بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که رحمت عامّش ازآن همه و رحمت خاصّشازآن مؤمنین است.
سَبَّحَ لِلَّـهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿١﴾
آنچه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح میکنند و او مقتدر و حکیم است (١)
اگر سوره با تسبیح آغاز میگردد به خاطر این است که در خلال سوره صحبت از خیانت یهود و منافقین است و میخواهد بفهماند که مکر اینها هیچ گردی بر دامن کبریایی خدا نمی نشاند، و اگر آیه را با جمله ی عزیز و حکیم ختم کرد برای این بود که در این سوره، سرانجام کار افرادی را که مانند یهود و منافقین بودند، با عذاب همراه کرد که این خود، شاهد عزت واقتدار خداست و چون عذابشان بر طبق مصلحت بود شاهدی بر حکمت خدا نیز هست. لازم است اشاره شود که هر موجودی علاوه بر زبان حال با زبان قال نیز تسبیح گوی خداست؛ زیرا تمام موجودات متناسب با ظرفیت شان سهمی از عقل و درک و شعور دارند هر چند ما از آن آگاه نیستیم.
هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِۚ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُواۖ وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّـهِ فَأَتَاهُمُ اللَّـهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُواۖ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَۚ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ ﴿٢﴾
اوست آن که کافران اهل کتاب را در نخستین تبعید دسته جمعی از خانه هایشان بیرون راند. شما گمان نمیکردید که بیرون روند، و خودشان هم می پنداشتند که قلعه هایشان آنها را از عذاب الهی مانع میشود، اما خداوند از جایی که تصور نمیکردند به سراغ آنها آمد، و در دلهای شان ترس و وحشت افکند به گونه ای که خانه های خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران میکردند، پس عبرت بگیرید ای اهل بصیرت.(٢)
قبیله ی بنی نضیر یکی از قبایل یهود بودند که در بیرون شهر مدینه منزل داشتند و بین آنها و رسول خدا (ص)، عهدی برقرار شده بود که همواره به مسالمت زندگی کنند و دوست و دشمن هر یک، دوست و دشمن دیگری هم باشد. اما این قبیله، عهد را شکستند پس، خدا این قبیله را از خانه و زندگیشان بیرون کرد و این در حالی بود که شما مسلمانان احتمال نمیدادید آنها دست از وطن خود بکشند، و خود آنها نیز چنین احتمالی نمیدادند، زیرا فکر میکردند قلعه های محکمشان نخواهد گذاشت که خدا به آنها آسیبی برساند و مسلمانان بر آنها غلبه یابند؛ در واقع آنها خود را دربرابر دشمن بیرون، آماده کرده بودند. اما خدا لشکر درونی به سراغ آنها فرستاد، یعنی لشکر ترس را بر دل یهودیان چیره کرد. به همین دلیل به دست خود، خانه هایشان را ویران کردند تا به دست مسلمانان نیفتد و مسلمانان هم، از بیرون شروع به تخریب قلعه کردند تا وارد آن شوند و به این ترتیب، اعتبار و اقتدار آنها از بین رفت. پس ای صاحبان بصیرت، پند بگیرید از این که چگونه خدای تعالی یهودیان را به خاطر دشمنی شان با خدا و رسول دربه در کرد.
وَلَوْلَا أَنکَتَبَ اللَّـهُ عَلَیْهِمُ الْجَلَاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَاۖ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذَابُ النَّارِ ﴿٣﴾
و اگر خدا ترک وطن را بر آنان مقرر نکرده بود، به طور قطع آنها را در دنیا عذاب میکرد، و برای آنها در آخرت نیز عذاب آتش است.(٣)
یعنی اگر خدای تعالی این سرنوشت را برای آنان ننوشته بود که جان خود را برداشته و ترک وطن کنند، در دنیا به عذاب انقراض، یا قتل یا اسیری گرفتارشان میکرد؛ اما در هر حال، در آخرت به عذاب آتش گرفتار خواهند شد. خدا میخواست این قبیله در جهان آواره شوند و چه بسا این آوارگی برای آنان دردناکتر بود؛ زیرا هر وقت یاد آن همه دژها و خانه های مجلل و مزارع میافتادند که چگونه به دست مسلمانان افتاد، گرفتار آزار و شکنجه ی روحی فراوانی می شدند.
ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّـهَ وَرَسُولَهُۖ وَمَن یُشَاقِّ اللَّـهَ فَإِنَّ اللَّـهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿۴﴾
این به خاطرآن بود که با خدا و رسولش دشمنی کردند، وهرکس با خدا دشمنی کند، خداوند مجازات شدیدی دارد (۴)
کلمه “ذلک” اشاره به همان مسأله ی بیرون راندن بنی نضیر است. اگر دقت شود نخست فرمود: دشمنی با خدا و رسول و سپس فرمود: دشمنی با خدا، تا بفهماند که مخالفت با رسول، مخالفت با خداست.
مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَهٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَهً عَلَىٰ أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّـهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ ﴿۵﴾
هر درخت با ارزش نخل را قطع کردید، یا آن را بر ریشه هایش ایستاده وانهادید، همه به فرمان خدا بود، تا فاسقان را خوار کند (۵)
پیامبر دستور دادند که نخلستان بنی نضیر را قطع کنند؛ همین که این کار شروع شد یهودیان فریاد زدند: ای محمد! تو همواره مردم را از فساد نهی میکردی، بگو این درختان خرمای پربار چه گناهی دارند که باید قطع شوند ؟ پس آیه نازل شد، که هیچ درخت خرم و پرباری قطع نمیشود یا باقی نمیماند، مگر به اذن خدا و خدا در این فرمانش نتایجی حقه و حکمتهایی بالغه در نظر دارد که یکی از آنها خوار ساختن فاسقان یعنی بنی نضیر است.
وَمَا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِکَابٍ وَلَـٰکِنَّ اللَّـهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَىٰ مَن یَشَاءُۚ وَاللَّـهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۶﴾
و آنچه را خدا از آنها به رسولش بازگردانده چیزی است که هیچ اسب و شتری بر آن نتاختید، ولی خداست که رسولان خود را بر هر که بخواهد چیره میگرداند، و خدا بر هر کاری تواناست (۶)
آیه حکم غنایمی را که بدون جنگ به دست می آید بیان میدارد، گرچه در جنگ بنی نضیر لشکرکشی صورت گرفت و قلعه ی آنها محاصره شد، اما فاصله ی کم مدینه، تا این قلعه ها و حرکت پیاده ی مسلمانان و کوتاهی محاصره و… به این حادثه صورت یک نبرد واقعی را نداد .میفرماید: آنچه خدا از اموال بنی نضیر به رسولش برگردانید و آن را به تملک ایشان درآورد و شما مسلمانان را در آن سهیم نکرد؛ به جهت این بود که شما در گرفتن قلعه ها مرکبی سوار نشدید، و این خدا بود که پیامبر را بر آنها مسلط کرد، درنتیجه “فیء”(غنیمت) و اموالی که از این دشمنان به دست آمده خاص آنجناب است و هر کاری که بخواهد میتواند در آن اموال بکند.
مَّا أَفَاءَ اللَّـهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَىٰ فَلِلَّـهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَىٰ وَالْیَتَامَىٰ وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَهً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْۚ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُواۚ وَاتَّقُوا اللَّـهَۖ إِنَّ اللَّـهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿٧﴾
آنچه را خدا از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و پیامبر و خویشاوندان او و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا دست به دست میان ثروتمندان شما نگردد، آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید، و آنچه را از آن نهی کرده، خودداری نمایید و از خدا بترسید که خداوند کیفرش شدید است (٧)
آیه در قالب (فیء) بنی نضیر، میخواهد حکم مصرف همه ی (فیءها) را بیان نماید. “فیء” مانند، غنایم جنگهای مسلحانه نیست که یک پنجم آن دراختیار رسول (ص) و سایر نیازمندان قرار گیرد و بقیهی آن به جنگجویان برسد؛ بلکه شش مصرف دارد: قسمتی مخصوص خداست که زیر نظر رسولش (ص) در راه رضای خدا مصرف میشود. قسمتی هم سهم پیامبر است که باید در مصارف شخصی آن جناب خرج شود. سهم دیگر مربوط به خویشاوندان آن جناب و بنی هاشم است که از گرفتن زکات، که جزء اموال عمومی مسلمین است، محرومند. بعد سهم یتیمان است که منظور ایتام فقیر هستند و نه هر کودک بی پدر، و اگر این گروه را جزء مساکین ذکر نکرد، برای این بود که بر اهمیت رسیدگی به ایتام فقیر تأکید نماید. و دو قسمت هم برای مسکینان و در راه ماندگان است. سپس به فلسفه ی این تقسیم حساب شده اشاره مینماید: تا این اموال عظیم دست به دست میان ثروتمندان شما نگردد و نیازمندان از آن محروم نشوند.
لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّـهِ وَرِضْوَانًا وَیَنصُرُونَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُۚ أُولَـٰئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ ﴿٨﴾
برای مهاجران نیازمندنی است که، از دیارشان و اموالشان رانده شدهاند و درطلب روزی خدا و رضای اویند و خدا و رسولش را یاری میکنند آنها همان راستگویانند (٨)
خدای عزّ و جلّ امر (فیء) را به رسول خود ارجاع داد، او به هر نحو که بخواهد میتواند مصرف کند، آنگاه به عنوان راهنمایی آنجناب به موارد صرف فیء، فرموده :یکی از موارد آن، راه خداست، یکی هم سهم رسول، ذی القربی، ایتام، مساکین، ابن السبیل. و سپس بعضی از موارد را نام برده، میفرماید: یکی از موارد راه خدا، فقرای مهاجرین است که رسول خدا (ص) هر مقدار که مصلحت بداند به آنان میدهد. منظور از مهاجرین کسانی هستند که قبل از فتح مکه از مکه به مدینه هجرت کردند، و آنها تنها کسانی هستند که کفار مکه مجبورشان کردند از شهر و وطن خود بیرون شده خانه و اموال خود را بگذارند و به شهر مدینه کوچ کنند. میفرماید: از خانه و دیار خود بیرون شدند تا از خدا رزقی برای دنیا و رضوانی برای آخرتشان طلب کنند.
وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَهً مِّمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌۚ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَـٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿٩﴾
و برای کسانی که در این سرا (مدینه ) و در سرای ایمان (مدینه )، پیش از مهاجران، مسکن گزیدند؛ کسانی را که به سویشان هجرت کردند دوست دارند، و نسبت به آنچه به مهاجران داده شده در دل خود احساس نیاز نمیکنند و آنها را بر خود مقدم میدارند، هرچند خود به آن نیاز مبرمی داشته باشند؛ کسانی که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شدهاند رستگارانند (٩)
در واقع آیه انصار را که از “فیء” سهمی نخواستند مدح فرموده تا دلگرم شوند. نخست باکنایه ی لطیفی میفرماید: انصار بنای مجتمع دینی را تعمیر کردند به طوری که همهی صاحبان ایمان، یعنی مهاجران در آن گرد آمدند و توانستند با ایجاد فضایی معنوی، مؤمنین را ازحیث انجام اعمال صالحه به رشد و کمال برسانند و این، علاوه بر مهیا کردن خانه های ظاهری خودشان بود که برای پذیرایی مهاجران آماده ساختند. آیه سپس با سه صفت، روحیات انصار را بازگو میکند؛ اول این که: انصار هر مسلمانی را که به سوی آنها هجرت کند دوست دارند یعنی آنچه برای آنها مهم بود ایمان و هجرت بود. دوم این که: انصار حتی به ذهن شان خطور نکرد که چرا رسول (ص) از فیء به مهاجران داده و به ایشان نداد و از این بابت نه دلتنگ شدند و نه حسد ورزیدند. سوم این که: آن چنان ایثار داشتند که مهاجرین را با وجود فقر و حاجت خود، بر خویشتن مقدم میداشتند. در انتها روی اوصاف انصار تأکید بیشتری میشود و میفرماید: هرکس را که خدا از شرّ تنگ چشمی و بخل حفظ فرموده، نه خودش از بذل مال مضایقه دارد، و نه از این که دیگران مال دار شوند ناراحت میشود، چنین افرادی رستگارانند یعنی ترک بخل و حرص به رستگاری منتهی میشود.
وَالَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ ﴿١٠﴾
و کسانی که بعد از آنها آمدند، می گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز؛ و در دلهای ما کینهای نسبت به مؤمنان مگذار، پروردگارا! به راستی تو رؤوف و مهربانی (١٠)
منظور از آمدن این طایفه بعد از آنها، گروه انصار هستند که بعد از مهاجرین و بعد از پایان یافتن دوران هجرت، اسلام آوردند. و بعضی هم گفته اند: مردمی هستند که بعد از مسلمانان صدر اسلام می آیند و می تواند تمام مسلمین را تا دامنه ی قیامت شامل شود. و اگر از مسلمانان قبل از خود تعبیر به اخوان کردند، برای این بود که ایشان را از خود میدانند و آنچه را برای خود دوست میدارند، برای آنها هم دوست میدارند. و به همین جهت انصار بعد از آن دعای خود، از خدا خواستند که هیچ کینه و عداوتی از مؤمنین دردلشان قرار ندهد، چه مؤمنین از خودشان، یعنی انصار، و چه از مهاجرین که قبل از ایشان ایمان آورده بودند، و هماشاره کردند که به جز ایمان هیچ غرض و هدفی ندارند.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلَا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّکُمْ وَاللَّـهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿١١﴾
آیا کسانی را که به نفاق برخاستند ندیدی که به برادران کافرشان از اهل کتاب می گفتند:اگر شما اخراج شدید، حتما با شما بیرون خواهیم آمد و درباره ی شما هرگز از کسی فرمان نخواهیم برد، و اگر با شما جنگیدند حتما شما را یاری خواهیم کرد ؟ و خدا گواهی میدهد که آنها دروغگویانند (١١)
تعبیر “برادران” نشان میدهد که پیوند نزدیکی بین منافقین و کفار وجود دارد؛ با این تفاوت که رابطه ی اخوتی که بین مؤمنان است، حقیقی بوده اما رابطه ی اخوت بین آنها دروغی است، برای همین نیز اگر منافع خود را در خطر ببینند به وعدههای خود عمل نمیکنند یعنی همین کاری که منافقین با یهود بنی نضیر کردند. اما سه وعده ای که منافقین به یهود دادند: ١) اگر شما را از سرزمین تان بیرون کردند ما هم قسم میخوریم که با شما باشیم و از شما جدا نشویم. ٢) اگر دستوری از هر مقام و شخصی به ضرر شما صادر شود هیچ وقت اطاعت نکنیم و همواره با شما بمانیم. ٣) اگر کار به جنگ کشید به یاری شما بیاییم. اما خداوند به صراحت شهادت میدهد که اینها دروغ میگویند.
لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا یَنصُرُونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یُنصَرُونَ ﴿١٢﴾
سوگند می خورم که اگر (بنی نضیر) اخراج شوند، آنها با ایشان بیرون نخواهند رفت، و سوگند می خورم که اگر با آنان جنگی شود آنها را یاری نخواهند کرد، و اگر هم یاریشان کنند حتما پشت میکنند و آنگاه یاری نمی شوند (١٢)
این از اخبار غیبی قرآن است زیرا در اخراج یهود بنی نضیر، منافقین هیچ کمکی به آنها نکردند. در انتها می فرماید: اگر هم جنگی واقع شود این جنگ با دوام نخواهد بود و بر فرض که منافقین آنها را یاری کنند، این یاری سودی به حال یهود نخواهد داشت زیرا آنها پا به فرار می گذارند و یهود بی یاور می مانند.
لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً فِی صُدُورِهِم مِّنَ اللَّـهِۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یَفْقَهُونَ ﴿١٣﴾
وحشت از شما در دلهای آنها بیش از ترس از خداست، چرا که آنها مردمی هستند که نمیفهمند (١٣)
در واقع آیه جواب میدهد که چرا منافقین، در جنگ با مسلمانان فرار میکنند و دست از حمایت یهود میکشند، میفرماید: منافقین از شما مسلمانان بیشتر میترسند تا از خدا، و علتش آن است که مردمی بی شعورند. و به همین جهت اگر به جنگ شما بیایند در مقابل شما تاب مقاومت نمی آورند؛ زیرا اگر حقیقت امر را می فهمیدند، دستگیرشان میشد که، زمام امر به دست خداست، نه به دست غیر خدا، و غیر از خدای تعالی کسی قادر بر هیچ عمل خیر یا شرّی نیست مگر به حول و قوّه ی خداوند.
لَا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعًا إِلَّا فِی قُرًى مُّحَصَّنَهٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍۚ بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌۚ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یَعْقِلُونَ ﴿١۴﴾
آنها با شما به صورت گروهی نمی جنگند، مگر در قریه های قلعه دار یا از پس دیوارها. زورمندی ایشان در میان خودشان سخت است. آنها را متحد می پنداری ولی دلهای شان پراکنده است. این بدان سبب است که آنان مردمی هستند که نمیاندیشند(١۴)
یعنی چون، منافقین و یهود بنی نضیر از دژ ایمان و توکل بر خدا بیرون هستند، بنابراین؛ فقط در پناه دیوارها و قلعه های محکم جرأت جنگ و رویارویی با مؤمنان پیدا میکنند. اما این ناتوانی در مقابل مؤمنان نه به جهت ناآگاهی به فنون جنگ و کمبود نفرات و غیره است، چون ایشان به هنگام مبارزه با افراد خودشان چنان محکم یکدیگر را میکوبند که انسان در جنگجویی آنها شک نمیکند؛ بلکه به دلیل ترسی است که خدا در دل شان می اندازد و تهوری (شجاعتی) است که مسلمین در برابر آنها دارند. و علت دیگر، اتحاد نداشتن واقعی آنهاست؛ زیرا هیچگاه اهداف مادی قادر نخواهد بود دلهای آنها را به هم پیوند دهد گرچه ممکن است انسجام ظاهری داشته باشند. پس همیشه پراکنده و بیچاره اند.
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیبًاۖ ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿١۵﴾
درست مانند کسانی که چندی پیش از آنها سزای کار خود را چشیدند، و برای آنها عذابی دردناک است (١۵)
میفرماید: مثل یهودیان بنی نضیر در عهد شکنی و در این که منافقین وعده ی دروغ یاری کردن، به آنان را دادند و سرانجام، کار آنها به ترک وطن انجامید، مثل اقوامی است که در این نزدیکی ها قبل از ایشان بودند، که منظور بنی قینقاع است؛ آنها تیره ی دیگری از یهودیان مدینه بودند که بعد از جنگ بدر، عهدشکنی کردند و منافقین به آنها نیز به دروغ وعده ی همکاری دادند اما به وعده ی خود عمل نکردند؛ و بنی قینقاع فریب خوردند و رسول خدا (ص) آنها را از سرزمین شان بیرون کرد. و سرانجام، نتیجه ی تلخ کار خود را چشیدند و در آخرت عذابی دردناک دارند.
کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّـهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿١۶﴾
همچون حکایت شیطان است آنگاه که به آدمی گوید: کافر شو! و چون کافر شود، میگوید: من از تو بیزارم. زیرا من از خدا، پروردگار جهانیان میترسم (١۶)
شیطان برای این که انسان را به کفر دعوت کند متاع های زندگی دنیا را در نظرش زینت میدهد و با وعده های دروغین، روگردانی از حق را در نظرش زیبا جلوه میدهد تا این که گرفتار کفر شود و یک عمر هم از کفر خود خرسند گردد؛ اما همین که نشانه های مرگ ظاهر میشود به تدریج می فهمد که آرزوهایی که شیطان در دلش افکنده بود سرابی بیش نبوده و او فریب خورده است. آن وقت همان شیطان خود را کنار میکشد و میگوید: من از رفتار تو بیزارم و به این ترتیب به وعده هایش عمل نمیکند؛ و با گفتن من از پروردگار عالمیان بیم دارم، دل او را بیشتر میسوزاند.
فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ ﴿١٧﴾
پس، سرانجام آن دو، این است که هر دو جاودانه در آتش باشند، و سزای ستمگران همین است (١٧)
یعنی عاقبت شیطان و منافقین در فریبکاری و وعده های دروغ شان، و عاقبت انسان و بنی نضیر در فریب خوردنشان، آتشی است که تا ابد در آن می مانند و این کیفر ظالمان است.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍۖ وَاتَّقُوا اللَّـهَۚ إِنَّ اللَّـهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿١٨﴾
ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید، و انسان باید بنگرد که برای فردا چه پیش فرستاده است، و از خدا بترسید. بیتردید خدا به آنچه میکنید آگاه است (١٨)
اول آیه، مؤمنین را امر به تقوا در مقام عمل نموده، میفرماید: عمل شما منحصر در اطاعت خدا و دوری از گناهان باشد، و در آخر آیه که دوباره امر به تقوا میکند، میفرماید: به هنگام نظر و محاسبه ی اعمالی که کردهاید از خدا بترسید، یعنی چنان نباشد که عمل زشت خود را، و یا عمل صالح، ولی غیر خالص خود را به خاطر این که عمل شماست زیبا و خالص به حساب آورید. پس، تقوای اولی مربوط به قبل از عمل، و تقوای دومی راجع به بعد از عمل و اصلاح و اخلاص آن است. بنابراین، بر همه ی مؤمنین واجب است، تکالیفی که خدا امرکرده انجام دهند، و دوباره نظری به کرده های خود بیندازند، و اعمال خود را محاسبه کرده، درجه ی خلوص آن را مشخص کنند و اگر خدای ناکرده عمل شان ناخالص یا منکر بود، توبه کنند و طلب آمرزش نمایند؛ زیرا همین اعمال است که مایه ی زندگی آخرت است. علت این که گفته میشود مقید به تقوای در عمل و محاسبه باشید برای این است که خدا از هر آنچه که انجام میدهید با خبر است.
وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْۚ أُولَـٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿١٩﴾
و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا هم خودشان را از یادشان برد، آنان همان فاسقانند (١٩)
می فرماید: فراموش کردن خدا سبب خود فراموشی میشود، زیرا از یک سو انسان در لذات مادی و شهوات حیوانی فرو میرود، و هدف آفرینش خود را به دست فراموشی میسپارد، در نتیجه از ذخیره ی لازم برای فردای قیامت غافلمی ماند؛ و از سوی دیگر با فراموش کردن صفات پاک خداوند، که هستی مطلق و علم بی پایان و غنای بی انتها از آن اوست، انسان خود را مستقل و بی نیاز میشمرد، و به این ترتیب واقعیت و هویت انسانی خویش را فراموش میکند؛ و چنین انسانی تا سر حد یک حیوان درنده سقوط میکند، و همتش چیزی جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! که این خود فراموشی بدترین مصداق فسق و خروج از اطاعت خداست.
لَا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّهِۚ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿٢٠﴾
دوزخیان با بهشتیان یکسان نیستند، بهشتیاننند که کامیابند (٢٠)
یعنی انسان بر سر یک دو راهی است ، یا باید ملحق به گروهی شود که به یاد خدا هستند و مراقب اعمال خویشند، یا به گروهی بپیوندد که خدا را فراموش کردهاند و راه سومی وجود ندارد. عقل حکم میکند به گروهی بپیوندد که نسبت به گروه دیگر برتری دارد و آن گروه، کسانی هستند که خدا را در یاد خود دارند و فراموش نمیکنند، چون تنها ایشان رستگارند و به طور قطع به آرامش و نجات میرسند.
لَوْ أَنزَلْنَا هَـٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَهِ اللَّـهِۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿٢١﴾
اگر این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم، بی شک آن را از بیم خدا خاکسار و متلاشی میدیدی، و این مثلها را برای مردم میزنیم، باشد که آنها فکر کنند (۲۱)
از آیه (٧۴/بقره) میتوان فهمید که تمام موجودات از جمله کوه ها برای خود نوعی درک و شعور دارند .قابل توجه این که نخست میفرماید: کوه در مقابل قرآن خاضع و خاشع میگشت، سپس می افزاید: از هم شکافته میشد، اشاره به این که قرآن به تدریج در آن نفوذ میکرد، و هر زمان، آثار تازه ای از تاثیر قرآن در آن نمایان میگشت، تا آنجا که تاب و توان را از دست میداد و مانند عاشق بیقراری واله و شیدا میشد و سپس از هم میشکافت. بسیار جای تعجب است که جمعی از این انسانها نه تنها از شنیدن قرآن خاشع نمیگردند، و دچار ترس و دلواپسی نمیشوند، بلکه در مقام دشمنی و مخالفت هم برمی آیند. اینها
مثال هایی است که برای مردم میزنیم تا عظمت و جلالت قرآن به ذهن انسان نزدیک شود؛ بلکه درباره ی معارف آن تفکر کنند و به نحو شایسته با آن برخورد کنند؛ چون انسان برای رسیدن به کمال و سعادت واقعی هیچ راهی جز قرآن ندارد.
هُوَ اللَّـهُ الَّذِی لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِۖ هُوَ الرَّحْمَـٰنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢﴾
او خدایی است که غیر از او خدایی نیست، داننده ی نهان و آشکار است، اوست هستی بخش مهربان (٢٢)
در واقع آیه، اول به توحید اشاره میکند که منشأ و ریشه ی اصلی هر معرفت الهی است. و بعد به إحاطه ی علمی خدا در تمام قلمروها اعم از غیب و شهود اشاره میکند. توجه این که: هر جا قلمروی احاطه ی حسی و علمی انسان است، عالم شهود است. و آنچه از این قلمرو بیرون است عالم غیب محسوب میگردد؛ ولی همه ی اینها دربرابر علم خدا یکسان است؛ چرا که وجود بی پایان او همه جا حاضر و ناظر است و توجه به این نام الهی سبب میشود که انسان تقوا پیشه کند. سپس روی رحمت عامه ی او که همهی خلایق را شامل میشود، و رحمت خاصه اش که ویژه ی مؤمنین است تکیه شده، تا به انسان امید بخشد.
هُوَ اللَّـهُ الَّذِی لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُۚ سُبْحَانَ اللَّـهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣﴾
او خدایی است که جز او معبودی نیست، فرمانروا، پاک، عاری از هر نقص، ایمنی بخش، نگاهبان، شکست ناپذیر، قدرت مدار و با کبریاست، خداوند از هر چه شریک او کنند منزه است (٢٣)
یعنی خدایی که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک و اختیاردار همه است، از هر عیب و نقصی پاک و مبرا است، همه از ناحیهی او در سلامت هستند، به دوستانش امنیت میدهد، مسلط بر هر کس و مراقب هر چیزی است، قدرتمند و شکست ناپذیر است، اراده اش بر همه نافذ است، چیزی برتر و بالاتر از او نیست و او شایستهی بزرگی است. با چنین صفاتی، روشن میشود که هیچ موجودی نمیتواند شریک و شبیه او باشد، بنابراین؛ فرمود: خدا منزه است از آنچه شریک برای او قرار میدهند.
هُوَ اللَّـهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰۚ یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٢۴﴾
او خدای خالق هستی بخش صورتگر است که، بهترین نام ها و صفات از آن اوست، آنچه در آسمان ها و زمین است تسبیح او گویند، و او شکست ناپذیر حکیم است (٢۴)
او خدایی است : ١) خالق، یعنی کسی که اشیا را با اندازه گیری پدید می آورد. ۲) بارئ، به معنای همان کس است اما از این نظر که اشیایی که پدید می آورد از یکدیگر ممتازند و بدون هیچ الگویی آنها را ایجاد میکند. ۳) مصوّر، به معنای کسی است که به هر موجودی صورت خاصی میبخشد. درنتیجه این کلمات سه گانه هرسه متضمن معنای ایجاد هستند. اما اوصاف خدا منحصر به این اسماء نیست بلکه اوصافش مانند ذاتش بی پایان است و تمام اسماء حسنی برای اوست. حال که این چنین است و او از هر گونه عیب و نقص منزه است پس تمام موجودات عالم حتی خودآسمانها و زمین تسبیح او را میگویند. او عزیز و حکیم است، که عزت نشانه ی کمال قدرت او بر همه چیز و غلبه بر هر مانعی است؛ و حکمت اشاره به آگاهی از نظام آفرینش و تنظیم برنامه ی دقیق در امر خلقت و تدبیر است .هرچه انسان توفیق بیشتری در شناخت صفات و اسماء حسنای الهی پیدا کند، نقص و عجزش بیشتر برایش آشکار میشود. بنابراین؛ در مقابل خدا خاضع تر و ذلیل تر و فقیرتر میشود و معلوم است وقتی این صفات در آدمی پیدا شود، اعمالش نیز صالح گشته و ممکن نیست عمل زشتی از او سر بزند.