بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنين است.
الْحَاقَّةُ ﴿١﴾ مَا الْحَاقَّةُ ﴿٢﴾
آن واقعه ى حتمي (١) آن واقعه ی حتمی چيست؟ (٢)
مراد از کلمه “الحاقه” روز قيامت کبری است و اگر به اين نامش ناميد، برای اين بود که روزی است حق و ثابت و غير قابل تخلف و ترديد ناپذير.
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحَاقَّةُ ﴿٣﴾
و تو چه میدانی آن واقعه ی حتمی چيست؟ (٣)
اين تعبير، بازهم برای تاکيد بيشتر روی عظمت حوادث آن روز عظيم است تا آنجا که حتّی به پيامبر اسلام (ص) خطاب میشود که تو نمیدانی آن روز چگونه است؟ و حقيقت همين است که درک حوادث قيامت برای ما زندانيان زندان دنيا امکان پذير نيست، همان گونه که درک مسايل مربوط به دنيا برای جنينی که در شکم مادر است با هيچ بيانی ميسّر نيست.
كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ ﴿٤﴾
ثمود و عاد، آن حادثه كوبنده را تكذيب كردند (٤)
كلمه “قارعه” نيز يكى از اسامى قيامت است و بدين جهت آن را قارعه (كوبنده) ناميده كه آسمان ها و زمين را به هم مى كوبد و به آسمان و زمينى ديگر تبديل میکند، کوه ها را به راه می اندازد، خورشيد را تيره و ستارگان را می ريزد و تمامی اشياء به قهر خدای تعالی دگرگون می شوند، که قرآن درباره ی همه اينها سخن گفته است.
فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ ﴿٥﴾
امّا ثمود، با طاغيه به هلاكت رسيدند (٥)
در اين که مراد از “طاغيه” چيست، آيا صيحه آسمانی است و يا زلزله، يا صاعقه؟ آيات قرآن مختلف است، (هود/۶٧) سبب هلاکت شان را صدای وحشتناکی دانسته، (اعراف/٧٨) زلزله دانسته و (سجده/١٧) صاعقه دانسته، که همه اين حوادث معنای طاغيه (طغيانگر) میدهند.
وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ ﴿٦﴾
و امّا عاد، با تندبادی سرکش و پر سر و صدا هلاک شدند (۶)
قوم عاد دارای قامت هايی بلند، اندامی قوی، شهرهای آباد، زمين های خرم وسرسبز و باغ هايی پرطراوت بودند و پيامبرشان حضرت هود بود. که نتيجهی تکذيب قوم عاد نيز هلاکت، توسط تندبادی سرکش و پر سرو صدا و سرد و مسموم بود.
سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَىٰ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ ﴿٧﴾
آن را هفت شب و هشت روز پياپی بر آنها مسلط کرد، که آن قوم را در آن به خاک افتاده میديدی، گويي آنها تنه های تو خالی و فرو افتاده نخلند (٧ )
اين تندباد را هفت شب و هشت روز پی در پی بر آنها مسلط ساخت و اگر تو آنجا بودی، میديدی که آن قوم، همچون تنه های پوسيده و تو خالی درختان نخل روی زمين افتاده و هلاک شده اند. چه تشبيه جالبی که هم بزرگی قامت آنها را مشخص میکند و هم ريشه کن شدن آنها را و هم تو خالی بودن در برابر عذابهای الهی به گونه ای که تندباد آنها را به آسانی جابجا میکرد.
فَهَلْ تَرَىٰ لَهُم مِّن بَاقِيَةٍ ﴿٨﴾
پس آيا از آنها هيچ باقی ماندهای میبينی؟ (٨)
اين جمله کنايه از اين است که عذاب، تمامی آنها را فرا گرفت و حتی يک نفر ديده نمیشود که زنده مانده باشد. آری امروز نه تنها اثری از قوم عاد نيست که از ويرانه های شهرهای آباد، و عمارت های پرشکوه و مزارع سرسبز آنها نيز چيزی باقی نمانده است.
وَجَاءَ فِرْعَوْنُ وَمَن قَبْلَهُ وَالْمُؤْتَفِكَاتُ بِالْخَاطِئَةِ ﴿٩﴾ فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَةً ﴿١٠﴾
و فرعون و كسانى كه پيش از او بودند، و اهل شهرهای زير ورو شده ی قوم لوط، مرتکب گناهان بزرگ شدند (٩) و از فرمان فرستاده ی رسولشان سرپيچی کردند، پس آنها را به کيفری سخت بگرفت (١٠)
مراد از “خاطئه” اين است که اين اقوام راه بندگی را به خطا پيموده و مرتکب انواع شرک و کفر و ظلم و فساد و انواع گناهان شدند. فرعونیان با موسی و هارون به مخالفت برخاستند، و قوم زشتکار لوط به مخالفت با حضرت لوط، و اقوام ديگر نيز از فرمان پيامبر خود سرپيچیدند، و هر گروهی از اين سرکشان به نوعی عذاب گرفتار شدند، فرعون در کام امواج نيل و قوم لوط با زلزلهی شديد، و سپس بارانی از سنگ، محو و نابود شدند.
إِنَّا لَمَّا طَغَى الْمَاءُ حَمَلْنَاكُمْ فِي الْجَارِيَةِ ﴿١١﴾
وقتی که آب طغیان کرد، شما را بر کشتی سوار نموديم (١١)
دراين جمله خطاب را متوجه افرادی کرده که در کشتی نوح سوار بودند، که در حقیقت خطاب به عموم بشر است، که نياکانشان همان هايی بودند که به وسيله ی کشتی نوح از غرق شدن نجات يافتند. و طبيعی است نجات نياکان ما، همان نجات ما خواهد بود.
لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ ﴿١٢﴾
تا آن را برای شما تذکری گردانيم وگوش های شنوا آن را نگهداری میکنند (١٢)
کلمه “وعی” در اصل به معنای نگهداری چيزی در قلب است، و در آيه مورد بحث اين صفت برای گوشها ذکر شده است، گوشهایی که حقایق را می شنوند و در خود نگه میدارند. يا به تعبیر ديگر گاه انسان سخنی را میشنود، و فوراً آن را از گوش بيرون می افکند، ولی گاه روی آن انديشه میکند و در دل جایی میدهد، و آن را چراغ راه زندگی خود می شمرد. بنابراین هدف اصلی مجازات ها، تربیت انسانها و هدايت آنها در مسير کمال و ارائه ی طریق و رساندن شان به کمال مطلوب است و نه انتقام جویی، لذا مجازاتها، هم مايه ی تذکر است و هم برای جای گرفتن آنها در دل مردم است تا از يادشان نرود و اثر تربيتی اش باقی بماند.
فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ ﴿١٣﴾
پس هنگامی که يک بار در صور دميده شود(١٣)
دميدن در صور، کنایه از حاضر کردن مردم برای رسيدگی به حساب شان میباشد و تعبیر “واحده” بيان میکند که مساله حتمی است و امر پادر هوایی نيست که احتياج به تکرار نفخه داشته باشد. اين همان نفخه دوّم يا زنده شدن مردگان است.
وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً ﴿١٤﴾ فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ﴿١٥﴾ وَانشَقَّتِ السَّمَاءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ ﴿١٦﴾
موقعی که زمین و کوه ها از جا برداشته شوند و به يک باره درهم کوبيده و متلاشی گردند (١۴) آن روز است که آن واقعه ی عظیم روی میدهد (١۵) و آسمان از هم بشکافد، پس در آن روز سست و متلاشی گردد (١۶)
منظور از حمل شدن ( ازجا برداشته شدن) زمین و کوه ها اين است که قدرت الهی بر آنها احاط می يابد. سپس آيه اين را میرساند که خرد شدن کوه ها و زمین، آن چنان به سرعت انجام میشود که احتياج به کوبيدن بار دوّم ندارد. و به اين ترتیب قيامت کبری و نظام آخرت بر پايه ی ويرانه های نظام کنونی جهان ظهور می نمايد.
وَالْمَلَكُ عَلَىٰ أَرْجَائِهَاۚ وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ ﴿١٧﴾
و فرشتگان در اطراف آسمان قرار میگيرند، و عرش پروردگارت را آن روز هشت فرشته بر بالای سر خود حمل میکنند (١٧)
حمل عرش، کنایه از تدبیر مجموعه ی جهان هستی توسط فرشتگان می باشد که مجری فرمان خدايند. از آيه معلوم میشود که حاملان عرش از نظر مقام بالاتر از فرشتگانی هستند که گرداگرد جهان را میگيرند.
يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَىٰ مِنكُمْ خَافِيَةٌ ﴿١٨﴾
در آن روز شما عرضه مى شويد و هيچ سرّ پنهانی از شما بر خدا مخفی نمی ماند (١٨)
يعنی در روز قيامت که روز جدایی حق از باطل، و روز داوری است، آنچه نزد هر انسانی از عقيده و عمل هست، برای خدا فاش و سفره ی دل آدمی باز می گردد به طوری که هيچ عقيده ای و فعلی و نيّتی از انسان ها برای خدا پنهان نمی ماند. اين به معنای آن نيست که الان برای خدا اين چنين نيست، بلکه اين مطلب را می فهماند که برای همه انسانها در آن روز آشکار میشود که خدايشان چنين خدایی است و باورشان میشود که خدا از نيّات و اعمالی که در خلوت انجام داده اند خبردار است.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ ﴿١٩﴾ إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيَهْ ﴿٢٠﴾ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ ﴿٢١﴾
اما کسی که نامه اعمالش بدست راستش داده میشود، می گويد بياييد و نامه مرا بخوانيد (١٩) همانا من باور داشتم که با حساب خود روبرو میشوم (٢٠) پس او در يک زندگی رضایت بخش باشد (٢١)
اين گروه که از اصحاب يمين هستند وقتی نامه اعمال شان را می بينند از فرط خوشحالی فرياد میزنند که ای فرشتگان بياييد نامه اعمال مرا بخوانید که چگونه به سعادت من حکم میکند. و اين به خاطر اين است که من در دنیا ايمان به چنين روزی داشتم و يقين داشتم که به زودی حساب خود را ملاقات میکنم، پس به پروردگارم ايمان آوردم و عمل خود را اصلاح کردم. پس او به عنوان پاداش در يک زندگی خوش باشد، يعنی چنين کسی زندگی میکند به عيشی که خودش بپسندد.
فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ﴿٢٢﴾ قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ ﴿٢٣﴾ كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ ﴿٢٤﴾
در بهشتى عالی مرتبه (٢٢) که ميوه هايش در دسترس است (٢٣) بخوريد و بياشاميد، گوارایتان باد، بدان چه در روزهای گذشته پيش فرستاديد (٢۴)
يعنی او در بهشتى است که دارای مقام عالی است، و او در آن بهشت لذّاتی دارد، که نه چشمی ديده و نه گوشی شنيده باشد، و نه بر قلب کسی خطور کرده باشد. و ميوه های آن بهشت به وی نزدیک است، به طوری که هرجور بخواهد می تواند بچيند. سپس می فرمايد: اين نعمت ها گوارایتان باد، دربرابر اعمالی که در ايام گذشته انجام داديد. پس نعمتهای بهشتى بیحساب و کتاب نيست، بلکه به پاداش ايمان و عمل صالحی است که ايشان در دنیا برای امروزشان انجام داده اند.
وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ ﴿٢٥﴾ وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ ﴿٢٦﴾ يَا لَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ ﴿٢٧﴾
اما کسی که نامه اعمالش بدست چپش داده میشود، میگويد: ای کاش نامه ام به من داده نمیشد (٢۵) و نمی دانستم حسابم چيست (٢۶) ايکاش آن [مرگ ] پايان دهنده کار بود (٢٧)
اما شخص مجرم، در قيامت آرزو می کند که اي کاش نامه اعمالم به من داده نمیشد و آن را نمی ديدم و نمی فهميدم که حسابم چيست، و چون می بيند که چه عذاب دردناکی برايش آماده شده، آرزو میکند که، اي کاش همان مرگ اول که آن را چشيدم و از دنیا خارج شدم، کارم را يکسره کرده بود و مرا نابود می ساخت و ديگر دوباره زنده نمی شدم و در ورطه ی اين عذاب هميشگی قرار نمی گرفتم.