قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ ﴿٢٨﴾
عاقل ترشان گفت : آيا به شما نگفتم چرا خدا را تسبیح نمی گوييد؟ (٢٨)
درميان آنها فرد مؤمنی بود که آنها را از بخل و حرص منع میکرد و چون در اقلیت بود هيچ کس حرفش را گوش نمیداد، اما پس از رخ دادن حادثه ی دردناک با اطمینان بيشتر آنها را مورد ملامت و سرزنش قرار داد که چرا بر قدرت خود و ساير اسباب ظاهری اعتماد کرده و از دخالت و تأثير خدا غفلت کرديد و إن شاءالله نگفتید، اين همان شرک است و من شما را از آن زنهار دادم.
قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿٢٩﴾ فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ يَتَلَاوَمُونَ ﴿٣٠﴾
گفتند: پروردگار ما منزه است، ما قطعا ستمگر بوده ايم (٢٩) پس بعضی بر بعضی روی کرده يکديگر را ملامت می کردند (٣٠)
صاحبان باغ بعد از سرزنش آن شخص عاقل ميانه رو، متوجه خطای خود شده و گفتند: خدا منزه است و ما چون برای خدا شريک قايل شديم پس مسلما ستمکار بوده ايم. گرچه آنها به خطای خويش اعتراف کردند، اما با ملامت کردن يکديگر، هرکس گناه اصلی را به گردن ديگری می انداخت و او را شديداً سرزنش می کرد که تو عامل بدبختی ما شدی.
قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ ﴿٣١﴾ عَسَىٰ رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا رَاغِبُونَ ﴿٣٢﴾
گفتند: وای برما که طغیانگر بودیم (٣١) اميد است که پروردگارمان بهتر از آن را به ما عوض دهد، چون ما به پروردگارمان روی آورده ايم (٣٢)
به اين ترتیب صاحبان باغ از فرط شرمساری، خود را مستحق شديدترين سرزنش ها میدانستند، زيرا “ويل” معمولاً در اظهار انزجار بسیار شديد به کار میرود. به هرحال آنها اعتراف به طغیانگری خود میکنند که از حد و قانون الهی خارج شده و برای خدا شريک قايل شدند و به اين ترتیب مرتکب ظلم بر خود و سايرين شدند.
كَذَٰلِكَ الْعَذَابُۖ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ﴿٣٣﴾
عذاب دنیا اين چنين است، و عذاب آخرت قطعاً بزرگتر است اگر میدانستند (٣٣)
علّتش اين است که عذاب آخرت از قهر الهی منشأ دارد، و چيزی و کسی نمیتواند دربرابر آن مقاومت کند، عذابی است که خلاصی از آن نيست، حتی مرگی هم به دنبال ندارد، به خلاف عذابهای دنيوی که هم در بعضی اوقات قابل جبران است و هم با مرگ پايان می پذيرد، عذاب آخرت از تمامی جهات به انسان احاطه دارد و دايمی و بی انتها است، نه چون عذاب های دنیا که بالاخره تمام میشود.
إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿٣٤﴾
همانا برای پرهيزکاران نزد پروردگارشان بهشت های پرنعمت است (٣۴)
تعبیر”عندربهم” نشان میدهد که اگر متقین چنين نعمتی نزد خداوند دارند به خاطر اين است که در دنیا ربوبيّت (خدایی ) را منحصر در او می دانستند و عبادت را به طور خالص برای او انجام میدادند.
أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ ﴿٣٥﴾
پس آيا ما مؤمنان را همچون مجرمان قرار میدهيم؟ (٣۵)
هرچند آيه شريفه میخواهد تساوی بين مؤمن و مجرم را رد کند، وليکن نه تنها از اين جهت که مجرمین با آن همه جرم مساوی با مسلمانان نيستند، بلکه احترام مسلمين اجازه نمیدهد که مجرمین با ايشان برابر باشند، گويا فرموده: اين که، شما کفار میگوييد در آخرت، ما و مسلمانان يکسان هستیم، سخن باطلی است. برای اين که خداوند راضی نمیشود، مسلمانان را با آن همه احترامی که نزدش دارند مانند مجرمین قرار دهد. البته مراد از مسلمين افرادی هستند که تسلیم فرمان خدا و تابع اراده اويند. يعنی اگر انجام کاری را اراده کرده انجام میدهند، و اگر ترک کاری را خواسته ترک میکنند.
مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ﴿٣٦﴾
شما را چه شده است؟ چگونه داوری میکنید؟ (٣۶)
اين جمله در مقام اين است که تعجب هرکسی را از حکم آنان برانگیزد، که چه طور حکم کردند به اين که مجرم و مسلم در قيامت يک وضع دارند؟ مسلما عقل از چنين حکمی امتناع دارد، و چنين حکمی نمیکند. پس چه چيز فکر شما را فاسد کرده که اين طور حکم میکنید؟
أَمْ لَكُمْ كِتَابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ ﴿٣٧﴾ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ ﴿٣٨﴾
آيا شما کتابی دارید که در آن میخوانيد (٣٧) که هرچه را شما انتخاب کنید از آنِ شماست (٣٨)
عقل که چنين حکمی نمیکند پس ممکن است براساس دليل نقلی چنين ادعایی دارید، يعنی کتاب آسمانی دارید، که در آن خوانده ايد: ای مشرکين اختیار با شماست هرچه دلتان خواست انجام دهيد، چون اختیار سعادت و آخرتتان با خودتان است، در پايان هرچه شما بخواهید و بگوييد همان میشود! اما محال است که چنين مدرک معتبری وجود داشته باشد.
أَمْ لَكُمْ أَيْمَانٌ عَلَيْنَا بَالِغَةٌ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِۙ إِنَّ لَكُمْ لَمَا تَحْكُمُونَ ﴿٣٩﴾
آيا برای شما تا روز قيامت بر عهده ی ما پيمان های مؤکدی است که هرچه شما حکم کنيد حق شما باشد؟ (٣٩)
امّا شايد به طور شفاهی با خدا عهد و سوگندی بستهايد که تا روز قيامت معتبر است و خدا موظف شده که اختیار قيامت را به شما واگذار کند تا هر حکمی خواستيد بکنيد؟ اين هم که معقول نيست و اينان مانند انبيا نيستند تا خدا با ايشان شفاهی صحبت کند.
سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَٰلِكَ زَعِيمٌ ﴿٤٠﴾ أَمْ لَهُمْ شُرَكَاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكَائِهِمْ إِن كَانُوا صَادِقِينَ ﴿٤١﴾
از آنها بپرس: کدام شان ضامن اين ادعايند؟ (۴٠) آيا شريکانی دارند؟ پس بايد شريکان خود را بياورند اگر راست میگويند (۴١)
از آنها بپرس کدامیک از شما است که برحسب ادعایی که میکنید، متصدی امر تساوی مؤمن و مجرم شده باشد؟ آيا اگر چنين کسی باشد از ميان اين مشرکین است؟ اگر هست کيست؟ يا شاید ادعای آنها به اين دليل است که فکر میکنند بت ها و خدايان ايشان در قيامت نزد خدا شفاعت کرده و آنها را حمايت میکنند تا مجرمین نيز مانند مسلمين جزا ببينند؟ اگر چنين است بگو تا شرکای خود را بياورند. البته نحوه ی پرسش آيه میفهماند که اولاً: معبودهای ايشان معبود نيست. ثانیاً: شريک خدا در ربوبيّت نيستند. ثالثاً: قدرت شفاعت ندارند.
يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَيُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ ﴿٤٢﴾
روزی که کار بر کافران سخت و دشوار شود و آنها به سجده فراخوانده شوند ولی نتوانند (۴٢)
ای پيامبر به ياد آر، روزی را که به اين کفار سخت خواهد شد، و چون دعوت میشوند برای خدا سجده کنند، نمیتوانند بکنند، چون حالت خضوع برای خدا در دل ندارند و در دنیا به خاطر تکبری که داشتند چنين ملکه ای کسب نکردند، روز قيامت که روز کشف باطن آدمی است، وقتی باطن در دنیا باطنی بوده که نگذاشته ايشان خاضع شوند، در آخرت هم نخواهد گذاشت.
خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌۖ وَقَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَهُمْ سَالِمُونَ ﴿٤٣﴾
ديدگانشان به زير افتد و ذلت و خواری وجودشان را فراگیرد، درحالی که به وقت تندرستی به سجده دعوت میشدند (۴٣)
اينها همان هايی هستند که در دنیا دعوت میشدند تا در برابر خدا سجده کنند، امّا با اين که سالم بودند و می توانستند سجده کنند، نکردند و با بی اعتنائی از انبيا روبرگرداندند.
فَذَرْنِي وَمَن يُكَذِّبُ بِهَـٰذَا الْحَدِيثِۖ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٤٤﴾
پس مرا با کسی که اين سخن را تکذیب میکند واگذار. ما به تدریج آنها را از آنجا که نمیدانند گرفتار خواهيم ساخت (۴۴)
درحقیقت آيه هم در مقام تسلی دادن به پيامبر (ص) و هم تهدید کفار است، زيرا میفرمايد: تکذیب کنندگان قرآن را به من واگذارکن، که کنايه از اين است که خدا به تنهایی برای عذاب آنها کافی است و دست از ايشان برنخواهد داشت. امّا کيفيت عذاب به اين نحو است که به او نعمت پشتِ سر نعمت میدهد، هر نعمتی که میدهد به همان مقدار سرگرم و از سعادت خود غافل میشود و در شکر آن کوتاهی نموده، کم کم خدای صاحب نعمت را فراموش میکند و از ياد می برد. این که فرمود: “از جایی که نمیداند” برای اين است که کفار نعمت را خير و سعادت میدانند، درحالی که واقعاً مايه ی هلاکت و عذاب آنهاست. پس “استدراج”، دادن نعمت دنبال نعمت است به متنعم، تا درجه به درجه پايين آيد و به ورطه هلاکت نزدیک شود.
وَأُمْلِي لَهُمْۚ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ ﴿٤٥﴾
و مهلت شان می دهم که نقشه من بسی محکم است (۴۵)
من به کفار مهلت میدهم تا در نعمتهای من با گناه درغلطيده و هرجور خواستند گناه کنند، که نقشه ی من محکم و دقيق است. پس خدا در مجازات ظالمان عجله نمیکند، و اين هشداری است به ستمگران که نعمت و سلامت، آنها را مغرور نکند و در هر لحظه منتظر کيفر شديد خدا باشند.
أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ ﴿٤٦﴾
آيا از آنها مزدی میخواهی که از پرداخت آن گرانبار شده اند (۴۶)
از اينجا باز به بحث اصلی برمی گردد: آيا تو از اين مجرمین که حکم کرده اند به اين که در قيامت با مسلمين يکسانند، مطالبه مزد کرده ای؟ که ايشان فکر کردهاند در برابر دعوت تو بايد مزد سنگينی بپردازند، و بدين جهت برای خلاصی از آن غرامت، اين حرفها را میزنند.
أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ ﴿٤٧﴾
آيا اسرار غيب نزدشان است و آنها می نويسند (۴٧)
مگر امر قضا و قدر به دست ايشان است و ايشانند که هرجور بخواهند قضا می رانند، و برای خود چنين خواسته اند که در قيامت با مسلمين وضعی برابر داشته باشند؟
فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَىٰ وَهُوَ مَكْظُومٌ ﴿٤٨﴾
پس بر حکم پروردگارت شکيبايی کن و مانند آن همدم ماهی نباش، آنگاه که خدا را ندا داد، درحالی که سخت غمگین بود (۴٨)
پس ای پيامبر در برابر حکمی که پروردگارت کرده يعنی، هلاکت کفار از راه استدراج، صابر باش و مانند يونس(ع) نباش، تا مثل او مالامال از اندوه و غيظ نشوی، و در آخر خدای را به تسبیح و اعتراف به ظلم صدا نزنی، و خلاصه صبر کن و از اين که مبتلا به سرنوشتی چون سرنوشت يونس و ندايی چون ندای او در شکم ماهی بشوی برحذر باش، ايشان در شکم ماهی خدا را اين چنين خواند: لا إله إلّا أنت سبحانک إنّی کُنتُ مِنَ الظالمین (انبياء / ٨٧)
لَّوْلَا أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ ﴿٤٩﴾ فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿٥٠﴾
اگر رحمت پروردگارش به او نرسيده بود، قطعا ملامت شده به صحرا افکنده میشد (۴٩) پس پروردگارش وی را برگزيد و از شايستگانش قرار داد (۵٠)
اگر لطف و رحمت پروردگارش او را در نمیيافت وجبران مافات وی را نمیکرد در بيابانی خشک افکنده میشد، درحالی که به خاطر عملی که کرده بود مذمت هم میشد. از مجموع اين آيه و آيه ١۴۴سوره صافات معلوم میشود که بيرون رفتن يونس با خشم، نتیجه اش اين بود که تا روز قيامت در شکم ماهی باشد، امّا تسبیح دايمی او قبل از افتادن در شکم ماهی و بعد از آن، سبب شد که ماهی او را به بيابان بي اندازد، آن هم به صورتی زشت و مذموم. امّا نعمت پروردگارش که همان ولایت و سرپرستی خداست، سبب شد که درخور مذمت نشود. يعنی نه تنها خدا او را درخور مذمت نساخت، بلکه او را از صالحان قرار داد.
وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿٥١﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ﴿٥٢﴾
و همانا کسانی که کافر شدند وقتی که قرآن را شنيدند، نزدیک بود تو را با چشمان خود از جای برکنند و میگويند: او حتما ديوانه است (۵١) و حال آن که قرآن جز تذکاری برای جهانيان نيست (۵٢)
يعنی نزدیک بود با چشم زخم تو را بکشند، آنها قرآن را از القائات شيطان ها و أجنّه میدانستند، لذا به حضرت نسبت ديوانگی میدادند. امّا خدا پاسخ میدهد که قرآن چيزی جز ذکر و مايه ی بيداری جهانيان نيست. در مورد چشم زدن بايد گفت نوعی از تأثيرات نفسانی است و هيچ دليلی ندارد که آن را انکار کنيم و هم حوادث و هم روايات آن را تأييد میکند.