بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنين است.
لَا أُقْسِمُ بِهَـذَا الْبَلَدِ ﴿١﴾ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَـذَا الْبَلَدِ ﴿٢﴾
سوگند به اين شهر مکه (١) در حالي که تو ساکن اين شهر هستی (٢)
گرچه در اين آيات نام مكه صريحا نيامده است، ولى با توجه به مكى بودن سوره از يك سو، و اهميت فوق العاده اين شهر مقدس از سوى ديگر، پيدا است كه منظور همان مكه است. البته شرافت و عظمت سرزمين مكه ايجاب مىكند خداوند به آن سوگند ياد نمايد، چرا كه نخستين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده، و انبياى بزرگ گرد اين خانه طواف كرده اند، ولى جمله “و انت حل بهذا البلد” مطلب تازه اى در بر دارد، مى گويد: اين شهر به خاطر وجود پر فيض و پر بركت تو چنان عظمتى به خود گرفته كه شايسته اين سوگند شده است. و حقيقت همين است كه ارزش سرزمين ها به ارزش انسانهاى مقيم در آن است، مبادا كفار مكه تصور كنند اگر قرآن به اين سرزمين قسم ياد مى كند براى وطن آنها و يا كانون بت هايشان اهميت قائل شده است، نه چنين نيست، تنها ارزش اين شهر (گذشته از سوابق تاريخى خاص آن) به خاطر وجود ذي جود بنده خاص خدا محمد (صلى الله عليه وآله و سلّم) است.[1]
وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ ﴿٣﴾
سوگند به پدر و فرزندی که آورد.(٣)
منظور از والد ابراهيم خليل و از ولد اسماعيل ذبيح است و با توجه به اين كه در آيه قبل به شهر مكه سوگند ياد شده، و می دانیم ابراهیم و فرزندش اسماعیل(علیهما السلام)، بنيانگذار کعبه و شهر مکه بودند، به خصوص اين كه عرب جاهلى نيز براى حضرت ابراهيم و فرزندش اهميت فوق العاده اى قائل بود، و به آنها افتخار مى كرد و بسيارى از آنها نسب خود را به آن دو مى رساندند.[2]
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ ﴿٤﴾
بدرستی که ما انسان را در رنج آفريديم. (۴)
اين آيه به ما می فهماند که رنج و مشقت از هر سو و در تمامی شئون حيات، بر انسان احاطه دارد. چرا که، انسان در پی به دست آوردن هيچ نعمتی نمي رود، مگر آن که خالص آن را می خواهد؛ يعنی هم بدون رنج به دست آيد و هم به کار گرفتنش توليد دردسر نکند و هم در نهايت خوبی و پاکيزگی باشد، ولی هيچ نعمتی را به دست نمی آورد، مگر آن که با ناملايمات آميخته است، علاوه بر مصایب روزگار، حوادث ناگوار نیز چون سمّی کشنده کام جانش را تلخ می کند.[3]
أَيَحْسَبُ أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ ﴿٥﴾
آيا او گمان می کند که هيچ کس قادر نيست بر او دست يابد؟ (۵)
اشاره به اين که آميختگی زندگی انسان با آن همه درد و رنج دليل بر اين است که او قدرتی ندارد و در جميع جهات مقهور (مغلوب، شکست خورده) اراده خداست. ولی او بر مرکب غرور سوار است و هر کار خلاف، گناه، جرم و تجاوزی را مرتکب می شود، گویی خود را در امن و امان میبيند و از قلمرو مجازات الهی برکنار تصور مي کند. آيا به راستی چنين می پندارد که از چنگال مجازات پروردگار رهایی می يابد؟ اين احتمال نيز داده شده كه منظور ثروتمندانى هستند كه مى پنداشتند احدى توانائى ندارد ثروت آنها را بگيرد. و نيز گفته شده: منظور كسانى هستند كه معتقد بودند احدى آنها را در برابر اعمال شان بازخواست نمى كنند. ولى آيه مفهوم جامعى دارد كه ممكن است همه اين تفسيرها را شامل شود.[4]
يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُّبَدًا ﴿٦﴾
می گويد مال بسياری را تلف کردم. (۶)
این آیه و سایر آیات تا آخر سوره چنین می رساند که در آن روزها شخصی اظهار اسلام و یا تمایل به اسلام نموده، مقداری از مال خود را هم انفاق نموده و آن را بسیار دانسته، و منت نهاده و گفته: من مال بسیاری را نفله کردم، در پاسخ این منت آیات مورد بحث نازل شده، و سخن او را چنین رد کرده: که رستگاری و رسیدن به حیات طیب و میمون دست نمی دهد، مگر با تحمل سختی انفاق در راه خدا، و در زمره ی کسانی که براستی ایمان آورده، یکدیگر را به صبر و مرحمت سفارش می کنند.[5]
أَيَحْسَبُ أَن لَّمْ يَرَهُ أَحَدٌ ﴿٧﴾
آيا گمان می کند کسی او را نديده؟ (٧)
اگر انسان می گوید: مالی بسیار نفله کردم، این است که او خیال کرده باشد ما از انفاق او غافل و جاهلیم، و او در این خیال خطا کرده، چون خدای سبحان آن چه را او انفاق کرد، دید، ولی این مقدار انفاق در رسیدن به آن رستگاری و به آن حیات طیبه کافی نیست، بلکه کسی که چنین زندگی را طالب است، باید از مشقت عبودیت بیش از آن را تحمل کند، و از گردنه های دشوارتری عبور کند، و در مجاهداتی که مؤمنین دارند گام به گام با ایشان باشد.[6]
أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ ﴿٨﴾ وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ ﴿٩﴾ وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ ﴿١٠﴾
آيا برای او دو چشم نساختیم؟ (٨) و يک زبان و دو لب؟ (٩) و او را به دو راه مشخص هدايت نموديم. (١٠)
این آیات سه گانه حجتی را اقامه می کند برای اثبات مضمون آیه ی: (أیحسب أن لم یره أحد)، و آن مضمون این است که خدای تعالی اعمال بندگان و باطن آنها را می بیند. و حاصل اين آيات سه گانه اين است: چگونه تصور می شودکه خداوند ديدني ها را به وسيله ی دو چشم به انسان نشان بدهد، ولی خودش آنها را نبيند و همچنين خدای تعالی هر انسانی را از راه سخن گفتن به نيّت های انسانهای ديگر آگاه مي کند، امّا خودش از باطن بندگانش آگاه نباشد و خدای عزّ و جلّ که با الهام خود به انسان تشخيص خير و شرّ را داده، آيا ممکن است با اين حال، خود او خير و شرّ و حسنه و سيئه را تشخيص ندهد؟[7]
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ﴿١١﴾ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ ﴿١٢﴾
ولی او ازآن گردنه بالا نرفت؟ (١١) و تو چه مي دانی آن گردنه چيست؟(١٢)
حالا که با اين استدلال ساده معلوم شد که خدا چون چشم و زبان و قوه ی تشخيص به انسان داده، پس خودش از اعمال و نيّات آدمی با خبر است و حال که انسان براي رسيدن به سعادتش هر آنچه را که لازم دارد، خدا به او داده، پس چرا به مجاهده بر نمی خيزد و از گردنه ی بزرگ بالا نمی رود؟ آيات بعدی معلوم مي کند که گردنه مجموعه ای از اعمال خير است.[8] “اقتحام عقبه” اشاره است به انفاق هایی که برای انفاق کننده بسیار دشوار باشد، و تعبیر این که تو نمی دانی، کنایه است از عظمت شأن عقبه.[9]
فَكُّ رَقَبَةٍ ﴿١٣﴾ أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ ﴿١٤﴾ يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ ﴿١٥﴾ أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ ﴿١٦﴾
آزاد کردن برده ای (١٣) و يا اطعام به روز قحطی (١۴) به يتيمی خويشاوندان (١۵) يا مستمندی خاک نشین. (١۶)
تفسیر “عقبه” به آزاد کردن بنده، و اطعام در روز قحطی، جنبه ی مثال دارد، نه این که عقبه تنها این دو مورد باشد، بلکه این دو به خاطر اهمیتی که دارند اختصاص به ذکر یافته، هم چنان که ذکر “فک رقبه”، قبل از اطعام، باز به خاطر مهم بودن آن بوده، چون خدای تعالی به این عمل خیر عنایت بیشتری دارد. و این انسان مورد بحث به هیچ عقبه ای قدم ننهاد، نه بنده ای آزاد کرد، و نه در روز قحطی طعامی داد، نه به یتیمی خویشاوند، نه به مسکینی خاک نشین.[10] در اين آيات شريفه دو تأکيد مهم بيان شده، يکی بر اطعام گرسنگان در ايّام قحطی و خشک سالی و مانند آن و ديگری تأکيد روی يتيمان خويشاوند است و گرنه همه ی يتيمان را بايد اطعام و نوازش کرد. اين نشان می دهد که خويشاوندان در مورد يتيمان فاميل خود مسئوليت سنگين تری دارند. به راستی گذشتن از اين گردنه با توجه به علاقه ی شديدی که غالب مردم به مال و ثروت دارند کار آسانی نيست. اسلام و ايمان با ادعا و گفتار حاصل نمی شود؛ بلکه در برابر هر فرد مسلمان و مؤمن گردنه های صعب العبوری است که بايد از آنها به حول و قوه الهی بگذرد.[11]
ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ ﴿١٧﴾ أُولَـئِكَ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ ﴿١٨﴾
تا از کسانی باشندکه ايمان آوردند و يکديگر را به صبر توصيه کرده و به ترحم یکدیگر سفارش کردند (١٧) آنها اصحاب يمين هستند. (١٨)
به اين ترتيب کسانی از اين گردنه سخت عبور می کنند که هم دارای ايمان هستند و هم اخلاق والایی (همچون دعوت به صبر و عواطف انسانی) دارند و هم اعمالی صالح همچون آزاد کردن بردگان و اطعام يتيمان و مسکينان انجام داده اند، يا به تعبير ديگر در سه ميدان ايمان و اخلاق و عمل گام بگذارند و سربلند و سرافراز بيرون آيند. تعبير به تواصوا كه مفهومش سفارش كردن به يكديگر است، نكته مهمى در بر دارد، و آن اين كه: مسائلى همچون صبر و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و مبارزه با هواى نفس، و همچنين تقويت اصل محبت و رحمت، نبايد به صورت فردى در جامعه باشد، بلكه بايد به صورت يك جريان عمومى در كل جامعه درآيد، و همه افراد يكديگر را به رعايت و حفظ اين اصول توصيه كنند تا از اين طريق پيوندهاى اجتماعى نيز محكمتر شود. بعضى گفته اند: صبر در اينجا اشاره به شكيبائى در اطاعت فرمان خدا و اهتمام به اوامر او است، و مرحمت اشاره به محبت نسبت به خلق خدا است و مى دانيم اساس دين را ارتباط با خالق و خلق تشكيل مى دهد، و به هر حال صبر و استقامت ريشه اصلى هر گونه اطاعت و بندگى و ترك گناه و عصيان است. ميمنة از ماده يمن و بركت است يعنى آنها صاحبان برکتند که وجودشان، هم برای خودشان برکت دارد، هم برای جامعه.[12]
وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا هُمْ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ﴿١٩﴾ عَلَيْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَةٌ ﴿٢٠﴾
و آنها که به آیات ما کافر شدند اهل شقاوتند (١٩) بر آنها آتشی سرپوشیده است. (٢٠)
نشانه ها و آيات موجود در خارج وجود انسان، در پهنای جهان، و آيات و نشانه های موجود در داخل ذات انسان، همگی دلایلی هستند بر يگانگی خداوند در ربوبيت؛ و ردّ اين دلایل، کفر به آيات خدا و به خود خداست و نيز کفر به قرآن کريم و نيز کفر به هر حکمی است که از طريق رسالت نازل شده، پس کساني که به تمامی اين آيات و نشانه ها کافرند، اینان شومند و برای خود و دیگران عامل بدبختی و نکبت هستند.[13] پس آنها در کوره ای سوزان که بدون در است قرار مي گيرند و راه فراری از آن ندارند. اين عذاب صورت ملکوتی زندگی دنيوی آنهاست که تنها برای خود زندگی مي کردند و نسبت به اجتماع و درد محرومان بی توجه بوده اند و در فضایی در بسته می زیسته اند.[14]
– المیزان، ج 20، ص 682 – 681[7]