بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.
وَالْفَجْرِ ﴿١﴾ وَلَیَالٍ عَشْرٍ ﴿٢﴾ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ ﴿٣﴾
سوگند به سپیده دم (١) و به شبهای دهگانه (٢) سوگند به زوج و فرد (٣)
فجر در اصل به معنى شکافتن وسیع است، و از آنجا که نور صبح تاریکى شب را مى شکافد از آن تعبیر به فجر شده است، اگر به سپیده دم سوگند میخورد به خاطر آن است که از نشانه های عظمت خداوند است، نقطه عطفى است در زندگى انسانها و تمام موجودات زمینى، و آغاز حاکمیت نور و پایان گرفتن ظلمت است، و آغاز حرکت و جنبش موجودات زنده است. و بعضى به فجر روز عید قربان که مراسم مهم حج در آن انجام مىگیرد، و متصل به شبهاى دهگانه است. سپس به شبهای دهگانهی ذی الحجّه که شاهد بزرگترین و تکان دهنده ترین اجتماع عبادی سیاسی مسلمین جهان است سوگند میخورد.[۱] در تفسیر “شفع و وتر” گفتارهای متعددی است از جمله: این که منظور از شفع، روز عید قربان و وتر، روز عید عرفه است که با شبهای دهگانهی اول ذی الحجه مناسبت دارد و یا منظور نماز شفع و وتر است که تناسب با فجر و سحرگاهان دارد و سرانجام این که شفع، تمام مخلوقات است، چون همه دارای زوج اند و وتر، خداست که فرد است. در این صورت، خدا به تمام موجودات قسم میخورد.[۲]
وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ ﴿۴﴾
و به شب سوگند هنگامی که برود. (۴)
گویی شب موجود زنده ای است که دارای حرکت است و در تاریکی خود گام برمیدارد و به سوی صبحی روشن حرکت میکند. مراد از شب، یا تمام شبهاست یا شب عید قربان است؛ در این صورت قسمها اشاره به ایام ذی الحجه و مراسم بزرگ حج دارد که از آیات عظمت الهی و موضوعات پر اهمیت عالم هستی است.[۳]
هَلْ فِی ذَلِکَ قَسَمٌ لِّذِی حِجْرٍ ﴿۵﴾
آیا در آن برای خردمند سوگندی هست؟ (۵)
یعنی هر صاحب عقلی که معنای سخن را میفهمد و حق را از باطل تشخیص میدهد، میداند که خدا وقتی به چیزی سوگند میخورد، آن چیز دارای منزلت و شرافت است و یقین میکند که موضوعی که برایش سوگند خورده حق است و هیچ تردیدی در درستی آن نیست و آن موضوع که در آیات بعد اشاره میشود، این است که اگر خدا به بعضی نعمت میدهد و از بعضی دریغ میکند برای امتحان است.[۴]
أَلَمْ تَرَکَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ ﴿۶﴾ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ﴿٧﴾ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِیالْبِلَادِ(۸)
آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ (۶)با إرم که دارای کاخهای ستوندار بود(٧)شهری که نظیرش در بلاد دیگر ساخته نشده بود. (٨)
به دنبال آیات گذشته که متضمن سوگندهاى پر معنائى در باره مجازات طغیانگران بود، در این آیات به چند قوم نیرومند از اقوام پیشین که هر کدام براى خود قدرتى عظیم داشتند، اما بر مرکب غرور سوار شدند و راه طغیان و کفر را پیش گرفتند اشاره مىکند، و سرنوشت دردناک آنها را روشن مىسازد، تا مشرکان مکه و اقوام دیگر که شاید از آنها بسیار ضعیفتر بودند حساب خود را برسند، و از خواب غفلت بیدار شوند. عاد همان قوم پیامبر بزرگ خدا هود است، بعضى از مورخان معتقدند عاد بر دو قبیله اطلاق مىشود: قبیله اى که در گذشته بسیار دور زندگى داشتند، و قرآن از آنها تعبیر به عاد الاولى کرده است (نجم/۵۰). آنها احتمالا قبل از تاریخ زندگى مىکرده اند. قبیله دوم که در دوران تاریخ بشر، و احتمالا حدود هفتصد سال قبل از میلاد مسیح (علیهالسلام) وجود داشتند، و به نام عاد مشهورند در سرزمین احقاف یا یمن زندگى مىکردند. قامتهائى بلند و اندامى نیرومند داشتند، و به همین دلیل جنگجویانى زبده محسوب مىشدند. به علاوه از نظر تمدن ظاهرى نیز پیشرفته بودند، شهرهائى آباد و زمینهاى خرم و سرسبز، و کاخهاى رفیع با ستونهاى عظیمى که در این کاخها به کار رفته بود، و باغهاى پر طراوت داشتند. قوم عاد وشهرهاى آنان از نیرومندترین قبائل، و پیشرفته ترین بلاد بود، و همانند آن در بلاد پیدا نمىشد. [۵]
وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ﴿٩﴾
و با قوم ثمود که درآن وادی صخره های عظیم را می بریدند. (٩)
قوم ثمود از قدیمى ترین اقوامند و پیامبرشان صالح (علیهالسلام) بود، و در سرزمینى به نام وادى القرى میان مدینه و شام زندگى داشتند، تمدنى پیشرفته و زندگانى مرفه، وصاحب ساختمانهاى عظیم و پیشرفته بودند. قوم ثمود خانه هاى خود را در دامنه کوهها مى ساختند، به این ترتیب که سنگها را مى بریدند و در درون آنها خانه هاى امنى ایجاد مىکردند. در آیه ۸۲ سوره حجر مىخوانیم: (و کانوا ینحتون من الجبال بیوتا آمنین: آنها در دل کوه ها خانه هاى امن مى تراشیدند) نظیر همین معنى در آیه ۱۴۹ سورهشعراء نیز آمده، و در آنجا تعبیر به (بیوتا فارهین) شده که دلیل بر آن است آنها در این خانه ها به عیش و نوش و هوسرانى مى پرداختند.[۶]
وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ ﴿١٠﴾
و با فرعون صاحب میخ های شکنجه. (١٠)
در این که چرا فرعون را ذى الاوتاد گفته اند تفسیرهاى مختلفى است، نخست این که او داراى لشکر فراوانى بود که بسیارى از آنها در خیمه ها زندگى مىکردند، و چادرهاى نظامى را که براى آنها بر پا مىشد با میخها محکم مىکردند. دیگر این که بیشترین شکنجه فرعون نسبت به کسانى که مورد خشم او قرار مىگرفتند این بود که آنها را به چهار میخ مىکشید، دستها و پاهاى او را با میخ به زمین مى بست، یا با میخ به زمین مىکوبید، و یا او را بر روى قطعه چوبى مى خواباندند و دست و پاى او را با میخ به آن مى کوبیدند، یا مى بستند و به همان حال رها مىکردند تا بمیرد! این تفسیردر حدیثى از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده چنانکه در تواریخ آمده هنگامى که همسرش آسیه به موسى (علیهالسلام) ایمان آورد او را به همین صورت شکنجه کرد و کشت. دیگر این که: ذى الاوتاد اصولا کنایه از قدرت و استقرار حکومت است.[۷]
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ ﴿١١﴾ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ ﴿١٢﴾
همان اقوامی که در شهرها طغیان کردند (١١) و در آنها فساد را به اوج رساندند. (١٢)
سپس در یک جمع بندى به اعمال این اقوام سه گانه اشاره کرده، مىفرماید: این ها اقوام و اشخاصی بودند که سرکشی کرده و فساد را در بلاد گسترده بودند. فساد شامل هرگونه ظلم و تجاوز و هوسرانی و عیاشی است و در واقع فساد یکی از آثار طغیان آنها بود و بیانگر این است که هر قومی که طغیان کند و از حدود الهی تجاوز کند، سرانجام در فساد همه جانبه فرو میرود.[۸]
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ ﴿١٣﴾
پس پروردگارت تازیانهی عذاب را بر سر آنها فرود آورد. (١٣)
آن قدر به فسادشان ادامه دادند که سرانجام پروردگارت عذاب شدیدی بر آنها نازل کرد، عذابی پشت سر هم و غیر قابل وصف. قوم عاد به وسیلهی تندباد سرد و سوزناک هلاک شدند و قوم ثمود به وسیلهی صیحهی عظیم آسمانی و قوم فرعون نیز در امواج نیل غرق شدند.[۹]
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ ﴿١۴﴾
به تحقیق پروردگار تو البته در کمین است. (١۴)
اگر خدا ایشان را عذاب میکند، برای این است که پروردگار تو در کمین طغیانگران است، خدا مراقب اعمال بندگانش است و همین که طغیان کردند و فساد را گسترش دادند ایشان را به شدیدترین وجهی عذاب میکند، چون او ربّ است و سنتش در مورد اقوام طغیانگر این چنین است. و کلمه (ربک،)، اشاره به این مطلب دارد که عذاب خداوند منحصر در امتهای گذشته نیست، بلکه در امت تو نیز جریان دارد.[۱۰]
فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ﴿١۵﴾
اما آدمی را چون پروردگارش بیازماید و او را گرامی داشته نعمتش دهد، گوید: خدایم مرا گرامی داشت(١۵)
خداوند هیچگاه بدون این که انسان را در بوتهی آزمایش قرار دهد ثواب و عقاب نمیدهد، بنابراین، یا با دادن نعمت و یا با محروم کردنش از آن نعمت او را می آزماید. اما انسان این واقعیت را آنطور که باید در نظر نمیگیرد؛ بنابراین، وقتی به او نعمتی داده میشود خیال میکند نزد خدا احترام و کرامتی داشته که این نعمت را به او داده و چون این نعمت را تضمین شده میداند، پس هرکاری که بخواهد انجام میدهد و به فساد می گراید. در حالی که خدای تعالی به او نعمت داده تا شکرش را به جا آورند، و بندگیش کنند، ولی انسان همان را مایه درد سر خود میکنند و در راهی مصرف میکنند که مستحق عذاب میگردند.[۱۱]
وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ﴿١۶﴾
و اما چون او را بیازماید و روزیش را تنگ سازد،گوید: پروردگارم مرا خوار کرده(١۶)
این دو آیه هشدار مىدهد که نه دادن نعمت دلیل بر تقرب به خدا است، و نه ندادن نعمت دلیل بر دورى از حق، اینها موارد مختلف امتحانى است که خداوند طبق حکمتش هر گروهى را به چیزى آزمایش مىکند، این انسانهاى کم ظرفیتند که گاه مغرور، و گاه مایوس مىشوند. و در آیه ۹ سوره هود آمده است: (و لئن اذقنا الانسان منا رحمه ثم نزعناها منه انه لیؤس کفور: هر گاه ما به انسان رحمتى بچشانیم سپس از او بگیریم نومید و ناسپاس مىشود). این دو آیه علاوه بر این که مساله آزمایش الهى را از طرق مختلف گوشزد مىکند این نتیجه را نیز مىبخشد که هرگز نباید برخوردار شدن از نعمتها، و یا محرومیت از آن را دلیل بر شخصیت و مقام در پیشگاه خداوند، و یا دورى از ساحت مقدس او بدانیم، بلکه معیار همیشه و همه جا ایمان و تقوى است. چه بسیار پیامبرانى که به انواع مصائب در این دنیا گرفتار شدند، و در مقابل چه بسیار کفار ستمگرى که از انواع نعمتها برخوردار بودند، و این است طبیعت زندگى دنیا.[۱۲]
کَلَّا بَل لَّا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ ﴿١٧﴾ وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿١٨﴾
چنان نیست که شما خیال میکنید، بلکه شما یتیمان را گرامی نمیدارید .(۱۷) و یکدیگر را به اطعام مستمندان تشویق نمیکنید. (١٨)
خداوند سپس به شرح اعمالی که موجب دوری از خدا و گرفتاری در چنگال مجازات الهی میشود پرداخته، مىفرماید: چنان نیست که شما خیال مىکنید (که اموالتان دلیل بر مقام شما نزد پروردگار است، بلکه اعمالتان حاکى از دورى شما از خدا است) شما یتیمان را گرامى نمىدارید و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمىکنید. قابل توجه این که در مورد یتیمان از اطعام سخن نمی گوید، بلکه از اکرام سخن میگوید، چرا که در مورد یتیم تنها مسألهی گرسنگی مطرح نیست، بلکه از آن مهمتر جبران کمبودهای عاطفی اوست. یتیم نباید احساس کند که چون پدرش را از دست داده خوار و ذلیل و بى مقدار شده، باید آنچنان مورد اکرام قرار گیرد که جاى خالى پدر را احساس نکند، و لذا در روایات اسلامى به مساله محبت و نوازش یتیمان اهمیت خاصى داده شده است: در حدیثى از امام صادق (علیهالسلام) مىخوانیم: (ما من عبد یسمح یده على رأس یتیم رحمه له الا اعطاه الله بکل شعره نورا یوم القیامه: هیچ بنده اى دست مرحمت بر سر یتیمى نمىکشد مگر اینکه خداوند به تعداد موهائى که از زیر دست او مىگذرد نورى در قیامت به او مىبخشد). پس روشن مىشود که اکرام یتیمان منحصر به حفظ اموال آنها نیست، بلکه معنى وسیع و گسترده اى دارد که هم آن، و هم امور دیگر را شامل مىشود. در ادامه اشاره می فرماید: تنها اطعام مسکین کافى نیست، بلکه مردم باید یکدیگر را بر این کار خیر تشویق کنند، تا این سنت در فضاى جامعه گسترش یابد. عجب اینکه در آیه ۳۴ سوره حاقه این موضوع را هم ردیف عدم ایمان به خداوند بزرگ ذکر کرده مىفرماید: (انه کان لا یؤمن بالله العظیم و لا یحض على طعام المسکین: او به خداوند بزرگ ایمان نمىآورد و دیگران را به اطعام مستمندان تشویق نمىکند).[۱۳]
وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَّمًّا ﴿١٩﴾
و میراث را یکجا میخورید. (١٩)
بدون شک خوردن اموالی که از طریق میراث مشروع به انسان رسیده کار مذمومی نیست. بنابراین نکوهش این کار در آیهی فوق ممکن است اشاره به یکی از این امور باشد، نخست این که منظور جمع میان حق خود و دیگران، به خصوص اینکه عادت عرب جاهلى این بود که زنان و کودکان را از ارث محروم مىکردند، و حق آنها را براى خود برمىداشتند، و معتقد بودند ارث را باید کسانى ببرند که جنگجو هستند. دیگر این که وقتی ارثی به شما برسد به بستگان فقیر و محرومان جامعه هیچ انفاقی نمیکنید، سوم این که: منظور خوردن ارث یتیمان و حقوق صغیران است زیرا بسیار دیده شده است که افراد بى ایمان، یا بىبندوبار هنگامى که دستشان به اموال ارث مىرسد به هیچ وجه ملاحظه یتیم و صغیر را نمىکنند، و از اینکه آنها قدرت بر دفاع از حقوق خویش ندارند حداکثر سوء استفاده را مىکنند، و این از زشتترین و شرم آورترین گناهان است.[۱۴]
وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا ﴿٢٠﴾
و مال و ثروت را بسیار دوست دارید.(۲۰)
شما افرادى دنیاپرست، ثروت اندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنیا هستید، و مسلما کسى که چنین علاقه فوق العاده اى به مال و ثروت دارد به هنگام جمع آورى آن ملاحظه مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمىکند، و نیز چنین شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمى پردازد، و یا کم مىگذارد، و نیز چنین کسى که حب مال تمام قلبش را فرا گرفته جائى براى یاد خدا در دل او نیست. به این ترتیب بعد از ذکر آزمایش انسانها به وسیلهی نعمت و بلا آنها را متوجه به چهار آزمایش مهم که این گروه مجرم در همهی آنها ناکام و مردود شده بودند میکند: آزمایش در مورد یتیمان، اطعام مستمندان، جمع آوری سهم ارث از طریق مشروع و نامشروع و جمع اموال بدون هیچ قید و شرط و عجب این که تمام این آزمونها جنبه مالى دارد، و در واقع اگر کسى از عهده آزمایشهاى مالى برآید آزمایشهاى دیگر براى او آسانتر است. [۱۵]
کَلَّا إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا ﴿٢١﴾
چه خیال می کنید، وقتی که زمین درهم شکست و متلاش گردید(٢١)
این گونه نیست که آنها خیال میکنند که حساب و کتابی در کار نیست و اگر خدا مال و ثروتی به آنها داده به خاطر احترام به آنها بوده نه برای آزمایش و امتحان، بلکه در آن هنگام که زمین سخت درهم کوبیده میشود و قیامت بر پامیشود، متوجه میشوند که زندگی دنیا و مال و ثروت آن هدف نبوده است، ولی چون آنها دنیا را هدف می پنداشتند، لذا چیزی برای آخرت نفرستادند، آن وقت آرزو میکنند ای کاش برایزندگی واقعیمان چیزی از پیش فرستاده بودیم.[۱۶]
وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا ﴿٢٢﴾
و فرمان پروردگارت فرا رسید و فرشتگان صف در صف حاضر شدند. (٢٢)
بعد از پایان مرحلهی اول رستاخیز، یعنی ویرانی جهان، مرحلهی دوم آغاز میشود و انسانها در دادگاه عدل الهی حاضر میشوند و فرمان خدا برای رسیدگی به حساب خلایق صادر میشود. آن وقت فرشتگان صف در صف در محشر حاضر و آمادهی اجرای فرمانهای الهی میشوند. تعبیر به جاء ربک (پروردگار تو مىآید) کنایه از فرا رسیدن فرمان خدا براى رسیدگى به حساب خلایق است. یا اینکه منظور ظهور آیات عظمت و نشانه هاى خداوند است. و یا منظور از ظهور پروردگار ظهور معرفت او در آن روز است به گونه اى که جاى انکار براى هیچ کس باقى نمىماند، گوئى همه با چشم، ذات بى مثالش را مشاهده مىکنند، و به هر حال مسلم است که آمدن خداوند به معنى حقیقى کلمه که لازمه آن جسم بودن و انتقال در مکان است، معنى ندارد چرا که او از جسم و خواص جسم مبرا است.همین معنى با صراحت در حدیثى از امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام) نقل شده است. شاهد این تفسیر آیه ۳۳ سوره نحل است که مىفرماید: (هل ینظرون الا ان تاتیهم الملائکه او یاتى امر ربک: آیا آنها جز این انتظارى دارند که فرشتگان به سراغشان بیایند و یا امر پروردگارت فرا رسد؟!) تعبیر به صفا صفا اشاره به این است که ملائکه در صفوف مختلفى وارد محشر مىشوند و احتمالا فرشتگان هر آسمان در یک صف حضور مىیابند و گرداگرد اهل محشر را مىگیرند.[۱۷]
وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى﴿٢٣﴾
درآن روز جهنم را حاضر کنند، آن روز است که انسان بیدارمی شود، اما از این بیداری او را چه سود؟ (٢٣)
بعید نیست مراد به آوردن جهنم پرده برداری از روی آن باشد، هم چنان که فرموده: [وبرزت الجحیم لمن یری، و دوزخ برای هر بیننده آشکار میشود. (نازعات/۳۶)]، و [برزت الجحیم للغاوین، دوزخ برای گمراهان ظاهر میشود. (شعراء/۹۱)]، و [لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید، تو در دنیا که بودی از این جهنم غافل بودی، عالم قیامت بود، تو نمی دیدی، امروز پرده تو را برداشتیم، لذا اکنون چشمت خیره و تیزبین شده است. (ق/۱۲)]. در واقع انسان میفهمد که آنچه در دنیا به او دادند، همه از باب امتحان بوده و او در کار خود کوتاهی کرده، امّا این تذکر برایش هیچ سودی ندارد. چون تذکر وقتی مفید است که مایهی توبه و عمل صالح بشود و در روز جزا جای عمل و توبه نیست، موقع بیداری آنها در روزی بود که خدا آنها را با دادن و ندادن نعمتها امتحان میکرد.[۱۸]
یَقُولُ یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی ﴿٢۴﴾
گوید: ای کاش! برای این زندگیام چیزی فرستاده بودم. (٢۴)
جالب توجه این که نمى گوید براى زندگى آخرتم، بلکه مى گوید: براى زندگیم گوئى، واژه حیات شایسته غیر زندگى آخرت نیست، و زندگى زودگذر آمیخته با انواع مصائب در دنیا زندگى محسوب نمى شود. مانند: آیه ۶۴ سورهی عنکبوت که می فرماید: (و ما هذه الحیاه الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحیوان لو کانوا یعلمون) حیات دنیا را سرگرمی و بازی میداند و حیات حقیقی را حیات آخرت میداند.[۱۹]
فَیَوْمَئِذٍ لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ﴿٢۵﴾ وَلَا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ ﴿٢۶﴾
پس در آن روز هیچ کس مانند عذاب کردن او عذاب نمیکند (۲۵) و هیچ کس مانند بند کشیدن او به بند نمی کشد (٢۶)
این طغیانگران که به هنگام قدرت بدترین جرایم و گناهان را مرتکب شدند، در آن روز چنان مجازات میشوندکه سابقه نداشته، همانگونه که نیکوکاران چنان پاداش هایی می بینندکه حتی از خیال کسی نگذشته است. چرا که او در جاى خود ارحم الراحمین است و در جاى دیگر اشد المعاقبین. نه بند و زنجیر او مانندی دارد، نه مجازات و عذابش، چرا چنین نباشد؟ در حالی که نیز در این دنیا ظالمانی بندگان مظلوم خدا را تا آنجا که قدرت داشته در بند کشیدند و سختترین شکنجه ها را به آنها دادند.[۲۰]
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ﴿٢٧﴾
تو اى جان آرام یافته، به اطمینان رسیده (٢٧)
نفسى مطمئنه است که با یاد پروردگارش آرام یافته و به آنچه او راضی است رضایت میدهد و در نتیجه خود را بنده ای میبیند که مالک هیچ نفع و ضرری نیست و زندگی دنیا و سود و زیان آن را امتحان الهی میداند و در نتیجه اگر غرق نعمت دنیوی شود، وادار به طغیان و استکبار و فساد کردن نمیشود، و اگر دچار فقر و فقذان گردد، این تهی دستی و ناملایمات او را به کفر و ترک شکر وانمی دارد، بلکه همچنان در طریق عبودیت پا برجا می ماند و از صراط مستقیم خارج نمیشود، نه به افراط و نه به تفریط.[۲۱]
ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً ﴿٢٨﴾
به سوی پروردگارت بازگرد، که تو از او خشنودی و او از تو خشنود است.(٢٨)
منظور از بازگشت به سوی پروردگار، بازگشت به سوی خود اوست، یعنی در جوار قرب او جای گرفتن، بازگشتی معنوی و روحانی، نه مکانی و جسمانی. تعبیر به “راضیه” به خاطر آن است که تمام وعده های پاداش الهی را بیش از آنچه تصور میکرد قرین واقعیت میبیند و آن چنان فضل و رحمت خدا شامل حال او میگردد که یک پارچه رضا و خشنودی میشود. و امّا تعبیر به مرضیه: به خاطر این است که مورد قبول رضای دوست واقع شده است.[۲۲] علامه میفرماید: اگر نفوس مطمئنه را به صفت راضیه و مرضیه توصیف کرد، برای آن است که اطمینان و سکونت یافتن دل به پروردگار مستلزم آن است که از او هم راضی باشد، و هر قضا و قدری که برایش پیش می آورد کمترین چون و چرایی نکند، بندهی خدا وقتی همواره در طریق عبودیت باشد، مستوجب رضای خدا خواهد بود.[۲۳]
فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿٢٩﴾ وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿٣٠﴾
پس به جمع بندگان من درآی (٢٩) و در بهشت من داخل شو. (٣٠)
وقتی کسی مطمئن به پروردگار خود شد، و به آنچه از ناحیه ی پروردگارش میرسد، به دلیل این که حق است راضی شد، پس در آن چه او مقدر میکند و قضایی که او میراند، و امر و نهیی که او میکند، هیچ خواستی از خود نشان نمیدهد، مگر آنچه را که پروردگارش خواسته باشد، و این همان ظهور عبودیت تامه در بنده است، پس این که فرمود: (فادخلی فی عبادی) در حقیقت امضای عبودیت وی است. و جمله (وادخلی جنتی) منزلگاه او را معین میکند، این که فرمود: “بهشت من” برای نشان دادن نهایت اکرام خدا به او و نهایت تعظیم مقام صاحب نفس مطمئنه است.[۲۴]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص ۱۳۳۰[۹]
– نمونه، ج ۲۶، ص ۴۶۳ – ۴۶۲[۱۲]
– نمونه، ج ۲۶، ص ۴۶۴ – ۴۶۳[۱۳]
– نمونه، ج ۲۶، ص ۴۶۷ – ۴۶۶[۱۵]
– نمونه، ج ۲۶، ص ۴۷۱ – ۴۷۰[۱۷]