وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّـهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا ﴿٣١﴾
و هر کس از شما برای خدا و رسولش، فروتنی و تسلیم پیشه کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دو چندان می دهیم و برایش روزی کریمانه ای فراهم ساخته ایم. (31)
کلمه (قنوت) به معنای خضوع است، آیه شریفه می فرماید: هر یک از شما همسران رسول خدا (ص) برای خدا و رسول او خاضع شود، و یا ملازم اطاعت و خضوع برای خدا و رسول باشد، و عمل صالح کند، اجرش را دو بار می دهیم، یعنی دو برابر می دهیم، و برایش رزقی کریم، یعنی بهشت آماده می کنیم. در این آیه کلمات (می دهیم، و آماده می کنیم) می خواهد اعلام بدارد که چنین افرادی به درگاه خدا نزدیکند، و خدا برایشان احترام قایل است.[1]
يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ ۚ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا ﴿٣٢﴾
ای همسران پیامبر! شما مانند هیچ یک از دیگر زنان نیستید، اگر تقوا پیشه می کنید، پس به ناز سخن مگویید، تا آن کس که در دلش بیماری است، طمع ورزد، و سخن به متعارف گویید. (32)
آیه شریفه، بعد از آن که علو مقام، و رفعت منزلت همسران رسول خدا (ص) را به خاطر انتساب شان به آنجناب بیان نموده، این علو مقام شان را مشروط به تقوا نموده، و فرمود: که فضیلت آنان به خاطر اتصال شان به رسول خدا (ص) نیست، بلکه به خاطر تقوا است، پس حال که چنین است واجب است در سخن گفتن با مردان مانند سایر زنان آهنگ صدا را فریبنده نسازید، و کرشمه و ناز نکنید، تا دل او را دچار خیال های شیطانی نموده، شهوتش را برانگیزاند، و در نتیجه آن مردی که دل بیمار است به طمع بیفتد. و سخن معمول و مستقیم بگویید، سخنی که شرع و عرف اسلامی آن را پسندیده دارد، یعنی در امتثال این تکالیف کوشش و رعایت بیشتری بکنید، و در دین خدا بیشتر از سایر زنان احتیاط به خرج دهید. پس دلیل این که تکلیف همسران آنجناب سخت تر و شدیدتر است، این است که پاداش و کیفرشان دو چندان است، و اگر کیفر و پاداش بعضی مضاعف بود، باید بفهمیم که تکلیف آنان مؤکد، و مسؤولیت شان سنگین تر است. نکته: منظور از بیماری دل، نداشتن نیروی ایمان است، آن نیرویی که آدمی را از میل به سوی شهوات بازمی دارد. [2]
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ﴿٣٣﴾
و در خانه هایتان بنشینید، و مانند روزگار جاهلیت قدیم، با خودنمایی ظاهر نشوید، نماز به پا دارید و زکات بدهید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید. جز این نیست که خدا می خواهد آلودگی را از شما اهل بیت بزداید و شما را کاملا پاکیزه گرداند. (33)
منظور از جاهلیت اولی چیست؟ ظاهراً همان جاهلیتی است که مقارن عصر پیامبر (ص) بوده، و به طوری که در تواریخ آمده، در آن موقع زنان حجاب درستی نداشتند، و دنباله روسری های خود را به پشت سر می انداختند به طوری که گلو و قسمتی از سینه و گردنبند و گوشواره های آنها نمایان بود، و به این ترتیب قرآن همسران پیامبر (ص) را از این گونه اعمال باز می دارد. بدون شک این یک حکم عام است، و تکیه آیات بر زنان پیامبر (ص) به عنوان تاکید بیشتر است. به هر حال این تعبیر نشان می دهد که جاهلیت دیگری همچون جاهلیت عرب در پیش است که ما امروز در عصر خود آثار پیشگویی قرآن در دنیای متمدن مادی را میبینیم. لذا آیه شریفه در زمینه رعایت عفت می فرماید: در خانه های خود بمانید، و همچون جاهلیت نخستین در میان مردم ظاهر نشوید، و اندام و زینت آلات خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید. سپس در میان عبادات روی نماز و زکات تکیه میکند، به خاطر این که نماز مهمترین راه ارتباط و پیوند با خالق است، و زکات هم در عین این که عبادت بزرگی است، پیوند محکمی با خلق خدا محسوب می شود.[3] و طاعت خدا به این است که وظایف شرعی او را امتثال کنیم، و اطاعت رسولش به این است که آنجناب با ولایتی که دارد، هر آن چه را که امر و نهی می کند، امتثال نماییم، چون امر و نهی او نیز از ناحیه خدا جعل شده، و خدا او را به حکم این که (پیامبر ولایتش به مؤمنین از خود آنان مقدمتر است)، ولی مؤمنین کرده، و فرمان او را فرمان خود خوانده.[4] سپس در پایان آیه می فرماید: خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهلبیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد، که این آیه دلیل بر عصمت اهل بیت است. اما تعبیر اهل بیت به اتفاق همه علمای اسلام و مفسران، اشاره به خمسه ی طیبه است، یعنی خود پیامبر (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع)، حسین(ع). جمله «یرید» اشاره به اراده تکوینی پرورگار است، و گرنه اراده تشریعی، و به تعبیر دیگر لزوم پاک نگاه داشتن خویش، انحصاری به خاندان پیامبر (ص) ندارد، همه مردم بدون استثنا به حکم شرع موظفند از هرگونه گناه و پلیدی پاک باشند. ممکن است گفته شود اراده تکوینی موجب یک نوع جبر است، ولی باید گفت: معصومان دارای یک نوع شایستگی اکتسابی از طریق اعمال خویشند، و یک نوع لیاقت ذاتی و موهبتی از سوی پروردگار، تا بتوانند الگو و اسوه مردم بوده باشند. به تعبیر دیگر معصومان به خاطر تاییدات الهی و اعمال پاک خویش، چنان هستند که در عین داشتن قدرت و اختیار برای گناه کردن به سراغ گناه نمی روند. سؤالی در اینجا پیش می آید که چگونه در لابلای بحث از وظایف زنان پیامبر (ص) مطلبی گفته شده است که شامل زنان پیامبر نمی شود، علامه طباطبایی می فرماید: ما هیچ دلیلی در دست نداریم که جمله (انما یرید الله…..) همراه این آیات نازل شده است، بلکه از روایات به خوبی استفاده می شود که این قسمت جداگانه نازل گردیده، اما به هنگام جمع آوری آیات قرآن در عصر پیامبر، یا بعد از آن در کنار این آیات قرار داده شده است. قابل توجه این که: بعضی از مفسران اهل بیت را مخصوص همسران پیامبر (ص) دانسته اند، و آیات قبل و بعد را که درباره ازواج رسول خدا (ص) سخن میگوید، قرینه این معنی شمرده اند. ولی با توجه به یک مطلب، این عقیده نفی میشود و آن این که ضمیرهایی که در آیات قبل و بعد آمده عموما به صورت ضمیر جمع مونث است (هنّ)، در حالی که ضمایر این قسمت از آیه (انما یرید الله…) همه به صورت جمع مذکر است (کم)، و این نشان می دهد که اهل بیت پیامبر (ص) همگی مونث نیستند.[5]
وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّـهِ وَالْحِكْمَةِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ﴿٣٤﴾
و آنچه را که از آیات خدا و حکمت در خانه های شما خوانده می شود یاد کنید، بی تردید خداوند دقیق و آگاه است. (34)
می فرماید: شما زنان پیغمبر باید آنچه را که در خانه هایتان از آیات خدا و حکمت تلاوت می شود، حفظ کنید، و همواره به خاطرتان باشد، تا از آن غافل نمانید، و از خط سیری که خدا برایتان معین کرده تجاوز نکنید. چون مردم باید پیروی از امر خدا را از شما یاد بگیرند، آن وقت سزاوار نیست شما که قرآن در خانه هایتان نازل میشود، اوامر خدا را فراموش کنید.[6]سپس اشاره میفرماید: خداوند از دقیقترین و باریکترین مسایل با خبر و آگاه است، و نیات شما را به خوبی می داند، و از اسرار درون سینههای شما با خبر است.[7]
إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّـهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّـهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا ﴿٣٥﴾
بی گمان، مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان با ایمان، و مردان و زنان اطاعت پیشه، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شکیبا، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه دهنده، و مردان و زنان روزه دار، و مردان و زنان پاکدامن، و مردان و زنانی که خدا را یاد می کنند، خداوند برایشان آمرزش و پاداشی عظیم آماده کرده است. (35)
شریعت مقدسه اسلام در کرامت و حرمت اشخاص از نظر دینداری فرقی بین زن و مرد نگذاشته است. اما اسلام عبارت است از تسلیم عملی برای دین، به این که همه تکالیف آن را انجام دهی، و آنچه از آن نهی کرده ترک کنی، و مسلمون و مسلمات مردان و زنانی هستند که این طور تسلیم دین شده باشند، و اما مؤمنین و مؤمنات مردان و زنانی هستند که دین خدا را در دل خود جای داده باشند، به طوری که وقتی به اعمال آنان نگاه میکنی، پیداست که این شخص در دل به خدا ایمان دارد، پس هر مؤمنی مسلمان هست، ولی هر مسلمانی مؤمن نیست. (القانتین و القانتات)، مردان و زنانی هستند که مطیع فرمان خدا، و همواره در برابر او خاضعند. (الصادقین و الصادقات)، مردان و زنان با ایمانی هستند که در ادعای دینداری صادقند، و هم در گفتار راست می گویند، و هم خلف وعده نمیکنند. (الصابرین و الصابرات)، اینان کسانی هستند که در هنگام مصیبت و بلا، صبر میکنند، و هم در هنگام اطاعت، و هم آنجا که گناهی پیش آمده، در ترکش صابرند. (الخاشعین و الخاشعات)، کلمه خشوع به معنای خواری و تذلل باطنی و قلبی است، و همچنان که کلمه خضوع به معنای تذلل ظاهری، و با اعضای بدن است. (المتصدقین و المتصدقات)، کلمه صدقه به معنای خرج کردن مال است در راه خدا، که یکی از مصادیق آن زکات واجب است. (الصائمین و الصائمات)، مراد از صوم، روزه های واجب و مستحب هر دو است. (الحافظین فروجهم و الحافظات)، کسانی که دامان خود را از بی عفتی حفظ میکنند. (الذاکرین الله کثیراً و الذاکرات)، و زنان و مردانی که بسیار خدا را یاد میکنند، هم با زبان و هم با قلب، و این ذکر شامل نماز و حج نیز هست، خدای سبحان برای همه آنها آمرزش و پاداشی عظیم فراهم ساخته است.[8]
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّـهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَن يَعْصِ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا ﴿٣٦﴾
و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و رسولش به کاری حکم دهند، برای آنها در کارشان اختیاری باشد. هر کس خدا و رسولش را نافرمانی کند، قطعا دچار گمراهی آشکاری گردیده است. (36)
احدی از مؤمنین و مؤمنات حق ندارند در جایی که خدا و رسول او در کاری از کارهای ایشان دخالت میکنند، خود ایشان باز خود را صاحب اختیار بدانند، و فکر کنند که کار مربوط به ماست، و به ما ربط دارد، و امری از امور زندگی ماست، چرا اختیار نداشته باشیم؟ آن وقت ممکن است چیزی را اختیار کنند، که مخالف اختیار و حکم خدا و رسول او باشد، و البته هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند به گمراهی آشکار گرفتار شدهاست. پس بر همه آنان واجب است پیرو خواست خدا و رسول باشند. و این آیه شریفه هر چند عمومیت دارد، اما به خاطر این که در آیات بعدی داستان ازدواج رسول خدا (ص) با همسر پسر خوانده اش زید را بیان میکند، میتوان گفت به منزله مقدمه برای بیان همین داستان است. باید توجه داشت که: مراد به قضای خدا، حکم شرعی او است، که در هر مسأله ای که مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته، و بدان وسیله در شئونات آنان دخل و تصرف مینماید، و البته این احکام را به وسیله ی یکی از فرستادگان خود بیان میکند. و اما قضای رسول او، عبارتست از این که رسول او به خاطر ولایتی که خدا برایش قرار داده، در شأنی از شئون بندگان، دخل و تصرف کند. پس قضای رسول خدا (ص) قضای خدا نیز هست، چون خدا قرار دهنده ولایت برای رسول خویش است، و اوست که امر رسول را در بندگانش نافذ کرده.[9]
وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّـهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّـهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّـهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ ۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّـهِ مَفْعُولًا ﴿٣٧﴾
و آنگاه که به آن کس که خدا نعمتش داده بود، و تو در حق او احسان کرده بودی، گفتی: همسرت را نگاه دار و از خدا پروا بدار، و چیزی را که خدا عیان کننده ی آن بود در ضمیر خویش نهان میداشتی، و از مردم میترسیدی، و خدا سزاوارتر است که از او بترسی! هنگامی که زید نیازش را از آن زن به سرآورد، ما او را به همسری تو درآوردیم تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان – هنگامی که طلاق گیرند – نباشد، فرمان خدا انجام شدنی است.(37)
کسی که خدا و رسول به او انعام کرده اند، زید بن حارثه است، که قبلا برده رسول خدا (ص) بود، سپس آنجناب آزادش کرد و او را فرزند خود گرفت، منظور از (انعم الله علیه)، نعمت هدایتی است که خدا به زید ارزانی داشت، و او را که یک مشرک زاده بود، به سوی ایمان هدایت نمود، و نیز محبت او را در دل پیامبرش انداخت، و منظور از (انعمت علیه) احسانی است، که پیغمبر به وی کرد، و او را که برده ای بود، آزاد ساخت، و به فرزندی خود پذیرفت، و احسان دیگرش این بود که دختر عمه خود زینب دختر جحش را همسر او کرد، حالا زید نزد رسول خدا به مشورت آمده، که اگر صلاح بدانید من او را طلاق دهم، پیامبر او را از این کار نهی میکردند، زید بر این کار اصرار زیاد میکند، و سرانجام همسرش را طلاق میدهد. در ادامه آیه شریفه میفرماید: تو در دل چیزی را پنهان میکنی که خدا آن را آشکار میکند، و از مردم می ترسی در حالی که خدا سزاوارتر است که از او بترسی. این جمله خود شاهد خوبی است بر این که خدای تعالی بر پیامبر خود واجب کرده بوده که باید با همسر زید، پسر خوانده اش ازدواج کند، تا به این وسیله همه بفهمند که همسر پسر خوانده محرم انسان نیست، و این سنت جاهلی غلط از بین برود، رسول خدا (ص) این معنا را در دل پنهان میداشت، چون از اثر سوء آن در بین مردم میترسید، البته ایشان به خاطرجان خود نمیترسید، بلکه ترس حضرت این بود که مبادا ایمان مردم سست شود، لذا یک ترس مشروعی بوده، نه مذموم، چون در حقیقت ترس برای خدای سبحان بوده. یکی از ادله ای که دلالت دارد بر این که منظور از آیه مورد بحث تایید آنجناب است، که به صورت سرزنش آمده، این است که بعد از آن جمله فرمود: همین که زید از همسرش جدا شد، ما او را به ازدواج تو درمی آوریم، و از این تعبیر به خوبی پیداست، که گویی ازدواج با زینب از اراده و اختیار رسول خدا (ص) خارج بوده، و خدا این کار را کرده، تا مؤمنین در خصوص ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان، در فشار نباشند، و دلیل دومش جمله (و کان امر الله مفعولا، کارهای خدا انجام شدنی است) میباشد.[10]
مَّا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّـهُ لَهُ ۖ سُنَّةَ اللَّـهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّـهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا ﴿٣٨﴾
بر پیامبر درآنچه خدا برای او مقرر کرده گناهی نیست. سنت خداست که از دیرباز در میان گذشتگان بوده، و فرمان خدا همواره سنجیده و حساب شده است. (38)
ازدواج پیامبر(ص) با زینب، در افکار عمومی مردم آن محیط دو ایراد داشت: یکی ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده که در نظر آنها همچون ازدواج با همسر پسر حقیقی بود، و این بدعتی بود که میباید درهم شکسته میشد. و دیگر ازدواج مردی با شخصیتی همچون پیامبر (ص) با همسر مطلقه یک برده آزاد شده عیب و ننگ بود، چرا که پیامبر را با یک برده همردیف قرار می داد این فرهنگ غلط نیز باید برچیده شود، و ارزشهای انسانی به جای آن بنشیند، و کفو بودن دو همسر تنها بر اساس ایمان و اسلام و تقوا استوار گردد. لذا آیه شریفه میفرماید: آنجا که خدا فرمانی به پیامبر (ص) میدهد ملاحظه ی هیچ امری در برابر آن جایز نیست، و بدون چون و چرایی باید اجرا شود، بنابراین ایشان نباید تحت تاثیر آداب و رسوم غلط و جوسازیهای سیاسی قرار بگیرد.[11] این سنت الهی در مورد انبیای گذشته نیز جاری بوده است. و خدای سبحان از ناحیه خود برای هر فردی چیزی را که سازگار حال او است مقدر میکند، و انبیا هم از آنچه خدا برایشان مقدر کرده استثنا نشده، و ممنوع نگشته اند، همان چیزهایی که برای سایر مردم مباح است، برای ایشان نیز مباح است.[12]
الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّـهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّـهَ ۗ وَكَفَىٰ بِاللَّـهِ حَسِيبًا ﴿٣٩﴾
کسانی هستند که پیامهای خدا را می رسانند و از او می ترسند، و از هیچ کس جز خدا نمی ترسند، و خدا برای حسابرسی کفایت میکند. (39)
کلمه «خشیت» به معنای تأثر مخصوصی در قلب است، که از برخورد با ناملایمات دست میدهد، اما کلمه «خوف» به معنای احتمال دادن پیش آمدن مکروهی است، پس خشیت به معنای حالت و امری قلبی است، ولی خوف امری عملی است که برای پیشگیری آنچه احتمال میدهند، انجام میدهند، به همین جهت خوف را به انبیا هم میتوان نسبت داد، ولی خشیت از غیر خدا را نمیتوان به ایشان نسبت داد، مثلا از موسی (ع) نقل فرموده که گفت: [همین که از طرف شما احتمال خطر احساس کردم پا به فرار گذاشتم، (شعرا/21)]. لذا انبیا در مقام تبلیغ رسالت از غیر خدا خشیت نداشتند، و از هیچ کس جز خدا نمیترسیدند، و علاوه بر این که تمامی حرکات و سکنات و اقوال ایشان، همه جنبه تبلیغ را دارد، بلکه کردار و گفتارشان بر اساس ترس از خدا و بیانگر وظایف خدایی است، چون خداست که برای محاسبه ی اعمال کوچک و بزرگ کافی است، پس واجب است که از او خشیت داشته باشید، و از غیر او دچار خشیت نشوید.[13]
مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ﴿٤٠﴾
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر هیچ یک از مردان شما نیست، و لیکن فرستاده ی خدا و خاتم پیامبران است، و خدا به هر چیزی داناست. (40)
آیه شریفه به اعتراضی که مردم به رسول خدا (ص) کردند که چرا همسر پسر خوانده اش را گرفت؟ این گونه پاسخ میدهد: رسول گرامی ما پدر هیچ یک از این مردان که همان مردان شما باشند نیست ، تا ازدواجش با همسر یکی از آنان، بعد از جدایی، ازدواج با همسر پسرش باشد، و زیدبن حارثه هم یکی از همین مردان شماست. و اما قاسم، و طیب، وطاهر، و ابراهیم، چهار پسری که خدا به آنجناب داد، قبل از رسیدن به حدّ بلوغ از دنیا رفتند، پس کلمه رجال در حق شان صادق نیست، تا مورد نقض آیه واقع شوند. کلمه «خاتم»، به معنای هر چیزی است که با آن چیزی را مُهر کنند، و مراد به خاتم النبیین بودن آنجناب، این است که نبوت با او ختم شده، و بعد از او دیگر نبوتی نخواهد بود. قابل توجه این که: رسول عبارت از کسی است که حامل رسالتی از خدا به سوی مردم باشد، و نبی آن کسی است که حامل خبری از غیب باشد و آن غیب عبارت از دین و حقایق آنست، پس وقتی نبوتی بعد از رسول خدا (ص) نباشد، رسالتی هم نخواهد بود، چون رسالت خود یکی از اخبار غیب است، لذا وقتی بنا باشد اخبار غیب منقطع شود، و دیگر نبیی نباشد، قهراً رسالتی هم نخواهد بود، پس وقتی رسول خدا (ص) خاتم النبیین باشد، خاتم الرسل هم خواهد بود. ارتباط و بستگی آن جناب به شما مردم، ارتباط رسالت و نبوت است، و آنچه او میکند به امر خدای سبحان است.و آنچه را خدای سبحان برای شما بیان کرده، به علم خود بیان کرده.[14]
يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّـهَ ذِكْرًا كَثِيرًا ﴿٤١﴾ وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا ﴿٤٢﴾
ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را بسیار یاد کنید. (41) و صبح و شام او را نیایش کنید. (42)
کلمه «ذکر» در مقابل نسیان (فراموشی) به معنای به یاد داشتن است، چه با زبان و چه با قلب، و ذکر کثیر به معنی توجه به خدا با تمام وجود و در تمام صحنه هاست. کلمه «تسبیح» به معنای منزه داشتن خدا از اعماق دل است. کلمه «بکرة» به معنای اول روز، و کلمه « اصیل» به معنای آخر روز، یعنی هنگام غروب، و اگر تسبیح را مقید به اول و آخر روز کرد، برای این بود که این دو هنگام، هنگام تحول احوال افق است، در صبح افق تاریک روشن می شود، و در غروب دوباره رو به تاریکی میگذارد، و این تغییر و دگرگونی مناسب با این است که خدای را منزه از تغییر و تحول، و معرضیت دگرگونی بدانیم، و ممکن هم هست دو کلمه بکرة و اصیل کنایه باشد از دوام، یعنی باید خدا را دائماً تسبیح کرد و او را از هر عیب و نقصی منزه دانست.[15]
هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۚ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا ﴿٤٣﴾
اوست که بر شما درود می فرستد و فرشتگان او نیز، تا شما را از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون آورد، و او به مؤمنان مهربان است. (43)
کلمه «صلاة» دارای معانی مختلفی است، صلاة از خدا به معنای رحمت است، آن هم رحمت خاصه ای که ذخیره ی آخرت برای مؤمنین است، و از ملائکه به معنای استغفار، و از مردم دعا است. و این آیه تعلیل همان قاعده ی کلی قبل را می رساند، و میفهماند اگر شما خدا را زیاد یاد کنید، خدا هم به رحمت خود شما را زیاد یاد می کند، و از ظلمتها به سوی نور هدایتتان میکند. مراد از ظلمتها، ظلمتهای فراموش کردن خدا، و غفلت از اوست، و مراد به نور، نور ذکر خداست. در پایان می فرماید: کلمه «مؤمنین» دلالت میکند بر این که سبب رحمت خدای سبحان همانا صفت ایمان ایشان است.[16]
تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ ۚ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا كَرِيمًا ﴿٤٤﴾
روزی که خدا را ملاقات میکنند، درودشان سلام است، و خدا پاداش نفیسی برای آنها آماده کرده است. (44)
می فرماید: مؤمنین تحیت گفته میشوند، یعنی روزی که پروردگارشان را ملاقات میکنند، از ناحیه او و ملائکه ، به ایشان تحیت و سلام گفته میشود، یعنی ایشان در روز لقای خدا در امنیت و سلامتی هستند، هیچ مکروهی و عذابی به ایشان نمیرسد. و پاداشی بسیار بزرگ و آبرومند برایشان آماده کرده است.[17]
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا ﴿٤٥﴾
ای پیامبر! ما تو را شاهد و مژده رسان و بیم دهنده فرستاده ایم. (45)
معنای شاهد بودن رسول خدا (ص) این است که، از یک سو گواه اعمال امت است، چرا که اعمال آنها را می بیند، چنان که فرموده: [بگو: عمل کنید، خداوند و رسول و مؤمنان (امامان معصوم) اعمال شما را می بینند، (توبه/105)]، و این آگاهی از طریق مسأله عرضه اعمال امت بر پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) تحقق می پذیرد، و از سوی دیگر شاهد و گواه بر انبیای پیشین است که آنها خود گواه امت خویش بودند، و فرموده: [حال آنها چگونه است آن روز که برای هر امتی گواهی بر اعمالشان میطلبیم و تو را گواه بر اعمال اینها قرار خواهیم داد، (نساء/41)]، و از سوی سوم پیامبر (ص) با اوصاف و اخلاقش و با برنامه های سازنده اش، و عملکرد درخشانش، شاهد و گواه بر حقانیت مکتب، و عظمت و قدرت پروردگار است. و معنای مبشر و نذیر بودن ایشان این است که، نیکوکاران را به پاداش بی پایان پروردگار، و سعادت و سلامت جاودان بشارت میدهد، و کافران و منافقان را به عذاب دردناک الهی، و سقوط در دامان بدبختی در دنیا و آخرت هشدار میدهد.[18]
وَدَاعِيًا إِلَى اللَّـهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِيرًا ﴿٤٦﴾
و دعوت کننده به سوی خدا به خواست او، و چراغی تابان. (46)
با این که همه کارهای پیامبر (ص) به اذن و فرمان خداست، در اینجا تنها برنامه دعوت، مقید به اذن پروردگار شده، و این به خاطر آن است که مشکلترین و مهمترین کار پیامبران همان دعوت به سوی خداست، چرا که باید مردم را در مسیری بر خلاف هوسها و شهوات سیر دهد، و در این مرحله اذن و فرمان و یاری خدا باشد تا به انجام برسد، ضمنا روشن شود که پیامبر از خود چیزی ندارد و آنچه میگوید به اذن خداست.[19] سراج منیر بودن پیامبر (ص) به این است، که آنجناب را طوری قرار داد که مردم به وسیله ی او به سعادت خود، و نجات شان ازظلمتهای شقاوت و گمراهی، هدایت شوند.[20]
وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّـهِ فَضْلًا كَبِيرًا ﴿٤٧﴾ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ وَكَفَىٰ بِاللَّـهِ وَكِيلًا ﴿٤٨﴾
و مؤمنان را مژده ده که برای آنها از جانب خدا تفضلی بزرگ خواهد بود. (47) و کافران و منافقان را اطاعت نکن و آزارشان را نادیده بگیر، و بر خد توکل کن، که حمایت خدا کفایت میکند. (48)
مسأله تبشیر پیامبر (ص) تنها محدود به پاداش اعمال نیک مؤمنان نمی شود، بلکه خدای سبحان آنقدر از فضل خود به آنها میبخشد که موازنه میان عمل و پاداش را به کلی بر هم میزند، چنان که فرموده: [کسی که کار نیکی کند ده برابر به او پاداش داده می شود، (انعام/ 160)]، و فرموده: [هیچ کس نمیداند چه پاداش هایی که موجب روشنایی چشمهاست برای او پنهان داشته شده، (الم-سجده/ 17)]، به این ترتیب ابعاد فضل کبیر الهی را از آنچه در وهم و تصور بگنجد دورتر و فراتر می برد. بدون شک رسول خدا (ص) هرگز اطاعتی از کافران و منافقان نداشت، اما اهمیت موضوع به قدری است که به عنوان تاکید برای شخص پیامبر (ص) و هشدار و سرمشقی برای دیگران، روی این موضوع مخصوصا تکیه کند، چه این که از خطرات مهمی که بر سر راه رهبران راستین قرار دارد به سازش و تسلیم کشیدن در اثنای مسیر است، که گاه از طریق تهدید، و گاه از طریق دادن امتیازات، زمینه های آن فراهم میشود. کافران و منافقان برای تسلیم ساختن پیامبر (ص)، او را سخت در فشار قرار داده بودند، و انواع آزارها چه از طریق زخم زبان و بدگویی و جسارت، و چه از طریق آزار بدنی، و چه محاصره اقتصادی نسبت به او و یارانش روا می داشتند.[21] لذا آیه میفرماید: به آزارهای آنها اعتنا نکن، و در مقام پیگیری آن نباش، خود را بدان مشغول نساز، بلکه برای دفع آزار آنها خدا را وکیل خود قرار بده، چون خدا برای وکالت کافی است.[22]
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا ۖ فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا ﴿٤٩﴾
ای کسانی که ایمان آورده اید! وقتی زنان مؤمن را به همسری گرفتید، آنگاه پیش از آن که با آنها نزدیکی کنید طلاق شان دادید، شما را بر آنها عده ای نیست که حساب شان را نگاه دارید، پس مهرشان را بدهید، و به خوشی رهایشان کنید. (49)
میفرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید! وقتی زنان را طلاق می دهید، بعد از آن که با ایشان عقد ازدواج بسته اید، و قبل از این که عمل زناشویی با ایشان انجام داده باشید، دیگر لازم نیست زن مطلقه شما عدّه نگه دارد، و بر شما واجب است که اولاً بدون خشونت و خصومت طلاق دهید، و در ثانی با چیزی از مال بهره مندشان کنید. این آیه مطلق است، خواه مهر برای زن معین کرده باشند، یا نکرده باشند، باید علاوه بر نصف مهریه به فرموده [چون زنان را قبل از آن که عمل زناشویی انجام داده باشید، طلاق بدهید، در صورتی که مهر برایشان معین کرده اید، تنها نصف مهر را می برند، (بقره/ 237)]، با هدیه ای مناسب ایشان را بهره مند سازید.[23]
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۗ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ﴿٥٠﴾
ای پیامبر! ما برای تو آن همسرانی را که مهرشان را داده ای حلال کردیم، و کنیزانی که خدا از غنیمت جنگی در اختیار تو قرار داده، و دختران عمویت و دختران عمه هایت و دختران دایی تو و دختران خاله هایت که با تو مهاجرت کرده اند، و هرگاه زن با ایمانی خود را به پیامبر ببخشد، چنانچه پیامبر بخواهد میتواند او را به همسری برگزیند، امّا چنین ازدواجی تنها برای تو مجاز است نه دیگر مؤمنان، ما میدانیم برای آنان در مورد همسران شان و کنیزان شان چه حکمی مقرر داشته ایم، این به خاطر آن است که مشکلی بر تو نباشد، و خدا آمرزنده و مهربان است. (50)
آیه شریفه مواردی را ذکر میکند که ازدواج با آنها برای پیامبر مجاز بوده است: ای پیامبر، ما بر تو حلال کردیم همسرانی را که مهریه ی آنها را پرداخته ای، و نیز کنیزانی را که به عنوان غنیمت در جنگها، خدا در اختیارت قرار داده، و همین طور دختر عموهای تو، و نیز دختر عمه هایت و دختر خاله هایت، که دو طایفه آخری به شرطی حلال هستند که با تو هجرت کرده باشند وگرنه ازدواج تو با آنها حرام است، (در آن ایام هجرت دلیل بر ایمان بوده و موجب امتیاز میشد). هرگاه زن مؤمنه ای که خود را به پیامبر ببخشد، یعنی مهری برای خود قایل نشود و آنجناب هم بخواهد با او ازدواج کند، خدا چنین ازدواجی را حلال کرده است، البته چنین حکمی فقط مختص پیامبر است و سایرین حق ندارند با زن بدون مهر ازدواج کنند، و هنگام اجرای عقد اگر مهر تعیین نشود باید «مهر المثل» پرداخت شود. در آخر می فرماید: ما میدانیم چه زنی و کنیزی برای مؤمنین حلال است، پس اگر در ازدواج با آنها محدودیتی قایل می شویم، به خاطر مصالح و از روی حساب است. اما این که چرا این حکم مخصوص توست، به این دلیل است که مشکل و حرجی در ادای رسالت بر تو نباشد و بتوانی مسؤولیت های خطیرت را ادا کنی. معلوم می شود که تعدد زوجات پیامبر برای حل یک سری مشکلات اجتماعی و سیاسی بوده است.[24] باید توجه داشت پیامبر وقتی جوان 25 ساله ای بود، در عنفوان جوانی با حضرت خدیجه (س) که 40 سال داشتند، ازدواج می کند و تا 50 سالگی یعنی سال دهم بعثت فقط با آن بانوی بزرگ زندگی می نمود. جالب این است که یک سال بعد از رحلت خدیجه کبری پیامبر با خانمی به نام سوده که شوهرش در حبشه از دنیا رفته بود و بیوه بود ازدواج نمود. سوده دارای خانواده ای مشرک و دشمن پیامبر بود، و به علت این که مسلمان شده بود هیچ پشتیبانی در خانواده خود نداشت و او را اذیت میکردند. سپس سایر ازدواج های پیامبر در مدینه و حد فاصل سن 53 تا 63 سالگی رخ داد و به طور قطع آن ازدواج ها عوامل گوناگون سیاسی، اجتماعی و الهی داشت زیرا سن53 سالگی اقتضایی برای خوشگذرانی جنسی مرد ندارد. بنابراین علت ازدواج های پیامبر (ص) را در موارد ذیل میتوان تحلیل کرد:
الف) اجرای حکم الهی و زدودن افکار غلط جاهلی؛ مانند ازدواج با زینب دختر جحش. ب) تقویت جایگاه اجتماعی زنان آسیب دیده، همچون زنان بیوه و اسیر و رفع تلقی منفی عصر جاهلی در کم ارزش بودن یا بی ارزش جلوه دادن آن زنان (در این دوره، همه زنان پیامبر جز عایشه بیوه بودند). ج) دلجویی از زنان، به دلیل آسیب هایی که آنان به خاطر پذیرش اسلام متحمل شدند، مانند ازدواج با ام حبیبه. د) یک حرکت سیاسی و برقراری پیوند با قبایل و طوایف بزرگ عرب و جلب پشتیبانی آنان، چون پیوند با عایشه. هـ ) محافظت و تأمین زندگی بیوه زنان درمانده فقیر و یتیمان به جا مانده، مانند ازدواج با ام سلمه، و زینب دختر خزیمه. و) نشان دادن عظمت و شکوه و قدرتمندی اسلام و مسلمین، مانند ازدواج با صفیه. ز) حفظ آنان از خطرات جانی، مانند ازدواج با سوده. ح) آزاد سازی اسیران و بردگان، مانند ازدواج با جویریه.[25]
قابل توجه این که: عایشه دختر ابوبکر است و در اواخر سال دوم هجرت به خانه رسول الله (ص) آمد، بسیاری از مورخان، سن عایشه را در هنگام ازدواج 17 یا 18 سال ثبت کرده اند. ازدواج با عایشه، یک حرکت سیاسی محسوب میشد، چون پیامبر پس از درگذشت ابوطالب و خدیجه (علیهما السلام)، زیر فشار فراوان از طرف دشمنانی سرسخت چون ابولهب و ابوجهل بود و به شدت به حمایت قبایل مختلف دیگر نیاز داشت. ابوبکر نیز نفوذ قبیله ای بسیار داشت و نیز خودش از پیامبر تقاضای ازدواج با عایشه کرد، از این رو، رد تقاضای او به مصلحت نبود، زیرا محکمترین رابطه در میان عرب جاهلی، رابطه خویشاوندی بود، و پیامبر برای شکستن اتحاد دشمنان و جلب حمایت قبایل، به این کار اقدام نمود. تفاوت سن میان مرد و زنی که با هم ازدواج میکنند در جوامع بدوی، قابل قبول بوده، هیچ قباحت و زشتی نداشته است، و آن را یک عمل غیر اخلاقی نمیدانستند.
[1]– المیزان، ج16، ص 481