وأَن لَّا تَعْلُوا عَلَى اللَّـهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿١٩﴾ وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ ﴿٢٠﴾ وَإِن لَّمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ ﴿٢١﴾
و این که بر خدا گردنکشی نکنید که من برای شما حجتی آشکار آورده ام (19) همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم از این که مرا سنگسار کنید (20) و اگر به من ایمان نمی آورید، پس از من کناره بگیرید (21)
موسی(ع) فرمود: با تکذیب رسالت من و روی برگردانی از آنچه خدا دستورتان می دهد بر خدا تکبر نورزید، چون تکذیب یک رسول در رسالتش، برتری جویی و تکبر بر کسی است که رسول را فرستاده، در حالی که آیات و معجزاتی که من آورده ام دلالتش بر نبوت و رسالت من بارز و روشن است، پس تکذیب من همان استکبار مقابل خداست. در ادامه می فرماید: من به سوی خدای تعالی پناه می برم از این که مرا سنگسار کنید، یعنی شما قادر نیستید مرا سنگسار کنید. چون قبل از آن که موسی (ع) به سوی فرعونیان روانه شود، خدای تعالی او را از این بابت خاطر جمع کرده بود، و به حکایت قرآن که فرمود: «موسی و هارون گفتند: ما می ترسیم فرعون به ما تجاوز کند، و یا طغیان بورزد، خدای تعالی فرمود: نترسید که من با شما هستم، وهر چه شما بشنوید و ببینید، می شنوم و می بینم» او را مطمئن کرده بود.سپس فرمود: اگر ایمان نمی آورید، پس از من کناره گیری کنید، نه دوستی کنید، و نه دشمنی، نه به خیر متعرض من شوید، و نه به شرّ، اما این حرفها به گوش این جباران نمی رفت.[1]
فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَـٰؤُلَاءِ قَوْمٌ مُّجْرِمُونَ ﴿٢٢﴾ فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلًا إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ ﴿٢٣﴾ وَاتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ ﴿٢٤﴾
پس پروردگارش را خواند که اینها مردمی گناهکارند (22) پس بندگان مرا شبانه حرکت بده، که شما مورد تعقیب خواهید بود (23) و دریا را آرام پشت سر بگذار، که آنها سپاهی غرق شدنی هستند (24)
موسی (ع) تمام تلاشش را به کار برد تا فرعونیان هدایت شوند، اما سرانجام مأیوس شد، پس پروردگارش را این چنین خواند: خدایا! این قوم مردمی مجرمند. موسی (ع) در این دعایش علت این دعا را جرم ایشان معرفی می کند، جرمی که به خاطر آن مستحق هلاکت بودند، البته در این جمله نیامده که از خدا چه خواسته است، ولی از جمله بعدی که پاسخ خدای تعالی به موسی است، فهمیده می شود که وی درخواست هلاکت ایشان را کرده است. می فرماید: ای موسی! بندگان مرا شبانه حرکت بده، تا فرعون و لشگریانش به تعقیب شما برخیزند، شما به دریا می رسید، با عصا به دریا بزن تا راهی برای عبورتان باز شود، همین که از دریا گذشتی، آب را همچنان باز و به حال خود بگذار، تا فرعونیان برسند، و به امید رسیدن به بنی اسرائیل داخل دریا شده همگی غرق شوند.[2]
كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ ﴿٢٥﴾وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ ﴿٢٦﴾ وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ ﴿٢٧﴾ كَذَٰلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ ﴿٢٨﴾
چه بسیار باغها و چشمه سارانی که به جای گذاشتند (25) و کشتزارها و جایگاه های نیکو (26) و نعمتی که در آن شادکام بودند (27) این چنین است، و ما آنها را به قومی دیگر میراث دادیم (28)
با غرق شدن فرعونیان، چه بسیار باغها و چشمه ها که از خود برجای گذاشتند، و زراعتها، قصرها و خانه های زیبای شان را از دست دادند، و هر آنچه که وسیله ی برخورداری از نعمتها بود، ازآنها گرفته شد. مطلب از این قرار است، و ما این سرمایه ها و ثروت سرشار آنها را به اقوام دیگر منتقل کردیم، بدون این که برای بدست آوردن آنها متحمل سختی و مشقت بشوند، یعنی همه را میراث اقوام دیگر قرار دادیم.[3]
فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ ﴿٢٩﴾
آنگاه نه آسمان به حال آنها گریست و نه زمین، و نه مهلتی به آنها داده شد(29)
منظور از گریه نکردن آسمان و زمین بر چیزی که فوت شده، کنایه از این است که آسمان و زمین از فوت و نابودی آن تغییر حالت نمی دهد و متأثر نمی شود، و دراین آیه هم کنایه از این است که هلاکت قوم فرعون هیچ اهمیتی برای خدا ندارد، چون در درگاه خدا خوار و بی مقدارند، و به همین جهت هلاکت شان هیچ اثری در عالم نداشت. و چنان قضای الهی و عذاب نازل شد که به آنها هیچ مهلتی داده نشد، و هیچ مانعی جلوی این جریان را نگرفت، و آن را برطرف نساخت.[4]
وَلَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ ﴿٣٠﴾ مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كَانَ عَالِيًا مِّنَ الْمُسْرِفِينَ ﴿٣١﴾
و به راستی ما فرزندان اسرائیل را از عذاب خفت آور نجات دادیم (30) از فرعون که او برتری جو و از اسرافکاران بود (31)
ما بنی اسرائیل را از عذاب خوارکننده نجات دادیم، که این عذاب عبارت بود: از اسارت در دست فرعونیان، که فرزندانشان را سر می بریدند، و زنان و دختران را زنده می گذاشتند و…، زیرا فرعون مردی متکبر و از اسرافکاران بود، یعنی از حدود الهی و راه حق تجاوز می کرد.[5]
وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَىٰ عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿٣٢﴾ وَآتَيْنَاهُم مِّنَ الْآيَاتِ مَا فِيهِ بَلَاءٌ مُّبِينٌ ﴿٣٣﴾
و همانا آنها را از روی علم بر مردم جهان برگزیدیم (32) و آنها را از آیات و معجزات چیزی عطا کردیم که در آن امتحانی آشکار بود (33)
این آیه، بنی اسرائیل را امت برگزیده ی زمان خودشان معرفی کرده است، زیرا قرآن در (110/آل عمران)، امت اسلامی را– با وصف امر به معروف و نهی از منکر- بهترین امت معرفی می کند. بعضی از مفسرین معتقدند که بنی اسرائیل برتری هایی داشتند که در طول تاریخ منحصر به خودشان بوده: از جمله فراوانی پیامبران؛ چراکه برای هیچ قومی این همه پیامبر فرستاده نشده است. البته این سخن علاوه بر این که مزیت مطلق آنها را ثابت نمی کند، مزیتی نیست ؛ چرا که ممکن است کثرت انبیا در میان آنها، دلیل بر سرکشی زیاد این قوم باشد؛ همان گونه که حوادث گوناگون بعد از قیام موسی (ع) نشان می دهد که با این پیامبر بزرگ چه کردند. البته با توجه به این که این جمعیت لجوج، طبق گفته ی قرآن، همواره پیامبران خود را آزار میدادند و با سرسختی و تعصّب خاصی در برابر احکام الهی می ایستادند و حتّی زمانی که تازه از نیل رهایی یافته بودند، پیشنهاد بت سازی به موسی (ع) کردند، ممکن است گفته شود که منظور از این آیه، بیان امتیاز نیست؛ بلکه بیان حقیقت دیگری است و معنی آیه چنین است : با وجود این که ما علم داشتیم که آنها از مواهب الهی سوء استفاده می کنند، به آنها برتری دادیم تا آنان را بیازماییم. مطابق این تفسیر، برتری دادن بنی اسرائیل به دلیل فضیلت آنها نبود؛ بلکه برای امتحان بود، که آنها هم از عهده اش برنیامدند، پس آیه به کنایه یهود را نکوهش می کند. در ادامه می فرماید: ما ازآیات و معجزات خود نمونه هایی به بنی اسرائیل دادیم، که در هیچ امتی سابقه نداشت، به همین دلیل آنها امتحانی روشن شدند. در واقع این 4 آیه اخیر، نوعی تسلیت و دلخوشی است که به رسول خدا (ص) میدهد، و اشاره می کند به این که خدای تعالی به زودی او و مؤمنین همراه او را از فراعنه ی مکه نجات می دهد، و برکفار برمی گزیند، و زمین را در اختیارشان قرار می دهد، تا ببیند که چگونه عمل می کنند.[6]
إِنَّ هَـٰؤُلَاءِ لَيَقُولُونَ ﴿٣٤﴾ إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَىٰ وَمَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ ﴿٣٥﴾ فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿٣٦﴾
البته این کافران حتما خواهند گفت: (34) پایان کار جز همین مرگ نخستین ما نیست و ما زنده شدنی نیستیم (35) پس پدران ما را بیاورید اگر راستگو هستید.(36)
مشرکین و منکرین معاد برای این که معاد را انکار کنند، می گویند: عاقبت کار ما و نهایت وجود و زندگی ما، همان مرگ اوّلمان است، که با آن مرگ نابود میشویم، و دیگر بعد از آن هرگز حیاتی نخواهیم داشت. یعنی، مرگ دوّم را که مستلزم زندگی بعد از مرگ، و در برزخ است نفی کردند، چون مرگ آدمی را نابودی و بطلان ذات او می پنداشتند. سپس برای اثبات حرف خود میگویند: اگر راست می گویید که بعد از مرگ حیات دیگری هست، پدران گذشته ی ما را با دعای خود و یا با هر وسیله که در دست دارید زنده کنید، و نزد ما بیاورید.[7]
أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ ﴿٣٧﴾
آیا آنها بهترند یا قوم تُبّع و کسانی که قبل از آنها بودند؟ آنها را هلاک کردیم، چون آنها مجرم بودند (37)
این آیه شریفه تهدیدی است به کفار مشرک، که خدا هلاک شان خواهد کرد، همان طور که قوم تُبّع و اقوام قبل از ایشان را هلاک کرد. تُبّع که در این آیه شریفه نامش آمده، یکی از پادشاهان حمیر است، که در یمن حکومت می کردند، و به طوری که نقل کرده اند نامش «سعد ابوکرب» بوده، که درآیه شریفه نوعی اشاره هست به این که خود تُبّع از هلاکت سالم بوده است.[8] جمعی از مفسران معتقدند که او مرد حق جو و مؤمنی بوده و تعبیر به قوم تُبّع در این آیه، بیانگر این معنا است که شخص او مذمت نشده، بلکه قوم او مذمت شده. این قوم تمدن درخشانی در سرزمین یمن داشتند و به واسطه همسایگی با حجاز، کفار قریش کم و بیش از سرگذشت آنها مطّلع بودند. امام صادق (ع) فرمودند: تُبّع به دو قبیله ی اوس و خزرج، که دو فامیل از لشگریان وی بودند، و با لشگر او به مدینه آمده بودند، تا یهود را از آنجا بیرون کنند، دستور داد درمدینه بمانند، تا ظهور خاتم انبیا را درک کنند؛ چون از یهودیان شنید که گفتند: ما به اینجا نیامده ایم مگر به خاطر این که ازکتاب آسمانی خود چنین استفاده کردهایم، که این سرزمین محل هجرت آخرین پیامبر خداست، آمده ایم تا شاید ظهور او را درک کنیم، تُبع گفت: پس شما اوس و خزرج در این سرزمین منزل کنید، تا شاید ظهور آنجناب را درک کنید، من نیز اگر درک کنم به خدمتش درمی آیم، و با او خروج میکنم.[9]
[1] – الميزان، ج 18، ص 223 – 222
[2]– الميزان، ج 18، ص 224 – 223
[3] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1089
[4] – الميزان، ج 18، ص 226 – 225
[5] – همان، ص 226
[6] – نمونه، ج 21، ص 186 – 184
[7] – الميزان، ج 18، ص 234 – 233
[8] – الميزان، ج 18، ص 234
[9] – نمونه، ج 21، ص 195 – 191