ترجمه و توضیح سوره فصلت 24 – 1

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به­ نام­ خداوندی­ که رحمت عامّش ­شامل همه و رحمت خاصّش ­از آن مؤمنین است.

حم ﴿١ تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِيمِ ﴿٢

حا، میم (1) فروفرستاده از جانب هستی بخش مهربان است (2)

اگر از بین همه­ی اسماء و صفات خدا نام صفت رحمان و رحیم را برد، که اولی رحمت عامّه­ی خدا را حکایت می­کند، که شامل مؤمن و کافر هر دو می­شود، و دومی از رحمت خاصّه­ی خدا خبر می­دهد، که تنها شامل مؤمنین است، برای این بوده که بفهماند این تنزیل مایه­ی اصلاح دنیای مردم است، همچنان که مایه­ی اصلاح آخرت­شان است.[1]

 كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْ‌آنًا عَرَ‌بِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿٣

کتابی است که آیات آن تفصیل داده شده قرآنی به زبان عربی برای مردمی که بدانند (3)

تفصیل آیات قرآن، یعنی فصل فصل قرار دادن و اجزای آن را از یکدیگر جدا و متمایز کردن، تا این که آن قدر نازل و درخور فهم شنونده شود، که بتواند معانی آن را بفهمد، و مقاصدش را تعقل کند. لذا؛ نخستین امتیاز این کتاب آسمانی این است که مسایل مختلف مورد نیاز بشر در آن تبیین و تشریع شده است، به گونه­ای که هر کس در هر سطحی از فکر و اندیشه باشد از آن بهره می­گیرد. امّا این که می­فرماید: این کتابیست که آیاتش تفصیل داده شده برای مردمی که عرب زبان هستند و معانی آن را می­دانند، در اینجا ممکن است کسی بپرسد: اگر معنای آیه این باشد، آیا با این که دعوت خاتم الانبیا صلوات الله علیه جهانی و عمومی بوده منافات پیدا نمی­کند؟ باید گفت: خیر، زیرا دعوت آنجناب هر چند جهانی بود، ولکن مرحله به مرحله صورت می­گرفت، اولین دعوتی که کرد، در مراسم حج بود، که با انکار شدید مشرکین مواجه شد، از آن به بعد مدتی به طور سرّی و پنهانی دعوت کرد، و در مرحله­ی سوم مأمور شد عشیره و نزدیکان خود را دعوت کند (شعراء/214)، و در مرحله­ی چهارم مأمور شد همه­ی قومش را دعوت کند (حجر/94)، و در مرحله­ی پنجم مأمور شد به دعوت عموم مردم، (اعراف/158 و انعام/19)، و نیز این از مسلمیات تاریخ است که آنجناب به پادشاهان ایران، روم، مصر و حبشه، نامه نوشته، و همه را به اسلام دعوت کرده­اند.[2]

بَشِيرً‌ا وَنَذِيرً‌ا فَأَعْرَ‌ضَ أَكْثَرُ‌هُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ ﴿٤

بشارتگر و هشداردهنده است. ولی بیشتر آنان رویگردان شدند، از این رو نمی­شنوند. (4)

این آیه بیانگر تأثیر عمیق تربیتی این کتاب، از طریق بشارت و انذار است، گاه چنان آیاتش در تشویق نیکان و پاکان اوج می­گیرد که تمام وجود انسان را به وجد می­آورد، و گاه در تهدید و انذار فاسدان و مجرمان چنان تکان دهنده است که مو بر تن انسان راست می­شود، و این دو اصل تربیتی را دوش به دوش یکدیگر در آیاتش پیش می­برد، ولی افسوس که متعصبان لجوج گوش شنوا ندارند، گویی کرند و هیچ نمی­شنوند، و این تعصب و تکبرها نمی­گذارد که حقایق را درک کنند.[3]

وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ‌ وَمِن بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ ﴿٥

و گفتند: دل­های ما از آنچه ما را به آن می­خوانی سخت محجوب است، و در گوش­های ما سنگینی و میان ما و تو حجابی است. پس تو به کار خود پرداز ما هم به کار خود می­پردازیم. (5)

کفار لجوج  با سخنان  خود به کلی پیامبر را از قبول دعوتش مأیوس کردند، چون

گفتند: قلب­های ما در برابر دعوت تو در پوشش قرار گرفته بنابراین؛ هیچ دعوتی در آن رخنه نمی­کند تا ما آن را بفهمیم، به علاوه راه­های ورود دعوت تو به دل­های ما که دو گوش ما باشد بسته شده، و هیچ بشارت و انذاری در آن نفوذ نمی­کند، از همه­ی اینها گذشته بین ما و تو حجاب و حایلی است، که اگر هم دل و گوش سالمی داشتیم، باز نمی­گذاشت صدایت به گوش ما برسد. پس وقتی هیچ راهی برای تفاهم بین ما و تو نمانده، لاجرم تو هرچه می­توانی بکن، و اعتقادات ما را باطل بساز، ما هم هر تلاشی که داریم برای ابطال دعوت تو می­کنیم. [4]

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ‌ مِّثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَـٰهُكُمْ إِلَـٰهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُ‌وهُ  وَوَيْلٌ لِّلْمُشْرِ‌كِينَ ﴿٦ الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَ‌ةِ هُمْ كَافِرُ‌ونَ ﴿٧

بگو: من تنها بشری چون شمایم، به من وحی می­شود که خدای شما خدای یگانه است. پس مستقیما به او توجه کنید و از او آمرزش بخواهید، و وای بر مشرکان (6) کسانی که زکات نمی­دهند و ایشان به آخرت کافرند (7)

آیه می­فرماید: پیامبر به ایشان بگو: من بشری هستم مانند شما، در بین شما معاشرت می­کنم، و از جنس دیگری مانند فرشتگان نیستم، تا بین من و شما حایلی باشد، یا سخنم به گوش شما نرسد و یا کلامم به دل­های شما وارد نشود، تنها تفاوتم با شما این است که به من وحی می­شود، و آنچه من به شما می­گویم و شما را به سوی آن دعوت می­کنم، وحیی است که به من می­شود، و آن این است که معبود شما یکی است، نه خدایان و اله­های گوناگون، پس حال که به جز یک اله بی شریک وجود ندارد، پس به توحید او قیام کنید، و شرکاء را از او نفی کنید، و از او نسبت به شرک و گناهانی که تاکنون مرتکب شده­اید طلب مغفرت نمایید. در ادامه، مشرکین را که برای خدا شرکایی قرار می­دادند، و قایل به یگانگی او نبودند، تهدید می­کند، و آنها را با دو صفت توصیف می­کند، یکی این که زکات نمی­دهند، که مراد از زکات در اینجا انفاق مال در راه خدا به فقرا و مساکین است، و دیگر این که به آخرت کفر می­ورزند، یعنی این که کفر به آخرت از مشخصات مشرکین است.[5]

 إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ‌ غَيْرُ‌ مَمْنُونٍ ﴿٨

همانا کسانی که ایمان آورده، و عمل شایسته کردند، آنان را پاداشی بی­پایان است. (8)

در این آیه به معرفی گروهی که در نقطه مقابل این مشرکان بخیل و بی­ایمان قرار دارند، و جزای آنها پرداخته، که برای آنها اجر و پاداش قطع نشدنی است. در واقع این آیه تأکید مجددی است بر اهمیت زکات، این فریضه اسلامی، که پرداخت­کنندگان آن را از مؤمنین و دادن زکات را عمل صالح بیان فرموده، چرا که زکات یکی از عوامل مهم عدالت اجتماعی و مبارزه با فقر و محرومیت، و پر کردن فاصله­های طبقاتی، و تقویت بنیه مالی حکومت اسلامی، و پاکسازی روح  جان از حب دنیا و مال پرستی و خلاصه وسیله بسیار مؤثری برای قرب الهی است. در بسیاری از روایات اسلامی ترک زکات در سر حد کفر است.[6]

 قُلْ أَئِنَّكُمْ لَتَكْفُرُ‌ونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْ‌ضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَادًا  ذَٰلِكَ رَ‌بُّ الْعَالَمِينَ ﴿٩

بگو:آیا شما واقعا به آن کسی که زمین را در دو روز آفرید، کافر می­شوید و برای

او همتایی قرار می­دهید؟ او پروردگار جهانیان است. (9)

این آیه تا آیه 12 نمونه­ای از آیات آفاقی و نشانه­های عظمت و علم و قدرت خدای تعالی در آفرینش زمین و آسمان و آغاز خلقت موجودات است، که به پیامبر اکرم دستور می­دهد که از کافران و مشرکان سؤال کند، آیا خداوندی را که مبدأ این عوالم پهناور و گسترده است هرگز می­توانند انکار کنند؟ آیا کسی که این جهان را هم اکنون تدبیر می­کند، او خالق این آسمان و زمین نیست؟ اگر او خالق و مدبّر است، پس این بت­ها و معبودهای ساختگی را چگونه در کنار او قرار می­دهید؟ شایستگی پرستش تنها برای کسی است که خلقت و تدبیر و مالکیت و حکومت جهان از آن اوست.[7] و امّا مراد از دو روزی که خدا در آن زمین را آفریده دو قطعه از زمان یا دو دوران است، چون زمین برای تشکیل شدن نخستینش، دو مرحله­ی متغایر را طی کرده، یکی مرحله­ی خامی و کالی و دوم مرحله­ی پختگی و رسیده شدن، یا به عبارت دیگر یکی مرحله­ی ذوب بودن، و دیگری مرحله منجمد شدن.[8] یعنی 1) همه­ی جهان به صورت توده­ای گازی شکل بود که با گردش به دور خود از هم جدا گردید و کرات تشکیل یافت. 2) این کرات به تدریج به صورت توده­ی مذاب و نورانی یا سرد و سکونت­پذیر درآمدند. 3) بعضی از این توده­ها، بر اثر حرکت دَوَرانی، منظومه­هایی را تشکیل دادند که از جمله­ی آنها منظومه­ی شمسی است و زمین از خورشید جدا شد. 4) زمین، سرد و آماده­ی حیات گردید و آب­ها روی آن نمایان شد و دریاها شکل گرفت.  5) گیاهان و درختان در زمین آشکار شدند  و خوردنی­ها و غذاها آماده شد. 6) حیوانات و انسان در روی زمین ظاهر گشتند.[9]

 وَجَعَلَ فِيهَا رَ‌وَاسِيَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَ‌كَ فِيهَا وَقَدَّرَ‌ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْ‌بَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِّلسَّائِلِينَ ﴿١٠

و در زمین کوه­های ریشه داری بر روی آن قرار داد و در آن خیر برکت نهاد و رزق و روزی آن را در چهار روز درست به اندازه­ی نیاز تقاضا کنندگان تقدیر نمود. (10)

یعنی خداوند نیازمندی­های همه­ی نیازمندان را پیش بینی کرده، و برای همه­ی آنها آنچه لازم بوده است آفریده، و هیچ کم و کاستی در آن وجود ندارد، همانگونه که در آیه 50 سوره طه می­فرماید: پروردگار ما کسی است که به هر موجودی آنچه آفرینش او اقتضا داشت عطا کرد، و سپس او را در مسیرش هدایت نمود.[10] و منظور از سائلین، انواع نباتات و حیوانات و انسان است، که همه در بقای خود محتاج به ارزاقند. و امّا در رابطه با دوران­های آفرینش آسمان­ها و زمین، در آیاتی از قرآن، زمان آفرینش آسمان­ها و زمین، شش روز یا شش دوران بیان شده است؛ امّا این آیات، آفرینش زمین را در دو روز، خلق کوه­ها و برکات و غذاها را در چهار روز، و در دنباله­ی این آیات، آفرینش آسمان­ها را نیز در دو روز ذکر کرده که مجموعا هشت روز می­شود، آیا در اینجا تناقضی می­شود؟ علامه می­فرماید: خیر زیرا، آیاتی که به شش دوران اشاره دارد، تنها ناظر به آفرینش و خلقت کلی آسمان­ها و زمین است؛ نه اموری مانند استوار کردن کوه­ها در زمین و ایجاد برکات در آن و اندازه­گیری و ایجاد مواد غذایی برای موجودات زمینی که مربوط به پس از آفرینش کلی است، لذا در این آیه، اصلا به آفرینش کلی اشاره­ای ندارد؛ بلکه منظور از چهار روز در این آیه، چهار فصل است که بخش عظیمی از نظام جاری زمین بر اساس آنها شکل گرفته و ادامه پیدا می­کند. پس ایام چهارگانه همان فصول چهارگانه است.[11]

 ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْ‌ضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْ‌هًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ﴿١١

سپس به آسمان پرداخت درحالی که دودی بود. پس به آن و به زمین گفت: با میل یا اجبار بیایید. گفتند: فرمانبردارانه می­آییم. (11)

تعبیر «ثُمّ» معمولا برای تأخیر در زمان می­آید؛ ولی گاهی به معنای تأخیر در بیان است. اگر به معنای اول باشد، مفهومش این است که آفرینش آسمان­ها بعد از خلقت زمین صورت گرفته است؛ ولی اگر به معنای دوم باشد، هیچ مانعی ندارد که آفرینش آسمان­ها پیشتر صورت گرفته و زمین بعد از آن آفریده شده باشد؛ ولی هنگام بیان کردن، نخست از زمین و ارزاق و منابع آن که مورد توجه و نیاز انسان­هاست، شروع شود و سپس به شرح آفرینش آسمان پرداخته شود. معنی دوم، گذشته از این که با اکتشافات علمی هماهنگ­تر است، با آیات دیگر قرآن نیز موافقت دارد. چرا که در سوره نازعات چنین می­فرماید: آیا زنده شدن بعد از مرگ مهم­تر است، یا آفرینش آسمان؟ خداوند آن را بیان کرد و برافراشت و منظم کرد، شب آن را تاریک، و روز آن را آشکار ساخت، و زمین را بعد از آن گسترد، آب­های درونی آن و گیاهان و چراگاه­های آن را خارج نمود، و کوه­ها را بعد از آن پابرجا ساخت، تا وسیله زندگی برای شما و چهارپایانتان فراهم گردد. (نازعات/27- 33)، جمله «هی دخان» نشان می­دهد که در آغاز آفرینش، آسمان­ها توده­ی گازهای گسترده و عظیمی بوده و این با آخرین تحقیقات علمی در مورد آغاز آفرینش کاملاً هماهنگ است. هم اکنون نیز بسیاری از ستارگان آسمان به صورت توده­ی فشرده­ای از گاز هستند. آنچه این آیه از قول خداوند و آسمان و زمین نقل کرده، به این معنی نیست که واقعاً سخنی با این الفاظ گفته شده باشد؛ بلکه گفته­ی خداوند، همان اراده­ی او برای آفرینش و فرمان تکوینی است که در هنگام ایجاد موجودی صادر می­کند و تعبیر «از روی اطاعت یا اکراه» اشاره به این است که اراده­ی قطعی خداوند به شکل گرفتن آسمان­ها و زمین تعلق یافته بوده و درهر صورت می­بایست آنها به چنین صورت مطلوبی در می­آمدند؛ چه بخواهند و چه نخواهند (چه این که قبلا استعداد آن را داشته باشند، و چه نداشته باشند). و امّا پاسخ آسمان و زمین نیز حکایت از آن دارد که مواد تشکیل دهنده­ی آنها از نظر آفرینش کاملاً تسلیم فرمان خدا بوده و هر شکلی را می­پذیرفتند، و هیچ مقاومتی را در برابر این فرمان الهی از خود نشان نمی­دادند. [12]

فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَىٰ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَ‌هَا  وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا  ذَٰلِكَ تَقْدِيرُ‌ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿١٢

پس آنها را در دو روز هفت آسمان کرد و در هر آسمانی کار آن را وحی کرد، و

آسمان  نزدیک­تر را  به  چراغ­ها آذین کردیم و حفاظت  نمودیم. این تدبیر آن شکست ناپذیر داناست. (12)

جمله­ی «در این هنگام، آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفرید» اشاره به وجود دو دوران در آفرینش آسمان­ها است که هر دورانی از آن میلیون­ها یا میلیاردها سال به طول انجامیده و هر دوره به نوبه­ی خود به ادوار دیگری تقسیم می­شود. این دو دوران ممکن است دوران تبدیل گازهای فشرده به مایع و مواد مذاب، و دوران تبدیل مواد مذاب به جامد بوده باشد.[13] سپس می­فرماید: خدای سبحان امر هر آسمانی را به اهل همان آسمان، یعنی ملائکه ساکن در آن وحی می­کند، و آنها نیز آسمان­ها را طی می­کنند تا آن اوامر را که چیزی جز خلقت و آفرینش حوادث و موجودات نیست به زمین برسانند. که این اشاره به اتصال نظام هستی و ارتباط حوادث زمینی و آسمانی بایکدیگر دارد. از آیات قرآن چنین استفاده می­شود که آسمان­های هفتگانه نامبرده، همه جزو خلقت جسمانیند، و خلاصه همه در داخل طبیعت و ماده هستند، نه ماورای طبیعت چیزی که هست این عالم طبیعت هفت طبقه است، که هر یک روی دیگری قرار گرفته، و از همه­ی آنها نزدیک­تر به ما، آسمانی است که ستارگان و کواکب در آنجا قرار دارند، و امّا آن شش آسمان دیگر قرآن کریم هیچ حرفی درباره­شان نزده، جز این که فرموده روی هم قرار دارند. سپس می­فرماید: آسمان پایین یا آسمانی که به زمین نزدیک­تر است را با چراغ­های ستارگان زینت بخشیدیم، و آسمان­ها را با شهاب­ها از استراق سمع شیاطین حفظ کردیم. اینست تقدیر خدای عزیز و دانا، یعنی حاکمیت نظم و دقت در نظام هستی، معلول دو صفت عزت و توانایی، و نیز علم و

آگاهی خدای سبحان است.[14]

 فَإِنْ أَعْرَ‌ضُوا فَقُلْ أَنذَرْ‌تُكُمْ صَاعِقَةً مِّثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ ﴿١٣

پس اگر روی برتافتند بگو: شما را از صاعقه­ای مانند صاعقه­ی عاد و ثمود هشدار دادم. (13)

به دنبال گفتار مؤثری که در زمینه­ی توحید و شناسایی خداوند در آیات گذشته آمد، در آیات مورد بحث مخالفان لجوج را که این همه نشانه­های روشن و آیات بینات را نادیده می­گیرند شدیداً انذار کرده و به آنها هشدار می­دهد و می­گوید: اگر با این همه دلایل روگردان شوند به آنها بگو: من شما را به صاعقه­ای همچون صاعقه قوم عاد و ثمود تهدید می­کنم. امّا چرا از میان همه­ی اقوام انگشت روی قوم عاد و ثمود گذاشته شده است؟ این به خاطرآن است که عرب از وضع آنها آگاهی داشته، و آثار و ویرانه­های شهرهای آنها را با چشم خود دیده بودند. به علاوه به حکم آن که یک قوم بیابان گرد بودند از خطرات صاعقه به خوبی آگاهی داشتند.[15]

إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّ‌سُلُ مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّـهَ  قَالُوا لَوْ شَاءَ رَ‌بُّنَا لَأَنزَلَ مَلَائِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْ‌سِلْتُم بِهِ كَافِرُ‌ونَ ﴿١٤

چون  پیامبران از  پیش رو  و از  پشت سرشان به  سراغ­شان آمدند که  جز  خدا  را

نپرستید.گفتند: اگر پروردگار ما می­خواست، قطعا فرشتگانی می­فرستاد، پس ما به آنچه بدان مبعوث شده­اید کافریم. (14)  

می­فرماید: انبیا این دو قوم را از هر راهی که ممکن بود دعوت کردند تا فقط خدای سبحان را بپرستند، گاهی در خلوت، و گاهی در جلوت، گاهی تک تک و گاهی در مجلس عمومی، گاهی به دادن بشارت و گاهی به دادن انذار و هشدار؛ اما آنها گفتند: اگر پروردگار ما می­خواست حتما فرشتگانی را نازل می­کرد تا دعوت او را به ما ابلاغ کنند، نه آن که انسان­هایی همانند خود ما بفرستد، اکنون که چنین است ما به طور مسلم به شما کافریم و اصلاً شما را از سوی خدا نمی­دانیم. یعنی نه آن که شما رسول خدایید و ما به رسالت شما ایمان نمی­آوریم؛ بلکه شما اصلا رسالتی ندارید، و فقط ادعای کاذب و بی اساس دارید، به همین دلیل تسلیم سخنان شما نمی­شویم.[16]

 فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُ‌وا فِي الْأَرْ‌ضِ بِغَيْرِ‌ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً  أَوَلَمْ يَرَ‌وْا أَنَّ اللَّـهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً  وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ ﴿١٥ فَأَرْ‌سَلْنَا عَلَيْهِمْ رِ‌يحًا صَرْ‌صَرً‌ا فِي أَيَّام نَّحِسَاتٍ لِّنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا  وَلَعَذَابُ الْآخِرَ‌ةِ أَخْزَىٰ  وَهُمْ لَا يُنصَرُ‌ونَ ﴿١٦

و امّا عادیان، به ناحق، در زمین سربرافراشتند و گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟ آیا ندانسته­اند آن خدایی که خلقشان کرده خود از ایشان نیرومندتر است؟ و آیات ما را انکار می­کردند. (15) پس بر آنها تندبادی غرّنده در روزهای شوم فرستادیم تا در زندگی دنیا عذاب رسوایی را به آنان بچشانیم، و قطعا عذاب آخرت رسواکننده­تر است و ایشان یاری نمی­شوند. (16)

قوم عاد جمعیتی بودند که در سرزمین احقاف، جنوب جزیره عربستان زندگی می­کردند، و از نظر قدرت جسمانی، و تمکن مالی، و تمدن مادی کم نظیر بودند، قصرهای زیبا و قلعه­های محکم می­ساختند، مخصوصاً بر مکان­های مرتفع بناهایی که نشانه قدرت و وسیله خودنمایی بود برپا می­کردند، مردمانی خشن و جنگجو بودند، و این قدرت ظاهری آنها را سخت مغرور کرده بود، چنان که خود را جمعیتی شکست ناپذیر و برتر از همه می­پنداشتند، و به همین دلیل در برابر خدا و پیامبرشان هود به طغیان و سرکشی و تکذیب و انکار برخاستند. خداوند هم تندبادی را بر آنها مسلط کرد که چنان آنها را از زمین بلند می­کرد و زمین می­کوبید، همچون تنه­های درخت خرما که از ریشه کنده شده باشد. این تند باد هفت شب و هشت روز می­وزید، و تمام زندگی این قوم جبار و مغرور را درهم می­کوبید، و جز ویرانه­ای از آن قصرهای پرشکوه و زندگی مرفه باقی نماند. آری آنها یک عمر تلاش کردند که خود را بزرگ نشان دهند، خداوند هم به هنگام عذاب مجازاتی خوارکننده در این دنیا و جهان دیگر برای آنان قائل شده است، تا بینی این متکبران مغرور را به خاک بمالد. در ضمن باید گفت که: صاعقه دو معنی دارد، 1) معنی عام به معنی هر چیزی است که انسان را هلاک می­کند. 2) معنی خاص جرقه عظیم آتشینی است که از آسمان فرود می­آید، و هر چیزی را که در مسیر آن قرار می­گیرد می­سوزاند. بنابراین اگر صاعقه به معنای عام باشد هیچ منافاتی با تند باد ندارد، چون مطابق با آیه 13 قوم عاد و ثمود با صاعقه نابود شدند، در حالی که آیات مورد بحث می­فرماید: آنها باتندباد سرد و شدید از میان رفتند. و همچنین راغب در مفردات می­گوید: صاعقه سه گونه است، صاعقه به معنی مرگ، به معنی آتش، و به معنی عذاب، که همه­ی اینها در یک معنی جمع می­شود: صاعقه صدای شدید است که از جو بر می­خیزد که گاه تنها در آن آتش است، و گاه عذاب دیگر، و گاه مرگ، صاعقه یک چیز است و این­ها اثرات آن است.[17]

وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَىٰ عَلَى الْهُدَىٰ فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿١٧ وَنَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿١٨

و امّا ثمودیان، پس آنها را هدایت کردیم، ولی کوری را بر هدایت برگزیدند، پس به خاطر آنچه مرتکب می­شدند صاعقه­ ی عذاب خفّت بار آنها را در­گرفت. (17) و کسانی را که ایمان آورده و پرهیزکاری می­کردند نجات دادیم. (18)

قوم ثمود مردمانی بودند که در سرزمین وادی­القری، بین مدینه و شام زندگی می­کردند، خداوند زمین­ های آباد و خرم و سرسبز و باغ­هایی پر نعمت به آنها داده بود، در کشاورزی ابتکار و قدرت فراوان به خرج می­دادند، عمرهای طولانی، اندام­ های قوی و نیرومند داشتند، در ساختن بناهای محکم و پیشرفته چنان ماهر بودند که در دل کوه­ ها خانه­ های امن و امان می­ ساختند. امّا این قوم مغرور و از خود راضی نه تنها دعوت پیامبرشان صالح را نپذیرفتند، بلکه برای او و یاران اندکش، ناراحتی­ های فراوان به وجود آوردند، نتیجه آن شد که خداوند به عذابی سخت و خوار­کننده گرفتارشان کرد. آیه شریفه می­ فرماید: آنها را از طریق وحی هدایت کردیم، امّا آنها ضلالت را که در حقیقت کوری است، دوست داشتند، و آن را بر هدایت که بینایی است ترجیح دادند، لذا صاعقه، آن عذاب خوار­کننده، ایشان را گرفت، و این عذاب به خاطر اعمال و کفری بود که آنها مرتکب شدند. امّا در این میان کسانی راکه ایمان آوردند و تقوا پیشه کردند نجات دادیم. نکته: در سوره اعراف آیه 78 می­خوانیم که: قوم ثمود را زمین لرزه­ای شدید فرا گرفت، و صبحگاهان جسم­های بیجان­شان در خانه­هاشان باقی مانده بود. در سوره حاقه آیه 5 آمده است که قوم ثمود به وسیله یک عامل ویرانگر نابود شدند. و در سوره هود آیه 67 می­خوانیم که آنها به وسیله صیحه آسمانی از میان رفتند، در خانه­هاشان به رو افتادند و مردند، و در این آیه چنان که دیدیم تعبیر به صاعقه شده است. ممکن است در ابتدا تصور شود که میان این تعبیرات منافاتی وجود دارد، ولی کمی دقت نشان می­دهد که چهار تعبیر فوق به یک حقیقت بازگشت می­کند: زیرا صاعقه چنان که قبلا هم اشاره کردیم هم دارای صدای وحشتناکی است، که از آن می­توان به صیحه آسمانی تعبیر کرد، و نیز آتش سوزانی به همراه دارد، و هم بر نقطه­ای که فرود می­آید تولید لرزه شدید می­کند، و هم یک وسیله ویرانگر است. در حقیقت بلاغت قرآن ایجاب می­کند که ابعاد مختلف یک عذاب را با تعبیرات گوناگون در آیات مختلف بیان کند تا در نفوس انسان­ها تأثیر عمیق تری بخشد.[18]

وَيَوْمَ يُحْشَرُ‌ أَعْدَاءُ اللَّـهِ إِلَى النَّارِ‌ فَهُمْ يُوزَعُونَ ﴿١٩ حَتَّىٰ إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُ‌هُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٢٠

و  روزی که  دشمنان  خدا به  سوی آتش  گردآوری  و  سپس  یک­جا  بازداشت  می­ شوند. (19) تا زمانی که نزد آن بیایند، گوش­ شان و دیدگان­ شان و پوست­ شان به آنچه می­کرده ­اند بر ضدّشان گواهی دهند. (20)

می­فرماید: به خاطر بیاورید آن روزی را که دشمنان خدا، یعنی آن مشرکانی را که رسولان الهی را تکذیب کردند یک­جا جمع کرده و به سوی آتش می­برند، زمانی که به آتش می­ رسند گوش ­ها و چشم ­ها و پوست ­های تن­ شان بر اعمال آنها گواهی می­دهند. امّا شهادت دادن اعضای بدن در روز قیامت، به این است که هر عمل زشتی را که از صاحبش دیده گزارش دهد، چون اگر دیدن اعمال صاحبش، در حین عمل، و تشخیص این که این عمل گناه است، وجود نداشته باشد، شهادت در قیامت معنا ندارد، پس معلوم می­شود اعضای بدن آدمی در دنیا، نوعی درک و علم و بینایی دارند، و إلّا اگر نداشته باشند و تنها خدا در روز قیامت چنین شعور و نطقی به اعضای بدن بدهد، و در آن روز عالِم شود، به این که صاحبش چه کارهای زشتی کرده، و یا در آن روز خدای تعالی زبانی و صوتی برای اعضا قرار دهد، تا بتوانند شهادت دهد هرچند شعور نداشته باشد، چنین چیزی اطلاق شهادت بر آن صحیح نیست، و در قیامت با شهادت این چنین حجت بر بنده خدا تمام نمی­شود. و از ظاهر آیه بر می ­آید که شهادت گوش و چشم عبارتست از گواهی دادن به آن مشهوداتی که در دنیا تحمل کرده بودند، هرچند که معصیت خود آن عضو نباشد، و خلاصه نمی­خواهد بفرماید هر عضوی به گناهانی شهادت می­دهد که صاحبش به وسیله خود آن عضو مرتکب شده، بلکه هر عضوی به گناهان سایر اعضا نیز شهادت می­دهد. به هر حال آن روز، روز رسوایی بزرگ است، روزی است که تمام وجود انسان به سخن در می ­آید، تمامی اسرار او را فاش می­کند، که تمام گنه­کاران را در وحشتی عمیق فرو می­برد. [19]

وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَيْنَا  قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّـهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّ‌ةٍ وَإِلَيْهِ تُرْ‌جَعُونَ ﴿٢١

و به پوست خود می­گویند: چرا بر ضدّ ما شهادت دادید؟ گویند: همان خدایی که هر چیز را به سخن می ­آورد، ما را به سخن آورده و او نخستین بار شما را آفرید و به سوی او برگردانده می­شوید. (21)

هنگامی که گنه­کاران پوست بدن خود را سرزنش می­کنند که چرا شما بر ضد ما گواهی دادید؟ آنها در پاسخ می­گویند: ما در دنیا دارای علم بودیم، علمی پنهان و ذخیره شده در باطن ما، این باعث شده که خدا ما را به زبان آورد، اگر ما علمی نداشتیم، فایده­ای نداشت که به زبان بیاییم، و اینک خدا ما را به نطق درآورده تا آنچه را که در باطن­مان است آشکار سازیم، همان خدایی که هر موجودی را به نطق در می ­آورد. یعنی سخن گفتن اختصاص به اعضای بدن ندارد، تا تنها از آنها بپرسند که چرا شهادت دادید، بلکه عمومی است، و شامل تمام موجودات می­شود. بنابراین؛ شهادت اعضای بدن به معنای ناآگاهی خدای سبحان از اعمال انسان­ها نیست، چون او مالک همه­ ی چیزهایی است که نزد شماست، هم در اول و هم در آخر، آنچه در اول هستی تان نزد شما بود، او به شما داده بود، و او داناتر از هرکس دیگری است، که چه چیزهایی به شما داده، و در شما به ودیعت سپرده، و آنچه را هم که در هنگام بازگشتِ به سوی او نزدتان هست، آن را هم او از شما می­گیرد، و مالکش می­شود، با این حال چگونه ممکن است از آن بی­ خبر باشد؟ نکته: حال ببینیم معنای نطق چیست؟ هرجا این کلمه به طور حقیقت استعمال شود، نه به طور مجاز، معنایش اظهار آنچه در درون است، از راه زبان و سخن گفتن، و چنین معنایی محتاج به این است که ناطق علمی داشته باشد، و بخواهد آن را برای غیر خود فاش سازد. و از ظاهر سیاق آیات و الفاظِ (قول، تکلم، شهادت و نطق) که در آنها آمده، مراد از این الفاظ، نطق به معنای حقیقی کلمه است، نه معنای مجازی. پس شهادت اعضای یک مجرم، در حقیقت نطق و تکلم واقعی است، که از علمی ناشی شده که قبلاً آن را تحمل کرده است، به دلیل این که خود اعضا می­گویند: خدا ما را به زبان آورد.[20]

وَمَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُ‌ونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلَا أَبْصَارُ‌كُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ وَلَـٰكِن ظَنَنتُمْ أَنَّ اللَّـهَ لَا يَعْلَمُ كَثِيرً‌ا مِّمَّا تَعْمَلُونَ ﴿٢٢

شما که  پنهان  می­ کردید به خاطر این  نبود که از شهادت گوش و چشم و پوست تن خود بیم داشتید، بلکه خیال می­ کردید خداوند از بسیاری از کارهایی که می­کنید آگاه نمی­شود. (22)

با توجه به آیه (52/ احزاب) که می­فرماید: خدا همواره مراقب تمامی موجودات است. و انسان هم که یکی از موجودات است هرجا و به هرحال که باشد خدا با اوست، و هر عملی که انجام دهد خدا با عملش هم هست و هر عضوی از اعضای خود را که به کار ببرد، خدای عزّ و جلّ با آن عضو هم هست، و بدین جهت است که می­فرماید: او با شما هست هرجا که بوده باشید (حدید/4). از این­جا نتیجه می­گیریم که انسان هرچه می­کند در بین کمین­گاه­ های بسیاری می­کند، (به درستی که پروردگار تو در کمین گاه است. « فجر/ 14»)، و پروردگارش از هر سو او را می­بیند و مراقب و ناظر او است، پس کسی که مرتکب گناه می­شود، در همان حالی که سرگرم کار زشت خویش است، و از خدای خود غافل، و نسبت به مقام پروردگارش در جهلی عظیم فرورفته، و دارد به ساحت قدس او بی­ اعتنایی می­کند، در همان حال پروردگارش او را می ­بیند، گناه، غفلت، و بی­ اعتناییش به مقام ربوبیتش را، ناظر و مراقب است. لذا؛ آیه می­فرماید: شما اگر گناهانتان را مخفی می­کردید نه از این جهت بود که از شهادت اعضای بدنتان بیم داشتید، بلکه برای این بود که می ­پنداشتید خدا از بسیاری کارهای شما بی­ خبر است، و خلاصه در هنگام معصیت به اعضای بدن خود بی ­اعتنایی نمی­کردید، بلکه به شاهد بودن ما بی ­اعتنایی می­نمودید. در این جا این سؤال پیش می­آید که چرا کلمه (بیشتر) را آورد؟ شاید علتش این بوده، که مشرکین اعتقاد به خدا و صفات او که یکی از آنها علم است داشتند، و معتقد بودند که خداوند تا اندازه ­­­ای علم دارد، ولی حالشان در ارتکاب گناهان حال کسی بود که معتقد است خدا به بیشتر کارهایش اطلاع ندارد. [21]

وَ ذَٰلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنتُم بِرَ‌بِّكُمْ أَرْ‌دَاكُمْ فَأَصْبَحْتُم مِّنَ الْخَاسِرِ‌ينَ ﴿٢٣ فَإِن يَصْبِرُ‌وا فَالنَّارُ‌ مَثْوًى لَّهُمْ  وَإِن يَسْتَعْتِبُوا فَمَا هُم مِّنَ الْمُعْتَبِينَ ﴿٢٤

و این گمان بدی بود که درباره پروردگارتان داشتید شما را هلاک نمود و از زیانکاران شدید. (23) پس اگر صبر کنند، آتش  جایگاه آنهاست، و اگر  رضایت خدا را بخواهند مورد رضایت قرار نمی­گیرند. (24)

این گمانی که شما درباره­ ی پروردگارتان پنداشتید که او از بیشتر اعمالتان اطلاعی ندارد، شما را هلاک کرد، برای این که باعث شد گناه در نظرتان آسان گردد، و گناه بسیار هم کارتان را به کفر کشانید، در نتیجه زیانکار شدید. سپس به عذاب اخروی آنها پرداخته می­فرماید: اگر آنها صبر کنند، یا نکنند به هرحال دوزخ جایگاه آنهاست، و اگر هم از خدا بخواهند تا از ایشان راضی شود، و تقاضای عفو کنند که از عذاب رهایی یابند، مورد عفو قرار نمی­گیرند. همان طور که آیه (16/طور) می­فرماید: داخل آتش شوید که چه صبر کنید و چه نکنید به حالتان یکسان است.[22]

[1] – الميزان، ج 17، ص 573

[2] – الميزان، ج 17، ص 575 – 573

[3] – نمونه، ج 20، ص 211

[4] – الميزان، ج 17، ص 576 – 575

[5] – الميزان، ج 17، ص 577 – 576

[6] – نمونه، ج 20، ص 218

[7] – نمونه، ج 20، ص 222

[8] – الميزان، ج 17، ص 579

[9] – نمونه، ج 6، ص 202

[10] – نمونه، ج 20، ص 223

[11] – الميزان، ج 17، ص 581

[12] – نمونه، ج 20، ص 229 – 227

[13] – نمونه، ج 20، ص 229

[14] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1045

[15] – نمونه، ج 20، ص 236 – 233

[16] – المیزان، ج 17، ص 601 – 600

[17] – نمونه، ج 20، ص 240 – 236

[18] – نمونه، ج 20، ص 244 – 242

[19] -الميزان، ج 17، ص605 – 604

[20] – الميزان، ج 17، ص 608 – 606

[21] – الميزان، ج 17، ص 613 – 611

[22] -الميزان، ج 17، ص 615 – 614