فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّـهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءَهُ ۚ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ ﴿٣٢﴾
پس چه کسی ستمکارتر از آن کسی است که بر خدا دروغ ببندد و سخن راست را هنگامی که به سوی او آمده تکذیب کند؟! آیا در جهنم جایگاهی برای کافران نیست؟ (32)
در این آیه و آیه بعدش اشاره دارد به این که نتیجه ی داوری بین آنجناب و کفار چه خواهد بود. لذا میفرماید: در صحنه ی مخاصمه ی قیامت مردم به دو گروه، مکذبان و مصدّقان تقسیم میشوند. گروه اول، دارای دو وصفند، یکی آن که: بزرگترین ظلم را مرتکب شده اند، که به دروغ برای خدای سبحان شریک قایل شدند، و چون در مسأله ی شرک، کسی که به او ظلم شده، خدای سبحان است، که از هر بزرگی بزرگتر است، پس ناگزیر ظلم به او بزرگترین ظلم، و مرتکب آن بزرگترین ظالم است. دوم آن که: دین الهی را که رسولان خدا آوردند، و آن وحی آسمانی و سخن صدق بود، تکذیب کردند. در پایان میفرماید: بله، در جهنم جا برای این ستمکاران هست، به خاطر تکبری که در برابر حق کردند، و همین تکبر باعث شد بر خدا افترا ببندند، و خبرهای صادق را که رسول آورده بود تکذیب کنند. علامه میفرماید: این آیه شریفه مخصوص مشرکین عهد رسول خدا (ص)، و یا مشرکین از امت او است، ولی از آیه برمی آید که برای همه ی زمانهاست، و هر اهل بدعتی را که با بدعت خود سنتی از سنت های دین را متروک بگذارد، شامل می شود![1]
وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ ۙ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ﴿٣٣﴾
امّا کسی که سخن راست بیاورد و کسی که آن را تصدیق کند، آنان همان پرهیزگارانند. (33)
در این آیه به توصیف گروه دوم میپردازد، که هم آورنده ی صدق (دین حق)، و نشر دهنده ی مکتب وحی هستند، و هم ايمان آورندگان به آن و عمل کننده ی به تعالیم آن میباشند. پس منظور از (اولئک هم المتقون) عبارت است از: هر پیغمبری با کسانی که به وی ایمان آورده اند، و بلکه هر مؤمنی که به دین حق ایمان آورده، و به سوی آن دعوت میکند. و مراد از صدق همان دین الهی است، چون تنها سخنی که هیچگونه احتمال دروغ و خلاف در آن نیست، سخن پروردگار است.[2]
لَهُم مَّا يَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ۚ ذَٰلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ ﴿٣٤﴾
آنچه بخواهند نزد پروردگارشان برای آنان موجود است؛ و این است جزای نیکوکاران. (34)
آیه شریفه هم به پاداش متقین (نیکوکاران) و هم علت آن اشاره میفرماید: اولاً در جوار ربّ العالمین هستند. ثانیاً هر چه بخواهند در اختیار دارند، و کافیست که بخواهند تا خواسته ی آنها محقق شود برخلاف دنیا که خواستن، احتیاج به عوامل و اسباب دارد، مانند سعی و عمل خود، و جور کردن ابزار، همکاری اجتماعی، و… امّا علت این پاداش به خاطر احسان آنهاست، تا بفهماند که متقین، یعنی تصدیق کنندگان و ایمان آورندگان به وحی، کسانی هستند که هم زبانی و هم عملی تمام احکام آن را تصدیق کرده و به اجرا درآورند. لذا؛ قرآن کریم کسی را که پارهای از احکام خدا را پشت پا زده، هرگز مصدّق به قرآن نخوانده. [3]
لِيُكَفِّرَ اللَّـهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَيَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿٣٥﴾
تا خداوند بدترین اعمالی را که انجام داده اند بیامرزد، و آنها را به بهترین اعمالی که انجام میدادند، پاداش دهد. (35)
میفرماید: محسنین آن سخن راست را باور کردند، تا خدا گناهان بزرگشان را که بدترین کردارهاست از آنها بزداید، و پاداش اعمالشان را بر پایه نیکوترین عملی که میکرده اند، به آنان بدهد. نکته ظریفی که در این آیه وجود دارد این است که نگاه خداوند در بخشش و احسان دادن متفاوت است، یعنی این که وقتی میخواهد ببخشد، میگوید: از بدترین گناه انسان که شرک باشد، میبخشم، که قطعا گناهان میانی را هم میبخشد، امّا در مقابل وقتی سخن از احسان میکند، نمیگوید: به خوبیهای انسان یا همه ی خوبیهای او پاداش میدهد؛ بلکه کریمانه رفتار میکند و میگوید: همه ی اعمال آنها را به قیمت بهترین آنها خریدارم.[4]
أَلَيْسَ اللَّـهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ ۚ وَمَن يُضْلِلِ اللَّـهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿٣٦﴾ وَمَن يَهْدِ اللَّـهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ ۗ أَلَيْسَ اللَّـهُ بِعَزِيزٍ ذِي انتِقَامٍ ﴿٣٧﴾
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست؟! امّا آنها تو را از غیر او میترسانند. و هر کس را خدا گمراه کند هیچ هدایت کننده ای ندارد. (36) و هرکس را خدا هدایت کند، هیچ گمراه کننده ای نخواهد داشت، آیا خداوند توانا و دارای مجازات نیست؟ (37)
خدای سبحان در پاسخ مشرکانی که مؤمنان را با بتها و اوهام و چیزهای دیگر تهدید میکردند، چه تهدیدهای این چنینی، و چه تهدیدهای اجتماعی که شما را از شهر بیرون میکنیم، میفرماید: مگر خداوند کفایت کننده ی بنده اش نیست؟ که آنها تو را از معبودانشان میترسانند و … در اینجا به دو نکته توحیدی اشاره میکند، یکی (لا هادی الا الله) و (لا مُضل الا الله)، توضیح این که: هرجایی هدایت است به عنایت الهی است، چه هدایت ابتدایی و چه هدایت پاداشی. هدایت ابتدایی آن است که ذات اقدس اله به وسیله نقل و عقل جامعه را به حق هدایت و دعوت کند، اگر کسی این هدایت الهی را بها داد و محترم شمرد، خداوند یک هدایت پاداشی به او اعطا میکند، هدایت پاداشی همان علاقه و گرایشی است که خداوند در قلب عده ای ایجاد میکند، همین که اذان میشود عده ای بیتابانه به سوی نماز و مسجد میروند. امّا در جریان اضلال (گمراه کردن)، خداوند اضلال ابتدایی ندارد که بخواهد نصیب کسی کند و کسی را گمراه کند، خداوند انسان را، هم با فطرت درونی که سرمایه انسان است آفرید، و هم با وحی، نبوت، امامت، انبیا و اولیای الهی انسان را هدایت میکند. هیچ کس را رها نکرده. امّا اگر کسی با وجود هدایت درونی و بیرونی باز هم سرکشی کرد و کج راهه رفت، خداوند سبحان باز هم مهلت میدهد، و راه توبه را باز میکند و فرصت میدهد، اگر کسی با وجود این همه فرصت بازهم درهای الهی را خودش بست، از آنجا به بعد خداوند این شخص را گمراه میکند، گمراهی خداوند یعنی این که انسان را به حال خودش رها میکند، و إلّا چیزی به عنوان ضلالت ندارد که به کسی بدهد، و در ضمن این ضلالت کیفری است، چون انسان خودش راهها را میبندد، خدا به او کیفر میدهد، و او را به خودش رها میکند، تا گمراه شود. براین اساس آنچه را خداوند به عنوان در رحمت باز میکند، دیگر کسی نمیتواند آن را ببندد، و وقتی در رحمت را ببندد، دیگر کسی توانایی ندارد آن را باز کند.[5] سپس میفرماید: خدا عزیز و دارای انتقام است، تا بفهماند عزت و انتقام داشتن او اقتضا میکند از کسی که بر کفر اصرار میورزد، انتقام بگیرد، یعنی او را رها کند، تا گمراه شود، و کسی در این کار مانع خدا نخواهد شد، چون او عزیز و شکست ناپذیر است.[6]
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّـهُ ۚ قُلْ أَفَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّـهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ ۚ قُلْ حَسْبِيَ اللَّـهُ ۖ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ ﴿٣٨﴾
و اگر از آنها بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده؟ حتما میگویند: خدا! بگو: آیا هیچ در مورد معبودانی که غیر از خدا میخوانید، اندیشه میکنید،که اگر خدا برای من زیانی بخواهد، آیا آنها میتوانند گزند او را برطرف سازند؟ و یا اگر رحمتی برای من بخواهد، آیا آنها میتوانند جلوی رحمت او را بگیرند؟! بگو: خدا مرا کافی است؛ و همه ی متوکلان تنها بر او توکل میکنند! (38)
در آیه قبل بحث در این بود که مشرکان حضرت محمد (ص) را به نفرین خدایان خود تهدید میکردند. آیه شریفه چنین مطلبی را با دلیل ردّ میکند. میفرماید: ای پیامبر من! از آنها بپرس خالق همه ی هستی کیست؟ آنها اعتراف خواهند کرد که الله خالق همه ی هستی است، وقتی اعتراف کردند، بگو: به من خبر دهید: از این خدایان که معتقدید شریک خدا هستند، آیا چیزی خلق کرده اند یا نه؟ خواهند گفت: نه! پس از این نتیجه گیری کن که چون خدایان شما به اعتراف خودتان خالق نیستند، پس مدبّر هم نمیتوانند باشند، چون تدبیر چیزی جز این نیست که خالق، امور را با نظم و ترتیب بیافریند. وقتی معلوم شد که خدایان مشرکین مدبّر و اداره کننده امور عالم نیستند، پس به طور قطع نه میتوانند از انسانها دفع ضرری کنند و نه قادرند منفعتی را جلب کنند. حال به ایشان بگو: چون تدبیر کارهای من به دست خداست، همان طور که خلقتم از اوست، پس من خدا را وکیل خود گرفتم که تنها او سزاوار چنین مقامی است، و اهل بصیرت در توکل تنها باید بر او توکل کنند، پس من اگر گفتم، خدا مرا کافیست، نباید ملامت شوم، چون بر کسی توکل کرده ام که تنها او اهلیت آن را دارد. در اینجا توجه به دو نکته ضروری است: 1) آیه از خدایان مشرکین به کلمه ی (ما- آنچه) تعبیر کرد، نه به کلمه ی (من- آنان که)، و فرمود: (ما تدعون) تا بفهماند که منظور از «آنچه میخوانید» هم شامل بتها میشود، که عوام مشرکین آنها را میپرستندند و عبادات را برای خود آنها میکنند، هم شامل ارباب آنها، یعنی ملائکه و یا جنّ و یا قدیسین (حضرت عیسی و حضرت عزیر)، که خواص از مشرکین آنها را پرستش میکنند، و بتها را وسیله توجه به آن ارباب میدانند. 2) آیه شریفه ضمیر مؤنث (هنّ) را به خدایان مشرکین نسبت داد، و این دو علت دارد: اول، آن که بت های معروف نام مؤنث داشتند مانند لات. دوم، ضمیر مؤنث گاه برای موجودات بیجان به کار میرود، و چون عوام بتها را میپرستند با آوردن ضمیر مؤنث، جمعیت خدایان بی شعور را بر با شعور غلبه داد.[7]
قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَىٰ مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ ۖ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣٩﴾ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ ﴿٤٠﴾
بگو: ای قوم من! شما هرچه در توان دارید انجام دهید، من نیز به وظیفه ی خود عمل میکنم؛ امّا به زودی خواهید دانست (39) چه کسی عذاب خوارکننده ای به سراغش میآید، سپس عذابی جاویدان بر او وارد میگردد! (40)
میفرماید: ای پیامبر! به مشرکین خطاب کن، و بگو: همچنان بر حال کفر و عناد خود عمل کنید. من هم بر طبق آنچه مأمور شده ام عمل میکنم، و به هیچ وجه از آن منصرف نمیشوم، پس به زودی می فهمید چه کسی در دنیا به عذابی دچار میشود که خوارش کند، (همچنان که در جنگ بدر دچار شدند)، و در آخرت به عذابی که هرگز از او جدا شدنی نیست.[8]
إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَلِنَفْسِهِ ۖ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا ۖ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ ﴿٤١﴾
ما این کتاب را برای مردم به حق بر تو نازل کردیم، هر کس هدایت را پذیرد، به نفع خود اوست، و هر کس گمراهی را برگزیند، تنها به زیان خود گمراه میگردد، و تو مأمور اجبار آنها به هدایت نیستی. (41)
میفرماید: ما به تو دستور داده ایم ایشان را به آنچه گفته ایم تهدید کنی، چون ما قرآن را به حق نازل کرده ایم، تا آن را فقط بر مردم بخوانی و بس، حال هرکس با آن هدایت یافت، نفعش عاید خودش میشود، و هر کس گمراه شد و هدایت نیافت، خودش متضرر میشود، به این ترتیب تو فقط مسؤول ابلاغ و انذار هستی، تو وکیل و مدبّر امور آنها نیستی، تا هدایت را در دل آنها جای دهی، تو از این بابت هیچ اختیار و مسؤولیتی نداری.[9]
اللَّـهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ۖ فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿٤٢﴾
خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میکند، و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب میگیرد، سپس ارواح کسانی را که فرمان مرگشان را صادر کرده نگه میدارد، و ارواح دیگری را باز میگرداند، تا سرآمدی معین؛ در این امر نشانه های روشنی است برای کسانی که اندیشه میکنند. (42)
خدای تعالی جانها را به هنگام مرگ بدنها میگیرد، یعنی علاقه ی روح از بدن قطع میگردد، و روح دیگر به کار تدبیر بدن و دخل و تصرف در آن نمیپردازد. امّا آنهایی که نمرده اند، روحشان را به هنگام خواب میگیرد، پس آن ارواحی را که قضای خدا بر مرگشان رانده شده، و در ابتدای خواب آنها را گرفته بود نگه میدارد، و دیگر به بدنها بر نمیگرداند؛ امّا آن ارواحی که چنین قضایی بر آنها رانده نشده، آنها را به سوی بدنهایشان روانه میکند، تا آن که برای مدتی معین که منتهی الیه زندگی دنیا است زنده بمانند. در اینجا دو نکته قابل توجه وجود دارد: اول) نفس آدمی غیر بدن اوست، برای این که در هنگام خواب از بدن جدا میشود، و مستقل از بدن و جدای از آن زندگی میکند. دوم) مردن و خوابیدن هر دو توفّی و قبض روح است، بله این فرق بین آن دو هست، که مرگ قبض روحی است که دیگر برگشتی برایش نیست، و خواب قبض روحی است که ممکن است روح دوباره برگردد. در انتها میفرماید: مردم متفکر از همین خوابیدن و مردن متوجه میشوند که مدبّر أمر آنها خداست، و روزی همه ی آنها به سوی خدا بر میگردند، و خداوند سبحان به حساب اعمالشان میرسد.[10]
أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّـهِ شُفَعَاءَ ۚ قُلْ أَوَلَوْ كَانُوا لَا يَمْلِكُونَ شَيْئًا وَلَا يَعْقِلُونَ ﴿٤٣﴾
آیا آنان غیر از خدا شفیعانی گرفته اند؟ به آنان بگو: هر چند مالک چیزی نباشند و درک و شعوری برای آنها نباشد؟ (43)
یکی از معتقدات مشرکین در پرستش بتها این بود که میگفتند: بتها شفیعان ما نزد خدایند. خدای سبحان رسول خدا (ص) را دستور میدهد که سخن مشرکین را با این دلایل ردّ کند. 1) شفیع باید دارای شعور بوده و علم به حال ما داشته باشد، تا بداند از مقام بالاتر، چه چیزی را، برای چه کسی بخواهد؟ آیا یک مشت سنگ بی شعور میتوانند شفیع باشند؟ و آیا ملائک که از پیش خود مالک چیزی نیستند قادرند شفاعت کنند؟ 2) شفیع باید مالک شفاعت و دارای چنین اختیاری باشد، و مقام بالاتر به او چنین حقی داده باشد، و ما میدانیم که غیر از خدا کسی مالک چیزی نیست، مگر آنچه را که باز خدا به کسی تملیک کرده باشد، و اجازه ی تصرف در آن چیز را به او داده باشد، پس آنها نمیتوانند شفیع باشند، چون خدا چنین تملک و اجازه ای را به آنها نداده است.[11]
قُل لِّلَّـهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا ۖ لَّهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٤٤﴾
بگو: تمام شفاعت از آن خداست، حاکمیت زمین و آسمانها از آن اوست، سپس همه ى شما را به سوی او باز میگردانند. (44)
میفرماید: شفیع در حقیقت خود خدای سبحان است، و شفیعان دیگری که میتوانند به راستی شفاعت کنند، شفاعت آنان نیز به اذن خدا است، برای این که مالک تمامی اشیا اوست، مگر آن که او به کسی اجازه در چیزی را بدهد، در آن صورت آن کس مالک آن چیز میشود، در عین حالی که باز مالک اصلی و حقیقی همان چیز خداست، و امّا این که معتقدند که بعضی از بندگان خدا مانند ملائکه مالک شفاعت هستند، هیچ دلیلی بر آن ندارند، بلکه خود خدای تعالی صریحاً فرموده: هیچ کس مالک شفاعت نیست، مگر به اذن او (ما مِن شفیع الا مِن بعد اذنه « یونس/3»). حال که خدا منحصراً مالک شفاعت است، و سایر شفیعان محتاج اذن او در شفاعت هستند، باید گفت که امور بندگان و هرکس که محتاج شفاعت هستند تنها به او باز میگردد. [12]
وَإِذَا ذُكِرَ اللَّـهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ۖ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ﴿٤٥﴾
هنگامی که خداوند به یگانگی یاد می شود، دلهای کسانی که به آخرت ایمان ندارند، مشمئز (متنفر) میگردد؛ امّا هنگامی که از معبودهای دیگر یاد میشود، آنان خوشحال میگردند. (45)
یعنی وقتی خدا را یاد میکنند، و نامی از خدایان ایشان برده نمیشود، آنهایی که به آخرت ایمان ندارند، دلشان نفرت پیدا میکند، امّا وقتی از معبودها و اله هی ایشان یاد میشود، چنان مسرور میشوند که اثرش در چهره آنها ظاهر میشود. و اگر از اوصاف مشرکین تنها مسأله ی بیایمانی به آخرت را نام برد، به خاطر این است که ریشه و اساس نفرت آنان از شنیدن نام خدا همین بی ایمانی به آخرت بوده است، چون اگر به آخرت ایمان میداشتند، و باور داشتند که روزی به سوی خدا بر میگردند، و جزای کرده های خود را میبینند، به طور قطع خدا را پرستش میکردند، و از شنیدن نام خدا نفرت پیدا نمیکردند.[13]
قُلِ اللَّـهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿٤٦﴾
بگو: خداوندا! ای آفریننده ی آسمانها و زمین، و آگاه از اسرار نهان و آشکار، تو در میان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داوری میکنی! (46)
یعنی حالا که کار مشرکین به اینجا رسیده که از شنیدن نام مبارک خدا دچار نفرت میگردند، بنابراین؛ دیگر امید خیری به آنها نمیتوان بست، پس پیامبر خود را دستور میدهد که نام خدای تعالی را به تنهایی ببرد، و با لحنی که حاکی از ایمان و عشق سرشار او به خداست با او سخن بگوید، و شکایت این گروه را به درگاه او ببرد، شکایتی که در آن اقرار به معاد هست، یعنی همان چیزی که مشرکین منکرش بودند، و برای اثبات آن، خدا را به عنوان خالق آسمانها و زمین توصیف میکند، خالقی که کارش عبث نبوده و هستی را برای هدفی خاص آفریده است، سپس خدا را به عنوان عالم غیب و شهادت ستوده است، یعنی خدایی که هیچ چیز بر او پوشیده نیست. حال که به خاطر آن هدف نهایی، روز قیامتی هست و خدا نیز به همه چیز آگاه است، پس میتواند با داوری خود به اختلافات پایان دهد، و گمراهان را به انحرافشان آگاه سازد، امّا حیف که این آگاهی سودی برای آنها ندارد.[14]
وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ وَبَدَا لَهُم مِّنَ اللَّـهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ ﴿٤٧﴾
اگر ستمکاران تمام آنچه روی زمین است مالک باشند و همانند آن بر آن افزوده شود، حاضرند همه را فدا کنند تا از عذاب شدید روز قیامت رهایی یابند؛ و از سوی خدا اموری بر آنها ظاهر میشود، که هرگز گمان نمی کردند. (47)
اگر ظالمین که منکر معادند، دو برابر آنچه در زمین از اموال و ذخایر و گنجینه ها که دارند، میداشتند، حاضرند همه ی آن را بدهند، تا از عذاب سوء رهایی پیدا کنند، چون مشرکین به زودی در روز قیامت به اموری برخواهند خورد که وضع آن امور مافوق تصورشان، و بزرگتر و هول انگیزتر از آن باشد که به خاطر کسی از آنان خطور کند. مشرکین از انبیا و مؤمنین می شنیدند که خدا حسابی و میزانی برای اعمال دارد، و آتش و انواع عذابها برای جهنمی ها دارد، آن گاه شنیده های خود را علی رغم آن که منکرش بودند، با آتش و عذاب دنیوی مقایسه میکردند، و چون در قیامت به آنها برخورند، خواهند دید که بزرگتر از آن است که در دنیا به فکر آنها خطور میکرد. [15]
وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ﴿٤٨﴾
در آن روز اعمال بدی را که انجام داده اند برای آنها آشکار میشود، و آنچه را استهزا میکردند بر آنها واقع میگردد. (48)
یعنی در آن روز کارهای زشت شان بعد از آن که در دنیا از نظرشان پنهان بود، برایشان آشکار میشود، و همان عذابهای گوناگون و هولها و شدایدی که از اولیای دین درباره قیامت می شنیدند، وآن را مسخره میکردند، بر آنها فرود می آید. در واقع آیه اشاره ای به تجسم اعمال دارد، زیرا می فرماید: سیئات اعمال آنها آشکار میشود، و نه کیفر اعمال آنها![16]
فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ ۚ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٤٩﴾
هنگامی که انسان را زیانی رسد، ما را میخواند؛ سپس هنگامی که از جانب خود به او نعمتی دهیم، میگوید: این نعمت را به خاطر کاردانی خودم به من داده اند؛ ولی این وسیله ی آزمایش آنهاست؛ امّا بیشترشان نمیدانند. (49)
انسانی که ذکرش در آیات قبل گذشت، همان که به آخرت ایمان نداشت، و از شنیدن نام خدا متنفر میشد، و به این ترتیب از هر حقیقتی روگردان بود، مخصوص کفار معاصر رسول خدا (ص) نبودند، بلکه این متقضای طبع هر انسانی است، که وقتی پیرو هوای نفس میگردد، و نعمتهای مادی در نظرش جلوه میکند، و به اسباب ظاهریش گرایش پیدا میکند، از حق رویگردان میشود. در واقع هر وقت دچار گرفتاری میشود، متوجه پروردگارش گشته، او را به خلوص میخواند، چون پروردگارش نعمتی به او ارزانی بدارد، آن نعمت را به خودش نسبت میدهد، و میگوید هنر خودم بوده، و پروردگارش را فراموش میکند، و نمیداند که همین نعمتی که به او داده شده وسیله ی امتحان او بوده است، که آیا مغرور میشود و یا شاکر، و متأسفانه بیشتر مردم متوجه این معنا نیستند. [17]
[1] -المیزان، ج 17، ص 413 – 412
[2] – همان، ص 413
[3] – الميزان، ج 17، ص 414 – 413
[4] -سلسله جلسات درس تفسير آيت الله جوادى آملى، www.shafagna.com/persian، تاريخ خبر: 5 / 9 / 1393
[5] – سلسله جلسات تغسير آيت الله جوادى آملى آدرس: www.gamaran.ir (7 / 9 / 1393)، كد خبر: 655701
[6] – الميزان، ج 17، ص 415
[7] – الميزان، ج 17، ص 424 – 421
[8] – همان، ص 424
[9] – الميزان، ج 17، ص 425
[10] – الميزان، ج 17، ص 427 – 426
[11] – الميزان، ج 17، ص 428 – 427
[12] – الميزان، ج 17، ص 429 – 427
[13] – همان، ص 430
[14] – الميزان،ج 17، ص 431 – 430
[15] – الميزان، ج17، ص 432 – 431
[16] – الميزان، ج 17، ص 433 – 432
[17] – الميزان، ج17، ص 435 – 433