ترجمه و توضیح سوره الفرقان 50 – 21

 

وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَىٰ رَبَّنَا ۗ لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا ﴿٢١

و کسانی که امیدی به دیدار ما ندارند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند؟ یا پروردگارمان را نمی ­بینیم؟ به راستی که آنها در­باره­ ی خویشتن تکبر ورزیدند و طغیان کردند، طغیانی بزرگ (21)

منظور از “لقاء” در آیه مورد بحث برگشتن به سوی خدا در روز قیامت است، و اگر آن را لقاء نامیده، چون روز قیامت عظمت الهیه همه حجاب­ها را پاره می­کند و آن روز همه علم پیدا می­کنند که خدا حقی روشن است. پس این کفاری که قیامت را قبول ندارند، به رسالت رسول خدا (ص) اعتراض کرده می­گویند: اگر رسالت چیزی است که رسیدن به آن برای بشر امکان دارد، که ما هم مانند این شخص مدعی رسالت بشر هستیم، اگر خدا پروردگار ما نیز هست پس چرا با ما نیز حرف نمی­زند؟ چرا ملائکه بر ما نازل نمی­شود، و پروردگارمان را نمی­بینیم؟ البته اگر مشرکین گفتند “ربّنا، پروردگارمان” برای تمسخر است، چون آنها خدای تعالی را ربّ خود نمی­دانستند، بلکه به عقیده آنان ملائکه و مقدسین از بشر یا ستاره­ ها و امثال آنها ربّ هستند، و خدا فقط خالق است. و اگر مشرکین از معبودهای خود مجسمه و بت ساخته ­اند ، برای این است که آنها محسوسند، و هنگام پرستش آنها را می­بینند. در پایان می­فرماید: سوگند می­خورم که هر آینه بدون حق خواستار کبر برای خود شدند، طغیانی عظیم کردند.[1]

يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائِكَةَ لَا بُشْرَىٰ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْرًا مَّحْجُورًا ﴿٢٢

روزی که فرشتگان را ببینند، بشارتی در آن روز برای مجرمان نخواهد بود و می­گویند: ما را امان دهید و معاف دارید (22)

آیه شریفه در موضع پاسخ به کفار است که گفتند: چرا ملائکه به ما نازل نمی­شود؟ می­فرماید: درخواست دیدن ملائکه به نفع­شان تمام نمی­شود، چون روزی که این مجرمین که قیامت را انکار می­کردند، ملائکه را ببینند، در آن موقع هیچ­گونه بشارتی برای عموم مجرمین که این­ها گروهی از آنان هستند، نخواهد بود. آن روز که از عالم دنیا به عالم آخرت منتقل می­شوند و روز مرگ و برزخ آنان است، مشرکین به ملائکه که قصد عذاب آنها را دارند حجراً محجوراً می­گویند و مقصودشان این است که ما را پناه دهید. پس کفار در حقیقت در این درخواست خود عجله در عذاب کرده ­اند، در حالی که خود خیال می­کند که با این درخواست خود خدا و رسول او را عاجز و ناتوان می­کنند. اما درباره این اعتراض­شان که چرا خدا را نمی­ بینیم، جواب نداد، برای این که دیدنی که آنها منظورشان بوده، دیدن به چشم سر بوده، که مستلزم جسمانیت و تجسم است و خدا منزه از آن است، و اما رؤیت به چشم یقین که همان رؤیت قلبی است، آنها آن را سرشان نمی­شد، و به فرض هم که سرشان می­شد منظورشان آن قسم رؤیت نبود.[2]

وَقَدِمْنَا إِلَىٰ مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورًا ﴿٢٣

و به سراغ اعمالی که کرده ­اند می­رویم و آن را چون گردی پراکنده بر باد می­دهیم (23)

می­فرماید: ما به سراغ تک تک اعمالی که کرده­ اند می­رویم، اعمالی که باید در عالم بعد از مرگ مایه معیشت آدمی شود، پس آن را طوری از هم می­پاشیم که چون غبار نابود شود، و دیگر از آن بهره­ مند نشوند. این طرز سخن گفتن بر اساس تمثیل است، می­خواهد قهر الهی را بر جمیع اعمال کفار که به منظور سعادت زندگی انجام داده ­اند برساند، و بفهماند که چگونه می­تواند آنها را باطل سازد، به طوری که اثری در سعادت زندگی ابدی­شان نداشته باشد. این آیه که دلالت می­کند بر حبط اعمال کفار در پس از مرگ، با آیاتی که می­فهماند که اعمال کفار به خاطر کفر و جرم­ هایشان در دنیا حبط می­شود، هیچ منافاتی ندارد، چون حبط اعمال بعد از مرگ به این معناست که آنها بعد از مرگ حبط را درک می­کنند، در حالی که در دنیا از درک­شان مخفی بود.[3]

أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرًّا وَأَحْسَنُ مَقِيلًا ﴿٢٤

آن روز جایگاه اهل بهشت خوب و استراحتگاه­ شان خوب است (24)

مراد به اصحاب جنت همان متقین است، و کلمه مستقر و مقیل، دو اسم مکان از استقرار و قیلوله است، این قیلوله نشان می­دهد که این بخش مربوط به مسأله برزخ است، چون قیلوله به معنای خواب نیم روز است در حالی که در بهشت محض خواب نیست. اما دو کلمه “خیر” و “احسن” معنای بهتر و نیکوتر نمی­دهند، چون در این حالت باید گفت: جایگاه جهنمی­ ها خوب است، اما جایگاه بهشتی­ ها بهتر است، بلکه این دو کلمه  به معنای خوب هستند، یعنی جایگاه و استراحتگاه­ شان خوب است. اما اگر کفار توهّم کردند که آن شرک و جرمی را که اختیار کردند، بهتر از ایمان و عمل صالح است، و برای آن دو خیریت و حسن اثبات کردند، در نتیجه در مقابل­شان گفته می­شود: به فرضی هم که طرز فکر شما صحیح باشد، و در کفر و جرم خیریتی باشد باز باید از آن دو دست بردارید، زیرا ایمان و عمل صالح بهتر از آن دو است، در اینجا می­توان کلمه “خیر” و “احسن” را به معنای نیکوتر و بهتر گرفت.[4]

وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلَائِكَةُ تَنزِيلًا ﴿٢٥

و روزی که آسمان با ابرهایش بشکافد و فرشتگان چنان­که باید فرستاده شوند (25)

علامه طباطبایی فرموده ­اند: منظور از شکافته شدن آسمان عالم شهود و کنار رفتن حجاب جهل و نادانی و نمایان گشتن عالم غیب است، یعنی انسان در آن روز درک و دیدی پیدا می­کند که با امروز بسیار متفاوت است، پرده ­ها کنار می­رود، و فرشتگان را که درحال نزول از عالم بالا هستند می ­بیند. تفسیر دیگر این است که در آستانه قیامت، کرات آسمانی بر اثر انفجارات پی در پی از هم متلاشی می­شود، و ابر حاصل از این انفجارات و متلاشی شدن کوه ­ها که صفحه­ ی آسمان را فرا­گرفته،  شکاف برمی­دارد و سپس ملائکه نازل می­شوند.[5]

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَـٰنِ ۚ وَكَانَ يَوْمًا عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيرًا ﴿٢٦

آن روز فرمانروایی واقعی، از آن خدای رحمان است و روزی است که بر کافران بسی دشوار خواهد بود (26)

منظور از این که آن روز ملک، حقی ثابت برای رحمان می­شود، این است که آن روز برای همه ظاهر می­شود که ملک و حکم تنها از آن خدا بود، و بس، و هیچ یک از اسباب برخلاف آنچه مردم می­پنداشتند استقلالی از خود نداشتند. به همین دلیل کفار که تا در دنیا بودند به خاطر اعتمادی که به اسباب ظاهری داشتند، و به خاطر غوری که در زندگی زمینی خود کرده بودند، از سبب حقیقی که مالک مطلق است، و از زندگی دائمی و جاودانی خود منقطع شدند، وقتی در آن روز چشم باز می­کنند، در حالی که پناهی برای خود نمی ­یابند، و بی­اثر بودن اسباب دنیایی را در قیامت درک می­کنند، روز سخت و دشواری پیدا می­کنند.[6]

وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا ﴿٢٧ يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا ﴿٢٨

و روزی که ستمکار دست­های خود را به دندان گزد و گوید: ای کاش با پیامبر راهی پیش می­گرفتم (27) ای وای بر من، کاش فلانی را دوست خود نگرفته بودم (28)

به یاد آر روزی را که ستمگر آن چنان پشیمان می­شود، که از شدت ندامت و حسرت سرانگشتان خود را به دندان می­گزد و می­گوید: ای کاش راهی با رسول باز می­کردم و در نتیجه راه باریکی به سوی هدایت به دست می­ آوردم. همان ظالم ادامه می­دهد: وای که هلاک شدم! ای کاش فلانی را که دوست خود گرفته بودم، و با مشورت او کار می­کردم، و سخنانش را می­شنیدم و تقلیدش می­کردم، دوست خود نمی­گرفتم. از لطایف تعبیرات قرآن این است که در آیه مورد بحث، ظالم در گفتارش کلمه “یا ویلتی” را به کار می­برد تا معلوم شود که اگر در آیه قبل دنبال نجات ­دهنده­ ای می­گشت، در این آیه برایش روشن شد دیگر کسی نیست او را از عذاب نجات دهد و جز هلاکت دادرسی ندارد.[7]

لَّقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي ۗ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا ﴿٢٩

همانا مرا از قرآن پس از آن که برای من آمده بود دور ساخت و شیطان همواره خوارکننده و فروگذارنده ی انسان بوده است (29)

در ادامه می­گوید: این دوست بی ­ایمان زمانی من را گمراه کرد که قرآن و احکام و دستوراتش به سراغ من آمده بود و در نزدیکم بود. سپس خدای سبحان می­فرماید: شیطان همیشه خوارکننده است، در دنیا به انسان وعده می­دهد که اگر به اسباب ظاهری تمسک کنی، و پروردگارت را فراموش نمایی تو را از هر مکروهی نجات می­دهم، و در نجاتت یاریت می­کنم، ولی همین که اسباب از کار افتاد، و قهر الهی همه را از اثر انداخت، – که در روز مرگ جزیی و در روز قیامت کلی است – آن روز دست از یاری انسان برداشته، آدمی را تسلیم سرنوشت شوم خود می­کند. از سه آیه فوق معلوم می­شود علت عمده در گمراهی اهل ضلالت این است که سرپرستی و دوستی هواپرستان و اولیای شیطان را می­پذیرند.[8]

وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَـٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﴿٣٠

و پیامبر گوید: پروردگارا! قوم من این قرآن را رها کردند (30)

در این آیه مراد به رسول پیامبر اکرم (ص) است، به قرینه این که از قرآن نام برده، و اگر از آنجناب تعبیر به رسول کرده برای این بوده که رسالتش را مسجل سازد، و دماغ کفاری را که به رسالت او و کتابش طعنه می­زدند، به خاک بمالد.[9] پیامبر اکرم (ص) وقتی دید که این نور الهی در جامعه اثر نکرد، بلکه آنها عکس­ العمل سوء انجام دادند، به ذات اقدس الهی پناهنده شد و با او مناجات کرد، و عرضه داشت: پروردگارا! قوم من این قرآن را هذیان و شعبده و سحر گرفتند، آیت الله جوادی آملی می­فرماید: مهجور به معنای متروک نیست، بلکه از هجر به معنی هذیان است؛ چون این بخش از آیات در مکه نازل شد، در مکه آنها که اسلام آوردند و مسلمان بودند قران را حفظ می­کردند، و قرائت مي­كردند و احترام می­کردند، آنها که قوم حضرت بودند یعنی قریش و ایمان نیاورده بودند، قرآن را – معاذالله – سحر و جادو و شعبده و امثال ذلک می­دانستند. ایشان می­فرماید: حضرت رسول در دنیا این فرمایش را فرمود، بعد خدای سبحان هم تسلیت می­دهد که شما باید صابر باشید، برای این که انبیای دیگر هم دشمن داشتند.[10]

وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِينَ ۗ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا﴿٣١

و این گونه برای هر پیامبری دشمنی از میان مجرمان قرار دادیم، و همین بس که پروردگارت راهنما و یاور باشد (31)

این آیه در مقام تسلیت رسول خدا (ص) است، می­فرماید: همان­طور که این مجرمین را دشمن تو کردیم، برای هر پیامبری دشمنی از قومش قرار دادیم، و این از سنت جاری در انبیا و امت­ها است، پس تو خیلی ناراحت نباش، و دشمنی­ های اینان بر تو گران نیاید. معنای قراردادن دشمن از مجرمین این است که خداوند گناهکاران را به جرم گناه­شان، مُهر در دل­هاشان می­زند، در نتیجه دشمن حق می­شوند، و دعوت­ کننده به سوی حق را دشمن می­دارند. اما این دشمنی و عناد آنها تو را به هول و هراس نیندازد، و از ایشان در کار هدایت مردم و نفوذ نیّتت در مردم نترس، و پروردگارت برایت بس است، که تو و دینت را یاری کند، و هر کس از مردم که استحقاق و استعداد هدایت را داشته باشد هدایت می­کند، ولو این که این­ها کافر شوند و طغیان کنند و تو و دینت را یاری نکنند.[11]

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ۚ كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ ۖ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا ﴿٣٢ وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا﴿٣٣

و کسانی که کافر شدند گفتند: چرا قرآن یک­جا بر او نازل نشده است؟ این­گونه تا دل تو را به وسیله آن استوار گردانیم و آن را به تدریج بر تو خواندیم (32) و برای تو هیچ مثلی نمی ­آورند مگر آن که حق و تفسیری نیکوتر برایت می­ آوریم (33)

بهانه دیگر کفار این بود که می­گفتند: چرا فرشته­ ای که وحی را می­ آورد، همه­ ی آیات را یک­باره نمی­ آورد؟ منظور آنها این بود که قرآن کتاب آسمانی نیست، چون اگر می­بود، باید اصول و فروع و احکام و…آن یک­جا نازل می­شد، نه آن که به صورت سخنانی پراکنده و برای هر حادثه­ ای آورده شود، پس معلوم می­شود او خودش می­ نشیند و متناسب با هر واقعه ­ای، سخن متناسب با آن را می­تراشد و آن­گاه آن را به خدا می­بندد، او مرد گمراه و بی­دین است. اما خدا به دو طریق به آنها پاسخ می­دهد: 1) نزول تدریجی آیات برای آن است که قلب تو را محکم داریم. یعنی اگر القای یک مطلب به هنگام احتیاج و در صحنه­ ی عمل باشد، بهتر ثبت می­شود و در قلب می­نشیند، و دیرتر فراموش می­گردد، به عبارت دیگر اگر در رابطه با وقوع هر حادثه­ ای، آنچه از مسایل اعتقادی و اخلاقی و عملی که مرتبط با آن حادثه می­باشد، و فروعات دیگری مانند سرنوشت طاغیان و پندگیری از گذشتگان و … همه را بیان کند، بیشترین اثر را در شنونده خواهد داشت، تا این که به صورت یک کتاب، مطالب و معارفش یک­باره بیان شود، بدون آن که مصداق و شاهدی وجود داشته باشد. اما این­جا یک اشکال باقی می­ماند، در این قسم از تعلیم ممکن است بین حوادث فاصله بیفتد، و اثر مطالب قبلی از بین برود، برای همین بلافاصله ادامه می­دهد: گرچه ما این تعلیمات را قسمت قسمت کردیم، اما بین آنها فاصله زیادی نگذاشتیم، و آنها را پشت سر هم بر تو خواندیم و می­خوانیم تا اتصال­شان از بین نرود. 2) قرآن کتاب استدلال و بیان نیز هست، چه برای مخالفین و چه بر ای موافقین، و چون این­ها تدریجا از پیامبر سوالاتی را می کردند، یا برای مؤمنین شبهاتی پیش می­ آمد، یا دشمنان ایرادهایی می­گرفتند، لذا نزول تدریجی قرآن لازم شد. برای همین می­فرماید: آنها هیچ مثل باطلی بر تو نمی ­آورند و هیچ بحث و سخنی را برای تضعیف تو مطرح نمی­کنند، مگر آن که ما سخن حقی را در اختیار تو قرار می­دهیم و تفسیر بهتر و بیان جالب­تر برای تو می­گوییم تا دلایل سست آنها درهم شکند و به قاطع­ترین وجهی پاسخ آنها داده شود، و این کار فقط با نزول تدریجی قرآن حاصل می­شود. البته نزول تدریجی چند فایده مهم دیگر هم دارد از آن جمله: 3) نزول تدریجی روشن کننده­ ی اعجاز و عظمت قرآن است، چرا که برای هر حادثه ­ای آیاتی نازل می­کند. 4)نزول یک­باره، اجرای یک باره را ایجاب می­کند و این کار بسیار سنگین و بلکه محال بود، زیرا هر یک از برنامه ­های قرآن باید ابتدا به خوبی فهم و جذب، و سپس به عمل در­آید، و این با اجرای یک باره همه­ ی دستورات ناسازگار است. 5) اگر قرآن یک­باره نازل می­شد، بهانه به دست دشمنان می ­آمد تا پس از مدتی بگویند خدایش او را ترک گفته است. 6) نزول تدریجی سبب ارتباط دایمی پیامبر با خدا می­شد و این، قلب او را محکم­تر و نیرومندتر می­ساخت.[12]

الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَىٰ وُجُوهِهِمْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ أُولَـٰئِكَ شَرٌّ مَّكَانًا وَأَضَلُّ سَبِيلًا﴿٣٤

کسانی که به رو افتاده به سوی جهنم رانده می­شوند، در بدترین جایگاه و بی­ راهه ­ترین راه قرار دارند (34)

افرادی که به قرآن طعنه زدند و خواسته­ اند از طعن خود این نتیجه را بگیرند که پیامبر (ص) لایق مقام رسالت نبوده، بلکه دارای جایگاه بد و گمراه است، ولی قرآن کریم به منظور حفظ احترام و صیانت مقام نبوت آن را حکایت نکرده، تنها فرمود: کسانی که با صورت به سوی جهنم سرازیر می­شوند، بدترین محل و گمراه ­ترین افراد هستند، و با همین تعبیر فهمانده که آنها چه گفته بودند. پس در این آیه علاوه بر تهدید کفار به بدترین مکان و عذاب الیم، می­فهماند که هیچ ضلالتی تاریک­تر از این نیست که انسان با صورت خود را روی زمین بکشد، و بدون این که جایی را ببیند پیش برود، و هیچ نداند که به کجا منتهی می­شود، و در پیش رو با چه چیزهایی مواجه می­گردد، و این ضلالتی که در حشرشان، به صورت به سوی جهنم دارند، تجسم اعمال دنیایی آنهاست، چون در دنیا هیچ توجهی به صدای انبیا که راهداران سعادت بشرند، و از هر طرف ایشان را صدا می­زدند، نمی­کردند. پس گویی فرموده: کسی به چنین بلایی مبتلا نمی­شود، مگر آن که در دنیا از گمراهان باشد.[13]

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا ﴿٣٥ فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِيرًا ﴿٣٦

و به راستی ما به موسی کتاب آسمانی عطا کردیم و برادرش هارون را همراه او مددکارش کردیم (35) پس گفتیم: به سوی قومی بروید که آیات ما را تکذیب کردند پس ما آنان را به سختی هلاک نمودیم (36)

در این آیات، قرآن مجید برای دل­داری پیامبر (ص) و مؤمنان از یک سو و تهدید مشرکان بهانه جو از سوی دیگر به تاریخ اقوام گذشته و سرگذشت شوم آنها اشاره کرده و می­فرماید: ما به موسی، کتاب آسمانی دادیم، و برادرش هارون را برای کمک، همراهش ساختیم، زیرا آنها برنامه سنگینی برای مبارزه در برابر فرعونیان بر دوش داشتند و می­بایست، این کار انقلابی مهم را با کمک یکدیگر به ثمر بنشانند. سپس به آن دو خطاب کردیم و گفتیم: به سوی این قوم بروید که آیات ما را تکذیب کردند. آنها از یک سو آیات و نشانه ­های خدا را که در آفاق و انفس و در تمام عالم هستی وجود دارد، عملا تکذیب کردند، و راه و شرک و بت­پرستی را پیش گرفتند، و از سوی دیگر تعلیمات انبیای پیشین را نیز نادیده گرفته، آنها را تکذیب نمودند. ولی با تلاش و کوششی که موسی و برادرش انجام دادند، و با دیدن آن همه معجزات عظیم و متنوع و روشن، باز راه کفر و انکار را پیش گرفتند، لذا ما آنها را شدیدا درهم کوبیدیم و نابود کردیم. واژه “تدمیر” از ماده “دمار” به معنی هلاکت از یک طریق اعجاب انگیز است و به راستی هلاکت قوم فرعون در امواج خروشان نیل، با آن کیفیتی که می­دانیم از عجایب تاریخ بشر است.[14]

وَقَوْمَ نُوحٍ لَّمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً ۖ وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَابًا أَلِيمًا ﴿٣٧

و قوم نوح را آن­گاه که پیامبران را تکذیب کردند غرق­شان کردیم و آنها را برای مردم عبرتی ساختیم، و برای ستمکاران عذابی پر درد آماده کرده­ ایم (37)

اگر فرمود: قوم نوح رسولان را تکذیب کردند، منظور همان تکذیب نوح (ع) است، چون تکذیب یک رسول تکذیب همه رسولان است، برای این که همه رسولان بر کلمه حق اتفاق دارند، علاوه بر این که این امت­ها اقوام متعددی از بت­پرست­ها بودند، که به کلی منکر مسأله نبوت بودند، نه این که با شخص نوح (ع) غرض خاصی داشته باشند. سپس می­فرماید: ما ایشان را برای مردمی که بعد از ایشان باقی ماندند، آیت و مایه عبرت کردیم.[15]

وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُونًا بَيْنَ ذَٰلِكَ كَثِيرًا ﴿٣٨ وَكُلًّا ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ ۖ وَكُلًّا تَبَّرْنَا تَتْبِيرًا ﴿٣٩

و نیز عادیان و ثمودیان و اصحاب الرس و نسل­های بسیاری را که میان این جماعت­ها بودند (38) و برای همه آنان مثل­ها زدیم و همه را به طور کامل نابود کردیم (39)

می فرماید: ما قوم عاد که قوم هود پیامبر بودند و ثمود را که قوم صالح بودند، و اصحاب­ الرس که درخت صنوبر را می ­پرستیدند، و اقوامی بسیار را که در فاصله میانه این اقوام زندگی می­کردند، یعنی قوم نوح و اقوام بعد از ایشان را هلاک کردیم.[16] ولی ما هرگز آنها را غافلگیرانه مجازات نکردیم، بلکه برای هر یک از آنها مثل­ها زدیم، اخطارکردیم، انذار نمویم، تذکر دادیم، داستان­های گذشتگان را برای آنها بازگو کردیم، به ایرادهای آنها پاسخ دادیم، احکام الهی را برای آنها روشن ساختیم و حقایق دین را تبین نمودیم، اما هنگامی که هیچ یک از این­ها سودی ندارد، هر یک از آنها را در هم شکستیم و هلاک کردیم.[17]

وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ ۚ أَفَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَهَا ۚ بَلْ كَانُوا لَا يَرْجُونَ نُشُورًا ﴿٤٠

و قطعا بر شهری که باران بلا بر آن بارانده شد گذر کرده ­اند آیا آن را نمی­دیدند؟ لکن آنها زنده شدن را باور نداشتند (40)

این آیه اشاره به ویرانه ­های شهرهای قوم لوط می­کند که در سر راه مردم حجاز به شام قرار گرفته، تابلو زنده و گویایی از سرنوشت دردناک این آلودگان و مشرکان است، می­فرماید: آنها از کنار شهری که باران شرّ و بدبختی، بارانی از سنگ­های نابود کننده، بر سرشان ریخته شد گذشتند، آیا آنها در سفرهایشان به شام، این صحنه را ندیدند و در زندگی آنها نیندیشیدند؟ آری این صحنه را دیده بودند، ولی هرگز درس عبرت نگرفتند، چرا که آنها به رستاخیز ایمان و امید ندارند. مرگ را پایان این زندگی می­شمرند، به همین دلیل همه چیز را بازیچه می­گیرند، و جز به هوس­های زودگذر خود نمی­ اندیشند.[18]

وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَـٰذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّـهُ رَسُولًا ﴿٤١ إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلَا أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا ۚ وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا ﴿٤٢

و چون تو را ببینند، جز به ریشخندت نگیرند که آیا این همان کسی است که خدا او را به رسالت فرستاده است؟ (41) چیزی نمانده بود که ما را از خدایانمان اگر بر آن­ها ایستادگی نمی­کردیم گمراه سازد. به زودی هنگامی که عذاب را ببینند خواهند دانست چه کسی گمراه ­تر است (42)

آیات مورد بحث بازگو­کننده نمونه دیگری از منطق مشرکان و کیفیت برخورد آنها با پیامبر اسلام و دعوت راستین او است. می­فرماید: آنها هنگامی که تو را می­ بینند، تنها کاری که انجام می­دهند این است که به باد مسخره­ ات گرفته می­گویند: آیا این همان کسی است که خدا او را به عنوان پیامبر مبعوث کرده است، چه ادعای بزرگی می­کند؟ چه حرف عجیبی می­زند؟ راستی مسخره است! ولی نباید فراموش کرد که پیامبر اسلام (ص) همان کسی بود که قبل از رسالت، چهل سال در میان آنها زندگی کرد، به امانت و صداقت و هوش و درایت معروف بود، اما هنگامی که سران کفر، منافع­شان به خطر افتاد همه این مسایل را به دست فراموشی سپردند، و با سخریه و استهزا، مسأله دعوت پیامبر اسلام (ص) را با آن همه شواهد و دلایل گویا به باد مسخره گرفتند و حتی او را متهم به جنون کردند! جالب این که این گروه گمراه در این سخنان خود به دو کار ضد و نقیض دست زدند، از یک سو پیامبر و دعوتش را به باد مسخره می­گرفتند، اشاره به این که آن قدر ادعای او بی­اساس است که ارزش برخورد جدی ندارد، و از سوی دیگر معتقد بودند که اگر دو دستی به آیین نیاکان خود نچسبند، امکان دارد سخنان پیامبر (ص) آنها را نیز از آن بازگرداند، و این نشان می­دهد که سخنانش را فوق­ العاده جدی و مؤثر و حساب شده و دارای برنامه می ­دانستند. در پاسخ خدای متعال می­فرماید: هنگامی که عذاب الهی را دیدند به زودی می­فهمند چه کسی گمراه بوده است.[19]

أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـٰهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا ﴿٤٣

آیا آن کس که هوای نفس خود را معبود خویش گرفته ­است دیدی؟ آیا تو ضامن او هستی (43)

کلمه “هوی” به معنای میل نفس به سوی شهوت است، بدون این که آن شهوات را با عقل خود تعدیل کرده باشد، و مراد به “معبود گرفتن هوای نفس” اطاعت و پیروی کردن آنست، بدون این که خدا را رعایت کند، خدای تعالی اطاعت هر چیزی را عبادت آن خوانده است. در ادامه می­فرماید: تو وکیل و سرپرست کسی که معبودش هوای نفسش می ­باشد، نیستی، تا به دل­خواه خود به راه رشد هدایتش کنی، پس تو چنین قدرتی نداری که با این که خدا گمراهش کرده، و اسباب هدایتش را از او قطع نموده تو هدایتش کنی. در این­جا معلوم می­شود که اعراض این گمراهان از اطاعت خدا و رو آورن­شان به اطاعت هوی، منشأ اصلی شرک بوده است.[20]

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ ۚ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ ۖ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا ﴿٤٤

آیا گمان می­کنی که بیشترشان می­شنوند یا می­ اندیشند؟ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراه ­ترند (44)

می­فرماید: آیا تو گمان می­کنی که اکثر ایشان استعداد شنیدن حق را دارند، و یا استعداد تعقل درباره حق را دارند تا آن را پیروی کنند، و به دنبال این گمان امیدوار به هدایت­شان شدی؟ که این قدر در دعوت­شان اصرار می­کردی؟ چون وسیله آدمی به سوی سعادت یکی از این دو راه است، یا این که خودش تعقل کند و حق را بشناسد، و یا از کسی که می­تواند تعقل کند و خیرخواه هم هست بشنود و پیروی کند. اما این مشرکین مثل چهارپایانند، که از سخن جز لفظی و صدایی نمی­شنوند، و درک معنا نمی­کنند. این­ها از چهارپایان گمراه ­ترند، برای این که چهارپایان هرگز به ضرر خود کاری نمی­کنند، ولی این­ها ضرر خود را بر نفع خود ترجیح می­دهند، علاوه بر این که چهارپایان اگر راه را گم کنند، وسیله هدایت برای یافتن راه صحیح را ندارند، در حالی که انسان مجهز به جهاز هدایت هستند، و در عین حال باز گمراهند.[21]

أَلَمْ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ﴿٤٥ ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا ﴿٤٦

آیا ننگریستی که پروردگارت چگونه سایه را امتداد داده است؟ و اگر می­خواست آن را ساکن قرار می­داد، آن گاه خورشید را نمایانگر آن قرار دادیم (45) سپس آن را اندک اندک به سوی خود باز گرفتیم (46)

چون سوره­ مبارکه فرقان در مکه نازل شده، ناظر به جریان توحیدی می­باشد، همین که می­فرماید: ببین خدا دارد چه کار می­کند، یعنی اصلا این کار، کار غیر خدا نیست. پس اگر زندگی افراد بشر همه­ اش با آفتاب همراه بود، یا بدون آفتاب و با سایه همراه بود، در هر صورت در زحمت بودند، لذا فرمودند: برای استراحت و آسایش مردم، ما منطقه­ ها را طوری تعبیه کردیم که برخی مواقع و مواضع سایه است، و بعضی مواضع روشن، سایه برای این است که برای انسان­ها و دام­هایشان خنک و معتدل باشد، و مایه آسایش و استراحت. منتها دلیل اصلی سایه وجود آفتاب است، که به وسیله حرکت زمین در اوقات گوناگونِ شب و روز، سایه کوتاه و بلند می­شود. این سایه که به وسیله شمس تولید می­شود، مطلب دقیقی را می­فهماند که جهان، سایه خداست، ظلّ الهی است، اما این ظلّ، دلیل وجود شمس نیست،  بلکه شمس دلیل وجود ظلّ است. یعنی خدا دلیل بر وجود مخلوقات است، نه مخلوقات دلیل بر وجود خدا، اوست که مخلوقات را آفرید، و آنها را تامین و هدایت می­کند و به مقصد می­رساند. سایه قبل از ظهر را ظلّ و سایه بعد از ظهر را “فیء”  یعنی “رجع” می­گویند، همان­طور که آفتاب بعد از ظهر خیلی دوامی ندارد، سایه بعد از ظهر هم همین­طور است. هنگام غروب دیگر سایه نیست، آیا سایه معدوم شد؟ می فرماید: این سایه معدوم نمی­شود، هیچ چیز ولو در حدّ ضعیف­ترین موجود به نام سایه باشد، نابود نمی­شود بلکه به اصلش بازمی­گردد. مطلب بعدی آن است که سایه حرکت نمی­کند، چون سایه لحظه به لحظه پدید می­ آید، و لحظه به لحظه قبض می­شود، این­طور نیست که این سایه­ ای که در لحظه قبل، ثانیه قبل در فلان مکان بود، جای خودش را تغییر بدهد، بلکه مانند لامپ­های ریزی است که روشن می­شوند و متحرک نشان می­دهد، در حالی که این­ها صدها لامپ ریز است که هر لحظه یکی از آنها روشن می­شود، چون متصل است ما خیال می­کنیم این نورها حرکت می­کنند. این­جا که فرمود: ( و لو شاء لجعله ساکنا) یعنی اگر این زمین را ساکن قرار می­داد، در اثر سکون زمین این سایه ساکن بود، و اگر آفتاب نتابد گیاه رشد نمی­کند و انسان حیاتش را باز نمی­یابد. سپس می­فرماید: (ثم قبضناه قبضا یسیرا) ذات اقدس الهی دو نمونه را در قرآن کریم ذکر می­کند: یکی ساده ­ترین موجودات، که همین سایه است فرمود: برچیدن بساط سایه برای ما آسان است، و یکی هم مشکل­ترین کار، که جریان قیامت کبری است که در آستانه آن کل جهان را بر هم می­زند و آن را دوباره می­سازد، می­فرماید: این حشر اکبر برای خدا آسان است.[22]

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا ﴿٤٧ وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ۚ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا ﴿٤٨ لِّنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَأَنَاسِيَّ كَثِيرًا ﴿٤٩

و اوست کسی که شب را برای شما پوشش و خواب را استراحت و روز را برخاستن قرار داد (47) و اوست آن کس که بادها را پیش از باران رحمتش بشارت­ دهنده فرستاد، و از آسمان آبی پاک­کننده نازل کردیم (48) تا با آن زمین مرده را زنده کنیم و آن را به آفریده­ های خویش، چهار پایان و آدمیان بسیار بنوشانیم (49)

او کسی است که شب و ظلمت را مانند لباسی بر شما پوشانید تا با خوابیدن از عمل و جنب و جوش باز بمانید، و روز را مایه­ ی حرکت و حیات و تلاش برای کسب رزق و روزی قرار داد، و او کسی است که بادها را می­فرستد تا قبل از آمدن رحمتش بشارت آن را بیاورد، و از آسمان آبی طهور نازل کردیم که خودش طاهر و پاک است و هم پاک کننده­ ی غیر خودش است و کثافات را از بین می­برد. گرچه باران پاک کننده­ است اما هدف نزول آن، اینست که سرزمین مرده را به وسیله آن زنده کنیم، و آن را برای نوشیدن در اختیار مخلوقاتی که آفریدیم یعنی چهارپایان و بسیاری از انسان­ها قرار دهیم تا سیراب شوند. تعبیر “بسیاری” می­فهماند که بیابان­گردان و چادرنشینانی هستند که مطلقا آبی در اختیار ندارند.[23]

وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَىٰ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا ﴿٥٠

و به راستی ما آن را در میان مردم گردانیدیم تا توجه کنند، اما بیشتر مردم سر باز زدند و جز ناسپاسی نکردند (50)

می­فرماید: اگر ما این باران را یک­جا جاری کردیم، همان­جا نگه نمی­داریم که در زمین فرو برود، آن را نهرگونه می­بریم، اگر روی کوه و دامنه کوه باران آمد، به وسیله رودخانه او را تا دریا هدایت می­کنیم، تا تمام اطراف را مشروب کند و تشنه­ ها را سیراب کند، و اگر باران را در جاهای مختلف باراندیم، برای آن است که مردم هر زمان و زمینی هم از آن بهره ببرند. یا این که ما به وسیله باد به این ابرهای پر بار دستور می­دهیم، در مناطق گوناگون ببارند. این نشان می­دهد که این آیات، درصدد بیان توحید و ادلّه وحدانیت خدا و نظم عالم است، ولی متأسفانه خیلی­ ها گرفتار حس و تجربه هستند، و وقتی معرفت شناسی آنها حس و تجربه است، چیزی که محسوس آنهاست و با حس تجربه کردند، می­پذیرند، در غیر این صورت نمی­پذیرند، لذا گرفتار کفر شدند. [24]

 -المیزان، ج 15، ص282 – 281[1]

 -المیزان، ج 15، ص 284 – 282[2]

 -المیزان، ج 15، ص 286 – 285[3]

 -المیزان، ج 15، ص 286[4]

 -نمونه، ج 15، ص 64[5]

 -المیزان، ج 15، ص 288[6]

 -المیزان، ج 15، ص 290 – 289[7]

 – المیزان، ج 15، ص 290[8]

 – المیزان، ج 15، 291[9]

  تفسیر سوره فرقان آیت الله جوادی آملی، جلسه 12 (11/11/90)  www.portal.esra.ir­ –  [10]

-المیزان، ج 15، ص 292 – 291[11]

 -خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، 775 – 774[12]

 -المیزان، ج 15، ص 307 – 305[13]

 – نمونه، ج 15، ص 89 – 88[14]

 -المیزان، ج 15، ص 310[15]

 -المیزان، ج 15، ص 311[16]

 -نمونه، ج 15، ص 90[17]

 -نمونه، ج 15، ص 91[18]

 -نمونه، ج 15، ص 99 – 98[19]

 -المیزان، ج 15، ص 319 – 318[20]

 -المیزان، ج 15، ص 321 – 320[21]

 www.portal.esra.ir    سوره فرقان، جلسه 18، (23/11/90)، آیت الله جوادی آملی – تفسیر[22]

 -خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 778[23]

  www.portal.esra.ir    سوره فرقان، جلسه 19، (24/11/90)، آیت الله جوادی آملی – تفسیر [24]