أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ﴿٣١﴾
که بر من برتری مجویید و مطیعانه به سوی من آیید (31)
وجود مبارک سلیمان (ع) در آغاز امر فرمود: شما باید تابع حکومت ما باشید، سپس وقتی تابع حکومت ما شدید از نظر عقیده و اعتقاد به مسایل دینی، بعد از اقامه ی براهین شما میپذیرید و مؤمن میشوید، چه این که همین کار هم شد، بعد از نامه حضرت سلیمان و ردّ و بدل هدایا و امثال آن، ملکه ی سبا فهمید که این حکومت، حکومت الهی است نه سلطنت مادی، و به حالت انقیاد و مطیع وارد حکومت مرکزی حضرت سلیمان شد، بعد براهین توحیدی برایش روشن شد، آنگاه گفت: أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.[1]
قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّىٰ تَشْهَدُونِ ﴿٣٢﴾
گفت: ای سران قوم! نظر خود را در این امر به من بگویید که من بی حضور شما تصمیم قطعی نگرفته ام (32)
ملکه سبا با بزرگان قوم خود مشورت میکند و میگوید: در این فرمانی که سلیمان در نامه ی خود داده به من کمک فکری دهید، و اگر من در این امر با شما مشورت میکنم، به این دلیل است که من تا کنون در هیچ امری استبداد به خرج نداده ام، بلکه هر کاری کردم با مشورت و در حضور شما کرده ام.[2]
قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ ﴿٣٣﴾
گفتند: ما صاحبان قدرت و سخت جنگاوریم و اختیار کار با توست، پس بنگر چه فرمان میدهی (33)
درباریان در پاسخ به ملکه، نخست چیزی گفتند که مایه دل خوشی او باشد، و اضطرابش را تسکین دهد، و سپس اختیار را به خود او داده و گفتند: ناراحت نباش، و هیچ غم مخور که ما مردانی نیرومند هستیم و ارتشی قوی داریم، که از هیچ دشمنی نمیترسیم، هر چند که آن دشمن سلیمان باشد، در آخر هم باز اختیار با خود تو است، هر چه میخواهی فرمان بده ما مطیع تو هستیم.[3]
قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً ۖ وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ ﴿٣٤﴾
گفت: پادشاهان چون به شهری درآیند، آن را تباه و عزیزانش را خوار میگردانند و اینگونه عمل میکنند (34)
از ظاهر کلام درباریان برمی آمد که آنان میل داشتند جنگ کنند، و چون ملکه هم همین را فهمیده بود، لذا نخست شروع کرد به مذمت کردن جنگ، و گفت: جنگ عاقبتی ندارد، مگر غلبه ی یکی از دو طرف و شکست طرف دیگر، یعنی فساد و ویرانی شهرها و روستاها، و ذلت عزیزان آن، و چون چنین است نباید بدون تحقیق اقدام به جنگ کنیم، باید نیروی خود را با نیروی دشمن بسنجیم، اگر تاب نیروی او را نداشتیم، تا آنجا که راهی به صلح داریم اقدام به جنگ نکنیم، مگر این که هیچ راهی جز جنگ نباشد.[4]
وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ ﴿٣٥﴾
و اینک من هدیه ای به سویشان میفرستم و منتظر میمانم که فرستادگان با چه بازمیگردند (35)
ملکه بعد از مشورتش با درباریان تصمیم گرفت که درباره سلیمان تحقیق بیشتری کند و کسی را نزد او بفرستد که از حال او و مظاهر نبوتش و سلطنتش اطلاعاتی به دست بیاورد، لذا گفت: نظر من این است که هدیه ای برای او بفرستیم ببینیم فرستادگان ما چه خبری می آورند آن وقت تصمیم به یکی از دو طرف جنگ یا صلح میگیریم.[5]
فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّـهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ﴿٣٦﴾
پس هنگامی که نزد سلیمان آمد، گفت: آیا مرا به مال مدد میدهید؟ آنچه خدا به من عطا کرده بهتر است از آنچه به شما داده است، بلکه شما به هدیه تان دلخوشید (36)
وقتی نماینده گروهی که هدیه را آورده بودند، نزد حضرت شرفیاب شدند، حضرت فرمود: این هدیه گرچه نزد شما مال فراوانی است، اما ما به این گونه هدایا دل نبسته ایم، و تاثیری بر ما ندارد، شما خیلی خوشحال هستید که چنین مالی را به عنوان هدیه به ما میدهید، و اگر کسی مشابه این را به شما بدهد خوشحال هستید؛ چون محور فرح و نشاط شما همین امور است، ما با این هدایا خوشحال نیستیم، ما شما را دعوت نکردیم برای این که مال به ما هدیه بدهید.[6]
ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ ﴿٣٧﴾
به سوی آنها بازگرد که قطعا سپاهیانی برسرشان می آوریم که در برابر آنها تاب ایستادگی نداشته باشند و از آن دیار به خواری و زبونی بیرون شان میکنیم (37)
حضرت سلیمان (ع) به نماینده گروهی که هدیه را آورده بودند، فرمود: نزد همراهانت (دولتمردان یمن) برگرد، و بگو: که اینها باید تابع حکومت مرکزی باشند، و اگر نیامدند ما اینها را می آوریم، و قدرت مقابله هم ندارند، فرمود: ما که آمدیم کاری به مردم نداریم، کاری به سرزمینتان هم نداریم، که جایی را خراب و ویران کنیم، فقط این دولتمردان طاغی، این کاخ نشینان بی جهت را کوخ نشین میکنیم و از آنجا بیرون شان میکنیم.[7]
قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ﴿٣٨﴾
گفت: ای سرکردگان! کدام یک از شما تخت او را پیش از آن که به حالت تسلیم نزد من آیند برایم می آورد (38)
حضرت سلیمان (ع) بعد از برگرداندن هدیه مردم سبا، خبر داد که ایشان به زودی نزدش می آیند، در حالی که تسلیم باشند، سپس به حضار در جلسه میفرماید: کدام یک از شما تخت ملکه سبا را قبل از این که ایشان به عنوان مطیع حکومت مرکزی نزد ما بیایند، در اینجا حاضر میکند؟ و منظورش از این فرمان این است که وقتی ملکه سبا تخت خود را از چندین فرسخ فاصله در حضور سلیمان حاضر دید، به قدرتی که خدا به وی ارزانی داشته، و به معجزه ی او بر نبوتش پی ببرد، تا در نتیجه تسلیم خدا گردد.[8]
قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ ۖ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ ﴿٣٩﴾
عفریتی از جنّ گفت: من آن را پیش از آن که از جایت برخیزی نزد تو حاضر کنم، و من بر این توانا و امینم (39)
جنها قدرت بدنی و حرکتشان زیاد است اما قدرت ادراک که بتوانند وحی الهی را آن طوری که هست درک کنند و به مقام نبوت و رسالت و ولایت و امامت برسند، ندارند و ظاهرا در میان این جنها کسی به پیامبری رسیده باشد نقل نشده است. اما در بین آنها عالمانی هستند که با انبیا محشور میشوند و دستورها را میگیرند و به قومشان میرسانند، لذا عفریتی از جن عرض کرد: من این کار را میکنم، حضرت فرمود: قبل از این که اینها بیایند باید در مدت کوتاهی این تخت اینجا مستقر بشود، لذا عفریت عرض کرد: قبل از این که شما از جایتان برخیزید من آن را می آورم و من بر این کار توانا و امین هستم. که این سخن نشان میدهد کسانی که در خدمت سلیمان (ع) بودند و کارگزاران آن حضرت بودند این دو ویژگی را داشتند که هم در کارشان کارشناس، نیرومند و مقتدر بودند، و هم امین و پاک بودند این دو رکن، دو عنصر محوری یک کارگزار است. پس اگر قرآن کریم سیاست و کارگزاری و مدیریت و مدبّریت را مطرح میکند، در واقع میگوید هر کسی در هر سمتی که هست باید این دو وصف عنصری را داشته باشد. حضرت فرمود: زمان میبرد میخواهم کمتر از این باشد.[9]
قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَـٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ۖ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ﴿٤٠﴾
کسی که نزد او علمی از کتاب بود، گفت: من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنی نزد تو می آورم. پس چون سلیمان آن تخت را نزد خود حاضر دید، گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاس می گزارم یا ناسپاسی میکنم و هر که سپاسگزارد تنها به نفع خود سپاس میگزارد، و هر کس کفران نماید، پروردگار من بی نیاز و کریم است (40)
آن کسی که در خدمت حضرت سلیمان بود که به گفته برخی روایات آصف بن برخیا بود، گفت: قبل از این که چشم تان برگردد (کمتر از فاصله نگاه کردن و دیدن باشد) من این تخت را می آورم، این مورد تصویب حضرت قرار گرفت و به اذن آن حضرت این شخص تخت را آورد، گفتن همان و آوردن همان. تخت از یمن به فلسطین آمد، حضرت سلیمان تخت را که نزد خودش دید فرمود: حضور این تخت به این عظمت از فاصله دور کمتر از یک چشم بر هم زدن، از قدرت الهی است تا خدا ما را بیازماید، ببیند ما شاکریم یا کفران نعمت میکنیم،[10] آنگاه فرمود: و هر کس شکر بگذارد برای خود گذاشته، یعنی نفع آن عاید خودش میشود نه عاید پروردگار من، و هر کس کفران نعمت او کند باز ضررش عاید خودش میشود، چون پروردگار من بی نیاز و کریم است.[11]
قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ﴿٤١﴾
گفت: تخت ملکه را برایش ناشناس سازید تا ببینم آیا پی میبرد یا از آنهاست که پی نمیبرد (41)
هنگامی که ملکه و درباریانش به دربار سلیمان (ع) رسیدند، برای آن که میزان عقل و درایت این زن را امتحان کند و هم زمینه را برای ایمان آوردن او به خدا فراهم سازد، دستور داد تخت او را به صورتی ناشناس در آورند، مثلا بعضی از نشانه ها و جواهراتش را تغییر دهند تا این که ببینند ملکه آن را میشناسد یا نمیشناسد و گمراه میگردد؟[12]
فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَـٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ﴿٤٢﴾
پس وقتی ملکه آمد به او گفته شد: آیا تخت تو همین گونه است؟ گفت: گویا این خود آن است، و ما پیش از این هم واقف شده بودیم و تسلیم بوده ایم (42)
بعد از آن که ملکه سبا نزد سلیمان آمد، از طرف سلیمان به او گفتند: آیا تخت تو این چنین بود؟ و اگر نگفتند: آیا این تخت تو است؟ برای این بود که ناشناسی تخت را بیشتر کنند. ملکه گفت: گویا همان است، ایشان با این پاسخ نخواست جانب احتیاط را از دست بدهد و تصدیق بدون تحقیق کرده باشد. لذا وقتی ملکه تخت را میبیند، و درباریان سلیمان از آن تخت از او میپرسند، احساس کرده که منظور آنان از این پرسش این است که به ایشان تذکر دهند که متوجه قدرت خارق العاده ی سلیمان (ع) باش، لذا چون از سؤال آنان این اشاره را فهمیده، در پاسخ گفت: ما قبلا از چنین سلطنتی و قدرتی خبر داشتیم، یعنی احتیاجی به این اشاره و تذکر نیست، ما قبل از دیدن این معجزه از قدرت او و از این حالت خبر داشتیم، و تسلیم او شده بودیم، لذا سر در اطاعت او آمده ایم.[13]
وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّـهِ ۖ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ ﴿٤٣﴾
و او را آن چه به جای خدا میپرستید باز داشته بود، همانا او از گروه کافران بود (43)
تنها چیزی که او را از تسلیم خدا شدن باز میداشت، همان معبودی بود که به جای خدا میپرستید، یعنی همان آفتاب پرستی بود، و سبب این جلوگیری این بود که ملکه نیز از مردمی کافر بود، و از نظر افکار عمومی ناگزیر بود پیرو آنها در کفرشان باشد.[14]
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٤٤﴾
به او گفته شد: وارد کاخ شو. پس چون آن را دید، پنداشت نهر آبی است، و جامه از دو ساق خویش بالا زد، سلیمان گفت: این کاخی صیقلی شده از بلورهاست. گفت: پروردگارا! من به خود ستم کردم و اینک با سلیمان تسلیم خداوند، پروردگار جهانیان شدم (44)
آیه شریفه به ماجرای داخل شدن ملکه ی سبا در قصر مخصوص سلیمان اشاره میکند. وقتی به ملکه گفته شد: داخل حیات قصر بشود، او گمان کرد استخری از آب است، از بس که شفاف بود، لذا ساق پاهای خود را برهنه میکند تا از آن بگذرد، اما سلیمان به او گفت: این حیات از بلور ساخته شده و آب نیست. وقتی ملکه این همه عظمت ملک سلیمان را دید، و نیز داستان هدهد و برگرداندن هدایا و آوردن تختش را به خاطر آورد، دیگر شکی برایش باقی نماند که اینها همه معجزات و آیات نبوت سلیمان است، لذا گفت: پروردگارا! من بر خویش ستم کردم، و سپس به اسلام و تسلیم خود در برابر خدا شهادت میدهد. عبارت “پروردگارا! من بر خویش ستم کردم” از ایمان اجمالی ملکه حکایت میکند، اما سپس این عبارت را اضافه میکند که، من با سلیمان در پیشگاه الله، همان رب العالمین اسلام آوردم، و به این ترتیب به توحید صریح اعتراف میکند، چون اسلام خود را، بر طریق اسلام سلیمان معرفی میکند که همان توحید ناب است. آنگاه با عبارت “رب العالمین” اقرار میکند که جز خدای سبحان در هیچ جای عالم هستی، ربی وجود ندارد، و به این ترتیب شرک و از جمله آفتاب پرستی را نفی میکند، و به توحید ربوبیت اعتراف میکند.[15]
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ ﴿٤٥﴾
و به راستی به سوی ثمود برادرشان صالح را فرستادیم که خدا را بپرستید اما آنها دو گروه شدند و به خصومت برخاستند (45)
میفرماید: ما به سوی قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم و امید آن میرفت که همگی به خدا ایمان بیاورند، ولی بر خلاف انتظار، ناگهان این قوم به دو گروه تقسیم شدند، گروهی ایمان آوردند و گروهی کافر شده در باره حق با هم به نزاع و کشمکش پرداختند، و هر گروهی میگفت حق با من است. سوره اعراف آیه 75 و76 میفرماید: اشراف متکبر قوم او، به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا براستی شما یقین دارید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟! آنها گفتند: ما به آنچه او بدان مأموریت یافته، ایمان آوردهایم. متکبران گفتند: ولی ما به آنچه شما به آن ایمان آوردهاید، کافریم! از همین جا معلوم میشود که در حقیقت قوم صالح سه گروه شدند یکی اشراف متکبری که از ایمان به خدا استکبار ورزیدند. دوم مستضعفینی که پیرو همان مستکبران بودند و گروه سوم یک دسته از مستضعفانی بودند که به صالح ایمان آوردند.[16]
قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ ۖ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿٤٦﴾
گفت: ای قوم من! چرا پیش از رحمت، خواهان شتاب در عذابید؟ چرا از خدا طلب آمرزش نمیکنید تا مورد رحمت قرار گیرید (46)
حضرت صالح به اینها فرمود: شما دو راه دارید یک راه طیب و طاهر و راه حسنه است که راه سعادت است، یک راه خبیث و رجس که راه سیئه و شرک و الحاد و بت پرستی است، چرا عجله دارید که این راه را بروید؟ حالا که راه عبادت و حسنه و فوز و رستگاری باز است، شما قبل از این که به طرف حسنه، ایمان، توحید و فضیلت بروید، به دنبال شرک و بت پرستی راه افتاده اید؟ چرا این کار را میکنید؟ اگر شما از شرک و بت پرستی توبه کردید خدا میپذیرد، و با توبه راه حسنه همیشه برای شما باز است. اما عبارت “لعلکم” برای این است که، معلوم نیست انسان عاقبت به خیر میشود یا نه، یعنی این چنین نیست که هرکسی که روزه گرفت یا نماز خواند حتما به بهشت میرود، راههای فراوانی هست که در آنها فراز و فرود کم نیست، و ممکن است سبب لغزش انسان شود.[17]
قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ ۚ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّـهِ ۖ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ ﴿٤٧﴾
گفتند: ما تو و هر که را با توست به فال بد گرفته ایم. گفت: فال شما نزد خداست، بلکه شما مردمی هستید که امتحان میشوید (47)
قوم صالح گفتند: ما به تو و آنان که با تو هستند فال بد میزنیم، و آنچه از خشکسالی و گرفتاریهای دیگر به ما رسیده از شما میدانیم، پس هرگز به تو ایمان نیاورده و استغفار نمیکنیم، صالح فرمود: آنچه از بلا و شرّ نصیب شما میشود، نزد خودتان است و آن نامه ی اعمال شما است، و من و آنها که با من هستند اثری در شما نداریم تا این ابتلائات را به سوی شما سوق دهیم، بلکه این خود شمایید که در بوته ی آزمایش قرار گرفته اید و با این ابتلائات امتحان میشوید تا مومنانتان از کافرتان جدا و مطیعتان از عاصیتان متمایز گردد.[18]
وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ ﴿٤٨﴾
و در آن شهر، نه دسته بودند که در آن سرزمین فساد میکردند و به اصلاح نمی پرداختند (48)
با توجه به این که “رهط” در لغت به معنی جمعیتی کمتر از ده یا کمتر از چهل نفر است، روشن میشود که این گروهک های کوچک که هر کدام برای خود خطی داشتند، در یک امر مشترک بودند و آن فساد در زمین و به هم ریختن نظام اجتماعی و مبادی اعتقادی و اخلاقی بود. و جمله ” لایصلحون” تاکیدی بر این امر است، چرا که گاه انسان فسادی میکند و بعد پشیمان میشود و درصدد اصلاح برمی آید، ولی مفسدان واقعی چنین نیستند، دائما به فساد ادامه میدهند و هرگز درصدد اصلاح نیستند.[19]
قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّـهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ﴿٤٩﴾
گفتند: بیایید به نام خدا هم قسم شویم که حتما به صالح و کسانش شبیخون میزنیم، سپس به خونخواه وی خواهیم گفت: ما در محل قتل کسانش حاضر نبودیم و ما قطعا راست میگوییم (49)
جمعیتی که فساد میکردند، با یکدیگر به الله سوگند خوردند و گفتند: ما شبانه صالح و خانواده اش را میکشیم، آنگاه اگر صاحب خون آنها به خونخواهی برخاست، میگوییم: که ما حاضر و ناظر در هلاکت خانواده او نبوده ایم و ما راست میگوییم، چون اگر از هلاکت خانواده اش بیخبر باشیم، یعنی از هلاکت او نیز بی خبریم. [20]جالب این که آنها به الله قسم یاد کردند، که نشان میدهد آنها غیر از پرستش بتها، معتقد به الله خالق آسمانها و زمین بوده اند. و نیز نشان میدهد که آنها آنقدر مست و مغرور بودند که این جنایت بزرگ خود را به نام خدا انجام دادند، گویا می خواهند عبادت خداپسندانه ای انجام دهند.[21]
وَمَكَرُوا مَكْرًا وَمَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿٥٠﴾
و نیرنگی طرح کردند و ما نیز نیرنگی تدبیر کردیم و خبر نداشتند (50)
آنها علیه حضرت صالح (ع) توطئه ای سخت و دشواری را که از جهات فراوانی باید همراهی میشدند، طراحی کردند، خدای سبحان میفرماید: اما این مکر ما درون همان مکر آنها بود، یعنی ما میخواستیم آنها را بگیریم، با دست آنها گرفتیم، خدای سبحان از جای دیگر لشگرکشی نمیکند. حضرت امیر (ع) میفرماید: دست و پای شما، سربازان خدا هستند، اگر بنا شد خدا کسی را بگیرد، با دست و زبان و پای او، او را میگیرد، معنایش این است که ذات اقدس الهی به این شخص مهلت داد، دید او اصلاح شدنی نیست، با زبان او، او را گرفت، جایی حرفی میزند، یا جایی را امضا میکند، یا جایی شرکت میکند، رسوا میشود. خیلی ها نمیدانند الان در دست سیاست الهی اند، که با دست خودش، خدا دارد او را میگیرد، خیلی ها از این موضوع غافلند. به این علت است که میگویند: انسان هر لحظه خودش را باید به خدا بسپارد.[22] مکر قوم صالح این بود که سوگند خوردند بر کشتن صالح و خانواده او اتفاق کنند، اما مکر خدای تعالی این بود که هلاکت همه آنان را تقدیر کند.[23]
فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿٥١﴾
پس بنگر که عاقبت نیرنگ شان چگونه شد، که ما آنها و قومشان را همگی هلاک کردیم (51)
در تاریخ آمده است که توطئه آنها به این ترتیب بود که در کنار شهر کوهی بود و شکافی داشت که معبد صالح در آنجا بود، آنها تصمیم گرفتند که در آنجا کمین کنند و به هنگامی که صالح به آنجا آمد او را به قتل برسانند، و پس از شهادتش به خانه او حملهور شوند و شبانه کار آنها را یکسره کنند. اما خداوند توطئه آنها را به طرز عجیبی خنثی کرد و نقشه هایشان را نقش بر آب کرد، هنگامی که آنها در گوشه ای از کوه کمین کرده بودند کوه ریزش کرد و صخره عظیمی از بالای کوه سرازیر شد و آنها را در لحظه ای کوتاه در هم کوبید و نابود کرد.[24]
فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿٥٢﴾ وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿٥٣﴾
و این هم خانه های خالی آنهاست به سزای ظلمی که کردند. قطعا در این برای مردمی که بدانند عبرتی است (52) و کسانی که ایمان آورده و پرهیزکاری میکردند نجات دادیم (53)
میفرماید: ببین این خانه های آنها است که به خاطر ظلم و ستمشان خالی مانده، نه صدایی از آنها به گوش میرسد، نه جنب وجوشی در آنجا وجود دارد، و نه از آن همه زرق و برقها و ناز نعمتها و مجالس پر گناه اثری باقی مانده است. آری این آتش ظلم و فساد خودشان بود که در آنها افتاد و همه را سوزانید و ویران کرد. در این ماجرا درس عبرت و نشانه روشنی است از پایان کار ظالمان و قدرت پروردگار برای کسانی که میدانند. اما در این میان تر و خشک با هم نسوختند و بی گناه به آتش گنهکار نسوخت ما کسانی را که ایمان آورده، و تقوا پیشه کرده بودند نجات دادیم و آنها هرگز به سرنوشت شوم بدکاران گرفتار نشدند.[25] اگر به دنبال ایمان، به تقوا، اشاره فرموده برای این است که تقوا مانند سپری است برای ایمان و نمیگذارد ایمان لطمه بخورد، هم چنان که فرموده: (والعاقبه للمتقین/ اعراف 128)[26]
وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ ﴿٥٤﴾
و لوط را که چون به قوم خود گفت: آیا به فحشا روی می آورید در حالی که می بینید (54)
فاحشه به معنی کارهایی است که زشتی و قباحت آن روشن و آشکار است و در اینجا منظور هم جنس گرایی و عمل ننگین لواط است. جمله “أنتم تبصرون” یا به معنای این است که شما این کار را زشت میدانید و انجام میدهید، یا به این معناست که در حضور یکدیگر انجام میدهید، آنچه معنای دوم را تایید میکند، این است که در سوره مبارکه عنکبوت فرمود: شما در محافل رسمیتان در پارتی های شبانه تان همین کارها را میکنید. آیه 29 عنکبوت میفرماید: آیا شما به سراغ مردان میروید و راه (تداوم نسل انسان) را قطع میکنید و در مجلستان اعمال ناپسند انجام میدهید؟! «اما پاسخ قومش جز این نبود که گفتند:» اگر راست میگویی عذاب الهی را برای ما بیاور! [27]
أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاءِ ۚ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ﴿٥٥﴾
آیا شما به جای زنان، از روی شهوت به سراغ مردان می آیید؟ بلکه شما مردمی جهالت پیشه اید (55)
در واقع حضرت با نوع سوالی که از این قوم جاهل میکند، میخواهد اظهار تعجب و شگفتی خود را از این عمل زشت نشان داده، و بفهماند که احدی چنین عمل زشتی را نمیپذیرد و تصدیق نمیکند. جمله “ّبل أنتم قوم تجهلون” یعنی این توبیخ و سرزنش ما فایده ای ندارد، چون شما مردمی هستید که میخواهید همیشه جاهل بمانید و با این توبیخ و انکار ما متنبه نمیشوید.[28]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره مبارکه نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 10(26/2/91)[1]
– المیزان، ج 15، ص 558 – 557[2]
– المیزان، ج 15، ص 559 – 558[4]
– www.portal.esra.ir – تفسیر سوره نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه12 (30/2/91) [6]
– www.portal.esra.ir – تفسیر سوره نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه 12(30/2/91) [7]
– www.portal.esra.ir – تفسیر سوره نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه13 (31/2/91) [9]
– www.portal.esra.ir – تفسیر سوره نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه13 (31/2/91) [10]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 819[12]
– المیزان، ج 15، ص 568 – 567[13]
– خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 820[15]
– المیزان، ج 15، ص 580 – 579[16]
– www.portal.esra.ir – تفسیر سوره نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه15 (2/3/91) [17]
– المیزان، ج 15، ص 581 – 580[18]
– www.portal.esra.ir – تفسیر سوره نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه16 (3/3/91) [22]
— www.portal.esra.ir – تفسیر سوره نمل، آیت الله جوادی آملی، جلسه17 (6/3/91) [27]