وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿٨١﴾
و تندباد را مسخر سليمان كرديم كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه در آن بركت نهاده بوديم روان مىگشت، و ما به هر چيزى آگاه بوديم. (81)
فرمود: ﴿وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ﴾ يعني «سخّرنا لسليمان الريح» باد را مسخَّر حضرت سليمان (ع) قرار داد. در جريان تسخير کوه ها و پرندگان براي داود (ع) كلمهٴ «مع» آمده كه ﴿وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ﴾ ولي در جريان تسخير باد براي سليمان(ع) كلمهٴ “لام” آمده ﴿وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ﴾ آنجا سخن از تسبيحِ سلسلهٴ جبال و پرندههاست، قداست تسبيح باعث شده است كه از آن حال با «مع» ياد شود كه همهٴ اين ها با هم در پيشگاه خدا خاضعاند، اما اينجا سخن از فرمانروايي و مديريت و مدبّريت سليمان نسبت به باد است، تعبير به لام شده است كه فرمود: ﴿وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً﴾ بادِ تند طوفاني را اگر كسي بتواند نرم كند و در اختيار خود قرار بدهد، مثل آن است كه آهنِ سخت و سرد را در اختيار خود داشته باشد، دربارهٴ داود(ع) فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ آهنِ سخت و سرد را ما براي داود(ع) نَرم كرديم، اينجا هم بادِ طوفاني را براي سليمان نَرم كرديم، مسخّر او قرار داديم، در تحت تدبير و امرِ او قرار داديم. فرمود: ﴿تَجْرِي بِأَمْرِهِ﴾ يعني تسخير، تسخير الهي است، مُجري دستور خداي سبحان است. به كجا جاري ميشود؟ ﴿إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ، انبیا/71﴾ اين سرزمين همان سرزمين شام است كه منشأ بركت است و زندگي بسياري از انبيا در آن محدوده بود. چرا فرمود: ﴿إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا﴾ براي اين كه 1) مَقرّ حكومت سليمان آنجا بود، 2) باد هر جا بود بايد به آنجا خودش را ميرساند تا به دستور سليمان (ع) به هر جايي كه بخواهد بروند و دوباره به شام برگردند، لذا سخن از «مِن الأرض» نيست سخن از ﴿إِلَي الْأَرْضِ﴾ است، براي اين كه آنجا مقرّ حكومت است، بايد دستور را از آنجا بگيرد، بعد از اجرا هم بايد به آنجا برگردد. فرمود: ﴿ كُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ﴾ ما به هر چيزي قبل از ایجاد، همراه ایجاد و بعد از ایجاد او عالِم بوديم و هستيم، يعني علمِ ازلي ما که هست، و در مقام فعل هم، شما هر كاري را بخواهيد انجام بدهيد در مَشهَد و در محضر ما هستيد ﴿ در هيچ كارى وارد نمىشوى و هيچ قرآنى از جانب او نمىخوانى و هيچ عملى نمىكنيد جز اين كه همان لحظه كه بدان مىپردازيد ما ناظر شماييم،، یونس/61﴾.[1]
وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَٰلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ ﴿٨٢﴾
و عدهاى از شياطين براى او غواصى مىكردند و غير از آن نيز كارهايى انجام مىدادند، و ما مراقب اوضاع آنها بوديم. (82)
فرمود: ما هم باد را براي او مسخَّر كرديم هم برخي از شياطين را، (شياطيني كه در این آيه مطرح هستند، جزء كفّار از جن بودند)، جن هم جمعش جِنّه است نه أجنّه، أجنّه جمع جَنين است، نه جمع جن، ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ، نجم/32﴾. جن موجودي است مادّي مثل انسان كه داراي روح است، اين ها بدن هاي لطيف دارند در حركت خيلي سريعاند مؤمن وكافر دارند، مؤمن كسي را آزار نميكند، كفّار درصدد اذيّتاند مثل انسان. كاري كه سليمان (ع) كرد سابقه نداشت شياطين تسخير شده بودند در اختيار حضرت بودند تا چندين كارِ دريايي و صحرايي بيسابقه را انجام بدهند، آن روزها غوّاصي به اين صورت رايج نبود رفتن به عمق دريا، بيرون آوردن گوهرها، ساختن كاسههايي كه به اندازهٴ حوض است، ساختن ديگ هاي ثابت كار اين هاست، چون اردويي را شام و نهار دادن كار آساني نيست. اين كه فرمود: ﴿وَمِنَ الشَّيَاطِينِ﴾ معنايش اين نيست كه فقط برخی از كفّار جن، در تحت تسخير سليمان (ع) بودند، بلکه برخي از مؤمنان جن در اختيار حضرت بودند تا كارهاي علمي را انجام بدهند، ﴿كسى كه نزد او علمى از كتاب بود، گفت: من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زنى نزد تو مىآورم. نمل/40﴾ ملکه سبا در يمن حكومت ميكرد، اين که تخت ایشان را از يمن تا شام يا فلسطين به طرفةالعين بیاورد، كارِ كسي است كه ﴿عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ اين نميتواند جزء كفّار جن باشد، بنابراين مسخّرهاي تحت امر سليمان(ع) اعم از مؤمن و كافر بودند. فرمود: ﴿وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ﴾ اين نشانهٴ آن است كه ما تفويض نكرديم، به اينها قدرت داديم، اين ها به اذن ما كار ميكنند، اما حفظ اين ها در اختيار ماست، مراقبيم تخلّف نكنند، و هم این که تمام كارهاي آنها تحت اراده و حفظ ماست. چه مسئلهٴ جن باشد، چه انس، چه بقیه موجودات.[2]
وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿٨٣﴾ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَذِكْرَىٰ لِلْعَابِدِينَ ﴿٨٤﴾
و ايوب را [ياد كن]، هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه مرا رنج و عسرت گرفته است و تو از همه مهربانان مهربانترى (83) پس دعاى او را اجابت نموديم و آسيب وارد شده بر او را برطرف كرديم، و خانوادهى او و نظيرشان را همراه با آنان مجددا به وى عطا كرديم تا رحمتى از جانب ما و تذكرى براى خداپرستان باشد. (84)
ايوب (ع) دعا نكرد، بلکه ندا داد، و اين از ادب انبياست كه مستقيماً چيزي را از خدا نخواستند، عرض حاجت كردند، دو عنصر را ذكر كردند، سومي را ذكر نكردند. یعنی نقص خود و حاجت خود را ذكر كرد ﴿رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾، توانايي ذات اقدس الهي را هم ذكر كردند ﴿وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾، اما ديگر عرض نكردند خدايا! مشكل ما را حل كن. اگر اين سومي را گفته بودند ميشد دعا، تعبير قرآن كريم اين است كه او ندا كرد با خدا سخن گفت. در اين ندا ایوب عرض نكرد بچههاي من مُردند، من ساليان متمادي است كه بيماري صعبالعلاج دارم، بلکه عرض كرد: ﴿مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾ ضرر با من تماس گرفت همين. در جواب ذات اقدس الهي فرمود: ما خواستهٴ او را برآورده كرديم، اندوه دروني و ضرر بيروني را برطرف كرديم، هم قلب او بانشاط شد، هم بدن او سالم شد و بيماري او را برطرف كرديم، پس چون ایوب گفت: ﴿أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ ما هم ﴿رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ ظهور كرديم، و دوتا كار كرديم، يكي این که او را درمان كرديم، و دیگر اين كه آنچه را كه او از دست داد به دستش داديم. ظاهر آيه اين است كه ما اهل او را به او داديم، يعني آن بچههايي كه مُرده بودند آنها را زنده كرديم و همسر او را هم باردار كرديم، او هم فرزندان متعدّدي آورد كه هم اهلش زنده شدند، و هم مثل آنها به او داده شد، اين هيچ اشكال عقلي ندارد. در باره ﴿وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ﴾ مفسرین اقوال مختلفی را ذکر کردند، از جمله این که به معناي زنده کردن مردگان باشد، یا این كه ما به او فرزنداني داديم، مِثل همانها را هم به او داديم، يعني اگر او پنج فرزند را از دست داد ما ده فرزند به او داديم. پس بنابراين اگر ما دليل معتبر داشته باشيم كه آنها را زنده كرده هيچ مانعي ندارد، و اگر دليل معتبر نداشتيم يكي از اين اقوال را انسان ميپذيرد. اين ﴿رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ است، وقتي ذات اقدس الهي با همهٴ جلال و شكوه بخواهد ظهوري كند و رحمتي عطا كند تعبير ميكند كه از نزد ما به او رحمتي داديم، گاهي هم به فرشتگان به مأموران ديگر دستور ميدهد كه او را مورد رحمت قرار بدهيم، چون نداي آميخته به دعاي ايّوب (ع) مستقيماً به خود خداي سبحان متوجّه بود، خداوند هم به صورت متكلّم معالغير يعني با جلال و شكوه كه فرشتگان مدبّر هم مطيع آن حضرتاند فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ﴾. فرمود: ﴿وَذِكْرَي لِلْعَابِدِينَ﴾ يعني اگر كسي اهل عبادت بود اين جزء وارثان حضرت ايّوب است در بخش عبادت.[3]
وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِّنَ الصَّابِرِينَ ﴿٨٥﴾ وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِّنَ الصَّالِحِينَ ﴿٨٦﴾
و اسماعيل و ادريس و ذو الكفل را [ياد كن] كه همه از صابران بودند (85) و آنها را در جوار رحمت خود در آورديم، همانا آنان از شايستگان بودند. (86)
بعد از اين كه نام مبارك انبيا (ع) را به نحو عموم مطرح فرمود، تقريباً نام پر بركت هفده پيامبر(ع) را يكي پس از ديگري ذكر فرمود. يكي از آنها وجود مبارك اسماعيل و ديگري ادريس، سومي ذالكِفْل است، در جريان ذالكفل كه آيا او پيامبر بود يا نه، غالباً او را جزء انبيا تلقّي كردند. دربارهٴ نامگذاري وجود مبارك ذالكفل يكي اين كه اين اصلاً اسم اوست، ديگر اين كه چون يك امر مهمّي را كفالت و تعهّد كرده، شده ذالكفل همان طور که وجود مبارك اسماعيل يك مطلب مهمّي را وعده داد و در آن وعده صادق بود شده صادقالوَعد. دوم اين كه كِفل يعني نصيب و حَضّ چون حضّ او نسبت به بعضي از انبيا بيشتر بود، و چون بردباري، مقاومت و ابتلاي او بيشتر بود از اين جهت شده ذالكفل. قرآن كريم در اين دو آيه آنها را به عنوان ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾ يا ﴿إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ ياد كرده است، بنابراين اين ها صابر، صالح و اهل خيرند و منشأ همهٴ اين بركات هم همان است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود: ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ اين ها غرق رحمت ما هستند در درون رحمت زندگي ميكنند. خداي سبحان حِصني دارد به نام حصن رحمت، اگر كسي وارد حصن رحمت او شد از غضب مصون است اين كه فرمود: ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ اين همان رحمت خاصّهٴ رحيميهٴ خداي سبحان است كه اين ها در اين حِصن رحمت وارد شدند. [4]
وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَىٰ فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَـٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿٨٧﴾ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَٰلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ ﴿٨٨﴾
و ذو النّون را آنگاه كه خشمگين برفت و پنداشت كه ما هرگز بر او تنگ نمىگيريم، پس درون تاريكىها ندا در داد كه معبودى جز تو نيست. منزّهى تو. به راستى كه من از ستمكاران بودم (87) پس دعايش را اجابت كرديم و او را از اندوه رهانيديم، و مؤمنان را چنين نجات مىدهيم. (88)
ذوالنّون گرچه جزء مجموعهٴ ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ و ﴿مِنَ الأخْيَارِ﴾ هست، اما جزء مجموعهٴ ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ هنوز چنين بشارتي داده نشده، اين بشارت ها براي اسماعيل و ادريس و ذالكفل(عليهم السلام) است. چون جريان ذوالنّون را بعد ذكر ميكند، لذا فشاري كه بر حضرت يونس وارد شده است نشان آن است كه اين هنوز در آن رحمت رحيميهٴ خاصّه وارد نشده، يا این که نه، اين فشار هم بر اثر همان رحمت رحيميه خاصّه بود كه خداي سبحان رحمتي به او عطا كرده است كه در آنجا آن روحِ توحيدي او ظاهر بشود، اين ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ هست. وجود مبارك يونس يک جمله بيشتر نگفت، اين يک جمله او را از خطرهاي متراكم نجات داد، انبوهي از خطر كه هر كدام براي هلاكت كافي بود او را تعقيب كرد، حالا معلوم ميشود كه اين جمله را، يعني ذكر يونسي(ع) را كسي بايد بگويد كه خود را در ظلمت ببيند و بيچاره باشد، آن حالت اگر باشد همين يک بار كافي است. اگر كسي خود را در ظلمت بيابد و بداند كه هيچ حجابي نيست و هيچ اثري از هيچ مؤثّري نيست و هيچ كسي نميتواند كاري انجام بدهد آن وقت دعايمان مستجاب است. خدا پيغمبر(ص) را سفارش كرد و فرمود: ﴿پس بر حكم پروردگارت شكيبايى كن و مانند آن همدم ماهى مباش آنگاه كه ندا داد و سخت غمگين بود، قلم/48﴾، يونس آن صبرِ برتر را اِعمال نكرده و نسبت به امّت خود كه حرف او را گوش ندادند و ايمان نياوردند غضبناك شده و از آنها فاصله گرفت، گفت ممكن است كه عذابي بيايد، و به حيات اين ها خاتمه بدهد، من چرا در اين صحنهٴ عذاب حضور داشته باشم، يا این که نه، علل و عوامل ديگري باعث غضبناك شدن يونس شد و صحنه را ترك كرد. فرمود: ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً﴾ يك وقت است كه دستور ميرسد كه حتماً آنجا باشد آن يك مطلب ديگري است، ولي برای یونس هنوز چنين دستوري نيامده كه تو بايد در بين اين ها باشی، ايشان هم «مُغاظباً لله علي قومه» حركت كرده، نه اين كه غضبش براي هواي نفس باشد، یعنی غضب او براي رضاي خداست عليه قومش. بعد بر اساس حُسن ظنّي كه به عنايت الهي داشت گمانش بر اين بود كه خداي سبحان بر او سخت نميگيرد. «قَدَرَ» يعني «ضَيَّق»، مشكل يونس اين بود كه نظير پيغمبر اسلام (ص) جامعنگر نبود، یعنی اگر خدا ﴿ارحمالراحمين﴾ است، و مظنّهٴ شما اين است كه خدا بر شما سخت نگيرد، همين مظنّه را نسبت به امّت هم بايد داشته باشيد، شايد آنها را هم خداي سبحان مورد رحمت قرار بدهد، چه اين كه بر امّت او هم سخت نگرفت، براي اين كه امّت او در آستانهٴ خطر بودند خدا نجات شان داد. در جمله ﴿فنادی فی الظلمات﴾ احساس دوری كرد، پس حالا در چنین حالتی انسان بايد حُسن ظن داشته باشد و احساس كند كه هيچ راهي براي علاج او نيست. یونس (ع) در این ظلمتِ شب، ظلمت دريا، ظلمت ابرهاي متراكم، ظلمت امواج متراكم روي دريا، در بطن ماهي بود. پيغمبر(ص) فرمود: هيچ غمبار، مصيبتزده، دردمند ومشكلداري نیست که اين دعا را بخواند، مگر اين كه مستجاب شود، كه همان ذكر يونسي است، ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ البته اگر كسي در آن حالت باشد و موحّدانه خدا را بخواهد يك بار هم كافي است. ﴿پس اگر او از تسبيح گويان نبود، قطعا تا روزى كه برانگيخته مىشوند، در شكم آن مىماند، صافات/143-144﴾، او قبلاً هم جزء ﴿مُسَبِّحِينَ﴾ بود، ﴿مِنَ الصَّابِرِينَ﴾، ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾، ﴿مِنَ الْأَخْيَارِ﴾ بود، منتها صبرش همانند صبر نوح (ع) و انبياي ديگر نبود، بنابراين عمده در تأثير ذكرِ يونسي، حالِ يونسي است كه اگر كسي واقعاً خود را در ظلمت ببيند و بيابد كه هيچ راهي نيست الاّ توحيد، چون خدا را ميخواهد در آن حال كه خدا را خواست يقيناً خدا مستجاب ميكند. ﴿فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ اول توحيد، بعد منزّه بودن ذات اقدس الهي از شريك و حاجت و امثال ذلك، بعد تصريح كه من به خودم ظلم كردهام. يونس هم مثل ايّوب(ع) عرض ميكند كه تو منشأ هر قدرت و منزّه از هر نقصي و من هم بيچاره، ديگر «فنجّنا» را ذکر نمی کند. آنگاه خدا فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ﴾ یعنی اين يك اصل كلي است الي يوم القيامه هر كسي از ما بخواهد به او ميدهيم ﴿وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين كه بسياري از بزرگان ذكر يونسي را توصيه ميكنند، براي ذيل همين آيه است كه خدا وعده داد هر مؤمني كه از ما كمك بخواهد مستجاب ميكنم.[5]
وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ﴿٨٩﴾ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَىٰ وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ ﴿٩٠﴾
و زكريّا را [ياد كن]، هنگامى كه پروردگار خود را خواند: پروردگارا! مرا تنها [و بىفرزند] مگذار و تو بهترين وارثانى (89) پس دعاى او را اجابت نموديم و يحيى را بدو بخشيديم، و همسرش را براى او شايسته كرديم همانا آنها در كارهاى نيك پيشقدم بودند و با بيم و اميد ما را مىخواندند و در برابر ما خاشع بودند. (90)
زكريا عرض كرد كه خدايا من ادب را حفظ ميكنم، اين كه عرض كردم ﴿مرا از جانب خود فرزندى عطا كن كه هم وارث من باشد و هم وارث خاندان يعقوب، مریم/5 -6﴾ من نميخواهم وارثِ محض طلب كنم، وارث حقيقي شماييد ﴿وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ﴾ كار به دست شما ميرسد كه ﴿لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾، لذا زكريا هم مثل يونس(سلام الله عليهما) ادبِ دعا را حفظ كرده عرض كرد: ﴿وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ﴾ بعد فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَي﴾ او كه سالمند و فرتوت بود به خدا عرض كرد: پروردگارا! فرتوتي به حدّي رسيد كه محكمترين عضو بدن كه استخوان است پوك شده، و همسرم پير است، آن وقتي هم كه جوان بود عَقيم و نازا بود، خداي سبحان فرمود: هم مشكل فرتوتي شما را و هم ناباروري همسرتان را حل ميكنيم، كه او هم زايمان داشته باشد، هم حالت فرتوتي در او اثر نكند، چرا اين كار را كرديم؟ براي اين كه ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ و ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ بودند. فرمود: ﴿وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً﴾ رغبت و رَهبت (ترس) اين ها به خاطر «خوفاً مِن النار» و «شوقاً إلي الجنّة» نيست، بلکه «شوقاً إلي لقاء الله» هست، خوفاً از هجران الهي است. و دل هايشان در برابر ما خضوع داشت.[6]
وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ ﴿٩١﴾
و [به ياد آور] آن بانو (مريم) را كه دامنش را پاك داشت، پس از روح خويش در او دميديم و او و پسرش را براى جهانيان آيتى قرار داديم. (91)
مُحصِن بودن يعني صاحب حِصن و دژ، و دژبان بودن و اين قلعه را حفظ كردن. در اين بخش از آيات كه سخن از معجزهٴ الهي است اعمّ از حلال و حرام است، يعني مریم (س) نه تنها با نامحرم تماس نگرفت، بلکه محرَم هم نداشت، يعني او بيهمسر است، عَذراست. مرحوم كاشفالغطاء(رضوان الله عليه) فرمود: قرآن كريم مسيحيّت و يهوديّت را زنده كرده، اگر قرآن نبود نه مسيحيّتي ميماند نه يهوديّتي، چون ديني كه انبيا را متّهم ميكنند، مادر پيامبر را متّهم ميكنند اين دين ماندني نيست، وجود مبارك مريم را قرآن عَذرا، مطهّره، صَفْوِه الهي، سَفيّه الهي معرفي كرد، و عيسي را روحالله، انبيا را با قداست، و موسي را با قدّيس بودن معرفي كرد، و اين گونه دين را زنده نگهداشت. اين تورات و انجيل تحريفشده كتابي نيستند كه علما و دانشمندان آن را بپذيرند. اين عَذرا بودن، يعني باكره بودن، مُستفاد از اين ﴿وَالَّتِي أَحْصَنَتْ﴾ است، يعني با هيچ كس تماس نگرفت، که با ﴿لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ﴾ هماهنگ است، يعني من با احدي تماس نداشتم نه حلال، نه حرام اين ميشود معجزه. ﴿فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا﴾ زحمتي كه مفسّران به آن مبتلا شدند اين است که نَفخِ روح براي آن است كه مُرده را زنده كند، بيجان را جاندار كند، فرمود: ﴿آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من آفرينندهى بشرى از گل خواهم بود، پس چون او را نظام بخشيدم و از روح خويش در وى دميدم براى او به سجده افتيد، ص/71-72 ﴾ اگر این مراحل را گذراند، تا به جايي كه به مرحلهٴ روحيابي رسيد ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ﴾ اين ميشود انسانِ زنده. درباره مريم(س) اين به چه معناست؟ ﴿فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا﴾ مريم كه انسان كامل بود، زنده بود و داراي روح، عيسي را به او داد يعني چه؟ نطفه در او گذاشت؟ نه اين كه نبود، فرزند را به او داد، پس اين هِبه است، نه نَفخِ روح، اين چگونه است؟ مريم(س) يك حياتِ وسطايي داشت، حال ميخواهد به يك مقام برتر برسد، اين نيازمند است به يك روح ديگري، وجود مبارك مريم ميخواهد ترقّي كند، نه تنها مادر بشود، بلكه مادرِ پيغمبر بشود، خدا همان طوري كه مُرده را زنده ميكند، زنده را زندهتر ميكند، چون اين زنده نسبت به مقام برتر، فاقد آن حيات است، الآن واجد آن حيات ميشود و ميشود زنده. اگر چنين حقيقتي به مريم (س) داده شد، پس حالا پذيراي يك روح برتر (عیسی) است ، مريم ميخواهد زنده از زندهتر بشود، لذا اين دوتا (مریم و عیسی) در حقيقت يك واقعيّتاند، وحدتي بين اين مادر و فرزند هست. ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾ ما اگر در جريان اهل بيت ميبينيم حضرت رسول (ص) فرمود: «أنا مِن حسين و حسينٌ مِنّي» با دربارهٴ حضرت امير هم فرمود: «أنا مِن علي و عليٌّ منّي» و لطیف تر از اين دو تعبير اين است كه «كلُّهم مِن نورٍ واحد»، معلوم ميشود يك نورانيّت واحد براي اين ها هست. پس این جا هم يك واقعيّت است، يك نور است، يك نوري كه نورانيتر ميشود، اين نفخ روح باعث ميشود مريمي كه كامله است كاملهتر ميشود، اگر اين شد ديگر ظاهر آيه محفوظ است، ﴿فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا﴾ هم مريمِ كامل را كاملتر كرديم، هم روحي به او عطا كرديم كه وقتي به دنيا آمده ﴿گفت: منم بندهى خداوند كه به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است ﴾.[7]
إِنَّ هَـٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ﴿٩٢﴾
اين است آيين شما كه آيينى يگانه است، و من پروردگار شمايم، پس مرا بپرستيد. (92)
منظور از (هذه امت) همان شريعت است. يعني اين شريعتي كه خداي سبحان به انبيا عطا كرده است عامل وحدت انسان هاي عالَم است، 1) هر ديني امّت خود را به وحدت محلّي دعوت ميكند، 2) به اتّحاد منطقهاي فرا ميخواند، 3) و به وحدت جهان شمول بينالمللي دعوت ميكند. بالأخره انسان ها بايد با هم زندگي كنند، اگر يك اصول مشتركي در جوامع بشري حاكم نباشد، زندگي جامعهٴ بشري مُختل است، لذا هيچ پيامبري به وحدت درونگروهي اكتفا نكرده است. حضرت رسول (ص) هم وحدت محلّي دارد، هم وحدت منطقهاي، و هم وحدت بينالمللي. وحدت محلّياش اين است كه مسلمان ها را كاملاً به اتحاد دعوت كردند، فرمودند: ﴿پس او ميان دلهاى شما الفت داد و به موهبت او با هم برادر شديد، آل عمران/103 ﴾ اين از بهترين نعمت هاست که حضرت بين مسلمان ها اتّحاد برقرار كرد. يك وحدت منطقهاي است كه موحّدان بايد با هم متّحد باشند اين همان جريان مباهله و امثال مباهله است كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و «نساء» ميفرمايد: ﴿ بگو: اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما مشترك است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و كسى را با او شريك نكنيم و هيچ كس از ما ديگرى را به جاى خداوند صاحب اختيار نگيرد، آل عمران/64 ﴾. و يك وحدت بينالمللي است كه در آيهٴ هفت و هشت سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» ميفرمايد: كفّاري كه با شما زندگي مسالمتآميز داشتند و عليه شما توطئه نكردند، تَفريق، تبعيد، و تحريم نكردند، شما با آنها دوستانه و عادلانه، با قِسط و عدل رفتار كنيد، اگر با قِسط و عدل رفتار كرديد محبوب خداييد. پس اين دين ميتواند ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ و ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ باشد، چه آنها كه این دین را قبول دارند و چه آنها که قبول ندارند، بالأخره از اين دين استفاده ميكنند. پس دعوت همهٴ انبيا به اين سه مرحلهٴ از وحدت است. مطلب دوم آن است كه حالا اين وحدت از كجا پيدا ميشود؟ منشأ اين وحدت اين است كه 1) انسان از يك مبدأ واحد آمده است، 2) به يك مرجع واحد برميگردد، 3) از يك راه واحدي عبور ميكند. اگر مبدأ، يا مقصد، يا راه عبور متعدّد بود، اين وحدت، بر جامعهٴ بشري تحميلي بود، اما وقتي همه از يك جا آمديم به يك جا برميگرديم و در يك راهيم به نام صراط مستقيم، جا براي اختلاف نيست، و هر كسي اختلاف كرد خودش عمداً اين راه را كج كرده است. راه هم كه فرمود: ﴿فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ﴾ دوتا راه نيست، نزديكترين راهي كه آغاز و انجام را به هم مرتبط ميكند همين صراط مستقيم است، در نظام تكويني بيش از يك صراط نيست، كه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ و همهٴ موجودات را در صراط مستقيم اداره ميكند، در نظام تشريع يعني شريعت و دین هم بيش از يك راه نيست. خداي سبحان ميفرمايد: 1) بشر خالق دارد، و آن هم خداي سبحان است، 2) چون خالق بشر فقط خداست، پرورندهٴ آنها هم بايد خدا باشد، زيرا انسان ياوه و بيهوده نيست كه همين طور رها بشود، فرمود: ﴿وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ﴾ پس پروردگار ما همان آفريدگار ماست و باید او را بپرستیم.[8]
وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ ﴿٩٣﴾
ولىآنها امر خويشرا ميان خودقطعه قطعه كردند همه آنان به سوى ما باز مىگردند. (93)
چون اصل خطوط كلي دين واحد است، همهٴ انبيا در يك راهاند، و اُمم آنها هم بايد موحّد باشند، لذا هم خروج از توحيد به الحاد و کفر باطل است، و هم خروج از توحيد به تثليث يا تَثنيه، كسي بگويد: عيسي (ع) پدر، پسر، روح القدس است، و كسي بگويد: عُزير (ع) پسر خداست، اين تقطيع كردنِ اين صراط مستقيم از الهيّت، به الحاد و شرك است. وقتي مبدأ و معاد يكي بود، راه هم يكي است، انبيا در اين راهاند، از اين راه به عنوان حبلِ مَتين ياد ميشود، و گاهي صراط مستقيم ميگويند، به همهٴ ما گفتند كه شما در اين مسير باشيد و همهتان به اين طناب چنگ بزنيد، فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً، آل عمران/ 103﴾ معناي آيه اين نيست كه همهتان اهل نماز و روزه باشيد، معنايش اين است كه همهتان با هم اهل نماز و روزه باشيد. دين كه نگفته شما نماز بخوان، گفت نماز جماعت بخوان، دين نگفت كه اين طناب را بگير، گفت با هم بگيريد، فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ هم امر به اتّفاق كرده، هم نهي از تفرّق، بايد با هم اين طناب را بگيريم كه اين طناب نيفتد، وگرنه هر كدام يك گوشهاش را بگيريم يكي الآن بگيرد و يكي لحظهٴ بعد، اين كه طناب در معرض خطر است. مثل اين كه يكي اين ساعت نماز بخواند، يكي آن ساعت، اينچنين نيست، با هم نماز بخوانيد با هم روزه بگيريد، و اگر كسي يك گوشهاش را گرفته و جدا كرده، مثل اين است كه يك صفحه قرآن را گرفته و جدا كرده، اين به هيچ جا نميرسد، اين ارباً اربا كردن است كه به جايي هم نميرسد، فرمود: ﴿تَقَطَّعُوا أَمْرَهُم﴾، لذا ﴿كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾ خوشحالاند در حالي كه هم خودشان خسارت ميبينند هم به قرآن ممكن است ـ معاذ الله ـ آسيب برسانند، ولي اگر افرادی، جامعهاي با هم این حبل متین را گرفتند ميشوند، حزبالله كه ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾اند، ﴿فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ﴾اند. بعضي ها هم ميگويند: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ، نساء/151﴾ برخي از انبيا را قبول داريم برخي ها را قبول نداريم، فرمود: اين هم كفر است، شما تقطيع كرديد، اين طناب را به هم زديد، ما يك راه مستقيم به شما داديم، ولی شما اين راه را كج كرديد، ما راهِ منحرف در عالَم نداريم، و اينچنين هم نيست كه خدا دوتا راه داشته باشد، همين يك راه را خلق كرده است. فرمود: مبدأ يكي، معاد يكي، راه يكي، همهٴ انبيا هم آدرس شان اين است، لذا قبلي مبشّر بعدي است، بعدي مصدّق قبلي است، اين ها يكديگر را تصديق می کنند. اما ﴿كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ﴾ ما اين ها را رها نميكنيم اين ها به سوي ما برميگردند.[9]
فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ ﴿٩٤﴾
پس هر كه كارهاى شايسته انجام دهد و مؤمن باشد، سعى او ناسپاسى نخواهد شد، و ما نويسندهى اعمال او هستيم. (94)
پس وقتي به سوی ما برميگردند ما با اين ها چه كار ميكنيم؟ فرمود: اگر كسي اين دو عنصر محوري را داشت، 1) آدمِ خوبي بود يعني مؤمن باشد، 2) كارِ خوبي كرد يعني عملِ صالح داشت، ﴿فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ﴾، نفرمود: جزاي خير به او ميدهيم، با دو تعبير لطيف پاسخ داد: 1) هيچ كسي توان آن را ندارد كه سعيِ اين ها را ناديده بگيرد، 2) كوشش اين ها مشكور است، مستور نمی ماند، چون به قولمان وفا ميكنيم. ولي براي تأديب و تنبيه و عذاب الهي دو عنصر لازم نيست، همان يك عنصر كافي است، كارِ بد كيفر دارد، حالا چه شخص با ايمان باشد چه كافر، منتها در كم و زياد كيفر فرق است. ﴿وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ﴾ هم ما مينويسيم و ضبط میکنیم، هم ﴿وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ﴾ فرشتگان ما مينويسند، حالا آن كتاب،آن لوح كجاست؟ گاهي در سورهٴ مباركهٴ «يس» هست كه ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾، يك دفعه هم انسان ميبيند كه از درون او اين كتاب در آمده ﴿و روز قيامت براى او نامهاى كه آن را گشوده مىبيند بيرون مىآوريم، گفته شود نامهات را بخوان. كافى است كه امروز خود حسابرس خويش باشى اسراء/13-14﴾ یعنی این کتاب در درون ماست، چه كسي این را مينويسد؟ اگر كسي سَري به درون خود بزند خيلي چيز براي او روشن ميشود، اولين چيزي كه براي او روشن ميشود خداي اوست، براي اين كه خودش عينِ ربط به خداي سبحان است و اگر عين ربط به الله و فقيرِ الي الله بود، می فهمد اين خداي سبحان مرجع همه است و همه به آنجا رجوع ميكنند، هيچ كسي در بين راه نميماند، هيچ كسي هم گُم نميشود، هيچ كسي هم كم نميآورد همه الي الله رجوع ميكنند.[10] و معناي اينكه فرمود : و انا له كاتبون اين است كه ما اعمالشان را در صحيفه اعمال ثبت ميكنيم، ثبتي كه هرگز فراموش نشود. اين آيه شريفه از آياتي است كه دلالت ميكند بر قبولي اعمال صالح، مشروط به اين كه توأم با ايمان باشد، همچنان كه آيات حبط اعمال به خاطر كفر، آن را تاييد ميكند، و نيز دلالت ميكند بر اين كه مؤمني كه بعضي از اعمال صالح را به جاي ميآورد اهل نجات است.[11]
وَحَرَامٌ عَلَىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ﴿٩٥﴾
و مردم شهرى كه آن را هلاك كردهايم محال است بازگشتى داشته باشند. (95)
ما اهل هر قريه را كه هلاك كنيم ديگر زنده نميشوند، و دوباره به دنيا بر نميگردند تا آنچه كمبود دارند و آنچه از عمر و زندگي از كف دادهاند، جبران كنند. هر كه مؤمن نباشد، هر چه عمل صالح به جاي آورد نوشته نميشود، و سعيش مشكور نيست بلكه زیانکار است، و سعيش در دنيا بينتيجه است، و بعد از مردن هم ديگر راهي به تدارك آنچه كه از او فوت شده ندارد چيزي كه هست، خداي تعالي در آيه مورد بحث به جاي فرد، جامعه را مورد سخن قرار داده، و اين بدان جهت است كه فساد فرد به طبع به فساد جامعه سرايت ميكند و به طغيان جامعه منتهي ميشود، و آنگاه ديگر عذاب بر آنان حتمي ميشود و همه هلاك ميگردند، همچنان كه فرموده: ﴿و هيچ شهرى نيست جز اين كه ما آن را [در صورت نافرمانى] پيش از روز قيامت به هلاكت مىرسانيم يا به عذابى سخت گرفتار مىسازيم، اسراء/58﴾.[12] حرام در اينجا حرمت تكويني است، يعني محروم كردن، ممنوع كردن. برای این ﴿لاَ يَرْجِعُونَ﴾، سه وجه ذکر شده،1) يعني دوباره به دنيا برنميگردند كه جبران كنند، 2) «مِن الكفر الي الاسلام، مِن الباطل الي الحق» رجوع نميكنند، يعني توبه نميكنند، 3) ﴿لاَ يَرْجِعُونَ﴾ یعنی حرام است كه رجوع الي الله نكنند، يعني امکان نداردكه الي الله رجوع نكنند، بلكه يقيناً به الله مراجعه ميكنند، اين طور نيست كه گفتند: وقتی كه مُرديم راحت ميشويم. علامه طباطبایی اين سومي را نپذيرفت همان رجوع الي التوبه و امثال ذلك را پذيرفت، ولي ظاهراً ميتواند به قرينهٴ ﴿كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ﴾، (لا یرجعون) همين رجوعِ الي الله باشد، آنها را هم در زيرمجموعهٴ خود بگيرد. فرمود: اين گروهي كه سرنوشت شوم شان را خودشان تنظيم كردند و مستحقّ هلاكت شدند و ما هلاك شان كرديم، هرگز پشيمان نميشوند مگر در قيامت، برنميگردند به طرف ما مگر در قيامت، آن وقت هم كه رجوع فايده ندارد.[13]
حَتَّىٰ إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ ﴿٩٦﴾
تا وقتى كه [راه] يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنها از هر بلندى به سرعت حرکت کنند. (96)
در باره يأجوج و مأجوج فرمود: ﴿ تا وقتى كه به ميان دو سدّ (دو كوه) رسيد، در كنار آن قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمىفهميدند، 93/ کهف﴾ دو سد فرض شده است كه ذوالقرنين به آن دو سد رسيد، افراد آن منطقه به ذوالقرنين گفتند: بين این دو سدّ باز است و اين قوم يأجوج و مأجوج از اين شكافِ بين دو سد مزاحم ما ميشوند، شما اين شكاف را ببنديد. این يك كار جزئي نيست كه مردم ما آن را بتوانند انجام دهند. ذوالقرنين گفت: شما نيروي انساني و كارگر بدهيد، من خودم با آن امكاناتي كه خدا به من داده ميتوانم این کار را انجام بدهم. ذوالقرنين گفت: ﴿پارههاى آهن براى من بياوريدف کهف/96﴾. معلوم ميشود قسمت مهمّ مصالح ساختماني اين سد با فلز ساخته شد. آنگاه ﴿گفت: اين [سدّسازى] رحمتى از جانب پروردگار من است، ولى چون وعدهى پروردگارم فرا رسد آن [سدّ] را در هم كوبد، و وعدهى پروردگار من حق است، کهف/98﴾ وقتي قيامت بخواهد قيام كند اين سد درهم ميريزد. در آيه محلّ بحث ميفرمايد:﴿حَتَّي إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ﴾، اين ﴿هُم﴾ به ﴿يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ﴾ برميگردد، یعنی اين سدّ فلزي كه بينالسدّين است باز شود، همهٴ مردم به طرف الله برميگردند، نه اين كه از اين كانال يا از اين معبَر یا از اين تنگه به الله برميگردند. در سوره یس فرمود: ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ، و در صور دميده شود و به ناگاه از قبرها شتابان به سوى پروردگار خويش روان شوند،یس/51﴾، از (الاجداث، قبور) به سرعت به سوی پروردگارشان حرکت می کنند، در این آیه می فرماید: از (اَحداب) حرکت می کنند، یعنی از آن برجستگي های روي زمين حرکت می کنند، پس بالأخره چه اين هایی كه مُرده اند و زیر زمین اند و چه آنها كه روي زميناند، وقتي قيامت قيام ميكند همه «إلي الله يَرجعون».[14]
وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَـٰذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿٩٧﴾
و آن وعدهى راستين نزديك مىشود و به ناگاه چشمان كسانى كه كافر شدند خيره مىشود، اى واى بر ما كه از اين روز غافل بوديم! بلكه ما ستمگر بودهايم. (97)
﴿وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ﴾ اين ميشود (اشراطالساعه، نشانه قیامت) حالا معلوم ميشود كه آن وعدهٴ الهي نزديك است، يعني وقتي كه آن سدّ يأجوج و مأجوج شكست قيامت نزديك ميشود، در اين هنگام انسان دفعتاً چشمش بالاست و قدرت حركت هم ندارد، و نميداند كجا را بايد ببيند، متحيّر است، عدّهٴ زيادي هم که نميدانند مُردند، الآن صحنه، صحنهٴ قيامت است، ميبينند وضع عوض شده افرادي را ميبينند كه نميشناسند، صحنهاي را ميبينند كه براي آنها آشنا نيست، آنچه آشنا بود ديگر در دسترس نيست، آنها كه آشنا بودند آنها را نميبينند، در اين حال ميگويند: ﴿يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾، مشكل اين است كه وقتي گفتند: ﴿فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ يعني اين با ما بود و ما غافل بوديم، نه این که ما جاهل بوديم. غفلت عبارت است از شيء موجود، اگر شيئي موجود نباشد بعداً يافت شود اين مجهول است بعد ميشود معلوم، اما اگر چيزي بالفعل موجود باشد انسان توجه به آن نكند ميشود غفلت، كه اگر كمي توجّه كنند روشن ميشود. بعد ميگويند: سخن از غفلت نيست خيلي ها آمدند ما را بيدار كردند انبيا، اوليا، شاگردان شان آمدند ﴿بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ﴾، ما عالماً عامداً ظلم كرديم.[15] اين جمله حكايت كلام كفار است كه در هنگام مشاهده قيامت كه ناگهان ميرسد به خود نفرين ميكنند، و ادعا ميكنند كه در غفلت از اين صحنه ميزيستهاند گويي اول ادعا ميكنند كه ما را غافل كردند، و سپس اعتراف ميكنند به اين كه غفلت ناشي از ظلم خودشان بوده كه به كارهايي مشغول شدند كه آخرت را از يادشان ميبرده و غافل شان مي ساخته.[16]
إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ﴿٩٨﴾ لَوْ كَانَ هَـٰؤُلَاءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿٩٩﴾ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ ﴿١٠٠﴾
در حقيقت شما و آنچه غير از خدا مىپرستيد، هيزم دوزخيد و همه در آن وارد مىشويد (98) اگر اينها خدا بودند وارد جهنم نمىشدند، و حال آن كه جملگى در آن ماندگارند (99) آنها را در آن جا نالههايى است و ايشان در آن جا چيزى نمىشنوند. (100)
آنگاه ميفرمايد: شما عابد و معبود هر دو در آتشید، شما اين بت ها را تقديس ميكرديد، گرامي ميداشتيد و ميپرستيديد، اين ها را همراه شما به جهنم ميبريم. براي اين كه شما به اينها دل بسته بوديد تا شفيع شما و مقرِّب شما إلي الله بشوند، اين ها مشكل خودشان را نميتوانند حل كنند چگونه شفيع شما بشوند؟ در واقع جهنم براي خود سنگ و چوب عذاب نيست، براي مشرکین كه معبودهاي شان الآن همراه شان در حال سوختن هستند سبب عذاب مضاعف شان می شود. حالا يا خود مشرکین ميگويند كه معبودهاي ما اِله نبودند، براي اين كه اگر اله بودند چرا اين ها مثل ما دارند ميسوزند. يا فرشتگان صحنهٴ تعذيب به اين كفّار ميگويند، ديديد اين ها سِمتي نداشتند اگر اين ها اله بودند كه نميسوختند. هم شما در جهنم ماندني هستید هم معبودهایتان. انسان كه نَفَس را فرو ميبرد اين را زَفير ميگويند، وقتي برميآورد شَهيق ميگويند. اما در اين آيه سخن از زفير است. یعنی حالت فرو رفتن را ذكر فرمود، كه اين ها به نفس ميافتند و نفس فرو ميرود، اما از برآمدنِ نفس سخني به ميان نيامده كه يك نحوه خفگي و عذاب است. اين ها حق را نميبينند و نميشنوند، حرف هاي حق و زيبا و خير را نميشنوند، پس آنجا هم کرند و هم کورند و هم نفس فرو رفته و بالا نمی آید. يعني اين خطرها در حقيقت محصول كار خود انسان است، در سورهٴ مباركهٴ «طه» فرمود: ما هيچ كاري نكرديم هر طوري كه در دنيا بودي همان طور تو را محشور كرديم، در دنيا چيزهاي خوب را نميديدي الآن هم چيزهاي خوب را نميبيني، وگرنه در جهنم همين كور و كَرها ميگويند: جهنم را ديديم، صدايش را هم شنيديم، اما اين همه رحمت هاي الهي كه ميگذرد هيچ كدام را نميبينند و نميشنوند.[17]
– همان، جلسه 53 و54 (5 و6/10/89) [5]
– همان، جلسه 55 (7/10/89) [7]
– همان، جلسه 56 ( 8/10/89) [8]
– همان، جلسه 57 (11/10/89) [9]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه 57 (11/10/89) [13]
– همان، جلسه 58 (12/10/89) [14]
www.portal.esra.ir – تفسیر سوره انبیا، آیت الله جوادی آملی، جلسه 59 (13/10/89) [17]