددا تأکید می­ کند[13].

 فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِ‌ينَ الَّذِينَ خَسِرُ‌وا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلَا ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَ‌انُ الْمُبِينُ ﴿١٥

پس هرچه را غیر از او می­خواهید، بپرستید. بگو: زیانکاران کسانی هستند که خود و کسان­شان را در روز قیامت به زیان انداخته­اند، آگاه باش که زیان آشکار همین است.(15)

در واقع آیه مشرکان را تهدید می­کند که چون نصایح در شما بی­تأثیر است، پس هر که را می­خواهید بپرستید، امّا بدانید سودی به حالتان ندارد و سرانجام عذاب الهی گریبانتان را خواهد گرفت. کلمه (خسران) به معنی از دست دادن همه یا قسمتی از سرمایه است، و خسران نفس، به معنای آن است که آدمی نفس خود را در معرض هلاکت و بدبختی قرار دهد، به طوری که استعداد کمالش از بین برود، و سعادت به کلی از او فوت شود، به طوری که دیگر امیدی برای برگشت آن نماند، خسارت اهل و بستگان هم به همین معناست. پس آیه می­خواهد بفرماید: شما مشرکین هرچه را بپرستید سرانجام هم سرمایه نفس را از دست داده اید، و هم سرمایه­­ ی اهل و خویشاوندان خود را، چون شما آنان را وادار به کفر و شرک کردید، و این کفر و شرک همان خسران حقیقی است،[14] چون خسارت­های دنیوی هرچه باشد، چه مالی و چه مقامی، ناپایدار است، زیرا جبرانش ممکن است، چه بسا که بهتر از آن یا مثل آن جایگزینش گردد، به خلاف خسران روز قیامت، که آخری ندارد، دایم و جاودانه است، و غیر قابل جبران­، البته این در صورتی است که مراد به اهل، خویشاوندان و نزدیکان دنیایی انسان باشد، امّا اگر مراد به اهل، همسران و خدمتکارانی است که خدا برای مؤمن و متقی در بهشت آماده کرده، لذا معنای آیه این می­شود که، خاسر در قیامت علاوه بر این که خود را به هلاکت رسانده، این اهل را هم از دست می­دهد، و این همان خسران حقیقی است. چون خویشاوندی و هر رابطه­ ی اجتماعی دنیا در روز قیامت از هم گسیخته می­شود، همچنان که خدای تعالی خبر داده که (فلا انساب بینهم یومئذ، در آن روز دیگر رابطه و نسبتی بینشان نیست. «مؤمنون/101»)[15]

[1] – نمونه، ج19، ص363

[2] – المیزان، ج17، ص370

[3] – الميزان، ج17، ص373-371

[4] – الميزان، ج17، ص376-373

[5] – المیزان، ج17، ص378-376

[6] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص، 1005-1004

[7] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص1005

[8]– الميزان، ج17، ص386-384

 -خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، 1006[9]

[10] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص1007

[11] – الميزان، ج17، ص394-392

[12] – نمونه، ج19، ص404

[13] – الميزان، ج17، ص395-394

[14]-خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص1008

[15]– الميزان، ج17، ص396-395