بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.
طس ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُّبِينٍ ﴿١﴾ هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿٢﴾
طا، سین، این آیات قرآن و کتاب روشنگر است (1) که هدایت و بشارتی برای مؤمنان است (2)
این آیات رفیع القدر و عظیم المنزله که ما آن را نازل میکنیم، آیات کتابی است خواندنی و عظیم الشأن که آیات خود را روشن بیان میکند و هیچ ابهامی در آن نیست. این کتاب مبین بسیار هدایت کننده و بشارت دهنده است.[1] از قرآن حکیم گاهی به عنوان کتاب یاد میشود گاهی به عنوان قرآن، از آن جهت که مکتوب و نوشته است، کتاب است، و از آن جهت که (مقروء/ جمع آوری) و مجموع و تألیف شده است، قرآن است، این کتاب هم فی نفسه بَیِّن است، یعنی هیچ ابهامی در او نیست چون نور است، و هم روشنگر مطالب دیگر است، یعنی هر مکتبی در هر عصر و زمانی مطرح بشود، باید بر قرآن کریم عرضه بشود و حق و باطلش تشخیص داده بشود، پس قرآن یک کتاب جهانی و همگانی و همیشگی است، یعنی هیچ مکتبی درباره ی جهانشناسی، انسان شناسی، سیاست، وحی و نبوت چه در اثبات و چه در نفی مطرح نیست مگر این که باید بر قرآن عرضه شود، چون این میزان عمومی است و قرآن فصل الخطاب است، یعنی آنچه مربوط به انسان و علوم انسانی و جهان و اداره جهان است اگر مربوط به این امور باشد و قرآن کریم ناظر به آنها نباشد – معاذالله – پس معلوم می شود کتابی جاوید وابدی نیست، در حالی که کتابی ( للعالمین نذیرا) و (ذکری للبشر) است، یعنی ممکن نیست یک مکتبی پیدا شود و بگوییم قرآن در این زمینه ساکت است، بلکه مبیّن و روشن کننده حقایق این مکاتب میباشد. [2]
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿٣﴾
همانها که نماز برپا میدارند و زکات میدهند و ایشان به آخرت یقین دارند (3)
مؤمنین کسانی هستند که بین عقیده سالم و اقرار زبانی و عملِ ارکانی جمع کرده باشند، مهمترین عمل دو بخش است که هر کدام در باب خود رکن است، یک بخش رابطه با خداست که از آن با (یقیمون الصلاه) یاد شده است، یک بخش هم رابطه با مردم است که مسایل مالی و حقوقی را بیان میکند که به عنوان (یؤتون الزکاه) مطرح میشود. و چون دین، نماز را به عنوان عمود مطرح کرده است، لذا قرآن کریم هر جا سخن از نماز به میان می آورد، مسأله، اقامه نماز است، سخن از قرائت نماز نیست، چون وقتی بنا شد دین نماز را ستون بداند، ستون را که نمیخوانند، ستون را اقامه میکنند، پس اگر کسی ستون دین را نگه داشت، این خیمه را به پا داشت، زیر این خیمه میرود و حکم این خیمه را رعایت میکند، و وقتی زیر این خیمه زندگی کرد، باید مشکلات مستمندان را هم رعایت کند (یؤتون الزکاه). اهمیت مطلب باعث شد که این کلمه (هم) دو بار تکرار بشود فرمود: (و هم بالاخره هم یوقنون) چون هیچ چیزی به اندازه ایمان به آخرت ضامن اجرا نیست حتی مسأله توحید، چون تا مسأله معاد نباشد، مسؤولیت انسان نباشد، احکام دین ضامن اجرا ندارد، این همه مشرکینی که در عالم بودند اینها خدا را قبول داشتند، اما معاد را بعید میدانستند، پس اصرار قرآن در یک جمله کوتاه با تکرار (هم) نشان میدهد که مؤمنین معتقد به قیامت هستند، چون همین اعتقاد به قیامت است که ضامن اجرای دستورات الهی است.[3]
إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ ﴿٤﴾
بی تردید کسانی که به آخرت ایمان نمی آورند کارهایشان را در نظرشان آراسته ایم، از این رو ایشان سرگشته اند (4)
خداوند میفرماید: ما انسان را طوری خلق کردیم که زیباپسند است، و جهان را زیبا قرار دادیم، زمین و آسمان را زیبا خلق کردیم، و گفتیم زندگی خوب داشته باشید، اما به او گفتیم تو از زمینی که بر روی آن پاگذاشتی بزرگتری، از آسمانی که بالای سرت قرار دارد، تو بالاتری، تو یک زینت دیگری داری، زینت تو ایمانی است که آن را در قلبت برایت زینت دادیم (حَبِّب إلیکم الایمانَ و زَیَّنَهُ فی قلوبِکُم/ حجرات42)، حالا اگر کسی زینت خودش را فراموش کرد، حرف انبیا و اولیا را گوش نداد، از این به بعد ما او را گرفتار کیفر میکنیم، ما همین تلخی ها، کج فهمی ها، کج روی های او را نزد او زیبا نشان میدهیم.[4] کسانی که ایمان به آخرت ندارند، از آنجا که آن روز را که هدف و غایت مسیر آدمی است قبول ندارند، دنیا هم که نمیتواند غایت اعمال قرار گیرد، لذا این بینوایان که دست به دامان اعمال خود میزنند در راه زندگی متحیر و سرگردانند زیرا هدفی ندارند تا با اعمال خود به سوی آن هدف بروند.[5]
أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ ﴿٥﴾
آنان کسانیاند که عذاب سختی برایشان خواهد بود و در آخرت از همه زیانکارترند (5)
آنهایی که به یاد قیامت نبودند در دنیا شرک ورزیدند و مشرکانه زندگی کردند، اینها بیش از دیگران خسارت میبینند، برای این که دیگران یا مؤمن اند که خسارت نمیبینند، یا اگر طالح اند یعنی عمل صالح و گناه در نامه اعمالشان دارند، بالاخره حساب و کتاب و یک ارزیابی و بررسی هست و اگر خسارت دیدند یک نفعی هم بردند، اما اینها که به آخرت کافرند، تمام اعمال خیرشان حبط است، چون وقتی انسان در قیامت کنار میزان الهی میرود، که عملی برای ارزیابی داشته باشد، آدم خوب اگر کار خوب بکند وارد صحنه ترازو میشود، حالا کسی که به خدا و قیامت ایمان ندارد، عمل خیر انجام بدهد، بهره مادی و دنیایی میبرد، اما سهمی از آخرت ندارد، میفرماید: (فلا نُقیمُ لَهُم یومَ القیامهِ وَزناً/ کهف 105).[6]
وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ﴿٦﴾
و حقا این قرآن از سوی حکیمی دانا بر تو القا میشود (6)
میفرماید: این بحثهایی که در این سوره مطرح است، شما از کسی نشنیدی، از کتابی هم نخواندی، از علمای بنی اسراییل فرا نگرفتی، از انجیل و تورات نقل نمیکنی، بلکه تمام این حرفها را که به نام قرآن کریم است، از نزد ذات اقدس الهی که حکیم مطلق و علیم محض است تلقی میکنی، پس تمام حرفهای شما حق و صدق است بدون هیچ کذبی.[7]
إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ﴿٧﴾
هنگامی را که موسی به خانواده ی خود گفت: من آتشی دیدم، به زودی برای شما خبری از آن خواهم آورد یا شعله آتشی برای شما می آورم تا گرم شوید (7)
میفرماید: به یاد بیاور آن هنگام را که موسی با همسر و همراهانش به سوی مصر حرکت میکردند، و راه را گم کرده و دچار سرما و تاریکی شدیدی شده بودن، ناگاه موسی از دور آتشی دیده و خواست نزدیک آن برود تا اگر انسانی را در کنار آن یافت از او راهنمایی بخواهد، یا پاره ای آتش بگیرد تا اهلش را گرم کند، پس به خانواده اش گفت: اینجا باشید که من آتشی را احساس کردم، از جای خود تکان نخورید که به زودی از شخصی که کنار آن آتش است، خبری می آورم یا شعله ای میگیرم تا گرم شوید. معلوم میشود که آتش فقط بر موسی هویدا شده بود و غیر از او کسی ندید.[8]
فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٨﴾
چون نزد آن آمد، ندایی برخاست که: مبارک باد آن که در آتش است و آن که در اطراف آن است، و منزه است خدا پروردگار جهانیان (8)
منظور از دو عبارت ” آن که در آتش است و آن که در اطرافش است” چیست؟ محتمل ترین تفسیر این است که عبارت اول اشاره دارد به نور الهی که در شعله آتش خود نمایی میکرد و منشأ خیر و برکت بسیاری برای موسی شد، و برای آن که توهّم نشود که خدا جسم است و خودش در آتش بوده است، با بیان “سبحان الله رب العالمین” منزه بودن خدا را از هرگونه عیب و نقص و جسمیت و عوارض جسم، روشن میسازد. و عبارت دومی به موسی اشاره دارد که خدا او را برگزید و سبب خیر کثیرش کرد.[9]
يَا مُوسَىٰ إِنَّهُ أَنَا اللَّـهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٩﴾
ای موسی! این منم خدای شکست ناپذیر حکیم (9)
خدای تعالی خود را در این جمله برای موسی معرفی میکند، تا بداند که این خداوند عالمیان است که با او سخن میگوید، خداوندی که شکست ناپذیر و صاحب حکمت و تدبیر است. این تعبیر در حقیقت مقدمه ای است برای بیان معجزه ای که در آیه بعد می آید، چرا که اعجاز از این دو صفت پروردگار سرچشمه میگیرد، یعنی قدرت و حکمت او.[10]
وَأَلْقِ عَصَاكَ ۚ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّىٰ مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ ۚ يَا مُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ ﴿١٠﴾
و عصایت را بینداز، پس چون دیدش همانند ماری میخزد، پشت کرده گریخت و به عقب خود نگاه نکرد. ای موسی! نترس که رسولان نزد من نمیترسند (10)
خدای تعالی به موسی (ع) میفرماید: عصایت را بینداز، پس همین که عصایش را افکند، ناگهان اژدهایی واقعی شد که داشت به شدت حرکت میکرد، آنطور که یک مار کوچک میدود، چون آن را بدید که به شدت حرکت میکند، رو به عقب فرار کرد. اما این که خدای تعالی فرمود: ای موسی! نترس، چون تو از مرسلین هستی، و مرسلین و انبیا مادام که در حضور پروردگارشان هستند در امنیت کاملند و از چیزی نمیترسند، یعنی این کرامت خود ایشان، و از ناحیه ی خودشان نیست، تا چون موسی (ع) نداشت بگوییم رسولی ناقص بوده، بلکه این فضیلت را با تعلیم و تأدیب خدا به دست می آورند. پس خوف، عکس العمل طبیعی در مقابل هر شرّی است و با مقام عصمت هم منافات ندارد.[11]
إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿١١﴾
مگر کسی که ستم کند، آنگاه بدی را به نیکی تبدیل کند، پس البته من آمرزنده ی مهربانم (11)
منظور از “ظلم” مطلق نافرمانی خدا و مراد به “حُسن” بعد از سوء، هم توبه بعد از معصیت و یا عمل صالح بعد از عمل سوء است. و معنای آیه این است که، هر چند گفتیم غیر انبیا همه ظالمند، ولکن کسی که با ارتکاب گناه ظلم میکند و سپس آن گناه و سوء را تبدیل به حُسن میکند، یعنی توبه میکند یا عمل صالحی انجام میدهد، من که غفور و رحیم هستم ظلم او را می آمرزم و به او ترحم میکنم، پس او باید بعد از این از چیزی نترسد.[12]
وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ۖ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ ﴿١٢﴾
و دستت را در گریبانت کن تا بی هیچ عیبی، سفید و درخشان بیرون آید، این در زمره ی معجزات نه گانه است به سوی فرعون و قومش، همانا آنان قومی فاسقند (12)
برخلاف آنچه در تورات آمده، میفرماید: سفیدی دست حضرت ناشی از بیماری برص نیست، بلکه نورانیت و درخشندگی و سفیدی جالبی است که خود بیانگر وجود یک معجزه و امر خارق عادت است. باز برای این که به موسی (ع) لطف بیشتری کند و به منحرفان امکان بیشتری برای هدایت دهد، میفرماید: معجزات تو منحصر به این دو نیست، بلکه این دو معجزه در زمره نه معجزه قرار گرفته که تو همراه آنها به سوی فرعون و قومش فرستاده میشوی، چرا که آنها قوم یاغی و فاسقی بوده اند. هفت معجزه دیگر عبارتند از: طوفان، آفات گیاهان، ملخ، قورباغه، دگرگون شدن رنگ نیل به شکل خون، خشکسالی و کمبود انواع میوه ها.[13]
فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَـٰذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ ﴿١٣﴾ وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ﴿١٤﴾
پس هنگامی که آیات ما روشنگرانه به سویشان آمد، گفتند: این سحری آشکار است (13) و با آن که باطنشان بدان یقین داشت، از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند، پس ببین عاقبت مفسدان چگونه است (14)
یعنی با گفتن (این سحری آشکار است) به معجزات الهی اهانت کردند و مانند هر متعصب لجوجی، برای فرار از پذیرش حق، از حربهی تهمت استفاده کردند. اگر آنها به موسی تهمت زدند، به این خاطر نبود که واقعا در شک بودند، بلکه به جهت ظلم و برتری جویی، معجزات الهی را انکار کردند، در حالی که از ته دل به حقانیت آن یقین داشتند. این که آیه ظلم را مقدم بر برتری طلبی ذکر فرمود، به این دلیل است که انسان اول از جایگاه حقیقی خود در نظام هستی و در برابر خدا، خارج میشود (چون ظلم به معنی قرار دادن شیء در غیر جای خود است) و سپس نسبت به دیگران برتری طلبی و استکبار میکند. آیه در آخر میفرماید: پس بنگر عاقبت مفسدان چگونه بود؟ و به این ترتیب به طور سربسته به سرانجام شوم آنها اشاره میکند. اگر در میان تمامی صفات زشت آنها روی مفسد بودن تکیه کرد، برای این بود که به نتیجه ی ظلم و تکبر آنها اشاره کرده باشد.[14]
وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا ۖ وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَىٰ كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ﴿١٥﴾
و به راستی به داود و سلیمان دانشی عطا کردیم، و گفتند: ستایش خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داده است (15)
ما به داود و سلیمان علم قابل ملاحظه ای بخشیدیم. این علم معنای گسترده ای دارد که شامل علم توحید، قوانین دینی، علم قضاوت و خلاصه تمام علومی که لازمه ی تشکیل یک حکومت وسیع و نیرومند بود، میباشد. پس قرآن مقام علم را در جامعه ی دینی و برای تشکیل حکومت، نخستین شرط معرفی میکند. از آنجا که در برابر هر نعمتی شکری لازم است، لذا آنها گفتند: حمد از آن خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری بخشید. البته حقیقت شکر آن است که انسان نعمات الهی را در مسیری که مورد رضایت اوست به کار گیرد، و این دو بزرگوار نیز از علمشان در نظام بخشیدن به یک حکومت الهی بهره گرفتند. معلوم میشود اگر شرایط مساعد باشد رهبران دینی حتما حکومت الهی را برپا میکند، و تنها به موعظه اکتفا نمینمایند. مراد از برتری دادن، به خاطر علمشان بود یا به خاطر مواهب دیگری مانند: تسخیر کوهها و مرغها، نرم شدن آهن برای داود، تسخیر جن و حیوانات وحشی و… یا همه ی اینها که احتمال اول قویتر است. اما چرا گفتند: بر بسیاری از مؤمنان و نه همه ی مؤمنان، با این که آنها افضل مردم عصر خویش بودند؟ یا به علت رعایت اصول ادب و تواضع بوده که خود را از همگان برتر ندانستند، یا منظور آنها تمام اعصار بوده و چون در طول تاریخ پیامبرانی بزرگتر از آن دو بزرگوار بودند، پس این چنین گفتند.[15]
وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ۖ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ ۖ إِنَّ هَـٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ﴿١٦﴾
و سلیمان وارث داود شد، و گفت: ای مردم! ما زبان پرندگان را تعلیم یافته ایم و از هر چیزی داده شده ایم. راستی این تفضل آشکار است (16)
حضرت سلیمان (ع) مال و مُلک را از داود (ع) ارث برد. آنگاه سلیمان نعمات الهی را که به او ارزانی شده میشمارد: ای مردم! برای مرغان منطقی است که خدای سبحان علم آن را تنها به من داده است، و دیگر این که خدای تعالی از هر چیزی که اگر به آدمی داده شود از آن متنعم میشود، عطایی داده است، مانند علم، نبوت، ملک، حکم، قدرت بر داوری صحیح و سایر نعمتهای مادی و معنوی. جمله (ان هذا لهو الفضل المبین) شکری است از سلیمان (ع) و تاکیدی است بر بیان دو نعمت قبل، که هیچ بویی از عجب و کبر و غرور در آن نیست، چون همه ی نعمتها را به خدا نسبت داد.[16]
وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ ﴿١٧﴾
و برای سلیمان سپاهیانش از جنّ و انس و پرندگان گردآوری شدند تا آنها یکجا جمع شوند (17)
از آیه شریفه برمی آید که گویا سلیمان (ع) لشگرهایی از جن وانس و پرندگان داشته که مانند لشگریان انسی اش با او حرکت میکردند، و از این که متفرق شوند یا در هم مخلوط گردند جلوگیری میشدند، و هر یک در جای خود نگهداری میشد. و اگر در آیه جن را جلوتر از انس و طیر ذکر کرد، به این دلیل بود که مسخر شدن جن و به فرمان درآمدن او برای یک انسان عجیبتر از آن دو گروه دیگر است.[17]
حَتَّىٰ إِذَا أَتَوْا عَلَىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿١٨﴾
تا آنگاه که به وادی مورچگان رسیدند، مورچه ای گفت: ای مورچگان! به خانه هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش بدون توجه شما را پایمال کنند (18)
وقتی سلیمان و لشگریانش به راه افتاده به سرزمین مورچگان وارد شدند، مورچه ای به سایر مورچگان خطاب کرد و گفت: ای مورچگان به درون لانه های خود بروید، تا سلیمان و لشگریانش شما را لگد نکنند، در حالی که توجه نداشته باشند. از همین جا معلوم میشود که راه پیمایی سلیمان و لشگریانش روی زمین بوده.[18]
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ ﴿١٩﴾
سلیمان از گفتار او تبسمی کرد و خندید و گفت: پروردگارا! مرا بر آن دار تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای شکر کنم و عمل صالحی که می پسندی انجام دهم، و مرا به رحمت خویش در جمع بندگان شایسته ات درآور (19)
صدای این مورچه را ذات اقدس الهی به وسیله باد به گوش سلیمان (ع) رساند، حضرت سلیمان از قدرتی که خدا به او داده شاکرانه لبخند زد و فرمود: خدا را شاکریم به اینجا رسیدیم که اگر موری بخواهد از حکومت ما گلایه ای داشته باشد ما آن را میشنویم، و حکومت ما هم طوری است که به موری هم آسیب نمیرساند، و اگر آسیبی هم برسد در اثر غفلت است. سپس عرض کرد: خدایا آنچه که مربوط به علم بود که دادی (علمنا منطق الطیر)، بخشهای حکومت وسیاست و اداره جامعه را هم تأمین کردی، یعنی وحی علمی (مثل این که به انبیا و اولیا در باره علوم غیب، احکام و شرایع، حلال و حرام، اصول و فروع دین وحی میشود) را عطا کردی، یک وحی عملی (الهام عملی) را هم عطا کنید، مصداق (و أوحینا إالیهم فعل الخیرات/ انبیا73) است، کاری به علم ندارد، آیه میفرماید: ما گرایش به خیر را در درونشان قرار دادیم، یعنی انسان میبیند که مصمم میشود فلان کار خیر را بکند. حضرت سلیمان (ع) عرض کرد: خدایا چنین چیزی هم نصیب ما بکن، آن که به ما دادی علم بود، اما به من الهام کن که شاکر باشم، و این شکر را در جای خودش قرار بدهم، برای این که به من و خاندان من نعمتهای فراوانی دادی، ما از بیت علم و شرف تربیت شدیم و این نعمت را تو به ما دادی، خدایا! من و پدر و مادرم اعضای کاروانی هستیم که شما فرمودید: (الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین/ نساء 69) ما اینهاییم، پس آن توفیق را بده که ما این را حفظ کنیم، شکرگزار باشیم و عمل صالحی که تو بپسندی انجام دهیم، چون ممکن است یک عمل صالحی باشد که دیگران خوششان بیایید، راضی باشند، اما جوهره صلاح و رستگاری را نداشته باشد. سپس عرضه داشت: خدایا مرا در زمره بندگان صالحت داخل کن. صالحین غیر از کسانی هستند که عمل صالح انجام میدهند، در واقع صالحین گوهر هستی و ذات آنها صالح است. و جالب این که انبیایی همچون ابراهیم خلیل (ع) عرض میکند: (ألحقنی بالصالحین)، در مورد حضرت ابراهیم میفرماید: (إنه فی الاخره لمن الصالحین)، یعنی اینها در آخرت به اهل بیت ملحق میشوند.[19] باید توجه داشت داخل شدن در زمره صالحین درخواستی بالاتر و مرحله ای عالیتر از انجام عمل صالح است، زیرا گاه انسان عمل صالحی را انجام میدهد در حالی که میتواند صلاح جزء ذات و وجودش نشده باشد، اما صالحین، صالح بودن از اعمالشان فراتر رفته در درون جانشان نفوذ کرده است.[20]
وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ ﴿٢٠﴾ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿٢١﴾
و جویای حال پرندگان شد و گفت: چرا من هدهد را نمیبینم؟ آیا از غایبان است (20) حتما او را به عذابی سخت عذاب میکنم یا سرش را میبرم، مگر آن که دلیل روشنی برای من بیاورد (21)
همه حیوانات در جای خود صف کشیده منظم بودند، وجود مبارک سلیمان (ع) دید هدهد را نمیبیند، فرمود: من چرا هدهد را نمیبینم؟ گویی از او انتظار نمیرفت غیبت کند و از امتثال فرمان او سرپیچی کند این تعجب از حال خودش بود، دوباره میپرسد: مرا چه میشود که هدهد را بین پرندگانی که ملازم موکب من هستند نمیبینم؟ شاید او غیبت کرده است. سلیمان (ع) هدهد را محکوم میکند به یکی از این سه حکم، یا عذاب شدید، یا ذبح شدن، یا آوردن دلیل قانع کننده تا خلاصی یابد.[21]
فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ ﴿٢٢﴾
پس دیری نپایید که گفت: به چیزی دست یافته ام که تو به آن دست نیافته ای، و از سرزمین سبا برای تو خبر یقینی آورده ام (22)
طولی نکشید که هدهد آمد، سپس به نزد سلیمان حاضر شد، سلیمان سبب غیبتش را پرسید و عتابش کرد، هدهد در پاسخ گفت: من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بدان اطلاع کافی و کامل نداری، و از سبا (پایتخت یمن آن روز) خبر مهمی آورده ام که هیچ شکی در آن نیست. نکته ای که در این گفتگو هست، این است که هدهد از ترس تهدیدی که سلیمان کرد، و برای این که او را آرام کند، قبل از هر سخن دیگر اولین حرفی که زد این بود که (احطت بما لم تحط به) و گرنه جا داشت او هم اول بگوید من به شهر سبا رفتم و چنین و چنان شد.[22]
إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ ﴿٢٣﴾
من زنی را یافتم که بر آنها سلطنت میکند و از هر نعمتی به او داده شده است و تختی بزرگ دارد (23)
حضرت سلیمان حالا گوش میدهد و هدهد شرح ماجرا میدهد، من که رفتم در سبا، یک حکومت و سیاست و امت و جریان اجتماعی دیدم، یک فرهنگ و فکر و عقیده ام دیدم، از نظر حکومت، حکومت اینها طوری بود که خانمی در راس حکومت قرار داشت، و همه امکانات و تدبیر و اداره و مدیریت حکومت هم در اختیار او بود، کمبودی هم نداشتند، و عرش عظیمی داشتند، هر چه لازمه این مملکت بود داشتند.[23]
وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّـهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ ﴿٢٤﴾
او و قومش را چنین یافتم که به جای خدا برای خورشید سجده میکنند، و شیطان اعمالشان را برای آنها آراسته و آنها را از راه بازداشته است، از این رو آنها هدایت نمییابند (24)
هدهد ادامه می دهد که من او و قومش را دیدم که برای غیر خدا یعنی خورشید سجده میکنند. آنها مشرکند و آفتاب را به عنوان رب النوع میپرستند. شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان زینت داد و در نتیجه از راه بازشان داشت آری، این زینت دادن شیطان و سجده بر آفتابشان زمینه ای بود برای جلوگیری آنها از راه خدا و پرستش او. چون وقتی بنا شد غیر از راه خدا راهی نباشد و آن یک راه هم از دست مردم برود، دیگر راهی ندارند، در نتیجه هدایت نخواهند شد. قابل توجه این که: سبیل را مطلق آورد و نگفت: سبیل الله تا اشاره کند به این که برای انسان بر حسب فطرتش و بلکه برای هر چیزی بر حسب خلقت عمومی، راه، تنها و تنها یکی است و آن راه خداست و راه دیگری نیست تا برای تعیین راه خدا نیاز باشد به این که کلمه خدا را نیز بیاورد.[24]
أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّـهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ ﴿٢٥﴾
که آنها سجده نکنند برای خدایی که پنهانی ها را در آسمانها و زمین بیرون می آورد و آنچه را که نهان میدارید یا عیان میسازید میداند (25)
حجتی که در این آیه شریفه علیه مشرکین اقامه شده این است که: آنها به جای خدا برای آفتاب سجده میکنند، و آن را به خاطر آثار خوبی که خدای سبحان در طبع آن برای زمین و غیر آن قرار داده تعظیم میکنند، در حالی که خدا سزاوار به تعظیم است، برای این که آن کسی که تمامی اشیای عالم که یکی از آنها آفتاب است، از پس پرده ی عدم به عالم وجود آورده و آنها را از غیب به شهود بیرون کرده، و نظام حیرت انگیزی در همه ی آنها به کار برده، خدای سبحان است، و او سزاوارتر است به سجده شدن تا مخلوق او، علاوه بر این که اصلا پرستش و سجده به چیزی که شعور ندارد معنا ندارد، با این که خدای سبحان نه تنها (العیاذ بالله) فاقد شعور نیست، بلکه به آنچه در ظاهر شماست و آن را عیان میکنید، و آنچه در باطن شماست و خودتان از آن بی خبرید، آگاه است، پس تنها او را باید سجده کنید و تعظیم نمایید، نه غیر او را.[25]
اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ۩ ﴿٢٦﴾
خداوندی که هیچ خدایی جز او نیست، صاحب عرش بزرگ است (26)
این آیه به منزله نتیجه ای است ازبیان آِیه قبلی، و بی پرده اظهار کردن حق است، در مقابل عقیده باطل مشرکین، و به همین دلیل نخست کلمه (لا إله إلا الله) را که کلمه توحید است، و توحید در عبادت خدا را میرساند، آورده، آنگاه جمله: (رب العرش العظیم) را ضمیمه کرده، تا دلالت کند بر این که همه تدبیرهای عالم منتهی به خدای سبحان میشود. چون عرش عظیم عبارت است از مقامی که زمام همه ی امور در آنجا جمع میشود، و از آنجا احکام لازم برای اداره ی عالم صادر میشود. جمله (رب العرش العظیم) در مقابله با کلام هدهد در توصیف ملکه سبا نیز هست که گفت: (و لها عرش عظیم)، و ای بسا همین گفتار هدهد باعث شد که سلیمان به افراد خود دستور داد تا تخت او را نزدش حاضر کنند، تا ملکه ی سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معنای کلمه خاضع گردد. [26]
قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿٢٧﴾
گفت: خواهیم دید آیا راست گفته ای یا از دروغگویان بوده ای (27)
حضرت سلیمان (ع) داوری درباره هدهد را محول به آینده کرده، و او را بدون تحقیق تصدیق نفرمود، چون هدهد بر گفته های خود شاهدی نیاورد، تکذیبش هم نکرد، چون آنجناب دلیلی بر کذب او نداشت، لذا وعده داد که به زودی درباره سخنانت تحقیق میکنیم، تا معلوم شود راست گفته ای یا دروغ.
اذْهَب بِّكِتَابِي هَـٰذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ ﴿٢٨﴾
این نامه مرا ببر و به طرف آن بیفکن، آن گاه از آنها دور شو و بنگر چه پاسخ میدهند (28)
حضرت سلیمان (ع) نامه ای نوشت و به هدهد داد و به او گفت: این نامه ی مرا به سوی ملکه ی سبا و مردمش ببر، و نزد ایشان بینداز، و خودت را کنار بکش، و در محلی قرار بگیر که تو آنها را ببینی، آنگاه ببین چه عکس العملی از خود نشان میدهند. یعنی وقتی با هم بحث میکنند چه میگویند. [27]
قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ ﴿٢٩﴾ إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ ﴿٣٠﴾
گفت: ای سران کشور! نامه ای ارجمند به سوی من انداخته شده است (29) که آن از طرف سلیمان و به نام خداوند هستی بخش مهربان است (30)
ملکه نامه را گرفت همین که آن را خواند به اشراف قوم خود گفت: ای بزرگان! نامه ی کریمی به سوی من افکنده شده است، و علت کریم بودنش آن است که این نامه از طرف سلیمان است، چون ملکه ی سبا از جبروت سلیمان خبر داشت، و میدانست چه سلطنت عظیم و شوکت عجیبی دارد، به شهادت این که در چند آیه بعد، از ملکه ی سبا حکایت میکند که وقتی تخت خود را در کاخ سلیمان دید گفت: ما قبلا از شوکت سلیمان خبر داشتیم و تسلیم او بودیم. این نامه با نام خدا آغاز شده و به این جهت نیز کریم است، زیرا بت پرستان همگی قائلند به این که خدای سبحان هست چیزی که هست او را رب الارباب دانسته نمیپرستیدند، چون خود را کوچکتر از آن میدانستند که او را بپرستند. آفتاب پرستان یکی از تیره های صائبین بودند که خدا و صفاتش را تعظیم میکردند، چیزی که هست صفات او را به نفی نواقص برگردانیده، مثلا علم و قدرت و حیات و رحمت را به نبود جهل و عجز و مرگ و قساوت تفسیر کرده اند. پس وقتی نامه با «بسم الله الرحمن الرحیم» نیز شروع شده باشد حتما نامه ای کریم میشود.[28]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه حجر، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 [2]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 (13/2/91)[3]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 (13/2/91)[4]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1 (13/2/91)[6]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 2 (14/2/91)[7]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 811[8]
– المیزان، ج 15، ص532 – 529[11]
– نمونه، ج 15، ص 412 – 411[13]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 813[14]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 813[15]
– المیزان، ج 15، 543 – 538[16]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 6و7( 23/2/91) [19]
– المیزان، ج 15، ص 550 – 549[22]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 8(24/2/91) [23]
– المیزان، ج 15، ص 551 – 550[24]