بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوندی که رحمت عامّش شامل همه و رحمت خاصّش از آن مؤمنین است.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ﴿١﴾
اى مردم! از پروردگارتان پروا كنيد همانا زلزله قيامت واقعه بزرگى است (1)
خطاب (يا ايها الناس)، دليل روشنى است بر اين كه هيچ گونه تفاوت و تبعيضى از نظر نژاد و زبان و اعصار و قرون و مكان ها و مناطق جغرافيائى و طوائف و قبائل در آن نيست، و مؤمن و كافر، كوچك و بزرگ، پير و جوان، مرد و زن امروز و آينده همه در آن شريكند. جمله “اتقوا ربكم” عصاره تمام برنامههاى سعادت بخش است، چرا كه از يك سو توحيد را بيان مىكند، و از سوى ديگر تقوا را، و به اين ترتيب برنامههاى عقيدتى و عملى در آن جمع است.[1] و اگر كسي اهل تقوا بود (زلزلهٴ ساعه) براي او امری آسان است. در سورهٴ مباركهٴ «معارج» آمده: ﴿تَعْرُجُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ، فرشتگان و روح در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوی او بالا می روند، معارج/4﴾، این آیه صحنهٴ قيامت را ترسيم ميكند، فرمود: اين قيامت مقدارش پنجاه هزار سال است. از حضرت رسول (ص) که سؤال كردند چه روز طولانياي است؟ در جواب فرمود: قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين روزِ پنجاه هزار سال، براي مؤمن كوتاهتر از يك نماز واجب است. حالا معلوم نيست پنجاه هزار سال، سال دنيا باشد يا سال آخرت، ولي سال دنيا هم باشد، پنجاه هزار 365 روز رقم زيادي است. بنابراين زلزلهٴ ساعت كه شيء عظيم است، براي مؤمن، شيء حقير خواهد بود و عظيم نيست، براي اين كه اين مراحل را گذرانده است، نظير حوادث دنيا نيست كه آزمون باشد و براي همه يكسان. بنابراين صحنهٴ قيامت براي عدّهاي ﴿لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ، آن بزرگ ترین ترس و واهمه آنان را اندوهگین نمی کند، انبیا/103﴾ است و اگر كسي خواست به اينجا برسد، به همين جملهٴ اول اين آيه عمل كند نجات پيدا ميكند كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾، در جريان قيامت اين زلزله مربوط به زمينلرزه نيست تا آيه ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا، هنگامی که زمین را با لرزشش بلرزانند﴾ مفسّر آن باشد، بلكه در سورهٴ «زلزله» يا ﴿إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجّاً، هنگامی که زمین به شدت لرزانده شود، واقعه/4﴾، گوشهاي از زلزلةالساعه را تفسير ميكنند، چون زلزلة الساعه هم به زلزله زمين برميگردد، هم به زلزله منظومهٴ شمسي و راه شيري و كلّ سماوات، براي اين كه ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ، در آن روز که این زمین به زمین دیگر، و آسمان ها (به آسمان های دیگری) مبدل میشود،ابراهیم/48﴾؛ اين جهانلرزه است نه زمينلرزه؛ كلّ صحنه بايد عوض بشود، اين ميشود زلزلهٴ جهاني. آن آياتي كه مربوط به زلزلهٴ زمين است، به نوبهٴ خود گوشهاي از زلزله ی قیامت را تفسير ميكند وآن آياتي كه مربوط به برچيدن بساط آسمان هاست، گوشهٴ ديگر را به عهده دارد، وقتي چيزي را ذات اقدس الهي به عظمت ياد كند معلوم ميشود خيلي مهم است. در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾؛ اين جريان قيامت آنقدر سنگين است كه نه آسمان ميتواند اين بار را بكشد نه زمين و نه انسان. نه حتي پيغمبر(ص) براي اين كه وقتي از حضرت سؤال كردند كه قيامت چه موقع قيام ميكند، خدا فرمود: بگو هنگامی که قيامت بخواهد قيام كند نه من هستم نه تو، نه آسمان و نه زمين، اگر انسان ميتوانست این بار را بكشد كه جان نميداد. صعقهاي هم هست كه همه مدهوش ميشوند و نه بيهوش، يك عدّه خاص البته مستثنا هستند كه اين ها همچنان هوشمندند: ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ، و در صور دمیده می شود، پس هر که در آسمان ها و زمین است مدهوش می شود، مگر کسی را که خدا بخواهد، زمر/68﴾ حالا اگر در آن نفخهٴ صور اول كه همه مدهوش يا بيهوش ميشوند اهل بيت همچنان هوشيارند، اين نشان ميدهد كه اين ها ميتوانند باري را بكشند كه آسمان و زمين نميتوانند بكشند. بالأخره در آن نفخهٴ صور يك عدّه مستثنا هستند ولي در صحنهٴ قيامت كه ميخواهد قيام بكند همه ميميرند: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾. [2]
يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَىٰ وَمَا هُم بِسُكَارَىٰ وَلَـٰكِنَّ عَذَابَ اللَّـهِ شَدِيدٌ ﴿٢﴾
روزى كه آن را ببينيد، هر شير دهندهاى شير خوارهاش را از ياد مىبرد و هر آبستنى بار خود را مىنهد، و مردم را مست مىبينى حال آن كه مست نيستند، بلكه عذاب خدا شديد است. (2)
دهشت و هول قيامت، آن چنان سخت است كه وقتي ناگهاني ميرسد، مادري كه پستان در دهان بچهاش گذاشته آن را از دهان او بيرون ميكشد. و هر بارداری سقط جنین می کند. ايشان را مست ميبيني، یعنی مستي ايشان و اين كه عقل هايشان را از دست داده و دچار دهشت و حيرت شدهاند، از شراب نيست، بلكه از شدت عذاب خدا است كه ايشان را به آن حالت افكنده، و ظاهر آيه اين است كه اين زلزله قبل از نفخه اولي صور كه خدا از آن در آيه [و نفخ في الصور فصعق من في السموات و من في الارض الا من شاء الله ثم نفخ فيه اخري فاذا هم قيام ينظرون، زمر/68] خبر داده، واقع ميشود، چون آيه مورد بحث مردم را در حال عادي فرض كرده كه ناگهاني و بيمقدمه زلزله ساعت رخ ميدهد، و حال ايشان از مشاهده آن دگرگون گشته، به آن صورت كه آيه شريفه شرح داده، در ميآيند.[3] صحنهٴ قيامت اولياي الهي را محزون نميكند، اين ها به طور عادي از دنيا وارد برزخ و از برزخ وارد قيامت ميشوند. درست است كه شيء عظيم است، طوري است كه ﴿تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾، طوري است كه ﴿تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾، طوري است كه ﴿تَرَي النَّاسَ سُكَارَي﴾، ولي اولياي الهي از هر سه خطر محفوظ هستند، بنابراين اين طور نيست كه براي انبيا، ائمه و اولياي الهي(عليهم السلام) اين حادثهٴ قيامت دردآور يا هولناك باشد. خدای سبحان دربارهٴ حضرت مسيح و دربارهٴ حضرت يحيي(سلام الله عليهما) فرمود: ﴿وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً، و سلام بر من روزی که زاده شدم، و روزی که می میرم، و روزی که زنده برانگیخته می شوم، مریم/33﴾ و فرمود: ﴿وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً، و بر او سلام باد روزی که زاده شد، و روزی که می میرد، و روزی که زنده برانگیخته می شود، مریم/15﴾، اين «سلام» يعني او در كمال سلامت ميميرد و در كمال سلامت وارد صحنهٴ قيامت ميشود. چون اگر اين ها گرفتار اين ﴿وَمَاهُم بِسُكَارَي﴾ بشوند گرفتار اين صحنهٴ هولناك بشوند، ديگر سلامتي در كار نيست، اضطراب است. براي اين گونه از مردان الهي صحنهٴ قيامت هيچ هول و هراسي را به همراه ندارد و البته اين اختصاصي هم به اين دو وجود مبارك ندارد، انبياي ديگر و ائمه(عليهم السلام) هم همين طورند. فعل (ترونها) را جمع آورد يعني همهتان ميبينيد كه هم زن شیرده غفلت دارد، هم باردار بارش را به زمين مينهد؛ اما فعل (تری) را مفرد آورد: ﴿وَتَرَي النَّاسَ سُكَارَي﴾؛ كلّ صحنه را تويِ پيامبر ميبيني كه اين ها گویی مست هستند. درست است كه همگان مضطرباند، اما اين كه كسي بفهمد اين ها مضطرب هستند، يك انسان هوشيار و هوشمند ميخواهد. انساني كه سَكرة القيامة دربارهٴ او اثر ندارد، سَكرة الموت را هم تجربه نكرده است، چنين انساني ميتواند بفهمد ديگران سُكارا هستند.[4]
وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّـهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ ﴿٣﴾
و برخى از مردم در بارهى خدا بدون هيچ دانشى مجادله مىكنند و از هر شيطان سركشى پيروى مىنمايند. (3)
انبيا (ع) مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(ص) آمدند، براي اين كه جامعه را جامعهٴ علمي كنند ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾. جامعهٴ علمي در تصديق و تكذيبشان محقّقانه و عالمانهاند؛ تا چيزي براي شان روشن نشود، تصديق نميكنند، تا چيزي براي آنها شفاف نشود، تكذيب نميكنند. فرمود: ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ يعني «لا تَتْبَع»، بدون علم به دنبال هيچ چيزي نرو. اين به يك شخص خاص خطاب نميكند، هر مسلماني در هر شرايط و در هر عصر و زمانی كه باشد بايد محقّقانه زندگي كند، چرا؟ چون ﴿ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً، و از چیزی که به آن علم نداری پیروی مکن؛ زیرا گوش و چشم و دل موردِ بازخواست اند، اسراء/36﴾، چون انسان اگر بيتحقيق گوش به حرف كسي داد، در قيامت اين سمع مسئول است، بيتحقيق حرفي را زد زبان مسئول است، بيتحقيق مطلبي را پذيرفت فؤاد مسئول است. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» فرمود: اگر چيزي را خواستيد رد كنيد، تكذيبتان محقّقانه باشد، بعد رد كنيد. فرمود: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ، آری، حقیقتی را تکذیب کردند که به معارف و مفاهیمش احاطه نداشتند،یونس/39﴾، وقتي از كفّار و تبهكاران نكوهش به عمل ميآيد، ميفرمايد: اينها چيزي را كه براي شان روشن نشد تكذيب ميكنند، گفتند: وحي و نبوّت و معاد نيست، اين در بخش تكذيب. در بخش تصديق فرمود: ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ، آیا پیمان کتاب از آنها گرفته نشده که بر خدا جز حق نگویند، اعراف/169﴾، خدا تعهّد گرفته كه در مسائل جهانبيني، ديني، اعتقادي و زندگي شما كه به دين برميگردد، بايد محقّقانه تصديق كنيد، تا براي شما چيزي روشن نشد باور نكنيد، حرف نزنيد، ننويسيد، گفتارتان، رفتارتان، كردارتان بايد محقّقانه باشد. فرمود: بعضی از مردم، چه در اصول و فروع دين، چه در اخلاقيّات اسلامي، اقتصاد اسلامي، سياست اسلامي، اجتماعيّات اسلامي و حقوق اسلامي، بدون تحقيق حرف ميزنند. پس ﴿ فِي اللَّهِ﴾ يعني «فيما يرجع إلي الله، در آن چه به خدا برمیگردد» بدون علم حرف می زنند، یعنی بیتحقیق، آن وقت جدال ميشود جدال باطل. جدال احسن آن است كه 1) محقّقانه باشد، 2) از مقدّماتي كه هم معقول است و هم مقبول كمك گرفته بشود. اگر از مقدّمهاي كه مقبول طرف است ولي معقول نيست استفاده شود، ميشود جدال باطل؛ سوء استفاده كردن از جهلِ طرف و از جهالت خود درست نيست، بايد هم حق باشد و هم مورد قبولِ طرف باشد. مجادله به باطل مستلزم تبعيت از شيطان است. چون که خودشان به مقصد نميرسند، لذا در بين راه ميمانند، آن گاه شياطين اين ها را ميربايند، چون اين ها فضاي ذهن شان خالي است، به دنبال كسي ميگردند كه اين ها را امیدوار و آرزومند، و محبوب گرداند؛ لذا به دنبال آن شياطين راه ميافتند. اين كه فرمود: ﴿لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ، آنگاه از پيش روى و پشت سرشان و از طرف راست و چپ شان به سراغ آنها مىآيم، و اكثرشان را سپاسگزار نخواهى يافت، اعراف/17﴾؛ شیطان در هر طرف دام پهن كرده است، اين شخص هم كه اهل تحقيق نيست؛ لذا هر جا هر صدايي بلند شد به دنبال آن راه ميافتد، فرمود: اين ها راه هاي گوناگوني دارند و شما از آن راه هاي گوناگونشان پرهيز كنيد: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ، و همانا راه راست من همين است، پس از آن پيروى كنيد و به راههاى متفرقه نرويد، انعام/153﴾؛ اين كه “سُبُل” را جمع آورد با همين ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ﴾ هماهنگ است. چون شيطان از هر طرف دام پهن كرده است.[5] و اگر فرمود: و (يتبع كل شيطان) و نفرمود: (و يتبع الشيطان المريد) كه همان ابليس باشد، براي اين است كه دلالت كند بر اين كه شيطان انواع و اقسام و فنوني از ضلالت را دارد، چون ابواب باطل مختلف است، و بر هر بابي شيطاني، از قبيل ابليس، و ذريهاش و شيطان هايي از آدميان هستند كه به سوي ضلالت دعوت ميكنند، و اولياي گمراه شان از ايشان تقليد و پيروي ميكنند، هر چند كه تمامي تسويلات، و وسوسههاي آنان منتهي به استاد همهشان ابليس ملعون ميشود.[6]
كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ ﴿٤﴾
بر وى (شيطان) مقرر شده كه هر كس او را ولى بگيرد بىترديد او را گمراه كند و به عذاب آتش بكشاند. (4)
سرگذشت و سرنوشت اين شيطانِ متمرّد و سرکش اين است كه چون او به سوء اختيار خودش به بی راهه رفت، خودش و همراهان خودش را یعنی کسانی که تحت ولایت شیطان هستند، هم مستقيماً به دوزخ ميبرد: اين ها را به جايي می برد كه آنجا آتشي است افروخته كه خودش ميسوزد آنها را هم ميسوزاند. اين سرنوشت انساني است كه بيتحقيق كار كرده و به دنبال اين شيطنتِ شيطان حركت ميكند. فرمود: ﴿قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ٭إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ، گفت: اين سنت و راه راستى است بر عهدهى من كه تو را بر بندگان من تسلطى نيست، جز كسانى از گمراهان كه تو را پيروى كنند، حجر/41 و 42﴾؛ خدای سبحان فرمود: من بايد راهِ راست را نشان بدهم، و نشان دادم و به شما هم چراغي دادم كه اين راه را ببينيد و آن عقل و فطرت است. انسان صراط ندارد، سراج دارد، چراغ دارد، راه را فقط دين مشخص ميكند؛ قانونگذار فقط خداست و بس، انسان در اثر عقلِ خود و فطرت خود، قانونشناس است نه قانونگذار. گفتم: ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾ و شيطان هيچ سلطهاي بر بندگان من ندارد مگر آنهايي كه به سوء اختيار خودشان به دام شيطنتِ شيطان بيفتند.[7]
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّىٰ وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿٥﴾
ای مردم، اگر شما درزنده شدن مردگان شک و ریبی دارید ما شما را نخست از خاک آفریدیم آن گاه از آب نطفه، آن گاه از خون بسته، آنگاه از پارهای گوشت با آفرینشی تمام و ناتمام، تا بر شما آشکار سازیم و آنچه را مشیّت ما تعلق گیرد در رحمها قرار میبخشیم تا به وقتی معین، آن گاه شما را به صورت طفلی بیرون آریم تا سپس به حد بلوغ و رشد خود برسید و برخی از شما بمیرد، و برخی به سن پیری و دوران ضعف و ناتوانی رسد، تا آنجا که پس از دانش و هوش خرف شود و هیچ فهم نکند، و زمین را بنگری وقتی خشک و بیگیاه باشد آن گاه چون باران بر آن فرو باریم سبز و خرم شود و نمو کند و از هر نوع گیاه زیبا برویاند. (5)
فرمود: اگر شك داريد كه معادي هست يا نه، اين قدرت ما را بايد ببينيد. اين ميشود جدال احسن، يعني اين مقدمات كه مقبول شماست، معقول هم است، يعني هم حق است هم مورد قبول شما، از همين مقدمات، ما براي حقانيّت معاد استدلال می آوریم؛ اما كسي كه اين مقدمات را قبول ندارد، ما بايد برايش دليل بیاوریم كه خدا اينچنين است. مشركان حجاز، توحيد را قبول داشتند، یعنی این که خدا تنها خالقِ كلّ هستی است قبول داشتند، منتها پرستش خدا را دور از دسترس می دانستند، لذا ميگفتند: كار به دست اين بت هاست و اين ها رابط بين ما و خدا هستند، معاد را هم كه انكار میکردند.[8] در حقيقت قرآن مىخواهد صحنههاى معاد را كه مردم در همين زندگى دنيا با آن سر و كار دارند و پيوسته با چشم خود مىبينند و از آن غافلند، براى آنها تشريح كند تا بدانند زندگى بعد از مرگ نه تنها امر غير ممكنى نيست، بلكه دائما صحنههاى مشابه آن را در زندگى روزمره با چشم خود مشاهده مىكنند. نخست همه انسان ها را مخاطب ساخته مىفرمايد: اى مردم! اگر در رستاخيز ترديد داريد به اين نكته توجه كنيد كه ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شد، و پس از آن از چيزى شبيه به گوشت جويده كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل همه اين ها به خاطر آن است كه اين حقيقت را براى شما آشكار سازيم كه ما بر هر كار قادر و توانا هستيم. و جنين هائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران قرار مىدهيم تا دوران تكاملى خود را طى كنند، و آنچه را بخواهيم ساقط مىكنيم و از نيمه راه از مدار خارجش مىسازيم از آن پس يك دوران انقلابى جديد آغاز مىشود و ما شما را به صورت طفل از شكم مادر بيرون مىفرستيم، به اين ترتيب دوران زندگى محدود و وابسته شما در شكم مادر پايان مىپذيرد، و قدم به محيطى وسيع تر، امكانات بسيار فزونتر مىگذاريد. باز چرخ هاى حركت تكاملى شما متوقف نمىشود، و همچنان سريع در اين راه به پيشروى ادامه مىدهيد، سپس هدف اين است كه به حد رشد و بلوغ و كمال جسم و عقل برسيد، در اينجا جهل تبديل به دانائى، و ضعف و ناتوانى تبديل به قدرت و توانائى، و وابستگى مبدل به استقلال مىشود. ولى اين چرخ باز متوقف نمىگردد، هر چند گروهى از شما در اين ميان از دنيا چشم فرو مىبندند، اما گروه ديگرى سير نزولى حيات را بعد از تكامل شروع مىكنند، تا به بدترين مرحله زندگى يعنى نهايت پيرى برسند، به مرحلهاى مىرسد که پردههاى نسيان و فراموشى صفحه عقل و فكر او را مىپوشاند، و در واقع حالتى شبيه حال كودكى به او دست مىدهد، اين ضعف و ناتوانى و پژمردگى دليل بر فرا رسيدن يك مرحله انتقالى جديد است، همان گونه كه سستى پيوند ميوه با درخت دليل بر رسيدگى آن و رسیدن به مرحله جدائى است. اين دگر گوني هاى عجيب و پى در پى كه حاكى از قدرت بى پايان پروردگار است، روشنگراين حقيقت است كه همه چيز حتى احياى مردگان براى او سهل و آسان است. سپس به بيان دليل دوم كه زندگى و حيات گياهان است پرداخته، مىفرمايد: در فصل زمستان به زمين نگاه مىكنى، آن را خشك و مرده مىبينى، اما هنگامى كه قطرههاى حياتبخش باران را بر آن فرو فرستاديم و فصل بهار فرا رسيد حركت و جنبشى سراسر آن را فرا مىگيرد و نمو مىكند، و انواع گياهان زيبا را مىروياند.[9] معناي اين كه وقتي بهار شد مُرده زنده ميشود، اين نيست كه درخت هاي خوابيده بيدار ميشوند، وقتي بهار شد دو كار انجام ميگيرد: يكي اين كه خوابيدهها بيدار ميشوند، يكي اين كه مُردهها زنده ميشوند. اين درخت خوابيده است، وقتي بيدار شد آب، غذا، هوا و نور ميخواهد، اين كارِ خود درخت است، حالا كه ميخواهد غذا بخورد چه كار ميكند؟ اين آب وكودهاي كنار ريشهاش را جذب ميكند، اين خاك مرده است، می فرماید: (وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) اين را كه خورد و جذب كرد، در آيندهٴ نزديك شاخ و برگ و ميوه می شود.[10]
ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿٦﴾ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَّا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّـهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ ﴿٧﴾
اين [قدرت نمايىها] از آن روست كه خدا حق است و اوست كه مردگان را زنده مىكند و هم اوست كه بر هر چيزى تواناست. (6) [و اين] كه بىترديد قيامت در پيش است و شكى در آن نيست و خدا هر كه را در گورهاست بر مىانگيزد. (7)
در این دو آيه به عنوان جمع بندى و نتيجهگيرى كلى، هدف اصلى از بيان اين دو دليل را ضمن باز گوئى پنج نكته تشريح مىكند: 1) نخست مىفرمايد: آنچه در آيات قبل، از مراحل مختلف حيات در مورد انسان ها و جهان گياهان بازگو شد براى اين است كه بدانيد خداوند حق است، و چون او حق است نظامى را كه آفريده نيز حق است، بنابر اين نمىتواند بيهوده و بى هدف باشد، مىفرماید: [و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا: ما آسمان ها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده و باطل نيافريديم، اين گمان و پندار كافران است، ص/27]. و چون اين جهان بى هدف نيست، و از سوى ديگر هدف اصلى را در خود آن نمىيابيم يقين پيدا مىكنيم كه معاد و رستاخيزى در كار است. 2) اين نظام حاكم بر جهان حيات به ما مىگويد: او است كه مردگان را زنده مىكند همان كسى كه لباس حيات بر تن خاك مىپوشاند، و نطفه بى ارزش را به انسان كاملى مبدل مىسازد، و زمين هاى مرده را جان مىدهد او مردگان را حيات نوين مىبخشد آيا با اين برنامه حيات آفرين مستمر او در اين جهان باز مىتوان در امكان معاد ترديد كرد؟ 3) هدف ديگر اين است كه بدانيد خدا بر هر چيز توانا است و چيزى در برابر قدرت او غير ممكن نيست آيا كسى كه مىتواند خاك بى جان را تبديل به نطفه كند، و نطفه بى ارزش را در مراحل حيات پيش ببرد، و هر روز لباس تازهاى از زندگى بر او بپوشاند، و زمين هاى خشكيده و افسرده بى روح را چنان سر سبز و خرم سازد، آيا چنين كسى قادر نيست كه انسان را بعد از مرگ به زندگى جديد باز گرداند ؟ 4) و باز همه اين ها براى اين است كه بدانيد ساعت پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر جاى شك و ترديد ندارد 5) و اين ها همه مقدمهاى است براى آخرين نتيجه و آن اين كه خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميدهاند زنده مىكند. بنابر اين بايد عالم ديگرى وجود داشته باشد، عالمى وسيع و جاودانه كه شايسته است هدف آفرينش محسوب گردد.[11]
وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّـهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ ﴿٨﴾
و از ميان مردم كسى است كه بدون هيچ دانش و بىهيچ رهنمود و كتاب روشنى در بارهى خدا به مجادله مىپردازد. (8)
در اين آيات نيز سخن از مجادله كنندگانى است كه پيرامون مبدأ و معاد به جدال بىپايه و اساس مىپردازند. جمله (و من الناس من يجادل فى الله بغير علم) درست همان تعبيرى است كه در چند آيه قبل گذشت و تكرار آن نشان مىدهد كه جمله اول اشاره به گروهى است، و جمله دوم اشاره به گروهى ديگر. جمعى از مفسران فرق اين دو گروه را در اين دانستهاند كه آيه گذشته، ناظر به حال پيروان گمراه و بي خبر است در حالى كه اين آيه ناظر به رهبران اين گروه گمراه مىباشد. و در اين كه فرق ميان علم و هدى و كتاب منير چيست؟ نيز مفسران بحث هائى دارند، آن چه نزديك تر به نظر مىرسد اين است كه علم، اشاره به استدلالات عقلى است و هدى، به هدايت و راهنمائى رهبران الهى، و كتاب منير، اشاره به كتب آسمانى مىباشد. به تعبير سادهتر همان دلائل سه گانه معروف كتاب و سنت و دليل عقل را بازگو مىكند، در حقيقت بحث و جدال علمى در صورتى مىتواند ثمر بخش باشد كه متكى به يكى از اين دلائل گردد، دليل عقل يا كتاب، يا سنت.[12] و اين طرق سهگانه به سوي مطلق علم است كه يكي از راه عقل، و دومي از راه چشم، و سومي از راه گوش به دست ميآيد، و اين همان است كه در آيه شريفه (و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤآد كل اولئك كان عنه مسئولا) بدان اشاره ميكند.[13]
ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ ﴿٩﴾ ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللَّـهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ ﴿١٠﴾
از سر نخوت پشت مىكند تا از راه خدا گمراه كند. در اين دنيا براى او خوارى است و روز رستاخيز عذاب آتش سوزان را به او مىچشانيم. (9) اين به سزاى آن چيزى است كه به دستان خود پيش فرستادهاى، و البته خداوند به بندگان خويش ستمگر نيست. (10)
سپس در يك عبارت كوتاه و پر معنى به يكى از علل انحراف و گمراهى اين رهبران ضلالت پرداخته مىفرمايد: آنها با تكبر و بى اعتنائى نسبت به سخنان الهى و دلائل روشن عقلى مىخواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند. “ثانى” به معنى پيچيدن است و “عطف” به معنى پهلو است، و پيچيدن پهلو كنايه از بى اعتنائى و اعراض از چيزى است. جمله “ليضل” ممكن است هدف اين اعراض و روىگردانى باشد، يعنى آنها براى گمراه ساختن مردم آيات و هدايت هاى الهى را به هيچ مىگيرند، و ممكن است نتيجه ی آن گردد، يعنى محصول بى اعتنائى آنها اين است كه مردم را از راه حق باز مى دارند. سپس كيفر شديد آنها را در دنيا و آخرت به اين صورت تشريح مىكند: بهره آنها در اين دنيا رسوائى و بدبختى است، و در قيامت عذاب سوزنده را به آنها مىچشانيم.[14] در صحنهٴ قيامت آثار تلخ تبهكاريِ تبهكاران را به آنها ميچشانند، ميگويند: اين آن چيزي است كه شما با دو دستت فرستادي. اين «با دو دستت فرستادي» يعني تمام كارهایی که انجام دادی، چون مهمترين كار را انسان با دست انجام ميدهد. هر كاري را كه انسان انجام ميدهد، قبل از اين كه انسان به مقصد برسد، عمل او در آنجا مستقر ميشود؛ يعني عمل آنجا منتظر است و انسان بر عمل خود وارد ميشود و مهمان عمل است، اگر عمل خوب بود كه ﴿فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴾ اگر بد بود هم به ما ميگويند: ﴿قَدَّمَتْ يَدَاكَ﴾؛ تو اين ها را اينجا فرستادي، ما كه اينجا اين اعمال و آثار زشت را نداشتيم. ذات اقدس الهي اگر يك ذرّه ظلم به عالَم كند، اين ذرّه ظلمِ كثير می شود، چرا؟ چون كلّ عالَم از عرش تا فرش همه چيز سرِ جاي خودش است، هيچ شكافي، خلأيي و خللی نيست: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ،آيا خلل و نقصانى مىبينى، ملک/3 ﴾ و همه هم مهندسيشده است كه ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾؛ هر چه خداي سبحان انجام ميدهد بر اساس هندسه و معماري و قَدْر و قَدَر و اندازه است، بنابراین اگر ـ معاذ الله ـ يك ذرّه ظلم بخواهد بشود، يعني اگر كلّ اين نظام که به هم مرتبط است، به يك گوشهاش فشار بياوريد كلّ اين سلسله بايد تكان بخورد، براي اين كه جایي خالي نيست. هر چه را بخواهيد كم و زياد كنيد در كلّ نظام اثر كرده است، لذا اگر يك ذرّه ظلم در عالَم رخنه كند، ميشود ظَلاّم.[15]
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّـهَ عَلَىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ ﴿١١﴾
و از مردم كسى است كه خدا را در حاشيه مىپرستد حال اگر خيرى به او رسد بدان آرام گيرد، و چون امتحانى براى او پيش آيد [از دين] روى برتابد. او در دنيا و آخرت زيانكار است و اين همان خسارت آشكار است. (11)
افرادي كه در برابر ذات اقدس الهي خاضعاند و خضوع شان کامل است، اهل سعادتاند، جزء اولياي الهي هستند؛ کسانی هم که كافر يا منافقاند كه حساب شان جداست، ولي بسياري از افراد ايمان دارند و خدا را عبادت ميكنند، اما در متن صراط مستقيم نيستند، در حاشيهاند كه اگر حادثه ای پيش بيايد فوراً خودشان را به بيرون پَرت ميكنند و از اصلِ جاده فاصله ميگيرند. آنهايي كه ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ هستند هيچ حادثهاي اين ها را نميلرزاند براي اين كه: ﴿وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ، در تنگدستی و تهیدستی و رنج و بیماری و هنگام جنگ شکیبایند؛ بقره/177﴾؛ مثل کسانی كه در دفاع مقدس تلاش و كوشش ميكردند اين ها صابران بودند؛ بعضي ها در خطّ آتش بودند، که آنها را ميگويند: ﴿حِينَ الْبَأْسِ﴾ يعني حين حمله و آتش صابر بودند؛ که اجرشان بيش از ديگران است. اين افراد در متن صراط مستقيماند؛ اما ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾ «حرف» يعني «طرف» يعني «حاشيه»؛ یعنی اين فرد در كنار ايستاده است، در حاشيه راه است، نه در متن صراط، اگر خيري از اسلام به او رسيده است ميماند و احياناً نزديكتر ميشود، و اگر خيري از اسلام به او نرسيده است فوراً خودش را كنار ميكشد و نسبت به اسلام بدبين ميشود. روح اين گونه از افراد روح الحاد و شرک است نه روح ايمان. اكثر مردمِ اهل ايمان، مشرک اند براي اين كه آنها نه تحقيقِ عالمانه كردند كه برهاني داشته باشند، نه راه اُويس قَرن را رفتند كه هدايت دروني داشته باشند، نه از آيات و روايات بهرهٴ كافي دارند كه كتاب منير، هاديشان باشد، يك ايمان سنّتي از پدر و مادر شنيدند بدون استقرار قلبي، لذا در حاشيهٴ دين راه ميروند. ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ، و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه [برای او] شریک قرار میدهند، یوسف/106﴾ يعني اكثر اين مؤمنين مشرک اند، البته ايمان شان به حسب ظاهر مقبول است و احكام اسلام و ايمان بر ايشان جاري است. ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾؛ اين شخص، مؤمني است كه در درونش شرک نهادينه شده است. اين شخص كه در لبهٴ صراط حركت ميكند عملاً مثل مشركان و بت پرستان است، براي اين كه بتپرست ها چرا بت ها را ميپرستند و به چه منظور بت را ستايش ميكنند؟ ميگويند: 1) ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾، 2) ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾، منظور مشركان از تقرّب إلي الله يا شفاعت عند الله، بهرههاي مادّي و دنيايي است چون مشرك به برزخ و قيامت، بهشت و جهنم معتقد نيست. اين كه ميگويند: ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾، براي اين است كه الله، رزق ما را زياد ميكند، فرزندان را براي ما حفظ ميكند، بيماران ما را شفا ميدهد، یا وقتي ميگويند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يعني شفاعتِ دنيايي، يعني اين بت ها براي ما نزد خدا شفاعت كنند كه دام و محصولات كشاورزي و مال ما زياد بشود و…، بنابراين روحِ عبادت بت پرست به همين دنيا برميگردد، آن مسلماني هم كه به دنبال خير و منفعت حركت ميكند روحاً با مشرک يكي است: اگر رنج و دردي به او برسد فوراً منقلب ميشود و صورت برميگرداند: چنين افرادي ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا﴾ هستند، براي اين كه كجا ميخواهد برود؟! و «خَسِرَ الآخرة» براي اين كه دين خودش را از دست داد؛ اين طور نيست كه حالا اگر به غير خدا مراجعه كند راهي باشد، لذا فرمود: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾. وقتي انسان سرمايه را باخت ديگر جا براي ترميم نيست، چون عمر را از دست داد، چيزي نيست كه در برابر آن عطا كند و در مقابلش عمر را دريافت كند، لذا ميشود: ﴿الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ﴾ و غالب انسان ها هم در معرض اين خسارتاند: ﴿وَالْعَصْرِ٭إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴾؛ غالباً عمر ميدهند و چيزي در برابر اين عمر نميگيرند. اين كه انسان وقت نماز، به سرعت نمازش را ميخواند، ولي با دوستش دو ساعت حرف ميزند و خسته نميشود، براي اين است كه خداي سبحان محبوب ما نيست، اين براي ما تكليف است و منتظريم چه موقع تمام بشود، پس معلوم ميشود اين را با اجبار انجام ميدهيم. لذا اين روشن ترين خسران و زيان است كه انسان هم دينش بر باد رود و هم دنيايش. اين كه فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَي حَرْفٍ﴾، اگر واقعاً ايمان ندارد، فقط به نفع و سود خود ميانديشد، اين جزء منافقان واقعي است و تعبير اين كه فرمود: ﴿وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَي وَجْهِهِ﴾، اين انقلاب به معناي ارتداد قلبي نيست، بلكه به معناي ارتداد لساني است، زيرا او قلباً اسلام نياورده است؛ که بخواهد حالا از اسلام روبرگرداند. عبارت ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ﴾، نشان ميدهد كه اين دربارهٴ منافقان است نه دربارهٴ افراد ضعيفالايمان.[16]
يَدْعُو مِن دُونِ اللَّـهِ مَا لَا يَضُرُّهُ وَمَا لَا يَنفَعُهُ ذَٰلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ ﴿١٢﴾
به جاى خدا چيزى را مىخواند كه نه زيانى به او مىرساند و نه سودش مىدهد. گمراهى دور همين است. (12)
مشرک و بت پرست به جای خدا بتي را می خواند كه او را نه ضرر می رساند و نه منفعت و همين ضلالِ بعيد است، براي اين كه انسان عقيده و اخلاق و اعمالش را تقديم ميكند براي هيچ! ﴿قَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً، ما به هر عملی که انجام داده اند، می پردازیم، پس همه آنها را غباری پراکنده می سازیم. فرقان/23﴾. براي اين كه «ضارّ» و «نافع» از اسماي حُسناي خداي سبحان است، پس هيچ كسي ضرر نميرساند مگر به اذن خدا و هيچ كسي نفع نميرساند مگر به اذن خدا. اگر بر اساس توحيد، ضارّ و نافع بالذّات فقط خداي سبحان است، از بت ها كاري ساخته نيست.[17]
يَدْعُو لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَىٰ وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ ﴿١٣﴾
كسى را مىخواند كه زيانش نزديكتر از سود اوست. وه، چه بد سرپرستى و چه بد معاشرى است! (13)
می فرماید: عبادت اين بت ها ضرر دارد. چون انسانی که به غیر از خدا، محبوبي دارد و آن را ربّ می خواند، عالماً عامداً بيراهه ميرود و تمام عبادت خود را براي پوچ صرف می کند! بنابراين، اين ضررش اقرب از نفع آن است. اين ﴿أقْرَبُ﴾ افعل تعييني است نه تفضيلي، يعني نفعِ خیالی كه شما داريد، اين ضررش نقد است و بيشتر هم است؛ اصلا نفعي در كار نيست تا اين كه ضررش بيشتر از نفع باشد. فرمود: بخواهید با آنها معاشر باشيد، بد معاشری هستند، تحت ولاي آنها بخواهيد باشيد بد سرپرستی هستند، براي اين كه پرستش آنها و تقرّب آنها ضررآور است. به عبارتی دیگر بتپرست ها معتقد بودند كه اين ها نافع و ضارّ هستند؛ ميفرمايد: بنا بر عقيدهٴ شما كه اين ها نافع و ضارّ باشند، ضرر اين ها بيشتر از نفع شان است، اين ها نه تنها مقرِّب إلي الله و شفيع عند الله نيستند، بلكه وسيلهٴ اضلال و گمراهي شما هستند و شما در قيامت تهمت ها را به همين بت ها اسناد ميدهيد و ميگوييد اين ها باعث گمراهي ما شدند، پس ضرر اين ها بيش از نفع اين هاست. [18]
إِنَّ اللَّـهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ إِنَّ اللَّـهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ ﴿١٤﴾
بىگمان، خدا كسانى را كه گرويده و كارهاى شايسته كردهاند به بهشتهايى در مىآورد كه از پاى درختانش نهرها جارى است. خدا هر چه خواهد انجام مىدهد. (14)
و از آنجا كه روش قرآن اين است كه مسائل نيك و بد را در مقايسه با هم بيان كند تا نتيجهگيرى آن كامل تر و روشن تر باشد در آخرين آيه مورد بحث مىفرمايد: خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند در باغ هائى از بهشت وارد مىكند كه نهرها زير درختانش جارى است برنامه آنها روشن، خط فكرى و عملى آنها مشخص، مولاى آنها خدا و همدم و مونس شان انبياء و شهداء و صالحان و فرشتگان خواهند بود. آرى خدا هر چه را اراده كند انجام مىدهد، اين پاداش هاى بزرگ براى او سهل و آسان است، همان گونه كه مجازات مشركان لجوج و رهبران گمراه شان براى او ساده است. در اين مقايسه در حقيقت گروهى كه تنها ايمان بر زبان شان قرار دارد، در كناره دين قرار گرفتهاند و با جزئى وسوسه منحرف مىشوند و عمل صالحى نيز ندارند، اما مؤمنان صالح در متن اسلامند و سخت ترين طوفان ها تكان شان نمىدهد، درخت ايمان شان ريشه دار و ميوه اعمال صالح بر شاخسار آن آشكار است، اين از يك سو. از سوى ديگر معبودهاى گروه اول بى خاصيتاند، بلكه زیان شان بيشتر است، اما مولا و سرپرست گروه دوم بر همه چيز قدرت دارد و برترين نعمت ها را براى آنها فراهم ساخته است [19].اين شامل همهٴ مؤمنين ميشود چه مؤمنيني كه ايمان شان ضعيف باشد، چه مؤمنيني كه ايمان شان متوسط باشد، چه مؤمنيني كه ايمان شان قوي باشد، البته براي مؤمنيني كه ايمان شان قوي باشد، ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ﴾ باشند، ﴿جَنَّتَانِ﴾ است؛ هم، اينگونه از جنّت ها نصيب شان ميشود، هم ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾ و جنّات بالاتر.[20]
مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّـهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ ﴿١٥﴾
هر كس گمان مىكرد كه خدا پيامبرش را در دنيا و آخرت هرگز يارى نخواهد كرد پس ريسمانى به بالا بكشد، آنگاه خود را حلق آويز كرده، آن را قطع كند و آنگاه بنگرد كه آيا اين نقشه خشم او را از ميان مىبرد. (15)
مشركين مكه ميپنداشتند ديني كه وي آورده دروغي و نو ظهور است كه اساس محكمي ندارد و به همين جهت دعوتش منتشر نميشود، و نزد خدا هم منزلتي ندارد تا او پشتيبانش باشد. ولي وقتي كه آن جناب به مدينه مهاجرت فرمود و خدا نصرتش داد و دينش عالمگير شد و آوازهاش همه جا پيچيد، اين حادثه غير منتظره سخت ايشان را به خشم آورد؛ لذا خدا در اين آيه ايشان را نكوهش كرده و اشاره ميكند كه ياور او خدا است، و چون ياور او خداست، خشم ايشان پايان نميپذيرد و لو خود را خفه كنند. پس نقشههاي ايشان هم اثري نخواهد داشت. و معناي آيه اين است كه: هر كه از مشركين خيال كند كه خدا پیامبر (ص) را ياري نميكند و در دنيا نام پيغمبر خود را بلند نميكند، و دين او را گسترش نميدهد و در آخرت او را مشمول مغفرت و رحمت خود نميگرداند و گروندگان به وي را نيز وا ميگذارد، آنگاه به خاطر همين خيال وقتي ميبيند كه خدا او را ياري كرده دچار خشم ميشود، چنين كسي طنابي بگيرد. و با آن به بلندي برود، مثل كسي كه با طناب به درخت بلندي بالا ميرود، آنگاه با همان طناب خود را خفه كند، بعد ببيند آيا كيد و حيلهاش خشمش را مينشاند يا خير؟[21]
وَكَذَٰلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّـهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ ﴿١٦﴾
و بدينگونه قرآن را به صورت آياتى روشنگر نازل كرديم، و خداست كه هر كه را بخواهد راه مىنمايد. (16)
آيه اشاره به يك جمع بندى در آيات گذشته كرده مىفرمايد: اينگونه ما قرآن را به صورت آيات بينات و نشانههاى روشن نازل كرديم. دلائلى براى معاد و رستاخيز همچون بررسى دوران جنينى انسان، و رشد گياهان، و زنده شدن زمين هاى مرده، كه همگان را به مساله معاد آشنا مىسازد، و دلائلى همچون بى خاصيت بودن بت ها، و سر انجامِ كار كسانى كه دين را وسيله جلب منافع مادى قرار مىدهند .ولى با اين همه، داشتن دلائل روشن به تنهائى كافى نيست، بلكه آمادگى پذيرش حق نيز لازم است، به همين دليل در پايان آيه مىفرمايد: و خداوند هر كس را بخواهد هدايت مىكند. باید بدانیم كه خواست خدا بىحساب نيست، او حكيم است و همه كارهايش داراى حساب، هر كس كه در راه او به مجاهده برخيزد، و از اعماق جان خواستار هدايت باشد، خدا او را به وسيله آيات بيناتش راهنمائى مىكند.[22] اين ادلّه و اين استدلال و اين بيان ها هدايتِ عمومي است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، اگر كسي گوشِ شنوا داشت، پذيرفت چند قدم به همراه اولياي الهي حركت كرد، از آن به بعد هدايتِ پاداشي نصيبش ميشود، از آن به بعد گرايش و علاقه پيدا ميكند به انجام دادن فرايض و انجام دادن نوافل كه اين گرايش ها و علاقهها و مَنش ها فيضِ خداست، اين را خدا به همه نميدهد. آن اصلِ فطرت را به همه به طور مساوی داده است كه نِصاب لازم براي تكليف است، لذا مطابق آن اصل فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾؛ اما اگر كسي بياعتنايي كرد، يك بار، دو بار، صد بار به او مهلت ميدهد راه توبه را هم باز ميكند، اگر توبه نكرد از آن به بعد او را به حال خود رها ميكند ميگويد تو و راه خودت. وجود مبارك حضرت بارها عرض ميكرد: «اللهمّ لا تَكِلْني إلي نَفسي طَرفَةَ عينٍ أبدا»؛ اين واگذاري انسان به حال خودش بدترين كيفر است. فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي﴾ هر كسي را كه بخواهد. در سورهٴ مباركهٴ «نور» و «تغابن» هم هست كه ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾، ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾؛ اين ها هدايت تشريعي و هدایت ابتدايي نيست. هدايت عمومي آن است كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ كه عدّهاي قبول ميكنند و عدّهاي رد می کنند، آنها كه قبول كردند ميشود: ﴿يُؤْمِنَ بِاللّهِ﴾ كه مرحلهٴ دوم است، آنهايي كه مرحلهٴ دوم را گذراندند، هدايت پاداشي نصيب شان ميشود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾؛ اينجا هم همين طور است: ﴿أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يُرِيدُ﴾.[23]
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّـهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ﴿١٧﴾
همانا كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه يهودى شدند و صابئىها و مسيحيان و زرتشتيان و كسانى كه شرک ورزيدند، بىترديد خداوند روز قيامت ميان شان داورى خواهد كرد همانا خدا بر هر چيزى گواه است. (17)
مراد از “الذين آمنوا” كساني است كه به محمد بن عبد الله (ص) و كتاب و قرآن ايمان آوردند. و مراد از “و الذين هادوا” گروندگان به موسي و پيامبران قبل از موسي است كه در موسي توقف كردند و كتاب شان تورات است. و مراد از “صابئين” پرستندگان كواكب نيست، صابئين عبارتند از معتقدين به كيشي كه حد وسط ميان يهوديت و مجوسيت است و كتابي دارند كه آن را به حضرت يحيي بن زكرياي پيغمبر نسبت دادهاند. و مراد از “نصاري” گروندگان به مسيح، عيسي بن مريم (عليهماالسلام) و پيامبران قبل از وي، ليكن قرآن كريم ميفرمايد: كتاب مسيحيان تنها آن انجيلي است كه به عيسي نازل شد. و منظور از “مجوس” قوم معروفي هستند كه به زرتشت گرويده، كتاب مقدس شان اوستا نام دارد. اين قوم كتاب مقدس خود را در داستان استيلاي اسكندر بر ايران به كلي از دست دادند، و حتي يك نسخه از آن نماند، تا آن كه در زمان پادشاهان ساساني مجددا به رشته تحرير در آمد، و به همين جهت ممكن نيست بر واقعيت مذهب ايشان وقوف يافت.[24] خداوند در ميان آنها روز قيامت داورى مىكند، و حق را از باطل جدا مىسازد. مگر نه اين است كه يكى از نام هاى قيامت يوم الفصل، روز جدائى حق از باطل است، يوم البروز روز آشكار شدن مكتوم ها، و روز پايان گرفتن اختلافات است .آرى خدا در آن روز به همه اين اختلافات پايان مىدهد چرا كه او از همه چيز آگاه و با خبر است. پيوند اين آيه با آيات قبل از اين نظر است كه در آيه قبل سخن از هدايت الهى در دل هاى آماده بود، ولى از آنجا كه همه دل ها آماده نيست و تعصب ها و لجاجت ها و تقليدهاى كوركورانه سد محكمى در برابر پذيرش هدايت است، لذا مىفرمايد: اين گروه بندي ها و اختلافات در ميان عدهاى همچنان تا دامنه قيامت باقى خواهد ماند، و تنها در آن روز همه خفايا آشكار مىگردد، و اختلافات بر چيده خواهد شد.[25] زرتشتي ها داراي نبيّ بودند، و موحّدند، و اين جريان نور و ظلمت هم اين طور نيست كه اين ها قائل باشند به اين كه نور، اصل است، اين ها هم قائلاند كه اهرمن را يزدان آفريد، نظير اين كه ما ميگوييم شيطان را ذات اقدس الهي آفريد؛ از آنها سؤال كني كه اهرمن را چه كسي آفريد ميگويند يزدان، اينچنين نيست كه اهرمني باشد و يزداني، يعني دو مبدأ باشند تا بشود ثَنوي. به هر تقدير مجوس و صابئین نميتوانند مشرک باشند، براي اين كه نام شان در برابر مشركين ذکر شده. آن پنج گروه به توحيد و وحي و نبوّت معتقدند، اين گروه ششم هستند كه به اصل وجود خدا اعتقاد دارند اما مشرک اند، خدا را به عنوان خالق قبول دارند، به عنوان ربّ الأرباب قبول دارند؛ يعني اين كه براي هر كاري ربّ جدايي هست؛ وحي و نبوّت، برزخ و معاد، بهشت و جهنم را قبول ندارند. پس هر كس در هر عصري كه زندگي ميكند، اگر اين سه اصل را رعايت كند اهل سعادت است، اول: ايمان به خدا؛ دوم: ايمان به قيامت؛ سوم: عمل صالح. در فرهنگ قرآن، عملي صالح است كه مطابق با شریعت و حجّتِ عصر باشد؛ اين شخصِ عامل، صاحبِ آن حجّت را يعني آن وليّ یا پيغمبر یا امام را به نبوّت و امامت پذيرفته است و مطابق دستور او عمل ميكند. اگر عملي مطابق با حجّت عصر نبود بلكه مطابق با دينِ منسوخ بود، آن عمل، عمل صالح نيست. بنابراين چهار ركن اساسي كه باعث ورود در بهشت است عبارت است: توحيد؛ معاد؛ وحي و نبوّت و عمل به دستور صاحبان شریعت و حجت. اين ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ غير از «ان الله بكل شيء شهيد» است؛ اين «شهيد» نميتواند به معني شاهد باشد، به معني «مشهود» است. اين «شهيد» اگر به معني شاهد باشد كه با «علي» استعمال نميشود. ما بخواهيم بگوييم خدا همه چيز را ميبيند و همه چيز را مشاهده ميكند، بايد بگوييم: «بكلّ شيء شهيد» نه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ اما اگر «عليٰ» گفتيم، اين «شهيد» را حتما بايد به معني «مشهود» بگيريم. خداي سبحان بالاي هر چيزي مشهود است، يعني شما هر چيزي را بخواهي ببيني اول خدا را ميبيني؛ منتها حالا نابينايي حرف ديگر است، اگر كسي چشمش فقط اين زير را ديد، مسلما ديگر بالايي را نميبيند. مگر ميشود خدا جايي حضور نداشته باشد، ظهور نداشته باشد؟! اين بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء نفرين نيست كه «عَمِيت عينٌ لا تراك عليها رقيبا» خدايا! آن كه تو را رقيب و حاضر و ناظر نميبيند كور است، نه كور باد.[26]
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِّنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللَّـهُ فَمَا لَهُ مِن مُّكْرِمٍ إِنَّ اللَّـهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ۩ ﴿١٨﴾
آيا نديدى كه هر كس در آسمانها و هر كه در زمين است و خورشيد و ماه و تمام ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم براى خدا سجده مىكنند؟ و بسيارى هم عذاب در بارهى آنان حتمى است. و هر كه را خدا خوار كند، او را اكرام كننده ای نیست، بی تردید آن چه را که بخواهد انجام می دهد. (18)
﴿أَلَمْ تَرَ﴾؛ اگر منظور از اين رؤيت، رؤيت قلبي و شهود قلبي باشد، مخصوص پيغمبر(ص) و اهل بيت(عليهم السلام) است كه اين ها نور واحدند، و كساني كه دستپروردههاي خصوصي اين ها هستند مثل اُويسقَرن، و اگر منظور از اين رؤيت، رؤيت علمي باشد همهٴ كساني را شامل می شود كه ميتوانند با انديشه و فكر اين مطلب را درك كنند. فرمود: ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ﴾ يعني آسمان و اهل آسمان ﴿وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ يعني زمين و اهل زمين. در نظام تكوين همه مُنقاد و مطيعاند، تابع قضا و قَدَر الهياند و نميتوانند غير از اين باشند؛ اما در نظام تشريع مختارند. خورشید و ماه و ستارگان كه موجودات آسمانياند، و کوه ها و درختان و جنبندگان كه موجودات زمینياند. چون كارِ عاقلانه ميكنند، از اين ها تعبير به ﴿مَن﴾ شده است، يعني تمام گياهان، جمادات، حيوانات و نباتات در پيشگاه الهي سجده ميكنند، منتها اين ها گاهي نماز فُرادا ميخوانند، گاهي نماز جماعت. به سلسلهٴ كوه فرمود: وقتي كه امام جماعت تان داود (ع) مشغول نماز است ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾؛ با او نماز جماعت بخوانيد. وجود مبارك پيغمبر(ص) فرمود: سنگي است كه قبل از اين كه من به مقام نبوّت برسم هر وقت مرا ميديد سلام ميكرد «و إنّي لأعرفه الآن»؛ الآن هم من آن سنگ را ميشناسم؛ اين كه خداي سبحان گاهي دستور ميدهد به باد كه ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ، خدا آن را هفت شب و هشت روز پی در پی بر آنان مسلط کرد، حاقه/7 ﴾، اين باد كاري به مؤمنين نداشت، مشرکین را نسبت به يكديگر ﴿نَخْلٍ خَاوِيَةٍ، درختان خرما روی زمین افتاده﴾؛ قرار داد؛ یا در مورد قارون به زمین دستور ميدهد كه اين را بگير: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ﴾؛ شواهد و ادلهٴ فراواني هست كه اين ها درک ميكنند و ميفهمند؛. تا اينجا مربوط به نظام تكوين بود؛ فرمود: در نظام تكوين هر كه روي زمين است از اين فِرق ششگانه ساجد است؛ بچه، بزرگ، بالغ، غير بالغ، مكلّف، غير مكلّف همه تابعاند ولي در نظام تشريع مردم دو قِسماند: ﴿وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ﴾ بر اساس نظام تشريع، سجده ميكنند و اهل طاعتند؛ ﴿وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ﴾، اين ها سجده نميكنند اهل کفر و مستحقّ عذاباند، فرمود: اگر كسي سجده نكرد عذاب بر آنان حتمي شده، چون ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾، سببش را هم ذكر كرد، فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ پس اگر کسی این كرامتِ ما را حفظ نكرد و گفت من انسانم و هر انساني كريم است، اين كرامتی دروغین است و خواری حق این انسان، و در برابر خواری الهي هيچ كرامتي مطرح نيست، یعنی کسی را که خدا ذلیل کند کسی نخواهد توانست او را عزیز و گرامی بدارد. و او بر هر چه بخواهد قادر است و آنچه بخواهد ميكند. [27]
هَـٰذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ ﴿١٩﴾ يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ ﴿٢٠﴾ وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ ﴿٢١﴾ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ ﴿٢٢﴾
اينان (مؤمنان و كافران) دو خصماند كه در بارهى پروردگارشان به خصومت برخاستهاند. پس كسانى كه كافر شدند، جامههايى از آتش برايشان بريده شده است و از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مىشود. (19) به نحوى كه هم آنچه در شكم آنهاست با آن گداخته مىشود و هم پوست شان. (20) و آنها را گرزهاى آهنين است. (21) هر بار بخواهند از [كثرت] اندوه از آن بيرون آيند به آن بازگردانده مىشوند و [گفته مىشود:] بچشيد عذاب آتش سوزان را (22)
اول گروه های ششگانه را ذكر كرد، سپس اين ها را جمعبندي كرد، فرمود: بعضي حقاند بعضي باطل، یعنی ما بيش از دو گروه نداريم: يك عدّه حقاند يك عدّه باطل. این دو گروه دربارهٴ پروردگارشان، در اصل وجود و عدم اختلاف كردند در وحدت و كثرت، در جسميّت و غير جسميّت، در توحيد و تَثليث و تثنيه اختلاف كردند؛ آنكه گفت عُزير ﴿إبْنُ الله﴾ است گرفتار تثنيه شد، آن كه گفت مسيح ﴿إِبْنُ الله﴾ است گرفتار تثليث شد. حالا خداي سبحان كه بين اين فِرَق ششگانه داوری می کند، نحوهٴ داورياش چگونه است؟ فرمود: ﴿فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ﴾ در اينجا نميفرمايد: ما کافران را به جهنم ميبريم، ما براي شان جامهٴ عذاب ميدوزيم و… بلكه همهٴ فعل ها را به صورت مجهول ذكر ميكند. ميفرمايد: جامهاي از آتش براي شان ساخته ميشود، بُرِش ميشود، براي اين ها پيراهني از آتش تقطيع ميشود (قطعه قطعه ميشود) آستينش جدا، سينهاش جدا، پشت سرش جدا، دامنش جدا و مانند آن؛ اين براي بدنِ آنها. سپس فرمود: آبِ داغِ گداخته بالاي سرشان ریخته می شود. آثار آن پيراهنِ آتش و آبِ گداخته اين است كه از شدّت حرارت آن پيراهنِ آتشین و اين آب جوشان، آنچه در بطنِ شان است و آنچه به نام پوست است گداخته ميشود، يعني ظاهر و باطن شان گداخته ميشود. بعد كوبهاي از آهن، بالاي سرشان مرتب اين ها را ميكوبد «مَقْمَعه» همان كوبه است، اين جهنّمي ها در جهنم هم كه هستند در فضاي بسته قرار دارند؛ ﴿وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ، ص/38﴾؛ در زنجير و غُل بستهاند و با دست و بال و پاي بسته ميسوزند، نه اين كه دست و پاي شان باز باشد. جاي شان هم تنگ است: ﴿أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً، و هنگامی که آنان را در حالی که با غل و زنجیر به هم بسته شده اند در مکانی تنگ از آن آتش سوزان بیفکنند، فرقان/13﴾. بنابراين قدرت فرار و بيرون آمدن ندارد. اراده دارند كه خارج بشوند ميلِ خروج دارند. همان حركتِ جزئي كه دارند، سعي ميكنند خودشان را به درِ جهنم برسانند؛ نه اين كه تكان نميخورند، بلكه حركت شان كُند است پاي شان بسته است.﴿كُلَّمَا أَرَادُوا﴾ يعني هر وقت بر اساس اين كه فطرت شان ميخواهد از اين آتش نجات پيدا كند، همين كه اراده كردند كه بيرون بيايند، ماندن شان تحكيم ميشود، نه اين كه اين ها بيرون ميآيند دوباره برميگردند. اما حرف هاي تلخي را هم از مسئولان جهنم ميشنوند: به آنها ميگويند اين عذاب سوزاننده را بچشيد. در بخشهاي ديگر هم هست كه ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾؛ تو در دنيا يك عزيزِ بيجهت بودي يك كرامت بيجهت داشتي، حالا اهانتِ باجهت داشته باش ذلّت باجهت داشته باش.[28]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه 1و4(21و28/10/89) [2]
– المیزان، ج 14، ص 506 – 505[3]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه2 (22/10/89) [4]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه2و3 (22و27/10/89) [5]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه2و3 (22و27/10/89) [7]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه2 (22/10/89) [8]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه2 (22/10/89) [10]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه7 (19/11/89) [15]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه7و8 (19و20/11/89) [16]
www.portal.esra.ir– همان، جلسه8 (20/11/89) [17]
www.portal.esra.ir- – همان ، جلسه7 و8 (19و20/11/89) [18]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه8 (20/11/89) [20]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه9 (24/11/89) [23]
www.portal.esra.ir– تفسیر سوره حج، آیت الله جوادی آملی، جلسه10و11 (25و26/11/89) [26]
www.portal.esra.ir– همان، جلسه10و11 (25و26/11/89) [27]
www.portal.esra.ir– همان، جلسه 12 (30/11/89) [28]