وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَـٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ﴿٦١﴾ وَلَا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿٦٢﴾
و همانا وجود او دانشی برای رستاخیز است، پس زنهار در مورد قیامت تردید نکنید و از من پیروی کنید که راه راست این است (61) و شیطان شما را از راه باز ندارد، چرا که او دشمن آشکار شماست (62)
می فرماید: عیسی(ع) وسیله ای است که می توان با آن به قیامت علم یافت، برای این که هم خودش بدون پدر خلق شده، و هم این که مرده را زنده می کند، پس برای خدا کاری ندارد که قیامت را به پا کند، و موجودات مرده را زنده کند، پس دیگر در مسأله ی معاد شک نکنید و به هیچ وجه درآن تردیدی نداشته باشید.[1] از راه من پیروی کنید که این صراط مستقیم است و شما را به سعادت واقعی میرساند. اما به هوش باشید که شیطان میخواهد شما همواره در غفلت و بی خبری باشید، شیطان شما را از راه خدا باز ندارد، چون او دشمن آشکاری برای شماست، و سوگند یاد کرده به جز مخلَصین همه ی بندگان را گمراه سازد.[2]
وَلَمَّا جَاءَ عِيسَىٰ بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُونِ ﴿٦٣﴾
و هنگامی که عیسی دلایل روشن آورد گفت: همانا برای شما حکمت آورده ام و تا برخی چیزها را که در آن اختلاف میکنید برایتان بیان کنم، پس از خدا بترسید و از من اطاعت کنید (63)
هنگامی که حضرت عیسی(ع) با معجزاتی که در دست داشت آمد گفت: من برای شما حکمت آورده ام، یعنی معارفی مانند: عقاید حقّه، اخلاق فاضله و برنامه ی صحیح زندگی تا بعضی از امور را که در آن اختلاف دارید برای شما تبین و حل کنم. این که فرمود: تا بعضی اختلافات را حل کنم، برای اینست که اختلافات بین مردم دو دسته است، یک قسم آنها که سرنوشت ساز هستند و بر اعتقاد و عمل افراد اثر میگذارند، و بعضی دیگر اختلافاتی است که بر سرنوشت مردم هرگز تأثیری ندارد، وگفته ی حضرت به اختلافات قسم اوّل اشاره دارد. درآخر میفرماید: پس تقوای الهی پیشه کنید و از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید. اگر تقوا را به خدا و اطاعت را به خودش(حضرت عیسی) نسبت داد، برای این بود که بفهماند ایشان (حضرت عیسی) هیچ ادعایی جز دعوت برای پرستش خداوند ندارد.[3]
إِنَّ اللَّـهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَـٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ﴿٦٤﴾ فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ ﴿٦٥﴾
بی تردید خداوند، همان پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید که راه راست همین است (64) پس گروه ها از میان خودشان اختلاف کردند. پس وای بر کسانی که ستم کردند از عذاب روزی دردناک (65)
حضرت عیسی(ع) برای آنکه هرگونه ابهامی را در زمینه ی عبودیت (پرستش) خود برطرف سازد، میفرماید: به طور قطع خدا، پروردگار من و پروردگار شماست، اکنون که چنین است پس او را پرستش کنید؛ زیرا دیگران همگی مملوک او هستند. سپس تأکید میفرماید: که اینست صراط مستقیم و راه و رسم عبودیت و بندگی خدا. جالب اینست که در آیه دو بار کلمه ی «ربّ» تکرار شده تا روشن سازد که هم پروردگار من و هم پروردگار شما یکی است، لذا؛ من سزاوار عبودیت و پرستش نیستم. با این همه تأکید حضرت عیسی(ع)، باز در میان امت او احزاب مختلفی ظهور کردندکه درباره ی عیسی(ع) اختلاف داشتند، بعضی او را خدا پنداشتند، بعضی فرزند خدا، بعضی به ایشان کفر ورزیدند، و جمعی درباره اش غلو کردند و عده ی کمی راه میانه و اعتدال را رفتند. آیه سپس گروه هایی را که در مورد حضرت غلو کردند یا به او کافر شدند، تهدید به عذاب میکند، و میفرماید: وای بر کسانی که از راه مستقیم منحرف شدند و ستم کردند، وای بر آنها از عذاب روز دردناک.[4]
هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿٦٦﴾
آیا جز رستاخیز را چشم به راهند؟ که ناگهان به سراغ شان آید درحالی که بی خبرند (66)
میفرماید: این کفار که آیات الهی را تکذیب می کنند، چه چیزی را انتظار می کشند؟ آیا جز این نیست که ناگهان قیامت به سراغ آنها بیاید در حالی که آنها سرگرم امور دنیوی خود هستند، و به کلی ازآن غافلاند؟ در واقع حال کفار مانند حال کسی است که هلاکت تهدیدشان میکند، اما آنها در صدد یافتن وسیله ای برای نجات خود نیستند؛ بلکه بر عکس منتظر آمدن هلاکت هستند، چون با سرگرم شدن به امور دنیوی، غافل از سرنوشت شوم خود شدند، آیه شریفه به کنایه میفهماند که کفار ایمان به حق ندارند، تا به وسیله ی آن از عذاب الیم نجات یابند.[5]
الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ ﴿٦٧﴾
در آن روز دوستان بعضی دشمن بعضی دیگرند، مگر پرهیزگاران (67)
کلمه ( اخلاء) جمع خلیل است که به معنای دوست است، و مراد به (اخلاء) مطلق کسانی است که با یکدیگر محبت میکنند، چه متقین و اهل آخرت که دوستی شان با یکدیگر به خاطر خداست، و چه اهل دنیا که دوستی هایشان به خاطر منافع مادی است. اما این که چرا همه ی دوستان به استثنای متقین دشمن یکدیگرند، این است که دوستی هایی که به خاطر منافع مادی و برای رضای غیر خداست به بدبختی و شقاوت انسان کمک میکند، بنابراین؛ این دوستی ها در آن روز از بین میرود و به دشمنی تبدیل میشود. زیرا هرکدام دیگری را مسؤول بدبختی خود میداند و میگوید: تو بودی که سبب غرور و غفلت من شدی و دنیا را در نظرم زینت دادی و از خدا جدایم ساختی، ( ای وای بر من! ای کاش فلانی را دوست نمیگرفتم، او مرا از یاد خدا گمراه کرد، با آن که کلام خدا و پیامش به من رسیده بود. «فرقان/29» ) در خبری از رسول خدا (ص) هم آمده، که چون قیامت به پا شود، پیوند ارحام قطع، و همه ی نسب ها گسیخته میگردد، و برادری ها همه باطل می شود، مگر برادری در راه خدا.[6]
يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَلَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ ﴿٦٨﴾ الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا مُسْلِمِينَ ﴿٦٩﴾
ای بندگان من! امروز بر شما بیمی نیست و شما غمگین نخواهید شد (68) همان کسانی که به آیات ما ایمان آوردند و تسلیم بودند. (69)
خدای تعالی در قیامت به متقین خطاب میفرماید: ای بندگان من! امروز نه ترسی بر شماست و نه غم و اندوهی خواهید داشت، شما از هر ناملایمی ایمن هستید، چه ناملایم احتمالی، یعنی (خوف) و چه ناملایم قطعی، یعنی (حزن و اندوه ). سپس اوصاف متقین را بیان میفرماید، که متقین همان کسانی هستند که به آیات ما ایمان آوردند، و در برابر فرمان ما و دستور ما تسلیم بودند، و به عبارتی اعتقاد و عمل را بایکدیگر توأم ساخته بودند. البته باید توجه کرد منظور از «آیات»، تمام آن چیزهایی است که بر وجود خدا دلالت میکند، مانند کتاب ، پیامبر (ص)، معجزات، و چیزهای دیگر.[7]
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ ﴿٧٠﴾ يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَأَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿٧١﴾
شما و همسرانتان شادمانه داخل بهشت شوید (70) کاسه های زرین و سبوهایی برگرد آنها میگردانند و درآنجا هرچه دلخواه آنهاست و مایه لذت دیدگان است وجود دارد، و شما در آنجا جاودانه خواهید بود (71)
مراد به (ازواج) همان همسران مؤمن در دنیا میباشد، نه حورالعین، چون حورالعین در بهشت هستند، و خارج آن نیستند، تا با این فرمان داخل بهشت شوند. پس خدای تعالی به آنها خطاب میفرماید: هم خودتان و هم همسران مؤمنتان، وارد بهشت شوید، همگی غرق شادی و سرور باشید، آنچنان که آثار خوشحالی در صورت شما نمودار باشد. کلمه ی (تحبرون) به معنای سروری است که آثارش در وجهه ی انسان نمودار باشد. کلمه ی (صحاف) به معنای کاسه و یا کوچکتر از کاسه است، یا همان ظرف های غذا، و کلمه ی (اکواب) به معنای کوزه ایست که دسته نداشته باشد، یعنی جام های نوشیدنی. که این دو کلمه اشاره به این است که اهل بهشت هم دارای طعامند و هم دارای شراب. لذا؛ میفرماید: دایماً ظرفهای غذا و جامهای طلایی شرابِ طهور به وسیله ی خدمتکاران مخصوص، گرداگرد آنها گردانده میشود؛ در بهشت آنچه دل میخواهد و چشم از آن لذت میبرد، موجود است و شما مؤمنان تا ابد درآن خواهید بود. و معلوم است که علم به چنین بشارتی، لذتی روحی می آورد، که با هیچ مقیاسی قابل سنجش نیست، و این کوتاهترین عبارت برای بیان انواع نعمتهای بهشتی است، که اگر تمامی خلایق جمع شوند و بخواهند انواع نعمتهای بهشتی را توصیف کنند، نمیتوانند وصفی پیدا کنند که در این عبارت کوتاه نباشد.[8] با توجه به این آیه، اگر سؤال شود که، اگر اهل بهشت تقاضای چیزهای حرام کنند خدا به آنها میدهد؟ باید پاسخ داد این سؤال بی جایی است، چون تقاضا و خواهش های انسان متناسب با روح اوست، و انسانی که روح پاک دارد هیچ وقت تقاضای محرمات و زشتیها را نمیکند.[9]
وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٧٢﴾
و این همان بهشتی است که به (پاداش) آنچه میکردید وارث آن شدید (72)
در اینجا سؤالی پیش می آید، و آن این که چرا آیه شریفه بهشت را درمقابل اعمال صالح شان ارث آنان قرار داده؟ جواب این سؤال این است، خدای متعال بهشت را آفرید تا تمامی بندگانش با سرمایه عمل صالح آن را به دست آورند، ولی کفار با ارتکاب شرک و معاصی، خود را از آن محروم ساختند، در نتیجه بهشت به ارث مؤمنین درآمد، پس در حقیقت مؤمنین با عمل صالح خود آن را از دیگران ارث برده اند. درحدیثی از پیامبر گرامی اسلام(ص) چنین نقل شده: هریک از شما بدون استثنا دارای دو منزل است: منزلی در بهشت، و منزلی در دوزخ، اگرکسی دوزخی شود و وارد جهنم گردد اهل بهشت منزلگاه او را به ارث میبرند. بعضی از مفسرین فرموده اند: تعبیر به «ارث» معمولاً جایی به کار میرود که انسان نعمتی را بی زحمت به دست آورد، و این میفهماند که آنچه خدا به مؤمنین میدهد در مقایسه با اعمال شان آن قدر برتری دارد که گویی همه ی آنها را به رایگان از فضل الهی به دست آورده اند.[10]
لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِّنْهَا تَأْكُلُونَ ﴿٧٣﴾
در آنجا برای شما میوه های فراوان است که از آن میخورید (73)
در این آیه ی شریفه میوه را به طعام و شرابی که در آیه قبل به آن اشاره فرموده بود اضافه فرمود، تا همه ی نعمتها را شمرده باشد، میفرماید: برای شما در بهشت میوه های فراوانی است که ازآنها تناول میکنید. عبارتِ «از آنها» میفهماند که نعمتهای بهشتی تمام شدنی نیست و هر قدر هم بخورید، بعضی از آن را خورده اید.[11]
إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ﴿٧٤﴾ لَا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ ﴿٧٥﴾ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَـٰكِن كَانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ ﴿٧٦﴾
همانا مجرمان در عذاب جهنم ماندگارند (74) [عذاب] از آنها کاسته نمیشود، و آنها درآنجا ناامیدند (75) و ما برآنها ستم نکرده ایم بلکه خودشان ستمکار بودند (76)
آیه شریفه، سرنوشت مجرمان و کافران را در قیامت تشریح میکند، و میفرماید: مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند، امّا دایمی بودن عذاب به معنای تخفیف تدریجی آن نیست؛ بلکه هرگز عذاب شان از حیث زمان و شدت، تخفیف نمی یابد و هیچ راه نجاتی برای آنان نیست، و از رحمت خدا و نجات یافتن و تخفیف عذاب مأیوس هستند. اگر خدا این عذاب دردناک را به ایشان میدهد، به خاطر رفتار خود آنهاست، تنها جزای اعمالشان را به ایشان داد، پس این خودشان بودند که به خود ستم کردند، و نفسشان را با اعمال زشت به شقاوت و هلاکت انداختند. بنابراین؛ از نظر قرآن سرچشمه ی اصلی سعادت و شقاوت انسان، اعمال و رفتار خود اوست.[12]
وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ ﴿٧٧﴾ لَقَدْ جِئْنَاكُم بِالْحَقِّ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ ﴿٧٨﴾ أَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ ﴿٧٩﴾
و فریاد برآوردند: ای مالک! پروردگارت می بایست جان ما را بستاند. او گوید: شما ماندگارید (77) همانا حقیقت را برایتان آوردیم، لیکن بیشتر شما حقیقت را خوش نداشتید (78) بلکه در کار اصرار ورزیدند، ما هم اصرار می ورزیم (79)
مجرمین چون محجوب از خدا هستند، یعنی نمیتوانند با خدا تکلم کنند و چیزی را از او درخواست کنند، لذا؛ با فریاد از مالک (سرای دار) دوزخ درخواست میکنند که از پروردگارت بخواه که مرگ ما را برساند و به کلی نیست شویم، تا از این عذاب آسوده گردیم؛ امّا چه سود که مالک دوزخ به ایشان میگوید: نه، شما در همین زندگی شقاوت بارو در این عذاب دردناک خواهید ماند. آنها همانطور که در دنیا مرگ را نابودی میدانستند، درآخرت نیز مرگ را به معنای نابودی درخواست میکنند، در حالی که بعد از چشیدن مرگ در دنیا برای آنها معلوم شد که مرگ نابودی نیست، واین به خاطر آنست که درآخرت ملکات دنیوی دوزخیان ظهور میکند، و از پرده برون می افتد. مالک دوزخ ادامه می دهد: ما دردنیا برایتان حق را آوردیم، امّا شما از حق کراهت داشتید و در برابرآن تسلیم نشدید. یعنی خدای تعالی فطرت شما را بر اساس حق بنا نهاده و این فطرت، شما را به پیروی از حق میخواند، امّا شما با انجام پی در پی گناهان سبب میشوید که طبع شما از حق کراهت پیدا میکند، و اگر غیر این بود، و افرادی به حسب طبع خدا دادی شان متنفر از حق می بودند، دیگر مکلّف کردن آنها به پذیرفتن حق، غیر معقول بود. پس معلوم میشود که ملاک سعادت بشر تنها در پذیرفتن حق است، و ملاک شقاوت در ردّ حق می باشد.[13] نمونه بیزاری آنها از حق این بود، میفرماید: آنها نقشهای را که علیه تو کشیدند محکم کردند، پس ما هم نقشه ی خود را علیه ایشان محکم خواهیم کرد. آنها توطئه چیدند تا نور توحید را خاموش کنند، و پیامبر خدا را به قتل برسانند، امّا اراده ی خدا بر شکست آنها و کیفر سخت در دنیا و آخرتشان تعلق گرفته بود.[14]
أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ ﴿٨٠﴾
آیا می پندارند که ما راز ایشان و نجوای شان را نمی شنویم؟ چرا و رسولان ما نزد آنها می نویسند (80)
می فرماید: چنین نیست که آنها می پندارند، چون ما هم اسراری را که در دلهای خود پنهان میکنند، و هم سخنان بیخ گوشی آنها را می شنویم، و هم فرستادگان ما که موکل بر ایشانند نزد آنها حاضرند، تا اعمالشان را بنویسند و حفظ کنند. با این وجود چگونه آنها به فکر نقشه کشیدن و توطئه می افتند؟ چون وقتی خداوند از اسرار آنها آگاه باشد، خواهد توانست مکر و حیله ی آنها را بی اثر سازد و بلکه بر علیه شان حیله کند.[15]
قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمَـٰنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ ﴿٨١﴾
بگو: اگر خدای رحمان را فرزندی باشد، خود من نخستین پرستندگانم (81)
خدای تعالی به پیامبرش میفرماید: به این مشرکین بگو اگر خدای رحمان فرزندی میداشت خود من اولین کسی بودم که او را می پرستیدم و حق نبوتش را ادا میکردم، چون اگر چنین فرزندی وجود میداشت هم سنخ پدرش بود و عبادتش واجب بود، ولی من میدانم که چنین فرزندی وجود ندارد، و به این جهت کسی را به عنوان فرزند خدا نمی پرستم، نه این که برای خدا فرزندی باشد، ومن به خاطر دشمنی و خورده حساب او را عبادت نکنم.[16] این آیه بیانگر روش جالبی است که در برابر افراد لجوج به کار می رود؛ مثل این که به شخصی که از روی اشتباه میگوید فلان کس از همه عالمتر است- در حالی که هیچ علم و دانشی ندارد- میگوییم: «اگر او عالمتر باشد، اولین کسی که از وی پیروی میکند، ما هستیم» تا به این وسیله او در اندیشه فرو رود و به فکر یافتن دلیلی برای مدعای خویش بیفتد و بعد که حقیقت روشن شد، از خواب غفلت بیدار شود.[17]
سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿٨٢﴾
منزه است پروردگار آسمانها و زمین، صاحب عرش، از آنچه وصف میکنند (82)
باید توجه داشت «رب العرش» به این معناست که خدای تعالی، پروردگار و مدبّر ( نظم دهنده ی) تمام مخلوقات و مجموعه ی هستی است. پس آیا کسی که هم خالق و هم مدبّر همه ی هستی است می تواند فرزندی داشته باشد؟ فرزند برای کسی است که می میرد و نسلش از طریقه ی فرزند ادامه می یابد، و فرزند برای کسی لازم است که به خاطر ناتوانی و تنهایی نیاز به کمک و انس داشته باشد، و سرانجام کسی فرزند دارد که مرکب باشد. آیا پروردگار همه ی هستی این چنین است؟[18]
فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَيَلْعَبُوا حَتَّىٰ يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ ﴿٨٣﴾
پس آنها را رها کن تا به باطل مشغول باشند و بازی کنند، تا آن روزی را که بدان وعده داده می شوند دیدار کنند (83)
خدای تعالی به پیامبرگرامی اسلام می فرماید: آنها را رها کن تا در اباطیل خود فرو روند و دردنیای خود به بازی سرگرم باشند، تا از آینده ای که در انتظار آنهاست غافل باشند، تا ناگهان آن روزی را که از عذابش آنها را می ترسانیدی، یعنی روز قیامت را ببینند.[19]
وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَـٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَـٰهٌ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ ﴿٨٤﴾
و اوست که در آسمانها معبود و در زمین معبود است، و هموست که حکیم داناست (84)
می فرماید: او کسی است که در آسمانها و زمین مستحق عبادت است، یعنی این که در همه ی آسمانها و زمین جز او إله و معبودی نیست ، زیرا؛ معبود واقعی کسی است که ربّ، مدیر، مدبّر و عالم است، نه فرشتگان، نه حضرت مسیح، و نه بتها هیچ کدام شایسته پرستش و عبودیت نیستند؛ چرا که مقام ربوبیّت ندارند، آنها به نوبه ی خود مخلوق و روزیخوار خوان اویند، آنها نیز او را پرستش می کنند. بنابراین؛ تمام کارهایش روی حساب و حکمت است، و از همه چیز آگاه و با خبر، و به این ترتیب اعمال بندگان را به خوبی میداند و بر طبق حکمتش آنها را پاداش و کیفر میدهد.[20]
وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَعِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٨٥﴾
و پرخیر و پاینده است کسی که فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست از آن اوست، و علم قیامت نزد اوست و به سوی او بازگردانده میشوید (85)
در واقع آیه برای آن که بفهماند خدا تنها کسی است که پرورش دهنده و ربّ همه ی موجودات است، سه صفت برای او ذکر میکند که هر کدام به تنهایی اثبات میکند خدا یگانه ربّ عالم هستی است. 1) چون او مالک تمام هستی است، پس فقط او میتواند ملک خود را تدبیر (مدیریت) کند. 2) چون علم به قیامت منحصر به اوست و تنها او میداند که منتها إلیه حرکت مخلوقات چه منزلی است، پس خدای تعالی یگانه ربّ موجودات است. 3) و سرانجام چون همه به سوی خدا بازگشت میکنند تا به حساب و جزای آنها رسیدگی شود، معلوم است که تدبیرعالم به دست اوست، وکسی که تدبیر و رجوع عالم به سوی اوست، ربوبیّت هم ازآن اوست. پس اگر خیر و برکتی می خواهید تنها از او بخواهید، نه از خدایان دروغین.[21]
وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿٨٦﴾
و کسانی را که به جای او می خوانند اختیار شفاعت ندارند، مگرکسانی که از روی علم، به حق گواهی داده باشند (86)
می فرماید: کسانی که به جای خدا چیزهای دیگر را می پرستند، باید بدانند غیر از خدا هیچ معبودی مالک شفاعت نیست، نه ملائکه، نه جنّ، و نه بشر، و نه هیچ معبود دیگری، شفاعت تنها به اذن پروردگار است، و او هم تنها به کسانی اجازه شفاعت میدهد که شهادت به حق میدهند و اعتراف به توحید و یگانگی خدا دارند، و نیز حقیقت حال و حقیقت اعمال کسی را که میخواهد شفاعتش کند واقف باشد. همچنان که می فرماید: (سخن نمی گویند مگر کسی که خدای رحمان اجازه اش داده باشد، و سخن صواب بگوید. « نبأ/38»)، پس این شفیعان جز اهل توحید را نمی توانند شفاعت کنند، همچنان که قرآن کریم می فرماید: (لا یشفعون الا لمن ارتضی، جزبرای کسی که خدا رضایت دهد شفاعت نمیکنند. «انبیا/28»). و از این آیه شریفه معلوم می شود که شفاعتی درکار است.[22]
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّـهُ فَأَنَّىٰ يُؤْفَكُونَ ﴿٨٧﴾
واگر از آنها بپرسی چه کسی آنها را آفرید؟ مسلما خواهند گفت: خدا. پس چگونه منحرف میشوند؟ (87)
چون مشرکین اعتراف دارند به این که جز ذات الله تعالی هیچ خالقی نیست، و از سوی دیگر، خلقت از تدبیر جدا نیست، یعنی این که تدبیر عبارت است از نظم خلقت، پس باید اعتراف کنند که معبود تنها کسی است که خلقت به دست اوست، و او خدای سبحان است. امّا مشرکین معتقدند که خداوند وقتی عالم را خلق کرد، آن را رها کرد و تدبیرآن را به دیگران سپرد، لذا؛ خداوند ازآنها می پرسد: چگونه از عبادت خدا به سوی شرک رو کرده اید؟ چرا اعتراف نمی کنید که معبود واقعی اوست؟[23]
وَقِيلِهِ يَا رَبِّ إِنَّ هَـٰؤُلَاءِ قَوْمٌ لَّا يُؤْمِنُونَ ﴿٨٨﴾
و گفته ی پیامبر: ای پرورگار من! اینها گروهی هستند که ایمان نمی آورند (88)
آیه از شکایت پیامبر (ص) در پیشگاه خدا از این قوم لجوج و بی منطق سخن می گوید، حضرت عرض می کند: پروردگارا! اینها مردمی هستند که نه تشویق، نه تهدید، نه استدلال، و نه هیچ چیز دیگر برای بیدار ساختن آنها مؤثر نیفتاد، خودت میدانی و آنها.[24]
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ﴿٨٩﴾
پس از آنها صرف نظر کن و بگو: به سلامت! پس زودا که بدانند (89)
دراین آیه به پیامبر(ص) دستور میدهد: ازآنان اعراض کند، روی بگرداند، و آنجناب را از ایمان آوردن مشرکین مأیوس میکند، و معنای جمله ی (قل سلام) این است که با ایشان خداحافظی و وداع کن، وداع کسی که می خواهد برای همیشه ترک شان کند، و از ترک شان هیچ باکی نداشته باش،[25] امّا این به آن معنا نیست که خدا با ایشان کاری ندارد، چون بلافاصله می فرماید: به زودی خواهند دانست که چه عذابی در انتظار آنهاست. باید توجه کرد کلمه ی( سلام ) در اینجا نشانه ی بی اعتنایی توأم با بزرگواری است، نه ناشی از ضعف و ناتوانی؛ سلامی که دلیل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبک مغزان است؛ سلام وداع و جدایی با سخنان بی رویه ی آنها، نه سلام تحیّت که نشانه ی محبت و پیوند و دوستی است؛ خلاصه، سلامی که نشانه ی حلم و بردباری و بزرگواری است.[26]
[1] – الميزان، ج 18، ص 187
[2] – نمونه، ج 21، ص 101
[3] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1081
[4] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1082 – 1081
[5] – الميزان، ج 18، ص 191
[6] – الميزان، ج 18، ص 192 – 191
[7] – الميزان، ج 18، ص 193 – 192
[8] – الميزان، ج 18، ص 194 – 193
[10] – نمونه، ج 14، ص 202
[11] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1083
[12] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1083
[13] – الميزان، ج 18، ص 197 – 195
[14] – همان، ص 199
[15] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1084
[16] – الميزان، ج 18، ص 200
[17] – نمونه، ج 21، ص 128
[18] – نمونه، ج 21، ص 129 – 128
[19] – الميزان، ج 18، ص 201
[20] – نمونه، ج 21، ص 130
[21] – خلاصه تفاسير الميزان و نمونه، ص 1085
[22] – الميزان، ج 18، ص 203
[23] -الميزان، ج 18، ص 203
[24] – نمونه، ج 21، ص 137
[25] – الميزان، ج 18، ص 204
[26] – نمونه، ج 21، ص 138