مَا أَغْنَىٰ عَنِّي مَالِيَهْۜ ﴿٢٨﴾ هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيَهْ ﴿٢٩﴾
مال من چيزی از من دفع نکرد (٢٨) قدرتم از دستم برفت (٢٩)
اين دو جمله، دو کلمه ی حسرت است که در آن روز مجرم، بعد از بی نتيجه ديدن کوشش های دنيايی خود میگويد، چون او تا در دنيا بود می پنداشت کليد سعادتش در زندگی مال و قدرت است، و اين دو، تمامی ناملایمات احتمالی را از او دفع میکنند، و بر هر محبوب و لذتی مسلطش میسازند و به همين خيال خام بود که تمامی سعی و توان خود را صرف بدست آوردن مال و قدرت کرده و از ياد خدا و هر سخن حقی که او را به سوی خدايش میخواند، روی برمیگرداند و آن را تکذيب میکرد، همين که سراز قبر برداشت و ديد مال و فرزندان به کارش نمیآيند و قدرتش باطل شده، لذا با حسرت میگويد: که مال و ثروتم هرگز مرا بی نياز نکرد و قدرتم نيز از دستم برفت، اما اين اعتراف چه سودی دارد؟
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ﴿٣٠﴾ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ﴿٣١﴾ ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ ﴿٣٢﴾
او را بگيريد و دست و پايش را ببنديد (٣٠) سپس او را در دوزخ بيفکنيد (٣١) سپس او را در زنجیری که طول آن هفتاد ذرع است، دربند کشيد (٣٢)
اين سه آيه، دستور خدا به فرشتگان عذاب است، و هر آيه حاکی از يک مجازات جداگانه و جديد است. تعبير به ” ثُمّ” نشان میدهد که بعد از ورود به جهنم، به زنجیر هفتاد ذراعی گرفتار میشود، و اين برای آنها مجازات جديدی است.
إِنَّهُ كَانَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّـهِ الْعَظِيمِ ﴿٣٣﴾ وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْكِينِ ﴿٣٤﴾
چراکه او به خدای بزرگ ايمان نمیآورد (٣٣) و بر اطعام مستمندان تشویق نمیکرد (٣۴)
يعنی چون او علاوه بر قطع رابطه با خالق، از مخلوق نيز بريده بود و از رنج بينوايان احساس ناراحتی نمیکرد. در واقع می توان فهميد که اطعام کردن يک فرد، مشکل مستمندان را حل نمیکند، بلکه حل قطعی اين مسئله از طریق دعوت ديگران به اطعام میباشد. پس اگر شخصی توانائی اطعام ندارد مسئولیت تشویق ديگران به اطعام از او سلب نمی شود.
فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ ﴿٣٥﴾ وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ ﴿٣٦﴾ لَّا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ ﴿٣٧﴾
در نتيجه امروز در اينجا هيچ دوست حمايتکننده ای ندارد (٣۵) و به جز چرک و خون دوزخيان هيچ طعامی ندارد (٣۶) غذایی که جز خطاکاران از او نمی خورند (٣٧)
چه تناسبی بين جزا و عمل! او به خاطر قطع رابطه با خالق در دنیا و فراموش کردن اين مهربانترين مهربان ها، در آخرت دوست صمیمی و ياری که به حالش سود ببخشد، نخواهد داشت و چون اطعام مستمندان را ترک کرده بود و لذيذترين طعام ها را خود می خورد و به طعام مستمندان که خوردن خون دل بود، توجه ی نداشت در آخرت چرک و کثافاتِ تن اهل جهنم را خواهد خورد. اين خوراک افرادی است که خطاکاری و گناه عادت آنها بوده و عمدا به سراغ کارهای خطا میرفتند.
فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ﴿٣٨﴾ وَمَا لَا تُبْصِرُونَ ﴿٣٩﴾
سوگند می خورم به آنچه می بينيد (٣٨) و آنچه نمی بينيد (٣٩)
در حقیقت سوگند خدا به مجموع خلايق است به جز ذات خودش، چون از ادب قرآن به دور است که خدا را در کنار خلايق قرار دهد و هر دو را به يک نحو تعظیم نمايد، زيرا سوگند خوردن به چيزی، نوعی تعظیم آن است و مخلوقات خدا با اين سوگند تعظیم میشوند چون دست پرورده ی خدایی هستند که خود عظیم است.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ﴿٤٠﴾
بی ترديد قرآن سخن فرستادهای بزرگوار است (۴٠)
در اين که برای اثبات حقانیت قرآن در ميان همه ی سوگندها، سوگند به آنچه که ما ديده، و آنچه که نمی بينيم را انتخاب فرموده، برای اين است که نظام واحد حاکم بر عالم، نظامی که اجزای جاری آن همه با هم مربوطند، حاکی از آن است که آفريننده ی همه يکی است، و همه به سوی او در حرکتند، و قرآن نيز متضمن همين معناست، چون تمامی دعوت هايش به سوی حق و به سوی طریق مستقيم است. پس منظور از رسول در اينجا بدون شک پيامبر گرامی اسلام (ص) است نه جبرائیل، چرا که آيات بعد به وضوح به اين معنی گواهی میدهد. و اين که میگويد: اين گفتار رسول بزرگواری است، با اين که میدانيم قرآن گفته ی خدا است، به اين جهت است که پيامبر (ص) ابلاغ کننده آن میباشد، به خصوص اين که روی عنوان رسالت او تکيه شده، و میدانيم آنچه را رسول می آورد گفتار فرستنده ی اوست هرچند بر زبان رسول جاری و از لب های مبارک او شنيده میشود.
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍۚ قَلِيلًا مَّا تُؤْمِنُونَ ﴿٤١﴾
و قرآن گفته ی يک شاعر نيست اما کمتر ايمان می آوريد (۴١)
در اين آيه، شعر بودن قرآن را نفی میکند، چون آورنده آن که رسول خدا (ص) است، تا به آخر عمر حتی يک شعر نسرود، تا چه رسد به اين که شاعر باشد، سپس جامعه ی ايشان را توبیخ میکند و می فرمايد: اکثریت آنان ايمان نداشته، و به جز اندکی از ايشان ايمان نياوردند.
وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍۚ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ ﴿٤٢﴾
و نه گفته ی يک کاهن، هرچند کمتر متذکر می شويد (۴٢)
اين دو آيه، نسبتهای ناروایی را که مشرکان و مخالفان به رسول (ص) میدادند نفی می کند. گاه می گفتند او شاعر است و گاه می گفتند او کاهن است و به واسطه ی ارتباط با شياطين اسرار غيب را بازگو میکند، چون می ديدند قرآن هم نظم مخصوص دارد و هم دارای خبرهای غيبی است.
تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٤٣﴾
از سوی پروردگار عالميان نازل شده است (۴٣)
به اين ترتیب تصریح می کند که قرآن نه شعر است و نه کهانت و نه ساخته ی فکر رسول خدا (ص) و يا پرداخته ی جبرائیل بلکه، سخن خدا است.
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ﴿٤٤﴾ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ﴿٤٥﴾ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ﴿٤٦﴾ فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ ﴿٤٧﴾
اگر او سخن دروغ بر ما می بست (۴۴) ما او را با قدرت می گرفتيم (۴۵) سپس رگ قلبش را قطع میکردیم (۴۶) و احدی از شما نمی توانست مانع شود و از او حمايت کند (۴٧)
يعنی اگر اين پيامبر کريم که ما رسالت خود را بر دوش او نهاديم و با قرآن به سوی شما فرستاديم، از نزد خود سخنانی بتراشد و به ما نسبت بدهد، او را با قدرت گرفته و می کشتيم، آن وقت فردی از شما نمی توانست مانع انتقام گيری ما شود. البته از آيه نباید نتيجه گرفت که خدا هر فردی را که به دروغ ادعای نبوت کند هلاک می نمايد، زيرا آيه فقط رسول و نبی صادق را که همراه با معجزه و بيّنات است تهدید میکند، چون اگر به او مهلتی داده شود مايه ی گمراهی مردم خواهد شد، درحالی که پيامبر دروغین لازم نيست فوراً هلاک شود، چون بطلان سخن و فقدان معجزاتش برای طالبین حق روشن میکند که او کاذب است.
وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ ﴿٤٨﴾
و همانا اين قرآن مسلما تذکری است برای پرهيزکاران (۴٨)
يعنی برای آنها که آماده اند خود را از گناه پاک کنند و راه حق را بپويند، برای آنها که جستجوگرند و طالب حقیقت، و کسانی که اين حد از تقوا را ندارند مسلما نمی توانند از تعلیمات قرآن بهره بگيرند. تأثير عميق و فوق العادهای که قرآن از اين نظر دارد خود نشانه ی ديگری از حقانیت آن است.
وَإِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ ﴿٤٩﴾
و ما بی ترديد می دانيم که بعضی از شما تکذيب کنندگان آن هستيد (۴٩)
يعنی وجود تکذيب گران لجوج هرگز دلیل بر عدم حقانیت قرآن نيست، زيرا چشم دل اينها بسته است و طبيعی است که نتوانند مانند متقین حقایق قرآن را ببينند.
وَإِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿٥٠﴾
و همانا اين قرآن مايه ی حسرت کافران است (۵٠)
امروز آن را تکذيب میکنند، ولی فردا که يوم الظهور و يوم البروز و در عين حال يوم الحسرة است، می فهمند چه نعمت بزرگی را به خاطر لجاجت و عناد از دست داده اند، و چه عذاب دردناکی را برای خود خريده اند، آن روز که درجات مؤمنين و درکات خود را می بينند، و با هم مقايسه می کنند انگشت حسرت بر دهان می گيرند، و دستهای خود را از شدت خشم زير دندان میفشارند.
وَإِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ ﴿٥١﴾
و اين قرآن، بی ترديد حقیقت ثابت است (۵١)
پس کسی نباید تصور کند که تکذيبِ تکذيب گران و يا ترديد در قرآن به جهت ابهامی است که در مفاهیم قرآن وجود دارد، زيرا قرآن در نهایت روشنی، حقایق را بيان میکند اما با اين حال کوردلان آن را انکار میکنند.
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ ﴿٥٢﴾
پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح بگو (۵٢)
يعنی او را منزه بدار از اين که عالم را به باطل آفريده و برای آن هدفی به نام معاد قرار نداده باشد، و از اين که معارفی را که قرآن در امر مبدء و معاد بيان می کند باطل سازد. قابل توجه اين که در اين آيات، قرآن، به چهار وصف توصیف شده نخست میگويد:اين، نازل شده از سوی رب العالمین است، بعد میگويد يادآوری برای متقین میباشد، سپس میگويد مايه ی حسرت برای کافران است، و در آخرين مرحله می افزايد اين حق اليقين است. که اولی برای همه مردم، دومی برای پرهيزکاران، سومی مربوط به کافران و چهارمی مربوط به خاصان و مقربان.