كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ ﴿١٦٠﴾ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ ﴿١٦١﴾ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ﴿١٦٢﴾ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُونِ ﴿١٦٣﴾ وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿١٦٤﴾
قوم لوط پیامبران را تکذیب کردند (160) آن گاه که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا پروا نمی کنید (161) من برای شما فرستاده ای امین هستم (162) پس از خدا پروا کنید و از من فرمان برید (163) و بر این اجری از شما طلب نمی کنم اجر من جز بر پروردگار جهانیان نیست (164)
اگر قرآن كريم از انبيا (عليهم السلام) اين سه مطلب را بازگو ميكند كه همه اينها فرمودند: ما گذشته خوبي داشتيم، ما آينده خوبي داريم، ما حرف خوبي ميزنيم، اين براي آن است كه در موقع پذيرش مردم دو عنصر لازم است، يكي مشروعيّتش كه از طرف خداي سبحان است، يكي مقبوليّتش كه شناخت مردم است طبق سابقه و امثال ذلك، و لوط گرچه از آن قوم نبود ولي مدّتها در بين آن مردم زندگي كرد مردم هم او را به عظمت شناختند كه مقبوليّت رهبران از همين راه تأمين ميشود. اگر كسي مدّتي در جامعهاي زندگي كرد جزء برادران اجتماعي آن قوم خواهد بود و اگر در همين آيه فرمود: ﴿أَخُوهُمْ لُوطٌ﴾ يا در بخشي از آيات ديگر فرمود: ﴿وَإِخْوَانُ لُوطٍ﴾[4] نشان ميدهد كه اين برادر اجتماعي اين ها بود نه برادر ديني يا قبيلگي يا نسبي.[1]
أَتَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَالَمِينَ ﴿١٦٥﴾ وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم ۚ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ ﴿١٦٦﴾
آیا از میان جهانیان با مردها در می آمیزید (165) و همسرانی را که پروردگارتان برای شما آفریده وامی گذارید؟ بلکه شما مردمی تجاوزکارید (166)
بیان حضرت لوط(سلام الله عليه) اين بود كه كاري شما كرديد كه هيچ كس نكرده و نميكند، نه جن ها می کنند، نه سگ ها، نه خوك ها، شما از اين حيوانشناسها سؤال كنيد آيا سگ نر با سگ نر جمع ميشود يا نه؟! آیا اصلا حیوانی پیدا می شود که این کار را بکند؟ اينكه ذات اقدس الهي درباره برخي از انسانها فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ همين است. لوط(سلام الله عليه) فرمود: شما كه اصلاً نميفهميد اين كار براي چيست اصلِ ازدواج براي حفظ نسل است، ذات اقدس الهي در همه اين هايي كه ياد شده اين ازدواج را مقرّر كرد براي اينكه نسل بماند، فرشتهها اين كار را ندارند براي اين كه اين ها مرگ و مير ندارند تا زاد و ولد داشته باشند، اما جنها، انسانها، پرندهها، حیوانات وحشي، ماهيها اين طورند، چه توالدي چه تولّدي، بالأخره آنكه تخم ميكند بعد از نكاح تخم ميكند، حالا يا حيوانات توليدياند نظير مرغها كه تخمگذاري ميكنند، يا توالدياند نظير گوسفندان، انسان مثل فرشته نيست كه بشخصه بماند، اين به نوع بايد بماند، اين نسل بايد حفظ بشود، ذات اقدس الهي انسانها، حيوانها، پرندهها، جهندهها را به گونه ای آفريد كه اينها نر و ماده دارند براي حفظ نسل چه در آبزي چه در غير آبزي.[2] بلکه شما مردمی متجاوز و خارج از آن حدی هستید که فطرت و خلقت برایتان ترسیم کرده، چون شما نزد مردان می روید، و راه را قطع می کنید (قطع نسل)، [ انکم لتاتون الرجال و تقطعون السبیل، (عنکبوت/29)] .[3]
قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ ﴿١٦٧﴾ قَالَ إِنِّي لِعَمَلِكُم مِّنَ الْقَالِينَ ﴿١٦٨﴾
گفتند: ای لوط! اگر دست برنداری، قطعا اخراج خواهی شد (167) گفت: به راستی من از مخالفان عمل شمایم (168)
قوم لوط به او گفتند: اگر دست برنداری، تو را تبعید می کنیم، لوط فرمود: من از تبعید شما هیچ بیم ندارم، و ابدا در فکر و اندیشه آن نیستم، بلکه همه ی غصه من در این است که چرا شما این چنین هستید، و عملتان را دشمن می دارم، و بسیار علاقه مند به نجات شما هستم، نجات از وبال این عمل، که خواه ناخواه روزی گریبانتان را می گیرد.[4]
رَبِّ نَجِّنِي وَأَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ ﴿١٦٩﴾ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ ﴿١٧٠﴾ إِلَّا عَجُوزًا فِي الْغَابِرِينَ ﴿١٧١﴾ ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ ﴿١٧٢﴾ وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا ۖ فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ ﴿١٧٣﴾
پروردگارا! من وکسان مرا از آنچه می کنند نجات بخش (169) پس او و کسانش را همگی نجات دادیم (170) جز پیر زنی که در میان بازماندگان بود (171) سپس دیگران را سخت هلاک کردیم (172) و و باران بر ایشان باراندیم و باران انذارشدگان، بد بارانی است (173)
وقتی اتمام حجت شد و نصیحت بی تاثیر گشت، و راهی برای هدایت نماند، لوط به خدا عرض کرد: پروردگارا! مرا و اهلم را از این که در مقابل من و بیخ گوشم لواط کنند، و نیز از این که عاقبت ناگوار این عمل زشت شان دامان ما را بگیرد، نجات بده. خدا دعایش را مستجاب می کند: پس ما او و خاندانش را نجات دادیم، مگر پیرزنی که در میان قوم لوط باقی ماند، و او کسی جز همسر لوط نبود. سپس دیگران را با زلزله ی وحشتناکی نابود کردیم، و شهرها و خانه های زیبا و زندگی مرفه ی آنها را در هم کوبیدیم. بارانی بر آنها فرستادیم، اما چه بارانی! بارانی از سنگ که حتی ویرانه ها را از نظرها محو ساخت، و دیگر هیچ اثری از آنها باقی نماند.[5]
إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً ۖ وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ ﴿١٧٤﴾ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ﴿١٧٥﴾
قطعا در این عبرتی است و اکثر آنان مؤمن نبودند (174) و به راستی پروردگار تو شکست ناپذیر مهربان است (175)
در سرگذشت این پیامبر بزرگ و سر سختی و لجاجت و مخالفت آن قوم و سرنوشت شومی که به آن گرفتار شدند، آیت و درس عبرتی است، اما اکثر آنها ایمان نیاوردند. هیچ کس نمی تواند بر قدرت خدا چیره شود، همان گونه که این قدرت عظیم مانع رحمت او نسبت به دوستان و حتی نسبت به دشمنان نیست، چون او عزیز و رحیم است.
كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ ﴿١٧٦﴾ إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلَا تَتَّقُونَ ﴿١٧٧﴾ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ﴿١٧٨﴾ فَاتَّقُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُونِ ﴿١٧٩﴾ وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿١٨٠﴾
اهل “ایکه” فرستادگان را تکذیب کردند (176) آن گاه که شعیب به آنان گفت: آیا پروا نمی کنید (177) من برای شما فرستاده ای امین هستم (178) پس از خدا پروا کنید و از من فرمان برید (179) و بر این اجری از شما طلب نمی کنم اجر من جز بر پروردگار جهانیان نیست (180)
وقتي نوبت به اصحاب اِيكه فرا ميرسد سخن از برادر نيست، حوزه مأموريت وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه)، هم بخش مدين بود، هم اَيكه، ايكه يك منطقه پردرختي است كه درخت هاي او پيچيده و درهم است، مردم آن منطقه پيوند نژادي با وجود مبارك شعيب نداشتند، ولي مردم منطقه مدين پيوند نژادي داشتند، آنجا كه سخن از مدين است ميفرمايد: ﴿وَإِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً﴾ آنجا كه سخن از ايكه است، تعبير به برادر نكرده، بنابراين حوزه رسالت شعيب (ع) دو بخش داشت، بخشي جزء همنژاديها و قوميّت وجود مبارك شعيب بودند كه اهل مديناند تعبير به برادر شده، بخش ديگر كه اصحاب ايكه بودند تعبير به برادر نشده. مشكل اصلي مردم مدين و اِيكه كمفروشي بود حالا گاهي گرانفروشي مشكل است، گاهي كمفروشي، كالاها را اجناس را يا با حجم ميفروختند يا با وزن ميفروختند، اگر با حجم ميفروختند ميشد كِيل، اگر با وزن ميفروختند ميشد ترازو، اين ها هم در حجمفروشي مشكل داشتند هم در وزنفروشي مشكل داشتند. در حجمفروشي كِيل و پيمانههايشان دو گونه بود با پيمانههاي پر ميگرفتند با پيمانههاي كم ميدادند، در وزنفروشي هم بشرح ايضاً قرآن كريم درباره قوم مدين اين دو خطر را گوشزد كرد.[6]
أَوْفُوا الْكَيْلَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ ﴿١٨١﴾ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ﴿١٨٢﴾ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ﴿١٨٣﴾
پیمانه را تمام دهید و از کم فروشان مباشید (181) و با ترازوی درست بسنجید (182) و اجناس مردم را کم ندهید و در زمین سر به فساد برندارید (183)
فرمود: ﴿أَوْفُوا الْكَيْلَ وَلاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ﴾ اصلاً جزء مُخسِرين نباشيد كه به مردم خسارت برسانيد ﴿وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ﴾ با ترازويِ صاف بگيريد با ترازوي صاف بدهيد، كم ندهيد. بعد سخن از كيل و وزن نيست، حالا آنها كه با مساحت چيز ميفروشند، نظير پارچهفروش ها، آنهايي كه با درجه و امثال ذلك ميفروشند، اين ها كه ديگر كِيل و وزن نيست، اين از کلمات جامع قرآن كريم است كه براي بشر مِن الأولين و الآخرين نافع است، اختصاصي به مسلمان و يهودي و مسيحي و زرتشتي و اين ها ندارد، هر كه انسان است اين اصل براي او خوب است. فرمود: ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ با هر كسي معامله ميكني چه مسلمان چه غير مسلمان، ميخواهي درس بگويي بيمطالعه نرو همين طور انبار كرده حرف نزن، سخنراني بكني بيمطالعه نرو، چيزي ميخواهي بنويسي بيمطالعه ننويس، اهل رسانهاي بيتحقيق دهن باز نكن ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ﴾ فرمود مسلماني باش، كافري باش، كم نده كم نياور![7]
وَاتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ ﴿١٨٤﴾ قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ ﴿١٨٥﴾ وَمَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَإِن نَّظُنُّكَ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿١٨٦﴾
و از کسی که شما و نسل های گذشته را آفریده پروا کنید (184) گفتند: جز این نیست که تو از سحرشدگانی (185) و تو جز بشری مانند ما نیستی و بی شک تو را از دروغگویان می دانیم (186)
خدا غريق رحمت كند سيد مرتضي را اين تعبير از ايشان است كه فرمود: چرا ميگويند فلان صفت جبلّي است، اگر صفتی زودگذر باشد، عاريه باشد، نميگويند: جبلّي، اگر مثل جَبل اگر مثل كوه باشد به اين آساني از بين نرود (يك) و نگهدار و نگهبان حوزه زندگي انسان باشد (دو) به چنين صفتی ميگويند: جِبلّي، كار جبل چيست؟ جبل غير از تپههايي است كه در كوير پديد ميآيند اين را نميگويند جبل، جبل آن است كه مستحكم باشد ريشه در زمين داشته باشد مانع نوسان و اضطراب زمين باشد (يك) در دل خود معدن بپروراند (دو) همه سرماها و تگرگ ها و برف ها را با سينه بخرد (سه) اين ها را در درون خود جاسازي كند به صورت يك چشمه (چهار) از دامنه خود در دشت پراكنده كند (پنج) اين ها كار جبل است اگر صفتی در درون ما اين اوصاف خمسه را داشت ميشود جِبلّي و اگر صفت زودگذر بود نظير تپههايي كه در كوير در اثر يك گردباد پديد ميآيد، اين را نميگويند جبل. پس صفتی جبلّي است كه در درون ريشه داشته باشد، ذات اقدس الهي ميفرمايد: اين حرف هايي كه من ميگويم در درون انسان ها ريشه دارد اين ها را من خلق كردم، يعني گذشته اين طور بود حال هم اين طور است آينده هم همين طور است، این حرف ها ریشه در فطرت شما دارد، در درون شماست ما چيزي بيروني كه تحميل بر شما باشد نگفتيم و نميگوييم، اگر گفتيم كمفروشي و بدفروشي خلاف است اين مطابق فطرت شماست، اگر گفتيم در اكتيال (پیمانه پر گرفتن) و كيل (پیمانه ناقص دادن) يكسان بينديشيد در اتّزان و وزن يكسان بينديشيد بر اساس همين جهت است اين حرف هايي است كه به ديگران هم گفتيم. آنها چه گفتند؟ آنها گفتند تو سه مشكل داري اولاً مُسحَّري جادوشدهاي، جنزدهاي همين بت ها يا غيربت ها تَسحير كردند، دوم) بشر نميتواند پيغمبر باشد اگر پيغمبري هست بايد مثلاً فرشته باشد، سوم اينكه گمان ما اين است كه تو ـ معاذ الله ـ دروغ ميگويي.[8]
فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفًا مِّنَ السَّمَاءِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴿١٨٧﴾ قَالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿١٨٨﴾ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ ۚ إِنَّهُ كَانَ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿١٨٩﴾
پس قطعه ای از آسمان بر سر ما بیفکن اگر از راستگویانی (187) شعیب گفت: پروردگارم به آنچه می کنید داناتر است (188) پس او را تکذیب کردند و عذاب روز ابر آنها را بگرفت. به راستی که آن، عذاب روزی بزرگ بود (189)
آنها بی شرمی و وقاحت را به حدی می رسانند که می گویند: اگر راست می گویی قطعه ای از آسمان را بر سر ما بینداز، و به این ترتیب می خواستند بگویند که شعیب هیچ کاره است و کاری از دستش نمی آید، اما شعیب پاسخ می دهد: من هیچ اختیاری در آوردن عذاب ندارم و این کار نیز مانند تمام کارها، به دست پروردگارم است چون او از همه آگاه تر به اعمال شماست، لذا خوب می داند مستحق چه عذابی هستید. سرانجام این قوم با تمام وجود شعیب را تکذیب کردند، پس زمان پاک سازی این قوم از صفحه زمین فرا رسید. هفت روز گرمای سوزانی آنها را در برگرفت بدون وزش نسیمی، ناگاه قطعه ابری ظاهر می شود و نسیمی می وزد، اما درست در موقعی که از آمدن ابر شاد و مسرور بودند، صاعقه ای مرگبار و گوش خراش و به دنبالش آتشی بر سر آنها فرو می ریزد، و لرزه ای بر زمین می افتد و همگی هلاک می شوند، این عذاب روز بزرگ بود.[9]
إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً ۖ وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ ﴿١٩٠﴾ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ﴿١٩١﴾
قطعا در این درس عبرتی است و بیشتر آنان مؤمن نبودند (190) و همانا پروردگار تو شکست ناپذیر مهربان است (191)
در این جا سرگذشت هفت پیامبر پایان می گیرد، هدف این بود که روشن سازد قوم پیامبر نیز همان راهی را می روند که اقوام پیشین رفتند، پس به زودی به همان سرنوشت دچار می شوند، و این تهدیدی نسبت به کفار محسوب می شود، در عین حال به پیامبر دل داری می دهد که اگر تو را تکذیب کردند، چیز نوظهوری نیست و طریقه افراد لجوج این چنین است.[10]
وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿١٩٢﴾ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ﴿١٩٣﴾ عَلَىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ ﴿١٩٤﴾ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ ﴿١٩٥﴾
و به راستی که این نازل شده ی پروردگار جهانیان است (192) روح الامین آن را نازل کرده است (193) بر قلب تو، تا از بیم دهندگان باشی (194) به زبان عربی روشن (195)
فرمود: قرآن كريم يك كتاب نازل نيست، يك كتاب متنزِّل است، فرق نازل و متنزّل اين است كه، نازل يعني حرفِ سطحي و بيمحتوا، متنزّل يعني حرفي است كه از جاي بلند آمده مسيري را طي كرده پيامي دارد تا شنونده را با همين مسير به مقام برتر و بالاتر برساند. فرمود: اين كتاب نازل نيست يك كتاب سطحي نيست كتابي است كه همه اگر تدبّر كنند معارف فراواني از آن استفاده ميشود. مطلب دوم آن است كه، نزول گاهي به صورت انداختن است گاهي به صورت آويختن، باران را خداي متعال نازل كرد يعني قطرات را به زمين انداخت، قرآن را خداي سبحان نازل كرد يعني اين آيات را كه به مثابه حبل متيناند به زمين آويخت، ارتباطش همچنان با نازلكننده محفوظ است، فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ براي اينكه اين به جاي بلند وابسته است. فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ و براي تنزّل اين قرآن عليّ حكيم به عربي مبين، من مهمترين فرشته را فرستادم كه روح الامين است، جبرئيل(سلام الله عليه) است جبرئيل اين را از بالا آورده پايين ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ﴾ فرودگاه و مهبط اين وحي هم، قلب مطهّر توست، تو هم معنا را ميفهمي هم لفظ را ميشنوي هم جبرئيل را ميبيني همه را با قلب ميبيني، اين ها در كارگاه قلب تو آمدند، كساني كه در حضور تو هستند كنار تو نشستند آنها نميشنوند. فرمود: ﴿إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ گرچه ربّالعالمين را مشركان حجاز ميپذيرفتند، ولي ميگفتند: اين كارهاي جزئي براي ارباب متفرّقون است، رب العالمين را به عنوان رب الارباب قبول داشتند، ولي ذات اقدس الهي فرمود: نه خير اين كار جزئي هم كه يك سخن است از ذات اقدس الهي است، پس مبدأ مشخص، منتها مشخص، مسير مشخص، پيك مشخص، زبان و معنا هم مشخص ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾ تا مردم را انذار كنيم.[11]
وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ ﴿١٩٦﴾ أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴿١٩٧﴾
و قطعا آن در نوشته های پیشینیان آمده است (196) آیا این برای آنها دلیل و نشانه نیست که علمای بنی اسراییل آن را می دانند (197)
یکی دیگر از دلایل حقانیت قرآن این است که خبر آمدن قرآن و یا نزولش بر تو در کتاب های انبیای گذشته آمده بود. آیا اطلاع علمای بنی اسراییل از خبر قرآن، و یا نزول آن بر تو که به عنوان بشارت در کتب انبیای گذشته آمده، کافی نیست که مشرکین، نبوت تو را حق بدانند؟ با این که یهود همواره یکدیگر را به آمدن دین تو بشارت می دادند، و برای دشمنان خود خط نشان می کشیدند، که اگر آخرین پیامبر ما آمد، چنین و چنان می کنیم، و انتقام خود را از شما خواهیم گرفت. به همین دلیل عده ی زیادی از علمای یهود در عهد رسول خدا (ص) اسلام آورده، اعتراف کردند به این که این همان پیامبری است که کتابهای قبل آمدنش را نوید داده بودند. لذا با توجه به این که این سوره از اولین سوره های مکی است و قبل هجرت نازل شده، و عداوت یهود با رسول خدا (ص) هنوز برملا نشده بود و شدت نگرفته بود، لذا امید آن می رفت که اگر مشرکین نزد علمای یهود بروند و از ایشان شهادت بخواهند، آنها نبوت ایشان را تصدیق کنند.[12]
وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَىٰ بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ ﴿١٩٨﴾ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ ﴿١٩٩﴾
و اگر آن را بر برخی از غیر عرب ها نازل می کردیم (198) و آن را بر ایشان می خواند به آن ایمان نمی آوردند (199)
عجم یعنی غیر عرب. می فرماید: ما قرآن را به زبان عربی آشکار و واضح نازل کردیم، تا به آن ایمان بیاورند، و دیگر بهانه نیاورند، که ما آن را نمی فهمیم، در حالی که اگر آن را به زبان عجمی و بر افراد غیر عرب نازل می کردیم تا برایشان بخوانند، می توانستند این بهانه را بگیرند که ما آن را نمی فهمیم، پس به او ایمان نمی آوریم. همچنان که در سوره فصلت آیه 44 می فرماید: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيّاً لَقَالُوا لَوْلاَ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ ءَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ﴾ يعني آيا عربي و عجمي همتاي هماند ما عربي ميفهميم اين كه عجمي است ﴿قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُديً وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَميً أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ و اگر آن را قرآنی غیر عربی می کردیم، حتما می گفتند: چرا آیاتش روشن نیست؟ آیا برای ما اعراب کلامی عجمی نازل می شود؟ بگو آن برای کسانی که ایمان آوردند هدایت و شفاء است، و کسانی که ایمان نمی آورند، در گوش هایشان سنگینی و کری است، و هم بر دیدگانشان کوری است.[13]
كَذَٰلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ﴿٢٠٠﴾
بدین سان قرآن را در دل های گناهکاران راه دادیم (200)
فرمود: اين كوثر را اين معارف قرآني را در دل هاي كفار جاري ميكنيم، يعني براي آنها با دليل عقلي و نقلی روشن ميشود که اين حقی است که هیچ شکی در آن نیست، دليل عقلي داريم، براي اين كه تحدّي كرديم ( گفتیم اگر می توانید مثل این قرآن اقلا یک سوره بیاورید اما نتوانستند) معجزه ثابت شد، دليل نقلي داريم، براي اين كه علماي بنياسرائيل آمدند گواهي دادند كه حقانيّت اسلام در كتابهاي آسماني آمده، اين در بخش انديشه و علم، اما آنكه بايد قبول بكند، ايمان بياورد، بخش انگيزه و عقل عملي است، اين ها چون در جريان جهاد با دشمن درون، شكست خوردند، لذا اين بخش انگيزه و بخش اراده و عزم و تصميمگيري را مسدود کردند. فرمود: ما وحی را تا دلِ او برديم اين طور نيست كه ما فقط به گوش او رسانده باشيم اگر به گوش او رسانده باشيم به دل او نرسانده باشيم اين ميشود كافر مستضعف، اين كه جهنم نميرود اين كه درك نكرده، حجّت خدا بر او بالغ نشده، اما اين مشركين مكه، اين مجرمين، اين تبهكاران، حق برايشان روشن شد، ولي عالِم شدن نيمي از جريان است بين نفس و اين مراحل علمي چيزي است به نام عقل عملي كه بايد به جان گِره بزند. وقتي قبول كرد يعني اين علم را به جان خود گره زد آن وقت ميشود معتقد، ميشود عالم عادل. اين سنّت ماست ما هيچ كسي را بدون حجّت بالغه عذاب نميكنيم. فرمود: ما اين آيات را در گذشته رسانديم، حال ميرسانيم، در آينده ميرسانيم، آن كه مجرم و تبهكار است، دستگاه قضايي، اجرايي و قانونشناسي را عوض كرده، اين آيات در دلش می رود، اما بياثر است. یعنی آن كه بايد بپذيرد مريض است ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾.[14]
www.portal.esra.ir – -تفسیر سوره شعراء، آیت الله جوادی آملی، جلسه19 (27/1/91) [1]
www.portal.esra.ir – -تفسیر سوره شعراء، آیت الله جوادی آملی، جلسه19 (27/1/91) [2]
-خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 804[5]
www.portal.esra.ir-تفسیر سوره شعراء، آیت الله جوادی آملی، جلسه 20 (27/1/91) [6]
– www.portal.esra.irتفسیر سوره شعراء، آیت الله جوادی آملی، جلسه 20 (27/1/91) – [7]
www.portal.esra.ir-تفسیر سوره شعراء، آیت الله جوادی آملی، جلسه 20 (27/1/91) -[8]
-خلاصه تفاسیر المیزان و نمونه، ص 806[10]
– www.portal.esra.ir – تفسیر سوره شعراء، آیت الله جوادی آملی، جلسه 21 (30/1/91 ) [11]
– المیزان، ج 15، ص 489 – 488[12]
www.portal.esra.ir – – تفسیر سوره شعراء، آیت الله جوادی آملی، جلسه23 (3/2/91) [14]